نویسنده: جویا جهانبخش




 

نقد شرح ابن ابی الحدید

موضوع اصلی ارشاد المومنین، نقد و تتمیم شرح نهج البلاغه ی ابن ابی الحدید معتزلی است و این معنا بروشنی از یکبار تصفّحِ کتابِ یحیی بن ابراهیم جَحّاف مستفاد می گردد.
به جهت اهمیّت و اصالتِ این جنبه کتاب هم بوده است که طابع محترم، بر روی جلد، پس از ذکر نام کامل ارشاد المومنین، افزوده اند: «و یتضمّن مناقشات کلامیّه مع ابن ابی الحدید فی شرحه لنهج البلاغه».
یحیی، بیش از یکبار، تصریح می کند که شرح ابن ابی الحدید را مِن البَدو الی الخَتم بر رسیده است (نگر: 213/2 و 648/2)، و خودِ ارشاد المؤمنین هم از وقوف به زیر و بم بسیاری از مواضع شرح کبیر شارح معتزلی، حکایت می کند.
شارح زیدی در مواردی به محاکمه میان شارح معتزلی و دیگران (مانند رضی و راوندی و ...) پرداخته است.
یکجا (173/2؛ خطبه 133) که ابن ابی الحدید بعضی اجزای فصلی از خطبه را غیرِمرتبط پنداشته (و این احتمال به میان بوده است که چه بسا شخصی دیگر-مثلاً شریف رضی-اجزای غیرمرتبط را کنار هم نهاده)، یحیی به نقد پندار ابن ابی الحدید پرداخته و کوشیده ارتباط اجزاء را نشان دهد (نگر: 137/2 و 174).
در یکی از عبارات «نامه 30» اعتراض و نقدِ ابنِ ابی الحدید را بر راوندی- در یک نکته لغوی و مربوط به ضبطِ نص-نقل کرده و آنگاه به پاسخگویی و نشان دادن وجه و وجاهت رأی راوندی پرداخته است (نگر: 90/3).
پیشتر در گزارش خطبه «189» نیز نقل و نقدِ ابنِ ابی الحدید را برداشتِ دستوریِ راوندی از «ما»- در «ما کانَ للهِ فی اهل الارض حاجَهٌ...» (451/2)-آورده و آنگاه بجد از رأی و نظر راوندی جانبداری کرده است (نگر: 452/2 و 453).
در شرح خطبه «61» یحیی بن ابراهیم، پس از گفتاوردی درازدامن از ابن ابی الحدید در بحث از «أجل» به انتقاد از فهم و گزارش وی از نظر شیعه در این باب می پردازد که «آیا آجال زیادت و نقصان می پذیرند یا نه؟». یحیی نشان می دهد که ابنِ ابی الحدید موضع نزاع را بروشنی ندانسته است؛ افزون بر آن یحیی آنچه را به عنوانِ نظرِ قدمایِ شیعه دریافته است، گزارش می کند و به اثبات آن می پردازد (نگر: 599/1-601).
همچنین ذیل خطبه «52»، یحیی بن ابراهیم، گفتاوردی از ابن ابی الحدید آورده است بدین مضمون که در این سخن تلویحی به مذهب اصحابِ بغدادی ما هست که معتقدند ثواب بر طاعت واجب نیست، زیرا طاعتِ شکرِ نعمت است...، ولی اصحابِ بصریِ ما بدین معتقد نیستند و ثواب را بر خداوند حکیم واجب می دانند ... (تفصیل را، نگر: 560/1-561). یحیی پس از نقل سخن ابن ابی الحدید، خاطر نشان می سازد که به عقیده وی کلام امیرمؤمنان-علیه السلام-تلویح به مذهب بغدادیان نیست بلکه تصریح به آن است و آن حضرت در غیرِ این موضع هم بدان تصریح فرموده و ادلّه شرعی بر همین عقیده دلالت می کنند. سپس بتفصیل از این مقوله و تحقیقِ مذهبِ بغدادیان در این باره سخن رانده است (تفصیل را، نگر: 561/1-564).
بسیاری از انتقادات یحیی بن ابراهیم از ابن ابی الحدید یا تردیدهایش در صحَت نظر شارح معتزلی، در مجال تفسیر عبارات است:
یکی از سخنان سترگ امیرمؤمنان-علیه السلام-آن است که فرمود:«ایُّها النَّاسُ! سَلُونی قَبْلَ اَن تَفْقِدونی، فلاَنا بطُرُقِ السَّماءِ اعلَمُ مِنِّی بِطُرُق الاَرض...» (452/2). هرچند بهره آغازین این کلام آوازه بلندتری یافته، بهره سپسین (یعنی: فَلانا بِطُرُقِ السَّماءِ...) نیز بس شگرفت و درنگ آفرین است.
ابن ابی الحدید گفته است که مُرادِ امیرمؤمنان-علیه السلام-از این که من راههای آسمان را بیشتر و بهتر از راههای زمین می شناسم، دانشِ آن حضرت به حوادثِ آینده، بویژه رخدادهایِ سترگ و نشیب و فرازهای روزگار است؛ و آنچه این سخن را از آن حضرت تصدیق می کند، مواردی است که بتکرار، نه یکبار و نه صدبار، در آنها از اُمورِ غیبی خبر داده و این اخبار تواتر یافته و جای شکّ و تردیدی باقی نگذاشته است که صدقِ اخبار آن حضرت ناشی از اتّفاق نیست، بلکه برخاسته از علم است...
و از جمله سبّ و تبرّی، حرام و فسق و کبیره و موجبِ کفرست، چگونه است که در صورتِ اجبار و اضطراب میانِ «سبّ» و «تبرّی» فرق نهاده اند؟
ابنِ ابی الحدید کوشیده است به همین پرسش پاسخ بدهد و گفته: «آن حضرت-علیه السلام-براءه را رخصت نداد، زیرا این لفظ در قرآن عزیز جُز درباره مشرکان نیامده است... بنابراین از نظر شرعی تنها برای مشرکان به کار بُرده می شود ...» (نقل به مضمون و تلخیص از: 576/1).
یحیی بن ابراهیم نظر ابن ابی الحدید را نمی پذیرد و می گوید: «... کسی می تواند اعتراض کند و بگوید: سبّ و لعن هم در قرآن کریم جُز در مورد مشرک یا کسی که مستحقّ دوزخ و از اعداء الله و در حکم مشرک است، نیامده؛ و لازم می آید که «براءه» از فاسقِ غیرِ مُشرک را هم ناروا بدانیم، در حالی که هیچ کس چُنین نگفته.
حق آن است که جایگاه اصلی سبّ زبان است؛ حال اگر دل هم با زبان همراه باشد، این زشتگوئی نارواست؛ ولی اگر دل با آن همراه نباشد و از روی اجبار صورت بگیرد، مشمول رخصت است. اما جایگاه اصلی «براءه» دل است و براءه حقیقی انفصال قلب از شخصی است که از وی براءه می جویند و راه و روش او. امیرمؤمنان-علیه السلام-هم به اعتبار حقیقت «براءه» از آن نهی فرموده و مرادِ حضرت آن بوده است که: آهنگ انفصال از من و کناره گرفتن از راه من مکنید، زیرا راه من از آنگاه که زاده شدم تا آنگاه که درگذرم، راه حقّ و صواب بوده است.
می توان در فرق میان سبّ و براءه به وجه دیگری هم قائل شد و آن این است که سبّ ذکرِ اوصافی ناپسندیده است در حقِّ کسی که او را سب می کنند یاد کند، پیداست که دروغ می گوید؛ اما براءه انشاء است و چه بسا-بخصوص اگر گوینده شخص مهم و مورد اقتدا باشد-شنونده تردید کند که شاید گوینده از روی علم چُنین سخنی گوید.
باری، معتبر همان وجه اوّل است (1)» (نقل به مضمون و تلخیص از: 577/1).
یکی از حکمِ نهج البلاغه شریف ( ش 82)، این سخن مولی الموحّدین-علیه السلام-است که فرموده اند: «بَقیَّهُ السَّیفِ اَنمَی عَدَداً وَ اَکثَرُ وَلَداً» (ص 346).
آنگونه که ابن ابی الحدید گزارش کرده استادش ابوعثمان درباره این معنای رازآمیز گفته است:‌ «ای کاش او که حُکم را یاد کرده است، علتِ آن را هم یاد کرده بود!» (نگر: ص 346).
یحیی بن ابراهیم ناقدانه می گوید: «این حکم مُعَلَّل نیست، و ممُراد از آن تعمیم نمی باشد. آن حضرت-علیه السلام-فقط حال فرزندان خود را در فتنه های بزرگی که رخ خواهد داد، بازگو می کند و حکایت می فرماید که ایشان کشته خواهند شد و جز قلیلی از ایشان بر جای نمی ماند، سپس چنان بسیار می شوند که زمین را پُر می کنند، و دشمنانشان چُنان نابود می گردند که صاحبْ نامی از ایشان باقی نمی ماند.
بنی امیه در روز عاشوراء فرزندان [امام] حسین ‍[علیه السلام] را کشتند چُنان که جُز علیّن حسین و حسن بن حسن و زید بن حسن [از فرزندان حَسَنین-علیهما السلام-] بازنماندند، ولی از نسلِ هر یک از این سه تن چندان فرزندان در اقطار زمین پراکنده شده اند که شمار ایشان را کسی جُز خدای-عَزَّوَجلَّ - نمی داند.
سپس بنی عباس آن راه را پی گرفتند و بنوحسن را به قتل آوردند و ایشان را به هر سوی راندند، ولی ایشان در آفاق زمین صاحبِ ریاست و ارج و پایگاه شدند.
امروز از بنی امیه جز پوشیده نامی بیمقدار کسی را نمی توان یافت، و کمتر کسی از بنی عبّاس هست که شناسا باشد، با آن که دولت اعاجم به ایشان منتسب بود...
این جز تدبیر آفریدگار حکیم و اراده قادر قاهر نیست که می خواهد رسول خدا-صلی الله علیه و آله و سلم-را پاس بدارد و مثال شجره [طیبه] مذکور در سوره ابراهیم را [که خداوند می فرماید: «اَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً کَلِمَهً طَیِّبَهً کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ اَصْلُها ثَابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماء»] تصدیق نماید و نیز آنچه را در قرآن با عبارت «وَ الشَّجَرهَ المَلْعُونَهَ فِی القُرآن» مورد اشاره قرار داده است [و گفته شده است که بنی امیّه اند (2)]، نشان دهد؛ والله اعلم» (نقل به مضمون از: 346/3 و 347).
در خطبه «35» که امام -علیه السلام-پس از تحکیم ایراد فرموده اند، سخنی هست از این قرار:
«»وَ قَدْ کُنْتُ اَمَرْتُکُم فی هذِهِ الْحُکُومَهِ اَمْری ... فَابَیْتُم عَلَیَّ اِباء الْمُخالِفینَ الجُفاه، و المُنابِذینَ العُصاهِ، حَتَّی ارْتابَ النَّاصِحُ بِنُصْحِهِ وَ ضَنَّ الزَّنْدُ بِقَدْحِهِ» (497/1).
ابن ابی الحدید عبارت «ضَنَّ الزَّنْدُ بِقَدْحِ» را این گونه فهمیده است که پس از آن به خاطر اباء و عصیان و مخالفت سخت شما دیگر رأی شایسته ای در خاطرم نتافت (و توان اندیشه درست از من ستانده شد). آنگاه در مقام توضیح برآمده و افزوده است که هرگاه مُشیر نیکخواه را متهم سازند، بابِ بینش او فروبسته می شود و اندیشه اش از میان برود (نگر: 500/1).
یحیی بن ابراهیم فهم او را از این عبارت، مرضیّ و تمام نیافته است و گفته: اَصوَب نزدِ من آن است که گفته شود معنای سخن این است که شما نصائح مرا نپذیرفتید و چون دانستم رأی استوارم را کسی پذیرا نیست و بدان ترتیب اثَر داده نمی شود، آن را در سینه خود بازداشتم و بناچار از آراء تباهِ شما پیروی کردم که اکنون به من نسبت داده می شود (نقل به مضمون از: 500/1).
چُنان که خود یحیی بن ابراهیم هم توجه داده، شواهد تاریخی نیز مؤیّد دیدگاه او و ناقضِ فهم ابن ابی الحدید است.
در این مورد، و در مواردی دیگر به نحوِ اولی، اختلافِ دیدگاههای کلامی دو شارح زیدی و معتزلی درباره امام-علیه السلام-و مباحث امامت، در افتراق نظرشان دخیل افتاده است.
در خطبه «144» نهج البلاغه عبارتی هست که امام-علیه السلام-فرموده اند: «اِنَّ الاَئِمَّهَ مِنْ قُرَیْش، غُرِسُوا فی هذَا الْبَطْنِ مِنْ هاشِمٍ، لا تَصْلُحُ عَلی سِواهُمْ، وَ لا تَصْلُحُ الْوُلاهُ مِنْ غَیْرِهِمْ». (197/2).
چُنین عبارتی، بطبْع، ابن ابی الحدید را که مؤمن به کلام معتزلی است به دردسر می افکند. خوشبختانه خود او در این باب انصاف داده و به گرفتاری خویش اعتراف کرده است. می گوید:
«اگر بگویید: تو این کتاب را بر اساس قواعد و اصول معتزله شرح کرده ای؛ اکنون در باب این کلام چه می گوئی؟! چه، این کلام تصریح به آن است که امامت شایسته هیچ قریشی، جز بنی هاشم، نیست، و متعزله-چه متقدّمانشان و چه متاخّران-چُنین عقیده ای ندارند. می گویم: این موضع مشکل است و برای من جای تامّل می باشد؛ اگر صحیح باشد که علی-علیه السلام-این سخن را گفته، من هم همانگونه می گویم و بر همین مذهبم، زیرا نزدِ من به ثبوت رسیده است که پیامبر-صلی الله علیه و آله و سلم-فرمود که او با حقّ است و حقّ با اوست، هر کجا بگردد می گردد، بدین ترتیب که گفته شود مراد از آن کمال امامت است، چُنان که حدیثِ نبوی «لا صلاه لجارِ المسجد الّا فی المسجد» بر نفیِ کمال حمل شده است، نه بر نفیِ صحّت» (نقل به مضمون از: 201/2).
یحیی بن ابراهیم سخت بر تاویل و مدّعای اخیر ابن ابی الحدید می تازد می گوید:
«باید به او گفت: تو خستو شدی که این سخن نصّ صریح است، پس تاویل بردار نیست. افزون بر این، ادامه سخن آن حضرت-که فرموده است: «لا تَصْلُحُ عَلی سِواهُمْ وَ لَا تَصْلُحُ الوُلاهُ مِنْ غَیْرِهِمْ»-این تاویل را باطل-می کند. معنای آنچه آن حضرت بصراحت فرموده، از رسول خدا-صلی الله علیه و آله و سلم-متواترست و اهل بیت-علیهم السلام-برآن اجماع کرده اند. پس چگونه می توان از صریح مطابق با دلیل قطعی عدول کرد و به سخنی روی آورد که دلیلی جز هَوی و عصبیّت و جانبداری از مذهب اسلاف ندارد؟!» (نقل به مضمون از: 201/2).
ابن ابی الحدید در توضیح بهره ای از خطبه «107» که امام-علیه السلام-در آن می فرماید: «رَایهُ ضَلالَه قَدْ قاَمَتْ عَلَی قُطْبِها، وَ تَفَرَّقَتْ بَشُعَبِها، تَکِلُکُم بِصَاعِها، وش تَخْبِطُکُمْ بّباعِها، قائِدُها خاَرجٌ مِنَ المِلَّهِ...» (91/2)، می گوید که مرادِ آن حضرت-علیه السلام-رخدادِ بزرگ آخرالزّمان چون ظهور سفیانی و غیر آن است (نگر: 97/2).
یحیی بن ابراهیم معتقد است که ابن ابی الحدید در اینجا بی دلیل از ظاهر سخن عدول کرده؛ و علی الظّاهر مرادِ امیرمؤمنان-علیه السلام-رایت دعوتِ بنی امیّه است که اصلِ آن معاویه بوده و منظور از «قائدها خارج من المله...» اوست، و آن حضرت همین دعوت ضلال را که در زمان، بنی امیه و بنی عبّاس و پیروان ایشان ادامه داشته است، بیان فرموده اند (نگر: 97/2).
یحیی به سختی از ابن ابی الحدید انتقاد می کند که چگونه معتقد است در تقدم جستن ابوبکر و عمر مصلحتی بوده است که آن دو دانسته اند و - به قول ابن ابی الحدید- آن مصلحت خوف از تفرّق و بیم از فتنه بوده باشد. یحیی می پرس که اولاً چگونه چُنین مصلحتی بر امیرمؤمنان-علیه السلام-و جمیع بنی هاشم و برگزیدگان مهاجران و انصار پوشیده ماند و تنها ابوبکر و عمر از آن باخبر شدند؟!، ثانیاً-اگر چُنین بود-چرا خود ابوبکر و عمر در طولِ زمان و برای توجیه عملشان از این خوف و بیم هیچ سخنی نگفتند و مطالب دروغین دیگری را دستاویز ساختند؟ (نگر: 638/1)
وی همچنین بر ابنِ ابی الحدید که می گوید: اگر هم ابوبکر و عمر در آن کار خطا کرده باشند، مرتکب صغیر شده اند که مقتضی تبرّی و زوال و تولّی نیست (نگر: 638/1)، خُرده می گیرد که چگونه و با چه استنادی چُنین خطایی را که تا روز قیامت موجب فتنه و تفرقه در امت گردیده است، «صغیره» می شمارد (نگر: 63/8).
ابن ابی الحدید خستوست که-بنابر حدیث نبوی-خداوند بخاطر خشم حضرت زهرا-سلام الله علیها-خشم می گیرد، و باز خستوست که آن حضرت در حالی از دنیا رفتند که بر ابوبکر و عمر خشمگین بودند (نگر: 637/1-639).
شارحان نهج البلاغه درباره خطبه «228» (647/2) اختلاف کرده اند که درباره کیست و منظور از آن چیست.
یحیی گزارش می کند که ابن ابی الحدید این سخنان را درباره عمر پنداشته (647/2)؛ آنگاه بر او خرده می گیرد و می گوید: «هم برای ما و هم برای تو ثابت شده است که امیرمؤمنان ‍[علیه السلام]، عمر و سیره او را، به گفتار و کردار، مذمّت کرده و عیب فرموده. گفتارهای آن حضرت در این باره بسیار است و گر نبود جز آنچه در خطبه شقشقیه آمده و فرموده: «فصیّرها فی حوزه خشناءِ...» (تا به آخر مطلب) که بی گمان مُراد از آن عُمَرست، باز این پرسش پابرجا بود که چگونه ممکن است امیرمؤمنان-علیه السلام-سیره او را بستاید؟!
و امّا کردار: آن حضرت-علیه السلام-در روزِ شورا از این که بر اساس سیره ابوبکر و عمر بیعت کند امتناع نمود و تنها پذیرفت که بر بنیاد کتاب خدا و سنت پیامبرش با او پیمان ببندند. اگر سیره ایشان را با کتاب خدا و سنّت پیامبر-صلی الله عیه و آله-موافق می دید، از این که بر اساس سیره ایشان هم بیعت کند امتناع نمی فرمود.
از دیگر کردارهای نشان دهنده مذمّت سیره عمر، آن بود که امیرمؤمنان-علیه السلام-بکلی از شیوه عمر در تقسیم بیت المال روی گردانید و آن را «جور» خواند، و با آن که گروهی از مردم دنیا جویْ به خاطر همین عمل دست از هواداری و یاری اش کشیدند [و کار به پیکار کشید]، حاضر نشد به شیوه عمر به تقسیم بیت المال بپردازد؛ و بارها تصریح فرمود که برابر داشتن مردمان در تقسیم بیت المال، سنّت رسول خدا-صلی الله علیه و آله و سلم-است، و آنچه ضدّ سنّت باشد، بدعت است.
اینها همه موجب می شود که مُراد از این سخنان را عُمَر ندانیم؛ و اگر هم صحیح باشد که مُراد عُمَر بوده، باید مانند جارودیّه قائل به آن شد که این سخنان را در ایّام حکومت عثمان و به قصد مذمّت و نکوهش او امیرمؤمنان علی-علیه السلام- و اعمالش گفته باشد؛ چُنان که مردمان، حاکم مرده را در زمان حاکم زنده، برای تعریض به وی ‍[=حاکم زنده]، ستایش می کنند.
و دور نیست که مُرادِ آن حضرت-علیه السلام-یکی از اصحابش مانندِ اشترَ باشد. می دانیم که فَساد و اختلاف و خذلان و انحراف در اصحاب آن حضرت، پس از مرگِ اشتر-رحمه الله-شیوع یافت، آنجا که گفته اند: زندگانی اشتر اهل شام را درهم شکست و مرگش اهل عراق را!، و اثرِ درگذشت او ظهوری آشکار در میان اهلِ عراق یافت. (3)
اَقرَب از این، آن است که امیرمؤمنان-علیه السلام-در این خطبه خویشتن را منظور فرموده، و از حقّی که برپا داشته و فتنه هائی که پس از وی رخ می دهد، سخن رانده باشد. [اگر به درونمایه خطبه و این که امام-علیه السلام-فرموده است: «رَحَلَ وَ تَرَکَهُم فی طُرُقٍ مُتَشَعِبَهٍ لزایَهْتَدی فیها الضّالّ و لاَ یَسْتَیْقِنُ المُهْتَدی» (647/2؛ با اصلاح یک نادرستی چاپی) توجه شود] می بینیم که تنها پس از درگذشت آن حضرت بود که حق التباس یافت تا جایی که مهتدی در آن از یقین بی بهره شد، ولی در زمان آن حضرت ابتاع راستین او «مهتدی» و «مستیقن» بودند [و در تشخیص حق سرگردان نمی شدند].
و امّا عمر:، چنان نشد که فتنه در پی مرگِ وی آشکار شود، بلکه زمانی به درازا کشید، لذا نسبت انتفاء فتنه به وی، در قیاس با پیشینیانش، مُرجَّح نمی باشد. (نقل به مضمون از: 648/2 و 649 و 647).
یحیی با اظهار تعجّب می کوشد توجه دهد ابن ابی الحدید که در شرح خطبه شِقشقیّه به تأویلاتِ باطلِ معلوم البطلان و شرم آور دست یازیده، در جای دیگر اعتراف می کند که امیرالمؤمنین-علیه السلام-همواره از بی یاوری خود در برابر آن گروه یاد می کرده است. یحیی که این اعتراف و جزم به آن را در مواضع مختلف از شرح ابن ابی الحدید سراغ کرده است، تاویلات او را جُز از راه همرنگ شدن با اصحابش یا معارضه و خصومت با سخنان شیعه نمی بیند (نگر: 463/1).
وی تکاپوی ابن ابی الحدید را برای دفاع از عثمان بن عفّان هم به نقد می کشد و تاویلی نسنجیده می شمرد (نگر: 481/1).
یکی از خُرده های یحیی بر ابن ابی الحدید، آن است که او هر کلامی را که بر وجوبِ اتّباع از اهل بیت-علیه السلام-به طور جمعی، دلالت می کند، بر آن حمل نموده که مراد، پیروی امیرمؤمنان-علیه السلام-است و بس، و بدین ترتیب تاویل و تفسیر کلمات را موافق مذهب معتزله ساخته (تفصیل را، نگر: 213/2).
در گزارش خطبه «142» یحیی به تدقیق و تهذیبِ فهمِ ابن ابی الحدید دریافته و به قلم آورده است (نگر: 194/2).
اینگونه تدقیق و تهذیب در موارد دیگری نیز به چشم می خورد.
ابن ابی الحدید در گزارش آن سخن مولی الموحّدین-علیه السلام- که فرمود: «اَیْنَ الْقَومُ الّذینَ دُعُوا الی الاسلام فقبلوه، و قَرَءُا القرآنَ فَاحْکَموه، ...» (137/2)، می گوید که این اشخاص، کسانی اند که در زمان ضعف و خُمول اسلام، ارباب زهد و عبادت و جهاد سخت در راه خدا بودند، مانند مصعب بن عمیر از بنی عبدالدّار، و سعد بن معاذ از اوس، و جعفر بن ابی طالب، و عبدالله بن رواحه، و دیگر صالحان دیندار و عابد و شجاعی که در روز اُحُد و دیگر هنگامه های روزگار رسول خدا-صلی الله علیه و اله-به شهادت رسیدند، و مانند عمّار، و ابوذر، و مقداد، و سلمان و خَبّاب، و جماعتی از اصحابِ صُفّه و مسلمانان تنگدست عبادت پیشه که زهد و شجاعت را با هم داشتند و در اخبار صحیح از رسول خدا-صلی الله علیه و آله و سلم-رسیده است که: «بهشت مشتاق چهار نفر است: علی و عمّار و ابوذرّ و مقداد.» (نگر: 138/2).
یحیی به قصدِ تدقیق و تهذیب سخن ابن ابی الحدید می گوید: این سخن درباره اسلاف شیعه از صحابه است، از جمله سلمان، و ابیّ بن کعب، و حذیفه (4)، و ذوالشّهادتین، و ابن التّیهان، و نعمان بن عجلان، و قیس بن سعد، و رفاعه بن رافع، و ابویّوب، و عباده بن صامت، و براء بن عازب، و دیگران که شناخته اند و شمارده-خداوند از ایشان خُشنود باد-و طبقه ای از تابعان که مشهورند و خداوند از ایشان خشنود باد (نگر: 138/2).
یکی از سخنان امیرمؤمنان-علیه الصلاه و السّلام-در خطبه «قاصعه» (192) این است که:«وَ اعْلَمُوا أنکم صِرتُم بَعْدَ الهِجرَهِ اَعْراباً...» (468/2). کلید واژه «اعرابی/اعراب» در این سخن نقش مهمی دارد که بطبْع توجّهِ یحیی بن ابراهیم را نیز به خود معطوف داشته.
یحیی معنای معمول و مألوف «اعراب» و «اعرابی» را که مورد عنایت ابن ابی الحدید بوده است، یاد می کند:
«اعراب در زمان رسول خدا-صلی الله علیه و آله و سلم-کسانی از اهل بایده بودند که به آن حضرت ایمان می آوردند ولی به سوی او مهاجرت نمی کردند، و لذا-چون غالباً درشتخوی و نافرهیخته، و از آمیزگاری عالمان و شنودنِ سخنان پیامبر (صلی الله علیه و اله) بدور بودند-مرتبه ای فروتر از مهاجران داشتند» (نقل به مضمون، از: 501/2).
اما در نظر شارح زیدی، «اعرابی» و «اعراب» در این مقام، کاربردی دقیق تر دارد، و در اینجا عبارت است از منافق که بمانندِ اعرابی از دین رویگردان است و به آن اهتمام نمی کند (نگر: 501/2).
لحنِ انتقادِ صاحب ارشاد المؤمنین از شارح معتزلی، گاه حدّت و تندی پذیرفته است.
یکجا (604/2) خواننده را دعوت می کند که به سخنان بیهوده ابن ابی الحدید توجه نکند؛ و جای دیگر (648/2) خطاب به ابنِ ابی الحدید می گوید: «هیچکس را ندیده ام که بیش از تو بر تاویلات بی رمق و خنک تکیه کند!، و این را در حالی می گوییم که از آغاز تا انجام کتابت را بدقّت بر رسیده ایم».
همچنین به تکلّفات و دعاوی بعیده» ی ابن ابی الحدید اشاره می کند (500/2) و تعصّبِ او را حجابی در برابرِ بصیرتش می شمرد (322/2).
با اینهمه می بینیم که پاسِ دانشِ ابن ابی الحدید را داشته و در اواخرِ کتاب از او به لفظ «علّامه» یاد کرده است (نگر: 574/3).

سخنِ فرجامین

اینهمه گفتیم، لیک هنوز مُجْمَلی از مُفَصَّلِ خصوصیات ارشاد المؤمنین بازگفته نشده و انبوهی از یادداشتهای نگارنده نیز در این موضوع از سواد به بیاض نیامده است. با این که این مقاله، دومین قلم اندازِ صاحب این قلم راجع به ارشاد المؤمنین است (5)، بناچار باید امید بست شمّه ای از گفتنیها در نوشتاری دیگر رقم زده شود. خاصه آن که درباره شیوه تصحیح و طبع و عیارسنجی کار مصَحِّح و بر افزوده های او، و نیز مقدّمه دراز دامن علامه سیّد محمدحسین حسینی جلالی-مُدَّظِلُّه-سخنی در خور نگفته ایم.
در فرجام این سخنگاه همین اندازه اشارت می کنیم که ارشاد المؤمنین، هم برای تصحیح و طبع متن نهج البلاغه، و هم برخی متون دیگر، مثلِ شرح نهج البلاغه ی ابن ابی الحدید معتزلی، سودمند است. پیش از ترقیمه خود یحیی بن ابراهیم در پایان ارشاد المؤمنین و پس از ترقیمه رضی-رضی الله عنه و ارضاه-در میانه می خوانیم:
«فرع من کتابته فضل الله بن طاهر بن المطهّر الحسینی فی الرابع من رجب سنه اربع و تسعین و اربعماه حامداً الله تعالی و مصلیاً علی نبیه محمّدٍ و اله الطاهرین» (574/3).
که این-علی الظّاهر-ترقیمه «مادر نسخه»ای است که نصوصِ نهج البلاغه ی مذکور در ارشاد المؤمنین از آن اخذ شده است و- چُنان که دیده می شود-نسخه کهنه ای بوده.
پاره ای تفاوتها میان نصوص منقول از شرح ابن ابی الحدید و آنچه در متن مطبوع آن هست نیز، نمودار اهمیت ارشاد المومنین برای تجدید طبع و تصحیح شرح کبیر شارح معتزلی است. یکجا (نگر: 427/1) یحیی بن ابراهیم گزارش می کند که عبارتی در شرح ابن ابی الحدید نیامده است، حال آن که عبارت در متنِ کنونی و مطبوع کتاب ابن ابی الحدید هست و این نشان می دهد نسخه ای که یحیی از شرح ابن ابی الحدید در دست داشته با نسخه کنونی بی تفاوت نیست؛ هرچند طبع متداول و موجود شرح ابن ابی الحدید هم تصحیح دقیق و پیراسته ای ندارد.
جای دیگر (500/2) که یحیی به گُفتاورد از ابن ابی الحدید دست یازیده، مصحّح در هامش تصریح نموده است که عبارت در نسخه مطبوع محمد ابوالفضل ابراهیم ناقص است.
به هر روی، مسلم آن است که در ضبط و نصّ و تحقیقِ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید هم باید از ارشاد المؤمنین غافل نبود.
این نکته را نیز نباید ناگفته نهاد که اهتمام علاّمه سید محمد حسین حسینی جلالی- دام ظلّه الوارف-در تهیه و ارسال تصویر نسخه ارشاد المؤمنین- که در امبروزیانای ایتالیا محفوظ است- و نگارش مقدمه تفصیلی و تحقیقی آن، و همچنین کوشش استاد سید محمد جواد حسینی جلالی- حفظه الله تعالی-که تحقیق و طبع ارشاد را تعهّد کرده اند، شایان تحسین و سزاوار تقدیر فراوانست.

پی‌نوشت‌ها:

1. ابن فندق (در: معارج نهج البلاغه، تحقیق: اسعد الطیّب، ص 340) و ابن میثم (در: شرح، ج2، ص 149 و 150) قریب به مضمون همان وجه نخست را بیان کرده اند.
2. درباره شجره ملعونه در قرآن و این که مراد از آن بنی امیه هستند، نگر: قاموس قرآن، سید علی الکبر قرشی، دارالکتب الاسلامیه، چ8، ج 3، صص 40-42.
3. نظر علامه فقید سید محمّد حسین طباطبایی-قدّس الله روحه العزیز-نیز آن است که «شاید منظور از آن یکی از عُمّال حضرت باشد» (در محضر علامه طباطبایی قدس سرّه، محمدحسین رخ شاد، چ1، ص 111).
4. در متن چاپی، «حذیقه» بود.
5. نخستین قلم انداز همانست که در محقّق نامه چاپ شد و ترجمه و تلخیصی بود از یک نوشتار علامه آیه الله سید محمد حسین حسینی جلالی-دام ظلّه الوارف.

منبع: فصلنامه سالنمای النهج، شماره 6-8.