همانندهای سیاسی شاهنامه ی فردوسی و بوستان سعدی (2)
عضو هیأت علمی واحد نیشابور
سعدی آزادی بخشیدن به جامعه را از جانب شهریار در چند مفهوم می گنجاند:
خنک آن که آسایش مرد و زن
گزیند بر آرایش خویشتن
نکردند رغبت هنر پروران
به شادی خویش از غم دیگران
(کلیات، ص 212)
فردوسی در پیکره ی پندهای بزرگمهر بخشی از این آزادی را همین گونه به تصویر می کشد:
نباید که خسبد کسی دردمند
که آید مگر شاه را زو گزند
(شاهنامه، ج 8، ص 133)
نمود دیگر بی آزاری شهریار در نگاه فردوسی و سعدی، چشم نداشتن وی به اندوخته ی مردم است. شهریاری که پایه های اقتصاد سرزمینش و بنیان های افزون خواهی اش را با سرمایه های ویژه ی مردم استواری بخشد، همان کسی است که بر شاخه ی درخت نشسته و بن را می برد. درحقیقت در فرهنگ سیاسی ایرانی شاه نه تنها شایسته نیست که اندوخته های مردم را فرا چنگ آرد که باید خود نیز برای دستیابی جامعه به رفاه و آسایش به هر گونه ای بکوشد.
مرا گنج دادست و دهقان سپاه
نخواهم به دینار کردن نگاه
که ما بی نیازیم از خواسته
که گردد به نفرین روان کاسته
(شاهنامه، ج 8، ص 61)
بیهوده نیست که بزرگمهر توانگری را در«بسندگی به بخش خداوند چرخ بلند»می داند. سعدی نیز بی پروا و با صراحت چشمگیری تکیه کردن شهریار را به ستون مالی جامعه با «گدایی»یکسان می شمارد:
بر آفاق اگر سر به سر پادشاست
چو مال از توانگر ستاند گداست
پسندیده کاران جاوید نام
تطاول نکردند بر مال عام
(کلیات، ص 209)
خراج گیری شاه از مردم نه برای خود که برای پاسداری از مرز و بوم و در نهایت آرامش مردم است:
مرا هم ز صد گونه آز و هواست
ولیکن خزینه نه تنها مراست
خزائن پر از بهر لشکر بود
نه از بهر آذین و زیور بود
(کلیات، ص 210)
کارکرد شاهانه با ستمگری و زورگویی، کارکردی اهریمنی است. ستم پیشگی شاه اساس مردم آزاری و انگیزه ی دیوپناهی اوست. در شاهنامه پادشاهانی که افسارگسیختگی کرداری خویش را برای اهریمن و دیوان آز و نیاز و... بازیچه ای قرار دادند، ستم پیشه، دیوانه و نکوهیدنی شمرده می شوند. در دیدگاه فردوسی هر کارکردی که به گونه ای رنج و آزار مردم را در پی داشته باشد، «ستم» نام می گیرد.
در شاهنامه، هرگاه که پهلوانان و ملت ایران به سختی و دشواری گرفتار می آیند، برخاسته از سر سپردگی شاه به پیام های اهریمنانه است؛ حتی زمانی که انگیزه ی نبرد خون خواهی و کین جویی است. پندار و انگاره های نادرست و خود بزرگ بینی و توهم شایستگی سرپرستی و پرورش همگان حتی سپهر و سپهرگان از جانب شاه خود ستمی است که دامنگیر جامعه نیز می شود. نمونه ی چنین شاهانی، «کاووس» است که از زبان گودرز-خطاب به رستم -این گونه شناسانده می شود:«تو دانی که کاووس را مغز نیست»! در سرزنش شاه از زبان گودرز چنین می خوانیم:
بدو گفت گودرز: بیمارستان
تو را جای زیباتر از شارستان!
به دشمن دهی هر زمان جای خویش
نگویی به کس بیهوده رای خویش
سه بارت چنین رنج و سختی فتاد
سرت ز آزمایش نگشت اوستاد
دگر باره مهمان دشمن شدی
صنم بودی، اکنون برهمن شدی!...
همان کن که بیدار شاهان کنند
ستاینده و نیک خواهان کنند
(شاهنامه، ج 2، صص 154، 155)
سرزنش گودرز، افزون برآن که ستم پیشگی «کاووس»و دردسرافزایی اش را درخود پنهان دارد، به طور ضمنی از انتقاد پذیری شاه و آزادی بیان پهلوان نیز حکایت می کند.
بوستان سعدی خود سرزنشگر هر گونه ستم به خلق است و نشانه های ستمگری را در شیوه ی زندگی و وضعیت روحی و روانی مردم فاش می کند؛گروهی می گریزند و گروهی نفرین گویان می مانند و افسردگی، تنگدلی و اندوه را تجربه می کنند:
گروهی برفتند از آن ظلم و عار
ببرند نام بدش در دیار
گروهی بماندند مسکین و ریش
پس چرخه نفرین گرفتند پیش
ید ظلم جایی که گردد دراز
نبینی لب مردم از خنده باز...
عجب دارم از خواب آن سنگدل
که خلقی بخسبند ازو تنگدل!
(کلیات، ص 215)
فردوسی بهترین یاور و راه رستگاری را بی آزاری می داند و سعدی آن را پیرایه ی شهریاری می خواند:
بترس از خدا و میازار کس
ره رستگاری همین است و بس
(شاهنامه، ج 3، ص 202)
نباید ز گیتی تو را یار کس
بی آزاری و راستی یار بس
(شاهنامه، ج1، ص 98)
ملِک را همین ملک پیرایه بس
که راضی نگردد به آزار کس
(کلیات، ص 204)
سومین آبشخور مردم نوازی، حق جویی و حق شنوی شهریار است. به گفته ی سعدی «حق از بهر باطل نشاید نهفت». شهریار نیک در اندیشه ی فردوسی و سعدی کسی است که تمهیدات حق گویی و حق پویی را می گسترد و پاداش مؤثر گشتن سخن را جایگزین عقوبت و کیفر حق ناشناسی و حق ناشنوی می گرداند. نشانه ی نیک منشی و مردم داری شاه در همین است که فضای جامعه، فضایی آزاد و پر پهنا برای بازگویی حقایق تلخ، بی هراس از دستگاه فرمانروایی و تنگ نظری های آن باشد.
فردوسی و سعدی خردمندی و خوش اخلاقی و دانش پویی را برای شهریار سفارش می کنند؛ دارا بودن چنین ویژگی هایی به استواری خوی های شایسته ی شهریاری یاری می رساند. به همین دلیل است که گاهی در شاهنامه خردمندی و بی آزاری هم آورده می شود:
خردمند باش و بی آزار باش
همیشه روان را نگهدار باش
(شاهنامه، ج5، ص 406)
در شاهنامه ره ایزدی و خردمندی با هم توأمان هستند.
بباید کشیدن گمان از بدی
ره ایزدی باید و بخردی
(شاهنامه، ج 4، ص 231)
سعدی پاکیزه خویی و خردمندی را از یک ریشه می داند:
عجب ناید از سیرت بخردان
که نیکی کنند از کرم با بدان
(کلیات، ص 300)
خرد باید اندر سر مرد و مغز
نباید مرا چون تو دستار نغز
(کلیات، ص 287)
چهارمین آبشخور مردم نوازی، دادگری است. «داد» با سامان بخشی خردمندانه ی شهریاری هم معناست. اگر هر چیز، در جای خود قرار گرفته باشد، دادگری شهریار مسلم است، دادورزی شاه نه تنها بر روند سیاسی و جهان داری مؤثر است، که گاه قانون طبیعت و کیان هستی را نیز تحت تأثیر قرار می دهد. در شاهنامه شهریاران نیک همه دادگرند و شرایط آن را نیز فراهم می سازند. برای نمونه فریدون پس از بر کنار ساختن ضحاک، نخست تقسیم کار می کند:
چو این کارِ آن جوید آن کارِ این
پرآشوب گردد سراسر زمین
(شاهنامه، ج1، ص 76)
هران چیز کز راه بیداد دید
هر آن بوم و بر کان نه آباد دید
به نیکی ببست از همه دست بد
چنانک از ره هوشیاران سزد
بیاراست گیتی بسان بهشت
به جای گیا سرو گلبن بکشت
(شاهنامه، ج 1، ص 81)
در پادشاهی کیخسرو نیز-که چو جمّ و فریدون بیاراست گاه/ز داد و ز بخشش نیاسود شاه-کیانِ ایران را با چنین ویژگی هایی در می یابیم:
از ابر بهاران بباریدنَم
ز روی زمین زنگ بزدود غم
جهان گشت پر سبزه و رود آب
سر غمگنان اندر آمد به خواب
(شاهنامه، ج 4، ص 9)
در پادشاهی بهرام گور فردوسی به صراحت از زبان زنِ کم سخن میزبانِ شاه، بیدادگری شاه را در شیوه ی تابش ماه، جوشیدن شیر پستانداران، بوییدن مُشک در نافه مؤثر می خواند و به همین دلیل، پس از آن که بهرام گور اندیشه ی بیداد را از سر برون می کند، گاو نیز روزی به آنان می دهد. سعدی نیز دادگری شاه را در آبادی و ویرانی سرزمین مهم و تأثیرگذار می داند و کامیابِ حقیقی را«منصف» و «دادگر» می خواند:
دگر کشور آباد بیند به خواب
که دارد دل اهل کشور خراب...
الا تا نپیچی سر از عدل و رای
که مردم ز دستت نپیچند پای
از آن بهره ورتر در آفاق کیست؟
که در مُلکرانی به انصاف زیست
(کلیات، ص 200)
نشانه های بیداد در یک سرزمین، آن است که خردمندی از میان برود، دروغ جانشین راستی شود و کاردانی ها و شایستگی ها ناچیز به شمار رود. پی آمدهای بیدادگری شاه در آغاز داستان ضحاک، روشن است و جامعه ی محصول بیداد، این گونه خود را می نمایاند:
نهان گشت کردار فرزانگان
پراکنده شد کامِ دیوانگان
هنر خوار شد جادوئی ارجمند
نهان راستی آشکارا گزند
شده بربدی دست دیوان دراز
به نیکی نرفتی سخن جز به راز
(شاهنامه، ج 1، ص 51)
سعدی نیز جامعه ی روزگار بیداد را این گونه توصیف می کند که هیچ فراخی و گشایشی در کشور دیده نمی شود؛ بدنامی همه جا را فرا می گیرد؛ رعیت از شاه می گریزند و نامِ زشتش را در دنیا آوازه و افسانه می کنند و همه نفرین گوی شاه هستند.
فردوسی و سعدی پادشاه را به چشم پوشی از گنهکاران پشیمان و بخشش فرا می خوانند. در شاهنامه بارها به گذشت و عفو و خون نریختن اشاره شده است. برای نمونه در کین خواهی منوچهر از سلم و تور، سپاهیان سلم نماینده ای پاکیزه مغز پرخرد را برای خواهش عفو به نزد شاه راهی می کنند. منوچهر در پاسخ به سخنان نماینده ی سپاه می گوید که از کام خود می گذرم تا نام خود را برکشم و
شما گر همه کینه دار منید
وگر دوستارید و یار منید
چو پیروز گر دادمان دستگاه
گنهکار پیدا شد از بی گناه
کنون روز دادست بیداد شد
سران را سر از کشتن آزاد شد
(شاهنامه، ج 1، ص 130)
در ادامه ی همین سخنان از «پرده سرای»خروشی برمی آید که
از این پس به خیره مریزید خون
که بخت جفا پیشگان شد نگون
(شاهنامه، ج 1، ص 131)
در حقیقت خشمگینی و کینه جویی و خونریزی و عدم بخشش نشانه های شهریاران جفا پیشه و نگون بخت است.
سعدی نیز پادشاه را هنگام خشم گیری از گناه کسی، به تأمل در عقوبت فرا می خواند و برای زنهار خواه زنهاردهی شهریار را شایسته می داند. برای شاه، تاج شاهنشاهی را حرام می شمرد اگر سر پر غرورش، از «تحمل»تهی باشد و ملک سراسر زمین را آن اندازه ارزشمند نمی داند که برایش قطره ی خونی بر زمین چکد و در هر حال صلح را بر جنگ، آشتی را بر قهر ترجیح می دهد.
اگر پیل زوری و گر شیر چنگ
به نزدیک من صلح بهتر که جنگ
ور او پای جنگ آورد در رکاب
نخواهد به حشر از تو داور حساب
(کلیات، ص 235)
بزرگمهر در پاسخ به پرسشهای خسرو- انوشه روان -ارتباط داد و آسایش و بخشش را این گونه آشکار می کند.
سپهبد چو با داد و بخشایش است
ز تاجش زمانه پر آسایش است
و دیگر که از کهتر پر گناه
چو پوزش کند باز بخشدش شاه
(شاهنامه، ج 8، ص 135)
5. همنشینی با نیکان و خردمندان -بی اعتنایی به بدگویان
از دیگر مطالب مشترکی که فرزانه ی توس و شیخ شیراز به پادشاه سفارش می کنند، آن است که خردمندان و نیکان را به پایگاههای والا برساند و سخن بدخواهان را خوش باورانه و بدون تأمل نپذیرد. بدگویان پردروغ را به کیفر گناهشان برساند.در شاهنامه افراسیاب ساده انگارانه بدگویی گرسیوز را درباره ی سیاوش باور می کند و سرانجام تاوان خوش باوری اش را پس می دهد. همچنین خسرو، انوشه روان، با پذیرش سخن یهودی که مزدور «زروان»است، درباره «مهبود»و فرزندانش که همگی پاک مغز و پارسا و خردمند هستند، بد گمان می شود و آنان را از میان می برد. پس از گذر زمانی به واقعیت امر پی می برد و هر دو را یهود و زروان به دار می آویزد.
سعدی پادشاه را به گماشتن افراد خداترس و پرهیزگار سفارش می کند که
ریاست به دست کسانی خطاست
که از دستشان دست ها بر خداست
(کلیات، ص 200)
به سمعِ رضا مشنو اِبذای کس
وگر گفته آید به غورش برس
(کلیات، ص 203)
سعدی پادشاه را به تأمّل و ریشه یابی سخنان و دریافتن انگیزه های احتمالیِ بازگفتن سخن دعوت می کند تا بد زبانی های سخن چین یا بدگو را به راحتی و رضا به گوش نسپرد؛ به ویژه اگر بدگویی شامل حال کسی شود که سال ها پرورده ی کهن شهریار بوده و نیکی و کاردانی اش ثابت شده است؛ چرا که در غیر این صورت کاردانان جرأت خدمت به پادشاه و مردم را پیدا نخواهند کرد:
از او تا هنرها یقینت نشد
در ایوانِ شاهی قرینت نشد
کنون تا یقینت نگردد گناه
به گفتار دشمن گزندش مخواه
(کلیات، ص 206)
همانندی های بینش سیاسی شاهنامه و بوستان به طور خلاصه از این قرارند:
ویژگی های شهریار:
1. خداپرست
2. دین(وجدان) پرور
3. مردم نواز
بی آزار (آزادی بخش، عدم ستمگری، چشم نداشتن به اندوخته ی مردم)
گنج بخش
حق جو و حق پو
دادگر
4. خردمند
5. خوش اخلاق
6. نیکوکار
7. دارای گذشت و بردباری
8. همنشین نیکان و خردمندان و سپردن کار به آنان
9. بی اعتنا به بدگویان و تأمل در کیفر دادن بدکار
گریزی به «دینکرد» برای سنجشی تطبیقی میان بینش سیاسی فردوسی و سعدی و کتاب سپند گذشتگان بایسته به نظر می رسد.
«در دینکرد صفات و تکالیف پادشاه از این قرار است:
1. رعایت آنچه مربوط به تکلیف پادشاه نسبت به دینِ بهی است.
2. عقل سلیم
3. اخلاق نیکو
4. قوه ی عفو و اغماض
5. محبت نسبت با رعایا
6. قوه ی تهیه ی آسایش برای رعایا
7. شادی
8. تذکر دائم به این که جهان گذران است
9. تشویق مستعدان و کاردانان
10. تنبیه نالایقان
11. حسن سلوک با رؤسای کشور
12. اصدار اوامر عادلانه
13. ابقای رسمِ بارِ عام
14. سخا
15. دفع آز
16. بی بیم کردن مردمان
17. تشویق نیکان و اعطای مقامات درباری و مناصب دولتی به آنان
18. مواظبت تام به خداوند ». (ثلاثی، 1379، ص 410)
1. اسلامی ندوشن، محمد علی، «داستان داستان ها»، سلسله انتشارات انجمن آثار ملی، 1351
2. پرهام، باقر، «با نگاه فردوسی، مبانی خرد سیاسی در ایران »، نشر مرکز، چاپ دوم، 1377
3. ثالثی، محسن، «جهان ایرانی و ایران جهانی»، نشر مرکز، 1379
4. حمیدیان، سعید، «درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی»، نشر مرکز، 1372
5. سعدی، مصلح الدین مشرف الدین، «کلیات سعدی، تصحیح محمد علی فروغی، انتشارات نگاه، 1373
6. فردوسی، ابوالقاسم، «شاهنامه»، بر اساس چاپ مسکو، به کوشش سعید حمیدیان، نشر قطره، چاپ پنجم، 1379
منبع: نشریه پایگاه نور شماره 21
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}