نویسنده: حسین نجاتی




 
رشد عقلی، به هوش بستگی دارد. برخی روان شناسان هوش را عبارت از قابلیت عمومی درک و استدلال می دانند که به اشکال مختلف نمایان می شود. کار بینه (1) بیشتر براین فرض استوار بود و به همین دلیل «بینه» قبول کرد که تکالیف متفاوت، باید نمونه هایی از جلوه ی یک توانایی یا قوه ی ذهنی بنیادی به شمار آید.
روان شناسان دیگر، اساساً در نظریه هوش عمومی تردید و شک دارند و به نظر آنها از آزمونهای هوش جلوه هایی از چند توانایی ذهنی به حساب می آیند. یکی از دانشمندانی که نظریه جدیدی را پیش کشید، چارلز اسپیرمن (2) بود که اعتقاد داشت افراد به درجات مختلف، از یک عامل عمومی هوش (3) برخوردارند و این عامل عمومی هوش را «جی» خواند و عقیده داشت که هر فردی را بر اساس میزان برخورداری از عامل «جی» می توان به طور کلی، باهوش یا کودن نامید. براساس نظر اسپیرمن، عامل «جی» عمده ترین عامل تعیین کننده عملکرد در سئوالهای آزمونهای هوش می باشد.
بعدها پژوهشگران تاکیدی را که اسپیرمن بر هوش عمومی داشت را مورد انتقاد قرار دادند و این نظر را مطرح کردند که هوش قابل تقسیم به چند توانایی نخستین (4) می باشد. این انتقاد برای اولین بار، توسط لوئیز ترستون (5) مطرح شد.
تا دهه ی 1960، نظریه اسپیرمن حاکم بود، اما پیشرفت روان شناسی در دو دهه گذشته، زمینه را جهت بازنگری در مفهوم هوش فراهم آورد و دانش پژوهانی همچون «استرنبرگ»(6) و «گلیفورد»(7) نظرات جدیدی در مورد ماهیت هوش مطرح کردند.
ارائه تعریفی از هوش، به صورتی که مورد پذیرش همه قرار گیرد، کاری بس دشوار و احتمالاً محال است، زیرا هر متخصص و دانش پژوهی، تعریف مخصوصی برای خود دارد و در این مورد تفاوتهای چشمگیری به چشم می خورد. اما به طورکلی، هوش به آن گونه نیروی ذهنی اطلاق می شود که منجر به حل و پیشبرد فعالیت های مختلفی شود، از جمله به حل و فصل فعالیتهایی با ویژگیهای زیر، سختی، پیچیدگی، انتزاع، سرعت، توجه و دقت به هدف، ارزش اجتماعی، ابتکار، تمرکز فکر و تسلط به نفس می پردازد.

پی‌نوشت‌ها:

1-A. binet
2-charles spearman
3-general intelligence factor(g)
4-Primary abilities
5-Louis thurstone
6-Sternberg
7-Gelford

منبع: نجاتی، حسین، (1388)، روانشناسی کودک، تهران، نشر بیکران، چاپ دهم.