جوابیه حجت الاسلام سید محمد قزوینی به نکاتی در مصاحبه استاد واعظ زاده خراسانی با فصلنامه النهج

4- آیا مخالفین خلافت ابوبکر افراد محدودی بودند؟

اما اینکه فرموده اید: «نباید سراغ تخلف افراد محدود رفت تا اجماع را خدشه دار کرد». از شگفتی های تاریخ است!!
آیا خوش نبود که قبل از بیان این کلام، عبارت زبیر بن بکار را ملاحظه می فرمودید که می گوید: عموم مهاجرین و بخش عمده انصار، شبهه ای نداشتند که خلیفه پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سلم همان علی بن ابیطالب (ع) است:
«و کان عامه المهاجرین و جل الانصار لا یشکون ان علیا هو صاحب الامر بعد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ».(1)
و یعقوبی در تاریخ خود می گوید: تمام مهاجرین و انصار، در اینکه علی خلیفه است، شکی نداشتند: «و کان المهاجرون و الانصار لا یشکون فی علی». (2)
مخالفت عموم بنی هاشم از بیعت با ابوبکر را ابن اثیر جزری مطرح کرده (3) و مسعودی می نویسد: قبل از شهادت فاطمه زهرا رضی الله عنها یک نفر از بنی هاشم بیعت نکرد. (4)
جناب آقای واعظ زاده! ای کالش سخن علامه امین را ملاحظه می نمودید، بعد لب به چنین سخن می گشودید. آنجا که می گوید: خلافت ابوبکر با دو نفر و حداکثر با پنج نفر، تشکیل گردید و حال آنکه شخصیت های برجسته مهاجرین و انصار با وی به مخالفت برخاستند، همانند، علی و دو فرزند گرانمایه اش، عباس عموی پیامبر و تمامی فرزندان او از بنی هاشم، سعد بن عباده و فرزندان و قبیله او، حباب بن منذر و همه پیروان او. و هم چنین زبیر، طلحه، سلمان، عمار، ابوذر، مقدارد، خالد بن سعید، سعد بن ابی وقاص، عتبه بن ابولهب، براء بن عازب، ابی بن کعب، ابوسفیان و دیگران، از مخلفان بیعت ابوبکر بودند. (5)
آیا صحیح است از این همه شخصیت های برجسته صدر اسلام، بعنوان افراد محدود نام بریم.
ای کاش به اندازه ابن حزم سنی درک تاریخی داشتیم و می گفتمی: لعنت و نفرین خداوندی بر آن اجماعی که جای علی و یارانش در آن، خالی باشد: «و لعنه الله علی کل اجماع یخرج عنه علی بن ابی طالب و من یحضرته من الصحابه».(6)
جناب آقای واعظ زاده! آیا عبارت شما «نباید سراغ تلخف افراد محدود رفت تا اجماع را خدشه دار کرد» کم مهری به مقام عصمت امیر المؤمنان علیه السلام و حضرت صدیقه و فرزندان آنان نیست؟
و اگر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روز قیامت از ما بپرسد با توجه به گفتار من «علی مع الحق و الحق مع علی»(7)، به چه جرأتی چنین حرفی به زبان راندید؟ چه پاسخی خواهیم داشت؟
و آیا بهتر نبود عبارت شیخ مفید را که در پاسخ فقیه حنفی مذهب منطقه صاغان (نوغان)، ملاحظه می فرمودید که تکلیف کسانی را که استناد به اجماعی می کنند که علی (ع) از آن خارج می باشد، روشن نمود: «و قد ثبت الخبر عن النبی صلی الله علیه و آله و سلم انه قال: علی اقضاکم. و قال: علی مع الحق و الحق مع علی. اللهم ادر الحق مع علی حیثما دار. و اذا کان الامر علی ما ذکرناه، بطل ما ادعاه الشیخ الضال من خلاف الجماع فی ذلک، الا ان یخرج امیر المؤمنین علیه السلام من الاجماع، و یحکم علی قوله بالشذوذ و الخروج عن الایمان. فینکشف امره لسائر العقلا، و تظهر ردته لکافه العلما، و یبین من جهله ما لا یخفی علی احد من الفقها، و کفاه بذلک خزیاً» (8).

5- آیا علی علیه السلام خلافت خلفاء را مشروع می دانست؟

جناب آقای واعظ زاده! در این مصاحبه چندین بار از مشروعیت خلافت خلفاء بعنوان اولویت دوم سخن به میان آورده اید تا جایی که چند استدلال موهوم برای آن اقامه نموده اید که در صدر آنها نامه علی (ع) به معاویه به چشم می خورد.
آنگاه فرموده اید: «در این نامه، امام صریحاً اجماع مهاجرین و انصار را بر امامت کسی، باعث مشورعیت آن دانسته، از جمله آن را مصحح خلافت خود می داند، و آن را مورد رضایت خدا و باعث طعن بر مخالفین آن، و حتی حلال بودن قتال با آنان می داند».(9)
و کار را تا آنجا پیش برده اید که از شیخ شلتوت نقل کرده اید که ابوبکر مظهر صفت رحمت و جمال حق بوده: «ان الصدیق کان مظهراً لصفه الرحمه و الجمال».(10)
در اینجا از جنابعالی چند سؤال مطرح است:
1- آیا تاکنون هیچ یک از فقها و علما شیعه، از مشروعیت خلافت خلفا سخن گفته اید؟
جناب آقای واعظ زاده! شما را بخدا! چگونه به خود جرأت دادید در کشوری که افتخارش، عشق ورزی به خاندان عصمت و طهارت علیه السلام است، و همه روزه زمزمه زیارت عاشورا از منازل، مساجد، تکایا و حسینیه ها به گوش می رسد، چنین عبارت بی پایه و اساس را از شیخ شلتوت نقل کنید؟
شاید تصور فرموده اید که در کشور مصر، سودان و سعودی مصاحبه می کنید که برای این حرف شلتوت ارزش قائلند!!
البته خدمات بی نظیر آقای شلتوت در معرفی فقه اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام بعنوان یکی از منابع فقهی مسلمانان، قابل تقدیر است ولی مستلزم این نیست که سخنان باطل او نیز مورد توجه شیعیان باشد، گرچه این سخن نزد خود و پیروان او محترم باشد.
آیا هیچ فکر نفرمودید که این حرف، برای پیروان مکتب اهل بیت عصمت و طهارت علیه السلام که اساس مذهب آنها قبل از آنکه به تولی مبتنی باشد بر تبری استوار است، چقدر بی معنا است.
در اینجا شما را به سخنی از این یادگار غیور علی (ع) که تکلیف را روشن کرده، جلب می کنم:
«پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در حال احتضار و مرض موت بود، جمع کثیر در محضر مبارکش حاضر بودند پیغمبر فرمود: بیایید برای شما چیزی بنویسم که هرگز به ضلالت نیفتید، عمر بن خطاب گفت: «هجر رسول الله!».
و این روایت را مورخین و اصحاب حدیث، از قبیل بخاری، مسلم و احمد با اختلافی در لفظ، نقل کردند.
2- در صورت مشروعیت بخشیدن به خلافت آنان، آیا تکلیف مخالفان آنان را روشن فرموده اید؟ که در رأس آنها حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها قرار دارد که تا آخرین لحظه از حیات خویش، به مخالفت و مبارزه بر علیه حکومت باطل آنان ادامه داد:«فغضبت فاطمه بنی رسول الله صلی الله علیه و سلم فهجرت أبابکر فلم تزل مهاجرته حتی توفیت».(11)
کار مخالفت به جایی رسید که جنازه آن مظلومه تاریخ، شبانه به خاک سپرده شد و به ابوبکر، اعلام شرکت در نماز او نشد: «فلما توفیت دفنها روجها علی لیلاً و لم یوذن بها ابابکر و صلی علیها، و کان لعلی من الناس وجه، حیاه فاطمه، فلما توفیت استنکر علی وجوه الناس».(12)
3- اگر ابوبکر را به هر دلیلی، خلیفه و امام مشروع بدانی، باید معتقد باشید که مطابق حدیث شریف «من مات و لیس علیه امام فمیتته میته جاهلیه»(13) هرگونه مرگ بدون بیعت با امام عصر خویش، مساوی با مرگ جاهلیت است، پس بنابراین تکلیف حضرت زهرا سلام الله علیها آن شهیده دوران (14) چه می شود؟
و با توجه به سخن رسول گرامی صلی الله علیه و آله و سلم: «من مات و لیس له امام یسمع له و یطیع مات میته جاهلیه»(15)، امامی که اطاعت و فرمانبرداری او بر حضرت زهرا (س) لازم بود چه کسی بود؟ و آیا این چنین عقیده مستلزم انکار آیه تطهیر نیست؟
در اینجا بد نیست سخن علامه امینی را در این زمینه، مورد دقت قرار دهیم:
«فالحقیقه هاهنا مردده بین ان الصدیقه سلام الله علیها عزبت عنها ضروریه من ضروریات دین ابیها و هی أولاها واعظمها، و قد حفظته الامه جمعاء، حضریها و بدویها، و ماتت - العیاذ بالله - علی غیر سنه ابیها، و بین ان لا یکون للحدیث مقیل من الصحه و قد رواه الحفظه الاثبات من الفریقین و تلقته الامه بالقبول، و بین انها سلام الله علیها لم تک تعترف للمتقمص بالخلافه، و لا توافقه علی ما یدعیه، و لم تکن تراه اهلاً لذلک، و کذلک الحال فی مولانا امیر المؤمنین علیه السلام. فهل یسع لمسلم ان یختار الشق الاول و یرتای لبضعه النبوه و لزوجها نفس النبی الامین و وصیه علی التعیین، ما یاباه العقل و المنطق، و یبرأ منه الله و رسوله؟ لا، لیس لاحد ان یقول ذلک. و اما الشق الثانی، فلا اظن جاهلاً یسف الی مثله بعد استکمال شرایط الصحه و القبول و اصفاق ائمه الحدیث و مهر الکلام علی الخضوع لمفاده، و اطباق الامم السلامیه علی موداه. فلم یبق الا الشق الثالث، فخالفه لم تعترف لها الصدیقه الطاهره و ماتت و هی واجده علیها و علی صاحبها، و یجوز مولانا امیر المؤمنین التاخر عنها و لو آناًما، و لم یامر حلیلتها بالمبادره الی البیعه، و لا بایع هو، و هو یعلم ان من مات و لم یعرف امام زمانه و لیس فی عنقه مات میته جاهلیه، فخلافه، هذا شأنها، حقیقه بالاعراض عنها، و النکوص عن البخوع لصاحبها» (16).
از همه اینها گذشته در نامه حضرت امیر (ع) به معاویه توجه به چند نکته ضروری است.
1- آنچه که مسلم است، امام (ع) در این نامه در مقام بیان یک قاعده کلی کلامی نیست، بلکه در مقام احتجاج با دشمن عنودی است که معتقد به مشروعیت خلافت خلفاء از طریق بیعت مهاجرین و انصار بود. یعنی از باب استدلال به خصم از راه عقاید و افکار و اعمال خود اوست، که از او بعنوان «و جادلهم بالتی هی احسن» تعییر می شود.(17)
2- از آنجا که قصد مؤلف نهج البلاغه، نقل بخشهای بلیغ سخنان حضرت بوده، فلذا بخشی از این نامه را نقل کرده و دیگر مؤلفان همانند نصر بن مزاحم و ابن قتیبه این نامه را بصورت مبسوط نقل کرده اند و نکاتی در نقل آنان هست که نشانگر حقیقت یاد شده است.
3- در آغاز نامه حضرت (ع) آمده: «فان بیعتی بالمدینه لزمتک و انت بالشام». (18) یعنی همانگونه که بیعت با ابوبکر و عمر در مدینه بود و تو در شام به آن ملتزم گردیدی، باید به بیعت من نیز تسلیم شوی.
و این فرمایش حضرت، در برابر استدلال سخیف معاویه است که دلیل تسلیم نشدن خویش در برابر حضرت را، سرپیچی مردم شام از بیعت با حضرت عنوان کرده: «و اما قولک ان بیعتی لم تصح لان اهل الشام لم یدخلوا فیها کیف و انما هی بیعه واحده، تلزم الحاضر و الغائب، لا یثنی فیها النظر، و لا یستانف فیها».(19)
4- حضرت در بخش پایانی نامه، داستان بیعت شکنی طلحه و زبیر را گوشزد نموده و سپس از معاویه می خواهد همانند سایر مسلمانها در برابر حکومت، سر تسلیم فرود آورد و خود را گرفتار ننماید و در غیر این صورت با وی به ستیز خواهد برخاست:«و ان طلحه و الزبیر بایعانی ثم نقضا بیعتی، و کان نقضهما کردهما، فجاهدتهما، علی ذلک حتی جاء الحق و ظهر امر الله و هم کارهون. فادخل فیما دخل فیه المسلمون، لان احب الامور الی فیک العافیه، الا ان تتعرض للبلاء. فان تعرضت له قاتلتک و استعنت الله علیک».(20)
جناب آقای واعظ زاده! با توجه به نکات یاد شده، آیا جای این هست که بفرمایید قضیه اتمام حجت بر معاویه، بعنوان یک احتمال مطرح است؟(21)
اگر چنانچه یک احتمال باشد جنابعالی که در مقام استدلال هستید باید راه نفوذ هر نوع احتمال را مسدود فرمایید چون «اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال».
سپس برای مشروعیت خلافت خلفاء به خطبه 205 نهج البلاغه استناد فرموده اید که حضرت می فرماید:
«و الله ما کانت لی فی الخلافه رغبه و لا فی الولایه اربه، ولکنکم دعوتمونی الیها و حملتمونی علیها».
پیداست این خلافت همان اولویت دوم است که به آن راغب نیست ولی بالاخره آن را مشروع می داند و به آن تن می دهد، این عدم رغبت وی به خلافت، در نهج البلاغه مکرر آمده است و این خلافت همان اولویت دوم است.(22)
جناب آقای واعظ زاده!
این از عجائب روزگار است که عده ای، بی رغبتی علی (ع) به حکومت را دلیل غیر منصوص بودن خلافت وی بدانند و گروهی هم آن را دلیل بر مشروعیت اولویت دوم در امتداد اثبات مشروعیت خلفاء سابق!!
اولاً: حضرتعالی در مورد اولویت دوم فرمودید:
«در شرائط خاص از قبیل فقدان زمینه اجتماعی برای نیل به اولویت اول یا سرپیچی جامعه اسلامی و اکثریت مردم» از باب ترتب و یا ضرورت مطرح است.
و این خطبه که بعد از قتل عثمان بیان شده، و زمینه اجتماعی و اکثریت نیز برای خلافت موجود بوده، دیگر موضوعی برای اولویت دوم باقی نمی ماند، یعنی انتقاء حکم به انتقاء موضع است.
پس استدلال به این خطبه برای اولویت دوم بی مورد است.
ثانیاً: این خطبه بخاطر ناخشنودی طلحه و زبیر از عدم مشورت حضرت با آنان در امور مملکتی بیان شده و طرف سخن عمدتاً آن دو نفر می باشد که در آغاز خطبه می گوید: شما دو نفر به اندک چیز، خشم گرفتید، و خوبیهای فراوان نادیده انگاشتید و به من نمی گویید چه حقی از شما بازداشته ام و در چه سهمی خود را بر شما مقدم داشته ام:«لقد نقمتما یسیراً و ارجاتما کثیراً الا تخبرانی ای شیء کان لکما فیه حق دفعتکما عنه؟ ام قسم استأثرت علیکما به».
و آنگاه می فرماید: به خدا سوگند! من به خلافت رغبتی نداشتم و به زمامداری شما علاقه نشان ندادم و این شما بودید که مرا به آن دعوت کردید و آن را به من تحمیل نمودید و پس از به دست گرفتن زمام امور به کتاب خدا و سنت پیامبر عمل نمودم و نیازی نداشتم که از شما نظرخواهی کنم... .
این سخن نشان می دهد که طلحه و زبیر انتظار داشتند همانند زمان خلفای گذشته در امور مملکتی دخالت و با به دست گرفتن مسئولیتهای کلیدی در چپاول بیت المال نقش فعال داشته باشند که حضرت با قاطعیت خود با جمله «فلم احتج فی ذلک الی رأیکما و لا رأی غیرکما»، آب پاک روی دست آن دو ریخته و برای همیشه، آنان را از دسترسی به مناصب حکومتی ناامید کرده است. و نیز حضرت با عبارت: «نظرت الی کتاب الله و ما وضع لنا و أمرنا بالحکم به فاتبعته و ما استن النبی صلی الله علیه و آله و سلم فاقتدیته»، طعنه ای بر خلفاء گذشته زده و سیره حکومتی آنان را زیر سؤال برده و به عدم مشروعیت کار آنان را در این که به کتاب خدا و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عمل ننمودند، اشاره نموده است، همانگونه که بعد از وفات عمر در شورای معلوم الحال وقتی به او پیشنهاد قبولی حکومت به شرط عمل به سیره ابوبکر و عمر گردید، حضرت با صراحت آن را رد کرد و فرمود:« اسیر فیکم بکتاب الله و سنه نبیه مااستطعت».(23)
ثالثاً: علت بی رغبتی حضرت به حکومت، بخاطر انحرافاتی بود که در زمان خلفای ثلاثه در جامعه ایجاد شده و زمینه ای فساد دامنگیر اجتماع گردید و راه اصلاح بسته شده بود.
همان طوری که حضرت، بعد از قتل عثمان، به هنگام هجوم مردم برای بیعت، فرمود: مرا واگذارید و به سراغ دیگری بروید زیرا به استقبال حوادثی می رویم که چهره های گوناگون و فتنه های رنگارنگ دارد، نه دلیها ثابت می ماند و نه خردها استوار، بخاطر آنکه در عصر خلافت سه خلیفه گذشته، ابرهای فساد، چهره افق را تیره و تار و راههای مستقیم حق را ناشناخته کرده است. و اگر چنانچه دعوت شما را پذیرفته و زمام خلافت را به دست گیرم، آنچه خود تشخیص می دهم با شما رفتار خواهم نمود و به گفتار این و آن و سرزنش گران گوش فرا نخواهم داد:«دعونی والتمسوا غیری فانا مستقبلون امراً له وجوه و الوان لا تقوم له القلوب، و لا تثبت علیه العقول، و ان الافاق قد اغامت، و المحجه قد تنکرت. و اعملوا انی ان اجبتکم رکبت بکم ما اعلم، و لم اصغ الی قول القائل و عتب العاتب».(24)
پر واضح است که انگیزه زیر بار بیعت نرفتن، همان انتظار مردم از علی (ع) است که روشهای گذشته ابوبکر و عمر را ادامه دهد، ولی علی (ع) می داند که بر اثر انحراف جامعه از مسیر صحیحی که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تعیین نموده بود، چه بسیاری از بدعتها به سنت تبدیل شده و چه شبهه هایی بر خردها استوار گشته و مردم راه تشخیص حق را از ناحق و بدعت را از سنت، از یاد برده اند، که سخن علی بنا به نقل ابن ابی الحدید معتزلی گواه روشنی است بر این ادعا:«ان الشبهه قد استولت علی العقول و القلوب، و جهل اکثر الناس محجه الحق این هی».(25)
این خطبه نیز گواه دیگری است که کارهای خلفای گذشته مورد تأیید حضرت علی (ع) نبوده است.
رابعاً: امیرالمؤمنین (ع) در خطبه شقشقیه علت پذیرفت حکومت و تن دادن به آن را، قیام حجت الهی پس از فراهم شدن زمینه آمادگی مردمی می داند. آنجا که می فرماید: اگر همانندی گذشته زمینه حکومت فراهم نبود و مردم آمادگی خود را اعلام نمی کردند و با وجود پشتیبانی مردمی، حجت خداوندی بر من تمام نمی گشت، و اگر پیمان الهی از علماء نبود که در برابر شک پارگی ستمگران و گرسنگی ستمدیدگان ساکت ننشینند، رشته خلافت را رها می کردم و چون گذشته، خود را از صحنه سیاست کنار می کشیدم:«لولا حضور الحاضر و قیام الحجه بوجود الناصر، و ما اخذ الله علی العلماء ان لا یقاورا علی کظه ظالم و لا سغب مظلوم لالقیت حبلها علی غاربها و لسقیت آخرها بکأس اولها».(26)
شیخ مفید می گوید: این خطبه نشان می دهد که اگر علی (ع) با گذشتگان جهاد نکرد، بخاطر نداشتن نیروی کافی بود، و اگر با پیمان شکنان و به مبارزه برخاست، بخاطر آن بود که نیروی لازم در اختیار داشت: «فدل علی انه علیه السلام انما ترک جهاد الاولین لعدم الانصار، و جاهد الاخرین لوجود الاعوان».(27)
سید بن طاووس هم می گوید: این خطبه در حقیقت اعتراض گویایی است بر پیشوایان گمراهی که بر علی علیه السلام سبقت گرفتند: «و فی الروایه من الطعون علی ائمه الضلال الذین تقدموا علی علی بن ابی طالب علیه السلام»(28).
و خامساً: آنچه از سخنان حضرت در پی رغبتی به حکومت نقل شده، مربوط به حکومت ظاهری است که دیگران برای رسیدن به آن دست و پا می شکنند و هزاران گناه و معصیت مرتکب می شوند، و سخن حضرت در ذی قار به ابن عباس که این حکومت نزد من از یک کفش کهنه و مندرس بی ارزش تر است و همچنین جمله «ازهد عندی من عفطه عنز» در خطبه شقشقیه و «ایام قلائل» در نامه 62، گواه زنده ای است بر این ادعا.
و قطعاً مراد حکومت الهی نیست، همانگونه که جنابعالی نیز بدان اشاره فرموده اید که سمت الهی رها کردنی نیست.

پی‌نوشت‌ها:

1- الاخبار الموفقیات: ص 580 و شرح البلاغه ابن ابی الحدید: ج 6، ص 21.
2- تاریخ یعقوبی: ج 2، ص 124، باب خبر سقیفه بنی ساعده.
3- اسد الغابه: ج 3، ص 329 و الکامل فی التاریخ: ج 2، ص 325.
4- مروج الذهب: ج 2، ص 301.
5-الغدیر: ج 7، ص 93 به نقل از تاریخ یعقوبی: ج 2، ص 103، الریاض النضره: ج 1، ص 167، تاریخ ابی الفدا: ج 1، 156، روضه المناظر لابن شخنه هامش الکامل: ج 7، 164و شرخ ابن ابی الحدید: ج1، ص 134.
6- المحلی: ج 9، ص 345، با تحقیق احمد محمد شاکر، چاپ بیروت -دارالفکر.
7- الکافی ج 1، ص 294، خصال شیخ الصدوق، ص 559، العمده لابن البطریق ص 285، الغدیر ج 3، ص 176، از منابع متعدده اهل السنه، مجمع الزوائد الهیثمی ج 7، ص 235، تفسیر الکبیر للرازی 205/1، تاریخ مدینه دمشق لابن عساکر ج 44 ص 370، البدایه و النهایه لابن کثیر ج 7 ص 398.
8- المسائل الصاغانییه ص 109.
9- صفحه 177، مجله یاد شده.
10- مجله یاد شده، صفحه 187.
11- صحیح بخاری: ج 4، ص 42، کتاب الجهاد و السیر باب فرض الخمس، السنن الکبری: ج 6، ص 300، و الطبقات الکبری: ج 8، ص 28.
12- صحیح بخاری: ج 5، ص 82؛ کتاب المغازی باب غزوه خبیر، الطبقات الکبری ج2، ص 315، و سیر اعلام النبلاء: ج 2، ص 121.
13- الکافی، ج 1، ص 376، ج 1، در بعضی از منابع از امام رضا ، آمده: «من مات بغیر امام مات میته جاهلیه»، اختصاص شیخ مفید: ص 268، مستطرفات السرائر: ص 635، تفسیر عیاشی ج 2، ص 303، تفسیر المیزان: ج 13، ص 171.
14- کلینی در کافی با سند صحیح از امام کاظم، نقل کرده که:« ان فاطمه شهیده صدیقه». کافی: ج 1، ص 458. و مرحوم مجلسی در ذیل این روایت آورده:«و هو من لامتواترات». مرآت العقول: ج5، ص 318.
15- اختصاص شیخ مفید: ص 269، مستدرک الوسائل: ج 18، ص 177.
16- الغدیر: ج 10، ص 361.
17- جهت اطلاع بیشتر رجوع شود به کتاب حوار مع الشیخ صالح بن عبدالله الدرویش، تألیف حضرت آیت الله سبحانی.
18- رجوع شود به کتاب: وقعه صفین، ابن مزاحم المنقری: ص 29، با تحقیق عبد السلام محمد هارون، چاپ مؤسسه العربیه الحدیثه، الامامه و السیاسه، ابن قتیبه الدینوری با تحقیق شیری: ج1، ص 113، و با تحقیق زینی: ج1،ص 84، المناقب، موفق الخوارزمی متوفای 568: ص 202، با تحقیق شیخ مالک محمودی، چاپ جامعه مدرسین قم، جواهر المطالب، ابن دمشقی شافعی: ج 1، ص 367، با تحقیق شیخ محمودی، چاپ مجمع احیاء الثقافه الاسلامیه، تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر: ج 59، ص 128 با تحقیق علی شیری، چاپ دارالفکر، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: ج 3، ص 75، و ج 14، ص 35 و 43.
19- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج 14، ص 43، بحار الانوار: ج 33، ص 82، الغدیر: ج 10، ص 320 و نهج السعاده: ج 4، ص 263.
20- وقعه صفین: ص 20 و 29، الامامه و السیاسه: ج 1 ص 113، المناقب خوارزمی: ص 202، جواهر المطالب: ج 1، ص 367، تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر: ج 59، ص 128 و شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید: ج 14، ص 36.
21- آقای واعظ زاده بعد از نقل نامه امام گفته اند: «ممکن است کسی بگوید: این یک حجت بر معاویه است که شورای مهاجرین و انصار را راه انتخاب خلیفه می دانسته است و دلیل نیست که آن حضرت، این شرط را اولویت دوم می دانسته و آن را مشروع می داند، خوب این یک احتمال است.
22- مجله یاد شده صفحه 177.
23- تاریخ یعقوبی: ج 2، ص 162. و رجوع شود به: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ج 1، ص 188، ج 9، ص 53، ج 10، ص 245 و ج 12، ص 263، الفصول فی الاصول جصاص: ج4، ص 55، اسد الغابه: ج4، ص 32، السقیفه و فدک جوهری: ص 86، تاریخ المدینه ابن شبه النمیری: ج 3، ص 930، تاریخ الطبری: ج 3، ص 297، تاریخ ابن خلدون ق 1، ابن خلدون: ج 2، ص 126 و الشافی فی الامامه: ج 4 ص 209.
24- نهج البلاغه: خطبه 92.
25- شرح نهج البلاغه: ج 7، ص 34.
26- نهج البلاغه: خطبه 3.
27- الافصاح: ص 46.
28- الطرائف: ص 419.

منبع:فصلنامه سالنمای النهج، شماره 6-8.