125. داخلی ـــ بیمارستان ـــ دفتر کار ایو ـــ شب
ایو با هیجان و نگرانی قدم می زند، در حالی که دستگاه تشخیص گروه خون در حال کار است.
ایو: خواهش می کنم اُ منفی باش، خواهش می کنم...
دستگاه از حرکت می ایستد، عبارت «مذکر» و «گروه خونی AB» را نشان می دهد. او با دستانش جلوی صورتش را می گیرد... و کاملا حیرت زده و مبهوت است.
آرچر (صدای خارج از قاب): ممنون از این که حرفمو باور می کنی.
آرچر با شتاب وارد تاریکی دفتر زن می شود... اما ایو تپانچه را آماده در دست دارد ... و با آرامش و اطمینان کامل آن را نشانه رفته است.
آرچر: داری چی کار می کنی؟ اینو از کجا گیر آوردی؟
ایو: از همسر کذاییم به دست آوردم، ازش کش رفتم.
آرچر: حالا چرا اونو به طرف من نشونه گرفتی؟ منم اون هدف واقعی؟
ایو: چیزی نمی دونم. شاید تا حالا جان مرده باشه.
آرچر: چه مدرک دیگه ای لازم داری؟
ایو: درباره اون شب دندون پزشکی برام بگو...
همین طور که آرچر در حال حرف زدن و توضیح دادن است... ایو در حال جست و جوی حقیقت در چشمان آرچر است.
آرچر: من یه قرار ملاقات برای خوردن مرغ کنتاکی و گوشت باهاش گذاشتم... اما نمی دونستم اون گیاهخواره. تمام شب هیچ اتفاقی نیفتاد، تا این که دندون اون با سنگی که توی سالادش بود شکست. خلاصه من و اون تمام شبو با خوشحالی داشتیم رانندگی می کردیم و دنبال یه دندون پزشکی شبانه روزی می گشتیم...
آرچر (کمی مکث): و گو این که آسیب دیده بود... اما تو منو بوسیدی.
ایو خیلی آهسته اسلحه را زمین می گذارد و چشمانش پر از اشک می شود.
ایو: یا عیسی مسیح، جان چطوری تونستی ما رو توی همچین موقعیتی قرار بدی؟ می دونی ... می دونی اون مرتیکه با من چی کار کرد...؟
آرچر: هر چیزی که اتفاق افتاده... و هر کاری که اون یارو کرده... می دونم همه ش تقصیر من بوده و می دونم که دیگه هرگز نمی تونم این همه بدبختی رو تلافی کنم...
ایو به خودش مسلط می شود... آرامشش را دوباره به دست می آورد.
ایو: مطمئنم که داری سعیت رو می کنی.
ایو (کمی مکث): اول از همه باید ببینیم چطوری می تونیم تو رو از این وضعیت در بیاریم.
126. داخلی ـــ خانه آرچر ـــ اتاق خواب اصلی ـــ شب
کاستور از خواب بیدار شده و متوجه می شود که ایو رفته. همین طور که دارد جای نیش پشه ای را که اصلا وجود نداشته، لمس می کند، چشمانش را تنگ می کند.
127. داخلی ـــ بیمارستان ـــ دفتر کار ایو ـــ شب
ایو داخل کمدش را می گردد، شیشه زرد رنگی پیدا می کند.
ایو: خب این می تونه برای چند ساعتی اونو از هوش ببره.
آرچر: خیلی خوبه. حالا برنامه ش برای فردا چیه؟
اون هیچ وقت به اندازه تو درباره برنامه هاش با من حرف نمی زنه... من فقط می دونم که فردا می ریم در مراسم یادبود ویکتور شرکت کنیم...
آرچر: ویکتور ... تیتو ... هر دوی اونا مرده ن و همه هم فکر می کنن من اونا رو کشتم... البته یه جورایی بخوای حساب کنی من اونا رو کشتم.
ایو: جان، الان وقت فکر کردن درباره این چیزا نیس.
آرچر نفس عمیقی می کشد... خودش را جمع و جور می کند.
آرچر: خب بعد از مراسم یادبود قراره چه اتفاقی بیفته؟
ایو: اون می خواد من و جیمی رو به یه سفر تفریحی ببره.
آرچر: و هیچ کدوم شما هم از اون سفر برنمی گرده. حالا این مراسم کجاست؟
ایو: در ساحل سن ماری.
آرچر از خودش واکنشی نشان می دهد... هیجان از او یک لحظه جدا نمی شود.
ایو: حالا می خوای چی کار کنی؟
آرچر: اونو با یه تیر خلاص می زنم... وقتی از خود بیخود شده... بعدشم سعی می کنم با باز و واندا ارتباط برقرار کنم، قبل از اون که تیم امنیتی بخوان از من بازجویی کنن.
ایو: من چه کاری می تونم انجام بدم؟
آچر: به یه بهانه خوب فکر کن، نمی خوام تو و جیمی دور و بر اون مراسم لعنتی حضور داشته باشین.
ایو: من نمی تونم مانع رفتن جیمی بشم، اما اگه خودم هم در اون مراسم شرکت نکنم، اون وقت به چیزایی شک می کنه.
ایو (همان طور که آرچر همه چیز را سبک و سنگین می کند): دومین کار اشتباهی که ازت سر بزنه اون وقت دیگه همه چیز خراب می شه. اگه من اونجا در کنارش باشم... دلیل کافی برای این کار دارم. هر چی باشه من همسرش به حساب میام، فراموش که نکردی؟
ایو (کمی مکث): هیچ راه دیگه ای نداریم... یه بار هم که شده تو به من احتیاج پیدا کردی.
آرچر به چشمان ایو نگاه می کند... و نگاهش حکایت از ندامت و پشیمانی دارد.
آرچر: من همیشه بهت احتیاج دارم و داشتم.
ایو: جان... مشکلت چیه؟
آرچر: وحشتناکه. اما تو شرایط فعلی این تنها کاریه که می تونیم انجام بدیم.
آرچر (مکث می کند): اگه این قضیه درست نشه، جیمی رو با خودت ببر و پشت سر تو هم نیگا نکن.
ایو: درست می شه.
صدای قدم های پایی نزدیک تر می شوند...
آرچر: دکترا با بار و بندیل سفر می کنن.
ایو: البته وقتی می خوان برن گلف بازی کنن.
128. داخلی ـــ راهرو ـــ شب
کاستور و دوقلوها کنار پیچ ایستاده اند... درست به موقع تا شاهد باز شدن در بخش سوختگی بیمارستان باشند.
129. داخلی ـــ بخش بیمارستان ـــ شب
ایو خیلی سریع گازی را روی سر یکی از مریض ها می گذارد... درست همین موقع کاستور و نوچه هایش با عجله وارد می شوند. اسلحه ها نشانه روی شده اند.
ایو: جان اینجا چی کار می کنی؟
کاستور: این همون چیزیه که تو باید به من توضیح بدی.
ایو: مگه پلیسا بهت نگفتن. یه موقعیت اورژانس پیش اومد.
لارس شروع به بستن پانسمان مریض می کند.
ایو: جام تمومش کن! آقای آلاندرو حالش خیلی وخیمه!
کاستور: حالش وخیم تر از اینم می شه...
وقتی لارس ملحفه را از روی قربانی سوخته شده ـــ آقای آلاندرو ـــ کنار می زند ... کاستور به شدت مشمئز می شود. ایو هم، هم زمان با رسیدگی به مریض دچار اضطراب و تشویش می شود.
کاستور: خیلی ببخش، اما یه مرد چه فکری می تونه بکنه، وقتی همسرش نیمه های شب از خونه بیاد بیرون؟
ایو: تقصیر من بود. باید قبل از اومدنم تو رو از خواب بیدار می کردم.
ایو (او را می بوسد): حالا خواهش می کنم بذار به کارم برسم.
آنها می روند و ایو مزه تلخ دهانش را پاک می کند.
130. خارجی ـــ پارکینگ بیمارستان ـــ طلوع آفتاب
کاستور وارد اتومبیلش می شود و هم زمان با نوچه هایش گپ می زند.
کاستور: همین جا بمون و مثل عقاب مراقبش باش. (منظور ایو است)
لارس: اگه بفهمه چی؟
کاستور: چه فرقی می کنه. اون زن به هر حال امشب قراره کشته شه. همگی اونا امشب از بین می رن. زن، بچه... و البته پدر بچه.
131. خارجی ـــ مرتعی بایر ـــ زمینی با علف های بلند ـــ روز
آرچر منتظر رسیدن ساشاست. ساشا با کیفی بلند از راه می رسد. در پس زمینه آدام در حال بازی کردن با دیتریش در محوطه است.
آرچر: پسر کوچولو حالش چطوره؟
ساشا: گوشاش زنگ می زنه... ولی خوب می شه.
آرچر کیف را باز می کند، داخل کیف یک تفنگ دوربین دار جاسازی شده.
ساشا: اون واگن داره چی کار می کنه؟ نیگا کن، همه اونا مأمورای اف. بی .آی هستن که اونجا ایستادن. شاید بتونم با برادرم صحبت کنم به ما کمک کنه.
آرچر: به ما نه. ساشا... باور کن این موضوع به تو مربوط نمی شه.
آرچر برمی گردد که برود، اما نگاه ساشا مانع رفتن او می شود. آرچر برمی گردد و ساشا را می بوسد... بوسه ای نه از روی هوس که بیشتر از روی جوانمردی!
آرچر: ممنونم...
و همین طور که آرچر به سمت کامیون می رود، ساشا او را نگاه می کند.
132. خارجی ـــ خانه آرچر ـــ روز
ایو در حالی که لباس مشکی رنگ و رو رفته ای پوشیده به کاستور در لیموزین ملحق می شود.
کاستور: جیمی کجاست؟
ایو: این همون چیزیه که من هم می خوام بدونم. اون پنجاه دلار از کیف من کش رفته و غیبش زده.
کاستور چشمانش را به نشانه کنجکاوی تنگ می کند... و سعی می کند از حرف های ایو سر در بیاورد.
ایو: این قدر تعجب نکن جان. خودت بهتر می دونی که چقدر سخته این دختره رو یه جا نگه داری.
کاستور: بعداً خدمت این دختره می رسم.
ایو: خیلی خوبه چون منم دیگه کاسه صبرم از دستش لبریز شده.
133. خارجی ـــ ساحل سنت ماری ـــ روز
صلیبی در نور خورشید برق می زند... کسی رو به روی این صلیب است. سنگ قبرهایی هم که مشابه یکدیگرند بسیارند... غیر از سنگ مزاری که متعلق به ماتیو آرچر است... کسی پشت سنگ و رو به روی صلیب نیست جز جان آرچر که در حال تمام کردن کار سر هم بندی اسلحه دوربین دار است.
برای یک آن، آرمگاه ماتیو توجه او را به خود جلب می کند... تمام کینه ها و رنجش ها عزم او را جزم می کند... او از قسمت نشانه نگاهی تند و تیز به همه جا می اندازد.
134. خارجی ـــ کنار دریا ـــ روز
در حاشیه بلندی تپه مانند مزار، ردیف هایی از صندلی... تعداد زیادی دسته گل... عزاداران. قایقی تفریحی هم کنار ساحل قرار دارد.
قطع به:
آرچر در حال نگاه کردن به نقطه دید خود.
از درون نشانه اسلحه چیزهایی می بیند. کاستور و ایو را که از لیموزین پیاده می شوند. ایو نگاهی گذرا به اطراف می کند و به دنبال آرچر می گردد، کمی بعد بالارس چشم در چشم می شود... پی می برد که تمام حرکات او را زیر نظر دارد.
آرچر روی کاستور و ایو متمرکز می شود که در ردیف جلویی صندلی ها می نشینند و مراسم یادبود آغاز می شود.
کشیش: ما امروز اینجاییم تا زندگی دوباره ویکتور لازارو را جشن بگیریم. همگی ما او را به عنوان مردی می شناسیم که خود را وقف دفاع از این ملت کرد. او به عنوان افسری وظیفه شناس، به سمت یکی از مدیران ارشد سازمان اف. بی. آی در ساحل غربی ایالات متحده آمریکا منصوب شد. اما گمان نمی کنم همگی شما از روح بلند و ملکوتی این مرد اطلاع چندان دقیقی داشته باشید. در واقع او آرزو داشت تا دعای تدفینش به زبان لاتین خوانده شود.
کشیش (کمی مکث): خداوندا روان این مرد بزرگ را بیامرز و به او آرامش ببخش. آمین.
کشیش شروع به خواندن دعای ربانی برای جمعیت عزادار می کند.
آرچر گلوله اسلحه را با داروی بی حسی و مخدر پر می کند.
کشیش به خواندن دعای رسمی ادامه می دهد.
ایو به ساعتش نگاه می کند ... و خیلی آهسته و نرم چشم هایش را از ساعتش بر می گیرد ... کاستور بی خبر از همه جا با کف دست زانوی ایو را می مالد. ایو خواهش می کند که کاستور حواسش به انجام مراسم باشد.

آرچر

گلوله را کار می گذارد، ضامن اسلحه را می چرخاند و به روی فاصله یاب قرار می دهد، با دقت تمام به سمت صلیب بالای مزار نگاه می کند.

از دید نشانه روی اسلحه

از درون دوربین نشانه روی اسلحه، آرچر در بین عزاداران به دنبال کاستور است و بالاخره کاستور را پیدا می کند و نقطه تقاطع صلیب دوربین نشانه روی را درست روی سر کاستور تنظیم می کند...

بازگشت به صحنه

از مرگ ماتیو مروری کامل داریم. آرچر و اسلحه دوربین دارش و بعد به کاستور می رسیم که هدف مورد نظر آرچر است.
کشیش همچنان در حال خواندن دعای ربانی مخصوص متوفی است.

تمام تصویر را ماشه اسلحه آرچر پر می کند

انگشت سبابه آرچر کم کم به دور ماشه اسلحه می چرخد و ماشه را فشار می دهد.

زاویه دید آرچر از داخل دوربین اسلحه

صلیب های پشت سر کاستور جلوی دید آرچر را گرفته اند... انگشت آرچر از حرکت باز می ایستد. همین طور که فردی که کنار آنهاست برمی گردد ... و موهایش از جلوی صورتش به کنار می رود ... او را می بینیم؛ جیمی است!

داخل مراسم

جیمی نشسته است و ایو خشکش زده.
جیمی: به هر حال ازت ممنونم مامی...
جیمی (پنجاه دلار را به او می دهد): اما می خواستم به خاطر تو و پدر اینجا باشم.
کاستور ترس را در چهره ایو مشاهده می کند، اما چیزی به زبان نمی آورد.
کاستور خیلی عادی دست جیمی را می گیرد و انگشتانش را لای انگشت های جیمی فرو می برد. گارد تشریفات در قسمت جلو ایستاده اند و اسلحه هایشان را بر دوش گرفته اند و با تفنگ های خود ادای احترام را آغاز می کنند...

آرچر

وضعیت خودش را دوباره بررسی می کند و اسلحه را دوباره نشانه می رود. آرچر صدای حرکاتی را از پشت سر می شنود. کسی در حال آمدن است، خیلی سریع... اما این تنها فرصت او برای انجام این کار است. آرچر به صورت نامتعادلی دوباره ماشه را فشار می دهد...
خرج گلوله محتوای داروی بی حسی داخل خود تفنگ می ترکد.

متعاقب گلوله

گلوله با صدای بلندی به سمت گردن کاستور شلیک می شود... اما پوکه اش از محل حضور کاستور می گذرد و خیلی عادی به داخل چمن ها می افتد... در کنار اسلحه های تشریفاتی مراسم، توجه کسی را جلب نمی کند.

بر روی تپه مزار

بومب! چیزی در مغز آرچر صدا می کند. او بی حال پس می افتد، در حالی که محتویات گلوله به بدن او وارد می شوند، صداهای شلیک تفنگ ها در گوش او مثل صداهای تیرهایی است که با تفنگ صدا خفه کن شلیک شده، تفنگ های تشریفاتی همچنان در حال شلیک به پس زمینه تصویرند... ما نمی دانیم درست چه وقت یا از کجا این گلوله شلیک شده است.

گارد ویژه کنار دریا

گارد تشریفاتی خاکستر لازارو را برای همسرش حاضر کرده اند.
ایو با وحشت و ترس نگاهی به اطراف می کند ... متعجب است که چه مشکلی پیش آمده...
کشیش: اکنون خانواده متوفی می خواهند تا خاکستر جسد او را به دریا بسپارند... در حالی که همسر لازارو و بچه هایش در حال رفتن به سمت جایگاه مخصوص هستند، کاستور تلفن همراهش را کنترل می کند... گویا پیامی برایش رسیده است. چشمان او به سمت قایقی می رود که کنار دریاست.
کاستور (خطاب به گوشی تلفن همراه): ببین لارس، جیمی رو بردار، ماشینو بیار همین اطراف، ما تو جایگاه قایق منتظرتیم...مهمانان به سمت اتومبیل هایشان حرکت می کنند، ایو از فرصت استفاده می کند و کنار واندا و باز می ایستد.
ایو: واندا... من باید باهات صحبت کنم...
واندا (از صورت او متوجه چیزی می شود): بسیار خب ... مشکلی پیش اومده؟
اما ایو به پشت سر واندا نگاه می کند... و لارس را می بیند که مستقیم به او چشم دوخته و البته خیلی محبت آمیز دستانش را به دور شانه جیمی حلقه کرده.
ایو: هیچی، چیز مهمی نیست...
کاستور: بیا عزیزم، یه سورپرایز برات دارم.
واندا و باز به سمت جایگاه قایق نگاهی می اندازند و پیش می روند تا به آنجا برسند.
135. داخلی ـــ جایگاه قایق ها ـــ روز
فضایی کاملا متروک و کم نور. پر از قسمت های مختلف قایق ها، ابزار و خرت و پرت های دیگر. کاستور با فشار ایو را به داخل هل می دهد و در آشیانه را قفل می کند. لونت هم آنجاست ... و کنار آرچر عصبی و لرزان ایستاده... ایو نفس نفس می زند.
کاستور: نیگا کن چه کسی رو در حال زیرآبی رفتن گرفتم... کاستور تروی.
ایو: این اینجا چی کار می کنه؟
کاستور: قبل از این که دوباره باهاش برخورد جدی کنم، فکر کردم بابت همه کارهایی که با ما کرده، باهاش تسویه حساب کنیم...
کاستور شروع به زدن آرچر می کند... چندین بار به شکم او ضربه می زند.
کاستور: بیا عزیزم، به ضیافت ما نمی پیوندی...
برای ایو غیر قابل تحمل است. او کاستور را مورد حمله قرار می دهد... اما کاستور خیلی زود او را مهار می کند.
کاستور: این که خیلی بد شد.
او ایو را به سمت آرچر پرتاب می کند، ایو هم به آرچر می چسبد.
کاستور: فکر کردی به همین آسونی می تونی منو مغلوب کنی؟
کاستور (خطاب به ایو): متأسفم عزیزم، کاستور تروی چیزی نمونده بود تو و دختر تو بکشه... اما من قول می دم تو نمی میری مگر اون که اون به سزای عملش برسه.
آرچر: این موضوع فقط بین من و توئه. با اونا کاری نداشته باش.
کاستور: این موضوع بین من و تو بود. حتی پسر کوچیکت... این اتفاق نباید می افتاد... اما تو نذاشتی همه چیز به حال خودش باشه.
آرچر: هیچ پدری نمی تونه.
کاستور: خواهش می کنم سعی نکن حس خونواده دوستی منو تحریک کنی. فکر می کردم بیشتر از اینا منو بشناسی.
آرچر در پی فرصتی مناسب است... به دنبال لبه تیزی می گردد... صندوق کهنه ای را مشاهده می کند که پر از اسباب و لوازم فروشگاهی و ساختمانی است.
آرچر: من چیزی رو می دونم که تو حتی ازش خبرم نداری رفیق. تو یه پسر داری. من پسر تو دیدم، اسمش آدامه...
کاستور: فکر که می کنم الان باید یه دو جین بچه داشته باشم... خب حالا که چی؟ کاستور (اسلحه را آماده می کند): بازی دیگه تموم شد... اول همسرت می میره، بعد دخترت و بعد هم خودت.
کاستور با باز شدن تدریجی در لبخندی می زند.
کاستور: فقط یه خونواده بزرگ خوشبخت...
اما پشت در جیمی و لارس نیستند. سه فرد دیگرند که سایه هایشان نزدیک می شود و اسلحه در دست دارند.
کاستور: دیتریش... آلدو... ساشا؟
دیتریش: درسته آرچر. حالا بندازش زمین...
هیچ راه گریزی نیست. کاستور و لونت سلاحشان را روی زمین می اندازند...
136. خارجی ـــ جایگاه قایق ها ـــ سردر ورودی ـــ روز
لارس و جیمی وارد اتومبیل می شوند، لارس به گوشی همراهش گوش می دهد... در می یابد اشکالی پیش آمده.
لارس: بی حرکت لعنتی...
137. داخلی ـــ جایگاه قایق ـــ روز
ساشا کنار آرچر است.
ساشا: کاز... حالت خوبه؟
کاستور: تو اشتباه می کنی. من کاستور هستم... اون آرچره... ساشا عزیزم فقط یه دقیقه بهم فرصت بده تا برات توضیح بدم!
ساشا: این خیلی افتضاحه. بعدش هم این حس ترحم انگیز تو دیگه خیلی شاهکاره.
آلدو (در حالی که اسلحه اش را آماده می کند): الان وقت تسویه حسابه.
آلدو کاستور را هدف می گیرد، وقتی که شلیک می کند، بوم، آلدو آش و لاش می شود.
لارس با صدای مهیبی وارد می شود.
آرچر وسیله ای ساختمانی مثل طناب قرقره را برمی دارد...
لونت برای قاپیدن اسلحه به زمین افتاده آلدو شیرجه می رود. آرچر طناب و قرقره را در دستش تاب می دهد... بعد با آن به سر لونت می کوبد.
کاستور اسلحه اش را بالا می آورد، اما ایو به شدت به پای او ضربه وارد می کند و کاستور از درد دولا می شود.
آرچر تپانچه را قاپ می زند. کمی تلو تلو می خورد...
لونت خیلی سریع از سوی دیتریش مورد هدف قرار می گیرد...
کاستور و لارس به سوی مزاحم هایی که پراکنده شده اند، شلیک می کنند... و آنها را تا نزدیک ابزار و وسایل عقب می رانند.
آرچر: جیمی پیداش شد؟
ایو از میان رگبار گلوله ها به سوی راه خروجی سینه خیز می رود.
138. خارجی ـــ محل مراسم یادبود ـــ روز
از میان آخرین افراد باقیمانده... باز و واندا با شتاب می روند.
واندا از میان امواج خروشان... می تواند چیزی را بشنود.
139. خارجی ـــ جایگاه قایق ها ـــ روز
ایو با عجله به سمت اتومبیل می دود... اتومبیل خالی است، جیمی رفته.
ایو: جیمی؟ جیمی؟
گلوله ها پنجره پشت سر زن را خرد می کنند.
140. داخلی ـــ جایگاه قایق ها ـــ روز
در میان کارزار گلوله ها ... به طور کاملا گذرا شاهد مرگ دیتریش، لارس و ساشا هستیم که تصاویر زیر را دربر می گیرد.
141. خارجی ـــ دریا ـــ خاکستر جسد لازارو
خاکستر جسد لازارو در آب دریا پخش می شود.
کاستور و لارس بدن ساشا را گلوله باران می کنند. ساشا می افتد، آرچر به عقب شلیک می کند.
آرچر به سوی ساشا که به طرز فجیعی زخمی شده خم می شود.
ساشا: به آدام کمک کن... نذار کارشو تموم کنن... نذار مثل من بکشنش.
ساشا در دستان آرچر جان می سپارد. دیتریش که زخمی شده، سینه خیز به راه می افتد. خواهرش را می بیند و با وحشت بلند می شود.
دیتریش: ساشا... !
بوم بوم بوم! کاستور هم دیتریش را مورد اصابت گلوله قرار می دهد. آرچر به پشت می افتد ... و کاستور را به بیرون می کشاند... آرچر او را دنبال می کند.
142. خارجی ـــ محل انجام مراسم یادبود ـــ روز
ایو با بدبختی به دنبال واندا و باز می دود... آنها در حال دویدن هستند.
واندا: صدای شلیک تفنگه...
ایو: واندا، می خواستم یه چیزی بهت بگم. یه چیز خیلی وحشتناک...
143. خارجی ـــ جایگاه قایق ها ـــ تصاویر مختلف ـــ روز
آرچر وارد راهروی مارپیچ حوضچه خشک قایق ها می شود.
خیلی آهسته گیره را آزمایش می کند و اسلحه خالی را از بین می برد.
کاستور خیلی بی سر و صدا از داخل راهروی باریک عبور می کند.
صدای زیری از پشت سرش به گوش می رسد...
بوم! کاستور شلیک می کند... و بدنه کشتی ای در حال تعمیر را منهدم می کند.
کاستور به سمت قایق می رود، اسلحه آماده شلیک است و آرچر پشت سر او قرار می گیرد و او را تعقیب می کند... یک گام، دو گام ... تا ...
کاستور می ایستد... سپس بعد از آرچر با سرعت از آنجا عبور می کند.
مردی به سختی می افتد. اسلحه کاستور به سمت قایق های واقع در محوطه شلیک می کند.
آرچر و کاستور به طرز وحشیانه ای شروع به فشردن گلوی یکدیگر می کنند ... و هر کدام انگشتانشان را روی گلوی دیگری سفت تر فشار می دهند. آن دو سعی دارند یکدیگر را بکشند، حنجره آرچر شروع به تغییر شکل دادن می کند و بیرون می زند.
صدای آرچر تغییر می کند و با فرکانس جدیدی به گوش می رسد. خیلی ثابت.
آرچر: بس کن دیگه، مردم دارن متوجه می شن، کاستور...
کاستور: اگه من تو رو بکشم دیگه کسی متوجه نمی شه.
هر دو برای به دست آوردن اسلحه شروع به کشمکش می کنند... اما دست دیگری از داخل قایق بیرون می آید و اسلحه را برمی دارد. آرچر و کاستور دست از درگیری می کشند، چرا که ... جیمی از راه می رسد و اسلحه را برمی دارد.
کاستور: اسلحه را بده به من جیمی.
آرچر: نه جیمی، این کارو نکن.
همه افراد حاضر با حیرت به آنها زل زده اند، چرا که آرچر و کاستور هر دو ... با صدای اصلی آرچر صحبت می کنند.
هیچ یک از حاضران آنجا مبهوت تر و گیج تر از جیمی نیست.
آرچر: به صدای من گوش بده، جیمی. ببین من پدر تو هستم.
کاستور: این حقه بازیه، من پدرتم.
جیمی اسلحه را که در دست دارد و دائم به جلو و عقب می برد... و نمی داند چه تصمیمی بگیرد...
کاستور: به این مرد شلیک کن جیمی.
آرچر: جیمی...
کاستور: بزنش دیگه.
جیمی شلیک می کند. آرچر تلوتلو می خورد... در حالی که شانه اش زخمی شده است. سپس کاستور اسلحه را از دست جیمی می قاپد.
کاستور: تو خیلی احمقی. هیچ کدوم از بچه های من به من خیانت نمی کنن.
سپس کاستور اسلحه را به طرف سر آرچر نشانه می گیرد.
واندا (خارج از قاب): صبر کن.
واندا و باز خیلی سریع وارد تراس می شوند... اسلحه های آنها آماده شلیک است. ایو به همراه تعداد زیادی مأمور در راه است.
کاستور: فقط نجات کسی که مالیات هنگفتی باید بده ارزش این همه گرفتاری رو داره. حالا برو پی کارت و بزن به چاک.
واندا: هر دوی شما بازداشتید تا این که نتیجه آزمایش دی ان آ معلوم کنه کی به کیه.
کاستور: بهت گفتم برو و از اینجا گم شو.
مأموران مردد هستند و نمی دانند چه کاری باید انجام دهند. اما واندا و باز می دانند ...
واندا: اسلحه رو بذار زمین...
باز: همین الان!
کاستور (با کمی مکث): نمی تونین منو متوقف کنین.
او جیمی متعجب و حیرت زده را می گیرد.. نوک اسلحه را زیر چانه جیمی فشار می دهد. آرچر با پاهایش مقاومت می کند.
کاستور از جیمی به عنوان سپر محافظ استفاده می کند... از در خروجی پشتی به سمت باغ فرار می کند. آرچر او را تعقیب می کند... خیلی با احتیاط.
کاستور: با پدرت خداحافظی کن...
جیمی چاقوی ضامن دار را بیرون می آورد و آن را به ران پای کاستور می زند و می چرخاند و به این ترتیب موفق می شود به کناری برود و موقتا خلاص شود. کاستور با شلیک بی هدف چند گلوله از در پشتی فرار می کند.
کاستور (صدای خارج از قاب): تو یه نوجوون خلافکار و احمقی!

در بیرونی

در حالی که کاستور در حال فرار است ... به مأمور گیجی برخورد می کند.
کاستور: اسلحه ت رو به من بده ... زود باش!
مأمور هم بلافاصله اسلحه یوزی خودش را به او می دهد ... و کاستور هم او را با تیر می زند.

محوطه قایق ها

آرچر و ایو می آیند تا مطمئن شوند حال جیمی خوب است.
جیمی (خطاب به آرچر): تو کی هستی؟ می شه یه نفر به من بگه اینجا چه خبره، لطفا؟
آرچر به سمت در ورودی می رود و آن را باز می کند.

کاستور

کاستور لنگ لنگان از میان محوطه عبور می کند و به سمت کارگاه کشتی سازی می رود ... و از وسط آفتابگیرها و قایق های تفریحی عبور می کند.
144. خارجی ـــ لنگرگاه کشتی ها ـــ روز
کاستور کمی این طرف و آن طرف می رود تا این که چیزی را که می خواهد، پیدا می کند...
قایق های دوقلو ... قایق های مسابقه ای ... که دارندگانشان موتور آنها را تنظیم کرده اند. کاستور داخل یکی از قایق ها می شود.

کاپیتان قایق: هی ...!

کاستور بدون این که حتی نگاه کند، کاپیتان قایق را می کشد. در عرض یک چشم به هم زدن ... کاستور قایق را تحت کنترل خود می گیرد و چیزی مشاهده می کند...

زاویه دید کاستور

آرچر از کارگاه کشتی سازی پایین می آید و به طرف قایق ها حرکت می کند. کاستور به سمت کارگاه کشتی سازی شلیک و آن را سوراخ سوراخ می کند. آرچر صاحب یکی از قایق ها را به کناری هل می دهد ... در همین حال یکی از اتاقک ها در پشت سرش منفجر می شود. آرچر وارد قایق مذکور می شود ... و شروع به شلیک می کند.
کاستور مورد اصابت قرار گرفته و شانه اش زخمی می شود. او سوپاپ موتور را می کشد و با سرعت بیشتری به پیش می راند.

آرچر

دومین قایق در تعقیب هم روشن می شود. کاستور به عقب تیراندازی می کند و محدوده قایق آرچر را مورد اصابت گلوله قرار می دهد.

قایق غیر نظامی (شخصی)

قایق شخصی به سمت او می آید و با او کناره می گیرد و برخورد می کند.

از زاویه دیگر

آرچر و کاستور موازی با یکدیگر می روند و به هم می کوبند. قایق های آن دو دائم به یکدیگر ضربه وارد می کنند.
قایق پلیسی به آنها نزدیک می شود.
کاستور به سمت پلیس تیراندازی می کند... هر دو قایق به شدت صدمه دیده اند. عقب قایق پلیس به قایق آرچر برخورد می کند. قایق آرچر به بقیه قایق ها برخورد می کند. انفجار! نیروی انفجار آرچر را پرتاب می کند و به داخل آب می اندازد.
قایق مذکور درست در کنار قایق کاستور کناره می گیرد.
آرچر و کاستور دوباره شروع به زد و خورد می کنند... و به هم نزدیک می شوند ...
قایق یدک کشی وارد مخمصه می شود.
کاستور سعی می کند تا آرچر را به داخل مسیر حرکت قایق بزرگ یدک کش بکشاند.

در آخرین لحظه

آرچر پروانه قایق کاستور را می گیرد...
بوم! قایق آرچر به یدک کش برخورد می کند و باز هم انفجار.
کاستور تغییر جهت می دهد... و سعی می کند آرچر را به کناری بیندازد.
کاستور به آرچر مشت دیگری می زند.
اما قایق با موجی برخورد می کند...
کاستور اسلحه اش را گم می کند ... اسلحه در جایی خارج از دید او می افتد. آرچر سر می خورد و سرش به جایی گیر می کند. کاستور سعی می کند تا آرچر را کتک بزند، اما آرچر موفق می شود به موقع خودش را نجات دهد.
کاستور لنگر کوچکی را برمی دارد... آن را در هوا می چرخاند و رها می کند... لنگر به داخل عرشه کنار آرچر فرو می رود... اما زنجیر آن به دور گردنش می پیچد.
همان طور که کاستور می کوشد آرچر را خفه کند ... آرچر کاستور را گیر می اندازد و پایش را با بقیه زنجیر به بند می کشد. کاستور به زمین می افتد و به طرف آب پرتاب می شود.
آرچر سعی می کند کاستور را نگه دارد... قایق با سرعت به راهش ادامه می دهد.

پایه پل

آرچر، کاستور را به داخل عرشه می کشد و در همین حال قایق به ستون های پل برخورد می کند.

از زاویه ای دیگر

قایق یکی از پایه های پل را خم می کند ... و مستقیم راه کارگاه کشتی سازی را در پیش می گیرد.
قایق در اثر برخورد به لبه ساحل دریا متوقف می شود.
قایق واژگون می شود و پروانه موتور آن از حرکت باز می ایستد...
آرچر و کاستور پرتاب شده ... روی ساحل فرود می آیند.
145. خارجی ـــ ساحل دریا ـــ روز
آرچر و کاستور کاملا گیج روی ساحل افتاده اند ... بعد کم کم شروع به تکان خوردن می کنند. کاستور اسلحه را می بیند که نیمی از آن زیر شن های ساحل پنهان شده است... او خودش را به اسلحه می رساند. اما ... آرچر زودتر از او به اسلحه دست پیدا می کند. آرچر همین طور که بلند می شود، کاستور را نشانه می رود و اسلحه را به سمت او می گیرد.
کاستور: تو که به من شلیک نمی کنی جان، من بی دفاع هستم، اسلحه ندارم.
آرچر: خیلی خب، من باید یه اعترافی بکنم... اما تو از این اعتراف چندان خوشت نمیاد... حق با توست، من به تو شلیک نمکنم. نه، حداقل به صورتت شلیک نمی کنم.
بوم... آرچر سینه کاستور را هدف می گیرد و شلیک می کند! کاستور تکان شدیدی می خورد و تلوتلو می خورد... و به زانو روی شن های ساحل می افتد. او با ناباوری تمام به آرچر نگاه می کند. سپس روی زمین می افتد و بی حرکت می ماند.
آرچر در حالی که کاملا خسته و فرسوده شده تفنگ خالی را رها می کند. سپس برمی گردد و مأموران اف . بی . آی را مشاهده می کند که به سمت او می آیند. آرچر دوباره به سمت جنازه کاستور برمی گردد، اما می بیند که کاستور از آنجا رفته.
کاستور لنگ لنگان خودش را به قایق واژگون شده می رساند که حالا دیگر ملخ پروانه اش از چرخیدن باز ایستاده است. آرچر تیراندازی می کند ... و این بار ساق پای او را هدف قرار می دهد ... او زخمی می شود ... اما همچنان به راه خودش ادامه می دهد.
کاستور: من هیچ وقت برای تو کارم تموم نمی شه رفیق ... چون تو هر وقت در آینه نیگا کنی، عکس صورت منو می بینی...
آن دو به تقلا و کشمکش ادامه می دهند و به پروانه قایق نزدیک و نزدیک تر می شوند تا این که پروانه کشتی به چانه آرچر برخورد می کند، در آخرین لحظه...
آرچر خودش را به زنجیر لنگر می رساند. او آن را به دور پروانه می پیچاند تا تیغه های پروانه از حرکت بایستد.
بالاخره کاستور در زمین ماسه ای ساحل فرود می رود و دیگر حرکتی نمی کند. آرچر دست کاستور را می گیرد ... و می کوشد تا حلقه ازدواجش را به زور از انگشتش در بیاورد. درست وقتی موفق می شود حلقه را از انگشت کاستور خارج کند... که کاستور مچ دست آرچر را می گیرد و محکم فشار می دهد. چشمان دو مرد با یکدیگر تلاقی پیدا می کنند. کاستور پوزخندی تمسخر آمیز می زند، در حالی که نیروی دستش را برای نگه داشتن مچ دست آرچر کم کم از دست می دهد. تا این که بالاخره مچ دست آرچر را رها می کند. آرچر هم می گذارد تا دست کاستور بیفتد، سپس حلقه ازدواج را داخل انگشت خودش فرو می برد.

از زاویه ای دیگر

قایق پلیس کناره می گیرد. باز و واندا می آیند.
باز: آرچر، حالت خوبه؟
آرچر: تو منو چی صدا زدی؟
واندا: ما شما رو آرچر صدا کردیم ... قربان.
آرچر بالاخره متوجه می شود ... که در واقع منظور آنها او بوده. لبخندی می زند ... از آن لبخندهای طولانی از نوع جان آرچری.
146. خارجی ـــ کارگاه کشتی سازی ـــ غروب آفتاب
گروه امداد اف . بی . آی آرچر را می برند. بدن بی حرکت کاستور هم در کنار او لمیده است.
ایو: صبر کن، جان ... اونا بهترین گروه جراحی خودشونو آوردن...
آرچر (با اشاره با کاستور): حال این چطوره؟
ایو: هیچ علائم حیاطی نشون نمی ده. کارش تمومه.
آرچر: به همین خاطر همیشه می گن ...
و او همین طور که مأموران امداد او را به داخل هلی کوپتر امداد هدایت می کنند از آنجا عبور می کنند.
واندا مانع سوار شدن ایو به داخل هلی کوپتر می شود.
واندا: متأسفم، ایو تو نمی توانی سوار شی.
واندا (خطاب به باز): ببرش خونه.
ایو: اما اون شوهرمه!
واندا: اما شوهر شما برای ما کار می کنه.
واندا وارد هلی کوپتر مذکور می شود و بالا می رود، ایو عصبانی و جیمی متعجب را به حال خودشان رها می کند.
جیمی: این پدر برای ما دوباره پدر می شه؟
ایو: امیدوارم، عزیزم.
جیمی: و شماها گفتین که زندگی من خراب شده ...
هر دو در گرد و غباری زیاد شاهد به پرواز درآمدن هلی کوپتر می شوند.
147. داخلی ـــ خانه آرچر ـــ روز
... شاید روزها و یا هفته ها بعد ... چطور می شود گفت. ایو کنار میز اتاق ناهارخوری ایستاده و به اخبار پزشکی گوش می دهد.
چیزی حس می کند، نگاه می کند و تصویری ضد نور و سایه دار را مقابل در ورودی می بیند ... تصویر ضد نور یک مرد.
آرچر (صدای خارج از قاب): ... سلام ایو ...
ضربان قلب ایو تندتر می شود، با شتاب هر چه تمام تر در را باز می کند تا چهره مردی را که با صدای آرچر او را صدا زده، نگاه کند.
بله، جان آرچر است. ایو به صورت او خیره می شود. سپس صورت او را با دقت و به آرامی لمس می کند ... ایو به آرامی اطراف زخم کوچک باقی مانده را لمس می کند.
سپس او را محکم به سمت خودش می کشد ... و مهربانانه در آغوش می گیرد.
جیمی (صدای خارج از قاب): پدر؟
جیمی هم آنجا حضور دارد. آرچر لبخندی می زند ... بسیار ملایم و کمی هم غمگینانه ... با ملایمت و مهربانی، طوری که کاستور تروی هرگز قادر به تقلید آن نبوده.
جیمی به سمت او می رود؛ تمام اعضای خانواده گرد هم آمده اند، همدیگر را به گرمی در آغوش می گیرند و می بوسند ... برای نخستین بار است که در واقع این چنین صمیمی دور هم جمع شده اند.
جیمی: پدر خیلی متأسفم که به شما شلیک کردم، خیلی احمق بودم، نه؟
آرچر لبخند مهربانانه ای می زند و او را در آغوش می گیرد. ولی وقتی آنها می خواهند آرچر را به داخل خانه بیاورند، او از آمدن به داخل امتناع می کند.
آرچر: می خوام چیزی از شما بپرسم ... هر دوی شما ...
آرچر یک گام به عقب می رود ... و پسر کاستور را می آورد.
آرچر: این پسر آدامه. اون یه جایی برای زندگی کردن می خواد، فقط برا یه مدت کوتاه.
ایو نگاهی به آرچر می اندازد... و منظور آرچر را درمی یابد و احساس می کند مدت زیادی است که آنها با هم حرف نزده اند.
148. خارجی ـــ خانه آرچر ـــ ادامه حرکات ـــ روز
همین طور که خانواده وارد خانه می شوند، در بسته می شود و دوربین مخاطب را پشت در جا می گذارد. تصاویر به روی هم می آیند.
149. داخلی ـــ اتاق قدیمی ماتیو ـــ شب
آرچر عروسک خرس قدیمی ای را به آدام می دهد ... و کودک را به جنب و جوش وا می دارد تا بلکه بتواند کودک را به دنیای کودکانه اش نزدیک کند.
150. داخلی ـــ اتاق جیمی ـــ شب
آرچر به جیمی نگاه می کند که به خواب رفته. او می رود و پتو را روی بدن جیمی می کشد... دختر کمی تکان می خورد و پتو را محکم تر روی خود می کشد.
151. داخلی ـــ اتاق خواب زن و شوهر ـــ شب
ایو منتظر آرچر است. ایو: اولین روز اومدنت به خونه چطور بود؟
جوابی نمی آید ... ایو صدای جریان آب را می شنود، به آرچر نزدیک می شود. یعنی چه کسی روی دستشویی خم شده و صورتش را می شوید.
ایو: جان؟
آرچر راست می ایستد ... ایو صورت کاستور را در آینه دستشویی می بیند؛ ایو از وحشت جیغ می کشد.
آرچر برمی گردد و روبه روی ایو می ایستد ... با چهره اصلی خودش. حالت وحشت زده ایو را می بیند. دوباره به طرف آینه برمی گردد، این بار چهره اصلی اوست که از داخل آینه دارد نگاه می کند. آرچر جریان را می فهمد.
آرچر کنار ایو است... زن می گوید که از بازگشتش به خانه بسیار خوشحال است. نهایتا لبخند آشنای مرد را می بینیم و ...
تصویر به تدریج محو می شود.
1. Icarus، پسر دادالوس «Daedalus» که در فرار از زندان به آسمان پرواز کرد و وقتی خیلی به خورشید نزدیک شد، بال هایش آب شد و به دریا سقوط کرد.م.
2. کاز (Caz): مخفف اسم کاستور در بین گروهش.
منبع : ماهنامه فیلم نگار شماره 23