اخلاق گرایی انتقادی در ملاحظات استراتژیک
دانشیار دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی
دیباچه
اگرچه استراتژی معطوف به کاربرد ابزارهای قدرت برای نیل به پیروزی و امنیت محسوب می شود، اما تحقق چنین اهدافی بدون توجه به ضرورت های ادراکی، اخلاقی و هنجاری حاصل نخواهد شد. آموزه های اخلاقی در مطالعات استراتژیک از زمان «سون تزو» تا دورانی که نظریه پردازان «تفکر انتقادی»، ادبیات جدیدی را در حوزه استراتژیک تولید نموده اند، وجود داشته است. حتی در دوران جنگ سرد که آموزه استراتژیک قدرت های بزرگ بر رقابت هسته ای قرار داشت، شاهد ظهور اخلاق استراتژیک مبنی بر «عقلانیت بازدارنده» بوده ایم. این امر مانع از تداوم دکترین هایی همانند « انتقام گسترده» در رقابت قدرت های بزرگ گردید. چنین فرآیندی نشان می دهد که اخلاق و عقلانیت به موازات یکدیگر، عام تعدیل «منازعات هیجانی» و جنگ های معطوف به ویران سازی بوده اند.ضرورت های رفتار استراتژیک ایجاب می کند که اخلاق و عقلانیت به موازات یکدیگر عامل کنترل ابزارگرایی در منازعات منطقه ای و بین المللی باشند. در شرایطی که بسیاری از آشفتگی های بین المللی ناشی از ساختاری است که دارای ذات اجتماعی است، بنابراین «اخلاق وعقلانیت» اصلی ترین نشانه های امنیت انتقادی در موضوعات استراتژیک محسوب می شوند. دو مؤلفه یاد شده باید بتوانند طرز تفکر تصمیم گیران و ادراک عمومی گروه های اجتماعی در خصوص امنیت را دگرگون نمایند.
اخلاق استراتژیک، رابطه مستقیم و فراگیری با اخلاق سیاسی دارد. موضوع اخلاق سیاسی را می توان قدرت دانست. چنین شاخص ها و نشانه هایی در ارتباط با موضوعات استراتژیک نیز وجود دارد. استراتژی جلوه هایی از قدرت را منعکس می سازد که انعکاس رقابت بازیگران منطقه ای و جهانی است. به عبارت دیگر استراتژی برخی از شاخص ها و نشانه های قدرت سیاسی را در حوزه های فراگیرتری باز تولید می نماید.
چنین نگرشی مورد انتقاد ایده آلیست ها، سازه انگاران، لیبرال ها و تحلیل گران مکتب انتقادی قرار گرفته است. آنان تلاش دارند تا جلوه هایی از سازگاری اخلاق، قدرت و استراتژی را تبیین نمایند. به عبارت دیگر، هرگاه شکل بندی های رفتاری و ادراکی کشورها ماهیت همکاری جویانه داشته باشد، زمینه برای ظهور تعارض کاهش خواهد یافت. اخلاق استراتژیک در فضای رقابتی و در شرایط آنارشی شکل گرفته است. برای تغییر چنین رویکردی می توان از آموزه هایی بهره گرفت که مؤلفه های هستی شناسانه و همچنین شناخت شناسانه آنان مبتنی بر تعارض و ستیزش نباشد. اخلاق گرایی انتقادی در برابر رویکردهای رئالیستی شکل گرفته است.
تکرار منازعات و خصومت های منطقه ای را می توان در زمره دلایلی دانست که مؤلفه های اخلاقی، جایگاه خود را در سیاست بین الملل از دست داده است. رئالیست ها هرگونه اخلاق سیاسی را تابعی از منافع و قدرت می دانند. «هالستی» بر این اعتقاد است که اخلاق، سیاست و رفتار استراتژیک، دغدغه دائمی و پایان ناپذیر محافل دانشگاهی و برنامه ریزان اجرایی بوده است. وی در این رابطه بیان می دارد که:
« در گذشته قسمت اعظم بحث های عمومی و دانشگاهی در خصوص جایگاه اخلاق در روابط خارجی جوامع بر این اصل استوار بود که سیاستمداران یا باید واقع گرا باشند و یا اخلاق گرا... در واقع سنت روشنفکرانه ای در تاریخ دیپلماسی آمریکا به چشم می خورد که رویکرد واقع گرایانه و اخلاق گرایانه نسبت به سیاست خارجی را منعکس می سازد. اخلاق گرایان، اغلب از «جفرسون» و «ویلسون» به عنوان قهرمانان خود نام می برند. «همیلتون» و «تئودور روزولت» اغلب به عنوان نمایندگان، رویکر واقع گرا در سیاست خارجی آمریکا محسوب می شوند... جفرسون تأکید داشت که هر کشوری می باید به تعهدات خود عمل نماید. حتی اگر از چنین کاری منتفع شود. همیلتون بر این استدلال بود که منافع یک دولت می تواند تنها راهنمای خط مشی سیاسی او باشد. وی اظهار داشت که نمی توان اصول اخلاقی را در مورد مسایل سیاست خارجی اعمال کرد». (هالستی، 1373: 4-663)
اگر چه در دوران موجود، اختلاف بین نظریه پردازان مختلف درباره منافع ملی، کنش بین المللی و ملاحظات استراتژیک تداوم یافته است. اما رهیافت های متنوعی وجود دارد که می تواند عامل تفکیک و جداسازی تئوریک نظریه پردازان باشد. افزایش آگاهی های استراتژیک به موازات ارتقاء قابلیت های نظامی و عملیاتی رشد پیدا کرده است. این امر نشان می دهد که هر گونه ابزار نظامی می تواند اخلاقیات حرفه ای مربوط به خود را ایجاد کند. در برخی از مواقع، آگاهی های اخلاقی و یا هنجارهای معنوی، مطلوبیت چندانی نداشته است. این امر انعکاس واقعیت های اجتناب ناپذیر سیاسیت بین الملل محسوب می شود.
در این مقاله تلاش می شود تا موضوع اخلاق گرایی انتقادی در موضوعات نظامی و استراتژیک مورد بررسی قرار گیرد. برای تبیین این موضوع لازم است تا مؤلفه های ارزشی و اخلاقی در حوزه سیاست خارجی ارزیابی شود. این امر نشان می دهد که اخلاق گرایی به عنوان یکی از دغدغه های دائمی حوزه روابط بین الملل بوده، اما چگونگی پیوند آن با قدرت و همچنین واقعیت های سیاست بین الملل فضای تحلیلی متنوعی را ایجاد می نماید. در ادامه مقاله، رابطه بین اخلاق و کنش متقابل دولت ها در شرایط رقابت، تنش و تعارض مورد سنجش واقع می شود. در سومین بخش مقاله، رابطه اخلاق، ایدئولوژی، قدرت و استراتژی مورد بحث واقع می شود. در سومین بخش مقاله، اخلاق استراتژیک در رهیافت های «سون تزو»، « ژومینی»، «کلازویتس»، « لیدل هارت» و «دیوید ماتیمر» به گونه ای تطبیقی بررسی و تحلیل خواهد شد.
1. مؤلفه های ارزشی- اخلاقی در حوزه استراتژیک
تاریخ روابط بین الملل نشان می دهد که رفتار استراتژیک از زمان جنگ های پلوپونزی بر اساس «اخلاق سیاسی» سازماندهی شده است. به عبارت دیگر، هنجارهای فرهنگی و اجتماعی همواره تحت الشعاع اراده بازیگران برای قدرت قرار گرفته است.رویکرد رئالیست ها درباره نقش قدرت در شکل بندی های رفتار بین المللی را می توان به عنوان زمینه ای برای سازماندهی نیروهای نظامی دانست. به عبارت دیگر همواره نشانه هایی از کنش متقابل اخلاق سیاسی و اخلاق استراتژیک وجود داشته است. این مؤلفه ها را می توان نشانه های کاملاً متفاوتی از اخلاق فردی، اجتماعی و دینی دانست.
اخلاق استراتژیک دارای شاخص های تفکیک شده ای با اصول حقوقی، مذهبی، مناسبات تجاری و معاهدات حقوقی نیز می باشد. آنچه به عنوان اخلاق استراتژیک مورد توجه تحلیل گران روابط بین الملل قرار گرفته، تابعی از «آداب جنگ و صلح»(1) است. فرهنگ های مختلف چنین قواعدی را بدون توجه به مؤلفه های ارزشی خود مورد استفاده قرار می دهند. اگرچه نشانه های هنجاری، ادراکی و اعتقادات جوامع مختلف متفاوت است، اما تمامی آنان به این جمع بندی رسیده اند که اخلاق استراتژیک دارای تفاوت های مشهودی با سایر گونه های اخلاقی است. چنین شاخص هایی را می توان صرفاً در زیرساخت های هنجاری واقع گرایی به عنوان رهیافت مسلط در سیاست بین الملل طی سال های بعد از جنگ دوم جهانی مشاهده نمود.
رئالیست ها بر این اعتقادند که سیاست قدرت در رفتار استراتژیک امری اجتناب ناپذیر می باشد. کشورهایی که دارای فرهنگ همکاری و مشارکت می باشند، هرگاه به حجم قابل توجهی از قدرت نایل شوند، موقعیت رفتاری کاملاً متفاوتی پیدا خواهند کرد. در این رهیافت نمی توان تعارضات بین المللی را صرفاً از طرق قانون، مصالحه و یا حکمیت حل نمود. هر گونه گزینه رفتار اخلاقی و قانونی، مخاطرات استراتژیک را در سیاست بین الملل تشدید می کند. به همین دلیل است که اخلاق استراتژیک درصدد است تا اصول سیاست خارجی کشورها و روابط بین الملل را روی پایه های علمی قرار دهد. یکی از روش های اخلاق استراتژیک را می توان کنترل تسلیحات و داوری بی الملل دانست. این امر به مفهوم امنیت سازی از طریق داوری، نهادهای بین المللی و کنترل تسلیحات است. (اسنایدر، 1384: 114)
طبعاً چنین الگویی نمی تواند دوام زیادی داشته باشد. تجربه سال های 39-1919 نشان می دهد که بدون موازنه قدرت و کنترل استراتژیک، امکان شکل گیری صلح و ثبات کار دشوار خواهد بود. به طوری که:
« بعد از بحران سال 1929، علت واحد ناآرامی های بین المللی در حوزه اقتصادی جستجو می شد... وقتی در دهه 1930، تمایلات امپریالیستی اوج گرفت، چنین استدلال می شد که هرگاه دولت ما نتوانند از طریق تغییر مسالمت آمیز، وضع موجود را تغییر دهند، می کوشند آن را از طریق جنگ دگرگون سازند... قدرت (به منزله اخلاق استراتژیک) هر چند محدود و مشروط، ارزشی است که سیاست بین الملل آن را به عنوان ارزش برتر می شناسد». (مورگنتا، 1374: 5-74)
واقیعیت های تاریخی سال های 39-1919 نشان می دهد که کشورهای فعال در سیاست بین الملل همواره درصدد افزایش قدرت سازمان یافته خود برای مداخله و تأثیرگذاری در محیط منطقه ای هستند. در این دوران تمامی کشورها و قدرت های بزرگ همواره درصدد حفظ قدرت، افزایش قدرت و یا نمایش قدرت بوده اند. این امر نشان می دهد که موضوعاتی همانند الگوهای اخلاقی، فرهنگی، اجتماعی و دینی نمی توانند مانع شکل گیری سیاست قدرت در فرایندهای استراتژیک گردند. هر گونه نتیجه ای که از فعالیت های نظامی حاصل می شود، مقدمه شکل گیری فرایندهای استراتژیک جدید محسوب می گردد. بنابراین اخلاق استراتژیک معطوف به تغییر همبستگی وضع موجود است، در حالی که اخلاق اجتماعی، دینی و فردی، نشانه هایی از ثبات و تعادل را منعکس می نمایند. (Bull, 1977:16)
روند فوق نشان می دهد که اخلاق استراتژیک به این دلیل ناپایدار است که تابعی از قدرت محسوب می شود. قدرت، ماهیت تغییر یابنده، دگرگون شونده و دگرگون کننده دارد. به این ترتیب، اخلاق سیاسی و استراتژیک که بر اساس معادله قدرت شکل می گیرد فاقد قابلیت های مؤثر و کارآمد در ایجاد تعادل مبتنی بر قانون و اخلاق می باشد. چنین موضوعی را تاریخ تحولات استراتژیک نشان می دهد. این امر بیانگر آن است که اخلاق استراتژیک ابزار جنگ و صلح محسوب شده و در راستای تغییر اجتناب ناپذیر وضع موجود خواهد بود. اخلاق استراتژیک با هر گونه ثبات مغایرت دارد. این مسئله انعکاس معادله قدرت در فضای آنارشی سیاست بین الملل می باشد؛ به گونه ای که:
« صلح کارتاژ که رومی ها از طریق آن در روابط قدرت خود با کارتاژی ها تغییر پایداری به نفع خود ایجاد کردند، نوعی استقرار صلح است که رابطه میان غالب و مغلوب را به شکلی که بعد از جنگ ایجاد شده بود، دائمی می سازد. معاهده ورسای و معاهدات ضمیمه آن که به جنگ اول جهانی خاتمه دادند، از نظر بسیاری از ناظران چنین ماهیتی داشتند. توسعه حوزه نفوذ شوروی به اروپای شرقی پس از جنگ دوم جهانی، خصوصاً به نحوی که در پیمان هلسینکی به رسمیت شناخته شد، نمونه ای دیگر از این نوع است. سیاستی که هدف آن نیل به استقرار صلحی از این نوع می باشد، باید امپریالیستی نام گیرد.» (مورگنتا، 1374: 5-104)
اخلاق استراتژیک مبتنی بر به کارگیری نشانه ها و الگوهایی است که به پیروزی منجر شود. در این ارتباط نیکسون عبارات تاریخی رئالیست ها را با این مضمون به کار گرفت که هیچ چیز نمی تواند جایگزین پیروزی شود. بنابر این اخلاق استراتژیک بدون پیروزی هیچ گونه مفهوم و کارکردی ندارد. اخلاق بخشی از آموزه های تکنیکی و تاکتیکی محسوب می شود. چگونگی به کارگیری ابزارهای استراتژیک در شرایط منازعه و رقابت های مؤثر بین المللی تابعی از ثمربخشی و کارکرد آنان می باشد.
به کارگیری هر ابزاری در فضای استراتژیک به شرط موفقیت در رقابت های چند جانبه ضروری و اجتناب ناپذیر می باشد. به کارگیری سلاح اتمی در هیروشیما و ناکازاکی و همچنین بهره گیری از سیستم های تهاجمی پرشدت اسرائیل علیه شهروندان حماس را می توان جلوه ای از اخلاق استراتژیک دانست. لازم به توضیح است که جنگ علیه حماس در شرایطی آغاز شد که کادرهای اجرایی آن در شرایط غافلگیری قرار گرفتند.
هدف آمریکا از به کارگیری سلاح اتمی در ژاپن را می توان ناشی از رقابت های ژئوپلیتیکی و استراتژیک آن کشور با اتحاد شوروی در دوران بعد از جنگ دوم جهانی می باشد. اگر ژاپنی ها به سرعت شکست نمی خوردند؛ در آن شرایط نیروهای نظامی اتحاد شوروی می توانستند خود را در گردونه رقابت های بعد از جنگ در ژاپن درگیر نمایند. آنان چنین الگویی را در ارتباط با کشورهای اروپای شرقی به کار گرفتند. موضوع اصلی هر جنگ را نمی توان در پیروزی تاکتیکی مورد توجه قرار داد. کارگزاران نظامی و استراتژیست ها نیازمند تحلیل فرایندهای رقابت و منازعه در دوران جنگ نیز می باشند. بنابر این پیروزی نهایی مربوط به مجموعه ای است که بتواند بین فضای رقابت در دوران جنگ و همچنین شرایط بعد از جنگ، هماهنگی ایجاد نماید. عدم توجه به پویایی های سیاست بین الملل و رفتار استراتژیک را می توان عامل شکست در رقابت های منطقه ای و بین المللی دانست. (Buzan, 1998:69)
با نگاهی گذرا به فرآیندهای منازعه منطقه ایی و بین المللی می توان مخاطرات ناشی از عدم محاسبه قدرت را در هر دوران تاریخی و همچنین در هر منطقه ژئوپلیتیکی مورد ملاحظه قرار دادو نشانه های اخلاق استراتژیک را باید در آینده نگری مورد ملاحظه قرار داد. هیچ گاه معادله قدرت ثابت باقی نمی ماند. متحدین امروز را می توان رقبا و یا دشمنان دوران بعد از منازعه دانست. به طور مثال در شرایط جنگ دوم جهانی، آمریکا و اتحاد شوروی در شرایط همکاری فراگیر و ائتلاف استراتژیک قرار داشتند. این شرایط در زمان محدودی یعنی بعد از موافقت نانه یالتا کارکرد خود را از دست داد. نشانه دیگری را می توان در ارتباط با جنگ ایران و عراق دانست. عربستان و کویت بیشترین حمایت های دیپلماتیک، امنیتی، ابزاری و استراتژیک را از عراق در روند جنگ با ایران به انجام می رساندند؛ در حالی که این روند از سال 1988 به بعد دگرگون گردیده و در آگوست 1990 منجر به جمله نظامی عراق به کویت شد.
تمامی نشانه های یاد شده بیانگر آن است که زیر ساخت اصلی در تبیین اخلاق استراتژیک را قدرت، پیروزی، اعتبار و پرستیژ شامل می شود. هر گاه مؤلفه های یاد شده با تغییر روبه رو شود؛ شکل جدیدی از اخلاق استراتژیک ظهور می یابد. این امر بیانگر آن است که اخلاق استراتژیک همانند بازی های مربوط در رقابت های منطقه ای و بین المللی ماهیت ناپایدار دارد. به این ترتیب بازیگرانی می توانند به مطلوبیت و نتایج مؤثرتری در رقابت های استراتژیک نائل شوند که امکان ایجاد تعادل بین فضای موجود و شرایط آینده را داشته باشند. (فوکویاما، 1386: 89)
آخرین ویژگی اخلاق استراتژیک را می توان در پیگیری قدرت نامحدود دانست. قدرت در حوزه استراتژیک ماهیت دگرگون شونده، ارتقاء یابنده، توسعه گرا و پایان ناپذیر دارد. به همین دلیل است که برخی از منازعات منطقه ای و بین المللی شکل می گیرد. در سال 1938 هیتلر توانست به موفقیت هایی در کنفرانس مونیخ دست یابد. در این کنفرانس، کشورهای فرانسه و انگلیس با ادعای آلمان در ارتبط با الحاق « منطقه سودت» موافقت نمودند. آنچه را که چمبرلن نخست وزیر انگلیس مورد توجه قرار داده بود را می توان «سیاست سازش» دانست. رهبران انگلیس و فرانسه فکر می کردند که اگر با انتظارات و ادعاهای هیتلر در ارتباط با «معادله فضای حیاتی» موافقت نمایند؛ در آن شرایط امکان مهار آلمان وجود خواهد داشت. در حالی که واقعیت های بعدی نشان داد که رهبران فرانسه و انگلیس وقوف چندانی به اخلاق استراتژیک نداشتند؛ زیرا واقعیت های اخلاق استراتژیک ماهیت توسعه یابنده دارد.
2. اخلاق استراتژیک و کنش متقابل دولت ها در شرایط رقابت، کنش و تعارض
فضای عمومی نظام بین الملل را رقابت و تعارض شکل می دهد. واحدهای سیاسی هیچ گاه نسبت به کنترل تهدیدات شناخته شده و یا تهدیدات پیش بینی ناپذیر واقف و مطمئن نمی باشند. این امر بیانگر آن است که کشورها در فرایند مبتنی بر رقابت و تعارض از الگوهای رفتاری و اخلاق استراتژیک متنوعی بهره می گیرند. طبعاً کشورهایی که از پیشینه دیپلماتیک بیشتری برخوردارند، نسبت به اخلاق استراتژیک در کنش متقابل وقوف بیشتری دارند. به همین دلیل است که آنان توانستند اخلاق استراتژیک خود را در روندهای مختلف سازماندهی و تنظیم نمایند. نشانه های اخلاق استراتژیک در فضای تعارض را می توان در قالب مؤلفه های زیر مورد توجه قرار داد. لازم به توضیح است که هر یک از این مؤلفه ها تابعی از موضوع و سیاست قدرت می باشند.2-1. حفظ و گسترش قدرت در اخلاق استراتژیک
نظام های هنجاری همواره بر اخلاق، قاعده و قانون تأکید داشته اند. انجیل یکی از مراکز اصلی نظام هنجاری در غرب محسوب می شود. اخلاق اجتماعی و ترتیبات حقوق اساسی نیز بخش دیگری از شاخص های اخلاق استراتژیک محسوب می شوند. این روند در فضای سیاسی که جلوه هایی از « فلسفه قدیم» وجود داشت، مورد تأکید و توجه نظریه پردازان و کارگزاران اجرایی قرار می گرفت. به عبارت دیگر، اخلاق در فلسفه قدیم، ریشه در نهادهای اجتماعی، ذات انسان و ادبیات دینی داشته است.در فلسفه جدید، موضوع قدرت محور اصلی اخلاق سیاسی و استراتژیک محسوب می شود. این امر به مفهوم بهره گیری از قدرت برای تحقق اهداف استراتژیک می باشد. افرادی که در زمره رئالیست های روابط بین الملل قرار دارند، موضوع « اراده معطوف به قدرت»(2) را محور اصلی رفتار استراتژیک قرار داده اند. برای این افراد، قدرت به عنوان ابزار پیروزی سیاسی و نظامی تلقی می شود. به هر میزان که کشورها در فضای تولید قدرت قرار گیرند، طبیعی است که امکان ایفای نقش مؤثرتری در سیاست بین الملل را پیدا می کنند. به این ترتیب در فلسفه جدید، هر بازیگری ناچار است تا بر اساس شاخص های اخلاق سیاسی، موضوع رفتاری خویش را سازماندهی نماید. اصلی ترین شاخص اخلاق سیاسی را قدرت تشکیل می دهد.
بنابر این هر فرآیندی که زمینه های محیطی لازم و مؤثر برای افزایش قدرت کشورها را فراهم آورد، مطلوب ترین ضرورت استراتژیک محسوب خواهد شد.
مؤلفه های یاد شده را باید انعکاس موضوع قدرت در فرایندهای بین المللی دانست. کشوری که از ابزارهای قدرت مؤثر برخوردار باشد، طبیعی است که قابلیت های بیشتری در روند منافع ملی به دست می آورد. منافع ملی را می توان انعکاس میزان قدرت کشورها دانست. به هر میزان که قابلیت های ابزاری و قدرت ملی کشوری افزایش بیشتری پیدا کند، امکان گسترش حوزه منافع ملی آن نیز ارتقاء خواهد یافت. رابطه بین قدرت و منافع ملی را می توان اصلی ترین محور تصمیم گیری در سیاست خارجی دانست. کشورهایی که ابزارهای محدودتری داشته باشند، طبعاً حوزه جغرافیایی منافع ملی آنان محدود خواهد شد. به همین دلیل است که واحدهای سیاسی را می توان بازیگرانی دانست که تنوع منافع ملی خویش را بر اساس میزان قدرتی که دارا هستند، قرار می دهند. بر این اساس مورگنتا تأکید دارد که:
« قدرت هر چند محدود و مشروط، ارزشی است که سیاست بین الملل آن را به عنوان ارزش برتر می شناسند. بنابراین سنجش تصمیمات سیاسی بین المللی به اقداماتی معطوف است که دولت ها تصمیمات خود را از آن طریق بر چگونگی توزیع قدرت به جا می گذارند... سیاستمداران واقع گرا ( ریشلیو، همیلتون و ریزرائیلی) پیش از هر اقدامی در صحنه سیاست بین الملل از خود می پرسیدند که آیا تصمیم آنان، قدرت ملی کشور را افزایش می دهد یا کاهش خواهد داد؟» (مورگنتا، 1376: 5-74)
کشورهایی که درصدد حفظ قدرت می باشند، عموماً از « سیاست موازنه قوا»(3) بهره می گیرند. این امر بیانگر آن است که آنان قدرت را محور اصلی رفتار قرار می دهند. به عبارت دیگر، سیاست موازنه نوعی رفتار منطقه ای و بین المللی محسوب می شود که توسط واحدهایی با هدف حفظ وضع موجود اتخاذ خواهد شد. هر گاه کشوری ظهور یابد که درصدد بر هم زدن موازنه قدرت برآید، در آن شرایط، امکان بهره گیری از ابزارهای قدرت برای متعادل سازی کنش سیاسی امکان وجود خواهد داشت.
اگر چه ایده آلیست ها سیاست حفظ وضع موجود را در قالب معاهدات صلح و نیز سازمان های بین المللی پیگیری می کنند، اما این امر نمی تواند مورد پذیرش گروه های واقع گرا در سیاست بین الملل باشد. از دیدگاه آنان سیاست حفظ وضع موجود، به منزله دفاع از دستاوردهای استراتژیک قلمداد می شود. به همین دلیل، تمایلی برای تغییر در موازنه ندارند. (Gaddis, 1992: 53)
از سوی دیگر، از ابزارهای قدرت در راستای سازماندهی پیمان های اتحاد بهره گرفته می شود. پیمان های دفاعی و استراتژیک ممکن است دارای رفتار تهاجمی باشند، اما زمامداران و کارگزاران کشورها از این گونه ابزار در راستای توسعه قدرت بهره می گیرند. به طور مثال، می توان به پیمان ناتو اشاره داشت. این پیمان معطوف به دفاع از کشورهای اروپای غربی بود؛ در حالی که اعضای اصلی پیمان از طریق تولید قدرت توانستند موقعیت خود را ارتقاء داده و از الگوهایی بهره گیری نمایند که منجر به توسعه حوزه نفوذ و ارتقاء سطح قدرت ملی واحدهای عضو در پیمان ناتو گردد.
2-2. پیروزی در اخلاق استراتژیک
مهم ترین هدف استراتژیک کشورها را می توان میل به پیروزی دانست. این امر محور اصلی تفکر رئالیستی محسوب می شود. ریشه های چنین فکری در اخلاق توسیدید، اخلاق ماکیاولی و همچنین اخلاق هابزی مورد ملاحظه قرار می گیرد. پیروزی نهایت سیاست بین الملل است. رئالیست هایی همانند نیکسون تأکید داشته اند که هیچ چیز نمی تواند جای پیروزی را بگیرد. از سوی دیگر، برخی از کارگزاران رئالیست که تصمیمات مهم استراتژیک را اتخاذ کرده اند، محور اصلی تصمیمات خود را نیل به پیروزی دانسته اند؛ زیرا از دیدگاه آنان، تاریخ توسط گروه های پیروز نوشته می شود. قضاوت جامعه در ارتباط با موضوعات استراتژیک نیز بر مبنای پیروزی یا شکست انجام می گیرد. (Russell Mead, 1999:25)هرگونه پیروزی در حوزه سیاست بین الملل به منزله تغییر در موازنه قوا می باشد. کشورهایی که در روند قدرت سازی قرار می گیرند، قادر خواهند بود تا در منازعات منطقه ای از «مزیت نسبی»(4) خود برای نیل به اهداف استراتژیک بهره مند شوند. به این ترتیب، پیروزی هدف سیاست قدرت تلقی می شود؛ در حالی که الگوهای دیگری از جمله « سیاست بده بستان»(5)، « سیاست سد نفوذ»(6)، « سیاست موازنه»(7) و «سیاست مصالحه»(8)، جلوه هایی از تعادل را در سیاست بین الملل ایجاد می کنند. برای کشورهایی که چنین الگوهایی را فرا روی خود قرار می دهند، مصالحه گرایی نوعی « پیروزی مشروط»(9) تلقی می شود. به طور کلی، استراتژی های مختلفی در روند کنشگری در سیاست بین الملل وجود دارد. هدف تمامی استراتژی ها نیل به پیروزی است. اگر کشوری از مازاد قدرت برخوردار باشد، اخلاق استراتژیک آن معطوف به « بازدارندگی یک جانبه»(10) و یا « پیروزی قطعی»(11) می باشد؛ در حالی که اگر دارای برتری نسبی باشد، در آن شرایط به «پیروزی نسبی»(12) دست می یابد.
پیروزی نهایی در رفتار استراتژیک در معادله چند جانبه مفهوم پیدا می کند. برخی از کشورها به پیروزی مرحله ای دست می یابند؛ اما قادر نیستند تا دستاوردهای خود را حفظ نمایند. از سوی دیگر، جلوه هایی از رفتار مبتنی بر سنتی وجود دارد که به پیروزی نهایی منجر می شود. رئالیست ها بر این باورند که پیروزی از طریق غلبه حاصل می شود. این امر عامل بسیاری از منازعات نظامی در فضای استراتژیک می باشد؛ در حالی که گروه های مذهبی و همچنین پست مدرن ها شاخص های دیگری در ارتباط با پیروزی ارائه می دهند. آنان تئوری مقاومت را زیرساخت پیروزی می دانند. به عبارت دیگر، پست مدرن ها سیاست بین الملل را در فضای فرایندی مورد تحلیل قرار می دهند. بازیگرانی می توانند به پیروزی قطعی و نهایی دست یابند که از اراده قوی تری برای مقاومت برخوردار باشند.
2-3. نیل به هژمونی در رفتار استراتژیک
درباره هژمونی تفاسیر متعددی وجود دارد. رئالیست ها هژمونی را به مفهوم غلبه از طریق قدرت می دانند. اینامر طی سال های دهه 1960 تا سال 2009 با تفاسیر متنوعی همراه گردیده است. هم اکنون رئالیست ها، لیبرال ها و نئولیبرال ها نیز درباره هژمونی، تعاریف و تعابیری را ارائه داده اند. هر یک از آنان تلاش دارند تا موقعیت خود را از طریق معادله قدرت در شرایط برتر قرار دهند. به عبارت دیگر، هژمونی می تواند قدرت مؤثر و پیروزی با دوام تری را به وجود آورد.قبل از این که واژه هژمونی مورد استفاده نظریه پردازانی قرار گیرد که از ادبیات «آنتونیو گراشی» درباره هژمونی الهام گیرند، رئالیست ها روابط بین الملل موضوع امپراتوری، سلطه و همچنین امپریالیزم را مورد استفاده قرار می دادند. هر یک از شاخص های یاد شده، جلوه هایی از برتری استراتژیک را منعکس می سازد. لازم به توضیح است که گزینه های فوق مبتنی بر قدرت سخت افزاری و همچنین الگوهای تهاجمی در سیاست بین الملل می باشند؛ در حالی که هژمونی را می توان ترکیبی از شاخص های قدرت نرم افزاری با نشانه هایی از قدرت سخت افزاری دانست.
معادله امپراتوری در دوران های تاریخ متنوعی از عصر باستان تا اواخر دهه 1960 مورد توجه قرار داشته است. امپراتوری جلوه هایی از قدرت سخت افزاری و تسلط را منعکس می سازد. به عبارت دیگر هرگونه قدرت می تواند نتایج خاص مربوط به خود را در فضای سیاست بین الملل ایجاد کند. در دوران هایی که کشورها و پیروزی قطعی تأکید داشتند و آن را از طریق هدف گیری نقطه ثقل دشمن پیگیری می کردند، طبعاً امکان ایجاد امپراتوری وجود داشته است. جنگ جهانی اول و دوم، زیر ساخت های امپراتوری را فرو ریخت. در دوران بعد از جنگ دوم جهانی، مقولات دیگری در ارتباط با کنترل منطقه ای و بین المللی مطرح گردید. هر یک از بلوک های قدرت توانستند شکل جدیدی از امپراتوری را از طریق ایجاد «حوزه نفوذ استراتژیک» به وجود آورند. اگرچه این روند در شرایط موجود نیز ادامه دارد، امام مهم ترین دغدغه نظریه پردازان روابط بین الملل آن است که بتوانند قدرت را اخلاقی جلوه دهند؛ در حالی که این امر در دوران گذشته معطوف به « قدرت عقلانی» بود. (Krause and Williams, 1996: 226)
در عصر موجود، لیبرال ها مبادرت به طرح ادبیات انتقادی نسبت به موضوع قدرت را ارائه داده اند. آنان حوزه نقد خود را متوجه معرفت شناسی تحلیل رئالیستی از قدرت قرار داده اند. در چنین فرایندی، امپراتوری نماد پیروزی مؤثر و بادوام محسوب نمی شود. بسیاری از رئالیست ها و نئورئالیست های آمریکایی تعریف جدیدی از قدرت را ارائه داده اند. به طور مثال، جوزف نای در اولین صفحات کتاب « قدرت نرم» خود مبادرت به نقد اندیشه امپراتوری و سلطه نموده است. وی بر این اعتقاد است که:
« بیش از چهار قرن پیش، ماکیاولی در کتاب شهریار بیان داشت که اگر مردم از شما بترسند، مهم تر از آن است که شما را دوست داشته باشند. اما در دنیای موجود بهتر است که به هر دو مورد توجه کنیم. غلبه یافتن بر قلب ها و افکار همواره مهم بوده، اما اهمیت آن در عصر اطلاعات دوچندان شده است... هم اکنون تعریف دیگری از قدرت، پیروزی و سلطه وجود دارد. سیاستمداران کارآزموده... قدرت را داشتن قابلیت ها و یا منابعی می داند که می تواند بر نتایج تأثیر داشته باشد.... قدرت نرم بر قابلیت شکل دادن به علایق دیگران تکیه دارد.... به همین نحو در فعالیت های پلیسی جامعه محور تکیه بر این است که نیروی پلیس را کاملاً مهربان و جذاب بسازند تا جامعه نخواهد به آنها در دستیابی به ارزش های مشترک کمک کند.» (نای، 1387: 44-37)
زمانی که موضوع و معادله قدرت تغییر پیدا کند، طبیعی است که نوع پیروزی و یا سلطه بر محیط پیرامون نیز دگرگون خواهد شد. هم اکنون هر گونه امپراتوری سازی از طریق گسترش نیروهای نظامی و استقرار آنان در مناطق مختلف جغرافیایی، کار دشواری خواهد بود. اگر چه اخلاق قدرت رئالیستی، ماهیت نامحدود، فراگیر و گسترش یابنده دارد، اما چنین رهیافتی در عصر موجود، ناکارآمدی خود را منعکس ساخته است. به عبارت دیگر، امپراتوری که مبتنی بر اندیشه رئالیستی قدرت بوده، با الگوهای دیگری جایگزین گردیده که مبتنی بر جاذبه و اغوا می باشد.
3. نشانه های اخلاق انتقادی در اندیشه استراتژیک
همواره درباره چگونگی کاربرد قدرت بین گروه های مختلف اختلاف نظر وجود داشته است. اگر نگاهی گذرا به اندیشه استراتژیک داشته باشیم. در آن شرایط می توان تفاوت در اندیشه و رهیافت های ارائه شده توسط نظریه پردازان مختلف را مورد ملاحظه قرار داد. این امر نشان می دهد که جلوه هایی از اخلاق انتقادی نسبت به قالب های رئالیستی استراتژی که مبتنی بر قدرت و کاربرد قدرت مستقیم بوده، وجود داشته است. چنین تفاوت هایی را می توان حتی در اندیشه استراتژیک « رابرت گیتس» و «دونالد رامسفلد»، وزرای دفاع امریکا در دوران بوش مورد ملاحظه قرار داد رهیافت های ارائه شده توسط گیتس، جلوه هایی از اخلاق انتقادی نسبت به « رئالیسم زورمدار» را منعکس می سازد.در بین نظریه پردازانی که درباره اخلاق استراتژیک مطالبی را منتشر نموده اند، « سون تزو» از جایگاه ویژه ای برخوردار است. بعد از سون تزو افرادی همانند «لیدل هارت»، « بوزان»، « ویوور» و «جوزف نای» جلوه های دیگری از اخلاق انتقادی نسبت به رئالیست، قدرت و زور را ارائه نموده اند. هر یک از آنان تلاش دارند تا راه و الگوی جدیدی برای تعامل در حوزه سیاست بین الملل را منعکس سازند. طبعاً زمانی که جلوه های دیگری از تعامل همانند بازدارندگی، خویشتن داری، اغوا و همکاری مورد تأکید قرار می گیرد، طبیعی است که نشانه های جدیدی از اخلاق استراتژیک تولید می شود. (اسنایدر، 1384: 61)
3-1. اخلاق نمادین سون تزو در اندیشه استراتژیک
سون تزو رهیافت خود را در سه قرن قبل از میلاد ارائه داد. در آن مقطع زمانی، هنوز سازماندهی حکومت در چارچوب ساختار دولت محور شکل نگرفته بود. جنگ به عنوان بخشی از اندیشه اجتماعی تلقی می شد. بنابراین اخلاق اجتماعی به حوزه اخلاق استراتژیک منتقل گردید. شاخص های اصلی تفکر سون تزو را می توان بر اساس مؤلفه های ذیل مورد توجه قرار داد:الف. سون تزو زیر ساخت اندیشه استراتژیک خود را بر اساس کنش غیر مستقیم قرار داد. وی منازعه، ستیزش و رویارویی را ناشی از وضعیتی می داند که نشانه های جدال وارد عرصه تعادل نمادین بازیگران می شود. وی در کنش غیر مستقیم اعتقاد دارد که تعامل نمادین کشورهای دشمن نیز باید دوستانه و همکاری جویانه باشد.
ب. سون تزو استراتژی را در قالب برنامه ریزی عملی برای ایجاد امنیت می داند. به این ترتیب، وی امنیت را فراتر از پیروزی برای بازیگران سیاسی مورد سنجش قرار می دهد. امنیت از طریق الگوهای متفاوتی شکل می گیرد. همکاری، فریب و مانور را می توان در زمره اقداماتی دانست که در اخلاق استراتژیک سون تزو برای امنیت سازی مورد توجه قرار می گیرد.
ج. سون تزو مخالف حمله نظامی زود هنگام به ساختار دفاعی و عملیاتی دشمن بود. به عبارت دیگر، سون تزو تلاش داشت تا جلوه هایی از همکاری برای متقاعد سازی و همچنین تولید قدرت را به عنوان زیر ساخت امنیت توصیه نماید. طبعاً هماهنگ سازی مؤلفه های یاد شده، بخشی از ضد استراتژیک واحدهای سیاسی تلقی می شود. وی بر این اعتقاد است که اخلاق استراتژیک تابعی از هنر زمامداری به ویژه هنر نظامی گری می باشد. زمانی که افراد به سمت فرماندهی می رسند، پیروزی را در شرایطی مطلوب می دانند که « حداقل اصطکاک» ایجاد شود. سون تزو اصطکاک را آغاز جنگ و پایان استراتژی می داند. پیروزی بدون جنگ بهترین گزینه در اخلاق استراتژیک محسوب می شود.
د. در اندیسه سون تزو، آرامش برای حریف از اهمیت ویژه ای برخوردار است. وی بر این اعتقاد است که اگر دشمن در شرایط عدم آرامش قرار داشته باشد، به کنشگری، تعارض و آمادگی استراتژیک گرایش پیدا می کند. در حالی که اگر کشورها از ادبیات همکاری جویانه و نشانه های گفتمانی مبتنی بر دوستی و عدم تعارض بهره مند شوند، در آن شرایط بیشترین مازاد استراتژیک حاصل می شود. سون تزو در این ارتباط بیان می کند که از عدم آمادگی دشمن استفاده نمایید. اگر می خواهید بر دشمن غلبه کنید، به او آرامش بخشید تا به غلط احساس امنیت نماید. دشمن نباید بداند که در کجا با او قصد نبرد وجود دارد. وقتی که او در همه جا آماده باشد، در همه جا ضعیف خواهد بود. (Tzu, 1994: 10-14)
3-2. اخلاق تعادلی لیدل هارت در اندیشه استراتژیک
لیدل هارت اندیشه استراتژیک خود را از سون تزو الهام گرفته است. وی در زمره استراتژیست هایی محسوب می شود که همانند سون تزو دارای رهیافت انتقادی در اخلاق استراتژیک می باشد. اگر چه وی تئوری « عملیات رعدآسا» را در کتاب «جنگ های سرنوشت ساز تاریخ» نگارش نموده است، اما وی نیز همانند سون تزو دارای رهیافت های استراتژیکی بود که بر ضرورت جنگ تدافعی و محدود تأکید می کرد. در این ارتباط، وی نشانه هایی از جمله کنش غافلگیرانه، مانور و غافلگیری را مورد تأکید قرار می داد. مهم ترین قالب ادراکی لیدل هارت را می توان «اخلاق تعادلی» دانست.اخلاق تعادلی به مفهوم آن است که کشورهای مختلف بر اساس درک خود از تهدیدات مبادرت به کنش استراتژیک می نمایند. وی از یک سو بر نشانه هایی از جمله دشمن، پیروزی و عملیات نظامی تأکید دارد، اما چگونگی آن را مربوط به شرایطی می داند که هر کشور بتواند بین ساختار دفاعی و اهداف استراتژیک خود تعادل برقرار نموده و از سوی دیگر، زمینه های تعادل در محیط استراتژیک رقیب را به حداقل ممکن کاهش دهد. شاخص های اندیشه استراتژیک و اخلاق تعادلی لیدل هارت را می توان به شرح زیر مورد توجه قرار داد:
الف. هدف اصلی کشورها در رفتار استراتژیک باید تخریب اراده دشمن باشد. تخریب اراده از راه های مختلف امکانپذیر است. تولید قدرت، مانور و «تحرک غیر عملیاتی» در زمره اقداماتی محسوب می شود که اراده دشمن را کاهش داده و از سوی دیگر، وی را در فضای عدم تعادل قرار می دهد.
ب. اگر چه « اندیشه بازیگر خردمند» در دهه 1960 و در ارتباط با مدیریت بحران ابداع گردید، اما شاخص ها و نشانه های آن مربوط به ادبیات استراتژیک به ویژه ادبیات لیدل هارت می باشد. وی بر این باور است که ضرورت های اخلاق تعادلی ایجاب می کند که در رفتار استراتژیک، خود را به جای دشمن قرار دهیم و آنچه را که او مورد سنجش قرار می دهد، در ارزیابی استراتژیک درک نماییم. در چنین شرایطی می توانیم به اقدامات پیش دستانه نائل شویم. عملیات پیش دستانه برای بر هم زدن تعادل دشمن انجام می گیرد.
ج. اندیشه استراتژیک لیدل هارت در اخلاق تعادلی بر تولید اهداف جایگزین قرار دارد. این امر به مفهوم آن است که در رفتار عملیاتی باید از الگوهای ابتکاری بهره گرفت. ابتکار می تواند تعادل سنتی دشمن را تحت تأثیر قرار دهد. از سوی دیگر، ابتکار استراتژیک در سطوح و حوزه های مختلفی انجام می شود. بهترین ابتکار را می توان از طریق عملیات روانی مورد توجه قرار داد. این رویکرد از دهه 1990 در قالب قدرت نرم و جنگ نرم مورد توجه و شناسایی استراتژیست ها قرار گرفت.جنگ نرم، انسجام و تعادل دشمن را بر هم می زند. (hart, 1941: 257)
3-3. اخلاق ترکیبی بوزان در اندیشه استراتژیک
باری بوزان در زمره نظریه پردازان مکتب انتقادی محسوب می شود. وی تفسیر جدیدی از امنیت را ارائه داد. در نگرش بوزان نسبت به امنیت، اولاً، شاخص های نظامی از اهمیت و جایگاه محدودتری برخوردار می شود. ثانیاً می توان به این جمع بندی رسید که وی نشانه های متنوعی از امنیت را ارائه می دهد. بنابر این در اندیشه بوزان، استراتژی صرفاً معطوف به موضوعات نظامی نمی باشد. در هر محیطی که قدرت در فضای نوسان قرار گیرد و یا این که شکل جدیدی را رقابت برای بهره گیری از زور و تأثیرگذاری بر محیط ایجاد می شود، فرایندهای رفتار استراتژیک ظهور می یابد. بنابر این بوزان امنیت را فراتر از ابزارهای نظامی مورد تحلیل قرار می دهد. در چنین فرایندی، استراتژی به مفهوم چگونگی سازماندهی موضوعات نظامی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، ارتباطی و زیست محیطی محسوب می شود. به همین دلیل است که بوزان در اندیشه استراتژیک، از « اخلاق ترکیبی» بهره می گیرد.از سوی دیگر، بوزان بین امنیت رژیم و نیز امنیت جامعه رابطه برقرار نمود. وی بر این اعتقاد است که بدون توجه به امنیت جامعه، نظام سیاسی فاقد امنیت خواهد بود. وی توانست بین نشانه های امنیت جامعه و حکومت با یکدیگر پیوند برقرار نماید. شاخص های اصلی تفکر بوزان در ادبیات استراتژیک را می توان به شرح زیر مورد توجه قرار داد:
الف. اخلاق استراتژیک صرفاً ماهیت ساختاری و حکومتی ندارد. بخشی از اخلاق استراتژیک در حوزه جامعه پراکنده شده است. به عبارت دیگر، ضرورت های اخلاق ترکیبی در تحلیل رفتار استراتژیک ایجاب می کند که نه تنها گرایش و جهت گیری حکومت ها در کنش استراتژیک مورد بررسی قرار گیرد، بلکه شاخص های فرهنگ اجتماعی نیز مورد ملاحظه واقع شود. (بوزان، 1378: 195)
ب. پیروزی در محیط بین المللی نیازمند ایجاد زیر ساخت های اجتماعی می باشد. دولت هایی که درصدد باشند تا از طریق ابزارهای ساختاری به منازعات بین المللی دامن زنند، هیچ گونه مطلوبیتی برای آنان حاصل نمی شود. بوزان بر این اعتقاد است که استراتژی به مفهوم پیوند شاخص ها و نشانه های قدرت در حوزه اجتماعی، ملی، منطقه ای و بین المللی است. بنابر این وی در اخلاق استراتژیک خود بر ضرورت پیوند و ترکیب بین اجزای فروملی و فرامی قدرت ملی با قالب های ساختاری نظام های سیاسی تأکید دارد. (Buzan, 1998: 46)
دستاورد
اخلاق استراتژیک به موازات تئوری های روابط بین الملل دچار تغییر و تحول شده است. هر نظریه پرداز سیاست بین الملل نه تنها نشانه های مختلفی از کنش سیاسی برای نیل به قدرت را مورد توجه قرار داده است، بلکه به موازات آن استراتژیست ها تلاش می کنند تا چگونگی بهره گیری از قدرت را برای نیل به پیروزی تبیین نمایند. دگرگونی در اخلاق استراتژیک نشان می دهد که تلاش برای پیگیری نشانه های جدید در سیاست بین الملل، امری ضروری و پایان ناپذیر می باشد.فرایندهای تحول در اندیشه و اخلاق استراتژیک نشان می دهد که در رهیافت های عصر باستان به موازات نشانه هایی از رئالیسم (در کتاب تاریخ جنگ های پلوپونزی توسیدید) جلوه هایی از رویکرد انتقادی در حوزه سیاست بین الملل و اخلاق استراتژیک نیز شکل گرفته است. به طور مثال می توان رهیافت های ارائه شده در اندیشه های سون تزو را واکنشی در برابر رئالیسم قدرت محور توسیدید دانست. وی « اخلاق آتنی» را نماد اخلاق کشور پیروز تبیین نموده و هرگونه کنش سیاسی و دیپلماتیک را انعکاس از پیروزی می داند؛ در حالی که سون تزو، پیروزی را از طریق جاذبه های سیاسی جهت ایجاد اغوا در محیط بین الملل ممکن می داند.
در سال های بعد از قرون میانه وهم زمان با شکل گیری فلسفه جدید، شاهد ظهور اخلاق استراتژیک ماکیاولی و هابزی هستیم. ماکیاول بر پیروزی تأکید دارد. اخلاق هابزی مبتنی بر سازماندهی قدرت می باشد. بنابراین ماکیاول به فرایند در اندیشه و اخلاق استراتژیک توجه می کند؛ در حالی که هابز رویکرد ساختار محور و سازمان محور دارد. این روند در سال های قرن 19 با تغییرات قابل توجهی روبه رو شد. کلازویتس از اندیشه های ماکیاولی بهره گرفت. کتاب « درباره جنگ» کلازویتس الهام گرفته از رویکردهای ارائه شده در کتاب «شهریار» و «گفتارهای » ماکیاول است. ژومینی نیز از اخلاق استراتژیک هابز بهره گرفت. وی قدرت را در سازمان جستجو می کند؛ قدرتی که می تواند شدت اصطکاک را زمینه ای برای پیروزی قرار دهد.
در سال های دهه 1980 به بعد شکل جدیدی از اخلاق گرایی انتقادی در حوزه استراتژیک ارائه شد اخلاق ترکیبی بوزان به موازات رهیافت های ارائه شده توسط جوزف نای در چارچوب قدرت نرم را می توان نگاه متفاوتی نسبت به قدرت و پیروزی در فضای استراتژیک دانست. این اندیشه ها واکنشی در برابر رئالیسم محسوب می شوند.
پاورقی ها :
1.Conduct of Warfare and Peace
2. The Will to Power
3. Balance Power Policy
4. Relative Advantage
5. Take and give Policy
6. Containment Policy
7. Balance Policy
8. Compromise Policy
9. Conditional Victory
10. Unilateral Deterrence
11. Conclusive Victory
12. Relative Victory
1. اسنایدر، کریک (1384)، امنیت و استراتژی معاصر، ترجمه سید حسین محمدی نجم، تهران: دوره عالی جنگ.
2. بوزان، باری (1378)، مردم، دولت های و هراس، ترجمه ناشر، تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردی.
3. فوکویاما، فرانسیس (1386)، آمریکا بر سر تقاطع، ترجمه مجتبی امیری وحید، تهران: نشر نی.
4. مورگنتا، هانس (1374)، سیاست میان ملت ها، ترجمه حمیرا مشیرزاده، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی.
5. نای، جوزف (1387)، قدرت نرم، ترجمه محسن روحانی و مهدی ذوالفقاری، تهران: انتشارات دانشگاه امام صادق (ع).
6. هالستی، کی. جی (1373)، مبانی تحلیل سیاست بین الملل، ترجمه مسعود طارم سری و بهرام مستقیمی، تهران: دفتر مطالعات سیاسی، بین المللی وزارت امور خارجه.
1. Bull, H. (1977), The Anarchical Society, London: Macmillan.
2. Buzan, Barry (1998), Securityl A Framework for analysis, London: Boulder.
3. Gaddis, John (1992), International Relation Theory and the End of the Cold war, International Security, Vol. 17, No. 3.
4. Hart, Liddell (1941), The Strategy in Direct Approach, London, Times Book.
5. Krause and Williams (1996), Critical Security Studies, London: Boulder.
6. Russell Mead, Walter (1999), The Jacksanian Tradition and American foreign Policy, National Interest, Vol. 58.
7. Tzu, Sun (1994), The Art of war, London: Harrisburg: PA.
منبع: ذاکریان، مهدی؛ (1390)، اخلاق و روابط بین الملل، تهران: دانشگاه امام صادق(ع)
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}