روانکاوی مذهب است نه علم...
در اکتبر گذشته هزاران پزشک از سراسر خاک فرانسه در پاریس در انجمن Bichot گرد آمدند و به مبادله آگاهیها و آزمونهای پزشکی پرداختند. از جمله مسائلی که در این انجمن به بحث نهاده شد روانکاوی (پسیکانالیز) بود. پروفسور
نویسنده: اسکافیه لامبیوته
«در اکتبر گذشته هزاران پزشک از سراسر خاک فرانسه در پاریس در انجمن Bichot گرد آمدند و به مبادله آگاهیها و آزمونهای پزشکی پرداختند. از جمله مسائلی که در این انجمن به بحث نهاده شد روانکاوی (پسیکانالیز) بود. پروفسور باروک مردی که از 35 سال پیش سرپزشک مؤسسه ملی شارانتون است، و مدیر آزمایشگاه روان درمانی تجربی، و رئیس جامعه روانپزشکی اجتماعی فرانسه در این باره سخنانی گفت که برای همه کس مایه تعجب و تنبه است. مطلب زیر نوشته دکتر Escoffier - Lambiotte است که از سرشناسان این رشته است و چنانکه خواهیم دید او با نظرها و انتقاد تند پروفسور باروک همداستان است. این مطلب عیناً از روزنامه لوموند 19 اکتبر 1965 به فارسی برگردانیده شده است.
به روزگاری که بازار روانکاوی در آن سوی اتلانتیک بی نهایت گرم است، و در فرانسه اغلب آن را دوای هر درد و داروی معجزه کننده برای «تشویش های عصبی عصر کنونی» میانگارند، به روزگاری که گروهی روانکاوی را از حد فرد بیرون برده و خواستهاند «مبارزه اجتماعی» را هم با آن سنجش کنند، جای شگفتی است که نامه های پزشکی به این مقوله نپردازند و میدان را برای «طبیبان مجازی به نام روانکاو» خالی بگذارند تا بدون داشتن صلاحیت درباره روانکاوی بنویسند و برای روان درمانی دکان باز کنند.
پروفسور باروک Baruk پس از تشریح مبانی تاریخی روانکاوی به کار فروید پرداخت. فروید کسی بود که در آغاز قرن بیستم درک آدمی را پاک زیر و زبر کرد. اساس این درک بر پایه میراث - یونانی - لاتینی - استوار بود - یعنی بر منطق و استدلال - گوئی جهش علمی تمدنهای غربی به این اسلوب تکیه داشت. بر طبق این درک تفکر عقلانی Mentalite rationnellr بر تفکر ابتدائی Mentalite primitive برتری دارد. این درک میلها و دلبستگیها و غریزهها را قبول داشت، ولی نه آنکه برای آنها حاکمیتی قائل باشد، نتیجه آنکه این نیروهای غریزی و قوهی تصور دچار سرکوفتگی میگشت.
به این ترتیب وی آگاهی و ذهن را به سود خواب، ناآگاهی، و عوامل جسمانی خلع مالکیت میکرد. ارضای تمایلهای فردی جای درجه اول را میگرفت. و در نتیجه با ضرورتهای اجتماعی و نیازمندیهای جامعه تباین و تعرض پیدا میکرد.
پروفسور باروک میگوید: «از این درک کشاکش پدید میآید که فروید راه حل آن را تنها در سیراب کردن فرد به زیان اجتماع میدید، همان فردی که در عین حال به هیئت گنهکار و فریبکار در میآید و «نگران پنهان کردن تمایلات شهوانی در زیر سرپوش ظاهرسازی اجتماعی است.»
روانکاوی کوشش دارد این تمایلات منفی و سرکوفته را پیدا کند، ولی نه با گفت و گوی خاص یک انسان با یک انسان، بلکه به شکل «رسوخ به افکار باطنی از طریق روشهای نامستقیم». در حقیقت «روانکاو به این اکتفاء میکند که از راه تحلیل خوابها و یا سخنان پرتی که در حالت بیخودی از دهان میپرد» به زور احساسات پنهانی بیماری را که «همچون صیدی بی دفاع» در اختیار گرفته بیرون بیاورد.
پروفسور باروک خاطر نشان کرد: «برخلاف آنچه که به طور منطقی میتوان پذیرفت، شیوه زیردست کردن و مطیع ساختن بیمار به ندرت موجب کین بیمار نسبت به روانکاو میگردد، زیرا که آدمی نسبت به قدرت حساس است و چنان به سهولت تسلیم میشود که اغلب اسباب تعجب غالبان میگردد.»
این اطاعت و زیر دستی به چنان وارستگی و خودسپاری میانجامد که بیماری روانی نسبت به طرف برتر احساس نوعی عشق میکند. بی تردید همین انتقال روانکاوشانه Psychanalitique است که اجازه میدهد از بارهای علائق سرکوفته، رها گردد. اما در صورتی که این شیوه ادامه پیدا کند این خطر را در بر خواهد داشت که به اراده بیمار زیان رسد و او را به موجودی ذلیل و ناتوان تبدیل کند که حواسش همه بر روی میلهای خودخواهانه متمرکز، و از هر گونه اهتمام و پایورزی عاجز باشد، و در نتیجه به شکستهای اجتماعی محکوم شود. سخن کوتاه، از آن سر حد به این سر حد میرسیم. هیجان عصبی که ممکن است از بحران بزرگ اراده سرچشمه گرفته باشد، به نوع دیگری از این بیماری تبدیل میگردد که نتیجه سستی مفرط همان اراده است.
روانکاوی بیش از هر چیز به «رهائی» نظر دارد، ولی «یک نظر ساده نمیتواند جوابگوی پیچیدگیهای کار آدمی باشد.» امید آنکه روزی انسان «خودسپاری» را بیاموزد، ولی نه به یک خودکامه بی انصاف و ناجوانمردانه، بلکه به حقیقت راستین و به یک آرمان اجتماعی و اخلاقی عالی و بلند!
روانکاوی با زمینه فردی و تنگ و تند خود، یا تمایلهای نوین روانپزشکی اجتماعی تعارض و تضاد پیدا میکند و کار «این تضاد مطلق به بن بستی میکشد که نوعی اختلافهای دینی از آن برخواهد خاست.» پروفسور باروک بر آن است که روانکاوی با صفت جزمی خود، شعائر و تعبیرهای متعارف خود، که کمتر کنترل برمی دارد، آنقدر که بمذهب شباهت دارد به یک علم شبیه نیست نتیجه گیریهای درمانی که تنها اثر و عنصر قابل لمس و قابل ارزیابی روانکاوی بشمار میرود، هر دم بیش از پیش مورد تردید واقع میشود. طول مدت درمان خود گواه عیب عمده ایست که در روزگار ما بیشتر بچشم میخورد، چرا که امروز داروهای بسیاری به دست داریم که میتوانند در کوتاهترین زمان پاره ای از موردها و حادثه های روانپزشکی را علاج کنند.
بنابراین هم حرفهای روانکاوان و هم روشهای درمان آنان بسیار موهوم است و به هیچ رو نمیتوانند گرفتاریهای حال و آینده را برطرف سازند.
پروفسور باروک معتقد است، درمان روانی در زمینه اجتماعی و اخلاقی میسر است که همه اثر سنجش خود را نشان میدهد، همانجا که روانکاوی از بن منکر و مخالف آنست.
به هنگام بروز اختلاف در قلب یک گروه - چیزی که همواره پیش میآید و خود منشاء بسیاری از ناراحتیها و اضطرابهای تند روانی است - روان درمانی که بر اعتماد و بیطرفی تکیه دارد به سرعت مؤثر میفتد، حال آنکه روانکاوی اغلب پس از دوره های پایان ناپذیر معالجه، تازه مسائل را مسموم میکند، همچنانکه افراد را در کینه ورزیهای خود پابرجاتر میگرداند. در واقع، درک و مفهوم روانکاویش، که در جستجوی آن نیست تا حقیقت را از راه عقل سلیم و هشیاری دریابد، به این بس میکند که: «هر کس را که در پیکار زندگی از پای در میآید، به چشم قربانیانی بنگرد که از پیش برای قربانی شدن آمادگی داشتهاند.» نتیجه چنین نظری جز خرد شدن بی گناهان و بر حق شناختن گنهکاران نیست، و این درست ورای آن عدالتی است که روانپزشکی خواستار آنست.
به خوبی پیدا است که پروفسور باروک طرفدار روانکاوی نیست و بلکه از روی تجربه طولانی و دانش روانپزشکی سخن میگوید. او آرزو میکند که «روان درمان اخلاقی» توسعه پیدا کند و در این زمینه با دانشمند قرن گذشته Pinel همداستان است که روان تنها به فرد بستگی ندارد و از محیط جان میگیرد.
بسیاری از بهترین روانپزشکان فرانسه با پروفسور باروک هم عقیدهاند، شخصیت وی، تجربه و اعتبار و صلاحیت در بست این مرد چنان وزنی به این گفتار میدهد که نمیتوان آنرا دست کم گرفت. باروک به خصوص با اینکه روش روانکاوی، ناگهان تا حد یک سیستم درمانی جهانی اعتلا یابد، مخالف است و آن را زیان بخش میداند.
منبع: نشریهی حقوق امروز، شمارهی 17، اسفند 1344، صص 42-39.
به روزگاری که بازار روانکاوی در آن سوی اتلانتیک بی نهایت گرم است، و در فرانسه اغلب آن را دوای هر درد و داروی معجزه کننده برای «تشویش های عصبی عصر کنونی» میانگارند، به روزگاری که گروهی روانکاوی را از حد فرد بیرون برده و خواستهاند «مبارزه اجتماعی» را هم با آن سنجش کنند، جای شگفتی است که نامه های پزشکی به این مقوله نپردازند و میدان را برای «طبیبان مجازی به نام روانکاو» خالی بگذارند تا بدون داشتن صلاحیت درباره روانکاوی بنویسند و برای روان درمانی دکان باز کنند.
پروفسور باروک Baruk پس از تشریح مبانی تاریخی روانکاوی به کار فروید پرداخت. فروید کسی بود که در آغاز قرن بیستم درک آدمی را پاک زیر و زبر کرد. اساس این درک بر پایه میراث - یونانی - لاتینی - استوار بود - یعنی بر منطق و استدلال - گوئی جهش علمی تمدنهای غربی به این اسلوب تکیه داشت. بر طبق این درک تفکر عقلانی Mentalite rationnellr بر تفکر ابتدائی Mentalite primitive برتری دارد. این درک میلها و دلبستگیها و غریزهها را قبول داشت، ولی نه آنکه برای آنها حاکمیتی قائل باشد، نتیجه آنکه این نیروهای غریزی و قوهی تصور دچار سرکوفتگی میگشت.
سیراب کردن فرد به زبان جامعه
فروید نشان داد که این تشابه منطقی به جز آن که غریزه های سرکوفته غیرطبیعی قلمداد گردد کاری نمیکند، او باز نمود که در واقع خودخواهی و اشتهای طبیعی و میلهای جنسی محرک آدمی است، و سرکوفتگی این احساسات است که منشاء بیماریهای عصبی (Nevreuse) میشود.به این ترتیب وی آگاهی و ذهن را به سود خواب، ناآگاهی، و عوامل جسمانی خلع مالکیت میکرد. ارضای تمایلهای فردی جای درجه اول را میگرفت. و در نتیجه با ضرورتهای اجتماعی و نیازمندیهای جامعه تباین و تعرض پیدا میکرد.
پروفسور باروک میگوید: «از این درک کشاکش پدید میآید که فروید راه حل آن را تنها در سیراب کردن فرد به زیان اجتماع میدید، همان فردی که در عین حال به هیئت گنهکار و فریبکار در میآید و «نگران پنهان کردن تمایلات شهوانی در زیر سرپوش ظاهرسازی اجتماعی است.»
روانکاوی کوشش دارد این تمایلات منفی و سرکوفته را پیدا کند، ولی نه با گفت و گوی خاص یک انسان با یک انسان، بلکه به شکل «رسوخ به افکار باطنی از طریق روشهای نامستقیم». در حقیقت «روانکاو به این اکتفاء میکند که از راه تحلیل خوابها و یا سخنان پرتی که در حالت بیخودی از دهان میپرد» به زور احساسات پنهانی بیماری را که «همچون صیدی بی دفاع» در اختیار گرفته بیرون بیاورد.
پروفسور باروک خاطر نشان کرد: «برخلاف آنچه که به طور منطقی میتوان پذیرفت، شیوه زیردست کردن و مطیع ساختن بیمار به ندرت موجب کین بیمار نسبت به روانکاو میگردد، زیرا که آدمی نسبت به قدرت حساس است و چنان به سهولت تسلیم میشود که اغلب اسباب تعجب غالبان میگردد.»
این اطاعت و زیر دستی به چنان وارستگی و خودسپاری میانجامد که بیماری روانی نسبت به طرف برتر احساس نوعی عشق میکند. بی تردید همین انتقال روانکاوشانه Psychanalitique است که اجازه میدهد از بارهای علائق سرکوفته، رها گردد. اما در صورتی که این شیوه ادامه پیدا کند این خطر را در بر خواهد داشت که به اراده بیمار زیان رسد و او را به موجودی ذلیل و ناتوان تبدیل کند که حواسش همه بر روی میلهای خودخواهانه متمرکز، و از هر گونه اهتمام و پایورزی عاجز باشد، و در نتیجه به شکستهای اجتماعی محکوم شود. سخن کوتاه، از آن سر حد به این سر حد میرسیم. هیجان عصبی که ممکن است از بحران بزرگ اراده سرچشمه گرفته باشد، به نوع دیگری از این بیماری تبدیل میگردد که نتیجه سستی مفرط همان اراده است.
روانکاوی بیش از هر چیز به «رهائی» نظر دارد، ولی «یک نظر ساده نمیتواند جوابگوی پیچیدگیهای کار آدمی باشد.» امید آنکه روزی انسان «خودسپاری» را بیاموزد، ولی نه به یک خودکامه بی انصاف و ناجوانمردانه، بلکه به حقیقت راستین و به یک آرمان اجتماعی و اخلاقی عالی و بلند!
روانکاوی با زمینه فردی و تنگ و تند خود، یا تمایلهای نوین روانپزشکی اجتماعی تعارض و تضاد پیدا میکند و کار «این تضاد مطلق به بن بستی میکشد که نوعی اختلافهای دینی از آن برخواهد خاست.» پروفسور باروک بر آن است که روانکاوی با صفت جزمی خود، شعائر و تعبیرهای متعارف خود، که کمتر کنترل برمی دارد، آنقدر که بمذهب شباهت دارد به یک علم شبیه نیست نتیجه گیریهای درمانی که تنها اثر و عنصر قابل لمس و قابل ارزیابی روانکاوی بشمار میرود، هر دم بیش از پیش مورد تردید واقع میشود. طول مدت درمان خود گواه عیب عمده ایست که در روزگار ما بیشتر بچشم میخورد، چرا که امروز داروهای بسیاری به دست داریم که میتوانند در کوتاهترین زمان پاره ای از موردها و حادثه های روانپزشکی را علاج کنند.
نتیجه های موهوم
از دیگر سو، روش جامد و جزمی پاره ای از روانکاوان خالی از خطر نیست، پروفسور باروک این موضوع دو بیمار را که دمل نخاعی داشتند شاهد آورد. روانپزشکان ماهها و ماهها روی آن دو کار کردند و درد بیماران را از عقده های جنسی، تشخیص دادند، و این هر دو با یک عمل جراحی به سرعت شفا یافتند. از دیگر سو روانکاوان که بر سر هر کوی و برزن دنیای غرب خیمه زدهاند خود ادعا دارند از هر ده نفر مردم یکی دچار دردهای روانی است. به این حساب فرانسه چهار میلیون بیمار روانی دارد. به طوری که دکتر Duchene در همین انجمن پزشکی حساب کرد فرض کنیم هر پزشک در هفته 48 ساعت کار بکند و هر بیمار را سه بار در هفته و هر بار 45 دقیقه زیر آزمایش قرار دهد و دست کم هر بیمار تا دو سال باید نزد روانکاور مشغول درمان باشد. پس اگر آقای روانکاو چهل سال آزگار به معالجه پردازد جز به 420 بیمار نخواهد رسید. فرانسه که دارای یکصد روانکاو خبره است جز به 42 هزار بیمار روانی نمیتواند رسیدگی کند. و این یکصدم آن عده بیماریست که ایشان خود ادعا دارند در فرانسه وجود دارد.بنابراین هم حرفهای روانکاوان و هم روشهای درمان آنان بسیار موهوم است و به هیچ رو نمیتوانند گرفتاریهای حال و آینده را برطرف سازند.
پروفسور باروک معتقد است، درمان روانی در زمینه اجتماعی و اخلاقی میسر است که همه اثر سنجش خود را نشان میدهد، همانجا که روانکاوی از بن منکر و مخالف آنست.
به هنگام بروز اختلاف در قلب یک گروه - چیزی که همواره پیش میآید و خود منشاء بسیاری از ناراحتیها و اضطرابهای تند روانی است - روان درمانی که بر اعتماد و بیطرفی تکیه دارد به سرعت مؤثر میفتد، حال آنکه روانکاوی اغلب پس از دوره های پایان ناپذیر معالجه، تازه مسائل را مسموم میکند، همچنانکه افراد را در کینه ورزیهای خود پابرجاتر میگرداند. در واقع، درک و مفهوم روانکاویش، که در جستجوی آن نیست تا حقیقت را از راه عقل سلیم و هشیاری دریابد، به این بس میکند که: «هر کس را که در پیکار زندگی از پای در میآید، به چشم قربانیانی بنگرد که از پیش برای قربانی شدن آمادگی داشتهاند.» نتیجه چنین نظری جز خرد شدن بی گناهان و بر حق شناختن گنهکاران نیست، و این درست ورای آن عدالتی است که روانپزشکی خواستار آنست.
روش ناهنجار
پروفسور باروک خاطر نشان میکند که روانکاوی یک «شیوه ضد خانوادگی» است و از آنجا که درست را از نادرست تمیز نمیدهد خود موجب کشمکش میشود نه آرامش.به خوبی پیدا است که پروفسور باروک طرفدار روانکاوی نیست و بلکه از روی تجربه طولانی و دانش روانپزشکی سخن میگوید. او آرزو میکند که «روان درمان اخلاقی» توسعه پیدا کند و در این زمینه با دانشمند قرن گذشته Pinel همداستان است که روان تنها به فرد بستگی ندارد و از محیط جان میگیرد.
بسیاری از بهترین روانپزشکان فرانسه با پروفسور باروک هم عقیدهاند، شخصیت وی، تجربه و اعتبار و صلاحیت در بست این مرد چنان وزنی به این گفتار میدهد که نمیتوان آنرا دست کم گرفت. باروک به خصوص با اینکه روش روانکاوی، ناگهان تا حد یک سیستم درمانی جهانی اعتلا یابد، مخالف است و آن را زیان بخش میداند.
منبع: نشریهی حقوق امروز، شمارهی 17، اسفند 1344، صص 42-39.
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}