تروتسکیسم در بحران
مترجم: محمد رفیعی مهرآبادی
حدس های باطل
جنبش تروتسکیسم به جنگ جهانی دوم به عنوان ادامه ی جنگ جهانی اول، یعنی یک کشاکش میان امپریالیست ها که ناشی از رقابت قدرت های بزرگ برای تسلّط بر منابع [ثروت] جهان بود، خوشامد گفت (تروتسکی: نوشتارها در سال های 1939- 1940 صفحات 182- 222؛ ماندل: معنای جنگ جهانی دوم، لندن، 1986، انتشارات وِرسو). بنابراین بر اساس رهیافتی که به وسیله لنین در طول جنگ بزرگ [جنگ جهانی اول] به وجود آمده بود (1)، بین الملل چهارم از جانبداری از متفقین غربی علیه قدرت های محور (2) امتناع کرد: «پیروزی امپریالیست های بریتانیای کبیر و فرانسه، به لحاظ دهشتناک بودن سرنوشت بشر، دست کمی از [پیروزی] هیتلر و موسولینی ندارد» (تروتسکی: نوشتارها در سال های 1939- 1940، صفحه 221). با این وصف، تروتسکی کوشید تا حمایت عمومی جنبش کارگریِ غرب از این جنگ را به عنوان پیکار علیه فاشیسم به شمار آورد، و این کار را از طریقی انجام داد که به «سیاستِ نظامی پرولتاریایی» معروف شد؛ بر طبق آن، بین الملل چهارم باید در دموکراسی های لیبرال، کانون شورانش خود را به مقدار کمتری متوجه مخالفت آشکار با جنگ کند، با این توجیه که طبقه حاکم [در دموکراسی های لیبرال] فاقد اراده یا توانایی [لازم] برای پیکار با فاشیسم بود، و نیز برای این که اتحادیه های کارگری بتوانند آموزش نظامی کارگران و مردمی کردن (3) نیروهای مسلح را به عهده بگیرند (بامبری: نه همگی آن ها با یکدیگر، نشریه ی حزب کارگر سوسیالیست، شماره 123، 1989). همان طور که «کانون» (کانون: سوسیالیسم در بوته آزمایش، نیویورک، 1970، انتشارات پَت فایندر) از سیاست مزبور در جریان محاکمه ی رهبران حزب کارگران سوسیالیست (4) به جرم آشوبگری، قویاً دفاع کرد، سیاست مذکور با موفقیت نسبی در بریتانیا اجرا شد. در انگلستان، مجمع بین المللی کارگران (5) توانست از مخالفت حزب کمونیست با برپایی اعتصاب ها پس از حمله ی آلمان به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی [22ژوئن 1941 (6)]، بهره برداری کرده و برخی از ناخشنودی های کارگران شاغل در صنایع را که در سال های آخر جنگ به وجود آمد، پر و بال بدهد (بورنشتین و ریچاردسون: جنگ و بین الملل [چهارم]، لندن، 1986، انتشارات سوسیالیست پِلَنفورم، فصل های 1، 3، 5). در اروپای قارّه ای (7) تروتسکیست ها ناگزیر به دست و پنجه نرم کردن با مسائل سخت تر بودند- مسأله بقا [ی جنبش های تروتسکیستی در مناطق] تحت اِشغال آلمان و رابطه ی میان این جنبش ها و فعالیت های جنبش مقاومت که غالباً رهبری آن توسط کمونیست ها بود و با احساسات وطن دوستانه ای ابراز می شد که با بین الملل گراییِ (8) انقلابی بین الملل چهارم در تضاد بود. تروتسکیست ها با شجاعت فوق العاده و در شرایط بسیار ناگوار، شورانش به سبک خاص خود را هدایت کردند- به طور مثال، در فرانسه روزنامه ای را با هدف مخالفت با نیروی های اشغالگر، انتشار دادند، و معمولاً این کار به قیمت بازداشت، شکنجه و اعدام آنان تمام می شد (پِراگر: بین الملل چهارم در طول جنگ جهانی دوم، انتشاراتِ تاریخ انقلابی، 1988، جلد اول، فصل اول، صفحات 19- 36).اشغال [اروپا] به وسیله آلمان، باعث تقویت بیش تر موقعیت بین الملل چهارم در حزب کارگران سوسیالیست امریکا شد، که پیش از جنگ نیز بزرگ ترین شاخه ی بین الملل چهارم به شمار می آمد، و در عین حال روابط نزدیکی با تروتسکی در تبیدگاه نهایی اش در مکزیک داشت. «کانون» عمیقاً تحت تأثیر پیکار فرقه ای قرار گرفته بود که در اوت 1939 آغاز شد و در اوایل 1940به خروج شاختمن (همراه با حدود 40 درصد از اعضا) برای ایجاد انشعابی در «حزب کارگران» (9) انجامید. شاختمن که از حمایت سایر رهبران حزب کارگران سوسیالیست نظیر مارتین آبِرن (10) و جیمز برنهام برخوردار بود، استدلال می کرد که رویدادهایی نظیر پیمان هیتلر- استالین مؤیّد آن است که اتحاد شوروی، دیگر یک دولت کارگری نیست و لذا بین الملل چهارم نمی تواند به طور نامشروط از اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در جنگ حمایت کند. با این که تروتسکی تحلیل خود را درباره اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به عنوان یک دولت کارگریِ در حال انحطاط، که بر مبنای آن، دفاع از شوروی یک نتیجه ی فرعی تحلیل مزبور بود، مورد تأکید قرار داد، اما بسیاری از مباحثات بر محور ادعای شاختمن مبنی بر این که دیدگاه «کانون» مظهرِ «گرایش محافظه کارانه دیوانسالارانه در شوروی است» دور می زد (شاختمن: بحران در حزب امریکایی، انتشارات نیواینترنشنال، نیویورک، 1940، صفحه 51). پاسخ تروتسکی و «کانون» به ادعای مزبور، به صورت محکوم کردن مدّعیان به عنوان یک «اپوزیسیون خرده بورژوا» که تسلیم فشارهای وارد شده از جانب اَنتلیگنتسیای لیبرال شده است، صورت گرفت (تروتسکی: در دفاع از مارکسیسم، صفحه 43). برنهام و شاختمن (برنهام و شاختمن: عقب نشینی روشنفکران، نیواینترنشنال، نیویورک، 1939، صفحه 20) به تحلیل فرآیندی پرداختند که از آن طریق، بسیاری از روشنفکران امریکایی که تحت تأثیر بحران بزرگ اقتصادی [1929] و پیروزی های فاشیسم در اروپا، به سوی جناح چپ و حتی تروتسکیسم جلب شده بودند، در اواخر دهه 1930 به سمتِ [دیدگاه] «استالین هراسی» (11) یا «استالین ستیزی عامیانه» (12) و پذیرش دموکراسی کاپیتالیستی غربی کشانده شدند. تاریخ بعدی فعالیت های اکثر هواداران شاختمن، نشان می دهد که آنها در واقع مصداقی از این فرآیند بودند. مع ذالک یکی از نتایج انشعاب سال 1940 این بود که «کانون» را دلگرم کرد تأکید مبالغه آمیزی را برای مزایای «درست اعتقادی» قائل شده و انتقادات صورت گرفته را بازتابی از «فشار نیروهای طبقه [کارگر] بر پرولتاریای پیشتاز به شمار آورد» (کانون: پیکار به خاطر یک حزب پرولتاریایی، نیویورک، 1972، انتشارات پَت فایندر، صفحه 1).
دیدگاه های مزبور نشانگر رهیافت حزب کارگران سوسیالیست برای بازسازی بین الملل چهارم به عنوان یک سازمان کارآمد در سال های واپسین جنگ [جهانی دوم] بود. رهبریِ «کانون» با ژان وان هیژه نور (13) (دبیر بین الملل چهارم) درگیر شد. شخص اخیرالذکر، همراه با گروه اقلیت در درون حزب کارگران سوسیالیست به رهبری آلبرت گولدمَن (14) و فلیکس مورو (15)، به مخالفت با استدلال جناح اکثریت پرداخت که می گفت در پایان جنگ جهانی دوم هیچ گونه دموکراسی بورژوایی وجود نخواهد داشت (به طور مثال، نک: مورو؛ نخستین مرحله ی انقلاب اروپایی، بین الملل چهارم، (نیویورک)، 1943، جلد 5، فصل 12 صفحات 377- 368؛ ای. آر. فرانک: انقلاب اروپایی- چشم اندازها و وظایف آن. بین الملل چهارم (نیویورک)، 1944، جلد پنجم، فصل 12، صفحات 378- 382). کادر رهبری حزب کارگران سوسیالیست نخستین همایش بین الملل چهارم پس از پایان جنگ را، که به صورت کنفرانس بین المللی 1946 برگزار شد، مغتنم شمرد تا یک «دبیرخانه بین الملل» (16) جدید را تأسیس کرد با اینکه شخصیت های اصلی آن، به ویژه میخائیل راپتیس (17) یونانی و ارنست ماندل بلژیکی- که با نام های مستعارِ خود، یعنی پابلو (18) و ژِرمن (19)، بیش تر معروف هستند- ابتدا در جنبش مقاومت تروتسکی ظاهر شدند، و در دبیرخانه اروپایی موقت که به طور محرمانه در تابستان 1943 تأسیس شده بود خدمت کردند، ولی آنان اهمیت جدید خود را اساساً مدیون پشتیبانی شاخه امریکاییِ [بین الملل چهارم] بودند. «کانون» (کانون: سخنرانی هایی برای حزب، نیویورک، 1973، انتشارات پَت فایندر، صفحه 73) در این باره می گوید:
روابط ما با کادر رهبری در اروپا در آن زمان، روابط مبتنی بر همکاری و حمایت بسیار نزدیک بود. یک توافق کلّی میان ما وجود داشت. افراد گمنامی در میان ما بودند که هیچ کس هرگز قبلاً چیزی درباره آنان نشنیده بود. ما برای شناساندن آنان، تبلیغات کردیم. آنان هنوز هم می بایست برای خود نفوذ و قدرتی دست و پا کنند، نه فقط در اینجا، که در سراسر جهان. و این حقیقت که حزب کارگران سوسیالیست کمابیش از آنان حمایت کرد، این خط فکری موجب تقویت موقعیت آنان به مقدار زیاد شد.
وضعیتی که رویاروی این «افراد گمنام» و حامیان آنان قرار داشت، همان وضعی بود که پیشگویی های تروتسکی را درباره موجِ انقلابی پس از جنگ، شگفت زده کرده بود. در واقع اروپا در نیمه دوم جنگ، دچار یک افراط گرایی همگانی شد که تجلّی اصلی خود را در جنبش های مقاومت دراروپای تحت اشغال [نازی ها] و نیز در گزینش نخستین کابینه کارگری (با رأی اکثریت مردم) در بریتانیا، یافت. ایالات متحده امریکا یک رشته اعتصاب های بزرگ را تجربه کرد که در 1945- 1946 به اوج خود رسید. شورانش سیاسی در نیروهای مسلّح آمریکا و بریتانیا، در سطح وسیع و گسترده صورت گرفت و نشانگر ناخشنودی بود که در برخی موارد به طغیان انجامید. اما این ناآرامی ها، هر چند که به لحاظ مقیاس و میزان، با پیشگویی تروتسکی درباره یک «دوره ی نابسامانی اجتماعی» تطبیق می کرد ولی نشانه و علامتِ انقلاب نبود. جنبش های مقاومت در فرانسه و اسپانیا، که به وسیله کمونیست ها رهبری شده و بزرگ ترین خطر برای قدرت های غربی به شمار می آمد، به شکرانه [سیاست] استالین، مهار شد. بر طبق تعهدات استالین در برابر روزولت و چرچیل، رهبران احزاب کمونیست [فرانسه و ایتالیا] یعنی تورز (20) و تولیاتی (21) به اعضای خود دستور دادند که خلع سلاح شوند و از حکومت های بر سر کار آمده به وسیله متّفقین فرمانبرداری کنند (کلودین: جنبش کمونیست، هارموندزورث، 1975، انتشارات پنگویین، صفحه 18). در منتهاالیه اروپا، رژیم استالین که طبق پیش بینی تروتسکی، نمی توانست از جنگ جان سالن به دَر برد (تروتسکی: نوشتارها در سال های 1939- 1940، صفحه 18)، برعکس، با قدرت بیش تری ظاهر شد. اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی که فشار پیکار نظامی با هیتلر را تحمل کرده بود، با بهره گیری از حضور ارتش هایش در اروپای شرقی و تأسیس تدریجی رژیم های کمونیستی تک حزبی در لهستان، چکسلواکی و سایر کشورهای تحت اشغال شوروی، به سرعت خود را به عنوان یک قدرت چیره و مسلط در این ناحیه مطرح کرد. نیروی حیاتی استالینیسم هنگامی افزون شد که حزب کمونیست چین- که به لحاظ ایدئولوژی و روش، استالینیستی بود، گو این که اختلاف های عقیدتی با مسکو داشت- در [اول اکتبر] 1949 در چین به قدرت رسید. بنابراین، اُلیگارشی بُناپارتیست» (22) نه تنها سقوط نکرد، بلکه حوزه ی نفوذ خود را از «اِلب» (23) تا اقیانوس آرام گسترش داد. (24) تحول مزبور برخی فرضیات بنیادی را که توجیه کننده تحلیلی بود که شالوده ی تصمیم تروتسکی را برای پی ریزی بین الملل چهارم تشکیل می داد، زیر سؤال برد. در وهله اول، این باور تروتسکی بود که کاپیتالیسم به نقطه اوج بحرانی خود رسیده و فقط می تواند به طور موقت از آن رهایی یابد. این پیشگویی تروتسکی بر این اساس استوار بود که یکی از ضایعات عمده ی جنگ، حتّی در شکل محدودِ دموکراسی بورژوایی در کشورهایی نظیر بریتانیا، این امکان را فراهم می کرد که یک جنبش سندیکالیسمِ زیر سلطه ی سیاست های اصلاحگرانه، رشد یابد:
تمام کشورها، در پایانِ جنگ، به قدری ویران خواهند شد که سطح زندگی کارگران به سطح صدها سال قبل تنزل می کند. اتحادیه های [کارگریِ] اصلاحگر فقط در قالب رژیم های دموکراسی بورژوایی امکان پذیر می شوند. اما نخستین کشوری که در جنگ مغلوب شود، دارای یک دموکراسی کاملاً پوسیده خواهد بود. آن کشور [در مرحله ی] سقوط نهایی خود، تمامی تشکیلات کارگری را که به عنوان حامی آن عمل می کردند، به همراه خود خواهد برد.
(تروتسکی: نوشتارها در سال های 1939- 1940، صفحه 213)
بر اساس یک چنین چشم انداز فاجعه آمیزی بود که تِد گرانت (25) توانست در سال 1943 از جانب «مجمع بین الملل کارگران اعلام کند که بریتانیا در یک «وضعیت پیشاانقلاب» قرار دارد، و دیگر این که جانشینِ «مجمع بین الملل کارگران» یعنی حزب کمونیست انقلابی (26) [بریتانیا] قادر است کابینه اَتلی (27) را با حکومت کرنسکی مقایسه کند. (28) (گرانت: رشته ی ناگسسته، لندن، 1989، انتشارات فورتِرِس بوکز، فصل 31، صفحه 131). اما در سال 1946، کادر رهبری حزب کمونیست انقلابی بریتانیا ناگزیر شد بپذیرد که «فعالیت اقتصادی در اروپای غربی در دوره ی زمانی بعد، یکی از ادوار رکود (29) و کسادی بازار (30) نبوده و بلکه دوره ی احیاء و رونق اقتصادی خواهد بود.» (گرانت، رشته ی ناگسسته، صفحه 381). اما کادر رهبری مزبور حتّی به خواب هم نمی دید که اقتصاد جهانی در آستانه ی طولانی ترین و پایدارترین رونق در طول تاریخش قرار دارد و رشد محصول ناخالص ملی (31) در فاصله سال های 1948- 1973 سه برابر خواهد شد.
بقا و گسترش استالینیسم، یک مشکل حادتر را برای وارثان تروتسکی مطرح کرد. رژیم های اروپای شرقی پس از سال 1945، فرآیندی را تجربه کردند که ماندل آن را «همانندیِ ساختاری» (32) با اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی می نامید. به خصوص پس از شروع جنگ سرد در 1946- 1947، انحصارِ قدرت سیاسی در دست کمونیست ها قرار گرفت و ملّی کردن های گسترده ای صورت گرفت. نتیجه ی آن نیز ساختارهای اجتماعی- اقتصادی بود که اساساً مشابه ساختارهای اتحاد جماهیز شوروی سوسیالیستی بود. در اینجا پرسش پیش می آید که در حالی که بین الملل چهارم گرایش به آن داشت که کشورهای اروپای شرقی را «دولت های حائل» (33) بنامد، آیا این دولت ها در زمره ی دولت های کارگری بودند، همان طور که تروتسکی، روسیه استالینیستی را یک دولت کارگری نامیده بود؟ پاسخ منفی به این پرسش، متضمن کاربُرد همیشگی معیارهای یک دولت کارگری بود، که شخص تروتسکی آن معیارها را مالکیت دولت بر وسایل تولید و انحصار تجارت خارجی دانسته بود. اما تلقّی کردن رژیم های اروپای شرقی به عنوان دولت های کارگری- هر چند که همچون اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی دیوانسالار شده باشند- عواقب وخیمی را برای ساختار تئوریکی تروتسکیسم و نیز برای موجودیت واقعی آن به عنوان یک جنبش سیاسی داشت.
از یکسو، دگرگونی های صورت گرفته در اروپای شرقی پس از 1945، «انقلاب هایی از بالا» (34) بودند، که در آن ها نقش کارساز را احزاب کمونیست، با حمایتِ نیروهای اشغالگر روسی، ایفا می کردند. ارتش سرخ در طول پیشروی خود به سمت مرزهای غربی شوروی در 1944- 1945، کوشید تا جنبش های متعددی را که در راستای یک «انقلاب اجتماعی از پایین» (35) تلاش می کردند، سرکوب کرده و شوراهای کارگران و نیروهای «میلیشیا» مردمی را منحل کند. تظاهرات انبوهی که همراه با کودتای فوریه 1948 پراگ [چکسلواکی] صورت گرفت، به وسیله حزب کمونیستی سازمان دهی شده بود که قدرت خود را اساساً از تسلّط بر ارتش و پلیس، و نیز از پشتیبانی شوروی، می گرفت (نک: هارمن، مبارزات طبقاتی در اروپای شرقی در سال های 1945- 1983، لندن، 1983، انتشارات پلوتو، فصل 1) روشی که شوروی در اروپای شرقی در پیش گرفت اساساً در تعارض با مفهوم انقلاب سوسیالیستی بود که به وسیله مارکس و با الهام از کمون پاریس- 1871- قاعده بندی شده و لنین در جزوه ی دولت و انقلاب بر آن مُهر تأیید مجدّد زده بود. طبقه کارگر می بایست بساط دستگاهِ دیوانسالاری قدرت دولت، و از جمله ارتش ثابت و پلیس را برچیده و نهادهایی (نظیر شوراها در انقلاب های 1905 و 1917) را که مبتنی بر مشارکت و نظارت مستقیم مردم باشد، جایگزین آن ها سازد. حتی پیروزی های استالینیستی که بدون مداخله نظامی شوروی صورت گرفت، به خصوص در چین و یوگسلاوی، نیز هیچ گونه سازگاری با نظریه مارکسیسم کلاسیک در زمینه ی انقلاب نداشت. در کشورهای چین و یوگسلاوی، نقش کارساز [انقلابی] را ارتش های دهقانی به رهبری کمونیست ها، که یک استراتژی جنگ چریکی را دنبال می کردند و مقدّر بود که مقلّدان بسیاری در جهان سوم در نیمه دوم قرن بیستم بیابند، ایفا می کردند. اما تروتسکی، مانند مارکس، همواره احتمال اقدامِ دهقانی به عنوان نماینده ی انقلاب سوسیالیستی را رد کرده بود. تروتسکی حتّی پیش بینی کرد که در صورت احیای جنبش کارگرانِ چین در شهرها تحت رهبری تروتسکیست ها، «یک جنگ داخلی میان ارتش دهقانی به رهبری استالینیست ها و پرولتاریای پیشتاز به رهبری لنینیست ها درگیر خواهد شد» (تروتسکی: درباره چین، نیویورک، 1976، انتشارات موناد، صفحه 530).
لذا اگر رژیم های اروپای شرقی و چین، دولت های کارگری بودند، در این صورت مارکس و اِنگلس (مارکس و اِنگلس: مجموعه آثار، جلد 5: آثار مارکس و اِنگلس در سال های 1843- 1844، لندن، 1976، صفحه 327) هنگامی که اعلام کردند: «نجات و رهایی طبقه کارگر به وسیله خود طبقه کارگر انجام می شود [انقلاب فی البدیهه و خودجوش کارگران]»، دچار اشتباه شده بودند. بنابراین ماندل در 1946 این فکر را عنوان کرد که انقلاب های صورت گرفته در اروپای شرقی، به مثابه ی «یک بازنگری کاملِ خرده بورژوا از مفهوم مارکسیست- لنینیست دولت و انقلاب پرولتاریایی است» (به نقل از کلیف: نه واشنگتن و نه مسکو، لندن، 1982، انتشارات بوک مارکز، صفحه 83). قوّت این فکر، نشانگر یک ملاحظه [مسلکی] دیگر بود. تروتسکی استدلال کرده بود که دیوانسالاری استالینیستی، هر چند که هنوز هم متّکی بر شالوده های اجتماعی است که به وسیله انقلاب اکتبر پی ریزی شد، اما یک نیروی محافظه کار است که نقش جهانی آن همانا جلوگیری از نقلاب [سوسیالیستی ] است، نه این که محرّک انقلاب [سوسیالیستی] باشد: «دیوانسالاری که به صورت یک نیروی ارتجاعی (36) در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی درآمد، قادر به ایفای یک نقش انقلابی در عرصه جهانی نمی باشد» (ریسنر: اسناد بین الملل چهارم، صفحه 214). اما هنگامی که احزاب استالینیستی موفق شدند کاپیتالیسم را در چین و اروپای شرقی سرنگون سازند، پس این دیوانسالاری ثابت کرده بود که یک نیروی عمیقاً انقلابی است. وانگهی اگر استالینیسم به راستی بتواند انقلاب های سوسیالیستی را برپا کند، در این صورت، پس نقش بین الملل چهارم یا به اصطلاح «حزب جهانی انقلاب سوسیالیستی» چه صیغه ای است؟ در پاسخ به مقایسه های صورت گرفته میان تأسیس مفروض دولت های کارگری در «منطقه حائل» [اروپای شرقی] و «انقلاب از بالای» بورژوایی که به وسیله بیسمارک در آلمان اجرا شد، تونی کلیف، این تروتسکیست متعصب و رهبر حزب کمونیست انقلابی بریتانیا، این چنین اظهار نظر کرد:
راه و روش «بیسمارکی» یک استثناء برای بورژوازی به شمار نمی آمد، بلکه یک اصل بود. استثناء، انقلاب فرانسه بود. اگر انقلاب پرولتاریایی نه لزوماً از طریق فعالیت خودِ طبقه کارگر بلکه به وسیله یک رژیم دیوانسالار به اجرا درآید، در این صورت، انقلاب روسیه نیز خواه و ناخواه یک استثناء خواهد بود، در حالی که راه و روش «بیسمارکی» یک اصل و قاعده است. طلوع [قدرت] بورژوازی بر فریب دادن توده ها استوار بود، اعم از این که این فریب خوردگان «بی شلوارها» ی انقلابی فرانسوی (37) بودند یا سربازان بیسمارک. اگر یک انقلاب پرولتاریایی بتواند بدون یک رهبریِ مستقل به اجرا درآید، این رهبری هیچ دلیلی را نمی بیند تا خود را هویدا سازد. «قانونِ مقاومت کمتر» (38) ، تاریخ را وادار به گزینش راه انقلابی خواهد کرد که به وسیله اقلیت های کوچک و با فریب دادن اکثریت های بزرگ انجام می شود.
(کلیف: نه واشنگتن و نه مسکو، صفحه 66)
تحولی که اتحاد جماهیز شوروی سوسیالیستی در اروپای شرقی به لحاظ «همانندی ساختاری با شوروی» ایجاد کرد، وارثان تروتسکی را بر سر یک دو راهی قرار داد: رها کردن اندیشه ی همانندیِ سرنگونی کاپیتالیسم با [رژیم] مبتنی بر مالکیت دولتی وسایل تولید [در باور تروتسکی] و یا بازنگری در مفهوم مارکسیسم کلاسیک در زمینه ی انقلاب سوسیالیستی به عنوان «یک جنبش خود آگاه و مستقلِ اکثریتِ عظیم [جامعه] و به سود اکثریت عظیم آن» (مارکس و انگلس: مجموعه آثار، جلد 6، آثار مارکس و اِنگلس در سال های 1845- 1848، لندن، 1976، انتشارات لارنس و ویشارت، صفحه 495). «تروتسکیسم مکتبی» (39)، که «کانون» برای نخستین بار این نام را بر آن نهاد، در این خلاصه می شد که باید راه حل دوم را برگزید.
ترفند های آیین گرا
بحران جنبش تروتسکیسم پس از سال 1945، مورد و مصداقی است از یک مسأله عمومی و رایج در تاریخ علوم. ایمرلاکاتوش (40) (مقالات فلسفی در دو مجلّد، کمبریج، 1978، انتشارات دانشگاه کمبریج، جلد اول) این فکر را عنوان کرد که بهترین طرز نگرش به نظریه ها، این است که آن ها را به عنوان «برنامه های تحقیقاتی علمی» به شمار آورد که در اثر قاعده بندی فرضیات کمکیِ قابل ابطال، پدید می آید. هر جا که یک برنامه تحقیقاتی «حقایق تازه ای» را پیش بینی می کند، آن برنامه «به لحاظ نظری، مترقی است» و هر جا که مقداری از این پیش بینی ها از حیث تجربی به اثبات رسیده اند، آن برنامه «به لحاظ تجربی، مترقی است، یک برنامه که قادر به پیش بینی نیست، یا فرضیات آن باطل می باشد، برعکس یک برنامه ی «منحط» است که باید جای خود را به برنامه دیگری بدهد، نظیر نظریه ی کُپرنیک در باب اخترشناسی که جایگزین نظریه بطلمیوس شد یا فیزیک اینشتین که جای فیزیک نیوتونی را گرفت. هر برنامه، حاوی یک «هسته ی سخت» از فرضیاتی است که غیر قابل ابطال به شمار می آید، برخلاف فرضیاتِ کمکی قابل ابطال آن. یکی از نشانه های یک برنامه منحّط، ظهور آن چیزی است که کارل پوپر (41) (ک. ر. پوپر: منطق اکتشافات علمی، لندن، 1970، انتشارات هاچینسون، صفحات 82- 84) آن را «ترفندهای آیین گرا» (42) می نامید، و به این منظور طرح ریزی شده بودند تا «هسته ی سخت» را در برابر ابطال مداوم فرضیات کمکی حفظ کنند، به همان طریقی که پیروان بطلمیوس در اواخر سده های میانه کوشیدند تا الگوی نظام سیّاره ای او را در مورد مرکزیت زمین (43)، با به کارگیری دایره های تدویر(44)، با مشاهده منطبق سازند. پوپر و لاکاتوش، به گونه ای همسان، یک نظریه علمی را به عنوان نظریه ای تعریف کردند که شرایط ابطال خود را صراحتاً اعلام می کند. (45) موضوع جالب این است که تروتسکی در یکی از آخرین نوشتارهایش، شرایط ابطال نظریه اش را اعلام کرد. در طول 1939- 1940، تروتسکی در مباحثه ای با شاختمن، این مطلب را عنوان نمود که اگر جنگ جهانی دوم به انقلابی نیانجامد که با استالینیسم و کاپیتالیسم به یکسان تسویه حساب کند،[در این صورت] ضرورت دارد که از قبل محرز شود که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی فعلی، به لحاظ خصایص بنیادیش، شکل ابتدایی یک طبقه استثمارگر جدید در یک مقیاس بین المللی است... شقوق تاریخی که رژیم استالینیستی بی وقفه حامل آن است، به صورت زیر می باشد: یا رژیم استالینیستی یک برگشت نفرت انگیز در فرآیندِ متحول کردن جامعه بورژوازی به یک جامعه سوسیالیستی است، یا این که رژیم استالین نخستین مرحله ی یک جامعه استثمارگر نوین است. اگر ثابت شود که پیش بینی دوم صحیح است، در این صورت، البته دیوانسالاری به صورت یک طبقه استثمارگر جدید درمی آید. هر چند که چشم انداز دوم سخت و شاق باشد، اگر پرولتاریای جهانی واقعاً نتواند رسالتی را که سیر تحولات بر دوش او گذارده است، به انجام رساند، هیچ راه دیگری باقی نمی ماند جز این که بپذیریم برنامه سوسیالیستی که مبتنی بر تضادهای درونی جامعه سرمایه داری است، به عنوان یک مدینه فاضله (46) به پایان رسیده است.
(تروتسکی: در دفاع از مارکسیسم، صفحه 9)
بنابراین، تروتسکی باور داشت که ابطال پیش بینی های او باعث تردید نسبت به حقیقت، یعنی خود مارکسیسم، خواهد شد. [البته این تردید] شاید محدود بود، زیرا خطرهایی که به این ترتیب به وجود می آمدند بسیار زیاد می بودند. لذا «کانون» و «افراد گمنام» او در دبیرخانه بین المللیِ [بین الملل چهارم] در ابتدا به پذیرش هر گونه تعارض میان پیشگویی های تروتسکی و تحول سیاست جهانی در پایان جنگ [دوم جهانی] (47)، تن در ندادند. «کانون» در آن چه یک مثال کلاسیک از ترفند آیین گراست. (کانون: پیکار به خاطر سوسیالیسم در «قرن امریکایی»، نیویورک، 1977، انتشارات پَت فایندر، صفحه 200) در نوامبر 1945 (48)، اعلام کرد: تروتسکی پیشگویی کرد که سرنوشت اتحاد شوروی در جنگ تعیین می شود. این پیشگویی، همچنان یک اعتقاد راسخ ما به شمار می آید. ما فقط با برخی افراد که به طرزی نسنجیده فکر می کنند که جنگ تمام شده است، مخالفیم. این جنگ فقط یک مرحله ی خود را پشت سر گذارده و اینک در فرآیند گروه بندی مجدّد و تجدید سازمان برای مرحله بعد است. جنگ به پایان نرسیده است، و انقلابی که ما گفتیم در اثر جنگ، در اروپا به وجود خواهد آمد، از دستورِ کار ما حذف نشده است، بلکه فقط دچار تأخیر و تعویق شده، که آن هم اساساً به خاطرِ وجود نداشتن یک حزب انقلابی است که به قدر کافی قوی باشد.
اگر حقایق [موجود] تئوری مزبور را تأیید نمی کرد، پس می بایست حقایق را نادیده گرفت. از این رو، کنفرانس بین المللی [بین الملل چهارم] در آوریل 1946 اعلام کرد که اروپا باید «در یک سطح نزدیک به رکود و کسادی بازار باقی بماند» (به نقل از گرانت: رشته ناگسسته، صفحه 380) این ادعا، و نتیجه فرعی آن مبنی بر این که هیچ نوع دموکراسی بورژوایی نمی تواند مجدداً استقرار یابد، از سوی شاخه فرانسوی آن یعنی حزب کمونیست بین الملل گرا (فرانسه) (49) و حزب کمونیست انقلابی (بریتانیا) مورد سؤال و تردید قرار گرفت. به نمایندگی از حزب کمونیست انقلابی، کلیف (کلیف، نه واشنگتن و نه مسکو، صفحات 24- 39) از کفایت زیادی برخوردار بود تا تلاش های ماندل را برای نایده گرفتن شواهد فراوان بهبود اقتصادی، مردود بشمارد. گرانت (گرانت: رشته ناگسسته، صفحه 125) یادآور شد که آنچه بر همگان روشن است، به جز برای کادر رهبری دبیرخانه بین الملل [چهارم] و حزب کارگران سوسیالیست، این است که «در همه جای اروپای غربی، پس از نجات [از چنگال فاشیسم]، گرایشی به یک حرکت مستمر به سمت دموکراسی بورژوایی، و نه به سوی رژیم های دیکتاتوری بزرگ و بزرگ تر، وجود دارد.» با این حال، اگر چه کادر رهبری حزب کمونیست انقلابی (بریتانیا) واقع بینی بیش تری را در مقایسه با «کانون» یا ماندل نشان داد لیکن آنان نیز باور داشتند که انقلاب پیش بینی شده به وسیله تروتسکی فقط به تعویق افتاده است. گرانت دلیل تراشی کرد که «یک بهبود تازه فقط می تواند راه را به روی یک کسادی بازار و یک بحران اقتصادی بزرگ تر از گذشته، فراهم کند» (گرانت: رشته ی ناگسسته، صفحه 381).
مع ذلک ماهیت «منطقه حائل» در اروپای شرقی، بزرگ ترین منبع دشواری بود. واکنش اولیه کادر رهبری بین الملل چهارم به این صورت ظاهر شد که حاضر نشدند اقمار جدید مسکو را به عنوان دولت های کارگری به شمار آورند. ماندل به نمایندگی از جانب دبیرخانه بین الملل [چهارم] در سپتامبر 1946 اظهار داشت: «ماهیت اقتصاد و دولت، در این کشورها، بورژوایی باقی می ماند» (به نقل از فرانک: سیر تکاملی اروپای شرقی. در طبقه، حزب و دولت و انقلابِ اروپای شرقی، بین الملل چهارم، نیویورک، 1969، انتشارات حزب کارگر سوسیالیست، صفحه 48). با این که موضع گیری مزبور در کنگره دوم بین الملل چهارم در آوریل 1948 (اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و استالینیسم: بین الملل چهارم، نیویورک، 1948) از نو تأیید شد، امّا به نحو بسیار بارزی در تعارض با هویت ساختارهای اجتماعی و سیاسی در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و اروپای شرقی بود، به طوری که امکان نداشت موضع گیری مذکور به مدت نامحدود ادامه یابد. اکثریت کادر رهبری حزب کمونیست انقلابی (بریتانیا) مسیری را که سرانجام بین الملل چهارم در پیش گرفت، از قبل پیش بینی کرده بودند. جوک هاستون (50) به نمایندگی از سوی حزب مزبور در کنگره مذکور، به گونه ای ناموفق استدلال کرد که «اقتصادهای این کشورها [کشورهای اروپای شرقی] را در خط اقتصاد اتحاد شوروی قرار داده اند» (به نقل از بورنشتین و ریچاردسون: جنگ و بین الملل [چهارم]، صفحه 217). در این میان دبیرخانه بین الملل [چهارم ] شروع کرد به لغزیدن در همان مسیر فکریِ [حزب کمونیست انقلابی بریتانیا] در طول چند ماهِ پس از تشکیل کنگره دوم بین الملل چهارم. گسستگی یوگسلاوی از بلوک شرق در ژوئن 1948، شتاب این فرآیند را اثبات کرد. دبیرخانه بین الملل [چهارم] در واکنش به رویداد مزبور، در اول ژوئیه 1948 یک «نامه سرگشاده به حزب کمونیست یوگسلاوی» نوشت و طی آن اعلام کرد: «شما فقط موقعی دست های قدرتمندی خواهید داشت که همچنان به راه سوسیالیسم انقلابی بروید» و در پایان یادآور شد «وعده ی مقاومت پیروزمندانه به وسیله یک حزب کارگریِ انقلابی علیه دستگاه کرملین... زنده باد انقلاب سوسیالیستی یوگسلاوی» (به نقل از هالاس: تکوین رهبری. سوسیالیسم بین الملل، 1969، صفحه 29).
اینک سرِ شتر داخل چادر رفته بود (51). اگر در یک مورد پذیرفته می شد که یک حزب استالینیستی- که دبیر کل آن تیتو (52) پیش تر هنگام بازگشت از مسکو به خودش می بالید که با فاشیست های تروتسکیست پیکار می کند (کلیف: نه واشنگتن و نه مسکو، صفحات 67- 68)- قادر بود که یک «انقلاب سوسیالیستی» را اجرا کند، آیا امکان نداشت که این تحول در سایر کشورهای اروپای شرقی نیز روی دهد؟ برای پابلو [نام مستعار میخائیل راپتیس]، ماندل و «کانون» سه سال دیگر طول کشید تا این نتیجه گیری را بپذیرند و بین الملل چهارم نیز رسماً آن را ثبت کند. کنگره سوم بین الملل چهارم در اوت 1951 درباره اروپای شرقی اعلام کرد: «همانندی ساختاری این کشورها با اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را باید اساساً یک امر انجام شده، تلقّی کرد و این کشورها،دیگر در شمار کشورهای سرمایه داری محسوب نمی شوند، ملی کردن وسایل تولید، همچون در مورد اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، یک شرط لازم و کافی برای اثبات وجودِ یک دولت کارگری بود:
«مهم تر از آن، مزیّتِ پایگاه اقتصادی این کشورها است... که وجه مشخصه آن، روابط جدید تولید و مالکانه ای است که مناسب یک اقتصاد رضایت بخش است، اساساً همانند اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، و ما ناگزیریم این دولت ها را اکنون به عنوان دولت های کارگریِ ناقص تلقی کنیم.»
برخلاف اتحاد جماهیر شوروی که محصول یک انقلاب سوسیالیستی معتبر است ولی به راه خطا رفت و لذا یک دولت کارگری منحّط است، رژیم های استالینیستی در اروپای شرقی به طور ناقص به دنیا آمده اند. بنابراین:
روشن شده است که اقدام انقلابی توده ها، یک شرط واجب- که دیوانسالاری به آن نیاز دارد تا بتواند تحت شرایط استثنایی و مشابه، کاپیتالیسم را در یک فضای بین المللی نظیر جوّ «جنگ سرد» نابود کند- نمی باشد.
(ماهیت طبقاتی اروپای شرقی. در طبقه، حزب، و دولت و انقلابِ اروپای شرقی، بین الملل چهارم، 1969، نیویورک، انتشارات حزب کارگران سوسیالیست، صفحات 54- 55)
چون یک ملاحظه ی عمده ی به کار رفته در این نتیجه گیری، تمایل به حفظ یکپارچگی تحلیل تروتسکی از اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود، لذا هواداران این حرکت، بلافاصله یادآور شدند که تروتسکی این احتمال را پیش بینی کرده است که امکان دارد دیوانسالاری استالینیستی نیز خود را از شرّ سرمایه داری خلاص کند (به طور مثال، نک: هانسِن،مسأله اروپای شرقی. در طبقه، حزب، و دولت و انقلاب اروپای شرقی، نیویورک، 1969، انتشارات حزب کارگر سوسیالیست، صفحات 30- 32). پس از توافق شوروی و آلمان در مورد تجزیه لهستان در سپتامبر 1939، تروتسکی پیش بینی کرد:
در سرزمین هایی که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در نظر دارد آن ها را به قلمروی خود ملحق کند، رژیم مسکو این کار را از طریق مصادره املاک بزرگان مالکان و دولتی کردن وسایل تولید انجام خواهد داد. احتمالِ بسیار زیاد این شکل از اقدام، نه به این علت است که دیوانسالاری در کردار خویش صادق است، بلکه به این دلیل که دیوانسالاری نه تمایل دارد و نه قادر است که طبقات حاکم قدیمی در سرزمین های اشغالی را در مزایای برنامه سوسیالیستی سهیم کند.
(تروتسکی: در دفاع از مارکسیسم، صفحه 18)
«این اقدام را که خصلت انقلابی دارد- "مصادره ی مصادره کنندگان"، اما به یک طریقِ دیوانسالاری نظامی صورت می گیرد» با لغو نظام رقیّت دهقانان [سِرواژ] در لهستان به وسیله نیروهای اشغالگر ناپلئون مقایسه کرد. انقلاب سوسیالیستی نیز همچون انقلاب بورژوایی می تواند از بالا تحمیل شود [انقلاب از بالا]. مع ذلک تروتسکی (تروتسکی: در دفاع از مارکسیسم، صفحه 19) به کلام خود ادامه می دهد تا این قضاوت را مشروط نماید:
معیار سیاسی از نظر ما، متحول کردن روابط مالکانه در این یا آن منطقه نیست، هر چند که این روابط به خودیِ خود مهم باشند، بلکه ایجاد تغییر در آگاهی و تشکّل پرولتاریای جهانی، بالا بردن توانایی آن ها برای دفاع از فتوحات پیشین خود و به دست آوردن فتوحات جدید است. از این دیدگاه، که تنها دیدگاه کارساز است، سیاست مسکو به عنوان یک کل، سرشت ارتجاعی خود را کاملاً حفظ کرده و همچنان مانع عمده ای فراراه انقلاب جهانی [سوسیالیستی] است.
عبارات مزبور روشنگرِ بغرنجی و دشواری است که موضوع همانند کردن یک دولت کارگری با یک اقتصاد دولتی از سوی تروتسکی، برای وارثان مکتبی او باقی می گذارد. هدف تروتسکی نوعی انقلاب بود که به وسیله مارکس و لنین پیش بینی شده بود، و این انقلاب دست کم به طور گذرا در 1917 برپا شده بود، انقلابی که به طبقه کارگر امکان داد تا دستگاه رژیم پیشین را فروپاشیده و یک نظارت مستقیم و دموکراتیک کارگران را جایگزین آن سازد. از این چشم انداز بود که «آگاهی و تشکّل پرولتاریای جهانی، تنها دیدگاه کارآمد به شمار می آمد، دیدگاهی که بر مبنای آن، استالینیسم به عنوان [یک نظام] ارتجاعی، محکوم می شد.» اما اگر دیوانسالاری روسی می توانست «مصادره کنندگان را مصادره کند»، نه فقط در نقاطی از لهستان، که در سراسر اروپای شرقی، مطمئناً این کار اهمیت عملی بیش تری برای آن کسانی داشت که بیش تر مایل بودند از شرّ کاپیتالیسم خلاص شوند تا از آرمان- شاید خیالبافانه- سوسیالیسم از پایین (53). شخصِ خود تروتسکی، در پاسخ به انتقادات از تحلیل او درباره اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، تمایل به این داشت که مفهوم [نظریه ی] مارکسیسم کلاسیک درباره دولت را که مبتنی بر دموکراسی شورایی و رقابت آزاد میان احزاب بود، به عنوان «ضابطه ای»تبیین کند که بر طبق آن، رژیم استالین یک انحراف به شمار می آمد که در اثر شرایط خاص تاریخی به وجود آمده بود (به طور مثال، نک: تروتسکی، نوشتارها در سال های 1937- 1938، صفحات 60- 71) اما تروتسکی به عنوان یک شاگردِ [پیروِ] خوب هگل و مارکس، از عقاید آنان در مورد عدم تمایز میان ارزش ها و حقایق، پیروی کرد (تروتسکی: اخلاق آنان و اخلاق ما، نیویورک، 1973، انتشارات پَت فایندر). [ولی] امکان دارد که ثابت شود مقوله ی خود رهایی طبقه کارگر، یک ضابطه غیرعملی است، و لذا به لحاظ سیاسی، ضابطه ای نامربوط است. (54)
سوق دادن بین الملل چهارم در مسیر تحلیل تروتسکی که در بالا شرح داده شد، در اوایل دهه ی 1950 به وسیله پابلو [میخائیل راپتیس] صورت گرفت. تضاد میان دو بلوک شرق و غرب اروپا، که با برپایی یک جنگ محدود در شبه جزیره کره در سال 1950، به اوج خود رسید، باعث شد که موضوع یک جنگ جهانی سوم در دستورِ کار [بین الملل چهارم] قرار گیرد. پابلو (ام. پابلو: ما به کجا می رویم؟ اسناد دبیرخانه بین الملل [چهارم]، نیویورک، 1974، انتشارات حزب کارگر سوسیالیست، صفحه 7) استدلال کرد که جنگ کره «یک جنگ داخلیِ بین المللی» میان جهان سرمایه داری و کارگری است و قدرت های غربی و دولت های استالینیستی به ترتیب نماینده و مظهر آن هستند، یعنی «انقلاب- جنگ» و «جنگ- انقلاب» (55). این چشم انداز می بایست با استقبال تروتسکیست ها روبرو شود زیرا برپایی یک جنگ جهانی باعث تسریعِ «فرآیندی می شد که پیش تر در اثر تحول تشنج زای جامعه ما آغاز شده بود، و فقط با پیروزی سوسیالیسم از تب و تاب می افتاد» (پابلو: ما به کجا می رویم؟ صفحه 9). این حقیقت که «جنگ- انقلاب» می توانست با رهبری استالین صورت گیرد، نیابد باعث شود که بین الملل چهارم دچار ناامیدی شود زیرا گذارِ جامعه کاپیتالیستی به سوسیالیسم... احتمالاً یک دوره کاملِ تاریخی چند قرنی را شامل می شود، و در این فاصله زمانی، مملوء از شکل ها و رژیم های انتقالی بین کاپیتالیسم و سوسیالیسم خواهد بود که لزوماً انحرافی است از شکل ها و ضوابط «ناب» [مارکسیسم].
(پابلو: ما به کجا می رویم؟ صفحه 10)
اگر شاخه های بین الملل چهارم می خواستند بیش ترین تأثیر را در سیر حوادث داشته باشند، آنان می بایست وارد احزاب سوسیالیست یا حتّی کمونیست بشوند، زیرا امکان نداشت که این احزاب را در «یک فاصله زمانی نسبتاً کوتاهِ فاصل بین حال و کشاکش [نهاییِ] سرنوشت ساز، درهم شکست و با احزاب دیگری جایگزین کرده»، وانگهی، این ورود باعث می شد که «گرایش های مرکزگرایی پدید آیند که در نهایت به یک مرحله کامل افراطی کردن توده ها و فرآیندهای انقلابی عینی در کشورهای مربوطه این احزاب بیانجامد» (پابلو: تکوین حزب انقلابی، اسناد دبیرخانه، بین الملل [چهارم]، 1974، انتشارات حزب کارگران سوسیالیست، صفحه 10). اکنون «سیاست نفوذی» (56) نه به معنای آن نوع حزبِ مهاجم بود که درگیرِ «دورِ فرانسوی» در نیمه دهه 1930 بود، بلکه آن چیزی بود که پابلو آن را «ورود همه جانبه» (57) می نامید، یعنی یک مشارکت دراز مدت در احزاب پُر عضوِ طبقه کارگر، با این هدف که گرایش های مرکز گرایش های مرکزگرایی را که بین انقلاب و اصلاح در نوسان بود، تشویق کرده و در آنها نفوذ کند.
سیاست مزبور، دست کم به لحاظ نتایج عملی، شباهت بسیار نزدیکی به آن چیزی داشت که حامیان بریتانیایی دبیرخانه بین الملل [چهارم] چند سالی بود که به آن سرگرم بودند. به عنوان بخشی از یک فرآیند، که به گونه ای کارساز به نابودی حزب کمونیست انقلابی (بریتانیا) و کنار گذاردن سیاست انقلابی به وسیله برخی از توانمندترین رهبران این حزب و به ویژه هاستون، انجامید، به یک اقلیت به رهبری جِری هیلی (58) در سال 1947 اجازه داده شد- به اصرار دبیرخانه بین الملل [چهارم]ـ که مستقل از اکثریت حزب کمونیست انقلابی (بریتانیا) تشکّل یافته و وارد حزب کارگر انگلستان شود. ضعیف شدن روحیه و سرگردانی جناح اکثریت حزب در اثر اختلاف نظرهای داخلی، و نیز دشواریِ حفظ یک سازمان مستقل در شرایط رونق اقتصادی و وجود یک کابینه کارگری اصلاحگر،آنان را واداشت که دو سال بعد تصمیم بگیرند که حزب کمونیست انقلابی (بریتانیا) را منحل کرده و به حزب کارگر ملحق شوند. آنان پس از الحاق به حزب کارگر، ناگزیر شدند که طبق دستور دبیرخانه بین الملل [چهارم] تسلیم اقتدار هیلی شوند. هیلی، در آن چه که ثابت شد آغاز یک حرفه ی طولانی به عنوان «سَر جادوگریاب» (59) تروتسکیسم است، به پاکسازی «این باشگاه (نام جدید شاخه بریتانیایی بین الملل چهارم) از وجود کسانی پرداخت که تفکر مستقلی داشتند، به خصوص هواداران رهبرانِ حزب کمونیست انقلابی (بریتانیا) نظیر کلیف و گرانت. در این میان، هیلی و هم پیمان اصلی او، یعنی جان لارنس (60)، یک روزنامه با گرایش مرکزگرایی را با نام «سوشیالیست آت لوک» (61)، با همکاری جناح چپ حزب کارگر که معتقد بود جنگ سرد یک کشاکش مستقیم میان «بلوک مترقی» (62) و امپریالیسم غرب است، دایر کرد. (درباره انحطاط و سقوط حزب کمونیست انقلابی (بریتانیا) نک: برونشتین و ریچاردسون، جنگ و بین الملل [چهارم]، فصل های 6 و 7]
با این که کادر رهبری حزب کارگران سوسیالیست (بریتانیا) در انحلال حزب کمونیست انقلابی (بریتانیا) به مقدار زیادی دست داشت، و نیز در یک مداخله مشابه دبیرخانه بین الملل [چهارم] در فرانسه، که حزب کمونیست بین الملل گرای (فرانسه) را به سطح یک ته مانده به رهبری پی یر فرانکِ وفادار به حزب، تنزل داد، اما جنبش تروتسکیسم حاضر نشد که تنزل شأن خویش به عنوان یک جزء و فرعِ استالینیسم (عنوان شده به وسیله پابلو) را پذیرا شود. «کانون» (کانون: سخنرانی هایی در حزب،صفحه 80) گفته ی یک عضو شاخه شیکاگو را نقل کرد که پرسیده بود: «اگر قرار باشد استالینیسم قرن ها ادامه یابد، پس چه فایده ای دارد که من از خانه خارج شوم و ده نسخه روزنامه [حزب] را در خیابان ها بفروشم.» «کانون» نیز به مخالفت با منطقِ فکری برخاست که به نظر می رسید قصد داشت از وجود تشکیلات مستقل تروتسکیستی در هر مرحله ای، جلوگیری کند. در اثر مجادلات بر سر «پابلوگرایی» (63)، شاخه های امریکایی، فرانسوی و بریتانیایی [بین الملل چهارم] دچار تفرقه شدیدی شدند. بالأخره در 1953، دبیرخانه بین الملل [چهارم] و حزب کارگران سوسیالیست (ایالات متحده و بریتانیا) از یکدیگر جدا شدند. «کانون» و هم پیمانان بریتانیایی و فرانسوی او، به ترتیب تحت رهبری هیلی و پی یر لامبر (64) درآمدند و «کمیته بین المللیِ مستقلِ بین المللِ چهارم» (65) را در مخالفت با دبیرخانه بین الملل [چهارم] به رهبری پابلو، ماندل و فرانک، تشکیل دادند. تجزیه تروتسکیسم مکتبی به «بین الملل گرایان» رقیب یکدیگر در آینده، جنبه مستمر و همیشگی یافت. حزب کارگران سوسیالیست و دبیرخانه بین الملل [چهارم] در واقع موفّق شدند که یک «کنگره وحدت» را در ژوئن 1963 برگزار نمایند. کنگره مزبور مبادرت به تأسیس «دبیرخانه متّحده بین الملل چهارم» (66) کرد، ولی این عناوین، توخالی از آب درآمدند. این وحدت شامل حال هیلی و لامبر می شد که از حزب کارگران سوسیالیست بریده بودند. «مجمع کارِ سوسیالیستِ» (67) هیلی- که بعدها نام خود را به «حزب انقلابی کارگران» (68) تغییر داد- با ادعای حزب کارگران سوسیالیست و دبیرخانه بین الملل [چهارم] مبنی بر این که انقلاب 1959 کوبا موجب تأسیس یک دولت کارگری ناقص دیگر شده است، قویاً به مخالفت برخاست. «مجمع کارِ سوسیالیست (بریتانیا)، و تشکیلات لامبر («سازمان کمونیست بین الملل گرا» (69)، که بعداً به «حزب کمونیست بین الملل گرا» تغییر نام یافت) اجازه دادند که دبیرخانه متّحده بین الملل چهارم تا سال 1971 فعال باشد، و در آن زمان، دو گروه مزبور نیز به مجادله با یکدیگر پرداختند و گروه بندی های مستقل خود را تشکیل دادند. در این میان، پابلو سرگرم مجادله با ماندل و فرانک بود زیرا آنان معتقد بودند که نظر پابلو درباره سوسیالیسمِ بالقوّه در انقلاب الجزایر، صائب نمی باشد. خوآن پوساداسِ (70) آرژانتینی (هم پیمان پابلو) پیش از برگزاری کنگره وحدت 1963، [از دبیرخانه بین الملل چهارم] خارج شد، و خود پابلو نیز از دبیرخانه اخراج گردید. حتّی گروه بندی مجدد در بین الملل چهارم که پس از کنار گذاردن پابلو صورت گرفت، ثابت شد که یک پیروزی به قیمت گران بود. از اواخر دهه ی 1960، دبیرخانه متحده بین الملل چهارم از تفرقه های مزمن رنج می برد، به ویژه تفرقه میان یک اکثریت که بالأخص در شاخه های اروپایی و به ریاست ماندل و حزب کارگران سوسیالیست (شاخه امریکایی) و هواداران آن، مستقر شده بود.
فرآیند تجزیه تروتسکیسم- که فراز [پاراگراف] بالا که خلاصه ای ناقص و فشرده ای از آن است، و همچنین نمودار همراه آن هم (شکل 1) ناقص است، زیرا مسیر این جنبش را فقط در ایالات متحده امریکا و بریتانیا دنبال می کند- نباید این حقیقت را تحت الشعاع قرار دهد که گروه های تروتسکیست با این که دچار اختلاف نظر بودند اما در بعضی فرضیات مهم عقیده مشترکی داشتند، به ویژه در این باور که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، چین و اروپای شرقی، ارتباط خود با نظام سرمایه داری را گُسستند و تحول به سوی سوسیالیسم را- هر چند به طور ناقص- آغاز کردند. فرضیات مزبور برخی ویژگی های اساسی به تروتسکیسم می دهد که زیربنای اختلاف نظرهای فرقه ای نامحدود آن را تشکیل داده و به تبیین اختلاف نظرهای مذکور کمک می کند.
پی نوشت ها :
1. اشاره به کنفرانس های زیمروالد و کی ینتال (1915 و 1917) است؛ در این کنفرانس ها، بلشویک ها به رهبری لنین، حاضر نشدند از هیچ یک از دو طرف درگیر در جنگ، حمایت نمایند و موضعِ لزوم مبارزه ی پرولتاریا با رژیم های حاکم را (به صورت یک جنگ داخلی) مطرح کردند. م.
2. آلمان نازی، ایتالیای فاشیست و ژاپن. م.
3. democratization
4. Socialist Workers,party
5. Workers' International League-WIL [در بریتانیا]
6. احزاب کمونیست اروپای غربی تا پیش از یورش آلمان به شوروی، با برپایی اعتصاب ها و تظاهرات، مخالفت خود را با جنگ ابراز کرده و از شرکت در آن خودداری می نمودند. پس از حمله ی نظامی آلمان به شوروی، احزاب مزبور تغییر رویه دادند: کمونیست ها به جنبش های مقاومت پیوستند و تظاهرات علیه جنگ را متوقف کردند. م.
7. در زبان انگلیسی، کلمه ی continent (به معنای قارّه) وقتی با حرف تعریف the بیاید (the Continetn) به معنای قارّه اروپا بدون انگلستان است. زیرا کشور انگلستان فاقد ارتباط با اروپا از راه خشکی است و در واقع جزء سرزمین اصلی اروپا به شمار نمی آید. م.
8. internationalism
9. Worker's party [در ایالات متحده امریکا]
10. Martin Abern
11. Stalinophobia
12. vulgar anti -Stalinism
13. Jean van Heijenoort
14. Albert Goldman
15. Felix Morrow
16. international secretarait(IS)
17. Michael Raptis
18. Pablo
19. Germain
20. Thorez
21. Togliatti
22. اشاره به رژیم استالین است، که به زعم تروتسکیست ها، دارای دو صفت «اُلیگارشی» (حکومت یک اقلّیت بر اکثریت) و «بناپارتیسم» (عمل کردن به سود بورژوازی) است. م.
23. (Elbe): رودخانه ای است در چکسلواکی که تا داخل خاک آن ادامه دارد و به دریای شمال می ریزد؛ کنایه از اروپای شرقی است. م.
24. شامل چین و کره شمالی در منطقه خاور دور. م.
25. Ted Grant
26. Revolutionary Communist Party (RCD)
27. Attlee
28. این یک قیاس «مع الفارق» است، زیرا سوای این که انقلابی در انگلستان روی نداده بود، پیروزی کابینه ای اتلی به دلیل اوضاع و احوال انگلستانِ پس از جنگ جهانی دوم بود. اگر از اقدامات داخلی اتلی در راستای رفاه مردم بریتانیا صرف نظر کنیم، سیاست خارجی او، همان سیاست حزب محافظه کار بود؛ اتلی، یکی از بانیان آتلانتیک شمالی (ناتو) بود. (نک: نخست وزیران انگلیس، فصل 11). م.
29. stagnation
30. slump
31. Gross National Product-G.N.P
32. structural assimilation
33. (buffrer state): دولتی که در حد فاصل و میان دو دولت رقیب و خصم یکدیگر واقع شده است. در این جا مقصود این است که بین الملل چهارم معتقد بود که کشورهای اروپای شرقی پس از جنگ جهانی دوم به صورت دولت های حائل میان شوروی و غرب کاپیتالیست درمی آیند. م.
34. (revolution from above): واژه ای است که مارکسیست ها آن را در مورد تحولات ریشه ای و وسیع انجام شده به وسیله کادر رهبری حزب کمونیست یا دولت کمونیستی، به کار می برند. واژه ی «انقلاب از بالا» نخستین بار توسط استالین و برای توجیه برنامه عمرانی پنجساله اول شوری (1928- 1932) و اشتراکی کردن کشاورزی (1929- 1938) در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، به کار رفت. (نک: دانشنامه مارکسیسم، سوسیالیسم و کمونیسم، صفحه 496). م.
35. (revolution from below): در اصطلاح مارکسیست ها به تحولات ریشه ای و وسیعی اطلاق می شود که توسط توده ها و اقشار مردم در راستای مخالفت با دولت یا حزب حاکم صورت می گیرد. (نک: دانشنامه مارکسیسم، سوسیالیسم و کمونیسم، صفحه 496). م.
36. reactonary
37. (sans-culottes): فعال ترین و نفوذپذیرترین عناصر پرولتاریا که در طول انقلاب فرانسه، علیه اشرافیت قیام کردند. چون این افراد شلوارهای کوتاهی می پوشیدند که تا زیر زانوی آنان می رسید (در مقایسه با اشراف که شلوارهای بلند می پوشیدند) لذا اشراف فرانسه از سر تحقیر، آن ها را «بی شلوارها» می نامیدند. (نک: دانشنامه مارکسیسم، سوسیالیسم و کمونیسم، صفحه 507). م.
38. (the law of lesser resistance): نظریه ای است در فلسفه تاریخ مارکسیستی، مبنی بر این که در فرآیند یک انقلاب، هرجا مقاومت کمتری از جانب مردم ابراز شود، قشر یا افشار محدودی قادرند اکثریت جامعه را به راحتی در پوشش انقلاب مورد نظرِ خود قرار دهند. م.
39. Orthodox Trotskyism
40. Imre Lakatus
41. Karl Popper
42. conventionalist stratagems
43. (geocentric): زمین را مرکز عالم دانستن. م.
44. (epicycle): دایره کوچکی که مرکزش بر محیط دایره ی بزرگ تری می غلتد، بی آن که بر آن بلغزد؛ فَلَک تدویر. م.
45. (نک: منطق اکتشاف علمی، کارل ریموند پوپر، ترجمه ی احمد آرام، تهران، سروش، 1370). م.
46. utopia
47. تقسیم جهان به دو بلوک شرق و غرب. م.
48. باید یادآور شویم که جنگ جهانی دوم در نخستین روزهای ماه مه 1945 پایان یافت (ولی جنگ با ژاپن همچنان ادامه یافت). لذا در نوامبر 1945 روس ها بر اروپای شرقی مسلط شده و قاره اروپا به دو پاره تقسیم شده بود. م.
49. Parti Communiste Internationaliste-PRI (France)
50. Jock Haston
51. اصطلاحی است در میان کمونیست ها، به این معنا که اگر راه نفوذی باز شود، نفوذ کامل را در پی خواهد داشت. بی مناسبت نیست یادآور شود که در ترمیم کابینه احمد قوام (در مرداد 1325) که چند وزیر توده ای به کابینه راه یافتند، دکتر مرتضی یزدی (وزیر توده ایِ بهداری) گفته بود: «اگر سرِ شتر داخل چادر شد، بقیه بدن شتر هم وارد می شود» و احمد قوام هم پاسخ داده بود: «ولی ما سرِ شتر را از داخل چادر قطع می کنیم!». م.
52. Tito
53. (socialism from belew): انقلاب سوسیالیستی که به وسیله اقشار کارگران صورت گیرد. م.
54. این اظهارنظر، از نویسنده کتاب است، نه تروتسکی. م.
55. «انقلاب- جنگ» به این معناست که قدرت های غربی برای سرکوب انقلاب کرده، متوسل به جنگ شده اند. معنای«جنگ- انقلاب» این است که جهان کارگری (سوسیالیستی) برای حفظ و گسترش انقلاب کره، وارد جنگ شده است. م.
56. (entryism یا boring from within): تاکتیکی است که به وسیله احزاب کمونیست غیرحاکم (اقلّیت) به کار می رود. به این معنا که کمونیست ها در یک سازمان (سیاسی) رخنه می کنند و به علت روحیه انقلابی و انضباط قوی، می توانند مشاغل مهم حزبی را به دست آورند. آنان قادرند این سازمان سیاسی را نابود کرده یا از آن به عنوان یک «سازمان پوششی» استفاده نمایند. (نک: دانشنامه مارکسیسم، سوسیالیسم و کمونیسم، صفحه 170). م.
57. entry sui generis
58. Gerry Healy
59. (witchfinder general): در سده های میانه به کسانی (کشیش هایی) گفته می شد که جادوگران را شناسایی می کردند، و سپس به حکم دیوان تفتیش عقاید، آنان را در آتش می سوزاندند. م.
60. John Lawrence
61. Socialist Outlook [دیدگاه سوسیالیستی]
62. (progressive block): اشاره به شوروی و سایر کشورهای سوسیالیستی است. م.
63. (pabloism): هواداری از عقیده «پابلو» (میخائیل راپتیس) مبنی بر این که تروتسکیسم نیز جزیی از استالینیسم است. م.
64. Pierre lambert
65. the Separate International Committee of thd Fourth International -IC
66. United Secretariat of the Fourth International - USFI
67. Socialist Labour League
68. Workers's Revolutionary Party -WRP
69. Organisation Communiste Internationaliste -OCI
70. Juan Posadas
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}