نگاهی به فیلم «باید همین جا باشد»، This Must Be the place
کارگردان: پائولو. سورنتینو، فیلم نامه: پائولو سورنتینو، اومبرتو کونتارِلو بر اساس داستانی از پائولو سورنتینو، مدیرفیلمبرداری: لوکا بیگاتزی، موسیقی: دیوید برن. تدوین: کریستیانو تراوالیولی، بازیگران: شان پن، فرانسیس مک
نویسنده: جواد رهبر
باید همین جا باشد This Must Be the place
کارگردان: پائولو. سورنتینو، فیلم نامه: پائولو سورنتینو، اومبرتو کونتارِلو بر اساس داستانی از پائولو سورنتینو، مدیرفیلمبرداری: لوکا بیگاتزی، موسیقی: دیوید برن. تدوین: کریستیانو تراوالیولی، بازیگران: شان پن، فرانسیس مک دورمند (جین)، جاد هِرش (موردِکای میدلر)، ایو هیوسن (مری)، هری دین استنتن (رابرت پلَت)، جویس ون پَتن (دوروتی شور)، دیوید برن (خودش)، محصول 2011 ایتالیا/فرانسه/ایرلند، 118 دقیقه.ستاره سرشناس موسیقی راک، بیست سال است ترانه سرایی و ضبط موسیقی را کنار گذاشته و خودش را بازنشسته کرده است. او به همراه همسرش جین که آتش نشان است، در ایرلند زندگی می کند و خودش را با معامله در بازار بورس سرگرم نگه می دارد. زندگی شاین خسته و درمانده وقتی کمی تغییر می کند که خبر می رسد پدرش در نیویورک در بستر مرگ است. شاین که سی سال است با پدرش حرف نزده، عازم امریکا می شود تا در لحظه های آخر زندگی پدرش در کنار او باشد ولی وقتی به نیویورک می رسد پدرش مرده است. کمی بعد متوجه می شود که پدرش تمام عمر خود در جست و جوی بازپرسی متعلق به ارتش نازی ها بوده که در اردوگاه آشویتس او را تحقیر کرده. نام این افسر آلویز لنگ است و پدر شاین مجموعه ای از اطلاعات را درباره او گردآوری کرده. شاین رهسپار سفری به گوشه و کنار آمریکا می شود تا افسر آلمانی را پیدا کند و به نمایندگی پدرش از او انتقام بگیرد. در مسیر همین سفر، شاین به درک تازه ای از زندگی می رسد...
سفری چشم و گوش نواز
باید همین جا باشد، پنجمین فیلم سینمایی و اولین فیلم انگلسی زبان پائولوسورنتینو، کارگردان، فیلم نامه نویس، تهیه کننده و بازیگر 42 ساله ایتالیایی، یکی از قدر نادیده ترین فیلم های سال 2011 است؛ فیلمی جاده ای که ترکیبی تماشایی و گوش نواز از تصویر و موسیقی است، همراه با نقش آفرینی مثال زدنی شان پن و فیلم نامه ای پر از شخصیت ها و دیالوگ های جالب، تاثیرگذار و بامزه. اولین نکته جذاب فیلم، حضور شان پن در نقش یک خواننده موسیقی راک بازنشسته است. او درفیلم گریم نامتعارفی دارد و به گفته سورنتینو، شمایل شخصیت او از رابرت اسمیت، خواننده گروه انگلیسی The cure، الهام گرفته شده. هرچند اجرای شان پن شباهت هایی هم به شمایل آزی آزبرن، خواننده گروه «بلک سبت» دارد. جنس بازی شان پن در باید همین جا باشد شبیه به یکی دیگر از تجربه های موفق او یعنی نقش سام داوسن در من سام هستم (جسی نلسن، 2001) است؛ مجموعه ای از حرکت های غیرعادی بدن که با شیوه خاصی از گفتار همراه می شود. در سالی که هنرنمایی ژان دوژاردِن در آرتیست هوش از سر همه برده بود و بازیگرانی مثل جرج کلونی، براد پیت و گری الدمن هم نقش آفرینی های خوبی داشتند، کم تر کسی که فرصت پیدا کرد تا به بازی منحصر به فرد پن در این فیلم، که می شود آن را از بهترین هایش به حساب آورد، حتی نیم نگاهی بیندازد.گره داستانی فیلم، جست و جو برای پیدا کردن بازپرسی نازی است، اما هدف سورنتینو از ساختن فیلم صرفاً مظلوم نمایی نیست. فیلم سورنتینو، که یادآور فیلم های جاده ای ویم وندرس به خصوص نیا التماس نکن (2005) است، روی شخصیت تمرکز می کند؛ کسی که از تمام شور و شوق موسیقایی اش تهی شده و شبیه به مرده ای متحرک است. از روزگار اوج برای شاین فقط ظاهر نامتعارفش باقی مانده اصرار عجیبی هم بر
حفظ آن دارد، حتی اگر مورد تمسخر مردم واقع شود. پس می شود حدس زد که عزیمت او از خانه اش در ایرلند به آمریکا و تلاش برای یافتن افسر نازی پس از مرگ پدرش قرار است در او تحولی ایجاد کند. این درست که ایده مرکزی داستان فیلم تازگی ندارد ولی اجرای سینمایی سونتینو، تماشای فیلم را به تجربه ای آرامش بخش و دل نشین تبدیل می کند چون کارگردان می تواند تماشاگر را با شخصیت شاین همراه کند. در طول این سفر، دوربین بی قرار لوکابیگاتزی، فیلم بردار ثابت سورنتینو و مدیر فیلم برداری کپی برابر اصل (عباس کیارستمی، 2010)، تصویرهای چشم نوازی از آمریکا ثبت می کند و سورنتینو به عنوان کارگردانی خارجی، مهارت خاصی در نمایش زندگی در ایالت های مختلف امریکا از خود نشان می دهد. موسیقی دیگر عنصر اصلی فیلم است. بخشی از موسیقی متن فیلم، که شامل موسیقی کلاسیک و پاپ می شود، به صورت اریژینال توسط دیوید بِرن نوشته شده و اسم فیلم هم از ترانه ای مشهور از همین گروه گرفته شده است.
باید همین جا باشد مثل اغلب فیلم های جاده ای دیگر، شخصیت های مکمل بسیاری دارد؛ از مری، یکی از معدود دوستان شاین که نقش او را ایوهیوسن، دختر بونو (خواننده گروه «U2»)، بازی می کند گرفته تا رابرت پلت، پیرمردی که محل اختفای بازپرس نازی را به شاین می گوید و نقش او را هری دین استنتن، بازیگر پاریس، تگزاس (ویم وندرس، 1984)، برعهده دارد. آدم های فیلم از طبقه های مختلف اجتماعی هستند با دغدغه ها و مشکلات خاص خودشان و سورنتینو با کنار هم گذاشتن چنین شخصیت هایی می خواهد تصویری کامل از امریکای دوران رکود اقتصادی را به نمایش بگذارد و تاثیر حضور نظامی این کشور در خاورمیانه بر آمریکایی ها را نشان بدهد. نکته این جاست که او موفق می شود بی آن که به ورطه شعار زدگی بیفتد به هدفش برسد. در برخورد با همین شخصیت های مکمل فیلم است که شاین به آرامی تغییر می کند. سختی کار در این است که کارگردان بتوان تحول شخصیت اول فیلم را مجاب کننده به تصویر بکشد؛ که سورنتینو توانسته این کار را انجام بدهد. ساختن فیلم هایی درباره جست و جوی شخصیتی به دنبال شخصی خاص، مثل اینک آخرالزمان کوپولا، یک سختی دیگر هم دارد و آن هم اجرای متناسب سکانس برخورد جست و جوگر و فرد مورد نظر با بخش های قبلی فیلم است. سورنتینو برای سکانس برخورد با بازپرس نازی، ترفند جالبی به کار می برد و موفق می شود تصویری انسانی را، با تمام نقاط قوت و ضعف همراه آن، از این شخصیت به نمایش بگذارد.
منبع: نشریه فیلم شماره 445
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}