نویسنده: سرجاشوا رینولدز
مترجم: کامبیز گوتن



 
گفتارهایی درباره نقاشی (*)
بخش های زیر از مجموعه سخنرانیهای نقّاش بزرگ انگلیسی سِر جاشوآ رنولدز (Sir Joshua Reynolds (1723- 92 انتخاب گردیده که برای شاگردان رویال آکادمی ایراد شده. در گفتارهای سوّم و چهارم اصول «سبک بزرگ»، آنطور که به نظر او می رسیده، خلاصه شده است.
گفتار هفتم درباره معیارهای سلیقه هنری است.
گفتن این سبک بزرگ شامل چه اصولی است آسان نیست؛ با کلمات نیز نمی توان توضیح داد که چنین سبکی را با چه وسیله درستی می توان پرورش داد، حتّی اگر ذهنِ شاگرد آماده باشد که به توفیق آن نایل آید. مگر می شود سلیقه و یا نبوغ را تعلیم داد؟ چیزی را که بتوان یاد داد دیگر نه نبوغ خواهد بود و نه سلیقه. گرچه با قوانین دقیق و نامتغیّر هم نمی توان چنین کیفیتهای عظیمی را کسب نمود، معهذا می شود اذعان کرد که آنها به نسبتِ توجه و مشاهداتی که در کارهای طبیعت انجام می دهیم عمل می کنند، و بستگی به میزان علاقه و نحوه مقایسه درست ما دارند. زیبایی های زیادی در هنر وجود دارند که در وهله نخست به نظر می رسند تابع قاعده ای نیستند، در حالی که به سادگی می توان آنها را به صورت اصولی عملی مشخّص نمود. تجربه نقشی بالاتر از همه دارد: ولی نباید تصوّر کرد که هر کسی می تواند از تجربه بهره ای ببرد. اکثر مردم مرتکب اشتباه می شوند، نه به سبب آنکه ظرفیّت ندارند که به منظور و هدف خود نایل آیند بلکه به علّت اینکه نمی دانند چه هدفی را باید دنبال کنند. این کمال عظیم آرمانی و زیبایی را نباید در آسمانها به جستجویش پرداخت، بلکه بر روی زمین. آنها دوروبر و در هر طرف ما هستند. ولی قدرت تشخیص اینکه چه چیزی در طبیعت نقص پیدا کرده، به عبارت دیگر، چه چیز غیرعادی است فقط از طریق تجربه به دست می آید؛ و به نظر من تمامی زیبایی و شکوه هنر در این نهفته است که بتواند از حدّ صُور ناآشنا، رسوم محلی، جنبه های فردی و جزئیاتِ مختلف فراتر رفته و منزلت بالاتری یابد... .
وقتی هنرمند با صرف توجه و دقت توانست ایده روشنی از زیبایی و تقارن کسب کند، وقتی توانست تنوع طبیعت را به اندیشه ای خلاصه کند، وظیفه بعدی او این خواهد بود که با عادات واقعی طبیعت، که با مُد یا سلیقه متداولِ روز فرق می کند، آشنا شود.
زیرا به همان طریقی که او به شناخت صور واقعی طبیعت نایل شده، شناختی که با تغییر شکل پیدا کردنهای غیرمترقّبه پدیده ها فرق می کند، او می باید بر آن شود که طبیعت ساده و بِکر را از آنچه که عارضی هستند، آنچه که با جبر و زور به وجود آمده اند، نظام آموزش و پرورش جدید بر طبیعت تحمیل کرده است، جدا کند... .
گرچه هنرهای مکانیکی و تزیینی ممکن است تابع مُد بوده و فدای آن شوند، ولی باید کوشید که هنر نقاشی را کاملاً از سیطره مُد دور نگه داشت. نقّاش نباید پدیده ای را که از روی هوس به وجود می آید با آنچه که فرزند واقعی طبیعت است به اشتباه گیرد؛ او باید خود را از بلای تعصّبات عصر خود و کشوری که در آن زندگی می کند رها سازد؛ او نباید به تزیینات موقتی و محلی توجهی داشته باشد بلکه فکرش را باید متوجه عاداتی سازد که در همه جا هستند و هرگز تغییر نمی کنند؛ کار یک نقّاش باید برای همه ممالک و همه اعصار باشد؛ او آیندگان را به تماشای آثارش دعوت کرده و همصدا بازئوکسیس Zeuxis می گوید: In aeternitatem pingo(نقاشی با ارزشی جاودانه)... .
خودداری از این اشتباه و نیز در مدنظر داشتن سادگی طبیعت کار ساده ای نیست، کار از آنچه در وهله نخست به نظر می رسیده مشکلتر است. تعصباتی که به نفع گرایش های متداول و عادات نشان داده می شوند و ما با آنها خو گرفته ایم، و جزءِ طبیعت ثانوی ما شده اند، اغلب نمی گذارند تشخیص دهیم چه چیزی طبیعی است و چه چیزی محصول تربیت و آموزش است؛ این نوع تعصبات به کرّات کششی را به سوی آنچه تصنّعی است به وجود می آورند؛ و کسی که ذهن خود را نپالاییده است چه بسا تحت تأثیر این تعصّبات قرار گرفته و قادر نمی شود اندیشه تغییرناپذیر و جاودانه طبیعت را دریابد. پس در اینجا، ما باید مثل گذشته به بزرگان باستان توسل جوییم و از آنها سرمشق گیریم. با مطالعه عمیق و دقیق آثار آنان است که شما می توانید به سادگیِ واقعی طبیعت دست یابید... .
مشاهدات گذشته من نشان می دهند که فُرم کامل را با کنار نهادن خصوصیات جزئی، و تنها، در نظر نگه داشتن ایده های کلّی و عمومی می توان به وجود آورد: اکنون خواهم کوشید نشان دهم که این اصل، آن را که از نقطه نظر متافیزیکی معلوم کردم که اعتبار دارد، به تمامی بخشهای هنر نیز تعمیم می یابد؛ و اینکه در ابتکار، در ترکیب، گویایی، و حتّی رنگ آمیزی و بافت تزیینی، موجب پیدایش آن چیزی می گردد که سبک بزرگ grand style خوانده می شود.
ابتکار، در نقاشی، به مفهوم اختراع سوژه و یا موضوع نیست، چه این را قاعدتاً شاعر یا تاریخ نگار در اختیارمان می گذارد. از نقطه نظر گزینش، هیچ سوژه شایسته ای نیست که بطور کلی جالب نباشد. این باید یا جلوه ای از یک کردارِ قهرمانی باشد و یا رنجِ قهرمانانه. در کردار یا قصّه باید چیزی نهفته باشد که عمیقاً به انسانها ارتباط یابد و همدردی همگانی را برانگیزد... .
به طور کلی به نظرم چنین می آید که تنها یک اصل اساسی وجود دارد که به هر هنری نظم بخشیده و پایدارش می کند. آثار شاعران، نقاشان، بزرگانِ اخلاق، یا تاریخ نگارانی که بر شالوده طبیعتِ کلّ استواراند، برای همیشه زنده می مانند؛ در حالی که آن آثاری که وجودشان وابسته به عادات و رسوم مخصوص، به عبارت دیگر، چشم انداز محدودی از طبیعت است یا بر اساس مُد یا باب روز نوسان می کنند ناپایدار و گذران می باشند. زمان حال و آینده ممکن است به صورت رقیب همدیگر تلقّی گردند؛ و کسی که چنین تفاوتی را قائل می شود وقتی به یکی نظر دارد باید انتظار داشته باشد که آن دیگری هم به وی عنایتی نکند.
ما به عنوان امری بدیهی می پذیریم که عقل دستخوش تغییر نمی شود و در ذات چیزها از ثبوت برخوردار است؛ و بی اینکه مجبور باشیم به بر شمردن اصول اوّلیّه و علل آن بپردازیم، چیزی که امکان دستیابی ما بدان هرگز میسّر نیست، به این نتیجه می رسیم هر آنچه تحت عنوان سلیقه جای می گیرد، و ما می توانیم نسبتاً زیر فرمان عقل قرارش دهیم، باید به همان نسبت نیز از تزلزل و تغییر بری باشد. بنابراین، در پی گیری این پژوهش اگر بتوانیم نشان دهیم قوانینی در مورد نحوه عملکرد هنرمند وجود دارند که ثابت اند و لایتغیّر، می توان به این نتیجه رسید، که هنرِ یک انسان اهل فنّ، یا، به عبارت دیگر، سلیقه، نیز دارای اصولی لایتغیّر است... .
نخستین فکری که در بررسی این موضوع پیش می آید این است که آن چیزی که در هنر، یا در سلیقه، ثابت است و پا برجا، همان اصل حاکمی است که من در گفتارهای پیشینم بدان اشاره کرده ام، ایده کلی یا عمومی طبیعت. آغاز، میانه، و پایان هر چیزی که معیار سلیقه با آن جور در می آید، مستلزم داشتن این شناخت است که چه چیز را واقعاً سرشت و طبیعت می توان گفت؛ چه، هر تصوری را که نتوان با آنچه به طبیعت مربوط می شود آشتی داد، یا با عقیده جهانی همساز کرد، باید آن را بیش و کم بوالهوسانه و نااستوار خواند... .
در مورد سلیقه اکنون حرفی دارم بزنم که قبلاً تلویحاً بدان اشاره ای کردم، امری که به شکل بیرونیِ چیزها ربط ندارد بلکه به ذهن مربوط می شود، و در اساس، به قول معروف، به تشکیلات روح وابسته است؛ منظورم قدرت پندار است و احساسات. اصول اینها نیز همانقدر لایتغیّرند که قبلی ها، و باید آنها را به همان طریق شناخت و استدلال درباره شان نمود، یعنی با ارجاعشان به عقل سلیم که بر احساسات عادی انسان نیز حاکم است. این عقل سلیم و این احساسات عادّی به نظر من از قدرت برابری برخوردارند و هر دو حکمی معتبر دارند. حال، این جذبه موقعی مؤثر واقع می گردد که در اذهان آدمیان نوعی هماهنگی و توافق وجود داشته باشد، و اِلّا کوششِ بی فایده و عاطلی خواهد بود که قوانینی را برای هنر تعیین کنیم؛ یعنی تلاش برای انگیختن احساسات اگر هیچ آشنایی شناختی در کار نباشد، درست مثل تعقیب یک شبح، بی اثر خواهد بود. ما دلیلی نداریم که شکّ کنیم بین آنچه در اذهانمان می گذرد تفاوت عمده تر است تا بین فرمها و یا صُوری که می آفرینیم؛ این دو گرچه هم- شکل نیستند، با این حال در آنچه در تمامی نژاد انسان می گذرد نوعی شباهت کلی وجود دارد؛ و آنهایی که سلیقه کسب کرده اند می توانند تشخیص دهند چه چیز زیباست و چه چیز زننده و زشت است؛ یا به عبارت دیگر چه چیز با ایده کلّی طبیعت جور در می آید و چه چیزی از آن انحراف حاصل می کند.
بافته درونی اذهان ما نسبت به هم، و همچنین فرم بیرونی پیکرهای مان نسبت به هم، تقریباً یکسان هستند؛ به همین دلیل می توان نتیجه گرفت همان طور که قدرت پندار در اصل قادر نیست از خود چیزی را بسازد و فقط می تواند ادراکاتی را که از طریق حواسّ به دست می آورد به هم پیوند داده و مقدار آمیختگی آنها را با هم کم و زیاد کند، لذا اجباراً بین قوای ادراکه آدمی و تخیّلاتش توافق و سازشی وجود دارد... .
بنابراین، کسی که با آثار دلپذیر اعصار مختلف و کشورهای گوناگون آشناست و درباره آنها صاحبنظر شده مواد بیشتری در اختیار دارد و امکانات گسترده تری که بداند چه چیزی با ذهن آدمی همانندی دارد، تا آن کسی که فقط آثار عصر و کشور خود را شناخته است. آنچه موجب مسرّت خاطر می شده و هنوز هم دلپذیر است، به احتمال زیاد بعد از این هم دلپذیر خواهد بود: از هیمن جاست که قوانین هنر ناشی می گردند و بر این شالوده ثابت است که باید همیشه استوار بمانند.

پی نوشت ها :

* The Literary Worls of Sir Joshua Reynolds, ed. by
H . W . Beechey (London: H. G. Bohn: 1852). Vol. I, PP. 332 -3. 337-9, 344- 5, 363, 414-15, 423-6.

منبع: فرانکلین، لوفان باومر؛ (1389)، جریان های اصلی اندیشه غربی جلد دوم، کامبیز گوتن، تهران، انتشارات حکمت، چاپ دوم، 1389.