نویسنده: جلال ستّاری




 

نگاهی به آموزه های اسطوره شناسی میرچا الیاده

میرچا الیاده در 1907 در بوخارست (رومانی) زاده شد و تحصیلات دانشگاهی اش را در آن شهر به پایان برد و در همان دوران جوانی (26 سالگی) به سبب رمان های رمزی و مقالات سیاسی و فرهنگی اش شهرت داشت و در واقع، رهبر نسل جوانان روشنفکر بود. سپس با استفاده از بورسی که مهاراجایی دولتمند و فرهنگ دوست بنا به تقاضای میرچاالیاده به وی اعطا کرد، به هند رفت و به مدت سه سال از 1928 تا 1932 در آنجا اقامت گزید و رساله دکتریش را به سرپرستی داسگوپتا (Dasgupta) در باب یوگا، نوشت و در بازگشت به رومانی از 1933 تا 1940 به تدریس فلسفه در دانشگاه بوخارست پرداخت و همزمان، مقالات بسیار و داستان هایی رازآمیز به طبع رساند. آنگاه وابسته فرهنگی کشورش در لیسبون و سپس در لندن شد و به هنگام اقامت در لیسبون، کتابی درباره سالازار نوشت ودوران جنگ را در لندن گذراند و با استقرار نظام کمونیستی در رومانی، در 16 سپتامبر 1945 به فرانسه هجرت کرد و تا پایان عمر دیگر به کشورش بازنگشت.
الیاده در آن زمان، رمان نویسی موفق به نام بود که در رومانی خوانندگان مشتاق بسیار داشت و مقالاتش در شرق شناسی و تاریخ ادیان نیز مورد توجه و عنایت و اقبال دانشمندان بود. با این پشتوانه ادبی و علمی در 1945 به تدریس در مدرسه تتبعات عالیه و سوربن و بعضی دانشگاه های اروپا پرداخت و با حوصله و پشتکار و همتی ستودنی، نگارش به زبان فرانسه را آغاز کرد. در 1957 استاد کرسی تاریخ ادیان در دانشگاه شیکاگو شد و این کرسی از سال 1985 به نام نامی او نامیده می شود. الیاده پس از بازنشستگی، در 22 آوریل 1986 کتاب در دست درگذشت، بی آنکه سرانجام کتابی را بنویسد که سخت وسوسه اش می کرد: کتابی به نام انسان به مثابه رمز، اما تقدیر چو سابق است تدبیر چه شود؟(1)
میرچا الیاده در دو جلد کتاب خاطرات و سه جلد یادداشت های روزانه، (2) به تفصیل از دوران کودکی و جوانی اش در رومانی و فعالیت های سیاسی و روزنامه نگاری و ادبیش در آن ایام و دوستان و استادانش در وطن و ماجراهایش در هند و خاصه عشق متقابلی که میان او و دختر داسگوپتا به نام Maitreyi پدید آمد و مضمون رمان بسیار معروفش به همین نام شد و گاستون باشلار آن را «اسطوره شهرت»(une mythologie de la volupte) نامیده است و در پی افشای راز به ناچار از داسگوپتا دور افتاد و تجاربش به عنوان راهب در صومعه های (ashram) هیمالیا و کاربست یوگای تانترایی و آشنایی و دیدارهایش با دانشمندان بزرگ اروپا و آمریکا و چگونگی نگارش تحقیقات و داستان های ادبی اش و خصومت های آشکار و پنهان و کارشکنی های حکومت کمونیستی رومانی در حق وی و... سخن می گوید و ما ترجمه بخشهایی از این پنج کتاب خواندنی را در اینجا می آوریم.(3)
این نکته نیز گفتنی است که الیاده بسان دوست فیلسوف هموطنش سیوران (cioran)، در جوانی با نظری خوش بینانه به حکومت هیتلر می نگریست و همین سابقه، بعدها معرکه آرام مختلف شد و بسیاری آندو را به پنهان داشتن این پاره از گذشته شان، ملامت کردند.(4)
الیاده مفهوم تاریخ ادیان را در دوران ما، به راستی نو کرد بدین معنی که آن را از چنبره تاریخگری (historicisme) و جامعه شناسی گرایی (sociologisme) رهانید و کوشید تا انسان دینورز را با دیدی باطنی بشناسد و بشناساند و در نتیجه به گفته پل ریکور (paul Ricoeur) به ما آموخت که «قداست یا امر قدسی، پاره ای از وجود است و سنگ خارایی در مرکز هستی ماست»(5). همچنین دانش اسطوره شناسی از دولت او نو شد و جانی تازه یافت و به همه این جهات، بر این بنده که از او بسیار آموخته ام حقی عظیم دارد و این دفتر نیز ادای دین در حق استاد بس بزرگی است که در عین حال محقق در تاریخ ادیان و فیلسوف و رومان نویس و منتقد و نظریه پرداز و روزنامه نگار بود و شاید به همین سبب امتناع داشت که انسان را تنها به یکی از ابعادش، منحصر و محدود کند، بلکه معتقد بود که باید همه انسان را مد نظر داشت و آدمی با هماهنگ کردن وجوه مختلفش، می تواند شاداب و با نشاط باشد و به کمال لایق حال خود برسد و شکفته گردد.
نگارنده میرچا الیاده را با ترجمه و چاپ نخستین اثری که از او به زبان فارسی برگشت و به چاپ رسید: چشم اندازهای اسطوره (سال 1362) به هموطنان علاقه مند شناساندم و چندی بعد ترجمه مهمترین اثرش: رساله در تاریخ ادیان نیز به قلم این بنده طبع و نشر شد (چاپ اول 1372 و چاپ دوم 1376، سروش).(6) و از آن پس برخی آثارش به زبان فارسی برگشته و منتشر شده اند. طرفه اینکه الیاده در یادداشت های روزانه اش به تاریخ 16 آوریل 1985 می نویسد: واشنگتن-«ما و خانواده نصر و یکی از دانشجویان قدیمیم: charles white، شام میهمان الف (منظور Alf Hiltebeital) هستیم. نصر برای ما تعریف می کند که چگونه از تهران گریخت و از من می پرسد که آیا ترجمه فارسی Le sacre et le profane را که اخیراً به فارسی برگشته است (و من از آن بیخبر بودم) دیده ام یا نه و می گوید که ترجمه های دیگری در راه است و به من وعده می دهد که اخبار را به آگاهیم خواهد رساند»(7). شگفت است که دوستم سیدحسین نصر از ترجمه کتاب چشم اندازهای اسطوره که در 1983 یعنی سه سال پیش از درگذشت میرچا الیاده، به فارسی برگشت و با اقبال شایانی روبرو شد و فروشش سالها ادامه داشت تا آنجا که بعضی کج اندیشان و بد دلان تردید داشتند که کتاب فقط یکبار چاپ شده باشد و ظاهراً هیچ مدرکی هم دالّ بر صحت ادعای شان و یا اثبات آن نداشتند، بیخبر بوده است!(8)
ترجمه و انتشار این کتاب، علم اسطوره شناسی را در ایران به گمان من، نو کرد، نخست بدین جهت که تعریف جدیدی از اسطوره عرضه کرد که به اعتقادم تا آن زمان، سابقه نداشت و ثانیاً نشان می داد که اسطوره پردازی، متعلق به دوران تاریخی و فرهنگ و قومی خاص نیست و ثالثاً ثابت می کرد که بعضی اساطیر پوست انداخته نو می شدند و به علاوه، جهان مدرن نیز اساطیر خاص خود را دارد. به یاد سخن شنیدنی بالزاک در این مورد می افتم آنجا که می گوید: «اساطیر مدرن از اساطیر کهن، کمتر فهم می شوند، گرچه اساطیر، ما را به کام در می کشند و فرو می برند و از هر سو به ما فشار می آورند، برای هر چیزی به کار می آیند، به درد هر کاری می خورند و همه چیز را توجیه و تبیین می کنند»(9). الیاده نیز عقیده داشت که انسان مدرن بسان انسان جوامع کهن گرا (archaique)، بی اسطوره، بی «داستان» نمونه، وجود نمی تواند داشت و متأسفانه نسل ها مردم واقع گرا و روان شناس مآب، از این فضیلت قصه و داستان (narration) غافل مانده اند و برای تحلیل و غوررسی روان شناختی اولویت قائل اند، همه به استثنای نویسندگانی چون فاکنر و گراهام گرین و همتایان شان. ازینرو به عنوان مثال می گفت:
«آرزو دارم روزی «پیش تاریخ» همه آدابی را که به موازات دین، در جوامع مدرن هنوز بقایی دارند، بنویسم، مثلاً داستان بابانوئل یا نیکلای قدیس را که باید از لوله بخاری فرود آمده، ناگهان، در اتاق ظاهر شوند یا پاک کن دودکش بخاری را... همه باورهای کهن، حکایت از آن دارند که خدا یا پیکش («نیا»، متوفی) از لوله بخاری فرود آمده و از همان راه ناپدید می گردند. بخاری دیواری (cheminee)، نوعی راه (chemin) میان دو جهان است. همان گونه که کومارسوامی می گفت «بخاری دیواری، در عین حال، اجاق (caminus) و راهی (chemin) است که آگنی می پویدش و ما نیز باید به همان راه برویم تا به آسمان برسیم». بخاری دیواری، اجاق=محور جهان (Axis mundi) و حدّ فاصل میان دو مرتبه و بنابراین وسیله برقراری ارتباط میان آسمان و زمین و دوزخ است و شگفت آنکه این تصویر خیال کهن هنوز در روح و روان بشر مدرنِ سترده از قداست، محفوظ مانده است»(10).
این استشعار، امری تصادفی نیست و میرچا الیاده با کنکاش در میراث فرهنگی اقوام عالم و بررسی آیین ها و باورهایشان، کاری از سر دلتنگی یا تحقیق «علمی» محض بی هیچ دغدغه و قصد و نیتی جز «نبش قبر» و تشریح کالبدی بیجان، نمی کرد، بلکه باور داشت که با مطالعات و تحقیقاتش یکی از مهمترین نیازهای بشر را آفتابی می کند و برمی آورد و به همین جهت است که در 22 اوت 1953 می نویسد: «باید روزی رشته های سرّی ای را که میان نوشته های نظریم و بحران کنونی اندیشه غرب هست، برملا کنم. مثلاً اهمیتی را که برای مسأله زمان قائلم و بنابراین علاقه مندی ای که نوشته هایم در باب زمان و تاریخ در میان روان شناسان و روانپزشکان برمی انگیزد، پرمعنی است»(11).
این بحران که به زعم الیاده دامنگیر اندیشه غرب شده، ناشی از اسارت آن اندیشه در چنبره تاریخمندی در جهانی سترده از قداست و روحانیت است. اما به اعتقاد وی ذهن فقط ساخته و پرداخته تاریخ نیست، بلکه تاریخ گذر هم هست و غفلت از این امر، مایه سرگردانی و گمراهی بشر امروزی شده است و همه سعی و تلاش الیاده برای روشن کردن همین معنی از راه پژوهش و جستجو در اساطیر و دیانات و آئین ها و رمزها و رازها و اسرار و طریقت های باطنی فرهنگ های کهن و جوامع شرقی است، گرچه به زعم اوژن یونسکو، دوست دیده ور هموطنش در این راه شکست می خورد، چنانکه می نویسد: «الیاده امیدوارمان کرد که غرب، منابع معرفت و حکمت شرقی را با آغوش باز خواهد پذیرفت، اما شرق بود که گمراه شد. از زمانی که کشورهای خاور دور، به صورت ملت درآمده و از یوغ استعمار رهایی یافتند، استعمار حقیقی شان، آغاز شد. فن آوری غرب و ایدئولوژی های غربی که چیزی جز حکمت های دروغین و نازل نیستند، چون مارکسیسم، بر شرق تحمیل شدند و شرق آنها را پذیرفت و هضم کرد و حکمتش را از دست داد. این غرب نیست که پس از انصراف از استعمارگری، شرقی شد، بلکه شرق است که پس از رهیدگی از استعمارزدگی، غربی شد و اینک دستخوش اشتباهات غرب و جنون غرب است. ویرانی تمدن تبت به دست چین مدرن، اینک به طور قطع و یقین، بشریت از منابع و ریشه هایش، دور کرده است»(12).
روش علمی ای که الیاده (و همچنین هانری کربن و پل ریکور و همتایانشان) به کار می برند، هرمنوتیک (علم تأویل) تاریخی-دینی است. توضیح این که به زعم آنان در آغاز، بشر به کشف و شهودی رسیده که گرچه در لحظه ای تاریخی به وقوع پیوسته و بنابراین کاملاً محدود است، اما همواره فراتاریخی و «عالمگیر» است و به تفسیرهای شخصی گوناگون تن در می دهد. اما این واژه تفسیر، چندان دقیق و رسا نیست، چون آنچه که پیش می آید این است که گیرنده و دریابنده و مفسر پیام، تبدّل مزاج (transmutation) حاصل می کند و منقلب و دگرگون می شود. تأثیر دگرگون ساز «هرمنوتیک خلاق» الیاده، حتی از این تبدیل پذیری نیز بیشتر است، چون شخص حتی وقتی که هنوز «وحی» (مثلاً وحی قرآنی) را در دین و فرهنگ خویش تجربه نکرده است بلکه فقط با اشکال دینی-خارجی وحی (مثلاً هندی) و یا کهن گرا (مثلاً «بدوی») روبه رو شده، باز دستخوش همان دگردیسی می شود. اینست علت عمده پرداختن الیاده به علم تاریخ ادیان و پژوهش و غوررسی اش در فرهنگهای غیراروپایی که قداست در آنها به گمانش هنوز زنده است. تاریخ ادیان رشته ایست بسیار سخت و دشواریاب، چون باید بسی چیزها دانست و دست کم از حدود ده دانش کمکی (از ماقبل تاریخ فولکلور) آگاهی داشت و همواره جویای منابع متقن بود و با مختصصان از هر رقم مشورت کرد تا دعوی خبرگی در رشته تاریخ ادیان را داشت. میرچا الیاده در توضیح این معنی در تاریخ 22 اکتبر 1959 می نویسد:
«من تاریخ ادیان را رشته ای کامل و جامع می دانم. اینک در می یابم که دیدار با «بیگانه» و شناخت آنچه که «غریب و نا آشنا و کهن گرا» است-دیدار و آشنایی ای که روان شناسی ژرفانگر از یکسو و ظهور آسیا و اقوام «بیگانه» یا «بدوی» در تاریخ، از سوی دیگر، تسهیل اش کرده اند-لحظات فرهنگی ای به شمار می روند که معنای غایی شان فقط در چشم انداز تاریخ ادیان، یافت می شود و به دست می آید. هرمنوتیک که برای کشف معانی و پیام های پنهان اسطوره ها و آئین ها و رمزها، ضرور است، ایضاً کمک مان می کند تا هم روان شناسی ژرفانگر را در یابیم و هم دوران تاریخی ای را که در آن بسر می بریم و در این دوران، «بیگانگان»، غیرغربیان، نه تنها دوره مان خواهند کرد، بلکه بر ما استیلا خواهند یافت. هرمنوتیک تاریخ ادیان، قادر به کشف رمز «ناخودآگاهی» و نیز «جهان غیرغربی» است(13) و جای دیگر باز می گوید:
«تاریخ ادیان، سنن اساطیری-دینی ای را که در همه جای جهان، در شرف نابودی است، گرد می آورد و حفظ می کند. این سنن، دیگر به سختی قابل فهم اند و یا بدفهم می شوند، حتی از سوی کسانی که هنوز چنان سننی دارند. این رشته اسرارآمیز تاریخ ادیان که گزافه و محال می نماید، ممکن است رسالتی شاهانه داشته باشد بدین معنی که اشارات «علمی» مربوط به تاریخ ادیان، مخزن و گنجینه ای محسوب می شوند که امکان دارد همه ارزش ها و الگوهای دینی سنتی، در آن ها مستتر باشد. از اینرو همواره می کوشیم تا معنای واقعیات دینی را روشن کنیم. این معنا، دیگر واضح نیست و باید از راه تفسیر و قیاس، آشکار گردد و اگر نسل امروز، معانی پدیده های دینی را (در نشریات «علمی») ثبت و ضبط نکند، این کار در نسل های بعد، تقریباً غیرممکن خواهد بود»(14).
این جستجوی الیاده برای کشف معنای رمزهای دینی، هم در حوزه باورها و آئین های کمابیش فراموش شده غربی است و هم به ویژه در فرهنگ های غیرغربی، چون به زعمش، غرب با شناخت شرق، تجدید حیات خواهد کرد: «غرب در روحانیت شرق، مکتب افلاطون را باز می یابد، یعنی صور مثالی و اسوه ها و الگوهای نمونه را»(15) و اگر چنین است پس پیام آن اسرار و رموز، کهنه و منسوخ نشده اند و هنوز پس از گذشت هزاره ها، اعتبار دارند، چون حقائق «در زمان» را بیان می کنند:
«می کوشم که برای غربیان پنجره ای به سوی جهان های دیگر بگشایم، حتی اگر این جهان ها هزاران سال پیش، نابود شده اند. مخاطبان و هم سخنان من در «گفتگو»، همان مخاطبان فروید یا جیمز جویس نیستند. من می کوشم که شکارچی دوران پارینه سنگی و یوگی و شمن و روستایی اندونزیایی و آفریقائیان و غیره را دریابم و با هر یک سخن بگویم»(16).
«تأمل فلسفی در باب اساطیر و ادیان «بدوی»، همان گونه که نیچه و رود (Rhode) در باب باورها و آفریده های یونانیان، فیلسوفانه تفکر می کردند، معنای سرّی کتاب من است.
«در حقیقت، فرهنگهای غربی، پیش از آنکه به طور قطع نابود شوند، باید همه گونه حیات و هستی را دوباره کشف کنند و باز بشناسند. وظیفه من، نمودار ساختن عظمت گاه ساده دلانه و گاه دهشت انگیز و تراژیک انواع وجود و هستی های کهن گرا است»(17).
«اسطوره شرقی» را تکنیک و فرایند غربی و صنعتی شدن، کشته اند. این پدیده، عواقب تاریخی غیرقابل احتسابی خواهد داشت و باید آن را با مرگ اسطوره در دوران باستان قیاس کرد. اما فن و تمدن غربی که جایگزین اسطوره دوران باستان شده است، نتیجه غیرمستقیم مسیحیت است. منتهی شرق، مسیحیت را قبول و هضم نکرد، بلکه مهمترین آفریده های سترده از قداست مسیحیت را پذیرفت»(18).
پس در جهان مسیحی هم باید هنوز بسیاری آداب و آئین ها و اسرار و رموز کهن، منتهی با جامه ای مبدل و صورتی نشناختنی، وجود داشته باشند. الیاده این میراث را در «مسیحیت کیهانی» می جوید یعنی در باورهای مردمان روستانشین جنوب شرقی اروپا و مدیترانه، یا مسیحیتی که در آن، عنصر«تاریخ» مورد نظر و توجه نیست و وجود عنصر جزمی را به سختی تشخیص می توان داد، اما برعکس، سراسر طبیعت، به یمن مسیح که در آیین های مقدس حضور دارد، دگرگون شده است و جهان و زندگی و ماده زنده، ابعادی دینی می یابند.
این جستجو چنانچه گفتیم به زعم الیاده، عبث نیست، زیرا آن میراث زنده، هنوز با ما سخن می گوید. «بودا و زرتشت و انبیاء بنی اسرائیل، معاصران مایند، زیرا مسائلی که مطرح کردند، هنوز مسائل ما محسوب می شوند. با مطالعه آن ادیان، به مسائل فلسفی امروز، برمی خوریم»(19). ایضاً به زعم وی انسان عصر دیرینه سنگی یا گنوستی سیسم نیز همعصران مایند، چون هیچ سلوک دینی، هر قدر کهن، هرگز به طور قطع نابود نمی شود. بحرانی عمیق یا ذوق سازش و التقاط میان مکاتب و مذاهب مختلف که منشأش یأس و واخوردگی باشد، ممکن است زمینه ساز ظهور هر خدایی، ولو بیگانه و یا ماقبل تاریخی باشد ولی «اگر هنر-و در وهله نخست ادبیات و شعر و رمان-امروزه، تجدید حیات کرده است، این رنسانس جدید، مرهون کشف مجدد اساطیر و رمزهای دینی و سلوک کهن گراست»(20).
اما این عناصر رمزی و قدسی به اعتقاد الیاده در جهان امروز، پنهان اند و یا درست تر بگوئیم در جامه ای مبدل و فریبنده، ظاهر می شوند و به گونه ای استتار شده و تنزل یافته و کج تاب، دوام و بقا دارند، زیرا به زعم الیاده، حیات دینی انسان مدرن، اینک ناخودآگاه است و تنها این ناخودآگاهی دینی یا این دین ناخودآگاه، هنوز باقی مانده است. معنای این سخن این است که به نظر الیاده، انسان مدرن که از بیخ و بن عرفی شده، خود را بی دین یا دست کم بی اعتنا به دین می داند و یا می خواهد که چنین باشد. اما به خطا می رود چون هنوز نتوانسته انسان دین ورزی (homo religiosus) را که در وی زیست می کند، بکشد و فقط توانسته (اگر امکان داشته) انسان مسیحی را (christianus) سر به نیست کند و این بدین معنی است که نادانسته، «مشرک» باقی مانده است و معنای دیگر این ملاحظه این است که جامعه ای غیردینی، هنوز وجود ندارد. زیرا به باور الیاده، «قداست»، عنصری از ساختار وجدان است، و نه لحظه ای در تاریخ وجدان. ازینرو تجربه یا ادراک قداست با کوشش انسان برای ساختن جهانی معنادار، پیوندی ناگسستنی دارد. اما زبان این تجلیات قداست و رمزهای دینی، به آسانی دریافتنی نیست زیرا پیش از مرحله تفکر بشر پدید آمده است و چون زبانی خاص و یگانه و بی همتاست (suis generis)، هرمنوتیک برای درک و فهمش ضروری است.
این دشوار فهمی، در جهان مدرن به سبب تنزل درجه رمزها و پنهان شدن شان در جامه هایی مبدل، دوچندان شده است. زیرا به زعم الیاده، پس از حلول لاهوت (خداوند) در ناسوت (عیسی)، «متعالی» در جهان و یا در تاریخ، مستتر شده و به سختی قابل شناخت است. پس آنچه که نشان از «عالم بالا» دارد و همه تصاویر بهشتی، از آغاز، بوده اند، منتهی در واقعیات مبتذل هر روزینه، گم شده اند و شناسایی شان دشوار است، چنانکه تشخیص دوام قداست در هنر مدرن، آسان نیست. به عنوان مثال مجسمه ساز رومانیایی برانکوزی (Brancusi)، قداست ماده خام را کشف می کند و این قداست همتای دعایی زیبا و یا سجده انسانی از عهد دیرینه سنگی است.(21) شاگال، دلتنگی از فقدان بهشت و حسرت بازیابی آن را با خرها و فرشته هایش بیان می کند و خاصه نقاشان انتزاعی با ویرانگری شکل ها و تخریب سطوح و راه یابی به درون ماده و کوشش برای آفتابی کردن ساختارهای درونی ماده و جوهر، کاری می کنند که معنایی دینی دارد، زیرا این ویرانگری، قابل قیاس با کارها و نمایشهای آئینی انسان «بدوی» و عصر دیرینه سنگی است که به هر چند گاه یکبار، کیهان را ویران می کند و از نو می آفریند. الغای اشکال و صور کهن و فرسوده و نازل (صور دروغین و ستایش بت پرستانه آنها)، ضرورتی دینی است و این همه به نوعی با مرگ «خدا» که نیچه اعلام داشت، مطابقت دارد، اما علاوه بر آن، عشق شیفتگی به ماده، همانند «دیانت کیهانی» یا پرستش کیهان، پیش از ظهور موسی است. هنرمند مدرن، به اعتقاد الیاده، که دیگر نمی تواند به مسیحیت یهودی تبار، ایمان داشته باشد (زیرا «خدا مرده است»)، نادانسته، به دوران «شرک» و پرستش تجلیات قداست در کیهان، باز می گردد و در اندیشه و ذهنش، جوهر (substance)، مظهر و مجلای قداست می شود. حتی اسطوره مدرن دشوارنویسی به گونه ای که فهم نوشته ای (رمان، شعر و...) دشوار باشد، ناشی از این اعتقاد بی سرانجام است که تنها متنی غیرقابل فهم، می تواند «موقعیت حقیقی انسان» را افشا و برملا کند، و این باور که نشان از نهان جویی و نهان گرایی و شوق جستجوی مفاهیم مرموز و کیفیات پوشیده دارد، با رمز اندیشی و رمزپردازی قدسی بی مناسبت نیست. نیاز ارگانیک انسان به خواب دیدن نیز، به زعم الیاده حاکی از نیازمندیش به اساطیر است. چون گذشته از هرگونه داوری در باب ساختار و محتوای رؤیا، مسلّم است که محتوای رؤیا اساطیری است. در رویا، اسطوره، به صورتی داستانی، حماسی یا دراماتیک، «دیده» می شود یا به نمایش درمی آید و به اعتقاد الیاده، این معنی، مبیّن نیاز آدمی به دیدن و شنیدن روایات اساطیری است.
اما این تجلی قداست را چگونه تشخیص باید داد؟ نظریه الیاده در این خصوص با آنچه که درباره جهان مدرن پیراسته از قداست می گوید می خواند. به اعتقاد او، با ظهور امری قدسی (تجلی قداست) همزمان چیزی «نهان» می شود و در محاق می رود. بنابراین ظهور قداست حقیقتاً پدیده ای دیالکتیکی است، بدین معنی که ظهور قداست، «پوشیده» و «سرّی» است و از اینرو هرگز دعوی نمی توان کرد که پدیده ای دینی را به طور قطع فهمیده ایم، چون چیزی که شاید اساسی باشد، ممکن است که دیگران بعدها و یا در همان زمان، درکش کنند. به عبارت دیگر قداست در جهان ما با ظاهری که ابداً قدسی نیست، ظاهر می شود:
«فکر می کنم که می توانم خود را از جمله نوادر اروپائیانی محسوب بدارم که توانسته قدر و قیمت «طبیعت» را از طریق کشف دیالکتیک تجلی قداست و ساختار دین ورزی کیهانی، بازبشناسد. این نکته به اعتقاد من مهم است، زیرا برخلاف نیچه که فی المثل می کوشد از طریق فنون و ارزشهای فرهنگی به شناخت طبیعت، نایل آید (دیونیزوس در وهله نخست، «موضوع» علم فقه اللغه کلاسیک است)، من از طریق تفکر در باب تجارب هر روزینه روستائیان رومانیایی و یا بنگالی، به قداست کیهان پی برده ام. بنابراین مبدأ و پایگاه تفکرات من، موقعیت های تاریخ معاصر و ارزشهای فرهنگی زنده است. من معتقدم که انسان مدرن، در کتاب هایم، بعدی و ساحتی از قداست کیهان را کشف می کند که نه آفرینشی غنایی است و نه ابداعی فلسفی، زیرا همواره کوشیده ام که مأخذم، واقعیات و تفسیرهای آنها به دست کسانی باشد که هنوز از عوالم دینی پیش از ظهور مسیحیت، برخوردارند»(22).
بدین گونه الیاده، در جهان مدرن، درّ را در غلاف صدف کشف می کند و در لایه های تو در توی تجدّد، رمز و اسطوره قدسی و دینی را که چون آتشی زیر خاکستر پنهان است، باز می یابد. این تلاش ممکن است به نظر بعضی، شگفت بنماید، اما تردیدی نیست که نمی توان نسبت به زیبایی و اثر بخشی کار سترگ وی بی اعتنا بود و آن را نستود.

پی نوشت ها :

1- سالشمار زندگی میرچا الیاده (از 1907 تا 1988) به قلم Mircea Handoca و به ترجمه دوستم محمدعلی صوتی، در کتاب دین پژوهی (دفتر اول) به ترجمه بهاء الدین خرمشاهی (مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران 1372)، به چاپ رسیده است.
میرچا ماندوکا کسی است که نخستین کتاب درباره میرچا الیاده را در رومانی کمونیست به چاپ رسانده است با این عنوان:
Mircea Eliade,contributii biobibliografice
2- Mircea Eliade,Memoires I,1907-1937 Gallimard,1980.
Mircea Eliade,Memoires II,1937-1960 Gallimard,1988.
Mircea Eliade,Fragments dun journal I,1945-1969 Gallimard,1973.
Mircea Eliade,Fragments dun journal II,1970-1978 Gallimard,1981.
Mircea Eliade ,Fragment dun journal III,1979-1985 Gallimard,1991.
3- گذشته از شماره مخصوص مجله L Herne در باب میرچا الیاده (1978)، دو کتاب زیر برای شناخت احوال و افکار وی، اهمیت دارند:
1. Aetes du colloque international d Aix-en-provence (3-5 mai 1984): Mircea Eliade et les horizons de la culture.
2. L epreuve du labyrinthe (entretiens avec c1.H.Rocquet)Belfond,1978.
4- نک به روزنامه لوموند شماره مورخ 20 اکتبر 1989، ص 36، و شماره مورخ 20 سپتامبر 1991 و شماره مورخ 12 سپتامبر 1997، و ضمیمه Liberation (درباره کتاب) مورخ 5 فوریه 1998 و روزنامه فیگارو مورخ 31 دسامبر 1998 و کتاب:
patrice Bellon, cioran l heretique, Gallimard, 1997.
5- مجله یاد شده L Herne، ص 227.
6- الیاده در پنج جلد کتاب یاد شده، بارها از چگونگی تألیف و چاپ این کتاب گرانقدر در پاریس و کمکهای کریمانه ژرژ دومزیل به وی و اهمیتی که برای این اثرش قائل است، یاد می کند.
7- Mircea Eliade,Fragments,dun journal III,1970-1985,Gallmand,1991,p.199.
8- ایضاً نک به مقاله نگارنده به نام: چند نظر درباره بینش و روش پژوهش میرچا الیاده، در: کتاب توس، 1363.
9- La vieille Fille,Le livre de poche,p. 213.
10- Fragments d un journal, 1945-1969,Gallimard 1973,p. 222-3.
11- همان، ص 209.
12- همان، مجله، ص 273.
13- Fragments I,p.301.
14- همان، ص 398.
15- همان، ص 219. یادداشت مورخ ژوئن 1954.
16- همان، ص 414.
17- همان، ص 414.
18- همان، ص 402
19- همان، ص 502.
20- همان، ص 352.
21- میرچا الیاده نمایشنامه تئاتری به نام ستون بی پایان (La colonne sans fin) نوشته که از اثر برانکوزی به همین نام، الهام پذیرفته است.
22- همان، ص 334.

منبع: ستّاری، جلال، (1390) اسطوره و رمز در اندیشه‌ی میرچا الیاده: جهان اسطوره شناسی، جلد 6، تهران، نشر مرکز.