نویسنده: محمد مددپور




 

نگاهی به جنگ های صلیبی و دادگاه های تفتیش عقاید

نویسندگان غربی موجبات آغاز جنگ های صلیبی را سیطره ی ترکان بر بیت المقدس، طمع اروپا برای دستیابی به ثروت سرزمین های آباد مشرق پس از پیدایش طاعون که موجب مرگ و میر و فقر و خسران و فلاکت اکثریت جمعیت اروپا گردید، و دلایلی نظیر این می دانند.
ضمن آنکه دلایل فوق به اعتباری صحت دارد، حقیقت واقع را بیان نمی کنند. برای پرداختن به این حقیقت، آنچه که در مقدمه ی بحث حاضر بدان اشاره داشتیم مدخل ورود به وقایع تاریخ قرون وسطی و وسیله ای برای قرب نظری به باطن این تاریخ بود.
در اینجا اجمالاً به دلایلی که منجر به جنگ های صلیبی گردید می پردازیم: دنیاپرستی و گرایش به ظاهر حیات دنیا و غفلت از آخرت آفتی است که پیروان همه ی ادیان آسمانی دچار آن شده اند. تحریف ادیان در حقیقت به دنبال این دنیا پرستی به وقوع پیوسته است. دوره ای را که تحریف و تظاهر در آن غلبه پیدا می کند، عصر سنن تاریخی و تمدنی یک فرهنگ تعبیر کردیم.
دین یهود یکی از بزرگترین ادیان آسمانی است که در سیر تاریخی خویش دچار این آفت شده است. وصف این آفت زدگی در قرآن مکرر آمده است. شاید به جهت شدت و غلبه ی جلال و قهر در دین موسوی و سیر به ظاهر در این دین، مقدماتی برای گریز از عقبی به دنیا و وارستگی از آخرت و بربستگی به دنیا را در میان پیروان این دین موجب گشته باشد علی الخصوص که با بُعد از معنویت صدر موسویت و غلبه ی ظاهرپرستی ذیل این دین، وضع فوق تشدید شده است.
نفوذ فرهنگ یونانی و تفاسیر فیلون یهودی که بالتمام متأثر از فرهنگ سنکرتیسی یونان بود وجهی دیگر از سیر به دنیویت در فرهنگ یهود را آشکار می کند. گرچه بسیاری از اهل شریعت آثار او را مردود دانستند، اما به هر تقدیر وجود صدوقیان و دیگر فرق یهود- یونانی نشانه ی بارز التقاط دین یهود و فرهنگ یونانی است، و حاکی از منسوخیت این دین، دینی که با ظهور انبیایی پی درپی نتوانست به عصر منسوخیت خویش وارد نشود و چه در باطن و چه در ظاهر مسخ نگردد.
ظهور عیسی در حقیقت گشتی بود از دنیویت یهود به آخرت و وارستگی از دنیا و بربستگی به عقبی. زندگانی درویشانه و کلام فقیرانه و محبت او همه حاکی از اسم جمال الهی بود که تاریخ عیسی بالذات مظهر آن است، در مقابل تاریخ یهود که بالذات مظهر اسم جلال الهی است.
وجود دو ساحت لطف و قهر و افراط و تفریط عصر ممسوخیت و حتی عصر فسخ در یکی موجب گرایش افراطی به دنیا و در دیگری موجب گرایش تفریطی به آخرت شد که در یکی به صورت سوداگری و در دیگری به صورت رُهبانیت که دو جهت افراط و تفریط در دین و دنیاست به ظهور پیوست(1). آنچه که در عصر فسخ و بعد از عصر منسوخیت دین عیسوی مشاهده می شود همان آفاتی است که بر دین یهود عارض شده بود، یعنی التقاط با فرهنگ یونانی و ظاهر پرستی و دنیا مداری در صورت تشکیلات سیاسی و سلسله مراتب کلیسای مسیحی (همچون سلسله مراتب روحانیان یهود) که با جهت دیگر عیسویت، یعنی طرق رُهبانیت همراه شده بود. که غالباً به معارضه با یکدیگر بر می خواستند چه به صورت فِرَق داخل کلیسا (2) (Religio) و فرق خارج از کلیسا(3) (Secta).
به هر تقدیر در مسیحیت نیز ضعف معنوی و ایمانی که از ممیزه های عصر ممسوخیت است پس از قرون دهم میلادی غلبه پیدا کرد. علاوه بر هجوم یونانیت و التقاط در مبانی نظری دین مسیحی، در جهت عملی نیز پاپها و کشیشان و رهبانان که به عنوان اُسوه های عملی مردم قرون وسطی بودند در فساد و نیرنگ و حیله و ثروت اندوزی غرق شدند و از دین، ظاهری ماند و آداب و رسومی پُر پیرایه.
چنین اوضاع و احوالی از یک سو بر رونق افکار ضد مسیحی می افزود و از سوی دیگر شوق دنیاطلبی و شهوت نفس اماره را که طی چند قرن سرکوب شده بود در دل مردم دوباره زنده می کرد. این تحولات روحی در کنار اعتقادات دینی و عادات شرعی مردم دو جریان را در مسیحیت موجب گشت. یک جریان ظاهری که با جنگ و جهاد همراه بود و در ضمن خود تمایلات دنیوی مردم و ارباب قدرت و سیاست را همراه داشت، جریان دیگر که می توان جریان باطنی پایان قرون وسطی نامید، رجوع به ایمان مسیحی مردمی داشت که از دنیا پرستی پاپها و اصحاب کلیسا از یک سو و زندقه و کفر مرتدان از سوی دیگر به تنگ آمده بودند. این دو جریان در پایان قرون وسطی در کنار یکدیگر جنگ های صلیبی و دادگاه های تفتیش عقاید را ایجاد کردند که با نهضت رُهبانیت در حکم باطن مسیحیت قرون وسطی با رجوع به زندگی فقیرانه ی مسیح تقویت می شد. اما جنگ های صلیبی:
این جنگ ها به دو دسته قسمت می شوند: دسته اول جنگ های صلیبی خارجی که علیه مسلمین تکوین یافتند و دسته دوم، جنگ های صلیبی داخلی است که علیه مرتدین و شورشیان و مبتدعین (Heresies) به وقوع پیوست. دادگاه های تفتیش عقاید نیز مقارن این جنگ ها تکوین یافت.
جنگ های صلیبی خارجی زمانی آغاز شد که پاپ اربانوس دوم در مجمعی در کلرمون فرانسه روز 28 نوامبر 1095 در حضور جمع کثیری از روحانیان و امنای دین و سرکردگان مرکز و جنوب فرانسه، شرحی از صدمات زوار ارض مقدس (بیت المقدس یا اورشلیم) بیان کرده، مسیحیان را دعوت نمود که اسلحه بردارند و قبر عیسی را نجات دهند و در پایان نطق خود، این کلام عیسی را یادآوری کرد که: «از خویشتن بگذر، صلیب خود برگیر و از دنبال من بیا.» فی الفور حضار صلیبی از پارچه ترتیب داده به شانه دوختند و فریاد برآوردند که «مشیت خدا چنین بوده! مشیت خدا چنین بوده!» این عمل، صلیب برگرفتن نامیده شد.
پاپ پس از این در مرکز و جنوب فرانسه برای جنگ های صلیبی، مسیحیان را دعوت کرد. او وعده داد که شرکت در جنگ، تمام معاصی و گناهان فرد را می بخشد. اعتقاد مردم عامی به اینکه هر کس تربت عیسی را زیارت کند یا در راه او صدمه ببیند استخوان سبک کرده پس از مرگ به بهشت جاودان می رود. بهترین زمینه برای این دعوت حضور پطرس ناسک و عابد بود که در مقام یکی از یاران پُر شور پاپ و راهبی مقدس، مردم را برای جنگ صلیبی تحریک کرد. در وصف این مرد، مسیحیان چنین نوشته اند: « پطرس مردی بود کم جثه، باریک اندام، گندم گون، ریشی بلند و چشمی تند داشت، پا برهنه راه می رفت، پیراهنی پشمی در برمی کرد و ردایی باشلق دار بر دوش می کشید، جز نان تهی نمی خورد، فقط گاهی کمی ماهی داشت، شراب مطلقاً نمی نوشید... در کردار و گفتارش آیات الهی هویدا بود و سوار بر قاطر با صلیبی بزرگ بر دست، بسیاری از سرزمین های مسیحی را پشت سرگذاشت و شور جهاد را در مردم بر انگیخت. اعتقاد مردم به وی تا به حدی بود که موی قاطر او را می کندند تا برای تبرک نگه دارند.»
سرانجام دعوت پطروس منجر به پیدایش سپاهی گشت مشهور به «سپاه درویشان» که بیشتر بیانگر جهت ایمانی جنگ های صلیبی بود. این سپاه فقیرانه که مجاهدان آن را فقیرترین و جاهلترین مردم همراه با اطفال و بیوه زنان و پیرمردان بودند، اغلب می دانستند که از جنگ عاجزند ولی به طمع بهشت و غفران گناهان، به جهاد می رفتند. اینان به جنگجویان می گفتند: « شما که رشید و نیرومند هستید، جنگ خواهید کرد و ما چون عیسی عقوبت می کشیم و بهشت را می گیریم». در کنار اینان سپاه جنگ آزموده ای نیز وجود داشت که در رأس آن شوالیه ها و امیران فرانک بودند. این سپاه بیشتر جهت دنیوی جنگ های صلیبی را نمایش می داد. به عبارتی این دسته مردمانی بودند که نه به طمع بهشت، بلکه به طمع دنیا و ثروت و قدرت، روی به جهاد آورده بودند. اعمال ننگین اینان که به سلامت توانستند به ارض مقدس برسند خود بیانگر تدبیر دنیاطلبانه ی ایشان است. این اعمال را نویسندگان مسیحی که خود همراه با قشون صلیبی بودند؛ با تأسف و تأثر باز گفته اند.
اولین جنگ های صلیبی عملاً در سال 1096 درگرفت و پس از آن هفت جنگ صلیبی به وقوع پیوست که آخرین آن در سال 1270 اتفاق افتاد. گرچه این جنگ ها در آغاز موفقیت نسبی برای مسیحیان همراه داشت. اما سرانجام با شکست روبه رو شد. اما اهمیت آثار تبعی این جنگ ها بیش از نتایج مستقیم آن بود، این آثار به قدری اهمیت دارد که همه ی مورخان، تحولات جدید را به عنوان زمینه ی نهضت رنسانس، ناشی از آن می دانند.
از آثار تبعی این جنگ ها می توان به پیدایش طبقه ی سوداگر که تنها ظاهری از حیات دنیا را می شناخت و از آخرت غافل بود، و مرتدانی که خواهان اصلاحات در دیانت مسیح بودند؛ اشاره کرد. این دو طبقه در آینده رهبران جامعه ی جدید اروپایی را تشکیل دادند. تفکر و عمل سوداگرانه ی دسته ی اول منجر به پیدایش طبقه ی سیاستمدار و سرمایه دار جدید (یعنی ارباب سیاست و اقتصاد) و تفکر علمی و فلسفی و کلامی دسته ی دوم منجر به پیدایش فیلسوفان و هنرمندان و متکلمان جدید شد. از این دو گروه، مرتدانی که با بدعت های دینی زمینه ی فکری تمدن جدید را ایجاد کردند؛ منشأ پیدایش جنگ های صلیبی داخلی و دادگاه های تفتیش عقاید نیز بودند.
گفتیم که جهاد و جنگ در مرتبه ی اول به وجه ظاهر انسانی که در کثرت و تفرقه است باز می گردد، به قول مولانا:

چونکه بی رنگی اسیر رنگ شد
موسئی با موسئی در جنگ شد

اما در مرتبه ی ثانی به وجه باطن انسانی که در وحدت و جمع است رجوع دارد و از اینجاست که حضرت نبی فرمود: « رجعنا من الجهاد الاصغر الی الجهاد الاکبر.»
در عالم مسیحیت نیز چنین بود، جنگ و جهاد چه بر علیه مسلمین که به عقیده ی ایشان کافر بودندو چه بر علیه مرتدان و زندیقان که خود را به مسیحیت بسته بودند و اخلال در عقاید و ایمان مسیحی ایجاد می کردند، هر دو از هر جهتی به مبادی عقیدتی و ایمانی و باطنی و از جهتی به ظاهر برمی گشت، که بعضاً مبتنی بر غفلت از باطن ایمانی و درنتیجه بری از ظاهر ایمانی بود. همین جهت ظاهری بود که غالباً جنگ ها را از صورت مقدس و ایمانی خارج می کرد. در این حالت ظاهر باطل، باطن باطل خویش را می طلبید. در اینجا دو طرف جنگ در باطن، وحدت پیدا می کردند و در ظاهر تفرقه. این وضع ثانی به تدریج سیطره پیدا کرد، بدین معنی که جنگ و جهاد بر سر دنیا در می گرفت تا آخرت.
اساساً هنگامی که جنگ و جهاد از باطن ایمانی تهی شد و مجاهدان جهاد اکبر را که وجه اصیل و باطنی جهاد اصغر است فراموش می کنند، جهاد اصغر نیز در حد ظاهر و غالباً برای دنیا و یا حفظ ظاهر دین متوقف خواهد شد. (4) و همان طوری که اشاره کردیم، به تدریج از ظاهر دینی خود نیز خارج می شود. همان وضعی که در جنگ های صلیبی بزرگ پیش آمد، جنگجویان در این جنگ ها به جای پرداختن به جهاد حقیقی (البته بنابراعتقادات مسیحیان، زیرا دین منسوخ جهاد حقیقی ندارد) به ارضای شهوات و کشتار و قتل و غارت و ثروت اندوزی پرداختند و خود، منحرفان از دین را تشکیل دادند که از یک سو مایه ی انتقال تفکر زندقه شرقی به غرب و از سوی دیگر تفکر سوداگرانه و دنیابینانه را تقویت کردند؛ تا آنجا که یهودیت دنیوی شده در دوره ی جدید با همین مسیحیت دنیوی بانیان سیاست، اقتصاد، هنر و فلسفه ی جدید شد.
به هر تقدیر جنگ های صلیبی از جهاتی با بسط روحیه ی دنیاپرستی در گروه بیشماری از مردم اروپا، همراه بود. از نظر فکری نیز با وقوع این جنگ ها به تدریج بدعت ها رو به فزونی گذاشت که بعضاً جهت حقی نیز، بر آن مترتب بود، از جمله اعتراضات، علیه دنیاپرستی کلیسای رسمی بود که غالباً از آن فراتر می رفت و به مبانی و اصول مسیحیت قرون وسطی می رسید. از بدعت های مزبور، بدعت مساکین لیون و مرتدان کاتاری آلبیگایی مشهورتر است.
بانی طریقه ی مساکین لیون، مردی بنام پیروالدس از تجار متمول لیون بود. وی زبان لاتین نمی دانست؛ از این رو مترجمان را واداشت، انجیل را به فرانسه ترجمه کنند. (5) تحول روحی او چنان که نوشته اند؛ زمانی آغاز شد که با فقراتی از کلام انجیل رو به رو گردید. آنجا که روایت می کند: «جوانی از عیسی پرسید برای رفتن به بهشت و ورود به ملکوت آسمان کدام وسیله از همه ی مطمئن تر است، عیسی در پاسخ گفت: آنچه داری بفروش و وجه آن را به فقرا بده»، این کلام در والدس بسیار مؤثر افتاد؛ تا آنجا که دارایی خود را فروخت و با چند نفر از دوستان خود به راه افتاد و مشغول شد به اینکه مردم را به فقر و مسکنت بخواند، و از ارباب کلیسا انتقاد کند. تا اینجا تعلیمات و اعمال او با تعلیمات و اعمال دیگر بانیان رهبانیت اختلاف چندانی نداشت زیرا بعضی رهبانان نیز تا آنجا پیش رفتند که روحانیان و پاپ را به مناسبت تمولّی که داشتند مورد ملامت قرار می دادند؛ اما علاوه بر این، طریقه ی مساکین لیون می خواستند در مبانی عبادت و دین نیز تغییراتی ایجاد کنند که بعداً مسیحیان پروتستان نیز همین عقیده را پیدا کردند. ازاین رو این فرقه از سوی پاپ مورد تکفیر قرار گرفت، اما کمتر از دیگران مورد تعرّض سپاهیان صلیبی قرار گرفتند و تا قرن شانزدهم به حال خود باقی ماندند.
شاید جهت عدم تعرض به ایشان همان جهت حقی بود که در تمسک به فقر مسیح همچون راهبان داشتند. اینان دریافته بودند که تشکیلات کلیسای رم به تدریج از حقیقت حیات فقیرانه ی مسیح دور شده و این دوری حالت آن جوانی را داشت که به سبب مال و دارایی از ملکوت آسمان به دور افتاده بود. پاپها از این جهت بنابر اعتقاداتی که داشتند حق را در باطن به رُهبانان می دادند اما این تأیید چنان نبود که همراه با ترک عادات و تشکیلات رسمی کلیسایی که اساس قدرت دنیوی مسیحیان و پاپها بود؛ باشد. علی الخصوص که این تشکیلات با تفسیرهایی از جانب متفکران مسیحی مبنایی آسمانی، مبتنی بر سلطنت مسیح پیدا کرده بود که در سلسله مراتب از مقام نیابت مسیح و پطرس تا مردمان غیرروحانی که اعضای کلیسا بودند را شامل می شد.
دسته ی دوم بدعت گذاران، مرتدان آلبیگایی بودند که درواقع جنگ های صلیبی داخلی بر ضدّ آنها شکل گرفت. این گروه خود را پاک می خواندند و از لحاظ فکری به مانویان ایرانی رجوع داشتند و بنابرنظر بعضی محققان این جریان فکری از سوی سپاهیان صلیبی فرانک از شرق بدانجا رسیده بود. همان طوری که همه ی مورخان اسلام و قرون وسطی نوشته اند بزرگترین مخربان دین را چه در اسلام و چه در قرون وسطی و حتی قبل از آن در دوره ی زرتشت در عصر ساسانی همین دسته ی مانویان می دانند. وجود کلمه ی معرب زندیق از ریشه زندیک (6) (Zandik) پهلوی و ژانتیویته لاتین که در هر سه زبان به معنی مذموم ظلالت و اباحیت استعمال شده و کتب متعددی در رد جریانات منسوب بدان نوشته شده و همواره با این فرقه ی ضاله و اباحی به جنگ و جهاد پرداخته اند؛ همه به این امر اشاره دارند. به هر حال محتملاً جنگ های صلیبی خارجی خود حامل و ناقل این عقاید از مشرق زمین به اروپا بوده است؛ علی الخصوص که در طی قرون دوازدهم و سیزدهم یعنی سالهای اوج جنگ های صلیبی این عقاید در میان مسیحیان قدرت گرفت و با شکست در جنگ های صلیبی که با ابراز تنفر کثیری از مردم از روحانیت مسیحی همراه بود، گسترش یافت.
اما عقاید و آرای مرتدین آلبیگانی که موجب مورد خشم و قهر قرار گرفتن این جریان در جامعه ی مسیحی و کلیسا شد؟
مرتدین آلبیگایی نیز که نیرومندترینشان را کاتاری خوانده اند مانند ایرانیان قدیم (مانویان) گمان می کردند که وجود را دو خدا است؛ یکی خدای خیر که ارواح را آفریده و دیگر خدای شرّ که روح را در زندان جسد اسیر کرده است. مسیح در نظر ایشان فرشته ای بود که خداوند خیر فرستاده تا ارواح زندانی را نجات بخشد. مرتدین آلبیگاییان مانند قوم هندو و به تناسخ عقیده داشتند و ممکن می شمردند که روح انسان بعد از مرگ داخل بدن حیوان شود؛ به این جهت از کشتن و خوردن گوشت حیوانات اجتناب می کردند. روحانیانِ این طریقه را مرد کامل نام بود، وی مانند مرتاضان عمر خود را به رهبانیت و فقر به سر می برد. به جز روحانیانِ این طریقه، دیگران در زندگی خود مختار بودند و برای آمرزش گناهان خود کافی می دانستند که یکی از مردان کامل دست خود را بر سر آنها بگذارد و شفای روح خود را در این عمل می دانستند. لکن شفای روح جز یک بار امکان نداشت و به این سبب مؤمنان هنگام موت، شفا می خواستند و اگر اتفاقاً صحت می یافتند از آن به بعد مانند مردان کامل زندگی می کردند. این فرقه بنیاد دارائی شخصی را زیر پا نهادند و آرزویشان آن بود که همگان یکسان از اشیاء دنیوی برخوردار باشند.
اگر مرتدان کاتاری جداً در مقام اعتراض و ایراد به کلیسا بر نیامده بودند، احتمال داشت که کلیسا کاری به کار پیروان آنان نداشته باشد و آنها را به حال خود رها کند تا موجبات فنای خویش را فراهم آوردند؛ لکن چنین نشد. این ملاحده منکر آن گردیدند که کلیسا از آن عیسی باشد. گفتند پطروس قدیس هرگز پا به رم نگذاشته است. هرگز دستگاه پاپی را پی نریخته و پاپها جانشینان امپراتوران بوده اند نه خلفای حواریون مسیح. عیسی چند وجب زمین برای خفتن نداشت اما پاپ در یک کاخ مجلل زندگی می کند. پیروان فرقه ی کاتاری می گفتند عیسی از مال دنیا هیچ چیز حتی پشیزی را مالک نبود و حال آن که اسقفان عیسوی مردمی ثروتمند بودند. در نظر کاتاریها بلاشک کلیسای کاتولیک رم، همان فاحشه ی سرخ پوشی است که در رساله ی مکاشفات یوحنا ذکرش رفته بود. در نظر ایشان طبقه ی کشیشان پیروان شیطان و شخص پاپ دشمن مسیح (Antichrist یا دَجال) بود. این فرقه ی آرای خویش را با نغمات خوش خنیاگران به گوش مردم می رساندند. غزلسرایان آلبیگایی بی آنکه اصول فرقه ی جدید را پذیرفته باشند با اخلاقیات دیانت مسیح مخالف بودند. اینان زوار، اعتراف به معاصی، آب مقدس و صلیب را مسخره می کردند و کلیساها را لانه ی دزدها می خواندند.
به تدریج اشرافی که چشم طمع به اموال کلیسا دوخته بودند حمایت از این فرقه را وسیله قرار داده و شروع به ضبط املاک کلیسا نمودند، دیرها را به آتش کشیدند. پیر دیرها را کشتند، مذبح یا محراب صومعه ها را استبل اسبان خویش ساختند، کلیساها را ویران نمودند و رهبانان را مورد تعقیب و آزار قرار دادند.
این آثار سوء در این فرقه، با وجود انتقادات بحقی که نسبت به کلیسا داشتند امکان هیچ مصالحه ای را ایجاب نمی کرد با وجود این کلیسا در آغاز با تسامح و تساهل با این فرقه روبه رو شد، و تبلیغات قدیسی چون سنت دومینیک نیز که مظهر ایمان مسیحی و پرهیزگاری بود نتوانست هدایت این فرقه را سبب شود.
به این ترتیب مرتدین آلبیگایی را نظراً و عملاً از دیانت مسیح چیزی نمانده بود. حتی تأکید بر فقر مسیح نمی توانست انحطاط فکری ایشان را بپوشاند و به این سبب روحانیت به آنها و به قوم ترک (مسلمانان) به یک نظر می نگریست. پاپ اینوکنتیوس سوم چون سعی خود را در جلوگیری از پیشرفت آنها بیهوده دید، سرانجام بر ضد آنان در سال 1208 جنگ صلیبی اعلام داشت. اما این جنگ نیز چون جنگ های صلیبی خارجی به راه انحراف رفت و صورت دنیوی پیدا نمود. سربازان صلیبی هزاران تن مرد و زن و کودک را بی هیچ ملاحظه به خاک هلاک افکندند و حتی به پناهندگان به کلیسا رحم نکردند. این فجایع چنان بود که پاپ نیز از قضیه متوحش گردید زیرا صلیبیون چون مشتی قطاع الطریق درنده می نمودند. به هر تقدیر جنگ های آلبیگاییان بعد از سی سال زد و خورد و خرابی به پایان رسید. آئین رسمی کاتولیک پیروز آمد و تساهل گذشته از میان رفت و کتاب از تملک افراد غیر روحانی خارج شد. اما بسیاری از پیروان فرقه جان سالم از معرکه بدر بردند و دوباره قدرت گرفتند. از این رو پاپ گریگوری نهم برای قلع و قمع مرتدان که فساد روحانیان و شوالیه ها، آنها را به ماندن در اعتقاداتشان تحریک می کرد؛ دیوان تفتیش عقاید را بر پا کرد.
در این زمان و با وجود تعقیب و مجازات، بازار بدعت رو به گرمی می رفت. سراسر خطه ی بالکان، قسمت اعظم خاک ایتالیا و بیشتر نواحی فرانسه با جریانهای زندقه و الحاد و ارتداد، متلاطم گردیده بود و چندی پس از دوران اقتدار کلیسا، در عصر اینوکنتیوس سوم، خطر نفاق و تجزیه و تفرقه ی کلیسا را تهدید می کرد.
اولین حکم برای تشکیل این دیوان در سال 1227 صادر شد و با تصویب قوانین فردریک که عبارت از سوزاندن مرتدان بود، در سال 1231 رسماً محکمه های تفتیش عقاید تأسیس گشت. مأموران این محکمه معمولاً از فرقه ی سنت دومینیک بودند. این فرقه اساساً به منظور مبارزه ی تبلیغی و علمی با زندیقان و بازگشت به زندگی فقیرانه مسیح تکوین یافته بود و به همین جهت مورد توجه پاپ برای مبارزه با ملحدان قرار گرفت. علاوه بر این بانی این فرقه سنت دومینیک خود به ارشاد و هدایت مرتدان پرداخته بود، و زندگی رهبانی این فرقه چنان بود که افتضاحات دنیاداری و تجمل پرستی کشیشان را خنثی می ساخت.
عده ی رهبانان فرقه ی دومینیکن در مقام بازپرسی (Inquisitores) آن قدر زیاد بود که آنان را با تحریف نامشان «سگان درگاه خدا» (Domini Canes) می خواندند، و آنها نیز به این نام خشنود بودند. اینان خود را مجاهدانی در تعقیب دشمنان مسیح می شمردند.
شکنجه که امروز بسیار بدان توجه می شود، مدتها قبل به حکم حقوق رومی مجاز دانسته می شد. اما در محاکم تفتیش عقاید در اثناء بیست ساله ی اول انگیزیسیون، از شکنجه هیچ استفاده ای نمی شد؛ لکن اینوکنتیوس چهارم در سال 1252 مقرر داشت که هر جا قضات، تقصیر شخص متهم را مسلم بدانند، می توانند متهم را مورد شکنجه قرار دهند. دیگر پاپها نیز توصیه کردند که در امر تفتیش عقاید، توسل به شکنجه باید آخرین حربه باشد، فقط یک بار از آن استفاده شود و نباید بنحوی انجام پذیرد که منجر به قطع و اتلاف جوارح و خطر مرگ گردد.
در دادگاه تفتیش عقاید برخلاف نظر مورخان ضد مسیح و حیات قرون وسطایی محکومان به مرگ به مراتب کمتر از کشته شدگان بسیاری از جنگ های کوچک بوده است. از این لحاظ نظیر حوادث انقلاب فرانسه(7) بوده که درباره ی آن مورخان ضد دین و حیات دینی علی الخصوص فراماسونها و لیبرالها و بعد مارکسیست ها مبالغه کرده اند. به تبع اصطلاح شکنجه های قرون وسطایی بسیار مبالغه آمیز است (8) ضمن آنکه نمی توان آن را انکار کرد. و مظهر تنزل معنویت و ممسوخیت و انحطاط تمدن شرعی قرون وسطی ندانست.
قبل از پایان این بحث بی وجه نخواهد بود که قدری به ریشه های تفتیش عقاید در ملل و نحل جهان بپردازیم.
همان طور که مکرر، تلویحاً و یا تصریحاً اشاره داشتیم همه ادیان برای همه ی امور ظاهری و باطنی و برای هر مرتبه از ظاهر و باطن به حکمی قائل شده اند. همان طور که جهاد در دو صورت اکبر و اصغر دو وجه ظاهری و باطنی مبارزه و نفی شیطان بیرون یعنی کافر حربی و شیطان درون یعنی نفس اماره مُلحد است، راه و رسم تفتیش عقاید نیز در حقیقت در همه ی ادیان دو وجه ی ظاهری و باطنی دارد، وجه باطنی آن را در اسلام به محاسبه ی نفس تعبیر کرده اند:
«حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا».
در آیات و روایات قرآنی، مکرر آمده که مؤمن باید به محاسبه ی طاعات و معاصی خود بپردازد و تقصیرات خویش را محاسبه کند و خطای خویش را به محکمه کشد. و پس از محاسبه به مراقبه تمام کند تا بر طاعاتش بیفزاید و از معاصی اش بکاهد. اما در جهت ظاهری نیز در جامعه ی دینی اعمال، اقوال و آرای مردم محاسبه می شود. مرتد مورد پُرسش و عقاید او مورد پژوهش قرار می گیرد تا خلل و ویرانی جامعه بازداشته شود. گرچه در تمدن اسلامی مگر در دوره ی کوتاه موسوم به دوره ی محنت در عصر مأمون و معتصم و واثق چنین محکمه ی رسمی ایجاد نشد.(9)
اما همواره به صور مختلف در جامعه ی اسلامی وجود داشته است و مباحث فقهی فراوانی در باب جهاد و مقابله با مرتدان و باغیان و کفار مطرح بوده است. در ادیان پیش از اسلام نیز به این مهم توجه و اشاره شده است. کتاب تورات از برای معامله با بدعت گزاران دستور ساده و سرراستی به مؤمنان می داد. به این معنی که می گفت این قبیل افراد را باید دقیقاً مورد بازپرسی قرار داد و اگر سه نفر شاهد شهادت دادند که «رفته و خدایان غیر را عبادت و سجده کرده است». آنگاه مؤمنان مؤظف بودند «آن مرد یا زن را سنگسار کنند تا بمیرد.» (10). سفر تثنیه می گفت « اگر از میان شما پیغمبری یا بیننده ی خوابی برخاست و گفت که از خدایان ناشناسی پیروی و آنها را عبادت کنیم... آن نبی یا بیننده ی خواب کشته شود... اگر برادرت...یا پسرت یا دختر یا زن...تو، یا رفیقت که چون جان تو باشد تو را در جفا اغوا کند و بگوید که برویم و خدایان غیر را پرستش نماییم او را قبول مکن، او را گوش مده، و چشم تو بر وی رحمت نیاورد، بر او شفقت منما، او را پنهان مکن، و البته او را به قتل رسان.» (11)
مسیحیان نیز با استناد به انجیل یوحنا به عنوان مؤید تورات، سنت قدیمی عهد عتیق را پذیرفتند؛ زیرا در انجیل از قول عیسی (ع) می گویند: «اگر کسی با من نماند؛ مثل شاخه ای بیرون افکنده می شود و می خشکد، و آنها را جمع کرده در آتش می اندازند و سوخته می شوند.» (12)
البته باید توجه داشت که تطبیق موارد فوق با مصادیق، از کارهای خطیر فقیهان و عالمان دین است و همواره خطر انحراف در آن وجود دارد؛ چنان که در همه ی ادیان چنین وضعی به وقوع پیوسته است.
اما در میان نحل نیز تفتیش عقاید وجود داشته و آنچه به مسیحیت انتقال یافته درحقیقت از جهانی شبیه به رویه ی قضایی یونان و روم بود که احکام آن در قوانین یوستینیانوس جمع شده بود. به موجب قوانین یونانی هر کس مرتکب asebeia یا پرستش خدایانی غیر از خدایان اصیل پانتئون یونان می گردید، عملش یک معصیت بزرگ و مستوجب مجازاتهای شدید از جمله نوشیدن جام شوکران بود. به اتکاء چنین قانونی جام شوکران به سقراط نوشانیدند. در رم نیز بدعت و بی حرمتی به خدایان در حکم خیانت عظیم محسوب می شد و مجازات چنین جرمی مرگ بود. قاضی، متهم را احضار و خودش درباره ی اتهام پژوهش (Inquisition) می کرد. این روش در دیوان تفتیش عقاید در قرون وسطی از لحاظ صورت مورد تبعیت قرار گرفت که بر آن نام انگیزاسیون (Inquisition) اطلاق گردید. امپراتوران روم شرقی در امپراتوری بیزانس که حقوق رومی را به کار می بستند، مانویان و سایر بدعت گزاران را محکوم به مرگ می نمودند اما در روم غربی و سپس اروپای غربی تا قرن دوازدهم کمتر بدعت رخ می داد و با دیانت مخالفت می شد. از این رو نسبت به مرتدان به تساهل مواجه می شدند و بعضاً به تکفیر، اکتفا می شد (پاپ لئو نهم) اما از قرن دوازدهم که بدعت رو به فزونی گذاشت برخی از روحانیان معتقد شدند که باید علاوه بر صدور حکم تکفیر قانون شرعی بدعت بنابر قانون موسوم به بدعت گزاران (De hareticis) مندرج در مجمع القوانین یوستینیانوس نیز اعمال گردد و سرانجام در قرن سیزدهم کلیسا به تقلید از قانون فردریک دوم مقرر داشت که مجازات بدعت باید مرگ باشد.
بدعت گزار چه کسی بود که محکوم به چنین مجازاتی می شد؟
به زعم عموم عیسویان حتی بسیاری از مُلحدان، کلیسا را پسر خدا تأسیس کرده بود؛ و بر مبنای همین نظر هر کس بر آیین کاتولیک می تاخت، نسبت به خداوند مرتکب اهانتی گردیده بود. با توجه به این مقدمات یک نفر زندیق سرکش در نظر مؤمنان درست اعتقاد، کسی نبود الا نماینده ی شیطان (دجال و ضد مسیح) که می خواست هرچه عیسی مسیح کرده بود نقش بر آب سازد.(13) وهر کس یا حکومتی که با بدعت گزاران تساهل پیشه می کرد؛ کمک به نصرت امر شیطان می نمود. در این موقع چون کلیسا خود را جزء لاینفکی از حکومت سیاسی و روحانی اروپا می دانست، بدعت را درست با همان چشمی می دید که حکومت به خیانت می نگریست. به عبارت دیگر بدعت یا رفض در واقع تیشه ای بود بر ریشه ی دین و جامعه ی دینی. از این رو در نظر روحانیان مسیحی یک ملحد به مراتب بدتر از یک مسلمان یا یهودی بود زیرا ملحد در درون جامعه ی مسیحی مقام داشت و از درون به وحدت جهان عیسوی خلل می رسانید. از آنجا که ملحدان هر کدام بنابر رأی و عقل خویش به تفسیر کتاب مقدس دست می یازید علمای لاهوتِ کلیسای رم مدعی بودند که اگر هر آدمی قرار باشد کتاب مقدس را طبق نظر خویش - ولو آنکه هر اندازه مبهم باشد - تفسیر نماید(14) و از برای خود تافته ی جدا بافته ای از مسیحیت به وجود آورد، دیانت مسیح را به زودی به انواع فرق متعدد و مختلف منقسم خواهد کرد و وحدت جامعه دینی مسیحی را بر هم خواهد زد.
عقاید فوق خود می توانست پاسخگوی علت تشدید، مجازات کلیسا علیه فرقه های رافضی باشد اما قبل از عکس العمل رسمی روحانیان این عوام و مردمان ساده دل مسیحی بودند که خودمختارانه به مجازات ملحدان و مرتدان قیام می کردند و به کشتار ایشان می پرداختند و غالباً کشیشان و راهبان در مقابل این مردم از مرتدان حمایت می کردند تا اینکه سرانجام کلیسا نیز پس از قرن سیزدهم رسماً با جنگ های صلیبی و محکمه های تفتیش عقاید وارد عمل شد. اما این اقدام نیز چون جنگ های صلیبی خارجی در مسیر انحراف و در جهت مال و متاع دنیا قرار گرفت به نحوی که از میان روحانیان جمعی کثیر با تفتیش عقاید سخت مخالفت کردند. مخصوصاً اعضای فرقه ی فرانسیسکن چنانکه یکی از آنها نوشته است: « اگر پطروس و پولس مقدس به این دیوان احضار می شدند؛ برائت ذمّه حاصل نمی کردند» هیأتی نیز که در آغاز قرن چهاردهم از طرف پاپ کلمنس پنجم معین شد. ستمگری دیوان تفتیش عقاید را آشکار ساخت. به این معنی که بعضی از متهمان، هشت سال بود که در زندان مانده و ابداً تحقیقی از آنها به عمل نیامده بود و گروهی دیگر به سیاه چالهای بدبو دچار و به عقاب زندانیان گرفتار شده بودند. اما تفتیش عقاید به حدی قدرت یافته بود که پاپ نتوانست قدمی در راه اصلاح آن بردارد. دیوان بدانجا رسید که مؤمن ترین مسیحیان را به آتش کشید.

پی نوشت ها :

1- اسلام تنها دینی است که دنیا و عقبی را جمع کرده است. با اصالت عقبی، و آخرت و به همین جهت هر دو جهت افراط و تفریط با تفاوتهایی کمابیش به صورت سوداگری و زهد خانقاهی (اهل ظاهر و اهل باطن) در آن به ظهور پیوسته و صورت اعتدالی آن در وجود اولیای دین ظاهر شده که جمع ظاهر و باطن کرده اند و به القاب ذوالعقل والعین ملقب شده اند.
2- فِرَق و فرقه در اینجا به عنوان معادل کلمه religio لاتین رفته است که در کلیسای کاتولیک رُم مصطلح است و در آلمانی به orden و در انگلیسی به order و در فرانسه به ordreترجمه شده است. در اصطلاح کلیسای کاتولیک یک جمعیت دینی societas religionis آنچنان جمعیتی است که مورد قبول کلیسا واقع شده و اعضای آن sodales بر اساس قواعد خاصی سوگند ابدی یا موقت بجا آورده اند و سعی در وصول به کمال منظور در اناجیل بنمایند. اگر سوگند یاد شده طی مراسم خاصی انجام شود این جمعیت دینی را یک فرقه می نامند، اما اگر سوگند ساده باشد صرف نظر از ابدی یا موقت بودن آن این جمعیت دینی را اجتماع دینی congeregatio religiosa می نامند.
3- فِرَق و فرقه در اینجا به عنوان معادل کلمه secta به لاتین است. اینان شامل اقلیت های مذهبی می شوند که خود را از کلیسای مادر جدا کرده اند. کلمه ی کلیسا که برای آن در زبان آلمانی لفظ kirchen به کار برده می شود از لغت یونانی کوری یا که (Kuriake) مشتق شده است که به معنی امر متعلق به مولا (آقا= Kyrios) است. این لفظ مطابق تعریفی است که اناجیل از کلیسا دارند بدین معنی که هر چیز کلیسایی متعلق به عیسی (ع) است. و از اینجا هر فرقه نمی تواند برای خود یک مسیح داشته باشد، بلکه ملتی تعلق به مسیح دارد که در تحقق بخشیدن به وحدت یک کلیسا کمک نماید (بنابر مضامین فصل اول سطر 22 از رساله ی پولس رسول به افسسیان) در مقابل این وضع فِرَقی قرار دارند که خودرأی بوده و عقاید ضاله، رفتار غیر مسیحی و روح تفرقه داشته اند. بنابراین در لفظ فرقه به این معنی جنگ کلیسا برای ابقاء هویت خود درمقابل عنصری بیگانه و خطرناک، نهفته است. بنابر آراء این فِرَق که از جامعه کنار گرفته و دیگر مردم را نه در کنار خود به عنوان یک اُمت مسیحی واحد، بلکه همچون
گمراهان می نگرند که باید به راه راست هدایت شوند. این خصوصیت تفرقه افکنانه فرقه است که باعث به وجود آمدن نوعی عدم اعتماد در میان مردم شده است. انجیل از رهبران این فرق به عنوان کسانی تعبیر می کند که مسیحیان را به سوی انجیلی دیگر می خوانند (رساله ی پولس رسول به غُلاطیان فصل اول). اینان معلمان کذبه ای اند که بدعت های مهلک را مخفیانه می آورند، اینان چشمه های بی آب و مه های رانده شده به باد شدید هستند که دیگران را به آزادی وعده می دهند و حال آنکه خود غلام فساد هستند (نامه دوم پطروس فصل 2 سطرهای 17 و 19). در اینجا لفظ به کار برده شده ی یونانی برای بدعت های مهلک (عقاید ضاله = hairesis apoleias) است که در اناجیل لاتین به secta perditionis ترجمه شده است. کلمه heresis یونانی در انگلیسی به heresy و در فرانسه به heresie و در آلمانی به haresie و در فارسی معمولاً به رفض و بدعت ترجمه شده است و معنی مذموم به خود گرفته است. این لفظ در یونان به حوزه ی فلسفی، مذهب، حزب اطلاق می شد و با ترجمه این مفهوم به secta به جنبه ی خاص آن توجه شده است. این کلمه از فعل sequi لاتین آمده است و معنی تعقیب نمودن و دنباله روی کردن می دهد. بدین ترتیب لفظ sectaبه معنی به دنبال استاد و یا معلم و یا رهبر و یا یک جریان اجتماعی بودن و از آنجا خود را جزو پیروان و اتباع آن دانستن با توجه به معانی انجیلی آن تغییر معنی این لفظ حالت خاصی پیدا می کند.
4- همچنان که گسترش سطحی جهاد اسلامی بدون جهت باطنی در عصر اموی و عباسی نتوانست منجر به گسترش عمیق اسلام در جهان شود.
5- این اولین بدعت بود، زیرا با این ترجمه در میان مسیحیان تفرقه ایجاد می شد و زبان لاتین که تنها زبان علمی و دینی اروپا بود رو به زوال و ویرانی می رفت و تنها در محدوده ی کلیسای کاتولیک باقی می ماند که دیگران آن را نمی فهمیدند. در تمدن اسلامی نیز زبان عربی چنین نقشی داشت، زیرا زبان عربی، زبانی بود که وحی بدان زبان نازل شده بود و از این رو زبان دینی و علمی مسلمین به شمار می رفت و هیچ گاه مسلمین آن را ترک نکردند مگر در دوره ی جدید که با ظهور و بروز زبانهای ملی، زبان قرآن فراموش شد و صورت زبان قومی را پیدا کرد و حتی عربی جدید نیز به تدریج از عربی قرآن دوری گرفت.
6-در پهلوی zandik برای مانوی استعمال شده است. این کلمه محتملاً بار اول در قرن سوم میلادی در کتیبه (Kartir) موبدانِ. موبدِ شاهان ساسانی هرمزد اول، بهرام اول و بهرام دوم در کعبه ی زرتشت در نقش رستم نزدیک تخت جمشید آمده و صریحاً به معنی «مانوی، فاسد - العقیده » استعمال شده است. ارمنیان و مسیحیان نیز این کلمه را به مانویان اطلاق کرده اند. این لغت احتمالاً از zanda اوستایی مشتق است که دوبار (یسناباب 61 بند 3 وندیداد باب 18 بند 55- 53) در اوستا آمده، هر چند ریشه ی آن معلوم نیست اما در دو موضوع مذکور در ردیف گناهکارانی چون راهزن و دزد و جادوگر و پیمان شکن و دروغزن آورده شده است. بنابراین «زنده» بزه گر و فریفتاری است دشمن دین مزدیسنا و زندیک منسوب به زند است. مانی که به عقیده ی زرتشتیان به جادویی و دروغ و فریب خود را پیغمبر خوانده و مدعی مزدیسنا گردیده، زندیک (zandik) خوانده شد و بعداً نزد عرب زبانان کلمه ی زندیق (معرب زندیک) به پیرومانی و به کسی که مرتد و مُلحد و دهری و بی دین و مخالف اسلام بود اطلاق گردید.
7- رجوع شود به تاریخ تمدن ویل دورانت جلد عصر ایمان و فراماسون در انقلاب فرانسه تألیف نجفقلی معزی.
8- شکنجه های مخفیانه ی دوره ی جدید در مقابل شکنجه های علنی قرون وسطی بنابر نظر بسیاری از مورخان و متفکران عصر حاضر به مراتب شدیدتر و فجیع تر است. شکنجه های روحی و جسمی جدید ننگ تاریخ بشری است. درحالی که بشر جدید مدعی است دوران مظلمه ی قرون وسطی را پشت سر نهاده، پا به دوران نورانی و روشن اندیشی گذاشته است.
9- در این دوره افراد را مورد پُرسش قرار می دادند که آیا به وحدت قرآن قائل اند یا به قدیم بودن آن اگر حدوث قرآن را مورد انکار قرار می دادند مورد ضرب و شتم قرار می گرفتند. محکمه های دوره ی محنت، در حقیقت محکمه های ضد دین بود تا محکمه ی دینی.
10- سفر تثنیه، باب هفتم، بند پنجم.
11- سفر تثنیه، باب سیزدهم، بندهای یکم تا دهم.
12- انجیل یوحنا باب پانزدهم، بند ششم. مسیحیان در قرون وسطی تا آنجا پیش می روند که ریختن خون را بر اساس این قول را حرام می دانند از این رو سوزاندن را بهترین وسیله برای جلوگیری از آن دانسته اند !! و در حکم مرگ محکمه ها نیز که برای اجراء به حکومت ها واگذار می شد، این توصیه می آمد که نباید خونریزی شود.
13- رجوع شود به پاورقی راجع به ریشه ی فرقه به معنی مذموم لفظ یعنی Heresie.
14- پروتستاتها پس از چند قرن اعتقاد این مرتدان را احیاء کردند و معتقدشدند باید هر کس به عقل و فهم خویش به تفسیر کلام خدا بپردازد. و نیازی به کلیسا و روحانیت نیست.

منبع مقاله: مددپور، محمد ؛ (1384) کلیسای مسیح در ادوار تاریخی، آبادان: پُرسش