نوروز

آمد نوروز هم از بامداد آمدنش فرخ و فرخنده باد
باز جهان خرم و خوب ایستاد مرد زمستان و بهاران بزاد 2173
آمد نوروز ماه با گل سوری بهم باده سوری بگیر بر گل سوری بچم 981
آمدت نوروز و آمد جشن نوروزی فراز کامگارا کار گیتی تازه از سر گیر باز 781
نوروز فرخ آمد و نغز آمد و هژیر با طالع مبارک و با کوکب منیر 680

حرکت گلها و گیاهان

منوچهری پس از سرخوشی در بهاران زمینه های گسترده ی دیگری را هم به طرب وا می دارد تا تصاویر او جزء یادگارهای ادب فارسی گردد و آن رویش و جوشش گلها و گیاهان و درختان است که در سراسر شعر او بی قراری می کنند و هر کدام را می توان به عنوان صفحاتی از آلبوم طبیعت در نظر گرفت.

شاهسپرم

در جلوات آمده است بر سر گل عندلیب در حرکات آمده است شاخک شاهسپرم 988

نرگس

نرگس همی رکوع کند در میان باغ زیرا که کرد فاخته بر سرو موذنی 1941

لاله

لاله سوی جویبار لشکر بیرون زده است خیمه ی او سبزگون خرگه او آتشین 2438

بنفشه

باز در زلف بنفشه حرکات افکندند دهن زرد خجسته به عبیر آکندند 2532

شقایق

شقایقهای عشق انگیز پیشاپیش طاووسان بسان قطره های قیر باریده به اخگرها 30

گل سرخ

همواره به گرد گل طیاره بود نحل وین گل بسوی نحل بود دایم طیار 607

یاسمن

بر برگ سپید یاسمین تر بر ریخت قرابه می حمری 1582

سرو

سرو سماطی کشید بر دو لب جویبار چون دورده چتر سبز در دو صف کارزار 2430

لاله و شمشاد

لاله به شمشاد بر آمیختند ژاله به گفتار در آوختند
بر سر آن مشک فرو ریختند وز بر این در فرو ریختند 2179

حرکت پرندگان

کیفیت تصویر بهار و باغ و سبزه در بهاران با گلهای روان هنگامی کامل می شود که استاد نگارگر -منوچهری دامغانی- گونه های مختلفی از پرندگان را در لابه لای شاخه های گل و شاخسارهای درختان به پرواز در می آورد تا چشم خوانندگان را بنوازد و دل را بیفزاید.

کبک

کبک دری گر نشد مهندس و مساح این همه آمد شدنش چیست به راود 301
کبکان بر کوه به تک خاستند بلبلکان زیر وستا خواستند 2176
هر زمان نوحه کند فاخته چون نوحه گری هر زمان کبک همی تازد چون جاسوسی 1742
کبکان بی آزار که بر کوه بلندند بی قهقهه یکبار ندیدم که بخندند
جز خاربنان جایگه خود نپسندند بر پهلو از این نیمه بدان نیمه بگردند 2236

هدهد

هدهدک پیک برید است که برابر تند چون بریدانه مرقع به تن اندر فکند 2547

فاخته

فاخته وقت سحرگاه کند مشغله ای گویی از یارک بدمهر است او را گله ای
کرده پنداری گرد تله ای هر وله ای تا در افتاده به حلقش در مشکین تله ای 2542

بلبل

زند وافان بهی زند زبر برخواندند بلبلان وقت سحر زیر و ستا جنباندند 2536
بلبلکان بر گلکان تاختند آهوکان گوش برافراختند 2184
آن بلبل کاتوره برجسته زمطموره چون دسته طنبوره گیرد شجر از چنگل 975

کلنگ

وقت سحرگه کلنگ تعبیه ای ساخته است و ز لب دریای هند تا خزان تاخته است 2433

دراج

دراج کند گرد گیازار تکاپوی از غالیه عجمی بزده بر سر هر موی 2247

طاووس

طاووس میان باغ دمان و کشتی کنان چنگش چو برگ سوسن و پایش چو برگ نی 1797

بط

هر ساعتکی بط سخنی چند بگوید در آب پرد جامه دگر باره بشوید
در آب کند گردن و در آب بروید گویی که همی چیزی در آب بجوید
چون سینه بجنباند یک لخت بپوید از هر سر پرش بجهد لولو شهوار 2246

نحل (با کمی تسامح)

آن گل که به گردش در، نحلند فراوان نحلش ملکانند به گرد اندر و احرار 606
گاهی هم حرکت پرندگان دوتایی است که حالت رقص را در ذهن شاعر تداعی می کند.

کبک و کدری

در دامن کوه کبک شبگیران در رفت بهم به رقص باکدری 1571

بلبل و قمری

بلبلکان با نشاط قمریکان با خروش در دهن لاله مشک در دهن نحل نوش 2422

کبک و سرخاب

کبک رقاصی کند سرخاب غواصی کند این بدین معروف گردد آن بدان ساهر شود 437

بلبل و صلصل

چو چنبرهای یاقوتین به روز باد گلبنها جهنده بلبل و صلصل چو بازیگر به چنبرها 26

حرکت باده

در چنین احوالی با اهتراز بهار، رویش و جوشش گلهای بهاری و رقص پرندگان معلوم است که یک اپیکور جوان «شرابی تلخ می خواهد که مرد افکن بود زورش/که تا یکدم بیاساید ز دنیا و شر و شورش» اما در نظر منوچهری در کنار تلخی و قوت باده او نیز باید همنوا با سایر پدیده ها به جنبش درآید.
نه بنشیند از پای و نه یکزمان نهد پهلوی خویش بر بستری 1616
عصیر جوانه هنوز از قرح همی زد به تعجیل پرتابها 58
چون به خم اندر ز خشم او بخروشد تیر زند بی کمان و سخت بکوشد 2367
ای باده فدای تو همه جان و تن من کز بیخ بکندی ز دل من حزن من
هر جایگهی که آنجا آمد شدن تست آنجا همه گه باشد آمد شدن من 1086
به رکوع آر صراحی را در قبله ی جام چون فرو ناله شود باز درآور به قیام
از سجودش به تشهُّد برو آنگه به سلام زو سلامی و درودی ز تو بر جمع کرام 2275
و جالب است که در این اهتراز «رزبان» را هم شریک می کند و به تکاپوی وامی دارد.
رفت رزبان چو رود تیر به پرتاب همی به رز اندر، بکشید آب ز دولاب همی 2609
رزبان تاختنی کرد به شهر از رز خویش درِ رز بست به زنجیر و به قفل از پس و پیش 2618
جست از جایگه آنگاه چو خنّاسی هوس اندر سر و اندر دل وسواسی
سوی او جست چو تیری سوی بُرجاسی با یکی داسی ماننده ی الماسی 2738

حرکت برف و باران

نباید پنداشت که شاعری اندک عمر چون منوچهری تنها با مشاهده ی زیباییهای بهار به جنب و جوش می آید. در شعر او زیبایی خزان و زمستان نیز با زیبایی بهار برابر است و ریزش برف در دل انگیزی و فریبندگی از باران بهار هیچ کم ندارد. قسمتهای از شعرش در زیبایی خزان، زمستان و باران بهاری قابل مقایسه است.

ماه خزان

رسید پیشرو کاروان ماه خزان طناب راحله بربست روزگار خزی 1718

برف

همی آمدند از هوا خرد خرد به نور سپید اندر آن دختران 1049

تگرگ

برآید به زیر آن تگرگ از هوا چنان پتک پولاد آهنگران 1063
منبع: نشریه پایگاه نور شماره 21