نویسنده: علامه مصباح یزدی




 
اگر دفتر تاریخ را ورق بزنیم درمی یابیم که تشخیص ندادن صحیح حق و باطل، چگونه جامعه اسلامی را گرفتار مخاطرات جدی کرده است. پس از رحلت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله، همان کسانی که در جنگ ها هم سنگر بودند، به اختلاف، نزاع و کشمکش پرداختند و کار به جایی رسید که به روی هم شمشیر کشیدند. برای نمونه، در جنگ هایی همچون صفین و جمل، همین اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله بودند که در برابر یکدیگر می جنگیدند. در اینجا این پرسش مطرح می شود که سرّ این اختلافات چیست؟ اگر این افراد فقط به فکر منافع شخصی و دنیوی خود بودند، چرا اسلام آوردند و حتی حاضر شدند در جنگ بدر با کفار و مشرکان بجنگند؟ بسیاری از آنان که هنوز آثار معلولیت های جنگی در بدنشان بود و اموال زیادی را برای اسلام صرف کرده بودند، بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله به جان هم افتادند و در ظرف چند سال حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام، جنگ های خونینی را برپا کردند.
افزون بر صدر اسلام، در طول تاریخ 1400 ساله اسلام،‌ در کشورهای اسلامی همانند این گونه کشمکش ها و نزاع ها بسیار اتفاق افتاده است. گاهی جنگ هایی که در این کشورها رخ داده است، به منظور رویارویی با کفار و یا برای دفاع و اموری از این قبیل بوده است، که این فهم پذیر است؛ اما گاهی این جنگ ها و کشمکش ها بین کسانی اتفاق می افتد که سال ها دوست، هم سنگر، همفکر و همکار هم بوده اند. در اینجاست که فهم آن دشوار می شود. در کشور ما هم نمونه های کوچکی از این نزاع ها و کشمکش ها بوده است؛ اگر مبارزه ما بعد از رحلت امام خمینی رحمه الله، با مزدوران استکبار جهانی و کسانی بود که رسماً علیه نظام جمهوری اسلامی فعالیت می کردند و مخالف علنی اسلام و دین بودند، بدیهی است که مخالفت با چنین کسانی برای مردم فهم پذیر بود؛ اما وقتی کسانی که سال ها در یک سنگر مبارزه می کردند و علیه کفار، مشرکان و منافقان می جنگیدند، به جان هم افتادند، سرّ آن به راحتی برای مردم فهم پذیر نیست و دچار تردید می شوند. گاهی آن چنان مسائل، پیچیده و بر ابهامات افزوده می شود که نمی توان حق و باطل را تشخیص داد؛ حق و باطل درهم آمیخته می شود که حتی زیرک ترین افراد هم در تشخیص بعضی از مسائل دچار اشتباه می شود. در فرهنگ ما، موقعیتی را که افراد در چنین وضعیتی قرار می گیرند و وقایع، تا آن حد، در هم می آمیزد که تشخیص حق و باطل دشوار می شود، فتنه نامیده اند.
افزون بر کتاب های فراوانی که مشتمل بر داستان جریان هایی است که بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله به وجود آمد، سخنان علی علیه السلام در نهج البلاغه نیز سرشار از واژه «فتنه» و مشتقات آن است. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز قبل از رحلتشان، درباره وقوع فتنه ها پیش بینی ها و رهنمودهایی کرده بودند. پرسشی که طبعاً برای هرکسی مطرح می شود این است که تحلیل این فتنه ها چیست؟ در خانواده بنی هاشم، شخص محترمی به نام زبیر بود که پسرعمه پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام بود. او از زمره نخستین کسانی بود که بعد از خلیفه سوم، با امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت کرد. چنین کسی پس از مدت کوتاهی از حکومت حضرت، جبهه ای در مقابل علی علیه السلام تشکیل داد و آشکارا به روی علی علیه السلام و یارانش شمشیر کشید و جنگ جمل را به راه انداخت. نکته حائز اهمیت این است که پی ببریم چگونه می توان این وقایع را تحلیل کرد؟
برای یافتن پاسخ این پرسش، باید مقدمه ای را در نظر گرفت. پدیده های اجتماعی تک عاملی نیست؛ بلکه معمولاً ده ها و گاهی صدها عامل موجب رخ دادن پدیده ای می شود. در اینجا هم نمی توان توقع داشت که در پاسخ این پرسش، پاسخی داده شود که عامل مشخصی را علت حقیقی این فتنه ها معرفی کند. قطعاً ده ها و صدها عامل مختلف هستند که زمینه را برای وقوع فتنه فراهم می کنند. اما می توان برخی عوامل مهم در این زمینه را برشمرد و دسته بندی کرد و با استفاده از آنها، خطوط کلی ای برای زندگی خود و حوادثی که در پیش رو داریم، ترسیم کرد و به وظایف آینده خویش آگاه شد. این گونه مباحث، یعنی چگونگی تحلیل پدیده های اجتماعی، مربوط به حوزه علوم اجتماعی است که متأسفانه، انگیزه برای تحقیق در این گونه مسائل خیلی کمتر از مسائل طبیعی است و شمار بسیار اندکی از افراد دانشمند حاضرند که برای تبیین صحیح یک پدیده اجتماعی، عمر خود را صرف کنند. یکی از خدمت هایی که انبیا و اولیای الهی به بشریت کرده اند، این است که این مسائلِ مورد نیاز بشر را، که خود بشر انگیزه کمتری برای تحقیق در آنها دارد، مطرح کرده، سرنخ هایی را نشان داده اند تا اگر کسانی به دنبال جست و جو در این زمینه اند، بتوانند از این فرمایش ها استفاده کنند و علل و عوامل پدیده های اجتماعی سرنوشت ساز را دریابند.
در اهمیت این مسئله همان بس، که اگر حوادث پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله به گونه دیگری رخ می داد و به فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله در غدیر، زمانی که دست علی علیه السلام را بلند کرد و فرمود: منْ کنتُ مولاهُ فعلیٌ مولاه (1)؛ «هرکس من مولای اویم پس علی مولای اوست»، عمل می شد، وضعیت کاملاً دگرگون می شد؛ اسلام به سرعت گسترش می یافت، بسیاری از ملل دنیا از برکت اسلام استفاده می کردند، از گناه و فساد به شدت کاسته می شد و انحرافات به حداقل می رسید؛ اما با فتنه ای که رخ داد، این امر میسّر نشد. در اینجاست که باید علت وقوع این فتنه ها را شناخت تا اگر موارد مشابهی در زمان حاضر به وجود آمد، جلوی فتنه گرفته شود.
امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه به بحث فتنه پرداخته اند که فهم راز و رمزهای کلام ایشان، دقت زیادی می طلبد. در صورت إعمال چنین دقت نظری، می توان از این فرمایش ها برای زندگی خود استفاده کرد و از مفاسد و فتنه هایی که در هر زمانی ممکن است رخ دهد، جلوگیری کرد. ایشان در بخشی از سخنان خود تصریح فرموده اند:
إنما بدءُ وقوعِ الفتنِ اهواءٌ تُتّبَعُ و احکامٌ تُبتدعُ یُخالفُ فیها کتابُ اللهِ و یتولّی علیها رجالٌ رجالاً علی غیر دین الله فلوْ انّ الباطلَ خلصَ من مِزاج الحقّ لم یخْفَ علی المُرتادینَ و لوْ انّ الحقّ خلص من لبس الباطلِ انقطعت عنهُ السنُ المعاندینَ و لکنْ یؤخذُ من هذا ضغثٌ و من هذا ضغثٌ فیُمْزجانِ فهُنالکَ‌ یستولی الشیطانُ علی اولیائه و ینجو الذینَ سبقتْ لهم من اللهِ الحسنی (2)؛ همانا آغاز پدید آمدن فتنه ها، هواپرستی و بدعت گذاری در احکام آسمانی است؛ نوآوری هایی که قرآن با آن مخالف است، و گروهی بر گروه دیگر سلطه و ولایت یابند که برخلاف دین خداست.
پس اگر باطل با حق مخلوط نمی شد، بر طالبان حق پوشیده نمی ماند و اگر حق از باطل جدا و خالص می گشت، زبان دشمنان قطع می گردید؛ اما قسمتی از حق و قسمتی از باطل را می گیرند و به هم می آمیزند؛ آنجاست که شیطان بر دوستان خود چیره می گردد، و تنها آنان که مشمول لطف و رحمت پروردگارند نجات خواهند یافت.(3)
در نتیجه، در هرجا فتنه ای رخ می دهد، شاهد درهم تنیده شدن مسائل، ایجاد ابهام ها و درهم آمیختن حق و باطل خواهیم بود. در این صورت، تشخیص راه صحیح از غیرصحیح دشوار خواهد شد و حتی ممکن است افراد هوشیار و زیرک هم فریب خورند. اگر وضع همین گونه پیش رود، امکان دارد کار بدانجا کشیده شود که عده ای را به فساد کشاند، خون ها ریخته شود و ظلم ها بشود، و کسانی بدون آنکه بخواهند به این سمت کشیده شوند؛ اما اگر عوامل ایجاد فتنه در جامعه، از قبل مشخص باشد، افراد بصیر در دام آن فتنه گرفتار نخواهند شد. در این فرمایش علی علیه السلام، دو عامل را منشأ پیدایش فتنه دانسته اند که توجه بدانها زمینه آگاهی و بصیرت را فراهم می سازد. عامل شناختی و عامل احساسی- عاطفی، دو عاملی هستند که حضرت توجه خاصی به آنها کرده اند. در توضیح این مطلب باید یادآور شویم که کارهای اختیاری انسان از دو عامل سرچشمه می گیرند؛ یعنی انسان باید به امور مختلف شناخت پیدا کند تا بتواند یکی را انتخاب کند. علاوه بر دانستن، باید اراده انجام کار را نیز بکند و تا دل او نخواهد،‌ جدّی نمی گیرد. پس، زمانی کاری جدّی گرفته می شود که هم انسان آن را خوب شناخته باشد و هم انگیزه قوی برای انجام آن کار داشته باشد. هر فتنه ای هم که در دنیا رخ می دهد، ناشی از دو عامل است؛ یک عامل همان نقص شناخت و به تعبیر کلی، جهل و ندانستن است؛ اگر انسان در حوزه ارزش ها، حکم ارزشی مربوط به خود را درست تشخیص ندهد و در آن دچار ابهام باشد، و یا در حوزه شناخت موضوعات، موضوع را به درستی نشناسد، به اشتباه خواهد افتاد. حتی در بحث دشمن شناسی نیز، انسان باید دشمن خود را بشناسد تا به چگونگی برخورد با او پی ببرد. البته در وقوع فتنه ها، فقط شناخت، عامل مؤثر نیست؛ بلکه بخشی از آن مربوط به هوس های اشخاص و گروه هاست. کسانی با آنکه مطلب، کاملاً برایشان روشن است، چون دلشان نمی خواهد، به مقتضای علم خود عمل نمی کنند.
پس برای تحقق یک جامعه صالح، باید بصیرت افراد ارتقا یابد، و نخستین شرط لازم برای کسب چنین بصیرتی، بالا بردن درجه شناخت افراد در حوزه های مختلفی همچون حوزه دینی، اعتقادی، اخلاقی، ارزشی و مواردی نظیر آن است. البته این شناخت، به تنهایی،‌ برای کسب بصیرت کافی نیست و باید در کنار ارتقای دانش خود، تهذیب اخلاق نیز کرد و اراده را به گونه ای تقویت کرد که اگر شخص متوجه شد باید کاری را انجام دهد، کوتاهی نکند.
نکته شایان توجه آن است که فتنه هایی که در صدر اسلام اتفاق افتاد، ارتباطی با این مطلب نداشت که مردم صنعت نداشتند، علوم مادی شان ضعیف بود، در پزشکی در ضعف به سر می بردند، و یا نیروهای طبیعی را به درستی نمی شناختند، و یا از آن درست استفاده نمی کردند؛ بلکه اگر جهلی در اینجا وجود داشت، از گونه دیگر و مربوط به رفتارهای ارزشی بود؛ یعنی شخص نمی دانست که انجام دادن این کار خوب است یا نه؟ پاسخ این پرسش ها نه تنها در علوم طبیعی، که حتی در علوم اجتماعی، به معنای عام آن، نیز دیده نمی شود. برای پاسخ به این پرسش ها باید به دین رجوع کرد؛ چرا که مسائل اخلاقی، ارزشی و همانند آنها در دین پاسخ داده می شود و هرگونه خللی در شناخت این مسائل، رسیدن به بصیرت را دشوار می سازد. برای مثال این پرسش همواره مطرح بوده است که اسلام درباره حکومت چه نظری دارد و چه باید کرد تا یک حکومت، اسلامی باشد. به جز آن شیوه هایی که پیشینیان اهل سنت مطرح کرده اند و در زمان خلفای سه گانه هم إعمال شده بود، پاسخ روشنی در جهان اسلام به این سؤال داده نشده بود. از نظر اهل سنت، به همان روش هایی که خلفای راشدین تعیین شدند، باید مردم خلفای خود را تعیین کنند؛ مثلاً مردم شورایی چندنفره را انتخاب کنند تا آنان خلیفه را برگزینند. اهل سنت این روش ها را به دین نسبت دادند و کار به جایی رسید که اکنون، شمار زیادی از آنان می گویند در زمان حاضر باید همان روش دموکراسی را إعمال کرد و دین هم غیر از این طریق، چیزی نمی گوید. پس طبق نظر اهل سنت، اسلام دموکراسی را می پذیرد و ما باید به همین شکل عمل کنیم؛ اما شیعه، از همان ابتدا درباره مسئله ولایت و حاکمیت حساسیت خاصی نشان داده است و اساساً قوام تفکر شیعه به امامت است. براساس این دیدگاه، حاکم باید از طرف خدا تعیین شود و از این رو زمانی که عده ای با خلیفه اول و دوم بعیت می کردند، کسانی چون سلمان و ابوذر با انتخاب آنان مخالفت و بیان می کردند که اینان کسانی نیستند که خداوند به عنوان خلیفه و جانشین تعیین کرده است. به هر حال، این مسئله به همین صورت، در عالم تشیع به منزله یک مسئله سرنوشت ساز و اصولی باقی ماند. در طول این 1400 سال هم افت و خیزهای گوناگونی پیدا کرد؛ گاهی حکومت های شیعی تشکیل شد و حتی گاهی، سلاطین در امر حکومت داری، از فقهایی همچون محقق کرکی و کاشف الغطاء اجازه و مشورت می گرفتند؛ ولی هیچ گاه روحانیت نتوانست برای اجرای احکام الهی، حکومت را در دست گیرد تا اینکه حضرت امام رحمه الله آن فکر و ایده را عملی ساخت؛ ایشان ابتدا مباحث ولایت فقیه را به صورت علمی بررسی کردند و دیدگاه های خود را در نوشته هایشان منعکس ساختند تا اینکه در سایه روشنگری ایشان، درنهایت، انقلاب اسلامی ایران به نام «حکومت ولایت فقیه» تحقق عینی پیدا کرد؛ اما پرسشی که مطرح است، این است که ما تا چه اندازه توانستیم به این مسئله علم راسخ پیدا کنیم و تا چه حد این موضوع برای کسانی که خودشان حامی ولایت فقیه بوده و هستند، از نظر علمی و نظری روشن است؟
بسیاری از کسانی که به نحوی مسئولیت هایی بعد از انقلاب پیدا کردند، در عین حالی که اصول گرا، طرف دار ولایت فقیه و پیرو خط امام بودند، این مسئله، از نظر علمی، خیلی برایشان روشن نبود و همین امر زمینه ساز فتنه هایی از قبیل فتنه ای شد که پس از انتخابات ریاست جمهوری دوره دهم در خرداد 1388 در کشورمان رخ داد. یکی از عوامل ایجاد و گسترش این فتنه آن بود که مسئله ولایت فقیه، از نظر علمی و فکری، آن گونه که باید، برای برخی از خواص روشن نبود. برخی از مسئولان کشور، بارها، اذعان می کردند که ولایت فقیه را به این دلیل می پذیرند که در قانون اساسی مطرح شده است. نتیجه این دیدگاه آن است که اگر، اساساً، این موضوع در قانون اساسی نیامده بود، آنان ولایت فقیه را نمی پذیرفتند. در این صورت، اگر قانون اساسی تغییر کند و اصل مربوط به ولایت فقیه از آن حذف شود، از نظر آنان دیگر اصل ولایت فقیه اعتباری ندارد. از طرفی، این عده اعتبار قانون اساسی را هم به رأی مردم می دانند و از این رو اگر مردم نظرشان عوض شود و بگویند که ما اصل ولایت فقیه را قبول نداریم، دیگر ولی فقیه مشروعیت ندارد و لذا این اصل در قانون اساسی نیز از اعتبار می افتد! پس اگر کسی فکرش چنین باشد، دیگر ولایت فقیه را عنصر قوام بخش شیعه نخواهد دانست و لزومی بر اطاعت از ولی فقیه نمی داند. چنین کسانی حکم ولی فقیه را، حداکثر، همچون قانون مجلس می دانند که می توان گاهی با آن مخالفت کرد و با وارد آوردن فشار و انجام شورش، تظاهرات و اعتصاب، آن را تغییر داد. در فتنه 1388، عده ای با همین نگاه، تظاهرات و تجمعات غیرقانونی را شکل دادند تا ولی فقیه در برابر خواسته نابجای آنان مبنی بر ابطال انتخابات تسلیم شود و برخلاف قانون عمل کند! مشکل در اینجا این است که اینان بسیاری از مطالب اساسی دینی، ارزشی و انقلابی خود را، آن طور که باید و شاید، از نظر فکری و نظری حل نکرده اند؛ اگرچه خود، از پیشگامان در انقلاب بوده اند و حتی بعضی از آنها سال ها در درس امام رحمه الله هم شرکت کرده اند.
گاهی این افراد و همفکرانشان این شبهات را در مراکز علمی، به ویژه دانشگاه، در جلسات و تریبون های آزاد و بر سر کلاس ها به ویژه در دانشکده های حقوق و علوم سیاسی، که جای پرداختن به همین مسائل است، مطرح می کنند؛ در نتیجه فراگیران و دانشجویانی که در مقابل این شبهات واکسینه نشده اند، تحت تأثیر کلام و شخصیت استاد قرار می گیرند و حرفی در برابر آنان نخواهند داشت. خواه ناخواه، این مطالب به تدریج در فکر ایشان اثر می گذارد و حداقل، به شک می افتند.
پس باید توجه کرد که حکمت فتنه آزمودن مردم است و این آزمون، در هر زمان، رنگ و شکل ویژه ای به خود می گیرد. اما نقطه مشترک تمام فتنه ها، از صدر اسلام تاکنون، آن است که قبل از ایجاد آن، ابهام ها و آشفتگی های ذهنی پدید می آید. معنای اصلی فتنه نیز همین آشفتگی است. اگر حق و باطل در هم آمیخته شوند و باطل رنگ حق بپوشد و حق آمیزه باطل پیدا کند، فتنه شکل می گیرد. در اینجاست که باید حق و باطل را شناخت تا تیرگی ها و غبارآلودگی ها برطرف شود.
بخشی از عبارت علی علیه السلام در نهج البلاغه، که قبل از این نیز ذکر شد، شاهد بر این مطلب است:
و لوْ انّ الحقّ خلص من لبس الباطل انقطعت عنهُ ألسنُ المعاندین و لکن یؤخذُ من هذا ضغثٌ و من هذا ضغثٌ فیُمزجان؛(4)اگر حق از باطل جدا و خالص می گشت، زبان دشمنان قطع می گردید؛ اما قسمتی از حق و قسمتی از باطل را می گیرند و به هم می آمیزند.
براین اساس، چنین نیست که همواره حق در یک طرف باشد و هیچ نقطه باطلی در آن نباشد، و یا باطل در یک طرف باشد و هیچ نقطه حقی در آن نباشد. اگر بتوان باطل را از آمیزه حق به کلی زدود و حق را نیز از آمیزه باطل پاک کرد، قطعاً افراد در صورت اول، دنبال حق خواهند رفت و در صورت دوم، کسی سراغ باطل نخواهد رفت؛ هرکس دنبال باطلی می رود به علت یک آمیزه حقی است که در آن هست و درواقع، آن باطل، پوششی از حق دارد. هرگاه هم که فرد از آن حمایت می کند، روی همان نقطه حق آن تکیه می کند و توجهی به جنبه باطل آن ندارد. برای کسب بصیرت در این گونه مواقع، باید آن نقطه اصلی را تشخیص داد و متوجه آن باطل شد. همان گونه که اگر کسی بخواهد برای پختن پلو، برنج را تمیز کند باید اگر چیزی همچون شن دید آن را جدا کند. آن شخص در اینجا به علت وجود شن، آن برنج را دور نمی ریزد؛ بلکه دنبال جدا کردن شن از برنج می رود. اما اگر در میان انبوهی شن چند دانه گندم باشد، آن چند دانه گندم را باید از میان شن ها جدا کرد؛ نه اینکه به علت وجود چند دانه گندم در میان انبوه شن ها، ارزش گندم برای آن شن در نظر گرفت. در بحث ما نیز باید جنس ح از باطل را تشخیص داد و نمی توان به علت اینکه در میان انبوهی از باطل ها، چند دانه حق هم هست، به همان چند دانه دل خوش کرد. از آن طرف هم اگر یک اشتباهی در ناحیه حق واقع شود، به سبب آن اشتباه، انبوه خوبی های آن را به فراموشی سپرد. البته باید نهایت کوشش را کرد تا حق را از آمیزه های باطل پیراسته کرد؛ اما اقتضای این عالَم آن است که حق و باطل در هم آمیخته شود تا امتحان تحقق پیدا کند: کذلکَ یضربُ الله الحقّ و الباطل (5)؛‌«خداوند، حق و باطل را چنین مثَل می زند».
البته وظیفه ما آن است که بکوشیم تا در جبهه حق، هیچ عنصر باطلی نباشد؛ اما در عمل، امکان ندارد که جبهه حق، به طور کامل، از باطل پیراسته شود. امید هست که با ظهور حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف حق و باطل، به طور کامل، از هم متمایز شود: لیمیزَ اللهُ الخبیثَ من الطّیب (6)؛ «تا خداوند ناپاک را از پاک جدا سازد»؛ اما تا آن روز، خواه ناخواه، در جبهه حق، اشتباه ها، لغزش ها و نقطه های باطلی نیز خواهد بود. در این صورت، ما باید اصلی و فرعی را از هم تشخیص دهیم، و در درجه اول،‌نیروی خود را در نقطه های اصلی متمرکز کنیم.

پی نوشت ها :

1. محمدبن علی بن حسین بن بابویه قمی (صدوق)، عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج1، ص 64.
2. سید رضی، نهج البلاغه، خطبه 50.
3. تذکر: در ترجمه عبارات نهج البلاغه در این کتاب، عمدتاً از ترجمه محمد دشتی استفاده شده است.
4. سیدرضی، نهج البلاغه، خطبه 50.
5. رعد (13)، 17.
6. انفال (8)، 37.

منبع: مصباح یزدی، آیت الله محمدتقی،(1390)، زلال نگاه، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمه الله، زمستان 1390.