نویسنده: لویی لا شلته
مترجم: کامبیز گوتن



 

 

بحثی درباره ی آموزش و پرورش ملّی (*)

مقدّمه:

لوئی- رُنه دُکَرَدُک- دُ- لاشَلُتِه Louis- Rene de Caradeuc La Chalotais (1701- 85) در تمامی دوره عمرش مخالف متهوّر کلیسا و دولت در فرانسه بود. در مقام دادستانی پارلمان برتانی Bretagne او خواستار جدّی منع فعالیتهای یسوعیان بوده و اغلب از فرامین سلطنتی سرپیچی می کرد، بدینسان به کاشتن تخم گردبادی که انقلاب را به وجود آورد کمک نمود. او را به زندان افکندند و لوئی پانزدهم روانه تبعیدش کرد، ولی مورد بخشایش لوئی شانزدهم قرار گرفت. بحثی درباره آموزش و پرورش یکی از رساله های متعدّدی است که در قرن هجدهم در خصوص این موضوع نوشته شده. این اثر به سال 1763، درست یک سال بعد از امیل اثر روسو به چاپ رسید.
امکان برخورداری از آموزش و پرورش را حقّی برای ملّت می دانم که مسئولیّت آن را دولت باید بر عهده گیرد، وظیفه ای که اصولاً بر دوش دولت است. این حقّ مسلّم ملّت، که اعضایش را تربیت کند، با گذشت زمان زایل نمی شود؛ به علاوه لازم است که فرزندان یک مملکت توسط خود اعضای آن مملکت تربیت گردند و آموزش ببینند.
اصولی که در تربیت اطفال باید رعایت شوند همانهایی هستند که خودِ طبیعت به آنان می آموزد. طبیعت بهترین معلّم است.
پس کافی است ملاحظه نمود چگونه نخستین آگاهی به ذهن اطفال خطور می کند و چطور خودِ انسانهای بالغ آن را به دست می آورند.
تجربه- چیزی که فلسفه بافی علیه آن بی نتیجه خواهد بود- به ما می آموزد که در بدو تولّدمان فقط ظرفیّتی خالی داریم که با گذشت زمان به تدریج پر می شود، و اینکه ممّر دیگری جز حسّ و ادراک نیست که ایده ها بتوانند وارد ذهن شوند.
به نظر، مسلّم می رسد که انسان فقط موقعی شروع به کسب معرفت می کند که حواسّ خود را به کار می اندازد: اولین احساس او نخستین معرفت اوست.
کودکان هم مثل بزرگان فقط به وسیله ایده های اکتسابی است که می توانند تعمّق و تفکّر کنند. ایده های مجرّد به معرفتی در ذهن نیازمندند که بدان ربط یابند؛ در نتیجه، در نظم بندی و ترتیب آموزشی باید، بعد از اینکه با ایده های ساده و نیامیخته آشنا شدیم، بیایند؛ یعنی درست مثل نظمی که در طبیعت هم مشاهده می شود. شما هرگز نمی توانید به یک شخص بفهمانید که کلّ بزرگتر از هر یک از اجزاءِ آن است، مگر اینکه او قبلاً ایده ای داشته باشد که جزء چیست و کلّ کدام است.
بدینسان اصل اساسی، در هر شیوه درستی، این است که از آنچه درک شدنی است شروع کنیم و به تدریج به آنچه عقلانی است برسیم؛ به وسیله آنچه ساده است به چیزی که پیچیده است دست یابیم، و اینکه حقایق را تشخیص دهیم قبل از آن که جویای علل باشیم.
تمام چیزهایی که لازمند شناخته شوند در کتابها گنجانده نشده اند. هزاران نکته است که با بحث، با تمرین و تجربه صِرف آموخته نمی شوند؛ بلکه فقط ذهنهایی که قبلاً تربیت شده و آمادگی پیدا کرده اند می توانند از این گونه تعلیمات بهره بگیرند. انسان برای عمل ساخته شده است، و او برای این به مطالعه و تحقیق
می پردازد که بتواند خود را قادر به عمل سازد.
تقریباً تمامی فلسفه و سوادِ ما می تواند در این چند کلمه بیان شود: خود چیزها هستند که مهم است دانسته شوند. پس چه بهتر به آنچه راستین و واقعی است برگردیم؛ زیرا حقیقت به خودی خود چیزی نیست مگر آنچه که هست، آنچه که وجود دارد، و در ذهن ما فقط آگاهی یا دانشی است که از چیزهای موجود حاصل نموده ایم.
چنین هدفی یقیناً صحیح تر است و راهش مستقیم تر از آن مسیر پرپیچ و خمی است که جوانان را فقط به شناخت کلمات و اندیشه های انتزاعی صرف نایل می گرداند.

تاریخ

من دوست دارم کتاب تاریخی را ببینم که در آن سرگذشتهای هر ملّتی، هر قرنی، و از همه بالاتر قرون اخیر ارائه شده باشد. مایلم که موضوعات مربوط به قرون اخیر با جزئیات بیشتری همراه باشند، و اینکه قبل از سرگذشتهای دورتر خوانده شوند. همچنین میل دارم که زندگی مردان پرآوازه از هر گروهی که باشند به نگارش در آید: قهرمانان، دانشوران، زنان و کودکان مشهور، و غیره، و اینکه تصاویر روشنی از حادثه های بزرگ، نمونه های به یادماندنی از فضیلتها یا حتی از رذیلتها، از تبه روزیها و کامیابیها، و غیره....
این سرگذشتها و مجموعه ها، برای اینکه مفید واقع شوند، باید توسط فیلسوفها تهیّه گردند.

علم طبیعی و مکانیک

کسی انتظار ندارد به کودکان علم مکانیک آموخته شود؛ ولی می توان عادتشان داد که به ماشینهای ساده ای که حرکت به وجود می آورند و یا به این کار سهولت می بخشند توجه نشان دهند، تأثیرات محسوس اهرم، چرخها، قرقره های چرخ ثقیل، پیچ، گُوه، قپان و ترازو و غیره را ملاحظه کنند... .
کتاب نسبتاً ناتمامی وجود دارد که عنوانش چنین است:
Description abregee des Principaux Arts et Metiers, et des instruments qui leur sont propres, le tout detaille par figures.
آکادمی [فرانسه] شرح و تفصیلی بر هنرها به چاپ رسانده که یکی از یادبودهای زیبایی است که نسل فعلی می توانسته برای آینده باقی گذارد.
آیا بالاتر از توان و ظرفیّت اطفال است که بر این کتابها نگاهی بیندازند، و برخی از تصاویری را که در آنها چاپ شده است ترسیم کنند؟ آیا غیر ممکن است در یک مدرسه اطاقی را برای نگهداری مدلهایی از آهن و چوب که ساختار ماشینها را نشان می دهد اختصاص داد؟ اگر در این اطاق صندوقهایی وجود داشته باشد که اشیایی در ارتباط با تاریخ طبیعی در آنها گذاشته باشند آیا کودکان با اشتیاق تقاضا نخواهند کرد که آنها را ببینند؟ آنها در عین گردیدن و تماشا کردن شناختی حاصل خواهند نمود... .
آیا این موضوع برای آنان بی فایده خواهد بود که بدانند زمین در مسیر گردشش به دور خورشید مسافت ششصد هزار لیگ leagus در ساعت، یا چهارصد و شانزده لیگ در دقیقه را می پیماید؛ و اینکه گلوله ای که از یک توپ در می رود سرعتش دو هزار و ششصد لیک در عرض بیست و چهار ساعت است، و بدین ترتیب زمین سرعتی معادل پنجاه برابر گلوله ای را دارد که از دهانه توپ در می رود؟
باز می پرسم آیا ضرری دارد که ذهن کودکان را با آنچه بی اندازه بزرگ است و آنچه بی اندازه کوچک به تحسین و تعجّب واداریم؟
چه عظیم خواهد بود فکری که دریابد همه چیز آفریده خداست! آیا این ضروری است که از آنها، بی هیچ توجّهی به سنشان بپرسیم:؟ Ouis est qui creavit haec (1)
آیا، بعد از اینکه این شناخت برای مدّت مدیدی در آنان تقویت شد، لازم است که آماده شان سازیم که بفهمد وزن هوا، قابلیّت انبساط و انقباض آن چیست، و یا تمامی پدیده هایی که علم فیزیک توضیح شان می دهد و علم شیمی آشکارشان می کند چرا صورت می پذیرند؟ آیا خطری خواهد بود که به آنها نشان دهیم گوشتی که مگسها بر آن تخم گذاشته باشند پر از کِرم می گردد و اگر مگسی بر آن تخم ننهاده باشد چنین نمی شود؟
آیا این حقیقت که چشمانِ خودشان شاهدش بوده آنان را به فکر نخواهد انداخت که هر چیزی را نظمی است و منشأیی؟ آبا بطور طبیعی نتیجه نخواهند گرفت که رویش یک قارچ همانقدر کارِ حکمت خداست که وجود دنیا؟
آیا در کُتبی که درباره معنویات نوشته شده اندیشه هایی پارسایانه تر از نتایج این مشاهدات و تجارب پیدا می شوند؟
خواندن و نوشتن، و صحیح مداد به دست گرفتن آموختن، بخش اول سواد آموزی است؛ خوب خواندن، تلفّظ درست کردن، خوب نوشتن و خوب معنا نمودن بخش دوم آن. از جمله دروسی که فرا باید گرفت موزیک، تاریخ، جغرافی، ریاضیّات، تاریخ طبیعی و ادبیّات است.
سپس باید برای مطالعه طبیعت از خود طبیعت درس گرفت و در کارگاهها به یادگیری فنون و تولیدات پرداخت. به اطلاعاتی که در اوان کودکی در خصوص تاریخ کسب نموده ایم باید مطالعه تاریخ عمومی اقوام، تاریخ علوم، و از همه مهمتر، هنرهایی را که بیش از همه به دردمان می خورند بیفزاییم.
برای اینکه جوانان را با این هنرهای پر ارزش آشنا کنیم کافی ست که ساده ترین ماشینها را به آنان نشان دهیم؛ اینکه آنها بتوانند دستگاهی را پیاده و سوار کنند برایشان موجب حظّ زیادی خواهد بود. من یقین دارم با طی مراحل مختلف می توان به یک طفل دوازده ساله یاد داد که چگونه قسمتهای یک ساعت را روی هم سوار کرد و یا چرخ و فنرهای یک ماشین را در جای خودشان قرار داد و بدین ترتیب مکانیزم آن را به او فهماند. بیشتر این جور کارها فقط احتیاج به دیدن درست، یک نقشه، و شناختِ مختصری از هندسه دارد. برخی مقالات مربوط به هنر در آنسیکلوپدی جزءِ شاهکارها هستند؛ و آنچه درباره فیزیک و زمینه های هنری در کتاب Spectacle de la Nature گنجانده شده عالی است، منتهی بخش گفت و شنودِ آن اغلب تعریف چندانی ندارد. جا دارد تنی چند از اعضای برجسته آکادمی همّت گمارده و کتابهایی را در سطح نوجوانان که بسیار لازم است بنگارند...

قوانین منطق

یکی از قوانین اصلی، که در عین حال نقص عمده ای را جبران خواهد کرد، این است که تصوّرات فرضی تمامی نظامهای فلسفی را که برای توجیه امور به کار گرفته می شوند در مورد آن مسائلی که نتوان علل وجودیشان را به طریق دیگری تعیین نمود ردّ کرد؛ و قضاوت نهایی را فقط محدود به اموری ساخت که درک شان برایمان مقدور باشد، یعنی عناصر مثبتی که به شناختمان کمک کند. وقتی این عناصر در اختیارمان نباشد و یا برای امرِ قضاوت، کفایت نکند، عقل ایجاب می کند که از داوری بپرهیزیم.
قانون دوّم، که برای اجتناب از سوءِ استفاده از اندیشه های انتزاعی همان اندازه مهم است، از همین روست که ایده ها را باید تعیین و تثبیت کنیم. و این در صورتی میسّر است که ایده های انتزاعی و پیچیده را به صورت عناصر ساده ای که ساختار آنها را می سازند تجزیّه کنیم. این کاری است که آن را معنی کردن می نامند؛ چه، معنی کردن جز برشمردنِ اندیشه های ساده ای که در یک تصوّر گنگ و پیچیده نهفته است نیست... .
قانون سوّم این است که مطمئن شویم که داده ها با واقعیّت تطبیق می کند و آنگاه به جستجوی علل بپردازیم؛ این کار لازم است چنانچه نخواهیم خود را مورد ریشخند دیگران سازیم، یعنی نخواهیم دلیل برای چیزی بیاوریم که وجود ندارد.

متافیزیک

منطق و نقد، وسایلی جهت یادگیریِ چگونه اندیشیدن است. متافیزیک علمی است که با اصول سرو کار دارد. به ما می آموزد که قوای ادراکه انسانی چه اهدافی را دنبال می کند، دامنه بُرد آنها تا چه حد است، محدودیّتها و فواید آن کدامها است. تنها با این علم است که می توان تعیین کرد حقیقت چیست و چه چیز خطاست و چگونه می توان از دومی اجتناب ورزید. این علم از روی تجربه نشان می دهد که هر چیزی خود را چگونه به دریافتهای حسّی یا شناخت بی واسطه تقلیل می دهد. به ما
می آموزد چگونه می توانیم با توسل به منطق، حقایق را کشف کنیم؛ آنها را از اصول واقعی شان استنباط نموده و ترتیبی برایشان قائل شویم. خلاصه اینکه، متافیزیک شالوده همه معرفت است و اساس و چکیده هر شناختی را در بردارد.
متافیزیک وجود خدا را اثبات نموده، صفات الهی را نشان داده و مشیّت او را تصدیق و تأیید می کند. متافیزیک می گوید که آزادی انسانی چیست، قوانین طبیعی کدامها هستند و چرا روح جاودانه است.
متافیزیک ضعف ذهن بشری را آشکار می سازد؛ ولی ذهنی را که قدرت نشان دهد تأیید و تشویق می کند. متافیزیک نشان می دهد که عقل انسانها تنها وسیله طبیعی است که خداوند در اختیار آدمیان نهاده تا آنها را هدایت کند و اینکه هر آنچه از آن فهم حاصل شود در حدّ توانایی عقل قرار دارد و بیگانه فقط برایش آن چیزی است که در فهم نگنجد. متافیزیک است که خصلت و محدودیّتهای قدرت یا صلاحیّت را تعیین می کند و در نتیجه رأی می دهد که کجا باید تسلیم شد. متافیزیک است که
انگیزه های اعتقاد را می سنجد. متافیزیک است که ثابت می کند ایمان یعنی داوری کردن نسبت به آن چیزی که عقل مجبورمان می سازد بپذیریم، عقلی که به قدرت شواهد بیرونی متوسّل شده، علّت وجودی یا کیفیّت های خاصّ یک موجود یا شیء را تعیین می کند، و بدینسان کارش این است که محدودیتهای بین خودش و ایمان را تنظیم نماید... .

روحِ فلسفه

از به کار بردن یک منطق دقیق، و یک نقد صحیح که بر پایه اصول محکم یک متافیزیک وارسته و روشن استوار است، روحِ فلسفه حاصل می گردد.
این روح وارستگی و روشنایی در هر امری مفید واقع می شود، آن را می توان در همه چیز به کار گرفت، زیرا همه چیز را از اصولی که به خودش مربوط می شود اتّخاذ می کند و مستقل از عقاید و رسوم جاری است.
روحِ فلسفه با فلسفه تفاوت دارد و همانقدر بر فلسفه برتری دارد که روحِ هندسه بر خود هندسه و یا روحِ قوانین بر شناخت قوانین. این روح، ثمره و غایت فلسفه است. فلسفه اگر حقایق خاصّی را تشخیص داده و درباره آنها به بحث می پردازد؛ روحِ فلسفه، در عوض، قدر و ارزش آنها را می داند.
فلسفه یک علم است؛ روحِ فلسفه همه علوم را شامل می شود.

فلسفه اخلاقی و دین

در مدارس، فلسفه اخلاقی [متأسّفانه] پایین ترین جایگاه را در میان سایر رشته های فلسفی دارد و به حدّ چند سؤال بی فایده فلسفه اِسکُلاستیک (مدرسی) تقلیل پیدا کرده است. این موضوع بکُلّی فراموش شده، که از تمامی علوم، فلسفه اخلاقی مهمترین است و مثل هر علم دیگر باید آن را توجیه نمود و توضیح داد. مقررات مربوط به رفتار و سلوک یا بر پایه عقل و برهان درست شده، یا بر پایه قوانین الهی و یا انسانی، آنهایی که مبنای عقلی و برهانی دارند در حوزه قوانین طبیعی قرار می گیرند که اخلاقیّات نامیده می شوند و باید آنها را هم آسمانی و پا برجا تلقّی کرد؛ زیرا وجود یک قانونگذار آسمانی همانقدر در فلسفه اخلاقی ضروری است که وجود یک خالق ربّانی در فلسفه طبیعی. ولی قوانین مربوط به اخلاقیات بر تمامی قوانین مثبت، چه آسمانی باشند و چه انسانی، اولویت دارند و به همین دلیل دوام دارند حتّی هم اگر این قوانین هیچ گاه اعلام نشده باشند.
این موضوع چه قبل از ظهور موسی و چه حتّی در میان اقوامی که همچنان از نور وحی مرحوم مانده بودند هم صدق می کرد، نور وحیی که می گفت ما باید تا جایی می توانیم به انسانهای دیگر خوبی کنیم و از بدی بپرهیزیم... .
قوانین نگاشته شده، و یا مکتوب، نیستند که بر آدمیان ظلمِ دهشتناکِ اعمال [پلید] را فاش ساخته اند. به گفته یکی از حواریّون، قانون طبیعی و همچنین قانون الهی است که در عین حال به تمامی دلها نوشته شده و وجدان آدمی به آن شهادت می دهد. این قانون الهی و طبیعی متعلّق به تمامی قرون، همه کشورها، همه ملل و به عبارت دیگر به تمامی جهان ها است. درباره این قانون است که سیسرو می گوید: «آن با ما به دنیا آمده است. ما آن را از پدرانمان دریافت نکرده ایم، آن را از معلمان خود نیاموخته ایم و در کتابهای خودمان نخوانده ایم. ما آن را از خود طبیعت اتّخاذ کرده، بیرون کشیده و جذب نموده ایم. این قانونی نیست که صرفاً از آن آگاهی داریم بلکه قانونی است که با ما عجین شد است.»
آیا در این صورت بیهوده خواهد بود که به آدمیان فضایل اخلاقی را توجیه کنیم که حتّی مشرکان و یا غیر مسیحیان نیز توصیه نموده اند؟
آیا امکان این نیست که بین اقوامی که دین یکسان ندارند ارتباطی اخلاقی برقرار کرد؟ آن چیست که یک کاتولیک، یک پروتستان، یک یهودی و یک مسلمان را بر آن می دارد که با هم معاشرت و داد و ستد کنند و احترام همدیگر را نگه دارند؟
من درباره قانون اخلاقی که بر تمامی قوانین مثبت، چه الهی و چه انسانی، اولویّت دارد صحبت کردم. تعالیمِ قانون الهی به کلیسا ربط می یابد، ولی تعالیم قانونِ اخلاقی به کشور و دولت تعلّق دارد و همیشه بدان تعلّق داشته است. چنین قانونی قبل از بیرون آمدن از پرده اسرار وجود داشته، به همین دلیل به وحی وابسته نیست، هر چند بالاترین قدرت و انگیزه های نیرومند خود را پیدا می کند وقتی وحی نیز آن را تأیید می کند.
وحی یک واقعیت است. قانون اخلاقی تماماً بر شالوده حقّ استوار است. تفاوت بین فضلیت و رذیلت، بین حقّ و ناحقّ، همانطور که گفته شد از عقل ناشی است و از سرشت و ذات چیزها. عشقِ به نظم، مطلقاً نمی تواند از دل آدمی برکنده شود و از میان برود؛ زیرا نفی کامل عقل، ممکن نیست.
وحی انگیزه های مافوق طیعی را بر آن می افزاید. وعده پاداش را به ما می دهد و پیشگویی عقوبت را می کند. ولی حتّی اگر پیشگویی پاداش و عقوبت را هم که نمی کرد، تعهّد اخلاقی باز سر جای خود می ماند. تعهّد اخلاقی حتی در فرضیّه غلطِ بی ایمانی نیز دارای هستی است. سن پُل و سن آگوستین گفته اند: دوره ایمان و پیشگوییهای پیامبرانه سپری می شود و عمرشان پایان می گیرد، شعور اما همچنان تا به ابد باقی ست (قرنتیان، اول بخش 13، آیه8).
از همین رو (به قول اَبه گِدوئن Abbe Gedoyn) کاری کرده اند که اخلاقیات زیاده از حدّ وابسته به وحی باشد.

پی نوشت ها :

*French Liberalism and Education in The Eighteenth Century by Francois de La Fontainerie. Copyright, 1932. Courtesy of Mc Graw- Hill Book Co. pp. 53, 69- 70, 73-4, 81. 90-3, 112-13, 128-30, 132-3, 136, 143-5, 149-50.
1. این عبارت لاتینی به این معناست: «چه کسی این را ساخته است؟»

منبع: فرانکلین، لوفان باومر؛ (1389)، جریان های اصلی اندیشه غربی جلد دوم، کامبیز گوتن، تهران، انتشارات حکمت، چاپ دوم، 1389.