تا به حال به این نکته پی بردیم که جنبش صهیونیسم، جنبشی است نژادپرستانه که رنگ تجاوز و توسعه طلبی دارد، و اولین بار، در پایان قرن 19م، در اروپا، به عنوان یک جنبش سیاسی پا به عرصه وجود گذاشت و در برنامه های سیاسی-استعماری خود از عواطف و احساسات دینی، کمال سوء استفاده را کرد!
بی شک «تیودور هرتزل»(1)، همان پژوهشگر اُتریشی است که به عنوان اولین کسی که پایه های جنبش صهیونیسم را به شکل منظم و سازمان یافته بنیان نهاد. او در سال 1896م. کتابی را به نام «دولت یهود» به رشته تحریر درآورد که در آن اندیشه صهیونیسم معاصر را مشخصاً شکل داد و ایدئولوژی صهیونیسم را در این کتاب به صورت عینی و مجسّم تدوین کرد. و در نهایت می توان گفت که کتاب هرتزل نقشه راهی شد برای ساختن و پرداختن یک دولت یهودی، تا آن جا که جزئی ترین و دقیق ترین اجزای این نقشه ساختاری را مورد بررسی و سازماندهی کامل قرار داد، که از تشکیل «انجمن یهودیان» که بر طرح و ایده نظارت داشته، تا شرکت یهودی که قرار است آن را از نظر اقتصادی به مرحله اجرا درآورد، آغاز می شود و به تشویق و ترغیب یهودیان به مهاجرت از سراسر عالم به فلسطین، و ایجاد نظم و انضباط در شهرهای دولت خود، و انتخاب زبان عبری و تشریع قوانین و... منتهی می شود. البته هرتزل بر مشکل یهودیت تأکید می کند، لذا می گوید: هیچ راه حلّی برای مشکل یهودیت نیست، مگر از طریق تجمیع و گردهم آوری یهودیان پراکنده در یک محل واحد، که در آن جا خواهند توانست دولت خود را برپا کنند و مشکل دوهزار ساله خود را-پس از آن که رومیان آنها را متفرق و آواره کردند-پایان دهند.
و این گونه بود که هرتزل اندیشه های صهیونیستی خود را در یک جنبش سیاسی با گرایش جهانی متبلور ساخت، از این رو او نظریه پرداز حقیقی جنبش صهیونیسم محسوب می شود. او در سال 1897م. هفته نامه ای را به نام «العالم» منتشر کرد که از طریق آن به نشر و ترویج اندیشه های صهیونیستی خود می پرداخت. و این نشریه عملاً سخنگوی رسمی جنبش صهیونیسم بود. در ضمن اهمیت کنفرانسی که در 21-31 ماه اوت سال 1897م. برگزار شد، به این برمی گردد که در این کنفرانس پایه های اساسی جنبش صهیونیسم برقرار، و اهداف آن مشخص گردید. و نیز در آن، نقشه راه سرّی یهودیت مقرر و مشخص شد، که طبق مفاد آن، همه جهان باید زیر تاج و تخت پادشاهی از نسل داود، خاضع و تابع باشد و شایان ذکر است که این «نقشه سرّی» همان است که بعدها به نام «پروتکلهای حکمای صهیون» معروف شد، و اصولاً طرح و اندیشه ای که آنان برای تمدن یهود در آینده در نظر گرفته اند، اساساً متکی بر نظریه ای است که می گوید: «تمدن مسیحی در حال ناپدیدشدن است تا به جای آن تمدن یهود که بیش تر به امور مادی نظر دارد، جایگزین و جهانگیر شود.»(2)
هرتزل کسی بود که بین یهودیان قد علم می کرد و به سخنرانی می پرداخت و روح بیداری و امید، عواطف، احساسات و حماسه را در میان آنها برمی انگیخت، و از عواطف دینی در جهت تحقق اهداف اندیشه های صهیونیستی سود می برد، در حالی که خود یک فرد سکولار و لائیک بود و هیچ عقیده ای به اصول تورات نداشت. اما از آن اصول و عقاید در زمینه های سیاسی و انقلابی، و در جهت به ثمر رسیدن اهداف دولت یهودی، بهره برداری می کرد، لذا یکی از گفته های معروف او این بود که: «اگر ما روزی قدس را به دست آوریم و چنانچه من در آن روز زنده بودم می توانستم کاری کنم، همه چیزهایی را که نزد یهودیان مقدس نیست، نابود خواهم کرد و همه آثار و نشانه هایی که قرنها از آن گذشته، به آتش خواهم کشید.» و همچنین او گفته است: «در شهر بال/بازل سویس بود که دولت یهود تشکیل شد، و من اگر این جمله را با صدای بلند می گفتم، همه مردم دنیا به من می خندیدند، اما در عرض پنج یا پنجاه سال دیگر، همه متوجه این سخن من خواهند شد!»(3)
و حالا پس از پنجاه سال از سخنرانی «هرتزل» در کنفرانس «بال»، «دولت اسرائیل»، برپا شد، وآن سازمان جهانی صهیونیستی و کمیته اجرایی آن، از دوران همین کنفرانس یهودی به وجود آمد، که در پی تحقق برنامه های زیر بود:
1) ساختن شهرکهای صهیونیستی در فلسطین، و تشویق و ترغیب کشاورزان و صنعتگران یهود، از سراسر عالم برای مهاجرت به فلسطین.
2) تشکیل جمعیتها و انجمنهای صهیونیستی در سراسر جهان، از طریق نهادهای مدنی متناسب با قوانین و مقررات آن کشور.
3) فراهم کردن زمینه برای رشد و آگاهی ملّی و دینی نزد یهودیان.
4) تلاش برای به دست آوردن تأیید و حمایت سیاسی کشورهای بزرگ، در جهت ایجاد رژیمی که قرار است به وجود آید.(4)
یقیناً ظهور هرتزل و با آن دعوتش، بر مشخص کردن ابعاد و نشانه های ایده صهیونیستی، از طریق طرح برنامه کار و نقشه راه برای به اجرا درآوردن پیدایش و تکوّن یک «میهن ملّی یهودی»، تاکید می ورزید، و در پی آن، مسئله تأسیس دولت یهود را از رهگذر نگارش کتاب «دولت یهود» و سپس برپاکردن کنفرانس «بال» در سال 1897م. تعقیب می کرد، و خلاصه این که اقدامات پی در پی هرتزل، به عنوان نقطه تحوّلی بود که از مرحله پیدایش نظری ایده صهیونیسم شروع و به مدیریت تشکیلاتی، یا دقیق تر بگوییم، به مرحله عملیاتی شدن طرحها و تئوریها منتهی می شد. در این جا ضروری است که مابین دوره پیش از سال 1897م. که صهیونیسم در حال تکوّن فکری، ودوره پیش از سال 1879 م. که جنبش صهیونیستی موضع عملی به خود گرفت، فرق بگذاریم؛ چرا که آن ایده و نظریه اینک ابزار و وسایلی دارد که به طور خستگی ناپذیر و مستمر، برای تحقق اهداف این جنبش کار و تلاش می کند و درست مطابق برنامه کنفرانس اول (بال سویس)، در همان سال ترسیم شده است.
دکتر عبدالوهاب الکیالی (نویسنده کتاب: المطامع الصهیونیه التوسعیه=طمع ورزیهای توسعه طلبانه صهیونیسم) در این رابطه می گوید: کنفرانس اول صهیونیستها اعلام کرد که یهودیان خود یک واحد جمعیتی دینی و نژادی را تشکیل می دهند و آنان به تمام معنا یک ملت هستند، لذا یقیناً آنان به عنوان یک ملّت، روی قطعه زمینی که مختص آنها باشد، حق حیات دارند، و این که این «ارض موعود» و سرزمین نیاکان، همان فلسطین است. بر این اساس، ایده صهیونیسم این گونه به وجود آمد که چون وطن ملّی یهود، موطنی است برای همه یهودیان عالم، به حکم وابستگی آنان به «اُمت یهود»، بنابراین از نظر تاریخی حق دارند فلسطین را-حسب زعم خود-پس از دوهزار سال بازپس گیرند و از آوارگی و غربت نجات یابند!
هنوز زمانی طولانی نگذشته بود که صهیونیسم دارای سازمانها و نهادهای فعّالی شد، مانند: کنفرانس صهیونیستی، کمیته های اجرایی مشورتی، بانک یهودیان مخصوص مستعمره های یهودی و شهرکهای یهودی نشین در فلسطین (1898م)، کمیته شهرکها(1898م) و صندوق ملّی یهود(1901م).البته هدف از تأسیس این نهادها، ساماندهی امور اسکان یهودیان در فلسطین و ایجاد تشکیلات خاص آن، و پیوند زدن آن با تلاشهای همه جانبه صهیونیسم، در جهت اجرایی کردن اهداف کنفرانس «بال»(5) که افتتاحیه آن با سخن مشهور «هرتزل» شروع شد که گفته بود: «ما به این جا آمده ایم تا سنگ زیرین خانه ای مستحکم کنیم که فردا همه ملّت یهود را پناه خواهد داد و حمایت خواهد کرد».(6)

تلاشها و واسطه گریهای «هرتزل» برای فلسطین

پس از کنفرانس اول صهیونیستی در سال 1897م. هرتزل مستقیماً به «آستانه»، پایتخت خلافت عثمانی رفت تا با سلطان عبدالحمید دوم، برای به دست آوردن میثاق یا همان فرمان عثمانی از سلطان، دیدار کند و به موجب آن، سلطان اجازه دهد یهودیان در فلسطین اسکان داده شوند، لذا توانست از طریق دوست روزنامه نگار اُتریشی خود «نیولونسکی» که به دربار عثمانی نزدیک بود، سلطان را به اصطلاح از نیّتها و اهداف «خیرخواهانه»اش مطلع سازد، و از امکان این که یهودیان بتوانند اوضاع بد اقتصادی را در دولت عثمانی بهبود بخشند، بگوید، (7) خاصه این که دولت عثمانی در بند بدهکاریها و قرضهای فراوان گرفتار شده بود، و از زمانی که سلطان عبدالحمید، خلافت را در سپتامبر سال 1876م. به دست گرفته بود، وضع اقتصاد به همین صورت خراب و نابسامان بود و نگرانیها، آشوبها و مشکلات پی در پی در قلب دولت و اطراف آن، راحتی و آسایش را از دولتمردان گرفته بود، که البته اغلب این گرفتاریها توسط حزب «اتحاد و ترقی» که اکثریت غالب اعضای آن، یهودیان «دونمه» که به ظاهر مسلمان شده بودند، صورت می گرفت. در ضمن اقلیتهای غیرمسلمان نیز در دولت عثمانی اقامت داشتند و از طرف روسیه و بریتانیا دائم تحریک می شدند، روسیه آرامنه آرتودوکس را تحریک می کرد (8) و انگلستان هم مسئول تحریک بقیه طوایف بود، همچنان که فرانسه نیز جنبشهای ملی گرایانه غربی را مورد حمایت و پشتیبانی خود قرار می داد که اکثراً از طرف مسیحیان لبنان و سوریه بودند. آنان را به تمرّد و انقلاب علیه سلطان عثمانی سوق می دادند و هدف از همه این کارهای آشوب طلبانه و تحریک آمیز، از هم گسستن دولت اسلامی و یکسره کردن کار آن «مرد بیمار» بود.(9)
در بحبوحه بحران موجود در چنین اوضاع و احوال نابسامان و آشفته در دولت عثمانی، هرتزل به آستانه می آید و به سلطان عبدالحمید پیشنهادهای ظاهراً «سخاوتمندانه» و بسیار فریبنده می دهد، که از جمله آنها این بود که یهودیان می توانند به دولت عثمانی، وامهای زیادی را- با بازپرداخت طولانی، تقدیم کنند، و نیز طرحهایی که به هر حال می تواند وضعیت بحرانی اقتصاد عثمانی را از بن بست نجات دهد. همچنین هرتزل به سلطان عبدالحمید پیشنهاد کرد که اگر او بخواهد، می تواند نزد روسیه و بریتانیا وساطت کند تا دست از تحریک اقلیتهای غیرمسلمان، در همه جا، بردارد؛ چرا که به وجود آوردن این اعتراضها و آشوبها، از بدترین ابزارهایی بود که می توانست دولت را خسته و فرسوده کند و فرصت نفس کشیدن را از او بگیرد.(10)
اما پاسخ قاطع و صریح سلطان عبدالحمید عثمانی از طریق منشی مخصوص دربار آمد که: «من هرگز نمی توانم حتی یک وجب از کشور را بفروشم؛ زیرا این سرزمین ملک شخصی من نیست، بلکه متعلق به ملت من است و آنان این امپراتوری را به رایگان به دست نیاوردند، مگر پس از آن که با خونهای خویش آن را آبیاری کردند، لذا ما اجازه نخواهیم داد کسی آن را از ما غصب کند، از این رو بهتر است یهودیان پولهای میلیونی را برای خود نگه دارند!»(11)
وقتی تلاشهای هرتزل با شکست مواجه شد، دوباره سعی کرد با دوستش نیولنسکی ملاقات کند، به خصوص این که میان او و سلطان عبدالحمید رابطه دوستانه ای برقرار بود، لذا یک بار دیگر «نیولنسکی» پیشنهادها و طرحهای هرتزل را به کاخ «یلدز» منتقل کرد. اتفاقاً این بار گفتگویی بین نیولنسکی و سلطان عبدالحمید پیرامون مسئله یهودیان و فلسطین درگرفت، که در آن نیولنسکی به سلطان گفت: «فلسطین، منشأ اول یهودیان شمرده می شود، لذا یهودیان خیلی مایل هستند به فلسطین برگردند.» در این جا بود که سلطان عبدالحمید به او این گونه جواب داد که: «یقیناً فلسطین، نه تنها مهد و خاستگاه یهودیان است، بلکه گهواره همه ادیان دیگر نیز هم هست.» نیولنسکی در جواب گفت: «حال اگر فلسطین از طرف یهودیان بازپس گرفته نشود، مسلماً آنها تلاش خواهند کرد که تا به همین سادگی به آرژانتین بروند.»(12)
با این وصف پیشنهادهای دیگری پیرامون نحوه اسکان و «توطین» یهودیان، در همان دوره، در دولت عثمانی مطرح و به طور کلی بر دو نکته اساسی متکی بود:(13)
1) اجازه دادن به یهودیان برای اقامت و به زیر سلطه گرفتن برخی از اراضی منطقه «آناتولی»، عراق، و سوریه، در مقابل پرداخت یک میلیون 600 هزار پوند انگلیس؛ البته این دفعه هرتزل بود که این پیشنهاد را که از طرف سلطان عبدالحمید مطرح شده بود، نپذیرفت!
2) اسکان و توطین یهودیان در شرق افریقا که به «طرح اُوگاندا» معروف شد، هرتزل در ابتدا مردّد بود که این طرح را قبول کند یا نه، اما اندکی بعد او طرح پیشنهادی را به دلایل سیاسی و زمینه چینی برای بازگشت مجدد به موضوع بازگشت یهودیان به فلسطین، پذیرفت. هرتزل در همین رابطه می گوید: «آمال و آرزوهای ما در زمینه تحقق هدف غایی [بازگشت به فلسطین]، هیچ گاه مانند این روزها، قوی و نیرومند نبوده است، لذا مبارزه و تلاش من به خاطر سرزمین صهیون، از این هم قوی تر و توانمندتر خواهد شد، و بی شک به برکت این شوق نیرومند و شرایط جدید که به نفع ما رقم می خورد، ستبر و سترگ خواهد ماند.»
هرتزل یک بار دیگر تلاش کرد به کاخ «یلدز» نزدیک شود، لذا به سلطان پیغام داد که حاضر است روزنامه اش (بریدالشرق/پیام آور خاور) را در اختیار تحت تصرف «حضرت سلطان» قرار دهد تا به حمله های شدید تبلیغاتی-مطبوعاتی اروپا علیه سلطان عثمانی، که به خاطر رفتار خشونت آمیزی که با ارامنه صورت می گیرد، پاسخ دهد. او (هرتزل) از این رهگذر توانست نشان افتخار «مجیدی» را از دست سلطان دریافت کند، اما هرتزل در وعده خود صادق و وفادار نبود، بلکه نظر او این بود که سلطان و درباریان را فریب دهد.(14)
البته من اعتقاد ندارم به این مطلب که می گوید: «هرتزل، سلطان عبدالحمید را فریب داد، و در عین حال موفق شد نشان مجیدی را از او دریافت کند؛ چرا که سلطان عبدالحمید عثمانی بزرگ تر و هوشمندتر از آن بود که از طرف یهودیان فریفته و دچار خدعه و نیرنگ شود؛ زیرا او به خوبی از ابعاد مختلف و اهداف شوم هرتزل و سیاستهای خبیثانه یهود آگاهی و فهم دقیق داشت، به ویژه آن که سلطان در مرتبه رفیع و والایی از حکمت، آگاهی و دوراندیشی قرار داشت، از این رو «سیدجمال الدین اسدآبادی» درباره او گفته است که: «اگر بخواهیم سلطان عبدالحمید را با چهارتن از نوابغ دوران مقایسه کنیم، یقیناًَ سلطان از همه آنها هوشمندتر، زیرک تر و سیاستمدارتر خواهد بود، به خصوص در زمینه جذب و تسخیر قلب و فکر دوست یا حریف خود، لذا جای تعجب نیست که او توانست تمامی موانع و مشکلاتی را که کشورهای غربی در امپراطوری او ایجاد کردند، برطرف کند، تا آن جا که مخالفانش هم از کنار او برنمی خاستند، مگر این که به رأی و اندیشه و احتجاج او راضی و تسلیم بودند.» همچنین سیدجمال می گوید: «من متوجه شدم که او [سلطان عبدالحمید] به دقایق امور سیاسی و اهداف کشورهای غربی آگاهی دارد، لذا برای هر بحران یا پیشامدی که برای مملکت رخ داد، آمادگی داشت، و از آن به سلامتی عبور می کرد.»(15)
از این رو اگر ما به موضع افتخارآمیز سلطان عبدالحمید در برابر پیشنهادهای هرتزل بنگریم، درمی یابیم که او نسبت به آزمندیهای جنبش صهیونیسم کاملاً آگاه و بیدار بود. او بین صهیونیسم و یهودیت فرق می گذاشت، لذا وقتی هرتزل را به دربار پذیرفت و با او بر این اساس، دیدار کرد که یک شخصیت یهودی و رئیس یهودیان عالم و یک روزنامه نگار معروف است، نه به عنوان یک صهیونیست! نگاه سلطان عبدالحمید، به هرتزل درآن موقع، صرفاً به عنوان یکی از رعایای مملکت عثمانی بوده، چنانچه مقیم در اطراف و اکناف باشد، یا این که او به هر حال یکی افراد بشر است که در صورت غریب بودن یا مظلوم واقع شدن، حق استغاثه و پناه آوردن به اسلام را دارد، اما وقتی سلطان به او به عنوان یک صهیونیست نگاه کرد، دریافت او نمایانگر خطری است به صورت استعمار و اشغال تجلی کرده است و فوراً در 5 نوامبر سال 1900م. دستور داد قانونی تحت عنوان «گذرنامه سرخ» وضع شود تا مانع از مهاجرت یهودیان به فلسطین و یا اقامت کردن در آن شود، که این اقدام، خود به وضوح نشانگر میزان آگاهی و درایت سلطان عبدالحمید نسبت به خطر صهیونیسم است، لذا دشمنیها و کینه توزیها نسبت به سلطان عثمانی از طرف یهودیان و صهیونیستها آغاز شد و در پی این دشمنی، تمامی سازمانها و انجمنهای یهودی با مراکز استعماری دول بزرگ برای ضربه زدن به سلطان، همکاری تنگاتنگی آغاز نمودند، تا جایی که این دسیسه ها و توطئه ها آن قدر بالا گرفت که بالاخره در سال 1909م. سلطان را از سلطنت خلع کردند.(16)
در این جا ناگزیزم اشاره کنم که: اگر سلطان عبدالحمید به یهودیان احترام می گذارد و آنان را جدای از صهیونیستها می داند، صرفاً به این خاطر بوده که نسبت به اقلیّت یهود که مقیم دولت عثمانی هستند با تسامح و محبت رفتار کند، چون اینها، به هر ترتیب از «اهل ذمّه» محسوب می شدند، در حالی که ما امروز فرقی بین یهودیان مؤمن عادی و صهیونیستهای سیاسی فریبکار که دائم اقدامات خصمانه ای نسبت به حقوق اعراب و مسلمانها انجام دهند، مشاهده نمی کنیم؛ چرا که هر دو بخش این مسئله [یهودیت و صهیونیسم] عملاً دو روی یک سکه هستند و یا به عبارت دیگر، باید گفت: صهیونیسم، یهودیت را به ابزار و مرکبی بدل کرده تا از طریق آن به اهداف سیاسی و استعماری خود برسند!
البته این رابطه را خود «تیودور هرتزل» هم به وضوح و به طور صریح در کنفرانس صهیونیستی «بال» بیان کرده و گفته است: «پیش از بازگشت به صهیون، ما باید اوّل به یهودیت برگردیم.» همچنان که اندیشمند یهودی «وسولمون سیختر»(1847-1915م) در مورد همبستگی بین صهیونیسم و یهودیت، رابطه آن دو را این طور بیان کرده: «وقتی صهیونیستها اهل عمل و پرنشاط باشند، یهودیت می تواند زنده و فعّال به حیات خود ادامه دهد.»(17)
دکتر سیف الله البستانی کتابی دارد به نام «نگه دارید این سلطان را!» که در آن حقیقت «فراماسونری» و اهداف پشت پرده آن را فاش می کند. او می گوید که هرتزل؛ رهبر صهیونیستهای جهان، در سال 1987م. به همراه خاخام «موسی لیفی» دیدار دیگری با سلطان عبدالحمید عثمانی، در کاخ یلدز داشت. در آن جا پس از این که هرتزل از دولت عثمانی به خاطر آن همه خدمات و امکاناتی که برای یهودیان فراهم کرده، تشکر و سپاسگزاری کرد، از سلطان خواست به یهودیان حق سکونت و بهره برداری از اراضی و... فلسطین را بدهد! در این جا سلطان عبدالحمید چهره در هم فرو برد و به او گفت: «تصوّر من این است که شما برادران یهودی به خاطر عنایت و عطوفت امّت من و سلاطین پیش از من، در رفاه و آرامش زندگی می کنید، حال چه شده است؟! آیا بر شماها ظلم و ستمی رفته که ما از آن خبر نداریم؟»
خاخام موسی لیفی گفت: «پناه به خدا، مولای من! ما هیچ گله و شکایتی نداریم، بلکه آرزو داریم یهودیان پراکنده در جهان را در یک جا جمع و جور کنیم و وطنی را برای آنها درست کنیم که در آن تا ابد برای سرورمان، حضرت موسی دعا کنند.» سلطان به او پاسخ داد: «جناب خاخام! مگر نه این است که شما یهودیان، بیش از دیگر هموطنان، از ثروتها و امکانات این کشورها استفاده می کنید؟» سکوت عمیق و معناداری بر فضا حاکم شد و «هرتزل» این سکوت را شکست و گفت: «مثلاً اگر سرورمان، جناب سلطان رضایت دهند و زمینهایی را که مالک مشخصی در فلسطین ندارند-به قیمتی که خود تعیین می فرمایید-بفروشند، سپاسگزار حضرت سلطان خواهیم بود!»
در این جا بود که سلطان عبدالحمید به شدت خشمگین شد و فریاد برآورد و با تشر خطاب به آنها گفت: «زمینهای وطن فروختنی نیست؛ چرا که این کشور و سرزمینی که با خون به دست آمده، فروخته نمی شود، مگر با همان بها و قیمت.»(18)
مجله «الحج» مقاله ای را تحت عنوان: «عبدالحمید و الیهود» منتشر کرد که در آن آمده است، یهودیان نماینده فراماسونری خود، «قره صور» را به آستانه اعزام کردند و توسط یکی از درباریان به نام «کمال بیگ»، درخواست کردند تا با سلطان دیداری داشته باشند. این دیدار با حضور یکی از محافظان سلطان به نام «عارف بیگ» انجام گرفت. قره صور به سلطان گفت: «من به نمایندگی از جامعه فراماسونری خدمت رسیدم تا عنایت کرده و 5 میلیون لیره طلا را که به خزانه شخصی شما واریز خواهد شد، از طرف ما قبول فرمایید! همچنین 100 میلیون لیره طلا که به صورت وام به خزانه دولت شما قرض داده می شود، به خصوص این که دولت شما هم اکنون به یک «قرش» آن نیاز مُبرم دارد، آن هم در طول یکصد سال و بدون هیچ گونه سود وفایده؛ مشروط بر این که شما نیز در مقابل، برخی امتیازها را در فلسطین به ما [یهود] بدهید.» در این جا سلطان به محافظش (عارف بیگ) رو کرد و به او گفت: «تو می دانستی که این خوک چه خواسته هایی دارد؟!» بلافاصله محافظ به پای سلطان افتاد، و قسم خورد که هیچ اطلاعی از درخواستهای آنان نداشته است. آن گاه سلطان رو کرد به قره صور و به او گفت: «و تو آدم رذلی هستی، از جلو چشم من دور شو!». «قره صور» پس از شنیدن این توهین و تحقیر از جانب سلطان، مستقیماً به سوی بندر رفت و سوار کشتی ای شد که عازم ایتالیا بود. قبل از حرکت این تلگراف را برای سلطان ارسال کرد: «تو پیشنهاد ما را ردّ کردی و با آن موافقت نکردی، و این نپذیرفتن به قیمت جانت تمام خواهد شد و به مملکتت زیانهای فراوانی وارد خواهد کرد.»(19)

پی‌نوشت‌ها:

1- «تیودور هرتزل» در ماه می سال 1860م، در شهر «بوداپست»، پایتخت مجارستان به دنیا آمد. او در زمانی پرورش یافت که یهودیان از حقوق مدنی و سیاسی خود بهره مند بودند، ضمن این که محیط آن دوره تا حدود زیادی به شیوه لائیک اداره می شد، لذا نژاد یهودیت در آن فضا غلبه ای نداشت. تحصیلات ابتدایی خود را در یکی از مدارس ثروتمندان گذراند و دوره دبیرستان را در شهر «بوداپست» سپری کرد، و این بدین معناست که او-تا آن زمان-به هیچ مدرسه دینی وارد نشده بود. اما وقتی هرتزل به هجده سالگی رسید، خانواده اش به شهر «وین» منتقل شدند و در آن جا بود که وارد دانشکده حقوق (1878-1884م) شد و در رشته قانون رومی و اقتصاد و فلسفه قانون، تحصیلات خود را ادامه داد. سپس به کشورهایی مثل: آلمان، سویس، فرانسه ایتالیا سفر کرد. در همین دوره بود که هرتزل به نوشته های ادبی و داستان کوتاه در یکی از مجلات اتریشی روی آورد و به عنوان نویسنده ادبی همان مجله استخدام شد. آن گاه در سال 1891م. به عنوان روزنامه نگار روزنامه «نیوفرای» پاریس که یکی از بزرگ ترین روزنامه های آن زمان فرانسه بود، مشغول به کار شد. رفته رفته ایده صهیونیسم در اندیشه «هرتزل» شکل گرفت، تا این که بالاخره راه حلّ صهیونیستی خود را برای مسئله یهودیت مطرح کرد و تا پایان عمر خود از این طرح و ایده پیوسته دفاع کرد، و در این اثنا به پایتختهای اروپایی سفر کرد تا بلکه هوادار و پشتیبان برای ایده اش پیدا کند. اما ظاهراً بسیاری از یهودیان از طرح او حمایت نکردند، بلکه بعضی از آنها با او به دشمنی هم پرداختند. لذا «هرتزل» ناگزیر شد برای تشکیل اولین کنفرانس صهیونیستی در شهر «بال یا بازل/ شمال سویس» در سال1879م. از همگان دعوت به عمل آورد، که از طرف همین کنفرانس به عنوان «رئیس» انتخاب شد. تعداد 204 نماینده یهودیان از اقصی نقاط عالم در این کنفرانس حضور داشتند، لذا از آن به بعد هرتزل رهبری سازمان صهیونیسم جهانی را به دست گرفت. و او ریاست همه کنفرانسهای بعدی را-در طول هفت سال آخر عمر خود-به عهده داشت. تا این که بالاخره در سال 1904م. به هلاکت رسید و در «وین» به خاک سپرده شد، سپس استخوانهای پوسیده او را در سال 1994م. به کوه «هرتزل» حوالی شهر قدس اشغالی منتقل شد. به کتاب «الیهود و الصهیونیه و اسرائیل»، دکتر عبدالوهاب المسیری، المؤسسه العربیه للدراسات، بیروت، 1975م، ص 126، و نیز به کتاب «آلن تایلور»، (مأخذ سابق)، ص 14 و کتاب «بروتوکولات حکماء صهیون»، عجاج نویهض، (مأخذ سابق)، ص 40، و کتاب «یومیات هرتزل»، انیس الصایغ، ترجمه هیلدا شعبان الصایغ، مرکز ابحاث منظمه التحریر الفلسطینیه، بیروت، 1973م. مراجعه کنید.
2- به کتاب «فلسطین الام و ابنها البار؛ عبدالقادر الحسینی، دارجیل للنشر، عمان، 1986 م. مراجعه کنید.
3- به مجله «العربی» شماره 278، سال 1982م. مراجعه کنید.
4- به کتاب «المطامع الصهیونیه التوسعیه»، دکتر عبدالوهاب الکیالی (مأخذ سابق)، ص 23، و نیز کتاب «الایدلوجیه الصهیونیه و اسرئیل»، محمد وجدی بکر الدّباغ (مأخذ سابق)، ص 84 مراجعه کنید.
5- به کتاب «المطامع الصهیونیه التوسعیه»، دکتر عبدالوهاب الکیالی(مأخذ سابق)، ص 24، مراجعه کنید.
6- به کتاب «تاریخ الحرکه الصهیونیه»، دکتر آلن تایلور(مأخذ سابق)، ص 14 مراجعه کنید.
7- به کتاب «الایدلوجیه الصهیونیه و اسرائیل»، محمد وجدی بکر الدبّاغ (مأخذ سابق)، ص 50 و نیز کتاب «تاریخ الحرکه الصهیونیه»، آلن تایلور (مأخذ سابق)، ص 17 مراجعه کنید.
8- روسها از مذهب «آرتودوکس» پیروی می کردند و آنان از همین طریق با ارامنه که تابع همان مذهب هستند، در ارتباط بودند و آنها را علیه دولت عثمانی می شوراندند.
9- به کتاب «والقعنا المعاصر»، محمد قطب، مؤسسه المدینه للصحافه و الطباعه و النشر، المملکه العربیه السعودیه، 1986م، ص 380 مراجعه کنید. در ضمن منظور از «مرد بیمار»، اصطلاحی است که یهودیان به وضع رو به افول دولت عثمانی، پیش از سقوط گذاشته بودند، و بی شک به عنوان یک ابزار تبلیغاتی برای خرد کردن روحیه و امید در میان مسلمانان و به دست آوردن شوکت و عظمت سابق، به کار گرفته می شد.
10- به کتاب محمد قطب (واقعنا المعاصر)، مأخذ سابق، ص 380 مراجعه کنید.
11- به کتاب «یومیات هرتزل»، انیس الصایغ (مأخذ سابق)، ص 35 مراجعه کنید.
12- به کتاب «أثرالأقلیه الیهودیه فی سیاسه الدوله العثمانیه تجاه فلسطین»، دکتر احمد نوری النعیمی، (مأخذ سابق)، ص 85 مراجعه کنید.
13- به کتاب «العرب و الیهود فی التاریخ»، احمد سوسه، (مأخذ سابق)، ص 358 مراجعه کنید.
14- به کتاب «الایدلوجیه الصهیونیه و اسرائیل»، محمد وجدی بکرالدباغ، (مأخذ سابق)، ص 51 و نیز به کتاب «اثرالاقلیه الیهودیه فی سیاسه الدوله العثمانیه تجاه فلسطین»، دکتر احمد نوری النعیمی(مأخذ سابق)، ص 90.
15- به کتاب «خاطرات حمال الدین الافغانی»، محمد باشا المخزومی، دارالفکر الحدیث، بیروت، 1965، صص 34 و 35.
16- به کتاب «فلسطین الام و ابنها البار؛ عبدالقادر الحسینی، عیسی خلیل محسن، (مأخذ سابق)، ص 62 مراجعه کنید.
17- به کتاب «الرؤیه العربیه للیهود» مهنا یوسف حدّاد، ذات السلاسل للطباعه و النشر، الکویت، 1989م، مأخذ سابق)، ص 300.
18- به کتاب «شخصیات ظلمها التاریخ، عبدالحمید دوم، السلطان المظلوم و المفتری علیه»، محمد مصطفی الهلالی، مکتبه الجیل العربی، ص 32.
19- مجله «الحج»، العدد السادس، ذوالحجه1388 ه.ق/مارس 1969م، تحت عنوان: (عبدالحمید و الیهود).

منبع مقاله: آغا، ماهر احمد؛ (1389)، یهودیان فتنه گران تاریخ: پژوهشی تاریخی پیرامون جنگ تمدن یهودیّت و قطعیّت زوال اسرائیل، ترجمه محمدرضا میرزاجان (أبوامین)، تهران: قدر ولایت