موقعیت یک منتقد
شعر فارسى به عنوان هنر هزار سالهى ملى دو مستعمره داشته است: موسیقى و نقاشى. شعر قرنها با موسیقى - که با آن هماهنگ بوده - روایت آوازى مىشده است. بنا به قول یک متخصص موسیقى، تنها شعر فارسى است که مىتواند
شعر فارسى به عنوان هنر هزار سالهى ملى دو مستعمره داشته است: موسیقى و نقاشى. شعر قرنها با موسیقى - که با آن هماهنگ بوده - روایت آوازى مىشده است. بنا به قول یک متخصص موسیقى، تنها شعر فارسى است که مىتواند بىواسطه در دستگاههاى سنتى به آواز خوانده شود. در مورد نقاشى هم این وابستگى شدید به شعر دیده مىشود. مینیاتورهاى ما از آغاز غالبا در کتابهاى شعر )منظومهها و غزلیات( براى غنىتر کردن فضاى شعرى آمده است. نمونههایى که در آنها نقاشى )مینیاتور( براى کتابهاى نثر مورد استفاده قرار گرفته اندک است و چندان به حساب نمىآید. در واقع به دستور شاهان و امیران، نقاشخانهى سلطنتى براى تزیین کتابهاى شعر، هنرمندان تصویرساز را به کار آفرینش وامىداشت، چنان که بعدها این همنشینى اجبارى شعر و نقاشى در کتابها، در سطح جامعهى سنتى همهگیر شد.
این سنت تا دورهى صفویه - که با آشنایى ایرانیان با نقاشى اروپایى، نقاشى مستقل از کتاب و مرقع نیز معمول مىشود - ادامه داشته و وجه غالب ارائهى هنر نقاشى بوده است. اگر چه تصویر سازى بر دیوارها و سفالینهها و پارچهها و مانند آن در هنرهاى مردمى جنبهى دیگرى از نقاشى را تداوم بخشیده است، حتى در این جدا سازى نقاشى از کتاب هنوز ارتباط بین نقاشى و ادبیات روایى و داستانى تا زمان ما ادامه یافته است، چنان که بسیارى از نقاشان به روایت پردازى در تابلوهایشان مایلند، نیز قاطبهى تماشاگران تا سى سال پیش، از هنرمند مىپرسیدند: در این تابلو چه مىخواستى بگویى و قصه چیست؟
نقاشى از آغاز جنبش مدرنیسم، از هشتاد سال پیش کوشید استقلال خود را از ادبیات و تاریخ و آیین اعلام کند و کارکرد ویژهى این رسانه را با الفباى خاص خودش - رنگ و نور و فضا و حرکت - نه کدهاى ادبیاتى نشان دهد. اما در این حرکت با دو مانع روبهرو شد؛ یکى سنت نگارگرى ایران که نقاشى را هم پیوند ادبیات، خاصه شعر حماسى وتغزلى مىدانست و دیگرى حضور مکتب توده گرایان که هر چه را مردم درنیابند از اصالت هنرى عارى مىدانست و تأکید داشت سخنى که مردم درنیابند چرا باید گفتن؟ این رفتار پوپولیستى و عوام گرا در هنر هنوز هم براى خود پیروان دو آتشهاى حتى بین منتقدان دارد و هم یکى از معیارهاى هنر موفق محسوب مىشود.
نزدیکترین منتقد هنرى به زمان ما که مىشناسیم میراحمد منشى قمى است که در قرن یازدهم هجرى گلستان هنر را در باب هنر نقاشى و خطاطى نوشته و به طور جدى و نسبتا بى پیرایه از هنر و هنرمندان حرف زده است؛ البته به رسم معمول تذکره نویسان تاریخى ما که بین رد و قبول یک آدم کلى تعارف ادبى هم خرج مىکردهاند. این روش که هنرمندى را با معیارهاى خاص خودمان قبول یا رد کنیم تا زمان ما ادامه یافت و تقریبا به نظام ارزش فرهنگى مبدل شد که سلسله مراتب خاصى داشت. براى کسانى که چندان اهمیتى نداشتهاند نام بردن سادهى او یا چند سطرى که بله او هم در این جرگه بوده کافى به نظر مىرسید. درباره اثر کسى که مىخواستند در عرصهى هنر یا ادب از او تعریف کنند و او را به عرش برسانند تقریظ نوشته مىشد و آمدن کلمهى تقریظ بالاى ستون روزنامههاى مشروطیت به بعد نشانه قبول شخص و برشمردن فضایل و صفات ممتاز او بود. در مقابل تقریظ، لفظ انتقاد به کار مىرفت که تقریبا به معناى بدگویى و طرد و رد به کار مىرفت. این همان شیوهاى بود که در کتب نقد هنر و ادب که تذکره نام داشت معمول بود و عینا به مطبوعات راه یافت.
تقریظ و انتقاد ابزارى بود که گاه به صورت ایجابى و گاه به شکل سلبى حافظ اسلوبها و سنتهاى پیشین و عملکرد استادان گذشته بود. معیار زیبایى و کارکرد هنرى در گذشته تعیین شده بود و هر چه پدید مىآمد با آن سنجیده مىشد.بنابراین راه تجدد با احتیاط از درون سنت جارى و تداوم آن مىگذشت؛ چنان که وقتى نابغهاى مثل محمودخان صبا تابلوى »استنساخ« را ساخت و در آن از شیوهى هندسى کردن اشیا و آدمها استفاده کرد، که اتفاقا هم عصرش سزان نیز از آن شیوه استفاده کرده بود، نه تنها به اندازهى او قدر ندید، بلکه تا سالها پس از مرگش معلوم نشد که چه منزلتى در هنر ایران داشته و چه کار شگرفى کرده است.
سزان این توفیق را یافت که در متن یک فضاى فرهنگى فعال با پشتوانهى نظریهى علمى تقلیل حجم طبیعى اشیا به هندسه با هندسى دیدن جهان و تأیید دیر یا زود منتقدان، بتواند اساس جنبش پیش کوبیستى را پایهریزى کند، اما تا همین اواخر حرکت خلاق و جسورانهى محمود خان صبا ارزیابى نشده بود. این هنرمند بزرگ که کارهاى ابداعى فراوانى دارد، به علت نبودن فضاى فرهنگى پویا وغیبت منتقدان وغلبهى دشمنان شعور پیشتاز گمنام از دنیا رفت، بىآنکه بداند چه کرده است. شهرت او به دلیل شعرهایى است که از نظر ادبیات جدى چندان اهمیتى ندارد، بلکه ابداعات تجسمى او مىبایست به دلیل هندسى کردن آدمها و اشیا و کولاژ و ماکت سازى مورد توجه قرار مىگرفت.
مدرنیستها از سال 1300 به بعد کوشیدند بر ضد نظام قالب گیرى در ارزشها شورش کنند. علت آن هم آشنایى بیشتر اصحاب فرهنگ با جهان بیرون از مرز خود در آسیا و اروپا بوده است و تشخیص تفاوتهایى که براى بیان حسیات و تخیل انسان معاصر در فرهنگهاى مختلف وجود دارد. فراتر رفتن از قالبهاى معهود نخست با آثار هنرى شروع شد، سپس خود هنرمندان به تبیین کارهاى نوظهور پرداختند و اولین منتقدان نقاشى از بین خود هنرمندان هنرهاى تجسمى برخاستند که هم نظریههاى جدید هنرى جهان را در مطبوعات و انجمنها براى توجه دادن و روشن کردن افکار عمومى مطرح مىنمودند، هم از مصداقهاى هنر نو در این اثر و آن نمایشگاه دفاع مىکردند. »انجمن خروس جنگى« شاید اولین گروهى باشند که به تجدد در زمینههاى گوناگون ادبیات و هنر، خاصه نقاشى اهتمام کردهاند؛ با ارائهى نمایشگاه نوپردازان، سخنرانى دربارهى آن و نوشتن نقد در نشریهشان و در مطبوعات دیگر.
جلیل ضیاپور از نخستین منتقدان نقاشى ماست که با چنگ و دندان از نهضت نوین هنرى و از نقاشى مدرن دفاع کرد. سوادش را داشت و جسارت گلاویز شدن را هم مثل غالب پیشتازان یک نهضت در خود حس مىکرد. سالها طول کشید تا در مجلهى موسیقى و بعد مجلهى سخن کسان دیگرى به دفاع از نقاشى نو بپردازند، بعد از اینکه سالها این پیشتازان هو شده و حتى کتک خورده بودند.
احسان یارشاطر از منتقدانى بود که محتاط تر و با روشى آکادمیک، به بسط نظریههاى هنر جدید پرداخت. سلسله مقالات او در مجلهى سخن براى معرفى مکاتب هنرى اروپا و تأیید عالمانهى هنر نو ایران نام او را در جمع منتقدان و نظریه پردازان اولیه قرار داد و کار او را نادر نادرپور ادامه داد با همکارى در بىینالهاى پنجگاه تهران به عنوان مقدمه نویس، انتخاب کننده و سامان دهنده. اولین کتابهاى نقاشى و پارهاى از بروشورهاى نمایشگاههاى مدرن را که مىبینیم از فعالیت نجف دریابندرى، اسد بهروزان، فیروز شیروانلو در حمایت و تحلیل آثار نوپردازان مطلع مىشویم. نقد نمایشگاهها را به قلم آل احمد و سیمین دانشور در مجلهى نقش و نگار و نوشتههاى منصوره حسینى و ایران دررودى را در روزنامههاى کثیرالانتشار کیهان و اطلاعات مىخوانیم. دررودى نقد هنرهاى تجسمى را در تلویزیون نیز دنبال مىکند و مدتى من و دکتر میرفندرسکى در برنامهى نقد نقاشى هفتگىاش در تلویزیون ملى شرکت داشتیم.
با انتشار نشریههاى جدى مثل کتاب هفته شاملو و کتاب ماه کیهان آل احمد و اندیشه و هنر وثوقى و آرش طاهباز نقد نقاشى و مجسمه سازى جدىتر دنبال شد. آیدین آغداشلو از اوایل دههى چهل در اندیشه و هنر و بعدها در نشریات دیگر به طور جدى به ادبیات پرداخت. همزمان با او رویین پاکباز و محمدرضا جودت در نشریات گاهگاهى تالار ایران مسائل اساسى هنر مدرن ایران و جهان را دنبال مىکردند. این تالار در تدارک استقرار پایهى اساسى براى معرفى وشناخت و نقد شفاهى و مکتوب هنرهاى تجسمى نو بود که کارش به فرجامى خوش و موفق نرسید. در اواخر دههى چهل من و بهروز صوراسرافیل در آیندگان وبهزاد حاتم در ماهنامهى رودکى و چند تن دیگر فعال بودیم که از آن جمع هنوز من خسته نشدهام حضور مغتنم کسانى چون یحیى ذکا که عالمانه رابطهى مستمر نقاشى سنتى ایران و تحول آن را به آثار مدرن نشان مىداد، در این چند دهه اهمیت بسیارى دارد. در این سالها مىتوان به این فهرست مختصر نام منتقد فعال علىاصغر قرهباغى را نیز افزود.
البته این فهرست کوتاه یادآور کسانى است که از یک تا چهار دهه در عرصهى نقد هنرهاى تجسمى فعال بوده و قلم زدهاند، وگرنه ناقدان موقتى روزنامه و یادداشت نویسان فراوانى بودهاند که کوشش بسیارى از آنان در تحول این نهضت نوپدید کمابیش مؤثر افتاده است.
نوشتههاى منتقدان حرفهاى یا یادداشت نگاران را که عموما در مطبوعات تخصصى یا عمومى نوشته شده مىتوان به چند بخش تقسیم کرد:
1. حجم اعظم نوشتههاى ناظر بر هنرهاى تجسمى را کسانى نوشتهاند که منتقد نیستند. براى این کار نه استعدادى دارند، نه درسى خوانده و نه دوره دانشگاهى گذراندهاند؛ بلکه به دلیل حضور در نشریه و کارآموزى در سرویسهاى مختلف از سیاسى و حوادث گرفته تا اقتصاد، ناگزیر به دلایل شغلى و ادارى به پر کردن صفحهى هنرى و طبعا اظهار نظر ادبى وهنرى واداشته شدهاند. دامنهى کار اینان از اطلاع رسانى دربارهى یک نمایشگاه یا وقایع زندگى یک هنرمند شروع مىشود و به گفتگو با آن هنرمند ختم مىگردد، که معمولا زحمت بررسى و تبیین آثار به گردن نقاش و مجسمه ساز مىافتد.
حاصل کار غالبا صدور مدحیهاى در وصف هنرمند و ردیهاى در انکار دیگران است. بیشتر اظهار نظرهاى چنین روزنامه نگارانى نخست با پراکنده گویى محتاطانه توأم است؛ سپس بر اثر مرور زمان و یافتن اعتماد به نفسى کاذب، به پراکنده گویى گستاخانه ارتقا مىیابد. گرچه این ایراد فقط شامل دستاندرکاران یک سرویس معین یا فقط روزنامهنگاران نمىشود، در ادارات و دانشگاهها و نهادهاى علمى نیز مىتوان این برگماشتگان را دید که اتفاقا در جایى قرار دارند که از آن قلمرو کمترین اطلاعى ندارند. بارى قلمزن صفحهى هنرى برداشتهاى ذوقى واحساسى خود را نسبت به هر اثرى شتابزده به چاپ مىسپارد. تنها فایدهاى که این نوشتههاى ژورنالیستى دارد آگاه شدن روزنامه خوان از یک نمایشگاه است که با خواندن خبر ساده نیز امکانپذیر بود.
2. اما کسانى که به عنوان منتقد حرفهاى از آنها نام بردیم، این بخت را داشتهاند که یا خود بنیانگذار نشریهاى بودهاند و براى تبلیغ وترویج هنر یا عقیدهاى در نشریهشان قلم زدهاند، یا هنرمندان و منتقدانى بودهاند که در یک وضعیت تثبیت شده در نشریات پر تیراژ مجال آن را یافتهاند که از نیروى رسانهاى پر قدرت براى بیان نظریات انتقادى خود دربارهى هنر و فرهنگ بهره یابند. اینکه به نشریات روزانهى کثیرالانتشار اشاره کردم، بدین دلیل است که یک نقد عالمانه دربارهى کتاب یا فیلم و نمایشگاه در فصلنامه و ماهنامه با تمام اهمیتى که مىتواند در ارزیابى اثر داشته باشد، بیشتر به درد درج در تاریخ مىخورد تا بهره رساندن مقطعى به مخاطبان هنر و ادبیات.
در چرخهى آفرینش هنرى، وقتى که اثر تولید و به عنوان یک کالاى فرهنگى به بازار عرضه شود، منتقد به عنوان میانجى مىتواند دو کار را به طور همزمان انجام دهد: یکى آنکه به نقد ارزشهاى ساختارى و ماهوى اثر بپردازد که بیشتر براى هنرمند مفید است تا بداند چه کرده است و دربارهى اثرش از دید بیرونى چگونه قضاوت مىشود و دیگر اینکه شناساندن این ارزشها و ویژگى اثر مایهى توجه مخاطبان به حضور هوایى تازه در جریان زندگى اجتماعى مىشود و آنها با حضورشان در مجامع فرهنگى، گرایش خود را به شناخت تحولات فرهنگى پربارتر مىکنند. اگر منتقدان واقعى به روزنامههاى پر تیراژ راه یابند، اطلاع رسانى به موقع مىتواند در ارائهى انواع آفرینشهاى هنرى به مردم، سهم مؤثرى داشته باشد. منتقد با دیدن فیلمى که روى اکران است یا نمایشگاهى که بیش از یک هفته مجالى براى ارائهى آثار ندارد، مىتواند هم به ارزیابى فرهنگى اثر بپردازد و مهمتر از آن در کشورى که عامه چندان التفاتى به امور فرهنگى ندارند توجه آنان را به آثار عرضه شدهى با ارزش جلب کند و هم باعث شود که در فرصت کوتاه عرضهى آثار، علاقهمندان بتوانند به موقع به نمایشگاه نقاشى یا مجسمه برسند.
مىتوان گفت که اخبار هنرى هم مىتواند این وظیفهى اطلاع رسانى و ارتباط گیرى اجتماعى را انجام دهد. اما در حالت کثرت نمایشگاهها و وفور حوادث هنرى در گالریهاى شهر - در تهران بیش از سى نمایشگاه در هفته به مدت یک هفته برگزار مىشود - مخاطب هنرى ترجیح مىدهد که با کمى وقت و وضعیت دشوار آمد و شد شهرى، از مهمترین نمایشگاه دیدن کند. اینجاست که ارزش اظهار نظر منتقد مورد اعتماد مشخص مىشود.
یک منتقد هوشمند با سواد چابک نظر، موقعى مىتواند در یک جامعه مورد اعتماد باشد که سالها در یک نشریهى خاص ستون داشته و از این طریق براى عموم شناخته شده باشد. در عین حال صحت نوشتههایش بارها محک زده شده باشد و مراتب درک درست و بى غرضى و قدرت تشخیص او براى علاقهمندان یک حرفه به تجربه معلوم گردد. اما در شرایط فعلى مطبوعات، ماندن و دوام آوردن یک منتقد در یک روزنامه و قلم زدن سالیان درازش، امرى دشوار و گاهى محال است، چرا که نشریات پر تیراژ چندان اهمیتى به بخش هنرى و فرهنگى نمىدهند و غالبا سیاست و اقتصاد، موضوع محورى آنهاست. نشریات صرفا فرهنگى هم از تیراژ بالا و تأثیرگذارى عمومى محروماند. حتى اگر یک سردبیر به امور هنرى هم علاقهمند باشد توقفها و توقیفهاى نشریهاش، مجالى به او براى پا گرفتن یک منتقد در نشریهاش نمىدهد. اگر همه چیز به خوبى و خوشى جریان داشت، باز هم منتقد با تمامى عشقى که به روشنگرى دارد به علت درآمد اندکى که از نقد نویسى عایدش مىشود خیلى زود، این کار دشوار دشمن تراش کم درآمد را براى رسیدن به شغل بى دردسرى ترک مىکند.
تربیت منتقدان بالقوه، به عهدهى مدارس هنرى و فرهنگى است و گسیل کردن منتقدان تحصیل کرده یا تجربهگران مستعد به کشورهایى که مجال دیدن و دریافتن آثار اصیل در موزهها و نهادهاى فرهنگىاش به آسانى میسر است. ترجیح دارد که نهادهاى مدنى این کار را بکنند تا دولت که معمولا با سیاست فرهنگى خاصش انتخابهاى معین یک سویهاى دارد.
حمایت منتقدان در نشریات از طریق تثبیت موقعیت شغلى و مالى آنها که معمولا در کشورهاى خارج از طریق اتحادیههاى صنفى آنان و نهادهاى حمایتگر بخش خصوصى انجام مىگیرد. براى مثال، یک منتقد ادبى از نظر معنوى و موقعیت شغلى همواره از طرف اتحادیهى نویسندگان و ناشران حمایت مىشود و در پروژهى ترویج کتابخوانى از سوى ناشر مورد تأیید قرار مىگیرد. باید این نکته از سوى همه و بیشتر از سوى منتقد فهمیده شود که نقد ادبى و هنرى یک شغل است که از طریق آن مىتوان زندگى کرد، نه امرى ذوقى و تصادفى.
منتقد نقاشى از حمایتهاى مالى و معنوى گالریها، بنیادهاى فرهنگى، موزهها و خاصه مطبوعاتى که در آن قلم مىزند برخوردار است و مىتواند با خیال راحت و بىبیم و ترس از کسى و جایى، در نشریهاى معتبر با تکیه بر اعتبار حرفهاى و شأن قلمش وضعیت یک هنرمند، یک جریان هنرى، یک موقعیت فرهنگى را مشخص کند و مىداند که در جامعهى آزاداندیش، مردم به تنوع و تکثر صداها بیشتر اعتماد دارند.
این توهم پیش نیاید که منتقد نیازمند حمایت مالى است، پس مىتوان با تأمین او دستاموزش کرد. ساز و کار یک جامعهى پیشرفته در شبکهى اقتصادى امور به هم پیوسته، به طور طبیعى چنان عمل مىکند که شخص بتواند به کار ادبى و هنرى بپردازد و در عین حال از زندگى یک شهروند مرفه نیز برخوردار باشد.
حاصل سخن اینکه موقعیت منتقد باید از حالت یک امر اتفاقى، یک ایثار مؤمنانه و یک حالت موقتى و مشوش به در آید و به عنوان یک حرفهى لازم فرهنگى مورد توجه و تأیید برنامههاى کشورى قرار گیرد. فراهم کردن شرایط مستقل و آزاد براى ظهور منتقدان هنرى و ادبى مستلزم توجه به آسیب شناسى و درمان جویى این حوزه از فعالیت فرهنگى است که طرح آن مجالى دیگر مىطلبد.
منبع:مقالات اولین و دومین هم اندیشی نقد هنر، انتشارات فرهنگستان هنر - 1385
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}