اثر: فردیناند دوسوسور
ترجمه: سید ضیاء الدین دهشیری




 

علمی که پیرامون قضایای مربوط به زبان به وجود آمده است پیش از آنکه موضوع و مطلوب حقیقی خود را بازشناسد سه مرحله را پیموده است.
در آغاز ارباب دانش به تدوین آنچه «صرف و نحو-گرامر-دستور زبان» نام دارد پرداختند. این کار را یونانیان آغاز کردند و سپس اقوام و ملل دیگر، به ویژه فرانسویان، پی گرفتند و آنرا بر مبنای منطق، و عاری از هر گونه نظر علمی و حتی بدون توجه به خود زبان پی نهادند، مقصد گرامر، منحصراً، به جدا کردن و تشخیص صور درست و صحیح از صور نادرست می‌باشد. گرامر علمی است مبتنی بر معیار و میزان، از مشاهده و پژوهش محض فرسنگ‌ها فاصله دارد و لاجرم سخت محدود و فاقد وسعت نظر می‌باشد.
پس از آن مرحله «فقه اللغه» فرا می‌رسد. پیش‌تر هم در اسکندریه مکتبی و نحله‌ای «فقه اللغوی» وجود داشته ولی این اصطلاح به ویژه به نضهتی علمی اطلاق می‌گردیده که فردریخ اگوست و الف از سال 1777 به وجود آورده و امروزه در روزگاران ما هم، ادامه دارد. موضوع علم فقه اللغه تنها زبان نیست، زیرا این علم مقدم بر هر کار می‌خواهد متون را تثبیت، تفسیر و توجیه کند. و همین مطالعه و بررسی ارباب این فن را وا می‌دارد که به تاریخ ادبیات، تاریخ آداب و اخلاق و بنیادهای اجتماعی و غیره نیز توجهی معطوف کنند. با این وصف، فقه اللغه روش خاصی است که همان شیوه و روش نقد و انتقاد است. و اگر هم مسئله زبان شناسی را به میان می‌آورد، به ویژه برای آن است که متون ادوار و اعصار مختلف را با هم مقایسه کند. و زبان خاص هر نویسنده و گوینده را تعیین نماید. مکتوبات و الواح را که بزبانهای باستانی و کهن و یا مبهم و نامفهوم تدوین گردیده توضیح و تبیین کند و مفتاح رمز آن‌ها را به دست آورد. بدون تردید این پژوهش‌ها زمینه ایجاد زبان شناسی تاریخی را فراهم کرده است:
کارهای Ritschl در باب آثار پلوت (plaute) را می‌توان زبانشناسی نام داد ولی در این زمینه، نقد فقه اللغوی از یک نظر وجود ندارد یعنی: این نقد کورکورانه و بنده وار منحصراً به زبان مکتوب پرداخته و زبان زنده و ملفوظ را به دست فراموشی سپرده است. از طرف دیگر یکسره توجه خود را معطوف به دوران باستان لاتین و یونانی کرده است.
مرحله سوم وقتی آغاز شد که دانشمندان بدین نکته پی بردند که می‌توان زبان‌ها را با یکدیگر سنجید و مقایسه کرد اینکار منشاء و مبداء فقه اللغه مقایسه‌ای (تطبیقی) و یا «گرامر تطبیقی» بود. در سال 1816، فرانتس بوپ در کتاب خود به نام «اسلوب و طرز صرف فعل در زبان سانسکریت» مناسبات زبان سانسکریت را با زبان ژرمانی، یونانی، لاتینی و غیره بررسی کرد. بوپ نخستین کسی نبود که این مناسبات و پیوندها را دریافت و قبول کرد که همه این زبان‌ها متعلق به خانواده واحدی می‌باشند. این کار پیش از او و به ویژه توسط خاورشناس انگلیسی w.Jones (در سال 1794) نیز انجام گردیده بود. ولی اظهارنظرهای پراکنده وی حاکی از آن نیست که در سال 1818 مفهوم و اهمیت این حقیقت به طور کلی فهمیده شده باشد.
بنابراین بوپ کاشف این نکته نیست که زبان سانسکریت خویشاوند بعضی لهجه های اروپائی و آسیایی است، بلکه وی بدین مطلب پی برده است که روابط و مناسبات بین زبانهای خویشاوند می‌تواند موضوع و مصالح دانشی مستقل کردد، روشن کردن یک زبان بتوسط زبانی دیگر، توضیح و تبین صور یک زبان بکمک صور و علائم زبان دیگر، امری است که هنوز انجام نشده بود.
اینکه آیا بوپ بدون کشف زبان سانسکریت می‌توانست علمی بوجود آورد یا خیر (لااقل بدین سرعت) امری مشکوک و قابل تردید است. زبان سانسکریت که به همراه زبانهای لاتینی و یونانی سه شاهد می‌باشند برای بوپ اساس و بنای مطالعاتی وسیع‌تر و استوارتر را فراهم آورد. این امتیاز به خاطر آنکه خوشبختانه زبان سانسکریت برای روشن کردن این مقایسه به نحو آشنائی مفید و مساعد است نیز افزایش یافت.
بر سبیل مثال، واژه لاتینی genus (و مشتقات آن) را با واژه یونانی genos در نظر می‌گیریم، این سلسله واژه‌ها را اگر جداگانه مورد توجه قرار دهیم و یا با هم مقایسه کنیم، نتیجه‌ای به دست نمی‌دهند. ولی به محض اینکه این سلسله کلمه‌ها با کلمات معادل آن‌ها در زبان سانسکریت کنار هم قرار دهیم، نظیر واژه های ganas و ganasas، ganasi , ganasam و غیره، نتیجه به صورت دیگری درخواهد آمد. در صورتی که به طور موقت بپذیریم که ganas نماینده وضع اولیه کلمه است، زیرا که این امر به توضیح کار کمک می‌کند. نتیجه می‌گیریم که یک حرف s ناگزیر در صورت یونانی کلمه gene(s)os و غیره افتاده است البته هر وقت حرف مزبور بین دو حرف صدادار قرار گفته باشد. سپس نتیجه می‌گیریم که در همین شرایط، حرف s در زبان لاتینی به صورت R در می‌آید. سپس، از نظر صرفی و نحوی مثل سانسکریت مفهوم ریشه کلمه، یعنی عنصری را که معادل با واحد (ganas) است و به طور کامل قابل تعیین و ثابت می‌باشد، تصریح و روشن می‌کند. زبان لاتینی و یونانی فقط در مراحل اولیه خود وضع مشهود در زبان سانسکریت را داشته‌اند. بنابراین در پرتو حفظ همه حروف s زبانهای هندی و اروپایی است که زبان سانسکریت در این زمینه اطلاعاتی به ما می‌دهد. البته صحیح است که در قسمتهای دیگر زبان مزبور کمتر خصوصیات زبان نمونه اولیه را حفظ کرده است: مثلاً به طور کامل vocalisme خود را زیر و زبر کرده است. ولی به طور کلی، عناصر آغازی که در این زبان حفظ شده برای پژوهش به نحوی اعجاب انگیز کمکی می‌باشند-و دست تصادف زبان مزبور را به زبانی بسیار متناسب برای روشن کردن زبانهای دیگر و در بسیاری از موارد گردانیده است.
از آغاز امر مشاهده می‌شود که دوش به دوش بوپ زبانشناسانی برجسته ظهور می‌کنند نظیر ژاکوب گریم، بنیادگذار بررسیهای زبان ژرمانی و پوت که پژوهش‌هایش در زمینه علم اشتقاق واژه‌ها مقدار قابل توجهی مصالح در اختیار زبانشناسان نهاده است و کوهن که آثارش در آن واحد هم مربوط به زبان شناسی است و هم به علم الاساطیر تطبیقی و هندی شناسان نظیر بن فی واترخت و غیره.
بالاخره باید، در زمره نمایندگان اخیر مکتب و نحله مزبور؛ به خصوص ماکس مولر، گ. بوریتوس و اوگ را نام برد. این سه تن، همگی، به انحاء گوناگون، در راه بررسی‌های تطبیقی خدمات بسیاری گزارده‌اند. ماکس موللر در پرتو مصاحبه‌های درخشان خود که تحت عنوان «درس‌هایی در باب علم زبان» در سال 1861 به زبان انگلیسی تدوین شده است بررسی‌های مذکور را در دسترس فهم عموم قرار داده است. ولی اشتباه وی ناشی از دقت و وسواس فزون از حد نمی‌باشد. curtius دانشمند نامدار فقه‌اللغه- که به ویژه در پرتو اثر خود به نام «اصول اشتقاق لغات یونانی» (منتشره در سال 1879) مشهور می‌باشد-یکی از نخستین کسانی بوده است که گرامر تطبیقی را با فقه اللغه متداول از قدیم سازگاری و تلفیق داده است. فقه اللغه با بدبینی و عدم اعتماد پیشرفت‌های دانش نوین را دنبال کرده است و این عدم اعتماد جنبه متقابل و دو جانبه یافته است. سرانجام شلایخر نخستین کسی است که برای تنظیم و تدوین نتایج پژوهش‌های تفضیلی و جزء به جزء بذل مجهود کرده است. کتاب او به نام «خلاصه گرامر تطبیقی زبان‌های هندی و ژرمانی» که در سال 1861 نشر گردیده نوعی نظام دادن و اسلوب بخشیدن به علمی است که بوپ آن را پی افکنده بود. کتاب مزبور که دیرزمانی منشاء خدمات بزرگی بوده، بهتر از هر کتاب دیگر قیافه و سیمای این مکتب طرفدار گرامر تطبیقی را که موجد نخستین دوره زبان‌شناسی اروپائی است می‌نمایاند.
ولی مکتب و نحله مزبور به نحوی شایسته زمینه نوین و ثمربخشی را فراهم آورده و لکین به ایجاد دانش راستینی توفیق نیافته است. این مکتب هرگز برای استنتاج و نشان دادن ماهیت موضوع و بررسی خود خاطر مشغول نداشته است. باری، بدون این عمل مقدماتی هیچ علمی قادر نیست، برای خود روشی به وجود آورد.
نخستین اشتباهی، که خود محتوی جوانه اشتباه‌های دیگر است، این است که گرامر تطبیقی، در پژوهشهای خود-که فقط محدود به زبان‌های هندی و اروپایی است-هرگز از خود نپرسیده است که مفهوم مناسباتی که بین این زبان‌ها کشف می‌کرده است چیست این گرامر به جای اینکه جنبه تاریخی داشته باشد، منحصراً خصلت تطبیقی داشت. بدون تردید مقایسه و تطبیق شرط لازم هر گونه تجدید و احیاء موضوعی از نظر تاریخی می‌باشد. ولی از مقایسه و تطبیق محض نتیجه‌ای نمی‌توان گرفت. و به همان نسبت که این طرفداران قیاس و تطبیق رشد و تکامل دو زبان را به همان نهج که عالمی طبیعی رشد و نمای گیاهان را می‌نگرد، می‌نگریستند، از رسیدن به نتیجه دور می‌ماندند مثلاً شلایخر، که همیشه مبناء و مبداء کار را زبان‌های هند و اروپایی قرار می‌دهد، و گویی از یک نظر بیش از اندازه به تاریخ عنایت دارد، بدون تردید و تزلزل خاطر می‌گوید که در زبان یونانی حروف e و o دو «درجه» (stu Fen) از vocalisme حروف صدادار می‌باشند. علت آن است که زبان سانسکریت یکنوع تناوب حروف صوتی دارد که این تصور وجود درجات را موجب می‌شود. بنابراین فرض کنیم که تناوبهای مزبور باید جدا از هم و به موازات یکدیگر طی شوند، همچنانکه رستنی‌های همنوع هر کدام به طور مستقل همان مراتب و مراحل نشو و نماء را می‌پیمایند، در اینجا شلایخر حرف o یونانی را درجه مشددی از حرف e دانسته و نیز حرف a زبان سانسکریت را نوعی حرف a تشدید و تقویت شده می‌شمارد. در واقع، منظور نوعی تناوب و توالی به وجود زبان‌های هندی و اروپایی است که به انحاء گوناگون در زبان یونانی و سانسکریت انعکاس یافته است بدون اینکه هیچ گونه تشابه بین اثرات گرامری که در این زبان‌ها ممکن است داشته باشد وجود داشته باشد.
این روش تطبیقی محض منجر به یک سلسله نظرات و تصورات خطاآمیزی می‌شود که در عالم واقع با هیچ چیز مطابقت و ارتباطی ندارد، و از اوضاع و احوال و شرایط حقیقی هر زبان به کلی بیگانه می‌باشد. زبان را روزگاری به منزله‌ی زمینه و قلمروی خاص، و به منزله چهارمین حوزه تسلط طبیعت به شمار می‌آوردند. در نتیجه انواع و شیوه‌های استدلالی به میان می‌آمد که اگر در هر علم دیگری وجود داشت مایه شگفتی می‌گردید. امروزه ممکن نیست کسی هشت یا ده سطر مطلبی را که در آن دوره نوشته شده است بخواند و از غرابت و عجیب بودن فکر و اصطلاحات و عباراتی که برای توجیه آنها به کار رفته است مات و متحیر نگردد.
ولی از نظر شناخت روش‌ها، شناختن این خطاها بی‌فایده نخواهد بود: خطاهای یک علم، در نخستین مراحل تکوین آن، تصویر بزرگ شده خطاها و اشتباهاتی است که افراد وارد در نخستین پژوهش‌های علمی مرتکب می‌شوند.
فقط در حدود سال 1870 دانشمندان بدین پرسش رسیدند که اوضاع و احوال و شرایط زندگی زبان‌ها چیست. در آن موقع ملتفت شدند که روابط و مناسبات زبان‌ها و نحوه‌های تکلم تنها یکی از وجوه پدیده زبان‌شناسی می‌باشند، و مقایسه و تطبیق فقط وسیله‌ای و روشی است برای احیاء و تجدید ایجاد قضایا و واقعیات گذشته.
زبان‌شناسی به محض اخص- که برای مقایسه و تطبیق مقامی را که سزاوار است قائل می‌باشد-مولود و محصول بررسی زبان‌های رومان و ژرمانی می‌باشد، عنصر بررسی زبان‌های رومان، که دیز Diez با نگارش کتاب خود به نام «گرامر زبانهای رومان» 1836-1838 آغاز شده است به خصوص در نزدیک ساختن زبان‌شناسی به موضوع و مطلوب راستین آن سهمی داشته است. علت آن است که متخصصان زبان‌های رومان دارای اوضاع و احوال ممتازی بودند که متخصصان زبان‌های هند و اروپایی را از آن بهره یی نبود. زبان لاتین را که نمونه اولیه زبان‌های رومان بود همه می‌شناختند. به علاوه فراوانی اسناد و مدارک اجازه می‌داد که تحول لهجه‌ها و زبان‌ها به طور دقیق و جزء به جزء مورد بررسی قرار گیرد. این دو موجب حوزه حدسیات و فرضیات را محدود می‌کرد و به تمام این پژوهش‌ها سیمای منجز و عینی می‌داد. متحصصان زبان‌های ژرمنی هم وضعی مشابه آن داشتند. بدون شک زبان ژرمنی مراحل اولیه مستقیماً شناخته نشده است، ولی تاریخ زبان‌هایی را که از آن مشتق و متفرغ شده‌اند می‌توان به کمک اسناد و مدارک و از خلال یک سلسله طولانی از قرون بررسی کرد. بدین ترتیب متخصصان زبان‌های ژرمنی، که به عالم واقع نزدیک‌ترند، به تصورات و نظراتی رسیده‌اند که با تصورات و نظرات ارباب زبان‌های هند و اروپایی یکسره تفاوت دارد.
نخستین کسی که در این زمینه به کوشش برخاست شخصی آمریکایی به نام ویت-نی whitney مصنف کتاب «زندگی زبان» (1875) می‌باشد. اندکی بعد مکتبی نوین، مکتب ارباب گرامر نوین تشکیل گردید که رهبرانش همگی آلمانی بودند نظیر: k.Brugmann و H.osthoff و متخصصان زبان‌های ژرمنی مانند W.Bsaune و E.sievess و H.paul و Lestien اسلاوشناس و دیگران. آنان همه نتایج مقایسه و تطبیق را جنبه تاریخی دادند و از این طریق قضایا را در نظم طبیعی خود به رشته کشیدند در پرتو مجاهدات آنان دیگر زبان دستگاهی نیست که به خودی خود و به شیوه انتزاعی رشد و کمال پذیرد، بلکه محصول و زاده ضمیر جمعی گروه‌های مردمی است که به زبانی سخن می‌گویند در ضمن روشن می‌شود که تا چه حد تصور فقه‌اللغه و گرامر تطبیقی به خطا و نارسا بوده است. با این وصف، خدماتی که این مکتب کرده است هر چند هم بزرگ باشد، نمی‌توان گفت که نحله مجموع مسائل را روشن کرده است و امروزه هنوز هم مسائل معضله و اساسی زبان‌شناسی عمومی چشم به راه راه حل دارد.
منبع مقاله: نشریه وحید شماره دهم سال دوم