کارگردان: اتوره اسکولا. فیلم نامه: ماریتسیو کستانتزو، روجرو ماکاری، اتوره اسکولا، مدیر فیلم برداری: پاسکوالینو دِه سانتیس. موسیقی: آرماندو تروواجولی. تدوین: ریموندو کروچیانو. بازیگران: سوفیا لورن( آنتونی تا)، مارچلو ماسترویانی(گابری له)، جان ورنن (امانوئل، شوهر آنتونیتا)، پاتریتسیاباسو( رومانا)، تیتسیانوده پرسیو(آرنالدو)، ماریتسیودی پائولانتونیو( فابیو)، محصول 1977ایتالیا، 110 دقیقه
رم، مه 1938. هیتلر برای دیدار با موسولینی و اعلام هم بستگی میان نازی ها و فاشیست ها وارد ایتالیا شده و مردم شهر به قصد حضور در جشنی که به همین مناسبت برگزار می شود، خانه های شان را ترک کرده اند. آنتونیِتّا، مادر شش فرزند و همسر یک فاشیست، با گابریل که یک فعال ضد فاشیست با تمایلات نامتعارف است، در آپارتمان محل زندگی شان دیداری اتفاقی دارند که تا پایان روز ادامه دارد. مراسم تمام می شود. خانواده آنتونیِتّا باز می گردند و پلیس مخفی گابریل را دستگیر می کند و با خود می برد.

نگاه:

اندروساریس فقید جایی گفته بود: « سینما در نهایت یعنی زن و مردی در حال گفت وگو». بله جمله ای است عجیب و غافل گیر کننده که طنین ملموس و دل پذیرش آن را عجیب تر و کنجکاو برانگیزتر می کند و سادگی ای دارد که نه حاصل شتاب و هیجان، که انگار نتیجه سال ها دقت و پختگی است. کم نیستندعبارت هایی از این دست که همه چند تایی از آن ها را به یاد داریم: « سینما یعنی حرکت»، «سینما یعنی 24 شلیک در ثانیه»، «سینما یعنی نیکلاس ری» و... که درست یا غلط، گره افکن یا گره گشا، به هر حال از جاذبه کلام ساریس بی بهره اند. با این همه، تماشاگران سینما هیچ گاه منتظر تئوری های سینمایی نمانده اند و فارغ و بی نیاز از تعریف ها و نظریه ها، فیلم دیده اند. برای آن ها، کارکرد- یا بهتر بگویم کاربرد- سینما از هر تعریفی مهم تر است. آن ها از واقعیت خسته اند وطرفی از آن نمی بندد و سینما یکی از بهترین گریزگاه هاست. در آن جا می توان چیزی غیر از حقیقت روزمره را دید و رؤیا بافت و خیال پرداخت. گاه بهترین تعریف برای بعضی پدیده ها به یادآوردن کارکرد آن هاست. پس اگر کارکرد سینما این باشد، شاید تعریفش هم جز همان متداول ترین و رایج ترین تعریف موجود نباشد: «سینما یعنی رؤیا» یا به اصطلاح رایج ترش «کارخانه رؤیاسازی». و شما می دانید که دل پذیرترین رؤیای انگار تحقق ناپذیر آدمی کدام است و کدام محصول آن کارخانه در طول تاریخ بیش ترین عرضه و تقاضا را داشته است. ژانرها و فرم ها و سبک ها آمده اند و رفته اند. اوج گرفته اند و فرود آمده اند، اما موضوع اصلی و همیشه در اوج، همانی است که همواره بهانه اصلی موجودیت سینما بوده. عشق- مسلماً بسیاری از فیلم های محبوب شما نیز با عاشقانه هایی تمام عیارند یا این که عشق در آن ها حضور پررنگی دارد. غیاب عشق در بیش تر وقت ها، یا همیشه، دلیل چنین کثرتی است و آن کثرت، گواه این که رؤیا جز عشق نیست.. هر چه باشد، زندگی جز خو گرفتن ها و عادت کردن ها، از دست رفتن تدریجی حساسیت های عاطفی، آرزوهای بر باد رفته و تمایلات ارضا نشده نیست؛ و گفت و گوهایی که ناتمام می مانند یا به ملال کشیده می شوند... کاش کمی زودتر بود تا یک صدا بگوییم: زنده باد اندروساریس! او قلب هدف را نشانه رفته بود تا فراموش نکنیم رویای مشترکمان کدام است و به یاد آوریم که گاه به نام رؤیا چه چیزها که تحویل مان نداده اند.
جالب است که تعدادی از بزرگ ترین فیلم هایی که در شرح زوال و غیاب عشق و استیلای ملال ساخته شده اند، خود عاشقانه هایی تمام عیارند یا برای ما این گونه می نمایند. از برخورد کوتاه تا پل های مدیسن کانتی، شخصیت هایی ناکام و آرزو باخته در تصادفی به ظاهر دل پذیر با هم ملاقات کرده اند، برگریز دیوانه وارشان نام عشق گذارده اند، با وجود آگاهی از پایان زودهنگامش به آن تن داده اند، و سرانجام در برابر جبر جامعه، عرف یا شاید اخلاق، سر تسلیم فرود آورده اند. این ها فیلم هایی اند که در آن ها تلخی توهم عشق رمانتیک و پایدار دو چندان می شود، چرا که این بار شخصیت ها بر گذرا بودن لحظه ها و تنگنای زمان آگاهند، و از قطعیت آن چه آینده برای شان تدارک دیده نیز.
اما آثاری هم بوده اند که خصلت هایی چنین کلی را بر بستر زمان و مکان نشانده اند تا نشان دهند که شدت و ضعفی هم در کار است، و اگر تقدیر نهایی جز نابودی نیست، حس حضورش اما در بعضی جاها و زمان ها پررنگ تر است. و شاهکار اسکولا از این دست است. فیلم ها با تصویرهای مستند و آرشیوی ورود هیتلر به ایتالیا و دیدارش با موسولینی آغاز می شود، با تأکید بر عظمت و شکوه آن دیدار و اعلام تجدید آن در روز بعد ادامه پیدا می کند، و فردایش به پایان می رسد: فردایی که در آن، دیدار تصادفی دو حاشیه نشین به موازات آن حادثه تاریخی ، اهمیت و جلوه ای بارها مهم تر پیدا می کند و بر زمینه قرار می گیرد. و اتفاقاً زمان طولانی مستند سیاه و سفید ابتدای فیلم و شکوه و جلالی که سعی در القایش دارد، برخلاف آن چه می نماید، دقیقاً در کار تأکید بر همین وجه از فیلم است. پس از گذشت نزدیک به ده دقیقه از آن مستند، ناگهان یک پارچه رنگی صلیب شکسته روی آن تصویرها را می پوشاند، دوربین کنار می کشد و «فیلم اصلی» به کارگردانی اسکولا آغاز می شود. به این ترتیب، حسی از گذر سالیان- و نه یک روز- القا می شود تا مرزهای تاریخی و سیاسی درنوردیده شوند و آن چه در طول فیلم خواهیم دید مشمول هر زمان و مکانی باشد. دوربین اسکولا هرگز کنجکاو آن رویداد تاریخی نیست و همواره در حال گشتن بر گرد دو شخصیت اصلی فیلم و تعقیب آن ها والقای تنهایی و انزوای خردکننده شان است. در یک روز به خصوص، به یک معنا با تقابل هنر و تاریخ مواجهیم. جلوه غریب بسیاری از لحظه های دو نفره فیلم که بر زمینه شان صدای گوینده رادیو در جریان است، ترجمان کنایی و البته صریح چنان تقابلی اند. هنر آن چه را که تاریخ کشته، حیات می بخشد و آن چه را که نفی و خاموش و سرکوب کرده، به بیان درمی آورد. و هم پای همه این ها، درخشش دو بازیگر بزرگ فیلم در یکی از بهترین همکاری های مشترک شان است. سوفیا لورن که پیش تر در دوزن (ویتوریودسیکا) نشان داده بود فارغ از ویژگی های ظاهری اش چه بازیگر توانمندی است، در نقش یک زن خانه دار میان سال خسته از روزمرگی می درخشد، و ماسترویانی مانند همیشه توان بی مثال خود را در ایفای نقش شخصیتی سرگشته و آشفته با بارقه هایی از روشنفکری به رخ می کشد. حاصل کار، یکی از بهترین رودرویی های این زوج سینمایی در تمام دوران فعالیت شان است.
منبع:ماهنامه سینمایی فیلم سال سی ام شماره 446