بازگشت به زندگی فقیرانه ی مسیح (ع)
بسیاری از مورخان معتقدند جلوگیری از سقوط کلیسا در قرن سیزدهم را نه جنگ های صلیبی و نه دادگاه های انگیزاسیون موجب نگشت بلکه رهایی از ورطه ی فنا و کشمکش های موحش دائم التزاید به مدد فرقه های رهبانی، ممکن گردید.
نویسنده: محمد مددپور
بسیاری از مورخان معتقدند جلوگیری از سقوط کلیسا در قرن سیزدهم را نه جنگ های صلیبی و نه دادگاه های انگیزاسیون موجب نگشت بلکه رهایی از ورطه ی فنا و کشمکش های موحش دائم التزاید به مدد فرقه های رهبانی، ممکن گردید.
دنیا پرستی روز افزون اصحاب کلیسا و پیرایه بستن بر مبانی دین مسیحیت و ارتداد روز افزون که غالباً ثروت کلیسا بهانه ی پیدایش آنها بود؛ همراه با طلب بازگشت گروهی از مردم به اصول قدیم مسیحیت و تعلیمات عیسی تنها به بروز جنگ های صلیبی کمک نکرد بلکه همان طوری که اشاره داشتیم جریاناتی را در جهت احیای مبانی دین ایجاد کرد و آن عبارت بود از فرقه های فقیران. این فرق از قرن دهم تا سیزدهم که اروپا سه بار مواجه با جنبش بزرگی از شور دینی و احیای زندگی رهبانی به مثابه ی عمیق ترین جلوه ی معنویت مسیحیت در قرون وسطی شده بود، پدید آمدند. این فرق عبارت بودند از : فرقه ی کلونی در قرن دهم، فرقه سنت برنار در اواخر قرون یازدهم، و فرق مساکین (فرقه سنت فرانسیس و سنت دومینیک) در قرن سیزدهم.
ریشه ی لغوی رهبانیت به لفظ رهبت و خوف و ترس باز می گردد. در زبان فارسی به رهبان، ترسا گفته اند. او کسی است که در برابر هیبت و جلال حق تعالی ترساست و همواره درحال رهبت به سر می برد که در قول صوفیه یکی از مراتب ششگانه خوف اجلال است. کلمه آلمانی Monch به معنی راهب از کلمه ی یونانی موناخوس Monaxos آمده است که به وضوح مبین نحوه ی زندگی ایشان در صومعه است. کلمه ی فوق یعنی کسی که به تنهایی برای خود زندگی می کند و در اصول به اشخاصی اطلاق می گردید که در انزوا در بیابان به سر می بردند. اما از قرن چهارم بعد از میلاد به اشخاصی اطلاق شد که عزلت اختیار کرده اند؛ حتی اگر با دیگران دسته جمعی در یک منزل سکنی گزیده باشند: Coenobite به انگلیسی،Xoinobion به یونانی، بعد از این تغییر معنی، دو کلمه ی Coenobium, Monasterium، محلی که در آن عده ای به طور مشترک زندگی می کنند، برای اطلاق به هر نوع صومعه به کار برده می شود. خود کلمه ی صومعه به آلمانی Kloster و Cleustrum لاتینی نیز به معنی منزل راهبه های آفریقای شمالی است که معمولاً با دیواری محصور و از دنیای خارج جدا و مجزا می گردد. برای یک جماعت کوچکتر لفظ لاتین سلول Cellula و آلمانی Zelle به کار برده شد که بعداً به حجره ی هر یک از اعضاء صومعه اطلاق گردید.
برای راهبه ها بیشتر از لفظ لاتین Nonna, Monalis (به آلمانی Nonne) استفاده می شود که خود نیز از کلمه ی nonnus آمده است. این لفظ نیز بیشتر به معنی حرمت اشخاص مسن و مورد احترام بوده است و ریشه در کلمه ی مصری nonnis دارد که به معنی (زن باکره) است. بنابر تعاریف کلیسا فرقه ای که اعضاء آن را راهب و راهبه ها تشکیل می دهدmonachales ordines monastici کسانی اند که در کنار برگزاری مراسم دعای جماعت به کار بدنی و تزکیه ی نفس می پردازند. حال با این مقدمات، سیستم ریشه های تاریخی و عقیدتی زندگی فرقه ای چیست؟
از زمانهای قدیم و قبل از ظهور مسیحیت تشکیلات و نحوه ی زندگی ای شبیه به فرقه های کلیسای کاتولیک وجود داشته است. آبای کلیسا خود سه منشأ و سرچشمه ی اصلی برای زندگی فرقه ای نام می بردند که به نظر ایشان نه تنها در مسیحیت بلکه در تصرف اسلامی و نزد سایر ادیان قدیم مثل صومعه های بودایی نیز می شود پیدا کرد. این سه منشأ عبارتند از : Therapeuter ها اسینیان Essenes، ناصری ها Nazarian
دسته ی اول به گروهی از یهودیان اطلاق می شود که به مناسبت ها یا نذوری از امری کنار کشیده باشند (پرهیزگاری) و از نوشیدن شراب و استعمال مخدرات و دیگر امور خودداری ورزند. این نذر معمولاً سی روزه وگاهی برای تمام مدت عمر بود. دسته ی دوم را فیلسوف یهودی و معاصر مسیح، فیلون اسکندرانی در کتاب خود به نام «زندگی نظری» گزارش می دهد. بنابر این گزارش ایشان در مصر زندگی می کردند و تمام روز اشتغال به خواندن تورات داشتند. به هنگام غروب برای کسب نان و نمک و آب به اطراف می رفتند و بعد از مراجعت می خوابیدند. در روز هفتم از هفته به عبادت دسته جمعی می پرداختند. و روزه ی شش روزه ی خود را قطع می نمودند. دسته ی سوم در اصل فرقه ای خارج از دین یهودی (مثل بهائیان) بودند. برای وورد به این فرقه یک دوره سه ساله ابتدایی طی می شد و باید مراتبی را طی می کرد تا وارد جماعت می شد. لباس مبتدی عبارت است از جُبّه ای سفید با پیش بندی از پوست حیوان در روی آن که همواره با یک تیشه در دست و بسیار شبیه به لباس فراماسونهاست،
بی دلیل نیست که فراماسونها منشأ سازمان خود را به این دسته نسبت می دهند. در مالکیت، ایشان معتقد به اشتراک کامل بودند. ضمناً با برده داری و قربانی توأم با ریختن خون مخالفت می کردند.
البته نمی توان از لحاظ تاریخی ارتباط و تداومی بین ایشان و فرقه های رهبانی مسیحی پیدا نمود. علاوه بر این محدود نمودن سرچشمه ی فکر تأسیس فرقه در کلیسای کاتولیک به این سه گروه شاید درست نباشد زیرا از قدیم الایام انبیاء به خلوت می نشستند و به راز و نیاز می پرداختند. گروهی از ایشان نیز دارای شاگرد بودند. از همین رو نحوه ی زندگی یحیای تعمید دهنده برای فرقه های مسیحی بسیار تعیین کننده است. گذشته از موارد فوق، مسیح نیز خود از زندگی ساده و بی آلایش یحیای تعمید دهنده تعریف و تمجید نموده است و خود نیز به خلوت می رفته از این رو ریشه ی رهبانیت به یک اعتبار به زندگی فقیرانه مسیح بر می گردد و به اعتبار دیگر به تعلیمات پولس و نهایتاً به بدعت مسیحیان به روایت قرآن (1)، اما به هر تقدیر دفاع از فقر و زندگی مسکینانه در این فرقه مبتنی بر اقوال و افعال و تعلیمات عیسی به روایت انجیل است.
در انجیل متی فصل 19 سطر تا 25 آمده است:
«عیسی بدو گفت اگر بخواهی کامل شوی رفته مایملک خود را بفروش و به فقرا بده که در آسمان گنجی خواهی داشت و آمده : مرا متابعت نما... عیسی به شاگردان خود گفت : هر آینه شما را می گویم که شخص دولتمند به ملکوت آسمان به دشواری داخل شود، و باز به شما می گویم که گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از دخول شخص دولتمند در ملکوت خدا.»
قابل ذکر است که الهیات رهایی بخش در توجیه عداوت خود با طبقه ی مرفه و دولتمندان کشورهای امریکای لاتین به این قسمت از انجیل اشاره می کند.
در تاریخ کلیسا رهبانیت درحقیقت بزرگترین و شدیدترین منتقد اعضای گناهکار کلیسا بوده و گاهی نیز به صورت منتقد خویش در می آید و رهبانیتی که از مسیر اصلی منحرف شده بود به عنایات اولیه هنگام تأسیس فرقه که به فراموشی سپرده شده و در عوض کسب دانش و امساک نفس و خلوت نشینی در بند جاه و مقام و مال و متاع دنیوی شده، توجه می داد، از این رو رهبانیت مراحلی را در تاریخ مسیحیت گذرانده است.
در آغاز اثری از رهبانیت در صدر مسیحیت دیده نمی شد. مجامع اولیه ی مسیحی را نیز نمی توان فِرق رهبانی دانست که تعریف خاصی دارند اما بعد از آنکه آیین عیسوی دین رسمی امپراتوری رم گردید، اندکی بر نیامد که اصول رهبانیت در آن دین به ظهور رسید و به سرعت رشد و نمو کرد. در آغاز بعضی اشخاص که به سخنان پولس ایمان داشتند اندرز او را که می گفت: «مؤمنان عیسوی را از زن و مرد شایسته است که به تجرّد و تفرّد، زندگی کرده و دوشیزه بمانند»، در دل داشتند و به این روش گراییدند لیکن ظهور رهبانیت به صورت نهضت خاصی مبتنی بر قطع علاقه از اجتماع در اواخر قرن سوم میلادی به وقوع پیوست. اولین فردی که این روش را اختیار کرد شخصی بود به نام قدیس آنتونیوس از اهل مصر. او روش رهبانیت را پیشه کرد و عاقبت سر به صحرا نهاده و به عزلت و تجرّد پرداخت. تعالیم گنوسیست ها و متکلمان اسکندریه که عالم ماده را پلید و جسم و جسمانیات را ناپاک می دانستند کمک به انتشار روش آنتونیوس کرد. این رهبانان به صورت انفرادی تمام وقتشان را به تفکرات روحانی و مراقبت می پرداختند. همچون راهبان بودایی در غارها و شکاف سنگ ها و بیابانها و بر فراز ستونهای سنگی معابد ویرانه باستانی به سر می بردند و با لقمه غذایی سد جوع می کردند. پس از مدتی علاوه بر این روش، طریقه ی جمعی رهبانیت نیز در مصر به ظهور پیوست که عبارت از زندگی جمعی در دیرها (Monastries) بود. این دیرها به تدریج تحت سیطره ی اُسقفان درآمدند.
نهضت رهبانیت در غرب به کندی رشد کرد، با پیدایش راهبان طریقه ی سنت بندیکت در قرن ششم قدرت گرفت. یکی از برجستگان زندگانی رهبانی که از گروه راهبان بیرون آمد، همان پاپ گریگوری ملقب به کبیر است. او اولین راهبی است که به مقام پاپی برگزیده شد و از سال 590 میلادی تا 604 در آن مقام جای گرفت. او اولین پاپ ثروتمند و نمونه ای از قدر و عظمت پاپهای قرون وسطی است. او این قاعده را وضع کرد: که چون سنت پطرس پادشاه رسولان (حواریان) بود، حفظ کلیسای جهان به عهده ی او از سوی خداوند مقرر شده؛ از این رو پاپ رم نیز پادشاه مطلق کلیسا و حافظ آن است.
به هر تقدیر نظام دیرنشینی در غرب گسترش یافت و به تدریج اهمیت به سزایی در تاریخ قرون وسطی یافت. این دیرها چه از جهت اقتصادی و چه از جهت علمی اساس حیات قرون وسطایی شدند. هر دیر در حکم منطقه ی امنی بود که خانه ها و مزارع در گرداگردش به وجود می آمدند و طولی نمی کشید که پیرامون صومعه دهکده ای پدید می آمد. اما آنچه که همواره این دیرها را از اصل دور می کرد، همان آفت مال و جاه بود؛ از این رو نهضت هایی به وقوع پیوست که نه تنها احیاء دین مسیح بود بلکه اصلاح رهبانیت نیز به شمار می رفت. اولین مظاهر این نهضت ها در نظام دیرنشینی منطقه ی کلونی به ظهور پیوست. چیزی نگذشت که نظام سخت دیر کلونی و زندگانی بی غل و غش رهبانان آن بر سر زبانها افتاده و مناطق وسیعی را فرا گرفت. اما عاقبت الامر فرقه ی کلونی چون بسیاری از فرق رهبانی به سبب اقتدار دنیوی، پرهیزگاری نخستین را از دست داد و متمول گردید و اخلاق سودپرستانه در ایشان آشکار گشت. در این بین سنت برنار که از طنطنه ی کشیشان دیرکلونی منزجز شده بود، درباره ی اینان چنین گفت: « من به چشم خود دیدم که کشیشی متجاوز از شصت سر اسب، زیر بند دارد، وقتی که می گذرند اگر نگاه شما بر آنها بیفتد می گویید اینها سرکرده ی کوشک نشین اند، نه کشیش عزلت گزین، حاکم ولایت اند نه هادی قوم. چون به راه می افتند؛ لوازم سر سفره و ظرف و تنگ و جارو و رختخواب همراه بر می دارند و هر وقت بنا باشد یک فرسخ از منزل خود دور شوند، به همه ی اثاث البیت خود محتاج اند مثل اینکه خیال اردو دارند یا می خواهند از کویری برهوت گذر کنند.»
در این اوضاع و احوال مؤمنانی پاکدل قیام کردند و فرق جدیدی را برای ترک دنیا دایر کردند تا رهبانان را به مراعات نظام فقر و مسکنت وادارند و به فضیلت رهبانی که از نظر برخی از رهبانان عبارت بود از مبارزه با نفس در گزینش زن و زیستن به روش عیسی دعوت کنند. یکی از بانیان فرقه ی جدید رهبانی سنت برنار بود که همراه جمعی از بزرگ زادگان و عمو و برادران خود در جای دوردستی (کلرو) در سال 1115 صومعه ای بر پا کرد. رهبانان فرقه ی او جز نان دو تنوره و سبزی نمی خوردند. ادویه به غذا نمی زدند، در طبخ غذا نوبت می داشتند، بر تشک از کاه انباشته می خوابیدند، اطاق خواب را گرم نمی کردند و جامه فلفل نمکی بلند و ساده می پوشیدند. سنت برنار تا موقع مرگ همواره سرمشق دیگران بود. عوض حجره در انباری منزل داشت و به جای بالش کمی کاه روی چوبی ریخته، زیر سر می گذاشت. درحال مرض با اینکه از تب نحیف شده بود بیشتر به روزه و ریاضت می پرداخت؛ چند ساعت متوالی در آثار و آیات الهی محو می شد و به جذبه می گذرانید و ادراک ظاهری خویش را از دست می داد، تا آنجا که چشمش از نور می رفت، اما چنان نبود که سنت برنار تنها مرتاض و طالب سکوت و عزلت باشد بلکه مرد کار نیز بود و از هیچ وظیفه ای روگردان نمی شد. سنت برنار همواره می گفت: « کار خدا کار من است، هر چه راجع به خدا باشد از من بیگانه نیست.» وی در کلیه ی امور دینی و دنیوی دخالت داشت و همه را دعوت به ورع و تقوی می کرد و به اصلاح عادات و اطوار روحانیت و اسقفان و رهبانان همت می گماشت و حتی رساله ای نگاشته، در آن پاپ را به ترک تجمل و پیروی از مواعظ انجیل دعوت کرد و ضمناً چنین نوشت: « با این شکوه و دبدبه شما را جانشین کنستانتنوس می دانند نه جانشین پطرس.» با این همه پس از سنت برنار آفت همیشگی سراغ و سروقت این دیر و فرقه نیز آمد. بدین معنی دیری نپائید پس از اینکه «دست های اطفال دیرش، چشمانش را بر هم گذاردند و جسدش را در کلرو، پهلو به پهلوی اجساد مسکینان به خاک سپردند، ایمان و مکاشفه های او و الطاف الهی فراموش شد و عقل معاش بالفضول آبلار که مدتی با آن به مبارزه برخاسته بود و بیابان مظلم پر از سرگردانی که به عقیده ی او زندگی، بدون کلام خداوندی چنین خواهد بود؛ دوباره سیطره یافت. « و کلیسا هر چه بیشتر دیوارهای خود را با شکوه ساخته و از مسکینان خود به کلی غافل ماند. سنگ های خود را به طلا آراست و اطفال خود را برهنه گذاشت و با سیم تیره بختان دیدگان اغنیاء را مسحور ساخت.»
سنت برنار قدیسی بود سرمشق همه ی رهبانان و دیر او مظهر دیر حقیقی محبت مسیحایی، او مدافع بیچارگان، یتیمان، مسکینان و زحمتکشان بود و همواره شوراها، اسقفان، پاپها و سلاطین را مقهور پاکی و قدرت کلام خویش می کرد. بسیاری بر پایش بوسه زدند و جامه های وی را ریش کردند تا هر تکه ای را به یادگار نگه دارند.
به هر تقدیر اصلاح دیرها که به دست برنار قدیس، به اوج کمال رسید، با ورود به قرن دوازدهم تدریجاً رو به نقصان نهاد. دیرها روی به ثروت نهاده و غلامان مسلمان را ابتیاع کردند تا برای رهبانان به کار بپردازند. لکن ایده آل کهنسال، که همان زندگی به سیره ی حواریون عیسی در یک جامعه ی معنوی عاری از تملک فردی بود، فراموش نشد، و در اذهان و عقول و افهام هزاران نفر از مردمان بر جا ماند. تا اینکه در آغاز قرن سیزدهم مردی در ایتالیا ظهور کرد که سادگی زندگی، پاکی، تقدس و محبت وی چنان به این مبانی و ایده آلهای کهن عیسوی قوّت بخشید که مردم بی اختیار پرسیدند آیا عیسی مسیح است که دوباره قدم به جهان نهاده است ؟ و او کسی جز فرانسیس قدیس نبود.
فرانسیس در سال 1183 در شهر آسی سی (2) به دنیا آمد. از این رو آلمانها نام وی را فرانتس فن آسی سی می نامند. پدر وی یک تاجر ثروتمند پارچه، بی احساس و خشن بود. هنگام تولد وی پدرش در سفری تجاری بود و مادرش کودک را یوهان بابتیس نام گذارد، ولی بعدها پدر به احترام زن فرانسوی(3) خود او را به فرانچسکو(4) یا فرانسیس یعنی فرانسوی تغییر داد. فرانسیس از تربیت بسیار خوبی بهره مند شد. وی دو زبان ایتالیایی و فرانسوی را از پدر و مادر و زبان لاتین را از کشیش محله یاد گرفت. او اوایل عمر را به عشرت گذرانید و آرزویش این بود که سوار جنگی بلند آوازه ای شود. در سال 1202 در جنگی که شهر آسی سی با شهر پروچا درگیر شده بود؛ شرکت نمود و به اسارت درآمد و یکسالی را در گوشه عزلت به تفکر پرداخت. بعد از بازگشت از جنگ دچار بیماری سختی شد. اما بعد از بهبود آماده ی شرکت در جنگی بر سبیل داوطلبی در لشکر پاپ اینوکنتیوس سوم شد، که به واسطه ی خوابی که در عارضه ی تب می بیند، ندایی می شنود که می گفت: « چرا مولی را می گذاری و خدمت بنده را می کنی، امیر را رها می کنی و فرمان رعیتش را گردن می نهی.» وی می پرسد: « خداوندا می خواهی چه کنم ؟» ندا آمد که : « به زاد و بومت بازگرد.» در آنجا به تو گفته خواهد شد که باید به کدامین عمل مبادرت ورزی. بدین ترتیب فرانسیس پس از طی یکسال عزلت در حدود بیست و پنج سالگی، احوال و تجربیاتی روحانی را شاهد می شود که زندگی او را در طریق دیگر وارد می کند. در اینجا او به خانه باز می گردد و از این زمان به بعد مشغول عبادت و انجام امور خیریه می شود و وقت خود را صرف کمک به بینوایان و گدایان و حتی جذامیان می نماید. جمله ی عیسی (ع) که می گوید: « اگر کسی بخواهد مرا پیروی کند؛ باید که نفس خویش را انکار نموده...» (5) وی را سخت به خود مشغول گردانیده بود.
در سال 1205 میلادی با یک لباس ژنده ی گدایی، سفری می کند به رم
برای زیارت قبور متبرکه و تمام روز را به زبان فرانسه گدایی گذراند. بعد از بازگشت روزی در مقابل خرابه های یک کلیسای کوچک به نام سنت دامیانو در نزدیکی شهر خود ایستاده بود که صدایی می شنود که می گوید فرانسیس، نمی بینی که خانه ی من خراب است ! برو و آن را آباد ساز (1207). وی نیز چندین قواره از پارچه های موجود در انبار پدر خود را برداشته و تصمیم می گیرد با پول حاصله از فروش آن کلیسای کوچک را بازسازی نماید. پدر بعد از مطلع شدن از این امر آن چنان به خشم می آید که فرانسیس از ترس مجبور به فرار به غاری در کوه های اطراف شهر می شود. پس از یک ماه که به شهر باز می گردد؛ با توجه به شکل و شمایل ژنده ی خود، مورد تمسخر اهالی شهر قرار می گیرد و پدرش نیز وی را در سلولی زندانی می کند، تا سرانجام با وساطت مادر از آنجا آزاد می شود و پدر نیز وی را به دادگاه می کشاند و از ارث محروم می کند وی نیز در مقابل اُسقف شهر خویش از تمام اموال و دارایی هایی خود چشم پوشید، و به اتاقی در کاخ اُسقفی خزید و دیری نگذشت که بازگشت و درحالی که البسه ی خود را که در هم پیچیده بود با چند سکه ی باقیمانده در برابر اُسقف نهاد و گفت: «اکنون مایلم به خدمت خدا قیام کنم و هیچ نگویم الاّ پدر ما که در آسمانی» و به سوی کوه سوبازیو(6) رفته و اعتزال گزید. وی تصمیم گرفت در گذران عمر خود هر قدر بتواند به سرمشق مسیح و حواریون عمل کند. به این لحاظ به گردش پرداخته هر جا می رسید مردم را به فقر می خواند و از احوال مصیبت زدگان می پرسید. وملایمت و ملاطفت قلوب را بر وی رایگان می ساخت، با جذامیان می نشست و دستان آنان را می بوسید. وی به کلیسا سنت دامیانو(7) مراجعت نمود و از طریق گدایی پول برای عمران وترمیم کلیسا جمع آوری نمود. بعد از اتمام کار این کلیسا شروع به تعمیر کلیسای دیگری نزدیک آسی سی به نام مریم مقدس فرشتگان نمود که بعداً به جهت کوچک بودن سطح زیربنای آن به نام نمازخانه پورتیونکولا یعنی قسمت کوچک معروف شد. این کلیسا که بر روی کوه سوربازیو بنا شده و چندین کیلومتر تا شهر آسی سی فاصله دارد؛ تنها یادگاری است که از فرانسیس باقیمانده و مهد ظهور فرقه ی فرانسیس است.
در سال 1209 هنگامی که فرانسیس در نمازخانه پورتیونکولا در مراسم عشاء ربانی به استماع مواعظ کشیش پرداخته بود. ناگهان احساس کرد که کلمات انجیلی که از زبان واعظ بیان می شود؛ خطاب به اوست. آن کلمات از این قرار بود:
«چون می روید موعظه کرده گویید که ملکوت الهی نزدیک است، بیماران را شفا دهید، مردگان را زنده کنید، دیوها را برون افکنید، مفت یافته اید، مفت بدهید، طلا و نقره و یا مس در کیسه های خود ذخیره مکنید و برای سفر توشه دان و یا دو جامه یا کفش یا عصا بر ندارید، زیرا که مزدور، سزاوار خوراک خویش است و چون به خانه درآیید بر اهل آن سلام نمایید.»(8)
با استماع این کلمات، فرانسیس مصمم گشت ؛ آن عبارات را مو به مو اطاعت نماید. به عبارت دیگر صاحب هیچ چیز نباشد و به موعظه مردمان برای نیل به ملکوت الهی مشغول شود، از این رو وی کفش و عصای خود را دور انداخته و لباسی بسیار ساده، بلند، تیره و از پارچه ای ضخیم انتخاب نمود و با طنابی به دور کمر محکم نمود. بعدها نوعی کلاه و شال بدان افزود و این تمام آنچه بود که وی داشت. خلاصه اینکه عزم خود را جزم کرد که 1200 سالی از فراز قرون به عقب بازگردد و پرده های ابهامی که به دور تعلیمات عیسی مسیح(ع) تنیده بود، بدرد و زندگی خود را به سیره ی آن موجود ملکوتی از نو پی ریزد. فرانسیس در این زمان تصمیم به تشکیل فرقه ی جدیدی گرفت. در 15 آوریل روز تأسیس فرقه ی فرانسیس در کلیسای سنت نیکلاوس در آسی سی، سه قسمت انجیل را که قبلاً مذکور افتاد؛ به عنوان دستورالعمل راهبری زندگی شاگردانش تعیین نمود. وی از این پس هر چه بیشتر در جهت منویات عیسی به کوشش پرداخت و چنان بود که یکی از مصاحبان او در وصف او چنین آورده است: فرانسوا، دوست واقعی و پیرو مسیح بود و به این جهت به مال دنیا علاقه نداشت و پول را مکروه می دانست و ثروت را بر سبیل دام ابلیس و لعنت مطرود می دانست؛ از بی بند و باری مردم در کسب مال یعنی صفت ممیزه ی آن عهد به ستوه می آمد. از دبدبه و تحمل زندگانی پاره ای از روحانیان منزجر گردیده بود؛ تنها گروه کوچکی به سخنان وی گوش فرا می دادند لکن اکثریت مردم او را سفیهی عاشق عیسی می شمردند. فرانسیس که خود بی چیز و پدر مسکینان بود؛ چون مردی را بینواتر از خود می دید، ملول می شد و با اینکه به پیراهنی درشت و خشن قناعت می کرد، همواره می خواست آن را نیز با بیچاره ای قسمت کند. هر وقت درمانده ای را می دید که هیمه یا بار دیگری را به پشت می برد با اینکه خود ناتوان بود آن را از او گرفته به دوش می کشید تا رفع ماندگی او بشود. نه تنها به مردم مصیبت زده احسان می کرد بلکه حیوانات زبان بسته را نیز فراموش نمی نمود. او دانش را تنها برای طاعت مفید می دانست. از اینجا دانش برای او معرفت خدا، معرفت حضوری و احوالی بود نه معرفت حصولی و عقلی، که به عمل نمی انجامد.
فرانسیس پیروان خویش را مجاز ساخته بود که مردم را با آواز خوش به سوی خدا بخوانند تا خنیاگران خدا (Ioculatores Dei) شوند. رحم و مروّت و عدم مقاومت این پیروان در برابر مردم لامذهب و لاابالی چنان بود که متعرّضان، از بی اعتنایی فوق بشری رهبانان، به نخوت و مال دنیا متحیر می شدند و طلب بخشایش می کردند.
در این مدت بسیاری از دوستان دوران جوانی که مجذوب تقدس مقرون به وجد و حال این قدیس شده بودند به گردش جمع آمدند و فرقه ی برادران صغیر را تشکیل دادند، که تعدادشان به یازده نفر رسید. اطلاق اسم صغیر و حقیر برای اعضای این فرقه - قبل از آنکه به فرانسیسکن نیز مشهور شوند - حکایت از این می کند، که ایشان همواره متذکر فقر ذاتی خویش بودند و اینان خود را حقیرترین غلامان درگاه مسیح می دانستند. از این رو پا را نمی پوشاندند و نعلین چوبی به پا می کشیدند. کتاب «گل های کوچک» فرانسیس قدیس و «آئینه کمال» او بیان زیباترین و ظریف ترین احوال و مواجید و تجربیات عارفانه و حضوری این قدیس است که خوشی واقعی را نه در مسرت و شادمانی این جهانی بلکه در سختی و مشقت آن می بیند که در حقیقت دروازه ی ملکوت خداست و هر کس تن بدان دهد و تحمل نماید به خاطر عشق خدا به خوشی واقعی رسیده است. شاید دیدار او با پاپ یکی از معنوی ترین و زیباترین رویدادهای قرون وسطی باشد. کلمات انجیلی فرانسیس چنان بود که یکی از مقتدرترین و شاید برترین پاپهای قرون وسطی یعنی اینوکنتیوس سوم را از کرسی ریاست به زیر کشید و به پای او انداخت تا بر آن بوسه زند. کلمات فرانسیس در این ملاقات فقراتی از اناجیل با عبارات زیر بود:
«گنج ها برای خود در زمین نیندوزید جایی که بید و زنگ زیان می رساند و جایی که دزدان نقب می زنند و دزدی می نمایند، بلکه گنج ها به جهت خود در آسمان بیندوزید، جایی که بید و زنگ زیان نمی رساند و جایی که دزدان نقب نمی زنند و دزدی نمی کنند. زیرا هر جا گنج تو است؛ دل تو نیز در آنجا خواهد بود، چراغ بدن چشم است؛ پس هرگاه چشمت بسیط باشد؛ تمام بدنت روشن شود. اما اگر چشم تو فاسد است تمام پیکرت تاریک می باشد پس اگر نوری که در توست ظلمت باشد، چه ظلمت عظیمی است، هیچ کس دو آقا را خدمت نمی تواند کرد زیرا یا از یکی نفرت دارد و با دیگری محبت، و یا به یکی می چسبد و دیگری را حقیر می شمارد، محال است که «خدا و مال» را خدمت کنید، بنابراین به شما می گویم از بهر جان خود اندیشه مکنید که چه خورید یا چه آشامید و نه برای بدن خود که چه بپوشید، آیا جان از خوراک و بدن از پوشاک بهتر نیست؟ مرغان هوا را نظر کنید که نه می کارند و نه می دروند و نه در انبارها ذخیره می کنند و پدر آسمانی شما آن ها را می پروراند؛ آیا شما از آنها به مراتب بهتر نیستید، و کیست از شما که به قوه ی تفکر بتواند ذراعی بر قامت خود افزاید، و برای لباس چرا می اندیشید؟ در سوسن های چمن تأمل کنید چگونه نمو می کنند نه محنت می کشند و نه می رسند، لیکن به شما می گوییم سلیمان هم با همه ی جلال خود چون یکی از آنها آراسته نشد، پس اگر خدا علف صحرا را که امروز هست و فردا در تنور افکنده می شود چنین بپوشاند؛ ای کم ایمانان آیا نه شما را از طریق اولی، پس اندیشه مکنید و مگوئید چه بخوریم یا چه بنوشیم یا چه بپوشیم، زیرا که در طلب جمیع این چیزها امت ها می باشند؛ اما پدر آسمانی شما می داند که بدین همه چیز احتیاج دارید، لیکن اول ملکوت خدا و عدالت او را بطلبید که این همه برای شما مزید خواهد شد، پس در اندیشه ی فردا مباشید زیرا فردا اندیشه خود را خواهد کرد بدی امروز برای امروز کافی است».(9)
عشق فرانسیس آن قدر بیکران بود که از ابناء بشر گذشته، شامل حال جانوران، گیاهان و حتی اشیاء می شد. بنابراین او نسبت به هر موجود زنده و بیجان یک نوع بستگی و قرابتی دقیق احساس می کرد. درباره ی عشق او به پرندگان حکایت های فراوانی گفته اند. او همواره از گناهان ایام جوانی بر خود می نالد. می گویند روزگاری که روزهای نخستین تشکیل فرقه بود؛ در سفری کتاب دعا همراه نداشت. وی جملاتی به نظم درآورد که در آن به گناهان خویش اعتراف و آنان را مستوجب عقاب می دانست. فرانسیس به همراه خود گفت این کلمات را تکرار کن، همراه وی ناخود آگاه به جای اینکه کلمات او را تکرار کند می گفت: « رحمت خداوند بی پایان است.» او همواره خویش را ملامت می کرد؛ اما با ملامتش عشق مردم به او افزونتر می شد.
در سال 1212 دختر هیجده ساله ی متمکنی به نام کلارادی اسکیفی از وی رخصت خواست تا اولین فرقه ی فرانسیسی را برای زنان بنیاد نهد. این دوشیزه پس از ترک خانه عهد کرد که در عین فقر با پاکدامنی و اطاعت، زندگی کند. او صومعه ای در اطراف کلیسای دامیانو قدیس برای راهبه ها پی افکند.
در عصر جنگ های صلیبی فرانسیس تصمیم گرفت مسلمین را دعوت به مسیحیت کند در حالی که چندان اطلاعی درباره ی اسلام نداشت، اما دعوت او چندان منشأ اثر نبود. وقتی فرانسیس از دیدن قتل عام فجیع مسلمانان به دست سربازان سپاه صلیبی در فتح دمیاط منزجر گردیده بود دلشکسته و رنجور به ایتالیا مراجعت کرد. با تحولاتی که در فرقه ی او به وقوع پیوست، از زعامت دست کشید و مابقی عمر را محدود گوشه نشینی، تفکر در انزوا و عبادت ساخت. شدت عبادت و ریاضت و قدرت خیال وی در این زمان به حدی بود که گاهی صورت خیالی عیسی، مریم عذرا یا حواریون را مشاهده می کرد. در سال 1224 به خانقاهی واقع در کوه ورنا رفت و در کلبه ای منزوی که در یک طرف پرتگاه عمیقی داشت؛ مقیم گردید. به هیچ کس رخصت نداد که از او دیدن کند، مگر همراه همیشگی او برادر لئو، آن هم فقط دوبار.
چنان که روایت می کنند در یکی از روزهای سال 1224 هنگام عید عروج حضرت عیسی بدین مناسبت روزه گرفته مشغول دعا و نیایش بود هنگام مراسم بلند نمودن صلیب، که به یاد بلند نمودن صلیب حضرت عیسی (ع) انجام می گیرد؛ شبحی بر وی ظاهر شد شبیه زرافه با شش بال آتش و مشعشع که تصویری از مسیح (ع) در بین آنها بود. از شش بال، دو تای آنها بالای سر وی، دو بال آماده پرواز و دو بال دیگر پیکر وی را دور خود پیچیده بود. شبح مذکور بعد از یک گفتگوی کوتاه و خصوصی با فرانسیس وی را ترک نمود و در جان وی شعله عشقی فرشته وار و بر بدن وی و در همان نقاط آثار زخمی باقی گذاشت که بر بدن عیسی مسیح (ع) هنگام مصلوب شدن از سوی سربازان رومی آمده بود. می گویند که از زخم های وارده بر بدن فرانسیس غالب اوقات خون بیرون می آمد، به طوری که لباسهای وی اکثراً خونی بودند. بدین ترتیب کلیسا روز هفدهم سپتامبر را به یاد این واقعه جشن می گیرد. بعد از این واقعه تا مدتها فرانسیس بیمار بود. اکثراً اشعار و سرودهای دینی باقیمانده ی از او مربوط به همین زمان است. سرانجام درتاریخ سیزدهم اکتبر 1226 بعد از یک دوره بیماری چشم و امراض داخلی دار فانی را وداع گفت. یکسال بعد پاپ او را به مقام قدیسی ارتقاء داد. مقبره ی وی جزو یکی از زیارتگاه های مسیحیان کاتولیک است.
در همین عصری که فرانسیس قدس فرقه ی خویش را تأسیس می کرد؛ یکی از بزرگ زادگان اسپانیا موسوم به سنت دومینیک، بانی فرقه ی تازه ای گردید که با تفاوتهایی کمابیش در همان طریق سنت فرانسیس بود- با تأکید بر مبارزه با مُلحدان. وی در حدود سال 1206 به ولایت تولوز فرانسه آمد و چون پیشرفت زندقه را در میان آلبیگاییان دید به وحشت افتاد. بر آن شد که به حشر با مردم پرداخته از راه موعظه مرتدین را به راه بیاورد. دعوت سنت دومینیک و پیدایی فرقه او گرچه در تاریخ با پیدایش انگیزیسیون مقرون بود اما او از خطاهای این دیوان مبرّاست. دومینیک تمام همّ خود را مصروف بر آن داشت که از طریق موعظه و زندگی فقیرانه سرمشق نیکی برای سایرین باشد. او آدمی به مراتب سختگیرتر از فرانسیس بود لیکن وی را بر سبیل قدیسی پاکدامن تر، حرمت می نهاد و فرانسیس نیز وی را دوست می داشت و در حقیقت این دو فرقه در دو طریق بالنسبه متفاوت بود. راه و رسم فرانسیس زهد و انزوای از خلق و دوری از تعهدهای اجتماعی شرعی بود به همین دلیل نیز جنبه انفعالی پیدا کرد و حتی از مرجعیت فرقه پرهیز می نمود اما دومینیک اصرار بر تعهدهای شرعی داشت و سعی می کرد زندیقان را به طرق مختلف به دیانت دعوت کند. از این نظر جنبه فعالی در پایان قرون وسطی نسبت به دفاع از حریم شریعت پیدا کرد. البته هر دو فقر و موعظه را چون سلاحی بر علیه ملحدان به کار می گرفتند.
دومینیک یعنی دومینگو دوگوزمان (10) (نام اسپانیولی دومینیک) به سال 1170 در ایالت کاستیل به دنیا آمده بود، پس از طی مراتبی در فرقه ی آگوستینی برای انجام مأموریت هدایت به تولوز روانه گشت و مبارزه ی تبلیغی خویش را آغاز کرد. وی داوطلبانه فقر را انتخاب کرد، پای برهنه به اطراف حرکت می نمود. در مونپلیه، به سه تن از نمایندگان پاپ برخورد و از ظاهر پُر تجمل و از البسه ی فاخر آنها بی اندازه متغیر و منزجر گردید و همین فقره را علت عدم کامیابی آنها در مبارزه با ملاحده دانست و دومینیک با شجاعتی که خاص اولیای دین بود آنها را ملامت نموده گفت: با نشان دادن قدرت و دبدبه با خیل عظیمی از ملازمان و یا قطار کردن اسب های مجلل زنانه و یا البسه رنگارنگ فاخر نیست که زندیقان مردم را به آیین جدید خویش می خوانند، بلکه علت شوق آنها به زندقه در موعظه فروتنانه واعظان به سیره ی حواریان، سختگیری بر خویشتن و پاکدامنی رهبران آنهاست. روایت شده است که نمایندگان شرمسار پاپ ملازمان خود را مرخص کردند و پای افزارهای خود را به دور افکندند.
دومینیک قدیس ده سال به وعظ پرداخت، موعظه ی او به قدری مؤثر بود که پاپ هونوریوس سوم جمعیت برادران واعظ را بر سبیل فرقه ی جدیدی به رسمیت شناخت. وی به سال 1221پس از آنکه پیروان خویش را به فقر محض دعوت کرد از جهان درگذشت.
پیروان دومینیک قدیس پس از وی، در دو طریق تعهد ظاهر دینی و شرعی دیوان تفتیش، و تعلیم علم الهی به مثابه حافظ باطن شریعت پیش رفتند و به بزرگترین مقامات سیاسی و مردان حکمت اسکولاستیک مبدل گردیدند. همین جماعت حکمت ارسطویی را با حکمت لاهوتی کلیسا در هم آمیختند و بر عقل صحه گذاشتند و آخرین معارف و کلام مسیحی قرون وسطی را بنیان گذاشتند به نحوی که پس از رنسانس، همین کلام آنان بود که صورت جدید پیدا کرد. از جمله متفکران و متکلمان بزرگ دومینیکن آلبرتوس ماگنوس و سنت توماس آکوئیناس و مصلحان و عرفایی معروف، چون ساوونارولا(11) ایتالیایی و اکهارت(12) و تاولر(13) آلمان را می توان نام برد. البته در فرقه سنت فرانسیس نیز بزرگانی چون سنت بوناونتورا به ظهور پیوستند و خویش را وقف خدمت به علم و آموزش و تبلیغ کردند. اعضای این دو فرقه زندگی در جامه طیلسان و به فقر و فاقه و درویشی بر اساس تعلیمات انجیل متی (14) را با طلبگی و جویندگی دانش و جهاد در راه خدا آمیختند. زمانی که دومینیکن ها مأمور تفتیش عقاید (Inguisitor) شدند، خود در ابتدا به این کار تمایلی نداشتند، اما هنگامی که دوباره به راه اصلی خود بازگشتند، در میان طبقات خواص، شهرت و توفیق بسیار حاصل کردند و نویسندگان بزرگ و معلمان عالی مقام را که همه از علمای درجه ی اول علم لاهوت بودند، تقدیم مسیحیت نمودند.
فرانسیسکن ها در مقابل دومینیکن ها علم را در درجه ی سوم اهمیت قرار دادند و با جهاد و جنگ میانه خوبی نداشتند، علی الخصوص که سنت فرانسیس خود جنگجویی بود که از جنگ دست شسته بود و اسلحه را به کنار نهاده و فقر را انتخاب کرده بود. از این رو در جنگ های صلیبی مستقیماً شرکت نکرد و از دیدن فجایع شوالیه ها دلش به درد آمد. پیروان او همواره با فساد دیوان تفتیش عقاید که مظهری از ضعف ایمان و معنویت مسیحیت بود به مبارزه می پرداختند و آن را با روح محبت مسیحایی، مقرون نمی دانستند. در حقیقت فرانسیسکن ها در اصرار به عشق و فقر گوی سبقت را از دومینیکن ها ربوده بودند؛ اما در جهاد علیه زنادقه که وجهی حق و وجهی باطل داشت از ایشان عقب ماندند. دوران حیات فرانسیس و دومینیک آنچنان بود که اقتضای قیام چنین اشخاصی علیه دلبستگی به دنیا را می نمود. در آن زمان کلیسا و دربار همه در وضعی آشفته و بحرانی به سر می بردند. بین نخبگان و اشراف درگیری و جنگ حاکم بود. در میان روحانیان اشخاص فاسد و ناباب وجود داشت و فقر و جهل و کفر بیداد می کرد.
فرانسیس و دومینیک سعی نمودند که مردم را با تعلیمات انجیل از نو آشنا کنند. از این رو این دو را مجدد حیات دینی می نامند. اینان شعله های درحال فروکش دیانت عیسوی را در جامعه ی پایانی قرون وسطی همراه با فقر مادی، عشق و علم در خدمت زندگی و عقیده دوباره برافروختند تا رُنسانس 300 سال به تعویق افتد. اما سرانجام قرون وسطی با تمام سعادتها و شقاوتها، وجد و سرور، رنج و غم، عشق و محبت و کین، به پایان رسید. در قرون دوازدهم و سیزدهم، در عصر اینوکنتیوس سوم، کلیسا به عالی ترین اوج اقتدار خود یعنی به جایی رسید که نزدیک بود آمال دیرینه ی زعمای روحانی برای ایجاد یک کشور روحانی جهانی یعنی سلطنت جهانی مسیح صورت تحقق پیدا کند؛ اما در کنار همین عظمت و جلال که بیشتر بر آن روح دنیوی غالب بود، کلیسا از اصول مسیحیت دور می شد گرچه رهبانانی چون سنت فرانسیس و سنت دومینیک برای این مهم یعنی بازگشت به اصول قیام کردند و به انتقاد از حرص و مال اندوزی روحانیان و پاپها پرداختند، حرصی که خود موجب پیدایی مُلحدان شده بود و بعضی از کشیشان تا آنجا پیش رفتند که گفتند میان اینوکنتیوس و آتش دوزخ فقط حجاب باریکی فاصله است، و دیگر تعبیراتی که قبلاً بدان اشاره داشتیم، برای کلیساییان استعمال کردند. اما به هر حال در این اوضاع و احوال پاپها بیشتر به سلاطین شبیه بودند تا به یک نفر کشیش. از این رو مردم علاقه ای به ایشان نداشتند که نهایتاً به نفرت و کین مبدل گشت و تا آنجا پیش رفت که کشمکش های موحش دائم التزاید جهان مسیحیت را فراگرفت. گرچه فرق رهبانی فرانسیسکن و دومینیکن در قلب و ضمیر و عقل هر فرد مؤمن رسوخ یافتند و مسیحیان و مجدّدان حیات دین عیسوی نام گرفتند؛ اما نه تلاشهای آنها به صورت محبت و فقر وعظ و نه شمشیرهای آخته شوالیه های صلیبی و نه زبانه های آتش دیوان تفتیش عقاید هیچ یک نتوانست رافضیان و زندیقان و در کنار آنها سوداگران دنیاپرست را خاموش کند، به جای مرتدانی که از طرف کلیسا قلع و قمع می شدند؛ افراد تازه تر و تازه تری قد بر می افراشتند. از اینجا علی رغم تمام قدرت پاپ، افزایش نفوس رافضی و بی دین و مرتدان سقوط کلیسای کاتولیک که روزگاری طولانی برای آن منشأ ملکوتی و حمایت الهی قائل بودند را گواهی می داد: « لِکُل امه اجل فاذا جاء اَجِلَهم لا یَستَاخُرون ساعه و لا یَستَقدِمُون»
پی نوشت ها :
1- قرآن در آیات 82 سوره ی 5 و 27 سوره ی 57 ضمن آنکه کشیشان و رهبانان را نزدیکترین اهل کتاب به مسلمین و مردمان اهل ترحم و محبت و دوستی می داند؛ آنان را در طریق بدعت دانسته است که بعضاً از اصول رهبانیت نیز منحرف می شوند و به خوردن اموال باطل می پردازند و فاسد می شوند.
2- این شهر در 22 کیلومتری شمال رم واقع شده است.
3- مادر فرانسیس اهل پرووَنس و فرانسوی الاصل بود.
4- Francesco
5- انجیل لوقا، باب 9، بند 23.
6- Subasio
7- Damiano
8- انجیل متی، باب دهم، بندهای هفتم الی یازدهم.
9- انجیل متی، باب ششم، بندهای 19 الی 34.
10- Domingo de Guzman
11- Savonarola
12- Echhart
13- Tauler
14- باب دهم، بندهای 7 الی 14.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}