کار چاق کن ها، The Headhunters
کارگردان: مورتن تیلدوم، فیلم نامه: لارس گودمِشتاد، اولف ریبرگ بر اساس کتابی از یونِسبو. مدیر فیلمبرداری: جان آندرآس آندِرسن. تدوین: ویدار فلاتاکان. بازیگران: اکسل هِنی(راجر براون). نیکلای کوستر- والداو (کلاس گرِوه)،
نویسنده: شاهین شجری کهن
کارگردان: مورتن تیلدوم، فیلم نامه: لارس گودمِشتاد، اولف ریبرگ بر اساس کتابی از یونِسبو. مدیر فیلمبرداری: جان آندرآس آندِرسن. تدوین: ویدار فلاتاکان. بازیگران: اکسل هِنی(راجر براون). نیکلای کوستر- والداو (کلاس گرِوه)، سینووه مکودی لوند(دیانا براون)، یولی اولگارد(لوته)، آیویندساندر( اووه). محصول 2011 نروژ و آلمان 100 دقیقه.
راجر براون کارچاق کن ماهری است اما در عین حال زندگی دیگری هم به عنوان دزد آثار هنری در پیش گرفته تا بتواند خرج زندگی اش را تأمین کند او به خاطر کوتاهی قدش دچار عقده است و به همین دلیل سعی می کند با خریدن هدیه های گران، بر همسر قدبلند و زیبایش دیانا، تأثیر بگذارد. در حالی که همسرش بیش از هر چیز آرزوی بچه دار شدن دارد. دیانا گالری نقاشی جدیدی در اسلو باز می کند و راجر از این طریق با کلاس گرِوه آشنا می شود که قبلاً سرباز مزدور نخبه و سطح بالایی بوده و البته در صنایع الکترونیک هم به عنوان مدیر عامل سابقه ی کار دارد. راجر، کلاس را مناسب ترین فرد برای بر عهده گرفتن شغلی که پیدا کردن فرد مناسبی برای آن به او محول شده، می یابد. در عین حال درمی یابد که کلاس، مالک تابلوی نقاشی گران قیمتی از روبنس، نقاش برجسته، است و تصمیم می گیرد به کمک دستیارش اووه تابلو را بدزدد. راجر خود را با فرصتی طلایی که همیشه آرزویش را داشته مواجه می بیند، یعنی فرصت رها شدن از همه مشکلات مالی اش. اما معلوم می شود که کلاس بی رحم نیز به نوبه خودش دارد با او بازی می کند. راجر وقتی مخفیانه وارد خانه کلاس می شود حقیقتی را کشف می کند که زندگی او را دگرگون می کند. حالا او شکاری است که باید برای حفظ جانش بگریزد...
کارچاق کن ها شاید حتی بدون آن که کارگردانش تعمد و تأکیدی داشته باشد نقد کنایه آمیزی است براخلاقیات سرمایه داری مدرن. گونه ای از زندگی که آدم ها را به تلاش و تقلایی جنون آمیز و شتاب زده برای رسیدن به موفقیت و پول و امکانات و جایگاه اجتماعی وامی دارد. در یکی از دیالوگ های مهم فیلم، زن به همسرش می گوید: « چرا فکر کردی باید به هر وسیله ای متوسل شوی برای خریدن چیزهایی که واقعاً لازم شان نداریم»؟ این الگوی بسیار رایجی در زندگی مدرن است که آدم ها انگار در خط اول مسابقه ای نامریی با یکدیگر قرار گرفته اند و همه سعی دارند از بقیه جلو بزنند و بخش بزرگ تر و چشم گیرتری از شاخصه های موفقیت را به دست بیاورند. در این مسابقه هر جور حیله و جنایتی مجاز است و عملاً کار به جایی می رسد که زندگی با وجود ظاهر شیک و مدرن و متمدنانه اش، به نوعی تنازع بقای وحشیانه و بدوی تبدیل می شود با حضور انسان مدرن، شیک و بانزاکتی که در باطن به انسان های نیمه وحشی ماقبل تاریخ بیش تر شباهت دارند. تضاد دردناک ماجرا در این است که انسان ماقبل تاریخ صرفاً به ضرورت بقا به چنان منازعه بی رحمانه ای دست می زد اما انسان مدرن به گونه غریب و شرم آوری مجموعه تضادهاست. با دیدن یک بچه گربه بیمار دلش ریش می شود ولی ضمناً برای رشد در پلکان اجتماعی ممکن است «اگر فرصت سودآوری به تورش بخورد) در تجارت اسلحه مشارکت کند؛ خیلی شیک و بانزاکت و بدون ذره ای نگرانی بابت انسان هایی که پول دار شدن او به قیمت به خطر افتادن جان شان تمام می شود. شخصیت های اصلی فیلم کارچاق کان ها هم چنین موجوداتی هستند. براون مرد ظریف و آداب دانی است که برای تأمین هزینه ویلای اشرافی و زندگی پرخرج همسرش به سرقت آثار هنری دست می زند. آن هم طبق برنامه ای دقیق و با رفتاری چنان ظریف و ماهرانه که انگار خود او هم نوعی هنرمند است که هنرش را اصلاً هم دست کم نمی گیرد.
براون از جهانی یادآور قهرمان فیلم های هیچکاک است. الگوی آشنایی که در چند فیلم مهم استاد از جمله شمال از شمال غربی مردی که زیاد می دانست و جنون به کار رفته در کارچاق کن ها هم به چشم می خورد، جنتلمن شیک پوش و مرفهی که سرش به کار خودش است و زندگی آسوده و مرتبی دارد اما ناگهان بر اثر یک اتفاق در هزار توی پیچیده ای از دسیسه ها گرفتار می شود و برای نجات جانش مجبور می شود به تعقیب و گریزی خطرناک و طولانی تن بدهد. براون هم مثل شخصیت های هیچکاک ناگزیر است در جدالی دوجانبه دوام بیاورد: از یک سو باید از دست خلاف کارها فرار کند و از سوی دیگر باید پلیس را متقاعد کند که بی گناه است و برایش توطئه چیده اند. با این تفاوت که براون خیلی هم بی گناه نیست. حتی اگر دزدی و خیانت و چند خبط و خطای ریز و درشت دیگرش هم نادیده گرفته شود، باز دست کم به دلیل ارتکاب قتل غیرعمد مقصر است. اما الگویی که فیلم براساس آن شکل گرفته و مسیری که شخصیت در طول داستان طی می کند فارغ از ملاحظات جانبی، کاملاً بر همان الگوی هیچکاکی منطبق است. دوربین در ابتدای فیلم، نظاره گر است و به هر گوشه ای سرک می کشد اما به مرور این تحرک و جست وجو گری جایش را به زاویه های ثابت ودوربین ایستا می دهد. گرچه در اواخر فیلم، این داستان ایستایی دوربین به ریتم و ساختار فیلم لطمه زده. اما لااقل در میانه ها، نوع نظاره دوربین و زاویه هایی که انتخاب شده یادآور فضای فیلم های هیچکاک و دوربین ثابت اما جست و جوگر اوست.
از سوی دیگر، درون مایه تعقیب و گریز و مضمون خلاف کار خشنی که می خواهد مردی معمولی و میانه حال را مجازات کند یادآور فیلم های برادران کوئن است. کارچاق کن ها به خصوص شباهت های زیادی به جایی برای پیرمردها نیست دارد. در آن فیلم هم قاتلی خطرناک در تعقیب قربانی اش بود و او را از روی سیگنال های یک دستگاه ردیاب پیدا می کرد که در چمدانی پر از پول جاسازی شده بود. یعنی عنصری که در ابتدا عامل خوش بختی به نظر می رسید( چمدان پول) در واقع عامل بدبختی و مرگ می شود و قربانی که تصور می کرد با داشتن این چمدان به خواسته هایش می رسد در حقیقت حامل وسیله ای بوده که قاتل را به او می رساند. این تلفیق هجوآمیز عوامل خوش بختی و بدبختی در کارچاق کن ها هم دیده می شود. براون در همان نخستین نماهای معروف شخصیت، مشغول آراستن موهای زیبایش است اما در جریان تعقیب و گریز پی می برد که ردیاب جی پی اس از طریق ژل مخصوصی به موهایش چسبانده شده و به این وسیله قاتل همه جا رد او را پیدا می کند! او پیش از آن همه لباس ها و اشیایی را که به همراه داشت در رودخانه انداخته تا امکان حمل ناخواسته ردیاب قاتل را از بین ببرد. حتی از حلقه ازدواجش هم گذشته بود اما نمی دانست که عنصر مرگ بار، تکه ای از بدن خودش است. در صحنه ای تأثیرگذار، براون موهایش را با تیغ اصلاح می کند و به شکلی دردناک و پرزحمت می تراشد؛ گویی آخرین نشانه های شخصیت سابقش را هم از خود دور کرده و به انسان دیگری تبدیل شده است. در این جا هم مثل فیلم برادران کوئن، چیزی که بسیار عزیز و پراهمیت تلقی می شود در واقع مزاحم و مرگ بار است.
به نظر می رسد ترسی که براون از دسیسه های خطرناک گرِوه دارد برایش از مرگ عذاب آورتر و سخت تر است. دسیسه هایی که نه تنها براون را تهدید می کند بلکه خطر بالقوه ای است برای همه اطرافیانش؛ و هرکه به براون نزدیک تر است بیش تر در معرض خطر قرار دارد. این جاست که اهمیت واژه کلیدی «مجازات» در فیلم روشن می شود همه دردسرهایی که برای براون پیش آمده در عمق خود شکل های مختلفی از مجازات هستند. او بابت ظاهرگرایی اش با از دست دادن زیبایی اش مجازات می شود و بابت دروغ هایی که گفته با از دست دادن جایگاهش نزد همسرش. ترس عمیقی که براون در هر مرحله از گریز طولانی اش، نسبت به گرِوه احساس می کند ریشه در این باور درونی دارد که گرِوه فرشته مجازات است و نیرویش را از منبعی ماورایی می گیرد. کارچاق کن ها یکی از نمونه های ژانر معاصری است که سعی دارد روان شناسی فردی را با اعتقاد به سرنوشت غایی پیوند بزند. خیانت سهل گیرانه براون به همسرش آن هم با یک زن کم اهمیت که ارزش عاطفی چندانی برایش قائل نیست مقدمه ای است برای آغاز مسیر پردردسری که تا آستانه مرگ ادامه می یابد. از این منظر براون تاوان بی قیدی اش را پس می دهد.
البته کارچاق کن ها حتی در مقایسه با فیلم های ابتدایی کوئن ها مثل سنگ دل (Blood Simple) و دسیسه چینی های دقیق آن ها ضعیف تر به نظر می رسد، ولی شاید حذف نریشن از ابتدا و انتهای فیلم می توانست به روایت جذاب تری منجر شود و عمق و جدیتی به داستان بدهد که کارچاق کن ها به دلیل پیروی اش از مؤلفه های سینمای تجاری به شدت به آن نیازمند است. در این صورت مایه های ابسورد داستان هم بیش تر حفظ می شد و مجبور نبودند آن پایان خوش نچسب را به فیلم تحمیل کنند. البته فیلم، حفره و دست انداز هم کم ندارد. طرح داستان طوری دست کاری شده که به پایان خوش بینجامد و به همین دلیل قدری تحمیلی به نظر می رسد. مهم ترین ابهام داستان این است که پلیس با چه انگیزه ای تصمیم می گیرد پرونده را ببندد؟ در پایان فیلم، براون طوری صحنه سازی می کند که قتل همدستش به گردن تعقیب کننده اش بیفتد، اما قاعدتاً پلیس زمان مرگ را تشخیص می دهد و می فهمد که قتل پیش از رسیدن گرِوه اتفاق افتاده. بهانه ای که در فیلم برای توجیه کردن قضیه آورده می شود بسیار سست و ابتدایی است؛ این که پلیس نمی خواهد تحسین مطبوعات و افکار عمومی بابت حل راز پرونده را از دست بدهد و به همین دلیل ترجیح می دهد سروته پرونده را هم بیاورد!
وجه مشترک دیگر فیلم های جریان «سندرم اسکاندیناویایی» نوع استفاده آن ها از تکنولوژی برای پیش بردن داستان است. به نظر می رسد مواجهه فیلم سازان اسکاندیناوی با پدیده های تکنولوژیک مدرن مثل سامانه های مخابراتی و ماهواره ای، اینترنت و شگردهای هک کردن با قدری ذوق زدگی همراه است. مثلاً در سه گانه دختری با خال کوبی اژدها هر جا گره داستان زیادی پیچیده می شود یکی از شخصیت ها لپ تاپش را به شبکه وصل می کند و با هک کردن سایت موردنظرش خیلی سریع و ساده کارش را راه می اندازد. در این میان کارچاق کن ها اتفاقاً رویکرد جدی تر و عمیق تری به تکنولوژی دارد. فناوری جی پی اس، نقش مهمی در شکل گیری پیرنگ تعقیب و ردیابی دارد، اما در فیلم نامه به شیوه فکر شده و جدی تری با این مقوله برخورد شده است. شاید بتوان کارچاق کن ها را برگردان معاصری از مکالمه(فرانسیس فورد کوپولا) تلقی کرد که با ملاحظات عصر دیجیتال ساخته شده است اگر موهای براون را معادل آپارتمان جین هکمن در مکالمه در نظر بگیریم، ردیاب های ذره بینی که با ژل مخصوصی به موهای براون چسبانده شده معادل میکروفنی است که هکمن در مکالمه به دنبالش آپارتمان را به هم می ریزد. در هر دو مورد هم این جستجو در نهایت با نابودی و فروپاشی همراه است؛ آپارتمان هکمن و موهای براون پاک سازی می شوند اما به قیمت انهدام کامل.
شاید عمیق ترین مضمون کارچاق کن ها قلب ماهیت باشد. تقریباً همه شخصیت های فیلم درنهایت وجوه تازه و متفاوت و گاه حتی متضادی بروز می دهند که با ماهیت ابتدایی شان یا آن چه وانمود می کردند، زمین تا آسمان فرق دارد. براوان شخصیتی زیرک و مسلط و قدرتمند نشان می دهد. اما در اواخر فیلم مثل پسربچه ای درمانده به آغوش همسرش پناه می برد و نزد او به اشتباه ها و کج اندیشی هایش اعتراف می کند. او می پذیرد که ضعیف و ترسو است و برای از دست ندادن همسرش بوده که این همه خطا و خلاف کرده. همسر براون که در ابتدای فیلم یک باربی ظاهر پرست و توخالی به نظر می رسد در نهایت به زنی عمیق و ساده و گریزان از تجمل و ثروت مبدل می شود که مادرانه از براون پرستاری می کند، با فداکاری پای اشتباه های او می ایستد، زخم هایش را مرهم می نهد و تنها آرزویش این است که کدبانوی یک خانه ساده و یک خانواده سالم باشد و مادر شود. گرِوه که در ابتدا جنتلمنی آداب دان، دل ربا و دوست دار آثار هنری معرفی می شود در ادامه تصویری از یک جاسوس و آدم کش بی رحم را نمایش می دهد و افسر پلیس که در یک صحنه حساس، رفتارش نشان دهنده زیرکی و کارکشتگی است در پایان به طرز ابلهانه ای بر واقعیت چشم می بندد تا پرونده مختومه شود و در طول داستان هم هیچ کاری از پیش نمی برد. زنی که تا نیمه های فیلم معصومانه به براون التماس می کرد تا علاقه اش را بپذیرد ناگهان مثل گرگ درنده با چاقو به جان او می افتد و با سبعیتی تکان دهنده قصد کشتنش را دارد. سپس معلوم می شود که این زن ملتمس هم جاسوسه خطرناکی بوده که همه دردسرهای براون زیر سر اوست به این ترتیب همه شخصیت ها به نوعی با مفهوم قلب ماهیت ارتباط دارند؛ چه از این بایت که تصویر ابتدایی شان به همه آرایه های شیک و متمدنانه اش ساختگی بوده و چه از این بابت که هرکدام به نحوی سعی در پنهان کردن ماهیت واقعی شان پشت نقاب های متعدد داشته اند. در یک صحنه تکان دهنده براون مجبور می شود برای حفظ جانش تا فرق سر در گنداب فرو برود؛ مثل صحنه چندش آور مشابهی در میلیونر زاغه نشین که در هر دو فیلم این فرو رفتن در کثافت، نمادی از رسیدن به قعر ذلت است و سیر سقوط شخصیت را کامل می کند. با این تفاوت که در میلیونر زاغه نشین قهرمان از صفر به زیرصفر رسیده و به اصطلاح ارتفاع سقوطش کوتاه تر بوده اما در کارچاق کن ها براون از صد به صفر رسیده و به همین دلیل عمق فاجعه را کاملاً درک می کند.
براون عقده ضعف مردانگی اش را با خیانت به همسرش و سرکوب کردن خواسته طبیعی او برای بچه دار شدن پنهان می کند، اما در پایان تعقیب و گریز مرگ بارش با گرِوه، به نوعی پختگی و صیقل خوردگی می رسد که نمود آشکارش در صحنه درگیری نهایی این دواست. براون مسلسل کوچک دستی اش را از زاویه ای به او شلیک می کند که نمادی از مقهور کردن رقیب با قوای مردانه است؛ براون هم در رقابت عاطفی بر گرِوه پیروز شده و هم در بازی مرگ و زندگی.
توضیح:headhunter که در این جا از سر ناچاری معادل «کارچاق کن» را برای آن برگزیده ایم و شغل یا در واقع یکی از شغل های قهرمان فیلم است، به کسانی اطلاق می شود که افراد مناسب را برای بر عهده گرفتن شغل ها و سمت های مختلف پیدا می کنند. این افراد ممکن است فقط برای یک شرکت یا سازمان بزرگ کار کنند یا این کار را برای نهادهای مختلفی انجام بدهند. عنوان فیلم را به طور تحت اللفظی می توان «شکارچیان سر» هم ترجمه کرد. بنابراین عنوان به طرز بازیگوشانه ای مفهومی دو گانه دارد که با داستان فیلم هم کاملاً مطابقت دارد.
منبع:ماهنامه سینمایی فیلم سال سی ام شماره 446
راجر براون کارچاق کن ماهری است اما در عین حال زندگی دیگری هم به عنوان دزد آثار هنری در پیش گرفته تا بتواند خرج زندگی اش را تأمین کند او به خاطر کوتاهی قدش دچار عقده است و به همین دلیل سعی می کند با خریدن هدیه های گران، بر همسر قدبلند و زیبایش دیانا، تأثیر بگذارد. در حالی که همسرش بیش از هر چیز آرزوی بچه دار شدن دارد. دیانا گالری نقاشی جدیدی در اسلو باز می کند و راجر از این طریق با کلاس گرِوه آشنا می شود که قبلاً سرباز مزدور نخبه و سطح بالایی بوده و البته در صنایع الکترونیک هم به عنوان مدیر عامل سابقه ی کار دارد. راجر، کلاس را مناسب ترین فرد برای بر عهده گرفتن شغلی که پیدا کردن فرد مناسبی برای آن به او محول شده، می یابد. در عین حال درمی یابد که کلاس، مالک تابلوی نقاشی گران قیمتی از روبنس، نقاش برجسته، است و تصمیم می گیرد به کمک دستیارش اووه تابلو را بدزدد. راجر خود را با فرصتی طلایی که همیشه آرزویش را داشته مواجه می بیند، یعنی فرصت رها شدن از همه مشکلات مالی اش. اما معلوم می شود که کلاس بی رحم نیز به نوبه خودش دارد با او بازی می کند. راجر وقتی مخفیانه وارد خانه کلاس می شود حقیقتی را کشف می کند که زندگی او را دگرگون می کند. حالا او شکاری است که باید برای حفظ جانش بگریزد...
نگاه:
مرد خوش پوش و آراسته ای که دچار «عقده ناپلئون» (احساس سرخوردگی و حقارت به دلیل کوتاهی قد) است راوی داستانی است که مایه های اصلی اش را طمع، دروغ، دسیسه، جنایت و از همه مهم تر وحشت از دست دادن تشکیل می دهد. کارچاق کن ها مثل دختری با خال کوبی اژدها(استیگ لارسن) از نمونه های سبکی است که این روزها به آن «سندرم اسکاندیناویایی»می گویند؛ گونه ای از تریلرهای جنایی و معمایی برآمده از مناسبات اجتماعی و فرهنگی کشورهای منطقه اسکاندیناوی که فضایی شبه نوآر دارند و بر تعقیب و گریز، جنایت های پنهان، انتقام، جرایم سازمان دهی شده و مافیای نوپا اما مخوف اسکاندیناوری متکی هستند.کارچاق کن ها شاید حتی بدون آن که کارگردانش تعمد و تأکیدی داشته باشد نقد کنایه آمیزی است براخلاقیات سرمایه داری مدرن. گونه ای از زندگی که آدم ها را به تلاش و تقلایی جنون آمیز و شتاب زده برای رسیدن به موفقیت و پول و امکانات و جایگاه اجتماعی وامی دارد. در یکی از دیالوگ های مهم فیلم، زن به همسرش می گوید: « چرا فکر کردی باید به هر وسیله ای متوسل شوی برای خریدن چیزهایی که واقعاً لازم شان نداریم»؟ این الگوی بسیار رایجی در زندگی مدرن است که آدم ها انگار در خط اول مسابقه ای نامریی با یکدیگر قرار گرفته اند و همه سعی دارند از بقیه جلو بزنند و بخش بزرگ تر و چشم گیرتری از شاخصه های موفقیت را به دست بیاورند. در این مسابقه هر جور حیله و جنایتی مجاز است و عملاً کار به جایی می رسد که زندگی با وجود ظاهر شیک و مدرن و متمدنانه اش، به نوعی تنازع بقای وحشیانه و بدوی تبدیل می شود با حضور انسان مدرن، شیک و بانزاکتی که در باطن به انسان های نیمه وحشی ماقبل تاریخ بیش تر شباهت دارند. تضاد دردناک ماجرا در این است که انسان ماقبل تاریخ صرفاً به ضرورت بقا به چنان منازعه بی رحمانه ای دست می زد اما انسان مدرن به گونه غریب و شرم آوری مجموعه تضادهاست. با دیدن یک بچه گربه بیمار دلش ریش می شود ولی ضمناً برای رشد در پلکان اجتماعی ممکن است «اگر فرصت سودآوری به تورش بخورد) در تجارت اسلحه مشارکت کند؛ خیلی شیک و بانزاکت و بدون ذره ای نگرانی بابت انسان هایی که پول دار شدن او به قیمت به خطر افتادن جان شان تمام می شود. شخصیت های اصلی فیلم کارچاق کان ها هم چنین موجوداتی هستند. براون مرد ظریف و آداب دانی است که برای تأمین هزینه ویلای اشرافی و زندگی پرخرج همسرش به سرقت آثار هنری دست می زند. آن هم طبق برنامه ای دقیق و با رفتاری چنان ظریف و ماهرانه که انگار خود او هم نوعی هنرمند است که هنرش را اصلاً هم دست کم نمی گیرد.
از سوی دیگر، درون مایه تعقیب و گریز و مضمون خلاف کار خشنی که می خواهد مردی معمولی و میانه حال را مجازات کند یادآور فیلم های برادران کوئن است. کارچاق کن ها به خصوص شباهت های زیادی به جایی برای پیرمردها نیست دارد. در آن فیلم هم قاتلی خطرناک در تعقیب قربانی اش بود و او را از روی سیگنال های یک دستگاه ردیاب پیدا می کرد که در چمدانی پر از پول جاسازی شده بود. یعنی عنصری که در ابتدا عامل خوش بختی به نظر می رسید( چمدان پول) در واقع عامل بدبختی و مرگ می شود و قربانی که تصور می کرد با داشتن این چمدان به خواسته هایش می رسد در حقیقت حامل وسیله ای بوده که قاتل را به او می رساند. این تلفیق هجوآمیز عوامل خوش بختی و بدبختی در کارچاق کن ها هم دیده می شود. براون در همان نخستین نماهای معروف شخصیت، مشغول آراستن موهای زیبایش است اما در جریان تعقیب و گریز پی می برد که ردیاب جی پی اس از طریق ژل مخصوصی به موهایش چسبانده شده و به این وسیله قاتل همه جا رد او را پیدا می کند! او پیش از آن همه لباس ها و اشیایی را که به همراه داشت در رودخانه انداخته تا امکان حمل ناخواسته ردیاب قاتل را از بین ببرد. حتی از حلقه ازدواجش هم گذشته بود اما نمی دانست که عنصر مرگ بار، تکه ای از بدن خودش است. در صحنه ای تأثیرگذار، براون موهایش را با تیغ اصلاح می کند و به شکلی دردناک و پرزحمت می تراشد؛ گویی آخرین نشانه های شخصیت سابقش را هم از خود دور کرده و به انسان دیگری تبدیل شده است. در این جا هم مثل فیلم برادران کوئن، چیزی که بسیار عزیز و پراهمیت تلقی می شود در واقع مزاحم و مرگ بار است.
البته کارچاق کن ها حتی در مقایسه با فیلم های ابتدایی کوئن ها مثل سنگ دل (Blood Simple) و دسیسه چینی های دقیق آن ها ضعیف تر به نظر می رسد، ولی شاید حذف نریشن از ابتدا و انتهای فیلم می توانست به روایت جذاب تری منجر شود و عمق و جدیتی به داستان بدهد که کارچاق کن ها به دلیل پیروی اش از مؤلفه های سینمای تجاری به شدت به آن نیازمند است. در این صورت مایه های ابسورد داستان هم بیش تر حفظ می شد و مجبور نبودند آن پایان خوش نچسب را به فیلم تحمیل کنند. البته فیلم، حفره و دست انداز هم کم ندارد. طرح داستان طوری دست کاری شده که به پایان خوش بینجامد و به همین دلیل قدری تحمیلی به نظر می رسد. مهم ترین ابهام داستان این است که پلیس با چه انگیزه ای تصمیم می گیرد پرونده را ببندد؟ در پایان فیلم، براون طوری صحنه سازی می کند که قتل همدستش به گردن تعقیب کننده اش بیفتد، اما قاعدتاً پلیس زمان مرگ را تشخیص می دهد و می فهمد که قتل پیش از رسیدن گرِوه اتفاق افتاده. بهانه ای که در فیلم برای توجیه کردن قضیه آورده می شود بسیار سست و ابتدایی است؛ این که پلیس نمی خواهد تحسین مطبوعات و افکار عمومی بابت حل راز پرونده را از دست بدهد و به همین دلیل ترجیح می دهد سروته پرونده را هم بیاورد!
وجه مشترک دیگر فیلم های جریان «سندرم اسکاندیناویایی» نوع استفاده آن ها از تکنولوژی برای پیش بردن داستان است. به نظر می رسد مواجهه فیلم سازان اسکاندیناوی با پدیده های تکنولوژیک مدرن مثل سامانه های مخابراتی و ماهواره ای، اینترنت و شگردهای هک کردن با قدری ذوق زدگی همراه است. مثلاً در سه گانه دختری با خال کوبی اژدها هر جا گره داستان زیادی پیچیده می شود یکی از شخصیت ها لپ تاپش را به شبکه وصل می کند و با هک کردن سایت موردنظرش خیلی سریع و ساده کارش را راه می اندازد. در این میان کارچاق کن ها اتفاقاً رویکرد جدی تر و عمیق تری به تکنولوژی دارد. فناوری جی پی اس، نقش مهمی در شکل گیری پیرنگ تعقیب و ردیابی دارد، اما در فیلم نامه به شیوه فکر شده و جدی تری با این مقوله برخورد شده است. شاید بتوان کارچاق کن ها را برگردان معاصری از مکالمه(فرانسیس فورد کوپولا) تلقی کرد که با ملاحظات عصر دیجیتال ساخته شده است اگر موهای براون را معادل آپارتمان جین هکمن در مکالمه در نظر بگیریم، ردیاب های ذره بینی که با ژل مخصوصی به موهای براون چسبانده شده معادل میکروفنی است که هکمن در مکالمه به دنبالش آپارتمان را به هم می ریزد. در هر دو مورد هم این جستجو در نهایت با نابودی و فروپاشی همراه است؛ آپارتمان هکمن و موهای براون پاک سازی می شوند اما به قیمت انهدام کامل.
شاید عمیق ترین مضمون کارچاق کن ها قلب ماهیت باشد. تقریباً همه شخصیت های فیلم درنهایت وجوه تازه و متفاوت و گاه حتی متضادی بروز می دهند که با ماهیت ابتدایی شان یا آن چه وانمود می کردند، زمین تا آسمان فرق دارد. براوان شخصیتی زیرک و مسلط و قدرتمند نشان می دهد. اما در اواخر فیلم مثل پسربچه ای درمانده به آغوش همسرش پناه می برد و نزد او به اشتباه ها و کج اندیشی هایش اعتراف می کند. او می پذیرد که ضعیف و ترسو است و برای از دست ندادن همسرش بوده که این همه خطا و خلاف کرده. همسر براون که در ابتدای فیلم یک باربی ظاهر پرست و توخالی به نظر می رسد در نهایت به زنی عمیق و ساده و گریزان از تجمل و ثروت مبدل می شود که مادرانه از براون پرستاری می کند، با فداکاری پای اشتباه های او می ایستد، زخم هایش را مرهم می نهد و تنها آرزویش این است که کدبانوی یک خانه ساده و یک خانواده سالم باشد و مادر شود. گرِوه که در ابتدا جنتلمنی آداب دان، دل ربا و دوست دار آثار هنری معرفی می شود در ادامه تصویری از یک جاسوس و آدم کش بی رحم را نمایش می دهد و افسر پلیس که در یک صحنه حساس، رفتارش نشان دهنده زیرکی و کارکشتگی است در پایان به طرز ابلهانه ای بر واقعیت چشم می بندد تا پرونده مختومه شود و در طول داستان هم هیچ کاری از پیش نمی برد. زنی که تا نیمه های فیلم معصومانه به براون التماس می کرد تا علاقه اش را بپذیرد ناگهان مثل گرگ درنده با چاقو به جان او می افتد و با سبعیتی تکان دهنده قصد کشتنش را دارد. سپس معلوم می شود که این زن ملتمس هم جاسوسه خطرناکی بوده که همه دردسرهای براون زیر سر اوست به این ترتیب همه شخصیت ها به نوعی با مفهوم قلب ماهیت ارتباط دارند؛ چه از این بایت که تصویر ابتدایی شان به همه آرایه های شیک و متمدنانه اش ساختگی بوده و چه از این بابت که هرکدام به نحوی سعی در پنهان کردن ماهیت واقعی شان پشت نقاب های متعدد داشته اند. در یک صحنه تکان دهنده براون مجبور می شود برای حفظ جانش تا فرق سر در گنداب فرو برود؛ مثل صحنه چندش آور مشابهی در میلیونر زاغه نشین که در هر دو فیلم این فرو رفتن در کثافت، نمادی از رسیدن به قعر ذلت است و سیر سقوط شخصیت را کامل می کند. با این تفاوت که در میلیونر زاغه نشین قهرمان از صفر به زیرصفر رسیده و به اصطلاح ارتفاع سقوطش کوتاه تر بوده اما در کارچاق کن ها براون از صد به صفر رسیده و به همین دلیل عمق فاجعه را کاملاً درک می کند.
توضیح:headhunter که در این جا از سر ناچاری معادل «کارچاق کن» را برای آن برگزیده ایم و شغل یا در واقع یکی از شغل های قهرمان فیلم است، به کسانی اطلاق می شود که افراد مناسب را برای بر عهده گرفتن شغل ها و سمت های مختلف پیدا می کنند. این افراد ممکن است فقط برای یک شرکت یا سازمان بزرگ کار کنند یا این کار را برای نهادهای مختلفی انجام بدهند. عنوان فیلم را به طور تحت اللفظی می توان «شکارچیان سر» هم ترجمه کرد. بنابراین عنوان به طرز بازیگوشانه ای مفهومی دو گانه دارد که با داستان فیلم هم کاملاً مطابقت دارد.
منبع:ماهنامه سینمایی فیلم سال سی ام شماره 446
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}