زن در شاهنامه ی فردوسی و ایلیاد و اودیسه ی هومر
چکیده
بازتاب اندیشه های هر قومی را باید در داستان های حماسی و اساطیری بازمانده از آن مشاهده نمود. روایت هایی که تنها بیانگر چگونگی کشتارها یا داستان پهلوانان نبوده، بلکه به افکار غنایی آنان نیز توجه داشته است. از این رو، ما نه تنها در این آثار با مردانی گوناگون با رفتارهای مختلف مواجه هستیم، بلکه زنانی نیز هستند که دارای ویژگی هایی چون بزرگ منشی، دلبری، پارسایی، وفاداری، عشق و... می باشند و حتی گاهی وجود آنان مقدمه ی بروز جنگ های بی نظیری می گردد که سال های متوالی استمرار می یابد. اگر حماسه را عصاره ی فرهنگ و تاریخ ملی جامعه بدانیم، به راستی زن و جایگاه او در شاهنامه ی فردوسی و حماسه ی ایلیاد و اودیسه ی هومر چه بازتابی دارد و درکدام اثر وجود زنان، نقطه ی قوت آن به حساب می آید؟کلید واژه ها: شاهنامه، ایلیاد، اودیسه، یونان، ایران و زن.
مقدمه
حضور زنان گوناگونی همانند تهمینه، منیژه، رودابه، فرنگیس، گُردآفرید و... در کنار مردان بزرگ و نامور در اکثر داستان های شاهنامه نشان دهنده ی اعتبار و شکوه مقامی است که حکیم توس برای آنان قائل است. وطن پرستی، آزادگی، شجاعت، خردمندی، عشق ورزی، متانت، پاکی و... صفاتی اند که از نظر فردوسی اینان را برتر از زنان حماسه های دیگر جهان نشان می دهد. اگرچه در این میان گاهی نیز نابکاری و هوس رانی های زنان معدودی چون سودابه و گردیه و نتایج شوم کارهایشان به تصویر کشیده می شود، اما مقایسه ی زنان برتر دو حماسه ی بزرگ ایرانی و یونانی این نکته را آشکار می کند که مجموعه ی صفات نیکوی زنان در شاهنامه چهره ی آنان را از همه ی زنان دیگر حماسه ها برجسته تر و انسانی تر نشان می دهد. این در حالی است که در آثار هومر علی رغم نظر موافق او درباره ی این گروه، زنان با سیمای پریده رنگ و کم اهمیت در حوادث گوناگون حاضرند. اگر با نگاهی فراگیر به حماسه های یونانی بنگریم، آشکارا می بینیم که زنان تنها در آشوب های آن ها، نقش بنیادین دارند و در پس هر رویداد بزرگ حماسی، زنی را می توان نهفته دانست. قهرمانان حماسه های این سرزمین برای دستیابی به زن اسیری به نام هلن (بانوی منلاس) نام و ننگ آیین پهلوانی را یکباره فرو می نهند و ارزش های آن را به هیچ می گیرند. اودیسه نیز که درباره ی همین نبرد، یعنی نبرد تروا، سروده شده است، ماجراهای بازگشت اولیس، یکی از پهلوانان جنگ تراوا و بیان سفرهای او به سوی همسرش، پنلوپ، است. البته در این میان تنها شاید «نزاع آشیل و آگاممنون بر سر تصاحب بریزئیس به طرز خفیفی یادآور و نزاع پهلوانان ایرانی بر سر زنی می شود که بعد مادر سیاوش شد» (اسلامی ندوشن، 1378: 197).آری پهلوانان شاهنامه هیچ یک بردگان آز و نیازهای شخصی نیستند و هرگز بازیچه ی دست خواهش های نفسانی نمی گردند و عموماً رفتاری که ریشه در خودستایی و هوسناکی داشته باشد از آنان بروز نمی کند: «آنچه آنان را چونان نیرومندترین انگیزه به کردار می آورد «نام» است؛ نامی که آرمان های بلند و ارزش های والای انسانی در آن نمادینه شده است» (کزازی، 1370: 90).
طرح مسئله و بیان چند سؤال
حماسه های شفاهی و مکتوب ملت های گوناگون به ویژه تمدن های بزرگی چون ایران و یونان را می توان دقیق ترین منبع پی بردن به جهان بینی روزگاران گذشته ی مردمان این سرزمین ها به حساب آورد. با اندکی تأمل در آثار بزرگانی چون فردوسی و هومر که در پی تثبیت میراث ارزشمند فرهنگی بودند که قرن ها سینه به سینه از پیشینیان به آیندگان می رسید، می توان دریافت که این اقوام چگونه به مبارزه می پرداختند، چگونه مجالس شادی و بزم را برگزار می کردند، دیدگاهشان درباره ی حیات و مرگ چه بود و مذهب و سیاست در منظر آنان چگونه تعریف می شد. در این میان، بررسی چگونگی نگاه ایرانیان و یونانیان به زنان و شناخت و معرفی جایگاه این قشر از منظر شاهنامه ی فردوسی و ایلیاد و ادویسه ی هومر، به عنوان بسترهای مناسبی برای انعکاس باورها و بنیان های فکری دو سرزمین، نگارنده را بر آن داشت تا از طریق مقایسه ی این دو اثر و میراث کهن فکری و فرهنگی این دو تمدن به نقش زنان در فرهنگ و جامعه و در پی آن، در حماسه ها بپردازد و با تبیین کارکرد آن ها، تأثیراتشان را در مسیر سازندگی یا فتنه انگیری جامعه ارزشیابی کند تا در پایان آشکار گردد که به راستی شخصیت زن به عنوان عنصری از عناصر اجتماع در حماسه های مورد بحث چه بازتابی داشته و پیشینه ی این بازتاب ها در تاریخ ملی آن فرهنگ ها کدام است؟نگاهی گذرا به زن در اندیشه ی ملی و حماسی ایران
اگر حماسه را بازتاب پهلوانی ها و قهرمانی های یک قوم و ملت بدانیم، به یقین اندیشه ی رایج در جامعه، نمود خود را در این گونه ی ادبی آشکار می سازد. در ایران باستان، زنان به عنوان یکی از متمدن ترین اقوام جهان از جایگاهی بسیار بلند و مقامی بس ارجمند برخوردار بودند و از دیرباز برای آنان جایگاه و منزلتی خاص قائل می شدند: «رفتار مردان نسبت به زنان در ایران باستان، همواره با نزاکت بود. زن چه در زندگی خصوصی و چه در زندگی اجتماعی از آزادگی کامل برخوردار بود» (کریستین سن، 1388: 75).در اندیشه ی زرتشتیان زن تنها وسیله ای برای رفع حوایج جسمانی و جنسی نبود. آنان برای ازدواج، هدف و آرمانی بسیار عالی و مترقی داشتند. این هدف فراهم کردن وسایل پیشرفت معنوی و غلبه ی نهایی نیکی بر بدی بود. تعالیم زرتشت بشر را در راه رسیدن به عالی ترین مدارج روحانی یعنی فراهم نمودن و تسریع ظهور سوشیانت و غلبه ی نیکی بر بدی هدایت می کند. در نظر زرتشتیان، هدف از زناشویی مشارکت در نهضت بزرگ روحی است که در بیشتر ادیان الهی به بشر وعده داده شده است. به همین دلیل برای زن نیز حق انتخاب همسر وجود داشت. برابر با پندهای گوهربار اوستا، زرتشت به دخترش، پورو چیست، به دور از هر گونه پافشاری پسری را پیشنهاد می کند که پیرو راستی و منش پاک است و از او می خواهد که با اندیشه ی آزاد شوی آینده ی خویش را برگزیند. اشو زرتشت به دختر چنین می گوید: «و تو ای پورو چیست، ای جوان ترین دختر زرتشت از خاندان هچت اسپ، من که پدر تو هستم، (جاماسپ) را که یاور دین مزداست از روی راستی و منش پاک به همسری تو برگزیده ام، اینک برو با خردت مشورت کن و در صورت پسندیدن او، با عشق پاک در انجام وظیفه ی سپنتای (مقدس) زناشویی بکوش» (اوستا، یسنا 53، بند 3).
پورو چیست پس از گفتگو با جاماسپ و اندیشیدن ژرف و شناخت او، پیوند را می پذیرد و می گوید: «ای پدر، پس از ژرف اندیشی، من جاماسپ را پسندیدم و دوست دارم و با ته دل به او مهر خواهم ورزید و او را به عنوان شوهر آینده ی خود مانند پدر و بزرگ تر و راهنمای خود می پذیرم. بشود که مزدا اهورا بخشش نیک اندیشی را همیشه بهره ی ما سازد» (همان: یسنا 53، بند 4).
به واسطه ی تأثیر چنین فرهنگی است «که فردوسی سراینده ی بزرگ ترین حماسه ی ملی ایران، زنان را در اکثر داستان های خویش با مقامی ارجمند و سیمایی دلپسند و زیبا نمایانده است. زنانی والا و با کمال که در عین برخورداری از جوهر زنانه، سرشار از فرزانگی، بزرگ منشی و دلیری اند. زنان شاهنامه با وجود برخوردای از عواطف لطیف زنانه همواره به گونه ای سخن می گویند که همان لحن حماسی از آن آشکار است» (حمیدیان، 1372: 461).
نگاهی گذرا به زن در اندیشه ی ملی و حماسی یونان
در یونان باستان، رواج عواملی چند از جمله غلام بارگی و هم جنس خواهی و... به ویژه در شهر آتن از یک سو و گسترش مباحثی چون دور بودن زنان از مباحث منطق و عقلانی از سوی دیگر، آنان را بسیار حقیر و پست و بی ارزش می نمود. این اندیشه به عنوان قانونی که پشتوانه ی حکومتی نیز داشت، از سخنان دموتسن - یکی از قانون گذاران یونان - به روشنی آشکار است: «از فواحش تمتع می بریم، با کنیزکان و زنان نامشروع خود در اوقات روز سلامت جسم خویش را تأمین می کنیم و زنانمان فرزندان مشروع برای ما می آورند» (دورانت، 1371: 338).از این روست که هومر، زنان را مورد طعن و ملامت قرار می دهد و با لحنی تلخ تر و گزاینده تر درباره ی آن ها سخن می گوید؛ مثلاً در ایلیاد، در رزم بین آنکیز و آخیلوس، کینه و دروغ را این گونه به زنان نسبت می دهد: «اما آیا رواست که با هم بدزبانی کنیم. چه بسا زنان، که کینه ای سخت دارند، در میدان همگانی با یکدیگر رسوایی می کنند و چون دستخوش خشم اند راستی را با دروغ درمی آمیزند» (هومر، 1385: 614). همچنین زمانی که آگاممنون پسر آتره نیز به حیله ی همسرش کشته می شود و اوالیس در جایگاه هادس روح او را احضار می کند، هومر از زبان آگاممنون در ادیسه چنین می گوید: «هیچ چیز از این هراس انگیزتر و شرم آورتر نیست که زنی چنین تبهکاری را در اندیشه ی خود پخته باشد، زمینه برای کشتن شوهر بی همتای خود بچیند... آن زن که در نابکاری دانا بود ننگ را بر خود و همه ی زن های آینده، حتی آن هایی که درست کارتر باشند هموار کرده است» (هومر، 1385: 253).
همان طور که مشاهده می گردد طعن و ملامت او نه در حق همسر آگاممنون است، بلکه همه ی زنان را آماج تیرهای سرزنش خود قرار می دهد، حتی آنانی را که در آینده پا به عرصه هستی خواهند نهاد.
نقش زنان در شاهنامه و ایلیاد و اودیسه
1. زن، فتنه و جنگ
دو حماسه ی بزرگ باختر زمین، ایلیاد و ادیسه به تمامی درباره ی رویداد یگانه ی نبرد تروا سروده شده اند؛ نبردی که کشمکش در آن میان حق و ناحق بر سر زن بروز می کند و آنچه باعث تازش یونانیان به شهر تروا می شود، ربوده شدن هلن است. شاهزاده ی تروایی، پاریس، هلن را می دزدد و سران قبایل یونانی نشین وظیفه ی خود می دانند که برای گرفتن انتقام و رفع اهانت از سرزمین خود، گرد پادشاه خویش گرد آیند و او را بر ضد ترواییان یاری نمایند: «منلاس گفت: پاریس تراوایی هلن زیبا را ربوده است. زمان آن است که همه ی شاهان و شاهزادگان یونان بنا بر سوگندی که به هنگام خواستگاری در اسپارت خورده اند گرد هم آیند و برای گرفتن انتقام از رباینده ی هلن با کشتی های بی شمار به تروا لشکر کشند» (گرین، 1368: 46).حتی داستان سرای یونان باستان که از آغاز دهمین سال این جنگ، آن را به نظم درآورده، داستان را از جایی آغاز می کند که میان آگاممنون، پادشاه آرگوس، با آشیل ستیز و کشمکش سختی درمی گیرد که آسیب و گزند آن به سپاه یونان می رسد. بن مایه و اساس این جدال نیز کنیزکی اسیر به نام بریزئیس است که شاه آرگوس آن را از آشیل می رباید و او نیز از سر رنجش و آزردگی از رفتن به آوردگاه باز می ایستد و سپاه یونان را تا آستانه ی از هم پاشیدگی و نابودی می برد و دوست دلبندش را نیز به کام مرگ می فرستد؛ چنانکه در ایلیاد آمده است: «با این همه، تهدید مرا بشنو. اکنون که آپولون می خواهد کریزئیس را از دستم به در برد... من نیز به نوبه ی خود به خیمه ی تو می روم و بریزئیس زیبا را که سهم توست از آنجا می آورم، تا تو بدانی چسان از تو زورمندتریم...» (هومر، 1385: 53).
در ادیسه نیز، به زنی به نام پنلوپ، بانوی اولیس، باز می خوریم. هنگامی که اولیس پس از ماجراهای شگفت بسیار، به ایتاک باز می رسد، خواستگاران گستاخ همسرش را که با آزمندی و کام جویی، خواهان به چنگ آوردن او هستند، می تاراند و زن را از بیم و آزادی دیریاب می رهاند و هرمس، خدای سیلن، روان آنان را به دوزخ می برد (نک: هومر، 1385: 532).
اما در شاهنامه، انگیزه ی نبرد پهلوانان به مراتب انسانی تر و عمیق تر از سه حماسه ی بزرگ باختر زمین است. غالباً در سروده ی استاد فرزانه ی توس «محرک جنگ، حس افتخار و عشق به آزادی و میهن دوستی یا حس انتقام است. کین ایرج و خون سیاووش است که ایرانیان را به جنگ تورانیان می کشاند. عشق افتخار و حسن نام جویی است که رستم و اسفندیار را در مقابل یکدیگر قرار می دهد. آنچه اسفندیار را بدین نبرد هولناک بی سرانجام می کشاند، حسن نام جویی و آوازه طلبی است. آنچه رستم را وامی دارد که در این کار به جان بکوشد نیز از بدنامی و رسوایی است و ضعف زنانه ایلیاد را که زاییده ی عشق و زن است، ندارد» (زرین کوب، 1370: 42).
2. زن، عشق و شهوت
این نکته بسیار مهم است که زنان شاهنامه بانوان عشق و دلدادگی اند و نمی توان اندک شائبه ی شهوتی را در بسیاری از آنان مشاهده نمود. در عشق های شاهنامه، هم در مورد عشق های شاهان و هم عشق های پهلوانان، این زنان اند که نخستین گام را برمی دارند و بی پروا و آشکار به محبوب مرد خود ابراز عشق می کنند؛ آن سان که رودابه با شنیدن ویژگی های زال دل می افروزد و با وی نرد عشق می بازد:
چو بشنید رودابه آن گفت و گوی
برافروخت و گلنارگون کرد روی
دلش گشته پر آتش از مهر زال
از او دور شد خورد و آرام و هال (فردوسی، 1378، ج 1: 118)
تهمینه نیز خود از مرد دلخواه خویش خواستگاری می کند:
یکی بنده شمعی معنبر به دست
خرامان بیامد به بالین مست...
بپرسید زو گفت نام تو چیست
چه جویی شب تیره کام تو چیست
چنین داد پاسخ که تهمینه ام
تو گویی که از غم به دو نیمه ام...
ترا ام اکنون گر بخواهی مرا
نبیند جز این مرغ و ماهی مرا (همان، ج 2: 303)
منیژه نیز خود دل به بیژن می بندد:
منیژه چو از خیمه کردش نگاه
بدید آن سهی قد لشکر پناه...
به پرده درون دخت پوشیده روی
بجوشید مهرش دگر شد به خوی...
که من سالیان اندرین مرغزار
همی جشن سازم به هر نوبهار
بدین بزمگه بر ندیدیم کس
تو را دیدم ای سرو آزاده بس (همان، ج 5: 730 و 731)
و کتایون، دختر قیصر روم، نیز طی مراسمی آنگاه که تمام پسران واجد شرایط زناشویی گرد می آیند، سرانجام به گشتاسپ دل می بندد:
چنان بود قیصر بدان گه به رای
که چون دختر او رسیدی به جای...
یکی گرد کردی به کاخ انجمن
بزرگان فرزانه و رایزن...
ز کاخ پدر دختر ماهروی
بگشتی بر آن انجمن جفت و جوی...
چو از دور گشتاسپ را دید گفت
که آن خواب سربر کشید از نهفت
بدان مایه ور نامدار افسرش
همانگه بیاراست خرم سرش (همان، ج 6: 1020 و 1021)
این گویش و گفتار حتی در بخش های تاریخی شاهنامه نیز دنبال می شود، چنانکه گلنار، کنیزک اردوان، دل به طویله دار او، یعنی اردشیر می بندد:
یکی کاخ بود اردوان را بلند
به کاخ اندرون بنده ای ارجمند
که گلنار بُد نام آن ماه روی
نگاری پر از گوهر و رنگ و بوی...
چنان بُد که روزی برآمد به بام
دلش گشت زان خرمی شادکام
نگه کرد خندان لب اردشیر
جوان در دل ماه شد جای گیر...
کنون گر پذیری تو را بنده ام
دل و جان به مهر تو آگنده ام (همان، ج 7: 1373 و 1374)
یا مالکه، دخت نوبهار و نوه ی نرسی، که به واسطه ی زناشویی طایر غسانی پس از حمله به تیسپون، به دنیا آمد نیز با پیروی از نیمه ی ایرانی خویش، خود از شاپور دوم (شاپور ذوالاکتاف) خواستگاری می کند:
بگویش که با تو ز یک گوهرم
هم از تخم نرسی کند آورم
همان نیز با کین نه هم گوشه ام
که خویش توام دختر نوشه ام
مرا گر بخواهی حصار آن توست
چو ایوان بیایی نگار آنِ توست (همان، ج 7: 1450)
اما در جامعه ی باستان یونان که از جوامع مردسالار تمام عیار بوده است تا آنجایی که حتی پدران خانواده قادر بودند کودکان خویش را بر قله ها به هلاکت برسانند یا در پیشگاه خدایان قربانی کنند، به یقین دختران اقبال بیشتری در این زمینه داشتند؛ بنابراین نمی توان چنین نمونه هایی را مشاهده نمود. در اندیشه ی فرماندهان یونان جنس مخالف تنها بانوان کام جویی بوده اند و بیش از هر چیز، ابزاری برای خاموش کردن آتش شهوت جنسی به حساب می آمدند: «عشق شاعرانه و رمانتیک در آثار هومر بسیار اندک است و هنگامی که آگاممنون یا آخیلوس درباره ی کروسئیس، بریسئیس یا کاساندرا می اندیشند، محبتشان کاملاً جسمانی و شهوانی است» (دورانت، 1371: 33).
آری، بسیاری از پهلوانان یونانی در وصف دلاوری های خود، انگیزه ی خویش را از همه ی نبردهایشان دستیابی به زنان غنیمت عنوان می کنند: «آشیل به خاطر زنی که آگاممنون از غنایم او کسر کرده، آرزو دارد که زئوس شکست را نصیب هم میهنانش کند تا فقدان او در جنگ احساس شود» (جمالی، 1368: 23).
در ادیسه نیز رقابت شهوانی بر سر به دست آوردن زنان، بخش عمده ای از حوادث را ایجاد می کند؛ برای نمونه، در این داستان برخلاف عقیده ی پنلوپ و تلماک، فرزند پاک زادش، گروهی مردم تن پرور که اولیس را نابود شده می پندارند، می خواهند زن زیبای وی را ناگزیر کنند تا شوی دیگری برگزیند: «در این میان خواستگاران شکوهمند بازگشته بودند، بر روی کرسی ها و تخت ها در کنار یکدیگر نشسته بودند. پیشخدمتان آب بر دستشان ریختند، زنان خدمتگر نان در سبدها انباشتند و زر خریدان جوان جام ها را از نوشابه لبریز کردند... سپس چون دل هاشان از آشامیدن و خوردن بیارامید، خواهش های دیگری در دل هایشان جای گرفت» (هومر، 1385: 15 و 16).
اگرچه زن و فرزند به شدت در این میان غمگین اند «تلماک... در میان خواستگاران نشسته بود... آیا باز نخواهد گشت تا در سرای خویش این خواستگاران را نقش بر زمین کند، حق خداوندی خود را بازستاند و بر دارایی خویش فرمانروا گردد؟... آه اگر بازگشت او را به ایتاک می دیدند، آرزوی همه ی ایشان این می بود که به جای آنکه از زر و جامه توانگر شوند شتابان بگریزند» (همان جا). پایان داستان نیز با قتل دوازده خدمتکار اولیس رقم می خورد؛ زیرا اینان با هم بستری با خواستگاران فاسد، مدت اقامت آنان را در خانه ی اولیس طولانی تر کرده بودند: «ای فرزند من... درین سرای پنجاه زن هست... ازین زنان روی هم رفته دوازده تن بدرفتاری کرده اند، نه مرا و نه پنلوپ را بزرگ نداشته اند... پس... خدمتگاران را... گرداگرد سرای بیاورید و در آنجا شمشیرهایی را... به ایشان بزنید تا آنکه جان از همه بستانید و این بی شرمی هایی را که با خواستگاران می کردند و پیوندهای ناروا با ایشان داشتند از یاد نبرند» (همان: 510 و 511).
3. زن، وفاداری و خیانت
یکی از برجسته ترین خصوصیات زنان ستوده ی شاهنامه، آزادگی و عفت و فداکاری آنان است. با اینکه زنان این حماسه ی بزرگ عموماً غیر ایرانی اند (سیندخت و رودابه کابلی اند؛ فرنگیس، منیژه، جریره، تهمینه و مادر سیاوش، تورانی اند و کتایون زن گشتاسب، رومی است و...) اما در هر شرایطی نسبت به همسران ایرانی خود، حتی پس از مرگ، وفادارند. در غم و شادی همسران خود، شریک و دمساز و اغلب از لحاظ زندگی و تفکر و عواطفشان در قبال شوهر و فرزند، شبیه یکدیگرند و با هر گونه انحراف از وظایف زناشویی با نکوهش جدی روبه رو می گردند. فرنگیس به خاطر شویش در برابر افراسیاب قرار می گیرد و در پایان نیز با فرزندش به ایران فرار می کند. منیژه نیز به کشور و خانواده اش پشت می کند و به ایران می آید. تهمینه تنها یک شب با همسرش رستم به زندگی زناشویی به سحر می رساند و تمام عمر باقی مانده را چون بیوگان، زندگی می کند. اما وفادار و مصمم، پایدار می ماند و عشق رستم را از سر نمی برد و پس از مرگ سهراب، سالی می زید و سپس روحش به سوی سهراب گُرد، پرواز می کند.در شاهنامه تنها دو مورد خیانت زن به شوهر دیده می شود: یکی سودابه که از روی هوس، دل به سیاوش می دهد و بی پروا و بی ملاحظه پیش می رود و این عفاف شاهزاده ی جوان بود که راه را بر خیانت می بندد. البته این زن نیز با آن همه خباثت و بدنهادی، با اندکی تسامح چندان از زیور وفاداری بی بهره نیست؛ چه آنگاه که پدرش به بهانه ی دربندی کیکاووس، از او می خواهد که به کشورش بازگردد، راهی محبس شویش می شود و پاسخ می آورد که:
جدایی نخواهم ز کاووس گفت
اگرچه لحد باشد او را نهفت
چو کاووس را بند باید کشید
مرا بی گنه سر بباید برید (فردوسی، 1378، ج 2: 280)
و دیگری گردیه، خواهر بهرام چوبین، است که همواره با او ناسازگار بود و در نقطه ی مقابلش قرار داشت و پس از مرگ بهرام، زن دشمن خونی او گستهم، خال خسروپرویز، شد. گردیه به این شوهر نیز وفادار نماند و به شرطی که در حرم سرای شاهی خسرو جای شایسته ای به او بدهند، به گستهم زهر داد و او را کشت و خود را تسلیم خسرو کرد. در این داستان، برخلاف داستان سودابه، چون طرف، مرد فرومایه ای چون خسروپرویز است، نه فقط جلوی خیانت گردیه به شوهرش را نمی گیرد بلکه او را به قتل شوهر تشویق می کند.
اما در زنان ایلیاد نمی توان چنین خصایل زیبای زناشویی و وفاداری را شاهد بود. زنان ایلیاد در آغوش دشمنانشان می آرامند و با قاتلان آنان نیز همخوابه می گردند. هکتور کشته می شود و تروا ویران. اندروماک اسیر و در تقسیم غنایم، سهم پسر آشیل می گردد و همخوابه ی قاتل پسر، کشنده ی شوهر و فرزند خردسالش می شود (نک: گرین، 1368: 132).
هلن نیز بر فراز برج های ایلیون به تماشای نبرد تن به تن، پاریس و منلاس، همسر قانونی اش، می رود و آنگاه که پاریس از میدان فرار می کند در بستر زفاف خویش، شورانگیزترین مهر خود را با شاهزاده ی تروایی آشکار می سازد و در آغوش او، با وسوسه های عاشقانه اش، شور و تلخی نبرد را از وجود او می زداید: «بیا تا دل به دل یکدیگر بدهیم و به شیرین ترین احساس ها بپردازیم: هرگز چنین شوری جان مرا فرانگرفته است... درین دم با دل پرشور دوستت دارم. این بگفت و به سوی بستر گام برداشت: همسرش در پی او رفت، و شورانگیزترین مهر خود را به یکدیگر آشکار کردند» (هومر، 1385: 139 و 140).
4. زن، استقلال و خردورزی
زنان شاهنامه خرد و آگاهی دارند و آنگاه که مردان از اندیشه باز می ماندند؛ اینان اند که با دلیری بدان میدان پای می گذارند و گره ها را می گشایند و با خردمندی و کاردانی پهلوانان را به شگفتی درمی افکنند و راه بهین را برمی گزینند تا آنجا که گاه زمینه ی پیوند دو کشور را که از قدیم دشمنی دیرینه ای با هم داشته اند، فراهم می آورند:
چو بشنید سیندخت سوگند او
همان راست گفتار و پیوند او
زمین را ببوسید و بر پای خاست
بگفت آنچه اندر نهان بود راست
که من خویش ضحاکم ای پهلوان
زن گُرد مهراب روشن روان...
سخن ها چو بشنید ازو پهلوان
زنی دید با رای و روشن روان (فردوسی، 1378، ج 1: 151)
هموست که وقتی مهراب، شوهر خویش، را سخت نگران و وامانده از نبرد با ایران و ارتش منوچهر شاه می بیند، باز سعی بر آن دارد تا مشکل را از راه دیپلماسی حل کند.
چو در کابل این داستان فاش گشت
سر مرزبان پر ز پرخاش گشت
بر آشفت و سیندخت را پیش خواند
همه خشم رودابه بر وی براند
بدو گفت کاکنون جز این رای نیست
که با شاه گیتی مرا پای نیست
که آرمت با دخت ناپاک تن
کشم زارتان بر سر انجمن
مگر شاه ایران از این خشم و کین
برآساید و رام گردد زمین...
بدو گفت سیندخت کای سرفراز
بود کت به خونم نیاید نیاز
مرا رفت باید به نزدیک سام
زبان برگشایم چو تیغ از نیام (همان، ج 1: 147 و 148)
و به این ترتیب همانند یک فرستاده که با مردان هیچ تفاوتی ندارد، با هدایایی چند از کابلستان به سمت سیستان می رود و با سام گفت و گو می کند و آتش خشم وی را که می خواست کابلستان را بسوزاند، فرو می نشاند. زنان شاهنامه، هنگام نیاز و برای پاسداری از خاک کشورشان، مستقیم جامه ی رزم می پوشند و سوار بر اسب در میدان کارزار، برای دفع دشمن شرکت می کنند و چون شیری شرزه به مبارزه برمی خیزند؛ چنانکه در داستان سهراب آنگاه که گژدهم به دست پهلوان جوان دستگیر می شود، دخت او، گُردآفرید، که خود را نگهبان دژ سپید می داند، ننگ سکوت را بر نمی تابد و با پوشیدن زره و پنهان کردن گیسوان خود زیر کلاه، همانند یک مرد به نبرد سهراب می رود؛ آن سان که پور تهمتن به سختی می تواند وی را شکست دهد:
چو آگاه شد دختر گژدهم
که سالار آن انجمن گشت کم
زنی بود بر سان گردی سوار
همیشه به جنگ اندرون نامدار...
چنان ننگش آمد ز کار هجیر
که شد لاله رنگش به کردار قیر
بپوشید درع سواران به جنگ
نبود اندر آن کار جای درنگ
نهان کرد گیسو به زیر زره
بزد بر سر ترگ رومی گره
فرود آمد از دژ به کردار شیر
کمر بر میان بادپایی به زیر
به پیش سپاه اندر آمد چو گرد
چو رعد خروشان یکی ویله کرد
که گردان کدام اند و جنگ آوران
دلیران و کارآزموده سران (همان، ج 2: 308)
یا چون لهراسپ به دست ترکان کشته می شود و گستاسپ در سیستان است، این زن گشتاسپ است که خود سوار بر اسب، پنهانی (چون شهر در دست ترکان است) و به شتاب راه سیستان پیش می گیرد و شوهر را آگاه می کند:
زنی بود گشتاسپ را هوشمند
خردمند و از بد زبانش به بند
ز آخور چمان باره ای برنشست
به کردار ترکان میان را ببست
از ایران ره سیستان برگرفت
از آن کارها مانده اندر شگفت
نخفتی به منزل چو برداشتی
دو روزه به یک روزه بگذاشتی
چنین تا به نزدیک گشتاسپ شد
به آگاهی درد لهراسپ شد (همان، ج 6: 1095 و 1096)
یا گردیه، خواهر بهرام چوبین، که از خسروپرویز می خواهد به او مجال دهد تا توانایی های خویش را آشکار نماید. آنگاه به رسم سواران زره به تن کرده و سوار بر اسب، دستکاری از خود نمایان می کند:
بشد گردیه تا به نزدیک شاه
زره خواست از تُرک و رومی کلاه...
به شاه جهان گفت دستور باش
یکی چشم بگشا ز بد دور باش...
بن نیزه را بر زمین بر نهاد
ز بالا به زین اندر آمد چو باد
به باغ اندر آوردگاهی گرفت
چپ و راست بیگانه راهی گرفت
همی هر زمان باره برگاشتی
وز ابر سیه نعره برداشتی (همان، ج 9: 2046)
در حالی که زنان ایلیاد کاری جز رشتن و بافتن و پرداختن به هواهای نفسانی خویش در کاخ های مجلل همسران خود ندارند و گویی که آفریده شده اند تا وسیله ی لذت جویی پهلوانان یونانی قرار گیرند. پاریس در نبرد تن به تن از برابر منلاس فرار می کند و یکباره به کاخ خود می رود و در بستر زفافش در آغوش هلن جای می گیرد و به معاشقه با او می پردازد: «الهه با این سیما به وی گفت: بیا... پاریس در کاخ خود نگران توست، در بستر زفاف خویشتن است... هلن... خاموش به راه افتاد و پرده ی سفید فروزان خویش را بر سر کشید و از چشمان زنان تروا ناپدید شد...» (هومر، 1385: 137 و 138). یا پنلوت، زن اولیس، در غیاب شوهرش، کاری جز بافتن روپوش ندارد و بارها پسرش از او خواسته است که از دخالت در کار مردان خودداری کند و به کار دوک بپردازد؛ چنانکه در ادیسه آمده است: «پس به ساختمان خود بازگرد و به کارهای خویشتن، به روپوش و دوک خود رسیدگی کن و به خدمتگاران فرمان ده به کار بپردازند. کمان با مردان سرو کار دارد، به ویژه با من؛ زیرا که خداوندگار این خانه منم» (همان: 485).
یا در ایلیاد هکتور به همسر خود، آندورماک، می گوید: «لطف کن و به سرای خود بازگرد، کارهای پی در پی خویش را در بافندگی و ریسندگی دنبال کن و در کار خدمتگاران خود سرپرستی کن» (همان: 234).
در جایی دیگر در ادیسه از زبان تلماک چنین می آید: «اولیس یگانه کسی نیست که در سرزمین تروا روز بازگشت را از دست داده باشد... به سراچه خویش رو، به کارهای زنانه ی خویش و کارگاه و دوک خود بپرداز. خدمتگزاران خود را بفرمای بر سر کار خود بروند» (همان: 24).
چنانکه مشهود است در حماسه های هومر، زنان را با مردان کاری نیست و عالم زنان با مردان بسیار متفاوت است.
5. زن، غیرت و تعصب
زنان شاهنامه برای شوهران و خون آنان، ارزش والایی قائل هستند و نسبت به کشور معشوق تعصب می ورزند و برای جانب داری از آن حتی به خانواده و سرزمین پدری بی اعتنا هستند. برای نمونه جریره با آنکه دختر پیران، سپهسالار توران، است و همه ی خانواده اش در جنگ با ایرانیان از هیچ گونه تلاشی دریغ ندارند، وفاداری و دل بستگی خود را به خاطره ی همسر از دل نمی افکند و پسرش، فرود، را به خونخواهی پدر و نبرد با تورانیان تشویق می کند. فرنگیس، دختر افراسیاب، نیز مانند اوست. هر چند سرنوشت جریره بسیار تیره تر از فرنگیس است؛ زیرا دخت افراسیاب عزت و پادشاهی فرزند خویش را می بیند و خود دوباره به همسری فریبرز درمی آید، اما جریره به غیر از چند ماه، بقیه را در نامرادی می گذراند و به دور از سیاوش، فرود را به دنیا می آورد و بعد از آنکه پسرش به دست سپاهیان ایرانی به قتل می رسد، او نیز بر سر نعش فرزند، دست به خودکشی می زند:
پرستندگان بر سر دژ شدند
همه خویشتن بر زمین می زدند
یکی آتشی خود جریره فروخت
همه گنج ها را به آتش بسوخت...
بیامد به بالین فرخ فرود
یکی دشنه با او چو آب کبود
دو رخ را به روی پسر برنهاد
شکم بردرید و برش جان بداد (فردوسی، 1378، ج 4: 887)
در شاهنامه زن دیگری را نمی توان شناخت که به اندازه ی جریره ناکامی و مصیبت را تحمل کرده باشد. البته اگر بخواهیم از زنان حماسه ی یونان نمونه ای در برابر او قرار دهیم، تنها آندروماک، زن هکتور، می تواند باشد که شوهرش به دست پهلوان یونانی، آشیل، از پای در می آید و در فتح تروا نیز فرزند خردسالش به دست پسر آشیل از فراز برج به زیر افکنده می شود و خود نیز به اسیری گرفتار می آید و چنانکه گفته شد، در تقسیم غنایم از آنِ پسر آشیل و همخوابه ی او می گردد. اما همچنان جریره بر آندروماک برتری دارد؛ زیرا او برای آنکه به دست سپاهیان ایرانی اسیر نگردد؛ از همه چیز می گذرد و مرگ را بر خود شایسته تر از زندگی در اسیری، آن هم بعد از مرگ فرزند برومندش می داند؛ در حالی که پدرش سالار سپاه توران بود و به یقین اگر می خواست به راحتی می توانست به نزد خانواده اش بازگردد. اما زن هکتور با وجود آنکه می دانست با فتح تروا به اسیری برده خواهد شد، به راهی برای نجات نمی اندیشد و به راحتی اسیری را می پذیرد و «همخوابه ی پسر قاتل همسرش و کشنده ی فرزندش گردید» (گرین، 1368، 132). تنها تصمیم او بعد از مرگ همسرش چنین در ایلیاد به تصویر کشیده شده است: «پس بیهوده است که آن همه تن پوش های نازک و پربها، که به دست زنان خانه ی ما آماده شده است، در کاخ ما برای تو نگاه می دارند! می خواهم همه را به آتش دهم؛ ازین پس سودی نخواهد داشت، هیچ کدام از آن ها حتی در مرگ کفن تو نخواهد شد. باید برای بزرگداشت تو در برابر دیدگان مردان تروا و زنان تروا نابود شوند» (هومر، 1385: 673 و 674). هلن نیز بی آنکه تعصبی نسبت به همسرش، منلاس و سرزمین اصلی خود نشان دهد؛ برای تماشای جنگ تن به تن پاریس و منلاس، بر فراز برج ایلیون ظاهر می گردد و در کنار پریام می نشیند و به شناسایی سران یونانی برای شاه تروا می پردازد و آنان را یکی از پس دیگری معرفی می نماید. او در پاسخ نخستین پرسش پریام چنین می گوید: «هلن، زیباترین زنان پاسخ داد: پدر عزیز، من حضور تو را گرامی می دارم و بیمناکم. کاش آن روزی که من بدین جا در پی پسرت آمدم و خانه ی شوهر را ترک کردم و... دختر یگانه ام... را رها کردم سخت ترین مرگ ها را بر می گزیدم! اما سرنوشت من چنین نبود... می روم خواهش تو را برآورم. این جنگ جوی آگاممنون توانا پسر آتره است... پیش از انکه رسوایی زندگی مرا فراگیرد وی برادر شوهر من بود، اگر روا باشد که من اکنون این نام را به وی بدهم!» (همان: 128).
و تنها در پایان در کنار پیکر هکتور نمایان می شود و غم ها و دردهای فراوانش را آشکار می سازد: «ای هکتور، ای گرامی ترین برادران شوهرم... که در زیبایی همانند خدایان بود، مرا به تروا آورد... ازین پس دیگر دوستی و پشتیبانی در تروای پهناور برای من نمانده است؛ همه با بیزاری بر من می نگرند...» (همان: 745).
نتیجه
با توجه به بازبینی دو اثر و بیان نکات ارائه شده، می توان دریافت که:1- زن در حماسه ی یونان، مطابق با نگرش منفی جامعه ی باستانی یونانی یا برای برخورداری از جاذبه های جنسی یا فتنه انگیزی یا به عنوان سیاهی لشکر، در صحنه هایی از داستان ایفای نقش می کند. از این رو، گفت و گو و ابراز عقاید و احساسات برای این گروه کمتر دیده می شود. در اودیسه نیز با وجود حضور زنانی چون پنلوپ، اگرچه نگاه به زنان کمی بهتر می شود؛ اما باز در این حماسه نیز مواضعی که زن در فضایی از بدبینی و ابزار نگری، گام در صحنه نهاده و نقشی برتر از کنیزکان زناکار یا مسخ کنندگان افسون گر ایفا نمی کند، فراوان است.
2- زن در شاهنامه به جهت جهان بینی دقیق حکیم طوس، چه از دید ارزشی و عقیدتی و چه از نظر شخصیت پردازی ادبی، دارای جایگاه والایی است؛ چنانکه این گروه نه سیاهی لشکرند و نه بازیچه ی کام جویانه ی مردان؛ بلکه خود گاه مردان را به بازی می گیرند و در مرکز ماجرا، جای دارند و در مواردی شراره های نبردی فراگیر را فرو می نشانند و پادشاهان و پهلوانان جهانگشا را به تحسین و اعجاب وا می دارند. بنابراین زنان در حماسه ی ایران به مراتب از جایگاه اخلاقی و عملی برتری برخوردارند و عموماً به عنوان عناصر مثبت تأثیرگذار و تعیین کننده، به حساب می آیند.
- اسلامی ندوشن، محمدعلی، 1378، ایران و یونان در بستر باستان، تهران: سهامی انتشار.
- اوستا
- جمالی، کامران، 1368، فردوسی و هومر، تهران: اسپرک.
- حمیدیان، سعید، 1372، درآمدی بر اندیشه و هنر فردوسی، تهران: نشر مرکز.
- دورانت، ویل، 1371، تاریخ تمدن، ترجمه ی ابوطالب صارمی و دیگران، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
- زرین کوب، عبدالحسین، 1372، با کاروان حله، تهران: علمی فرهنگی.
- فردوسی، ابوالقاسم، 1378، شاهنامه، براساس چاپ مسکو، زیر نظر ع. نوشین، تهران: ققنوس.
- کزازی، میرجلال الدین، 1370، مازهای راز، تهران: نشر مرکز.
- کریستین سن، آرتور، 1388، مزداپرستی در ایران قدیم، ترجمه ی ذبیح الله صفا، تهران: هیرمند.
- گرین، راجر لنسیلین، 1368، افسانه تروآ، ترجمه ی عباس آقاجانی، تهران: انتشارات صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران.
- هومر، 1385، ایلیاد، ترجمه ی سعید نفیسی، تهران: علمی فرهنگی.
-...، 1385، ادویسه، ترجمه ی سعید نفیسی، تهران: علمی فرهنگی.
منبع: نشریه کتاب ماه ادبیات شماره 62
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}