نویسنده: کارن آرمسترانگ
مترجم: عبّاس مخبر


 
زیر عنوان: فیلسوف های یونانی در برابر اسطوره ها چه موضعی گرفتند؟
در یونان، دوران محوری آکنده از لوگوس (خرد) است که در مقایسه با اسطوره در سطح متفاوتی از ذهن عمل می کرد. در حالی که اسطوره اصولاً برای آن که معنایی داشته باشد به مشارکت عاطفی و یا نوعی تقلید آئینی نیاز دارد، لوگوس سعی می کند با استفاده از بررسی دقیق و صرفاً با توسل به عقل نقاد، حقیقت را روشن کند. در کلونی های ایونی یونان، یا همان ترکیه ی امروز، نخستین فیزیک دانان سعی کردند برای اسطوره های کیهان شناختی کهن مبنایی عقلانی پیدا کنند. اما این فعالیت علمی همچنان در چارچوب اسطوره ای و کهن الگویی قدیم صورت می گرفت. آنها به شیوه ای که یادآور انوما الیش بود، جهان را تحول یابنده از نوعی ماده ی اولیه می دانستند؛ البته نه به ابتکار نیروهای آسمانی، بلکه بر اساس قوانین قاعده مند کیهان. از دیدگاه آناکسیمندر (حدود 547 ــ 611) ، اصل اولیه کاملاً به خلاف تجربه ی بشری ما بود. او این اصل (1) را نامتناهی (2) می نامید و عقیده داشت که در فرایندی نوبتی از گرم و سرد، عناصری آشنای دنیای ما از دل بیرون آمده اند. آناکسیمنس (حدود 525 ــ 585) بر این باور بود که arche هوای نامتناهی است، در حالی که هراکلیتوس (اواخر قرن ششم ــ اوائل قرن پنجم ق م) آن را آتش می دانست. این فرضیه پردازی های اولیه به اندازه ی اسطوره های کهن تخیلی بود، چون راهی برای اثبات آنها وجود نداشت. گزنفون شاعر (قرن ششم ــ پنجم ق م) این مطلب را دریافت و در باب محدودیت های اندیشه ی بشر به تأمل پرداخت. او سعی کرد الهیاتی عقلانی بنویسد که در آن خدایان انسان ریخت اسطوره ای مردود شمرده می شدند و جای آنها را خدایی می گرفت که با علم پیش سقراطی (Phusikoi) سازگار بود: نوعی نیروی انتزاعی، غیرشخصی، اخلاقی اما بی حرکت، آگاه بر همه چیز و توانا به انجام هر کاری.
فیزیک ایونی نخستین تجلی روح دوران محوری در یونان بود و شمار اندکی از مردم به آن علاقه مند بودند. پیش از آن که شور فلسفه در قرن چهارم ریشه بدواند، آتنی ها نوع تازه ای از مناسک را اجرا می کردند که تقلید تراژدی بود، و به اجرای دوباره ی اسطوره های کهن در بستر جشنواره های دینی می پرداخت، اما در عین حال آنها را مورد نقد و بازبینی دقیق نیز قرار می داد. آیسخولوس (حدود 456 ــ 525) ، سوفوکل (حدود 405 ــ 496) ، و اوریپید (406 ــ 480) همگی خدایان را به محاکمه کشیدند، با هیأت منصفه ای که از تماشاگران تشکیل می شدند. اسطوره از خود سؤال نمی کند و به درجه ای از خودباختگی نیاز دارد. اما تراژدی میان خودش و اسطوره شناسی سنتی فاصله گذاری کرد و پاره ای از بنیادی ترین ارزش های یونانی را به چالش کشید. آیا خدایان واقعاً عادل و منصف بودند؟ ارزش قهرمانی گری، یونانی گری، یا دموکراسی چه بود؟ تراژدی در یک دوران گذار بر صحنه آمد؛ دورانی که اسطوره های کهن به تدریج ارتباط خود را با واقعیات سیاسی تازه ی دولت شهرها از دست می دادند. قهرمانی مانند اودیپ هنوز به آرمان های اسطوره ای سنتی متعهد است، اما این آرمان ها برای حل معضل اش به او کمکی نمی کنند. در حالی که قهرمان اسطوره ای می توانست راه خود را از طریق پیروزی در نبرد و یا دست کم قدری پایداری بگشاید، قهرمان تراژدی چنین راه حل هایی پیش روی خود ندارد. غرق در درد و گمراهی، قهرمان باید دست به انتخاب هایی آگاهانه بزند و پیامدهای آنها را بپذیرد.
اما تراژدی به رغم بت شکنی های اش، به قالب مناسک سنتی ریخته شد. مانند بسیاری آئین های دینی دیگر، نماینده ی جنبشی بود که از اندوه تنهایی تا تسهیم اجتماعی را در برمی گرفت، اما برای اولین بار،زندگی درونی وارد زندگی دینی شهر شد. نمایشنامه ها در جریان جشنواره ی دیونوسوس، خدای تحول، به اجرا در می آمد، و احتمالاً در مراسم تشرف جوانان آتن و کسب موقعیت شهروندی کامل از سوی آنها نقش مهمی داشت. مانند هر مراسم تشرف دیگر، تراژدی نیز تماشاگران را وادار می کرد تا با ناگفتنی ها روبه رو شوند و اوج ها را تجربه کنند. تراژدی به ایدئولوژی قربانی نزدیک است، چون به تزکیه منجر می شود؛ و تزکیه نوعی پاک شدن است که از هجوم خشونت بار عواطفی از قبیل ترس و دل سوزی بر قلب و ذهن افراد ناشی می شود. اما این شکل جدید قربانی با همدردی دوران محوری درآمیخته بود، چون مخاطب یادگرفت که درد شخص دیگر را چون درد خود احساس کند، و لذا دامنه ی همدردی و انسانیت او گسترش یافت.
افلاتون از تراژدی خوشش نمی آمد چون بیش از حد عاطفی بود. به عقیده ی او تراژدی بخش غیر عقلانی روح را تغذیه می کرد، و انسان ها تنها از طریق لوگوس می توانستند استعداد خود را به طور کامل شکوفا سازند. (3) او اسطوره ها را با قصه های پیرزنان مقایسه می کرد. تنها گفتار منطقی و عقلانی است که به درک منتهی می شود. (4) نظریه ی افلاتون درباره ی مثال های جاودانی را می توان روایتی فلسفی از اسطوره ی قدیمی کهن الگوهای آسمانی به شمار آورد که به موجب آن چیزهای دنیوی صرفاً سایه هایی از آنها هستند. اما از نظر افلاتون مثال های عشق، زیبایی، عدالت و نیکی را نمی توان از طریق بینش های اسطوره ای یا آئینی درک کرد، و فهم آنها تنها از طریق قدرت استدلال ذهن امکان پذیر است. ارسطو نیز با افلاتون هم عقیده بود. او اسطوره کهن را غیر قابل فهم می دانست: «زیرا آنها خدایان یا چیزهای زاده شده از خدایان را اصل اول قرار می دهند، و می گویند هر آنچه مزه ی خوراک و نوشاک خدایان را نداشته باشد میرا است... اما آن جا که به کاربست عملی این علت ها مربوط می شود، گفتار آنها خارج از فهم ما قرار دارد. » ارسطو اسطوره را به گونه ای می خواند که گویی متنی است. از یک چشم انداز عملی این اسطوره ها بی معنا هستند، و یک جوینده ی جدی حقیقت باید «به کسانی مراجعه کند که بر استدلال تکیه دارند.» (5) به نظر می رسید که مطالعات فلسفی باعث بروز شکافی میان میتوس و لوگوس شده است که تا آن زمان مکمل یکدیگر بودند.

 

شرح تصویر: افلاتون در نبرد با اساطیر
اما این همه ی ماجرا نبود. افلاتون به رغم ناشکیبایی اش در قبال اسطوره، در بررسی مثال هایی که فراسوی زبان فلسفی قرار می گیرند، برای اسطوره نقش مهمی قائل بود. ما نمی دانیم درباره ی نیک با استفاده از لوگوس صحبت کنیم، چون نیک یک هستی نیست، بلکه منشاء هستی و شناخت است. مسائل دیگری از قبیل منشاء کیهان یا ولادت خدایان نیز وجود دارند که به نظر می رسد تابع علیتی کور و به مباحث خردگریز آلوده اند و نمی توان آنها را در قالب برهان های منسجم بیان کرد. لذا هنگامی که موضوع مورد بحث به سطحی پائین تر از گفتمان فلسفی فرو می افتد، باید به یک قصه ی باورپذیر قانع باشیم. (6) ارسطو بر آن است که گرچه بعضی اسطوره های مربوط به خدایان به روشنی لغواند، اما مبنای این سنت ــ «این که همه ی جوهرهای اولیه خدایان بوده اند» ــ «حقیقتاً آسمانی» است.(7)
بنابراین در اندیشه ی غربی نوعی تناقض وجود داشت. به نظر می رسید لوگوس یونانی در مقابل اسطوره شناسی قرار دارد، اما فیلسوفان به استفاده از ارسطو ادامه دادند، خواه به مثابه پیشاهنگ ابتدایی اندیشه ی عقلانی، و یا بخش جدایی ناپذیری از گفتمان دینی. و در واقع به رغم آن که خردگرایی یونانی در دوران محوری دستاوردهای عظیمی داشت، بر دین یونانی تأثیری بر جای نگذاشت. یونانیان تا قرن ششم ق م، به دادن قربانی برای خدایان، شرکت در رازهای الوسیسی، و برگزاری جشنواره های شان ادامه دادند. در این دوره بود که دین کفرکیشی به دست امپراتور یوستینین با قوه ی قهریه سرکوب شد و اسطوره ی مسیحیت به جای آن نشست.

پی نوشت ها :

1. arche.
2. apeiron.
3. Plato, The Republic, 10:603D -607A.
4. Ibid., 522a8; Plato ,Timaeus 26E5.
5. Metaphysics III, 1000a11-20.
6. Plato,Timaeus 29B and C.
7. Aristotle, Metaphysics, 1074 Bf.

منبع: آرمسترانگ، کارن، (1390)، تاریخ مختصر اسطوره، عبّاس مخبر، تهران، نشر مرکز، چاپ اول 1390.