نویسنده:حمیدرضا سلیمانیان



 

چکیده

صورتگری و نقش پردازی طبیعت را در شیوه ی خراسانی باید در دیوان دل انگیز استاد دامغان -منوچهری- جستجو کرد؛ بطوری که هیچ گوشه ای از اجزای آن از چشم شاعرانه ی او پنهان نمانده است. به نظر می رسد در این نسخه برداری، اجزای دنیای بیرونی (گلها، پرندگان، ستارگان، ابرو باد و ...) در امواج جاری خیال شاعر سهیم می شوند تا طبیعی زنده و پویا را ترسیم نمایند.

واژه های کلیدی:

طبیعت، بهار، نوروز، گل، پرنده
در جلوات آمده است بر سر گل عندلیب
در حرکات آمده است شاخک شاهسپرم 988

مقدمه

به اعتقاد عموم صاحب نظران از جمله تفاوتهای حوزه ی علم و هنر، نحوه ی رویکرد هر یک به دنیای بیرون است. شناخت علمی انفعالی (passive) است و گزارش از واقعیت های موجود؛ اما شناخت هنری فعال (active) است و گزارش هنری -آن گونه که ارسطو متذکر می شود- نوعی از احتمال است که از حقایق محض جدا می شود. (ارسطو و فن شعر، ص 105)؛ لذا منتقدانی چون سیدنی (sir philip sidney)وظیفه ی شاعر را فقط در این می دانند. (شیوه های نقد ادبی، ص 206) شاعر به معنای شعور یابنده بر اساس فعالیت قوه ی تخیل این توانایی را می یابد که در هنجارها و قوانین طبیعی و تکراری دخل و تصرف کند، واقعیت را برای خود کشف کند و به نظمی شخصی و آرمانی که همان زیبایی است دست یازد. به گفته ی کروچه طبیعت در برابر هنر ابله است و اگر انسان آن را به سخن در نیاورد گنگ است. (کلیات زیبا شناسی، ص 108)
این نظم آرمانی گاهی از طریق القای روح و روان به اشیاء و مظاهر طبیعت و موجودات غیر ذی روح یا امور انتزاعی است که در قلمرو هنر و ادب به تشخیص یا روان پنداری یا جاندار انگاری (personitication) تعبیر می شود؛ از این رو در دنیای شعر هر چیزی دارای روان مخصوص به خود است.
به گواهی محققان بسامد بالای این شیوه را می توان در نزد سخن سرایان سبک خراسانی یافت (سبک شناسی شعر پارسی، ص 88)، اصولاً در این دوره دید شاعر بر واقعیات این جهانی مبتنی است و با چاشنی نشاط و سرخوشی و باده پرستی همراه می شود که ریشه ی آن را می توان در غلبه ی عناصر فرهنگی ایران باستان (آرکائیک) و ادامه ی آن در خراسان و ماوراءالنهر دانست.
اگر پهنه ی ادبیات فارسی را جلوه گاه دستاورهای گویندگان در عرصه های گوناگون بدانیم باید اذعان داشت بازآفرینی طبیعت در آیینه ی خیال در سطح اعجاز هنری به استاد دامغان -منوچهری- ختم می شود. شعر او کلکسیونی از «گل و ریحان و سنبل و ضمیران» است که با هنرنمایی تمام در تابلوی طبیعت به ایفای نقش می پردازند.
باد خوشبوی دهد نرگس را مژده همی
که گل سرخ به در آمد از پرده همی
با تو در باغ به دیدار کند وعده همی
نرگس از شادی آن وعده کند سجده همی 2554
کبک ناقو سزان و شارک سنتوزنست
فاخته ی نایزن و بط شده طنبور زنا 5
او در حوزه ی چالشها و تأملات ژرف فکری کمتر به پرواز درآمده است و همه ی همتش مانند یک اپیکور (Epicure) کام یابی، جام گیری و آواشنوی و برخورداری از لذتهای جوانی است.
چون قدح گیریم از چرخ دو بیتی شنویم به سمنبرگ چو می خورده شود لب ستریم
نخوریم انده گیتی که بسی فایده نیست اگر ایدون که بریم انده او یا نبریم 1033
و حتی وصیت می کند که:
آزاده رفیقان منا من چو بمیرم از سرخترین باده بشویید تن من
در سایه رزاندر گوری بکنیدم تا نیکترین جایی باشد وطن من 1092
این بریدگی از تأمل و عشق و توجه صرف به طبیعت نکته ای است که دکتر شفیعی کدکنی هم به آن توجه دارد و می گوید: «منوچهری در آن سوی مجموعه این تصویر طبیعت هیچ حالتی یا معنایی و چیزی را جز همان ایده ی حسی و مادی نمی بیند و این خصوصیت که در شعر این دوره امری آشکار است در شعر او به طوری آشکارتر دیده می شود». (صور خیال در شعر فارسی، ص 509)
این دید حسی و مادی به دلدادگی و شیفتگی به طبیعت، لمس طبیعت و غوطه وری و خوض در توصیف زلال طبیعت می انجامد به صورتی که آنچه را می بیند و لمس و احساس می کند در ذوق خلاق او جانی تازه می یابد و به برانگیختگی و حرکت (moving) می رسد که حاصل پیوند فیض شادابی و کامرانی در جوانی با شعر اوست:
شادی و خوشی امروز به از دوش کنم بچمم دست زنم نعره و اخروش کنم 2278
باز جهان تازه و خوش یافتیم زی سمن و سوسن بشتافتیم 2187
این احوال هنگامی بر عنان قلم او غالب می شود و «طبع شعرش به جوش می آید» پرنده ی تیزپر خیالش در فضای بی کرانه ی طبیعت به پرواز در می آید و نغمه هایی آکنده از شور و خروش و جنبش و تحرک سر می دهد به طوری که آرامش و سکون را از خواننده می گیرد و او را به چرخ وامی دارد و اصولاً خود او احوالش را به خوبی توصیف کرده که از هرگونه آرامش (خواب، غم، هجران) بیزار است.
بامدادان حرب غم را لشکری کن تعبیه اختیارش بر طلایه افتخارش بربنه
توبه قلب لشکر اندر خون انگوران به دست ساقیا بر میسره خنیاگران بر میمنه
مطربان ساعت به ساعت بر نوای زیر و بم گاه سروستان زنند امروز و گاهی اشکنه 1343
آمد شب و از خواب مرا رنج عذاب است ای دوست بیار آنچه مرا داروی خواب است 101
صنما بی تو دلم هیچ شکیبا نشود وگر امروز شکیبا شد فردا نشود 457
در مقابل آنچه تأثیر عمیقی بر خواننده ی اشعار او می گذارد دعوت او به «شور و حرکت» است.
برجه تا بر جهیم جام به کف برنهیم تن به می اندر دهیم کاری صعب اوفتاد 227
چون می بدهی نوش همی گوی و همی باش چون می بخورم جام همی گیر و همی جه 1357
ای صنم ماهروی خیز به باغ اندر آی زانکه شد ازرنگ و بوی باغ بسان صنم 984
آمده نوروز ماه، با گل سوری بهم باده سوری بگیر بر گل سوری بچم 981
در این طیف وسیع دعوت به جنبش نه تنها ساقیان و ماهرویان بلکه شاه و سلطان را هم از کاخ می راند و به نشاط وا می دارد.
خیز بت رویا تا مجلس زی سبزه بریم که جهان تازه شد و ما ز جهان تازه تریم 1028
هنگام بهار است و جهان چون بت فرخار خیز ای بت فرخار بیار آن گل بی خار 603
ای بلند اختر نام آور تا چند به کاخ سوی باغ ای که آمد گه نوروز فراز 725
با مداقه وامعان نظر در دیوان منوچهری می توان بسامد بالایی از افعال حرکتی را تشخیص داد و فهرست نمود:
آمدن، رفتن، آمد شدن، خرامیدن، جستن، برخاستن، به تک ایستادن، تاختن، پوییدن، گشتن (به معنای چرخیدن)، پریدن، جنبانیدن، لرزیدن، رقصیدن، ریختن، بیختن، کندن، قیام کردن، غواصی کردن، غارت کردن، سفر کردن و گروه زیادی از کلماتی نظیر تعجیل، پرتاب، تکاپوی، پیک، هروله، کشی کنان، خروش، طیار و ... در اکثر توصیفات و تشبیهات مشبه به جنبه ی حرکتی دارد مانند این گفتار نمونه هایی از آن در ضمن شواهد شعری ارائه خواهد شد.
جاذبه های گوناگونی از طبیعت شاعر دامغان را به شوریدگی و جنبش وامی دارد و به زبان و سخنش نفسی جان بخش می بخشد تا نمونه هایی زنده و زیبا را از این دست در شعر به ارمغان آورد.

حرکت بهار

به نظر می رسد حلول بهاران و زیبایی و لطافت آن بیش از هر پدیده ای دیگر، تجربه ی طربناکی و شادمانگی را برای منوچهری زمینه ساز بوده است تا جایی که اگر غالب اشعار شاعر شروان -خاقانی- به توصیف صبح می پردازد و او را باید «شاعر صبح» لقب داد خیلی گزافه نیست که شاعر دامغان -منوچهری- را شاعر بهار بنامیم.
در مطالع بسیاری از قصاید او فصل بهار نه تنها در افعال حرکتی (آمدن، اندر آمدن و ...) توصیف شده بلکه عموماً این موهبت طبیعی با استفاده از مشبه به هایی حرکتی (لشکر، خیل، طاووس و ...) متحرک و پویا قلمداد شده است.
بر لشکر زمستان نوروز نامدار کرده است رای تاختن و قصد کارزار
این باغ وراغ ملکت نوروز ماه بود این کوه و کوهپایه و این جوی و جویبار
جویش پر از صنوبر و کوهش پر از سمن راغش پر از بنفشه و باغش پر از بهار
نوروز ازین وطن سفری کرد چون ملک آری سفر کنند ملوکان نامدار
چون دید ماهیان زمستان که در سفر نوروز مه بماند قریب مهی چهار
اندر دوید و مملکت او بغارتید با لشکری گران و سپاهی گزافه کار
در باغها نشاند گروه از پس گروه در راغها کشید قطار از پس قطار 546
آمد بهار خرم و آورد خرمی وز فر نو بهار شد آراسته زمی 2451
رفت سرما و بهار آمد چون طاووسی به سوی سبزه برون آمد هر محبوسی 1741
خیل بهار خیمه به صحرا برون زند واجب کند که خیمه به صحرا برون زنی 1936
نوبهار آمد و آورد گل و یاسمنا باغ همچون تبت وراغ به سان عدنا 1
نوبهار آمد و آورد گل تازه فراز می خوشبوی فراز آور و بربط بنواز 724
اندر آمد نوبهاری چون مهی چون بهشت عدن شد هر مهمهی 2002
منبع: نشریه پایگاه نور شماره 21