نویسنده:حمیدرضا بیات



 

گزارشی ازرمان

فرهاد،فرزند یک خانواده بازاری و سنتی پس از قبولی در رشته معماری دانشگاه با سیمیندخت، دختر یک خانواده عالی رتبه آشنا می شود. فرهاد تلاش می کند او را به خانواده خود معرفی کند، اما سیمیندخت که مادرش او را درکودکی ترک کرده و به آمریکا گریخته، نه می خواهد به خواسته هاس سنتی فرهاد و خانواده اش تن دهد و نه می خواهد آنها درباره گذشته او و خانواده اش چیزی بپرسند.فرهاد ناخواسته در اعتراف صنفی دانشجویان در خوابگاه حضور یافته و متهم به آشوب می شود.کمیته انضباطی از او بازخواست کرده و او را ملزم به امضای تعهد می کند.فرهاد که خود را بی گناه می داند ، از امضای تعهد خودداری می کند.فیضیان ، استاد جوان و جذاب دانشکده ، در مهمانی خصوصی اش ازفرهاد و سیمیندخت نیز دعوت می کند.سیمیندخت دعوت او را رد می کند و فرهاد در میانه مهمانی ، آنجا را ترک می کند.سیمیندخت برای یافتن مادرش اصرار می کند.فرح(هم خانه سیمیندخت )دختری که پس از قبولی دانشگاه از روستایی در شمال به تهران آمده ، از بیژن می خواهد که قرارازدواج را زودترعملی کند، زیرا از خانه به او خبر داده اند که خواستگاری برای او پیدا شده و او مجبوراست به شمال برگردد.اما بیژن قضیه را جدی نگرفته و نامزدی را انکار می کند.فرح که به خواستگارش جواب رد داده ، خود را سرخورده و مأیوس می بیند.درهمین روزسیمیندخت نیز برای آن که از ترحم فرهاد و الهی -پدرخوانده اش -کم کند ، به فیضیان رو می آورد .ماه بعد ثریا -مادرسیمیندخت -به اصرارالهی از آمریکا به ایران می آید تا سیمیندخت را با خود ببرد.دیدار با سیمیندخت و یادآوری خاطرات تلخ گذشته و کودکی او بسیارسخت است.سیمیندخت حاضر به دیدار مادر جزدر خانه پدری نمی شود.ساعت دیدار نیز بسان محاکمه مادرو سرزنش او به پایان می رسد.
سیمیندخت برای ادامه تحصیل به اروپا می رود و با هم کلاسی خارجی اش ازدواج می کند .فرهاد نیز پس ازماه ها دوری ازخانواده اش با اطلاع از بیماری پدر، بی اختیار خود را تسلیم خواسته های آنان می کند، زیرا پس از نا امیدی ازوصال دوباره سیمیندخت، دیگرچیزی برایش فرقی نمی کند.

نیازسینما به دوام ادبیات

رمان نیمه غایب نوشته حسین سناپوراز هرجهت فرزند زمان خویش است ؛ فرم ، زبان ، تکنیک قصه گویی و آدم های آشنا و ماجرای قابل درک.حضوراجتماع و آدم های متنوع آن و لایه انتقادی رمان بدون آن که قضاوتی در متن دیده شود ، خصوصیت کم نمونه ای است.نیمه غایب با بهره مندی از زبان ساده و درعین حال تأمل برانگیز توانسته به درون آدم های ماجرا رخنه کند و ذهن و زبان آنها را به خواننده نشان دهد.ازطرف دیگر پیرامون پرحادثه آدم ها نیزحاوی عناصری شاخص از ایران امروز است.احساسات ، افکار، علاقه ها و ابزارها و جغرافیا و...درنشان دادن رنج و سختی زیستن در دوره معاصر مشهودند.به علاوه ، قصه با فرمی تازه تر روایت می شود و به همه اجازه داده می شود از زاویه دید و ذهنیت آشفته یا آرام ، عاشق و با بی خیال خود دیگران را ببینند.اتفاقا سینما بیش از هر چیزبه چنین عناصری نیازمند است.درعهد تکرار قصه ها و دوره آدم های کلیشه ای ، حکایت های انتقادی از اجتماع و آینه شدن آشفتگی آدم های زمانه مهم ترین نیاز سینماست ، چرا که جریان سازی در سینما معمولا بر بستر سینمای اجتماعی صورت گرفته است.ادبیاتی که از زمان خویش برخاسته باشد ، با شناخت حساسیت ها و جذابیت ها ، بیشترین پیوند را با مخاطب پیدا می کند.در چنین آثاری شناخت و بررسی آدم ها و محیط اجتماعی نه تنها در اندازه تحقیق علمی به شمار می رود .نگاه ژرف و عمیق نویسنده بیش از پژوهش های مردم شناسی و انسان شناسی درقالب آمارو ارقام و تحلیل داده ها قابل اعتماد است.این نگاه نیز دقیقا در جایی که باید دیده شود ، یعنی مردم ، تأثیرمی گذارد. نیمه غایب دارای جزئیاتی انتقادی در ذیل روایت اصلی خود است که کاملا محسوس و قابل تأمل است.علاوه بر تحلیل سرگشتگی و آرمان خواهی جوان ایرانی درچند نسل ، به جست و جوی ریشه امید و ناامیدی و بحران هویت درتعارض سنت و مدرنیسم پرداخته و به جزئیاتی کم اهمیت و نشانه واراشاره می کند؛ از رفتار بیمار گونه شهرنشینی ، استفاده آدم ها از ماشین دولتی در مصارف شخصی ، فرهنگ ناهنجار ترافیک تا آسفالت جاده ها از بی اعتمادی به کارمندان دون پایه و ده ها مورد دیگر.فرم این رمان نیز اجازه جابه جایی و تصرف درعناصر درونی را به فیلمنامه نویس می دهد.در واقع چون نویسنده از معرکه های پر هیاهوی رمان خود دوری کرده ، جاهای خالی و قابل توجهی برای سینما درخلال ساختار روایی باقی مانده است.تأکید نویسنده برموشکافی درونی شخصیت ها بوده است.اما این شخصیت ها دارای علاقه ها و زمینه های پر تحرکی هستند که تعریف دوباره آنها در فیلمنامه داستان را جذاب تر و سینمایی ترمی کند.روایت طولانی این اثرو حضور شخصیت هالی متفاوت بسترچنین فضاهایی است.
رمان بی تأثیرازسینما نیز نمانده و درلحظه پردازی ، توصیف و روایت خود از برخی تکنیک های سینما بهره جسته که در ساختن روایت جدید و حلقه نوی ماجرا کمک زیادی به فیلمنامه نویس خواهد کرد.استفاده بی شائبه از نور و صدا و ساختن تصاویر با کمک از کلمات ، در بسیاری از لحظه های پراضطراب ، به جای زیاده گویی می نشیند:
صدای آب اندک توی جوی وسط کوچه را می شنود.جزچندبار که نور کم رنگی از پنجره ها بیرون ریخته ، بقیه کوچه سراسر تاریک است و درخت های کوتاه نارون آن را تاریک ترهم کرده اند.گاهی با صدای ماشینی برمی گردد و خیابان را نگاه می کند ...هنوز سیمیندخت پیدا نیست.حالا صدای یک رادیو که مدام موجش را عوض می کنند.ته کوچه هنوز پیدا نیست.می خواهد تندتربرود که از جایی یکباره نورمی ریزد توی کوچه ...
مهم ترین تکنیکی که نویسنده خصوصا درفصل «مراسم تشییع »ازآن بهره می برد ، استفاده از تدوین سکانس های موازی ، بلافاصله و در پی هم است.دراوج اضطراب و تنش یک شخصیت بلافاصله وارد صحنه ای در گذشته یا حال می شویم ، بدون اینکه وقفه ای دررشته روایت به وجود آید.اتصال این صحنه ها کاملا با حس و حال سینمایی است.گاهی صدای صحنه بعد در صحنه قبل شنیده می شود یا بسامد صحنه قبل همچنان درصحنه بعدی تأثیرگذاراست.رواین موازی «جست و جوی فرهاد به دنبال سیمیندخت »و«ماجرای آشنایی و جدایی آنها »ازنقطه ای که فرهاد در تاکسی پشت مراسم تشییع گیر کرده ، در صفحات (50تا 76)و همچنین «جست و جوی فرهاد در دانشکده »و« گفت و گوی فرهاد با الهی »در صفحات (104 تا 106)نمونه های کامل و خواندنی این تکنیک هستند.

اصالت ادبی اثر

برجسته ترین ویژگی های نیمه غایب بیش از همه جلوه ای ادبی دارد.زبان ، لحن ، توصیف و سایر عناصری که باید حد فاصل زمان و سینما باشد، درنیمه غایب وجود دارد.خواننده حرفه ای ادبیات خود را با اثری مواجه می بیند که باید برای درک آن ، درک ادبی را به کنار بندد.بنابراین تماشاگر سینما نباید لذت چندانی از ارتباط با این رمان ببرد.مثلا در توصیف ها ، به دلیل تشویق شخصیت ها ، شاهد پیوند تصاویرعینی با عناطر خیالی و گاه سورئال هستیم.درفصل «مراسم تشییع »فرهاد دراضطرابی دائمی به بهانه کلمه یا اشاره ای ، گذشته و حال را پیوند می دهد و درتخیل خود به باید ها و نباید ها و چگونگی ها فکر کرده و درمیان واقعیت و رویا حرکت می کند.گاهی این شیوه در مهم ترین لحظه های رمان استفاده می شود و به سادگی قابل حذف و نادیده گرفتن نیست ؛ مثلا لحظه جدایی فرهاد و سیمیندخت به یک تابلوی اکسپرسیونیستی بیشتر شبیه است:
سیمیندخت می گوید تمام و تمام می شود.یا این که حتی خداحافظی بگوید تمامش می کند.توی محوطه، روی سکوی سیمانی سرد، تنها نشسته.روی سر وتن بی حرکتش ، سایه برگ ها بازیگوشی می کنند، ساده لوحانه است، اما دلم می خواهد تا ابد همین جا بایستم و این تابلو را که فقط مال من است ، سیرکنم ؛ سبزعلف ها و یشمی برگهای درختان سرو که با تکه های روشن پس و پیش رونده آفتاب وصله خورده اند و پس زمینه مانتوی کهربایی اش شده اند که هیچ وقت توی دانشکده نپوشیده ، و آن دو تنه باریک و قهوه ای نارون که دو طرف تنش ، دو خط عمود رسم کرده اند و استواری خط نیم تنه او را موکد می کنند.نگاه می کنم و جلو نمی روم ، می ترسم همه
چیز به هم بخورد ...
کثرت این صحنه ها که نقب به درون شخصیت ها و درون مایه رمان است ، بیشتر به تن ادبیات برازنده است.عمدتا اتفاق و حرکت چندانی درون تصاویرنمی افتد.ما شاهد صدای راوی و مکالمه درون ذهنی شخصیت ها هستیم.دراوج این صحنه ها ، شخصیت ها (خصوصا فرهاد )به ارائه و تبادل اندیشه می پردازند و مستقیما درباره مقولات اظهارنظرمی کنند.ازطرف دیگر زاویه دید در فصول مختلف ، متغیر است.درفصل «مراسم خواستگاری »با زاویه دید دانای کل محدود به فرح ، درفصل «مراسم قربان »اول شخص ، درفصل «مراسم وصل »دانای کل نامحدود و در فصل «مراسم معارفه »سوم شخص بی طرف روایت می شود.درمهم ترین فصل یعنی «مراسم تشییع »که روایت زندگی فرهاد است ، زاویه دید در نوسان بین اول شخص و سوم شخص است.زیرا فرهاد در مشوش ترین لحظه های زندگی اش قراردارد و رشته داستان میان او و سایرآدم ها دست به دست می شود.این تکثیرعلاوه برتأکید به چند صدایی درداستان وجلب همه شخصیت ها درتعریف ماجرا ، خواننده را نیز درقضاوت سهیم می کند.اما هرگز باعث سردرگمی مخاطب درسیر ماجرا نمی شود.زیرا خواننده به مدد کلمات خود را درمتن حس می کند.هنگامی که رشته روایت از بین عینیت و ذهنیت حرکت کرده و توهم و ترس و رویای شخصیت ها را با اشیا و عناصرخارجی درهم می آمیزد، تلنگر محکم تری به خواننده وارد می شود.زیرا شخصیت ها سوال های وهم آلود خود را بیرون می ریزند:
دیگرچیزی نگفت.فکرکرد ؛ من آن موقع چطور بوده ام ، که اینها این طور از من می گفته اند ؟ دیگران چی می گفته اند ؟ آنها درباره اش درست قضاوت می کرده اند یا خودش ؟ درباره سیمیندخت چه ؟ کدامشان درست می گفت و کدامشان اشتباه می کرد ؟ بالاتر از این ، شرح و تفسیر لابه لای اتفاقات و گفت و گوی شخصیت های دیگر، توسط شخصیت های محوری مثل فرهاد، به روایت و موشکافی داستان و شخصیت ها بدل شده است.فرهاد در گفت و گو های خود با الهی ، پدرخوانده سیمیندخت ، جنبه هایی ازشخصیت خود ، سیمیندخت و الهی را می شکافد که دستیابی به آن شیوه ای دیگرساده نیست.(ص 108-110)تمایل رمان به ایجاد چند لایگی در پس عبارات ساده و اتفاقات عادی کاملامحسوس است.گفت و گوها درجایی که انتظار می رود پرتنش باشد ، با ساده ترین و کم تحرک ترین کلمه ها صورت می گیرد.آدم های داستان سعی می کنند ضمن اظهار فضل ، از شر یکدیگرخلاص شوند.بی میلی و ناامیدی دراین گفت و گوها خاصیت اصلی و مهم است.این گفت و گوها شخصیت ها را ساده و تخت کرده و سعی می کند بدون رخ نمودن مفهوم ویژه ای درخود مخاطب را به تأمل و تفکربرانگیزد.نمونه این گفت و گوها بین فرهاد و سیمیندخت درفصل «مراسم تشییع »به وفوردیده می شود.(صفحات 87-75-63-56)موقعیت های داستانی این رمان نیزازحادثه و جذابیت های ثانوی گریزان است.با این که داستان دربستر خود ، ماجرای درگیری غذاخوری دانشکده ، ماجرای مهمانی خانه فیضیان ، ماجرای گذشته خانواده سیمیندخت و ...را دارد، ازحاشیه آنها عبورمی کند و ترجیح می دهد فقط به آنها اشاره کند.تنها درفصل «مراسم تشییع »شاهد پاره ای اتفاقات جذاب هستیم.درموقعیتی که بیژن از فرح می خواهد ماشین را هل دهد ، سپس بیژن فرح را تنها گذاشته و به سرعت از او دور می شود ، یک اتفاق جذاب روی می دهد که آن نیز با استفاده از موقعیت شب زمان ماجرا ، تصویری اکسپرسیونیستی ساخته می شود که رخنه ای باشد به درون شخصیت فرح.رفتار شخصیت ها نیز چندان به چشم نمی آید ، بلاتکلیفی و تردید فوق العاده ای که سیمیندخت حس می کند با بی حسی چند ساعته او دروان حمام و گم شدن او ازدید فرح نشان داده می شود.فرهاد نیزخود را چنان درافکار و اوهام غرق می کند که چاره ای در به تقدیرسپردن خود نمی بیند.تنها فرح دست به عملی متهورانه و جذاب می زند ؛ با خواستگاری که مورد تأیید خانواده اش است ، تماس می گیرد و او را منصرف می کند.فرح درتمام مدت داستان شخصیتی کنشگر و فعال است.این خصوصیات با آن که نشان دهنده ادبیت اثر است، هرگزبه معنی عدم امکان اقتباس سینمایی ازآن نیست.بلکه رمانی می تواند دستمایه اقتباس شود که در وهله اول از ویژگی های اصیل ادبی برخوردارباشد، سپس با باز تعریف عناصر ادبی به عناصرسینمایی ، رواین سینمایی آن را به وجود آورد.ارائه خصوصیات ادبی نیمه غایب کمک زیادی به شناخت تمایزها و نبایدهای یک اقتباس ماندگارمی کند.نکته مهم این است که آیا باید ها و حداقل های لازم مورد نیاز یک فیلمنامه مثل طرح منسجم و شخصیت پردازی و وحدت مضمون و...در رمان وجود دارد یا نه ؟ در واقع علت اقتباس فایده بردن سینما از همین ویژگی ها بدون استفاده از مشخصه های ادبی است.

طرح

نیمه غایب با حضورشخصیت های زیاد و چند وجهی و زاویه دید متغیر، دارای طرح داستان جذابی است که عمدا بخش هایی از آن روایت نشده است.درفصل اول وقتی همه ماجرا را از ذهن و زبان فرهاد می شنویم ، ناگفته های زیادی باقی می ماند که بخشی ازآن درفصل های بعدی گفته می شود.امابازهم فصل هایی ازرابطه فرهاد وسیمیندخت خالی می ماند.درعین حال درپایان رمان دایره طرح شکل می گیرد.پیوستگی اتفاقات و حفظ نظم و وحدت مضمون در تمام فصول نکته مثبتی است که حتی اگردراقتباس خلاقیت و تصرفی صورت گیرد، قابل انکارنیست.ضمن آن که قصه تازه تر رمان کمک زیادی به جذابیت اقتباس می کند.عناصردرونی قصه مثل کشمکش و تعلیق نیز قابل گسترش اند.
وضعیت پایداراولیه:آشنایی و دوستی فرهاد و سیمیندخت
وضعیت ناپایدارثانویه:اخراج فرهاد از دانشگاه پس از درگیری اختلاف با سیمیندخت و جدایی از او
وضعیت پایداراما متفاوت با وضعیت پایداراولیه:بازگشت بی انگیزه فرهاد به خانواده و مهاجرت سیمیندخت به اروپا
میان فرهاد و سیمیندخت کشمکشی وجود دارد که بیش از هر چیز به نگرش آنها مربوط می شود.تنش میان آنها دارای جزئیاتی قابل فهم و امروزی است.این کشمکش ازاولین روزهای آشنایی خود را نشان می دهد ، اما قدرت عشق ماه ها آن را پنهان و قابل تحمل می کند:
می گویم ؛ عجیب است که دیواربه دیوار دانشکده ما هستند و من ندیدمشان.با لبخندی ملیح می گوید ؛ چرا عجیب ؟ نمی توانم بگویم به خاطر چشم های بلوطیتان که با وجود خیره نگاه کردن هیچ خیرگی توشان نیست ، یا ابروها و مژه های کشیده سیاهتان توی قاب باریک و سفید صورت.می گویم:خوب، باید خیلی از کنار هم رد شده
باشیم.«حتما توی دانشکده ما هم زیاد آمده اید.»باید ازحرفش ناراحت شده باشم ، اما دارم فقط با تعجب نگاهش می کنم ...
ازدیاد تنش در جزئی ترین رابطه ها مثل قضاوت درباره دیگران ، آداب معاشرت ، توجه به گذشته یکدیگر و...باعث گسترش کشمکش می شود.ازآنجا که فرهاد درخود عشقی به سیمیندخت احساس می کند، این تنش ها را بی اهمیت دانسته و از کنار آنها عبورمی کند.اما سیمیندخت رفته رفته فرهاد را مزاحم زندگی خود می پندارد.دراوج تنش وقتی سیمیندخت به محل ناامنی در پارک می رود یا خود را در دام فیضیان می اندازد تا دیگر بهانه ای برای ترحم و فضولی دیگران وجود نداشته باشد ، صحنه هایی جذاب و پر کشش خلق می شود.تلاش فرهاد برای هشدار به فرح بابت حقه های بیژن ، تنشی دوباره را در کوچه و خیابان وقتی دنبال او می گردند، رقم می زند.بهانه های زیادی برای نشان دادن به هم ریختگی رابطه فرهاد و سیمیندخت وجود دارد.به اندازه ای که سیمیندخت بی احساس و بی خیال است ، فرهاد فداکاری می کند.مثلاحاضر می شود برای جلب رضایت سیمیندخت با او نیمه شب به جایی مشکوک برود تا مواد مخدر مورد نظر را برای فیضیان تهیه کند.این در واقع کاری است که فرح باید انجام می داده و چون نتوانسته ، سیمیندخت از فرهاد می خواهد تا چنین کاری را انجام دهد.
تعلیق عنصر دیگری است که در برخی لحظات رمان می تواند گسترش یافته و جذابیت های داستانی را بیشتر کند.ماجرای آشوب خوابگاه پسران و اضطراب فرح و سیمیندخت در شبی که ماجرا اتفاق افتاده و اخبار نگران کننده ای به آنها رسیده ، رو آوردن سیمیندخت به فیضیان که فردی فاسد است و نگرانی مخاطب از کاری که او می خواهد بکند ، دیدار نفس گیر سیمیندخت با مادرش و...نقطه هایی هستند که حرکت داستان را شتابنده تر می کند.چنانکه در چهارچوب رابطه فرهاد -سیمیندخت و بیژن -فرح والهی -ثریا اما و اگرهایی وجود دارد که زمینه شک و تعلیق و پرسش «چه خواهد شد ؟»را به وجود می آورد.
گره افکنی و گره گشایی نیزهرچند که به دلیل نوع روایت تکرارشونده دررمان کم رنگ است ، اما در فصل اول روایت «مراسم تشییع »با استفاده ازشخصیت مردد فرهاد در لحظه هایی که خود ابراز ندانم کاری می کند و به وجود می آید ؛ سرانجام واکنش فرهاد دربرابرکمیته انضباطی دانشکده ، که او را ملزم به سپردن تعهد کتبی کرده و او سرباز می زند ، زندگی فرح و سیمیندخت پس از ناامیدی آنها و رابطه فرح با خانواده اش می تواند بستر گره های جدید داستانی باشد.درحالی که در پایان رمان همه گره ها گشوده شده و هرکس به زندگی جدید خود مشغول است.فقط فرهاد است که خواب مانده و بی خبراز همه جاست.مخاطب نیز همراه با اواز رویدادهای گذشته مطلع می شود و در جریان وضعیت جدید شخصیت ها قرارمی گیرد.

شخصیت

درحقیقت مهم ترین نقطه اشتراک رمان و فیلمنامه «شخصیت »است.زیرا در هر دو اثرباید کسی باشد که مخاطب را به خود علاقه مند کند.چه ازطریق رخنه به احساسات و افکار او و چه با دیدن اعمال و شنیدن گفتارش و درنتیجه حدس افکار و احساسات او.درنیمه غایب هرچند فرهاد و سیمیندخت و فرح انسان هایی درون گرا هستند و تمایلات و ویژگی های خود را با احساسات و افکار بروز می دهند، اما نشانه های عینی زیادی دررفتارخود دارند که می تواند دستمایه شخصیت سینمایی آنها شود.درحقیقت جزئیات شخصیت و روابطی که بین آدم ها وجود دارد، بصری و پرتحرک است که عمدا در رمان با خاکستر توهم و رویا پوشانده شده است.

فرهاد

فرهاد وابسته به خانواده و سنت و دل بسته به سیمیندخت و تحول و مجذوب عشق است.او ازخواسته های خانواده گریزان است و نمی خواهد شبیه آنها باشد،اما توانایی درک و هم پایی با سیمیندخت و بیژن و فیضیان را ندارد.مشکل او تردید نیست،او جرئت انتخاب ندارد، او نمی تواند درانتخاب خود ثابت قدم باشد،زیرا وابستگی او به گذشته و خانواده قوی است.سرانجام نیزآرزوها و خواسته هایش تشییع و به گور سپرده می شوند.خانواده،تمایلات و ویژگی های فرهاد با نشانه هایی در رمان قابل شناسایی هستند.از لباس و خوراک تا امر و نهی هایش به سیمیندخت و خوره های ذهنش.
شلوارجین وکاپشن را قبل ازپوشیدن،لحظه ای با دودلی نگاه کرد.آن چشم ها(پدرش )حتی اگرمرگ درشان جاخوش کرده باشد،بازمی توانند خیره بشوند و اینها را ببینند تا بگویند:این طرز لباس پوشیدن از تو گذشته !
سیمیندخت می گوید:امروز برای دلبری آمدی دانشکده !
.فکرمی کردم تو از آن زن هایی نیستی که اول از همه به لباس طرف مقابلشان نگاه می کنند.گاهی لازم می شود بهت نشان بدهم اشتباه می کنی.مکثی می کند.چشم های خیره به هم حرفش را عوض می کند.برام این جالب بود که دیدم به عنوان یک دانشجوی معماری بالاخره به طرح و رنگ لباس هات توجه کردی.
این نمونه به سادگی گیر افتادن را دردو قطب نشان می دهد ؛ احتمال این که پدر از او بخواهد مثل خانواده باشد، وجود داشته.سپس به یاد گذشته می افتد که در اولین آشنایی اش با سیمیندخت و علایم تمایل و عشق آنها ، چیزی برخلاف آن بی اختیاری در سراسر رفتار فرهاد وجود دارد.بعد ازانجام عملی یا گفتن حرفی ، ازخود می پرسد کی بود که از دهان او این حرف را زد ؟!اگر کاری هم انجام می دهد هنوز به آن مطمئن نیست و ازسیمیندخت انتظاردارد او را همراهی کند.همان انتظاری که خانواده از او دارند و او نتوانسته از آن خلاصی یابد.فرهاد درماجرای آشوب خوابگاه نیز با این که بی تقصیراست ، نمی تواند تعهد نامه را امضا کند.این مسئله نشان دهنده ناتوانی او در ثبات انتخابی است که می کند.چرا که در پایان ماجرا به سادگی تن به همه خواسته های خانواده می دهد، اما به آن اعتقاد ندارد.بنابراین او تحول نیافته، بلکه قدرت انتخاب خود را به دیگران داده است.عشق فرهاد پاک است.او هرگز به خانه سیمیندخت نمی رود ، شرم و سادگی ازخصوصیات بارزاوست.به سیمیندخت احساس وظیفه می کند.وقتی او به تنهایی به نقطه ناامنی درپارک رفته به او تشر می زند.همین ویژگی ها نقطه افتراق او با سیمیندخت نیزهست ، زیرا او سال ها بدون مادر و بدون توجه جدی پدر(زنباره اش )زندگی کرده است.و اکنون نمی خواهد آزادی اش را در اختیار فرهاد قراردهد.درحالی که فرهاد تا لحظه آخر دست و پا می زند تا عشق ناپایدارش ، تجدید شود ، سیمیندخت درسواحل اروپایی درعیش با جوانی اروپایی است با این مزیت که هرگزاز گذشته او چیزی نمی پرسد.روایت فرهاد (مراسم تشییع )تفاوت های عمده ای ازنظرزبان و لحن و زاویه دید با بقیه دارد.سرخوردگی و ضعف او با این تفاوت بیشتررخ می نماید.

سیمیندخت

مهم ترین دغدغه او حفظ استقلال فردی و تشخص است.او نمی خواهد خود را وابسته به هیچ کس حتی فرهاد (به عنوان عاشقش )یا مادریا الهی(به عنوان حامی اش )بداند.حالا ازهمه شان گذشته ام ، همه را وانهاده ام ، همه آنها را که میان من و او ایستاده بودند.دیگر چیز زیادی نمانده تا این باریکه راه میان ساختمان های تک افتاده ودرخت های زرد و این نرده ها و نگهبان های درشرقی ، و آن چند خیابان فرعی برسند و به وصال ، و بعد هم فاطی و شرکت مدیا.
این لحظه هایی است که او از همه چیز خسته و سرخورده شده و می کوشد از شرشان خلاص شود.خود را در دامن شری (فیضیان ) می اندازد تا آب ازسرش گذشته باشد!این عمل را چه تهور بدانیم یا حماقت ، یک عمل داستانی و کنش قوی برای مبهوت کردن دیگرانی است که برای خمایت ازاو دست و پا می زنند.او دیگرنه به درخت نارون بزرگ که نشانه ای درخانه پدری اش است توجه می کند و نه به گلدان ها و باغچه.او به گونه ای وارونه انتقام می گیرد و هیچ حرفی درباره سرانجام رابطه اش با فرهاد به دیگران نمی زند.رنج بی مادری و نگرانی او درباره مادرش او را آسیب پذیر کرده ، اما چنانکه در رمان گفته می شود او درکودکی حاضربه ترک پدرزورگو و عیاشش و گریز به سوی
مادرهم نبوده است.پس او نیزدرمیانه معرکه عشق و عقل ایستاده و درتردید است.او به گذشته خود که نشانه هویتش باشد علاقه مند است.لیوان و بشقاب و تخت و کمد، قاب و پنکه و همه یادگاری های مادرش را نگه داشته تا روزی به او برساند.اما هرگزنمی خواهد کسی درباره آنها از او پرس و جو کند.او درست شبیه جوانی مادرش است.ثریا نیز وقتی تازه از تبریز به تهران کوچید، چنین دررویا فرو رفته بود و آرزوهای خود را درناکجایی مثل آمریکا می جست.شخصیت سیمیندخت از این جهت کامل تراست، زیرا دربحرانی ترین شرایط دست به انتخاب می زند و درعشق خود دچارتردید می شود.

فرح

او دختری روستایی است که دانشگاه فرشته نجاتش بوده و به شهر کوچیده است.اما در دام بیژن فرصت طلب می افتد.فرح از بس در دیدنی های تهران گم شده، نمی فهمد بیژن چگونه از او سوئ استفاده می کند و چگونه او را رها می کند.او خانواده را به امید طی کردن پله های ترقی رها کرده ،ولی درشهرجز یاس و سرخوردگی که ازناحیه فریب بیژن نصیب او شده چیزدیگری نیافته است.صداقت تمام عیار او و نامزدی بیژن درصحنه ای که به شرکت می روند و بیژن درحضورغریبه ای نامزدی اش را انکارمی کند و درهمان حال فرح را به بیژن تقدیم می کند، گویاست.
.می دانی بیژن.دلم می خواهد همیشه اگراز لباس پوشیدنم یا مدل موهام یا هر چیز دیگری که در من می بینی ، خوشت نیامد بگویی.نمی خواهم جوردیگری غیرازآن که تو دوست داری باشم .
.آها!
فرح همه تلاشش را برای استوارساختن خانواده ای می کند که می خواهد دوراز روستا و در دل شهر و با آدم های تحصیل کرده شکل بگیرد .اما او ازهمین ادم های تحصیل کرده و شهری خیانت می بیند.او بر علیه خواسته های آنان موضع می گیرد و به خلوت و تنهایی خود پناه می برد.با این که حضورفرح در رمان به رنگ آمیزی و تنوع فضا کمک می کند، احتمالا گستردگی او در فیلمنامه بی معنی است.زیرا فرصت چندانی برلای واکاوی گذشته و ظلم هایی که براو شده وجود ندارد.ازطرف دیگرفقدان او تأثیردراماتیکی درماجرا ندارد.هرچند که ماجرای فرح فی نفسه سینمایی و جذاب است.

الهی

تکنوکرات مجربی است که درکنارساختن و آموختن به عشقی که ازجوانی به سراغش آمده می اندیشد.او درجوانی به کمک پدر سیمیندخت مدارج دانشگاهی را درآمریکا تمام کرده و در همان دیدارهای اول مجذوب ثریا شده.درسال های جدایی ثریا و سیمیندخت به امید وصال در نقش مخبر ثریا و حامی سیمیندخت کوشیده اطلاعاتی به ثریا بدهد و رضایت او را جلب کند.با مرگ پدرسیمیندخت و امکان وصال مادر و دختر،او نیزخود را به معشوق قدیمی نزدیک تردیده ، اما دست سرنوشت بازی های جدیدی را رقم زده است.الهی یک کارچاق کن حرفه ای است.همان طور که امور خارجی دانشگاه را انجام می دهد، مقالات اساتید را به نشریات علمی جهانی می رساند و پروژه ها را به سامان می رساند، به عشق خود نیزتوجه می کند.الهی نقش مهمی درنقل و انتقال رویدادها وجهت دهی فضاها دارد،ولی شخصیتی فرعی و حاشیه ای است و ترجیح می دهد درمتن قضایا وارد نشود.چنان که درروز وصال ثریا و سیمیندخت درماشین می ماند و وارد خانه نمی شود .

فیضیان و بیژن

این دو نفربا همه بدی هایشان آدم های منفی داستان نیستند.شخصیت هایی واقعی و عینی اند که فقط به پول و مدرک و پروژه و شرکت می اندیشند و انسان و عشق را پس از آنها تعریف و شناسایی می کنند.فیضیان با تمام سوء سابقه ای که دارد،جای خود را دردانشگاه حفظ کرده است.(دانشگاهی که فرهاد را بی دلیل اخراج می کند.)اما با همه هوشی که درخود احساس می کند،خود را مغمون سیمیندخت می بیند.زیرا فکرمی کند سیمیندخت با تبانی الهی برای او پاپوش دوخته وحضورسیمیندخت درخانه او تله بوده است.اینجا شکنندگی وبی خاصیتی او علی رغم همه ادعاهایش به راحتی رو می شود و همه تفاخرهای پوکی که درگذشته ازجمله درصحنه مهمانی کرده ، می ترکد.بیژن وجه کوتوله شخصیت فیضیان است.او تلاش می کند به نقطه ای از مقام و دارایی برسد که فیضیان درآن حرکت کرده است.سردی و بی اعتنایی به صداقت فرح و ابزارانگاشتن او تا جایی که امکان دارد مخفی مانده و علنی نمی شود ، اما وقتی دیگر فرح به نقطه ای رسیده که برای بیژن غیر قابل تحمل است ، او را نیمه شب دربزرگراه رها می کند.اما همچنان او را زیرنظردارد، چنانکه فرهاد ماه ها بعد ازجدایی آدرس فرح را ازاو می گیرد.

پدرو مادرسیمیندخت

صدرالدینی (پدر)مظهر مرد زورگو و خودخواه و عیاش است.او ثریا را تا زمانی می خواهد که خواسته هایش بیش ازانتظار او نباشد .درحالی که خود حدی برای خواسته هایش نمی بیند و حتی معصومیت کودکانه سیمیندخت را ندیده می گیرد و درحضوراو از عشرت و بدگویی به ثریا و خودخواهی دست برنمی دارد.پیری و سیاه بختی او وقتی در قضای حاجت ، محتاج سیمیندخت است نیز دیدنی است.صدرالدینی اوج ابلهانه و افول شوم بختانه قدرتی است که سال ها زن و فرزند را نادیده گرفته است.ثریا نیز دست کمی ازاو ندارد.او نیزخواسته های شخصی و تمایل به ترقی را برهرچیزازجمله خانواده و فرزند ترجیح داده و با جوانکی به آمریکا گریخته.ثریا آن سوی آب ادای مادران دلسوزو فداکار را درمی آورد و نقشه دزدیدن سیمیندخت را با کمک الهی طرح می کند ، هدیه تولد و عید برایش می فرستد تا احساس مادری را درخود زنده نگه دارد.زندگی پرمشقت او از آپارتمان کوچک جنب مترو تا مدیریت فروش فروشگاهی در«امپایراستیت»دررویای دروغین سیمیندخت می گذرد تا این که در تهران سیمیندخت با به رخ کشیدن چند گلدان و سرویس چینی که نشانه وفاداری اش به او است یکسره برآب می شود.

روابط شخصیت ها

بیشترین بده بستان میان فرح و سیمیندخت می گذرد.خصوصا درانتهای «مراسم خواستگاری »وقتی هر دو سرخورده و مأیوس شده اند.دراین صفحات جزئیات دیگری از ویژگی های فرهاد و بیژن نیز روشن می شود.آنها فقط به هم اعتماد پیدا کرده اند و قصد اسارت یکدیگر را ندارند.خستگی و نا امیدی ازعشق بی حاصل و دل بستن بیهوده به چیزهایی که می توانست باعث تحول آنها شود ، نقطه مشترک آنها و مبدا شروع زندگی دیگری است.فرهاد دراین میانه خود را تنها حس می کند.او با هیچ کس هم پنداری ندارد.فیضیان و بیژن نقطه گریزاویند.و در پیچیدگی (اما درواقع ساده )روابط آنها در آشوب غذاخوری دانشگاه به دام می افتد .دربرابر تمایلات سیمیندخت منفعل است و خود را بازیچه او می بیند.و سرانجام دچاربی اختیاری شده و به خاستگاه خود(خانواده و سنت )باز می گردد.
الهی و ثریا دراین رمان نقش کاتالیزور حوادث را دارند.سیمیندخت با اعتماد به الهی با او درد دل می کند، درکمیته انضباطی حاضرمی شود و تعهد نامه را امضا می کند.ثریا نیز امید دوردست اوست و به خاطر اوست که رابطه با فرهاد را برهم زده و خود را دچار آشوب کابوسی هولناک می کند.کابوسی که نتیجه وجود مادری نادیده درآن سوی آب هاست.درصحنه های پایانی ، او مادر را به شدت سرزنش می کند و خود را اسیر دیوانگی های او معرفی می کند.در واقع هم چنین است ؛ ثریا باعث فروپاشی شخصیت او شده است.
منبع: فیلم نگار شماره 22