نویسنده: هربرت مارکوزه
مترجم: یوسف نراقی




نظریه «ماکس وبر» درباره سرمایه داری و صنعتی کردن (1)
مفهوم سرمایه داری و صنعتی کردن در کار ماکس وبر به دو علت ذیل مسأله ای غامض و قابل تأمل است: اولاً بعنوان سرنوشت مقدر تاریخی دنیای غرب، ثانیاً بعنوان سرنوشت آلمان معاصر که بوسیله بیسمارک بوجود آمده است. بعنوان سرنوشت مقدر غرب، آن دو خصوصیات غالب عقلانیت غربی هستند. وبر در تمام کارهایش، چه آشکار و چه نهان، چه مترقی و چه ارتجاعی، در جستجوی تظاهر عینی عقل است.
بعنوان سرنوشت مقدر آلمان مدرن، این تظاهرات عینی عقل یعنی سرمایه داری و صنعتی کردن، سیاست رایش سوم را تعیین کردند: در مرحله نخستین بعنوان وظیفه تاریخی بورژوازی آلمان در سرنگون کردن دولت فئودالی محافظه کار، و در مرحله بعدی، بعنوان برقراری دموکراسی، و بالاخره جک علیه سوسیالیسم و انقلاب، اساساً همین مفهوم وابستگی متقابل صنعتی کردن، سرمایه داری و حراست ملی است که احساسات تند و منحوس وبر را در مبارزه علیه کوششهای سوسیالیسم در سال 1918 تحریک کرد. بعقیده وی، سوسیالیسم در مفهوم «عقل غرب» و «دولت ملی» ایجاد تناقض می کند، بنابراین، این یک اشتباه تاریخی جهانی است، اگر نه یک جنایت تاریخی جهانی (2)- هر آنچه که از سرمایه داری منظور نظر باشد، در مرحله اول و قبل از هر گونه ارزیابی، بایستی بعنوان عقل ضروری ادراک شود.
در تجزیه و تحلیل ماکس وبر از سرمایه داری صنعتی، عناصر فلسفی، تاریخی، سیاسی، و جامعه شناسی بطور اساسی با هم در رابطه می باشند. تئوری وی از یک علم ذاتاً مستقل از تأثیر ارزشها Value Free society اخلاقی بی طرف، خود را به همان نحوه ای که در عمل بود، آشکار می کند: کوششی در جهت «استقلال» بخشیدن به علم برای پذیرفتن ارزشهای اجباری که از خارج از حوزه علوم به آنها تحمیل شده است. وظیفه تئوری وبر درباره دانش، از همان اوان سخنرانی وی در افتتاحیه فرایرک کاملاً آشکار بود. در این سخنرانی وی آشکارا و با خونسردی تئوری خود را درباره اقتصاد مستقل از تأثیر ارزشها تحت تابعیت ادعاهای قدرت سیاسی امپراطوری درآورد. وی بعداً در سال 1909 کاملاً بدون ابهام چنین بیان کرد:
«دلیل اینکه چرا من در هر فرصتی با همچو دقتی و شاید مصرانه در رد درهم آمیختگی مسأله «آنچه که هست» و «آنچه باید باشد» می کوشم، این نیست که من به مسأله «آنچه که باید باشد» کمتر ارزش قائلم، بلکه درست برعکس آن، چون من نمی توانم مسائل و مشکلات مهمی که جهان را تکان می دهند، مسائلی که مهمترین مشکلات بشر، تناسب تصورات و خیالات باطن وی را تکان می دهند، تحمل کنم. من نمی توانم این مشکلات را که به «مشکل تکنیکی اقتصادی تولید» تبدیل شده اند متحمل شوم و در اینجا از آنها بعنوان مشکلی بتوان در درون حوزه سیستم ویژه ای نظیر اقتصاد بحث کنم.» (3)
ولی حوزه ارزشها، «آنچه که باید باشد»، که از علوم سوا شده اند، در عین حال از علوم محفوظ و انتقادات علمی در مصون نگهداشته شده اند. از مدارک و شواهد علمی «ارزش هیچ نوع عالی و خیالی قابل استنتاج نیست.» این البته تجزیه و تحلیل ماکس وبر از سرمایه داری صنعتی است که سعی دارد نشان بدهد که نظریه بی طرفانه بودن علم، و یا لااقل در رابطه با ارزشها و آرمانها، غیرقابل دفاع است. مفاهیم صرف فلسفی - جامعه شناسی مستقل از تأثیر ارزشها، در روند خود به نقد ارزشها تبدیل می شوند، و نتیجتاً مفاهیم صرف علمی و مستقل از تأثیر ارزشها، ارزشهای پنهان خود را آشکار کرده و مبدل به نقد داده هائی می شوند که در پرتو این داده ها علیه اشیاء و بشر وارد عمل می شوند. آنچه که «باید باشد» خود را در آنچه که «هست: تجسم می بخشد. پویائی پایان ناپذیر از این مفاهیم واقعیت آنها را بروز می دهد، در کتاب «اقتصاد و جامعه»، یکی از مهمترین نوشته های ماکس وبر که تا حدی نیز مستقل از تأثیر ارزشها هست، جائیکه روش تعریف صرف، طبقه بندی و گونه شناسی واقعاً درهم آمیخته است، فقط می توان از «صرف گرائی» بعنوان مفهوم واقعی و عینی نام برد. اعتبار این واقعیت نتیجه توده ای از اسناد و مطالب کار عظیم (که امروزه امکان ناپذیر جلوه می کند) و روشنفکرانه وبر است که به وی امکان داد تا به عمل تجرید مبتنی بر تشخیص و تغییر دائمی بین اساس و غیر اساس، واقعیت و ظاهر دست زند. تئوری صرف وبر بوسیله مفاهیم انتزاعی خود به نتایج و هدفهائی دست می یابد که جامعه شناس تجربی کاذب و غیرتئوریکی مخالف تئوری در رسیدن بدان سعی بیهوده و عینی می کند. آنچه که جامعه شناس وبر کسب می کند عبارتست از تعریف صحیحی از واقعیت، مفهوم سرمایه داری صنعتی در تئوری صرف وبر از «عقلانیت» و «سلطه» عینیت می یابد، که در واقع مفاهیم اساسی و تم های عمده کتاب «اقتصاد و جامعه» می باشد.
حال سعی ما بر این است که رابطه بین سرمایه داری عقلانیت و سلطه را در عقاید وبر روشن سازیم، در شکل کاملاً کلی خود می توان به شرح ذیل خلاصه کرد: ویژگی اندیشه غربی از عقلانیت خود را در سیستمی از فرهنگ مادی و معنوی (مثل: اقتصاد، تکنولوژی، علم، هنر و روش زندگی) تجسم بخشیده، و در درون سیستم سرمایه داری به رشد و توسعه کامل خود نائل می شود. این سیستم تمایل به نوعی سلطه و اقتدار دارد که به عقیده وبر سرنوشت مقدر دوران معاصر است که عبارت است از سلطه مطلق بوروکراسی، ایده عقل بعنوان عقلانیت یا منطقیت دنیای غرب، مفهوم اساسی و رابط مفاهیم وبر است. بحث خود را با بررسی این مفهوم آغاز می کنیم.

عقلانیت صرف و نظری

در نظر ماکس وبر نوعی عقلانیتی وجود دارد که فقط در غرب بوجود آمده و در شکل گیری سرمایه داری کمک فراوانی کرده و در آینده بشر نقش قاطعی دارد. کوشش وبر در تعیین تظاهرات چندگانه این عقلانیت (که البته متناقض هم هستند) قسمت اعظم کار وی را تشکیل می دهد. «روح سرمایه داری» آنچنانکه وی در جلد اول مجموعه مقالات جامعه شناسی مذهب شرح می دهد، یکی از این تظاهرات چندگانه است. در دیباچه این مجله بطور پراگماتیک شرح می دهد که عقلانیتی که در سرمایه داری غرب تجسم می یابد شکل صنعتی کردن جوامع غرب را اساساً از دیگر اشکال اقتصاد و تکنولوژی متمایز می سازد.
عناصر ویژه مفهوم وبر از عقل عبارتند از:
1-به صورت ریاضیات عالی درآوردن تمام تجربیات و شناخت ما، که از موفقیتهای خود در علوم تجربی نشأت یافته و به غلبه حوزه علوم اجتماعی راه گشوده و بعد به تمامی جنبه های زندگی شیوع پیدا کرده است، 2- اصرار در لزوم تجارب عقلی و اثبات منطقی و عقلائی در سازمانهای علم و نحوه زندگی. 3- تدوین و تشکیل سازمان عمومی، بویژه از کارمندان مجرب و ورزیده ای که تمایل به «کنترل مطلق گریز ناپذیری بر تمامی زندگی ما دارند». (5) این خصوصیت اخیر تأثیر مهمی در تغییر عقل تئوریکی به عقل عملی و تاریخی دارد. مفهوم وبر از عقل در آغاز شامل نوعی آگاهی ویژه تاریخی بود که بعداً خواهیم دید چگونه این بخش از نظریه وی از این آگاهی دچار تضعیف شده تا اینکه بالاخره هر نوع موقعیت قاطعی را ترک گفته است، در جامعه شناسی وی، عقلانیت صرف و نظری بطور غیرقابل اجتناب تبدیل به عقلانیت سرمایه داری می شود: این بعنوان انتظام سیستماتیکی از خواستهای غیرعقلائی برای «بهره برداری» ظاهر می شود، انتظامی که تجلی ویژه آن به «زهد و تقوای - جهانی» پیوریتانیسم (6)مبدل می شود. در این انتظام عقل غربی تبدیل به عقل اقتصادی سرمایه داری می شود، بدین معنی که تحرک دائمی برای تجدید بهره برداری و سود در فعالیتهای اقتصادی سرمایه داری عقلائی، تشبحیع می کند چنین عقلانیتی در واقع شرط اساسی سود جوئی سرمایه داری می شود، که بنوبه خود به سوی جمع آوری سیستماتیک و محاسبه شده سرمایه در «اقتصاد سرمایه داری» جهت یافته است.
پایه های این عقلانیت را تجرد واقعیات تشکیل می دهد. که خود محصول عملی و نظری تشکیلات اجتماعی نوین می باشد. این تجرد دوران سرمایه داری را بر حسب «تبدیل و تقلیل کیفیت به کمیت» تعیین می کند. بعنوان وظیفه و کارکرد جهانی (که تجلی اقتصادی خود را در ارزش مبادله ای تجسم می بخشد) مبدل به شرط مقدماتی قابل محاسبه بودن کفایت و سودمندی جهانی می شود چنانکه این وظیفه جهانی سلطه و اقتدار بر تمامی روابط و مزایای خصوصی را از طریق تقلیل آنها به کمیت و ارزشهای مبادله ای امکان پذیر نموده و تائید می نماید. عقل مجرد در سلطه و اقتدار قابل محاسبه و ارزیابی شده طبیعت و بشر عینیت می یابد. برداشت وبر از عقل خود را درعقل تکنیکی، بعنوان تولید و تبدیل ماده (انسان و اشیاء) از طریق دستگاه منظم و علمی تجسم می بخشد، این دستگاه جهت پیش بینی و محاسبه کفایت و سودمندی بنا شده است، عقلانیت، آن بشر و نهادهائی نظیر کارخانه ها، بوروکراسی دولتی، کار و اوقات فراغت را سازمان داده و تحت کنترل خود در می آورد. برای چه منظور و هدفی آنها را کنترل می کند؟ از این نکته نظیر مفهوم وبر از عقل در سطح عقل صرف و نظری باقی مانده است: بدین معنی که عقل بعنوان تحدید و تجرید تمامی خصوصیات و مزایائی که کفایت و سودمندی قابل پیش بینی دستگاه جهانی سرمایه داری را امکان پذیر نموده است تعریف شده است. ولی اکنون تمامی محدودیتهای عقل صرف و نظری آشکار شده اند. نه هدف ویژه ساختمان علمی - تکنیکی و نه محتوای این ساختمان (موضوع مطالعه آن) می تواند از این مفهوم استنتاج شود. اینها از قلمروئی که مقدم بر عقل صرف مستقل از تأثیر ارزشهاست، بوجود می آیند.
در عقلانیت سرمایه داری، همچنانکه ماکس وبر تجزیه و تحلیل می کند، این عناصر که خارجی و مقدم بر عقل می باشند بطور عینی آن را محدود می سازند، بعنوان دو واقعیت تاریخی ظاهر می شوند:
1-تدارک و تهیه برای احتیاجات بشر - که این هدف اقتصادی است - در چارچوب سرمایه گذاری خصوصی بعمل آمده و محاسبه امکانات سودجوئی و بهره برداری را در درون این چارچوب امکان پذیر می کند. بدین معنی که سود و نفع افراد منفرد سرمایه گذار یا شرکتهای خصوصی باید مدنظر باشد.
2- درنتیجه، وجود کسانیکه قرار است احتیاجاتشان برطرف شود، وابسته و مبتنی بر امکانات سودجوئی فعالیت های اقتصادی سرمایه داری است. این وابستگی در شکل نهائی خود در «کار آزاد» تحقق می یابد که در اختیار سرمایه گذار یا شرکت ها می باشد.
بر حسب مفهوم وبر، این واقعیت ها از خارج از عقل صرف و نظری به آن داده شده اند، ولی بعنوان واقعیتهای تاریخی، ارزش کلی مفهوم وی را تحدید می کند. نه عقیده وبر، واقعیت موضعی عقلانیت سرمایه داری، سرمایه گذاری خصوصی است، سرمایه گذار شخص آزادی است که کاملاً مسئول فعالیت اقتصادی خود می باشد. در این مفهوم، سرمایه گذار در واقع یک بورژوا است و طریق زندگی بورژوازی تجلی خصوصیت خود را در «زهد و تقوای جهانی» پیدا می کند. آیا این مفهوم هنوز دارای ارزش است؟ آیا بورژوازی که وبر آنرا بعنوان عامل و ناقل رشد و توسعه صنعتی می بیند، هنوز همان نقش مؤثر را در سرمایه داری اخیر بازی می کند؟ آیا عقلانیت سرمایه داری اخیر هنوز دارای خصوصیت «زهد و تقوای - جهانی» است؟ بنظر من پاسخ به تمامی این سئوالات «منفی» است. در رشد و توسعه عقلانیت سرمایه داری خود، و خصوصیاتی که وبر به آن نسبت داده، از هم پاشیده و متروک شده است. با از هم پاشیدگی آنها عقلانیت سرمایه داری صنعتی کردن در شکل تازه ای بروز می کند: در شکل غیرعقلانی خود، فقط به ذکر یک جنبه اکتفا می کنیم: «زهد و تقوای - جهانی» دیگر هیچگونه نیرو و محرکی در سرمایه داری اخیر محسوب نمی شود، بلکه این خصوصیت سرمایه داری تبدیل به نوعی راه تکامل سیستم سرمایه داری شده است. کینز آن را چنین بیان می کند: در هر «جامعه مرفه» هر جا که تقوا سد راه تولید و مصرف مواد تولیدی باشد، خطر جدی محسوب می شود. حتی سرمایه داری اخیر در «ردوانکار» تقوا بنا شده است: تنازع بقا و استثمار کار باید هر چه بیشتر تشدید شود تا امکان هر چه بیشتری برای جمع آوری سرمایه بوجود آید. تقوا دیگر مدتهاست که روش زندگی سنتی بورژوازی نیست، بورژوازی بعنوان طبقه نیروهای تولید جامعه را توسعه می دهد، و این آغاز نیروهای منهدم کننده و سازنده آینده است. محاسبه ریاضی وار سودمندی و کفایت پیروزی خود را در خنثی نمودن نیروها و کشت و کشتارها توجیه می کند. شانس خود نابودی یکی در مقام مقایسه با شانس نابودی دشمن، آیا این اعمال مطابق عقل و منطق است و با رشد و توسعه ذاتی اجتماعی آن؟ (7)
اعمال بد امکان ذاتی این عقل و منطق است. علمی که خود را «بی طرف» می دارد و هیچگونه «کوششی» در قضاوت اینکه چه باید باشد از خود نشان می دهد، در واقع خود را دست بسته در خدمت قدرتهای اجتماعی قرار می دهد که تعیین می کنند چه باید باشد و چه هست.
در توسعه عقلانیت سرمایه داری، غیرعقلانی و غیر منطقی تبدیل به عقل و منطق می شود: منطق به عنوان رشد سریع تولیدی، غلبه بر طبیعت، افزایش تولیدات مصرفی و انبار آنها و (گذاشتن آنها در دسترس قشرهای وسیعی از ملت)، این غیرعقلائی است، چرا که تولید بیشتر، غلبه بر طبیعت و ثروت ملی تبدیل به نیروهای مخرب می شود- مخرب نه در مفهوم «صرفاً استعاری، مثلاً حراج ارزشهای فرهنگی عالی، بلکه در مفهوم واقعی کلمه: تنازع بقا در درون قشرهای ملی و بین آنها تقویت می یابد. تعرضات تحت فشار و بند یافته در مشروعیت یافتن شکنجه های قرون وسطائی و انهدام طرحریزی شده علمی بشر رها و سرریز می شوند. آیا ماکس وبر یک چنین توسعه ای را پیشگوئی می کرد؟ اگر مراد از پیشگوئی گفتن واقعه ای قبل از وقوع باشد، پاسخ ما به این سئوال منفی است ولی این گونه رشد و توسعه به طور مبهم در افکار وی بعنوان عقل تکنیکی وجود دارد. در مفهوم تحلیلی وبر از عقلانیت سرمایه داری مستقل از تأثیر ارزشها نه تنها تبدیل به نقد «علم صرف» بلکه مبدل به انتقاد از «ارزش گذاری» و «هدف جوئی» شده و صفات انسانی را از دست می دهد.
در این مرحله انتقاد باز می ایستد و آنچه را که مدعی است که اجتناب ناپذیر است، قبول کرده و شروع به عذر و بهانه می کند، و بدتر از آن، وجود شق دیگری را انکار می کند که عبارتست از خصوصیت کیفی عقلانیت تاریخی. ماکس وبر محدودیت های مفهوم خود را به روشنی تشخیص داد. وی خود را بعنوان یک «بورژوا» معرفی کرد و کارهای خود را با میسیون تاریخی بورژوازی تعیین هویت نمود. بنام این میسیون وی اتحاد و هم بستگی نمایندگان بخشهای بورژوازی آلمان را با رهبران تشکیلات ارتجاعی و اختناق جایز شمرده و قبول داشت. برای تشبیه مخالفین سیاسی خود و چپ های تند بازداشتگاههای روانی، باغ وحش، و آتش گلوله را توصیه می کرد. وی یکی از روشنفکرترین جامعه شناسان، روشنفکرانی را که زندگی خود را در راه انقلاب قربانی می کردند، ملامت و تحقیر می کرد. (8) شخصیت وی در اینجا در خدمت توضیح مفهومی قرار می گیرد و نشان می دهد که تا چه حد عقل خود، در محتوای انتقادی خود، زندانی ریشه های خود می شود: «عقل» در مفهوم عقل بورژوازی، البته فقط بخشی از آن، بنام عقل و منطق سرمایه داری، باقی می ماند.

سرمایه داری و تسلط و استیلا

حال می پردازیم به بررسی و آزمایش توسعه ذاتی مفهوم وبر از عقل سرمایه داری، در سخنرانی افتتاحیه خود در فرایبرک وبر سرمایه داری صنعتی را بعنوان قدرت سیاسی مطلق، یعنی امپریالیسم تجسم کرد که فقط صنایع بزرگ و عظیم قادر هستند که در میدان نبرد و رقابت شدید بین المللی از استقلال ملی دفاع کنند. قدرت سیاسی عظیم امپریالیستی و صنعتی کردن وسیع متمرکز لازم و ملزوم هم هستند، اقتصاد بایستی در خدمت خواستهای دولت و قدرت ملی باشد و با وسایل و ابزار آن کار بکند. نیروهای آرتش و کلنیالیسم وسایل مورد نیاز آمپریالیسم است، وسایلی است که برای تحقق اهداف و ارزشهای علمی بکار می رود، بایستی اقتصاد مستقل از تأثیر ارزشها خود را در اختیار آن بگذارد. بعنوان عقل تاریخی، خواستهای دولت اقتدار سیاسی طبقه ای را ملزم می دارد که قادر به صنعتی کردن جامعه خود بوده و ترقی و توسعه ملت را تحقق و رونق می بخشد – در واقع الزام سلطه طبقه بورژوازی. ولی این خطرناک است که «طبقه ای از نظر اقتصادی در حال زوال، کسب قدرت سیاسی بکند» نظیر جانکرها در آلمان (9) از این نقطه نظر، علم اقتصاد در نظر وبر، و تحت تأثیر قضاوتهای ارزشی سیاسی غیرعلمی، تبدیل به نقد سیاسی و جامعه شناسی دولت زمان بیمارک می شود. این انتقاد از آینده سبقت می جوید: در آلمان، طبقه برگزیده شده از نظر تاریخی، یعنی طبقه بورژوازی، هنوز به حد «بلوغ» نرسیده و در صنعت خود در جستجوی «قیصری» است که نقش بورژوازی را برای وی بازی کند. (10)
کسب قدرت بوسیله طبقه بورژوازی در آن زمان، به مفهوم ایجاد دموکراسی در دولت ما قبل بورژوازی بود. ولی رشد نیافتگی سیاسی بورژوازی آلمان این دموکراسی را تشخیص نداد و آن را وقف «سزاریسم» نمود. واهمه تبدیل دموکراسی – فرم سیاسی که با سرمایه داری صنعتی منطبق می شود – به دیکتاتوری قاطعی می رفت، عقل بورژوا در طلب کرامات غیرعقلائی بود. این پروسه دموکراسی بورژوازی، اگر نه عقل بورژوازی، همواره وبر را مضطرب و آشفته می کرد، که می توان به روشنی در کتاب «اقتصاد و جامعه» وی دید. اینجا باید متذکر شد که وبر خیلی صحیح تر از اغلب سوسیالیستهای معاصر خود، توسعه و تکامل طبقه دیگری را که سرمایه داری را تغذیه و تقویت می کند، یعنی توسعه طبقه پرولتاریا را، پیش بینی کرده بود. وی در سخنرانی افتتاحیه خود در سال 1895 گفت: «خطری از طرف خلق ما را تهدید نمی کند»، آنها هیچ کاری نمی توانند بکنند، بماند که امپریالیسم را به پایان رسانند. این «قشر حاکم و طبقه در حال نضج» است که امکانات ادامه حیات ملت را در نزاعهای رقابت بین‌المللی تهدید می کند.
وبر در سرمایه داری اخیر دو خصوصیت عوضی را پیش بینی کرد: خصوصیت محافظه کاری توده مردم، و گرایش سزاریسم طبقه حاکم. (11) این دو خصوصیت در ساختمان سرمایه داری ریشه نداشتند، آنچنانکه در تئوری مارکسیستی هست. «رشد نیافتگی سیاسی» از آنجائیکه عوامل اساسی ماوراء واقعیت را نمی تواند توصیف نماید، مقوله ضعیف و ناچیزی است، بویژه در مورد عدم امکان برای تولیدات سرمایه داری در حفظ بازار آزاد از طریق رقابت آزاد. تولیدات سرمایه داری با محدودیتهای خود در نهادهای دموکراسی بازار جامعه مواجه می شوند. تمرکز قدرت در دست بوروکراسی در واقع نقطه اوج رهبری و اقتدار است. آنچه که در چارچوب سرمایه داری لیبرال بعنوان «رشد نیافتگی سیاسی» جلوه می کند، عبارتست از رشد و بلوغ سیاسی و سازمان یافتگی سرمایه داری اخیر.
و اما «سربراهی» طبقه تحت تسلط؟ حتی در زمان زندگی وبر، این طبقه، بدلیل یک لحظه تاریخی، تقریباً آماده خاتمه دادن به امپریالیسم بود. از آن به بعد، بلوغ سیاسی طبقه بورژوازی و کفایت مادی و معنوی شیوه تولید سرمایه داری امور را بدست گرفت و پیش بینی وبر را به ثمر رسانید.
حال می پردازیم به بررسی نظریه وبر درباره سرمایه داری در کتاب «اقتصاد و جامعه»، در این کتاب مفهوم سرمایه داری بظاهر از هر نوع شکل علمی خاص مستقل از تأثیر ارزشها پرورانده شده است. در اینجا سرمایه داری بعنوان نوعی «فعالیت اقتصادی عقلائی» و «شکل ویژه ای از حسابداری مالی» تعریف شده است:
«حسابداری مالی عبارتست از ارزیابی و ممیزی فرصتهائی برای موفقیت فعالیتهای نفع سازی و سودجوئی بیشتر از طریق محاسبه کلی میزان دارائی سرمایه گذاری که شامل کالا، جنس، و پول نقد است، و مقایسه آن با محاسبه همانند در مرحله بعدی و در همان روند از دارائی جدیدی که اخیراً بکار انداخته شده است. این عمل بطور دائمی در مورد تشکیلاتی که در ایجاد سود بطور مستمر در حال فعالیت هست، انجام می گیرد. مدت زمان حسابداری حائز اهمیت است، چرا که این عمل بین مرحله نخستین سرمایه گذاری و مرحله نهائی آن موازینی ایجاد می کند.» (12)
حتی در متنهای پیچیده و مغشوش نیز کوشش طاقت فرسا جهت تعریف سرمایه داری بر حسب «علم خاص» و تصفیه آن از هر گونه خصوصیات انسانی و تاریخی کاملاً هویدا است. آنچه که در این نوع تعاریف مهم جلوه داده می شود تجارت است و نه غیر آن، برخلاف تعریف فوق، تأکید وبر در ادامه ما را به تعجب می اندازد: «حسابداری مالی (سرمایه ای) در عقلائی ترین شکل نظری خود منازعه بشر علیه همدیگر را مفرض می دارد.» (13) آنچه که حسابداری مالی (سرمایه ای) علیه بشر انجام می دهد در واقع در تعریف انتزاعی، دقیق تر و روشن تر از تعریف عینی آن بیان شده است: عقلانیت اولین و آخرین ترازنامه هر واحد اقتصادی سرمایه داری متضمن بربریت و نامردمی است. «بطور نظری عقلانی ترین«نوع حسابداری سرمایه ای عبارتست از آن که در چه کسی و در کدام «هدفی» فقط بعنوان کمیت های متغیر در محاسبه فرصتهای کسب و تحصیل سود وارد شده است.

نظریه ماکس وبر (بقیه)

در چنین عقلانیت صرف به ریاضی درآوردن آن تا نهایت محاسبه با تضاد واقعی خود زندگی پیش می رود، و در غایت خود خطر مرگ از گرسنگی تبدیل به نیروی محرکی برای فعالیت اقتصادی افراد بی چیز می شود:
«خطر مرگ از گرسنگی عامل قاطعی در تحرک فعالیت اقتصادی تحت شرایطی از بازار اقتصادی بطور عادی ... برای فقیران و بی چیزان است... که در واقع هم برای خود و هم برای متعلقاتشان، مثلاً زن و بچه، خود را به مخاطره انداخته و بدون تهیه وسایل حیاتی افراد قبول مسئولیت می کنند...» (14) ماکس وبر بارها عقلانیت صرف و نظری را مخالف عقلانیت اساسی و عینی که در ابقا و تقویت اقتصادی بشر از «دیدگاه اصول معین اخلاقی» (15) مورد ملاحظه قرار می گیرد، تعریف می کند.
عقلانیت صرف و نظری، بنابراین، نه تنها در تضاد با اهداف و ارزشهای «سنتی» است، بلکه حتی با اهداف انقلابی در تضاد می باشد. بعنوان مثال، ماکس وبر از طرفی تناقض بین عقلانیت صرف و ارزش سنتی را ذکر می کرد و از طرف دیگر سعی از بین بردن جدائی قدرتها داشت، بعبارت دیگر، وی می خواست استیلاء و غلبه موجود را بطور ریشه ای عوض کند. ولی آیا عقلانیت نظری که تجلی خود را در سیستم اقتصادی سرمایه داری پیدا میکند، واقعاً نظری است؟ بار دیگر تعریف وبر را مورد دقت قرار دهیم:
«عبارت عقلانیت صرف فعالیت اقتصادی» در مفهومی بکار خواهد رفت که مبین افزایش کیفی محاسبه یا ارزیابی که بطور تکنیکی امکان پذیر و عملاً قابل اجرا است، باشد سیستمی از فعالیت اقتصادی وقتی «بطور نظری» عقلائی نامیده خواهد شد که کمیت های مورد استفاده آن برای رفع احتیاجات بشری، که پایه و اساس هر اقتصاد عقلائی است، استعداد آن را داشته باشد که بوسیله اعداد و ارقام قابل بیان باشد.» (16)
واضح است که بر حسب این تعریف یک اقتصاد کاملاً برنامه ریزی شده – مثلاً، اقتصاد غیر سرمایه داری – در مفهوم عقلانیت صرف، منطقی تر و عقلانی تر از اقتصاد سرمایه داری است. چرا که اقتصاد سرمایه داری خود را در محدوده ارزیابی منافع ویژه سرمایه گذاریهای خصوصی و «آزادی» بازار قرار می دهد، اگر وبر اظهار می دارد که همچون اقتصاد برنامه ریزی شده نوعی سیر قهقرائی و یا امکان ناپذیر است، بیش از هر چیز نظر وی به زمینه های تکنیکی متوجه است: در جامعه صنعتی مدرن، جدائی کارگران از وسایل تولید یک اجبار تکنیکی است، که نیاز به کنترل خصوصی و شخصی وسایل تولید دارد. بدین معنی که استیلاء شخص سرمایه دار مسئول را بر سرمایه گذاری ملزم می دارد. بطور کاملاً عینی، واقعیت تاریخی سرمایه داری – خصوصی – در تجزیه و تحلیل وبر، تبدیل به اجزاء ساختمانی نظری سرمایه داری و یا هر نوع فعالیت اقتصادی عقلائی می شود.
ولی فونکسیون منطقی اجتماعی کنترل فردی تولید اقتصادی که بر پایه جدائی تولید کننده از وسایل تولید بنا شده، به ماوراء این نکته حرکت می کند. در نظر ماکس وبر، آن تضمین از لزوم تکنیکی و اقتصادی انضباط کار تشکیلاتی است که بعداً بصورت مدلی برای کل جامعه صنعتی مدرن در می آید. حتی ریشه های سوسیالیسم در انضباط کار کارخانه وجود دارد: «سوسیالیسم نوین از بطن این گونه موقعیت های زندگی و انضباط کارخانه ای تولد یافت» (17). تبعیت سرمایه گذاری خصوصی از «انضباط کار» از طرفی عبارتست از عقلانیت استیلای شخصی و از طرف دیگر، غلبه منطقی اشیاء بر بشر، بعبارت دیگر، استیلای وسیله بر هدف، جهت برطرف کردن احتیاجات بشر. وبر با این کلمات به تز سوسیالیستی اتخاذ سند می کند، ولی به آنها اعتقاد ندارد، بلکه آنچه وی معتقد است عبارتست از اینکه یک جامعه سوسیالیستی به هیچ وجه نمی تواند واقعیت اساسی جدائی کارگران از وسایل تولید را تغییر دهد، چرا که این جدائی خود شکلی از ترقی و تکامل تکنیکی و صنعتی کردن جامعه است. (18) حتی عقلانیت آن برای سوسیالیسم نمی تواند با ایمان کامل به تعهدات خود نسبت به برطرف کردن احتیاجات بشری و از بین بردن تنازع بقا عمل نماید. سلطه منطقی اشیاء بر بشر فقط می تواند بوسیله کنترل منطقی بشر بر بشر جایگزین گردد. بنابراین هنوز این سؤال برای سوسیالیسم نیز مطرح است! «چه کسی قدرت را بدست خواهد گرفت و اقتصاد نوین را رهبری خواهد کرد.» (19)
صنعتی کردن سرنوشت مقدر دنیای مدرن است، و مشکل اساسی صنعتی کردن برای سوسیالیسم و سرمایه داری بقرار ذیل است: چه نوع سلطه و کنترل بر صنعتی کردن و نتیجتاً بر جامعه عقلائی ترین شکل استیلاء است؟ لفظ «عقلائی ترین» هنوز به مفهوم عقلانیت صرف و نظری، که فقط در عمل کرد منظم و قابل پیش بینی و محاسبه شده کل جامعه مرکب تحقق می یابد، می باشد. ولی در روال رشد منطقی آن، عقلانیت صرف بطور قابل ملاحظه ای در تحلیل وبر تغییر حاصل کرده است: این عقلانیت برحسب منطق درونی خود، خود را تابع عقلانیت قدرت و استیلاء قرار می‌ دهد. از آنجائیکه این عقلانیت صرف ماوراء ساختمان خود پا نمی گذارد و چیزی غیر از سیستم خود بعنوان محاسبه خود و عملیات ارزیابی خود ندارد، در کل وابسته و متعین بوسیله اشیاء دیگری در خارج از خود می‌باشد، بنا به تعریف وبر، در این مفهوم عقل مبدل به ماده قائم بذات می‌ شود.
صنعتی کردن و استیلاء «سرنوشت مقدر» جامعه است. برداشت وبر از «تقدیر» تصویری از محتوای ذاتی تجزیه و تحلیل نظری وی است. «تقدیر» قانون اقتصادی و اجتماعی است که مستقل از افراد وجود داشته و هرگونه مخالفت با آن به خود تلاشی می انجامد. ولی جامعه «طبیعت» نیست، پس چه کسی این تقدیر را مقرر می دارد؟
صنعتی کردن مرحله ای از رشد و توسعه استعدادها و احتیاجات بشری است، مرحله ای که در آن بشر علیه طبیعت و خود تقلا می کند. این توسعه می تواند در شکلهای گوناگون و متفاوت با اهداف مختلف انجام گیرد، نه تنها شکل استیلا و کنترل بلکه همچنین تکنولوژی و نتیجتاً احتیاجات و برطرف کردن این احتیاجات به هیچ وجه نمی تواند «سرنوشت مقدر» جامعه باشد. بلکه فقط وقتی تبدیل به تقدیر می شود که بطور اجتماعی و در اثر شرایط قهر [سلطه ی] مادی، اقتصادی و روانی تأئید و قابل اجرا شمرده شوند. برداشت وبر از مفهوم «سرنوشت و تقدیر» بر پایه این واقعیت ها بنا شده است. وی کوری جامعه ای را که مکانیسم تجدید حیات آن ماوراء افراد تشکیل دهنده آن به وقوع می پیوندد. کلیت می دهد، جامعه ای که قوانین استیلاء و غلبه در آن به عنوان قوانین عینی تکنولوژیکی تجلی می کنند. بهرحال واقعیت این است که این قوانین نه «رسمی» و نه «تقدیری» هستند. متن تجزیه و تحلیل وبر یک متن تاریخی است که در آن عقل اقتصادی تبدیل به استیلاء و غلبه می شود – استیلاء به هر عنوانی و بهر قیمتی – از آنجائیکه این عقل تبدیل به «تقدیر» شده است، لذا می تواند نابود شود. تجزیه و تحلیل علمی که این امکان را پیش بینی نکرده، خود را در گرو نه عقل بلکه در گرو عقل استیلای موجود در جامعه قرار داده است، در پروسه تاریخی که در آن فعالیت های اقتصادی انجام می گیرد کل عقل اقتصادی همواره عقل استیلا و غلبه است، که بطور تاریخی و اجتماعی روند اقتصادی را تعیین می کند. در اقتصاد سرمایه داری، هر قدر هم علمی و منطقی غلبه، غلبه تکنولوژی بر بشر است، ولی اقتصاد سوسیالیستی در واقع بر انهدام و تخریب این استیلاء و غلبه بنا می شود.
در کارهای وبر تجزیه و تحلیل نظری سرمایه داری تبدیل به تجزیه و تحلیل شکلهای استیلاء و غلبه می شود. (20) البته این بدان جهت نیست که مفهوم سرمایه داری دیگر ادامه پیدا نمی کند. بلکه به دلیل این است که اصالت آنها خود نشان دهنده نادرستی آنهاست. باید افزود که اینها نه بخاطر اینکه وبر جامعه شناس بد یا ناسازگار بود، بلکه وی موضوع مطالعه خود را به خوبی می دانست، و در اثر کنکاش و جستجو، هدف مطالعه وی بر خود وی مستولی شده بود. در اینجا حقیقت تبدیل به نقد و اتهام شده و اتهام خود تبدیل به فونکسیون واقعی علم شده است. اگر وی در سخنرانی افتتاحیه خود، علم اقتصاد را مادون سیاست قرار داد، این تغییر موضع آن دو در پرتو نوشته های وبر بعنوان صورت منطقی روش وی متجلی می شوند. فقط در صورتی می تواند مؤمن به حقیقت بود که علم «ناب و بی آلوده» بماند. ولی این حقیقت مجبور می کند که دانشمندان تشخیص بدهند که چه نیروئی موضوع و هدف علم را از «خارج» تعیین و تحدید می کند. نیروئی که دانشمند دارای هیچگونه قدرت مقابله با آن را ندارد. بی طرفی دانشمند از قضاوتهای ارزشی همانقدر لازم و ضروری است که این ارزشها صرفاً تظاهر می کنند. چرا که وقتی این بی طرفی واقعیت پیدا می کند که قدرت مقاومت و مقابله با آن را داشته باشد. در غیر این صورت قربانی قدرتی می شود که وی را جهت استعمال خود انتخاب کرده است.
عقلانیت صرف سرمایه داری در دو نکته با محدودیت ذاتی خود مواجه می شود.
1-در واقعیت سرمایه گذاری یا سرمایه گذار خصوصی بعنوان موضوع محاسبه کیفیت فعالیت اقتصادی، 2- در واقعیت جدائی کارگران از وسایل تولید و «کار آزاد».
به عقیده وبر این دو واقعیت تعلق به عقلانیت ویژه سرمایه داری داشته و از نظر تکنولوژی ضروری هستند، بنابراین برای وبر آنها عناصر اساسی استیلای سرمایه داری در جامعه مدرن صنعتی می باشند، که در این صورت غلبه و استیلا خود بایستی در شکل عقلانیت اقتصادی تجلی یابد، در اینجاست که وبر سعی می کند در تجزیه و تحلیل خود از بوروکراسی آن را نشان دهد.

بوروکراسی

استیلای بوروکراتیکی جدائی ناپذیر از جامعه صنعتی در حال ترقی است، این، کفایت و لیاقت کامل تشکیلات صنعتی را بر کل جامعه تحمیل می کند. بطور نظری این عقلائی ترین شکل استیلا است، سپاس به «دقت و صداقت، ثبات و استحکام، شدت و سختگیری و انضباط و قابلیت اعتماد و اعتبار آن، چرا که استعداد ارزیابی آن به رهبران تشکیلات و کسانی که در رابطه با آن فعالیت می کنند» (22)، امکان عمل و کنترل می دهد، چرا که این کنترل از طریق «استیلاء و غلبه به وسیله اطلاعات وسیع»، ثابت، قابل محاسبه و کلاسه بندی شده انجام می گیرد در واقع آنچه غلبه و تسلط می یابد دستگاه بوروکراسی است، چرا که غلبه این دستگاه از طریق اطلاعات کلاسه بندی شده فقط وقتی علمی است که این اطلاعات بطور کامل با امکانات موجود و مطالبات تکنیکی وفق داده شود. بنابر این ریاست بر این دستگاه «برای افراد بی تجربه فقط تا مدت محدودی امکان پذیر است، مثل وزراء کابینه، حال آنکه مدیران حرفه ای دائمی اغلب مدت طولانی بر مسند ریاست تکیه می کنند.» (23)
وبر یک بار دیگر تکرار می کند که هر «سوسیالیسم منطقی مجبور خواهد بود اداره امور جامعه را از طریق بوروکراسی به دست گرفته و آن را بسط و افزایش دهد»، چرا که اداره امور از طریق بوروکراسی چیزی غیر از صرفاً استیلای عینی نیست، که بوسیله شرایط خود مطالبه می شود و بطور مساوی برای اهداف و نهادهای اخلاقی، سیاسی و فرهنگی دارای ارزش است. و این «شرایط عینی» خود دستگاهی هرچه بیشتر تولیدی و کارآمد، هرچه بیشتر قابل پیش بینی است.
مدیریت مجرب علمی دستگاه بوروکراسی بعنوان رسمی ترین تسلط عقلائی، جنبه مادیت عقل است، نوعی جنبه روحانی دادن به مادیت، ولی این روحانیت یافتن در واقع به تناقض خود تبدیل می شود. چرا که دستگاهی که هدفهای مدیریت خود را وضع و تعیین می کند. خود وسیله این کار است. حال آنکه هیچ چیز نمی تواند وسیله خود باشد. حتی تولیدی ترین و مادی ترین دستگاه وسیله ای است برای یک هدف خارجی. تا آنجا که دستگاه اقتصادی سرمایه داری مورد ملاحظه قرار می گیرد، این کافی نیست بگوئیم هدف نهائی این دستگاه برطرف کردن نیازهای جامعه است، مفاد آن در یک مفهوم غلط جهانی، بیش از حد کلی و انتزاعی است. چرا که – حتی خود وبر آن را نیز تشخیص داده – تهیه و تدارک برای احتیاجات بشر نتیجه فرعی اقتصاد سرمایه داری است، نتیجه فرعی که مادون سودجوئی این شیوه تولیدی است، بعبارت دیگر، جنبه ابتدائی سیستم اقتصادی است که تا فرم شیوه تولید سرمایه داری در هم آمیخته است. احتیاجات بشر برای سیستم سرمایه داری وقتی منطقی و اساسی است که مسأله ای در زندگی بشر بعنوان مصرف کننده (و نه تولید کننده، چون این مسأله تا حدی حس شده است) مطرح باشد. بدین معنی که سرمایه دار بتواند پناهگاههای اتمی، زیستگاههای فرعی زیر زمینی، و محل های محفوظ به ثروتمندان بفروشد. ولی اگر مدیریت بوروکرتیک دستگاه سرمایه داری با تمامی عقلانیت خود، در حکم وسیله ای باقی بماند، بنابراین بعنوان عقلانیت وابسته و متعین خواهد بود. بوروکراسی خود را تابع قدرت مافوق و ماوراء بوروکراسی می کند قدرتی که «بیگانه با مدیریت بوروکراسی» است، و اگر عقلانیت فقط در مدیریت تجسم و تحقق یابد، قانون اجرائی قدرت غیر عقلائی است. برداشت وبر از عقل در قدرت کراماتی غیر عقلائی به پایان خود می رسد.

کرامت

از مفاهیم متعددی که وبر بکار برده، شاید «کرامت» بحث انگیزترین و استفهام آمیزترین مفاهیم باشد حتی بعنوان یک لفظ ساده، مبین تصدیق بلاتصویری است از هر نوع موفقیت هدایتگری که از مواهب الهی و شهودات مذهبی برخوردار است. در اینجا سعی ما در کشف مفهومی که روشنگر رابطه دیالکتیکی بین عقلانیت و غیرعقلانیت موجود در جامعه مدرن است، خواهد بود. استیلاء کراماتی بعنوان مرحله ای در یک روند توسعه دوگانه تجلی می‌کند. از طرفی کرامت تمایل به تبدیل به سلطه مستحکم منافع ویژه و تشکیلات بوروکراتیکی آنها دارد، و از طرف دیگر، تشکیلات بوروکراسی را تابع برتری و رهبری کراماتی می کند.
وبر در فصلی تحت عنوان «تغییر و تبدیل ماهیت کرامت» شرح می دهد که چگونه سلطه کراماتی تمایل به تبدیل به «قدرت دائمی» و «تصرف ابدی» دارد. در این روند، کرامت «بدست عده قدرتمندی می افتد که زندگی روزمره مردم را تعیین می‌ کنند، و بالاتر از آن، به منافع اقتصادی مسلط می شوند»، آنچه که در شکل کرامت یک فرد خاص و موفقیت وی شروع می شود در استیلای دستگاه بوروکراسی که حقوق و وظایفی را کسب کرده است خاتمه می یابد. که در آن افراد تحت سلطه کراماتی وظیفه شناس، تابع قوانین و مقررات شده و مجبور از پرداخت مالیات و دیگر وظایف می شوند.
ولی این مدیریت عقلائی مردم و اشیاء نمی توانند بدون رهبری و هدایتگری کراماتی غیرعقلائی انجام وظیفه کنند. چون در غیر این صورت مدیریت روبه روش واقعاً عقلائی گذاشته و سلطه و غلبه کراماتی را منهدم کرده و تبدیل به مدیریت اشیاء خواهد شد. ولی دستگاه مدیریت اغلب مبتنی بر پایه استیلاء و غلبه بوده و جهت نگهداری و تقویت آن تأسیس شده است. یک مدیریت واقعاً «عقلائی» بایستی ثروت ملی و اجتماعی را در جهت رشد و توسعه آزاد اقتصاد و در برطرف کردن احتیاجات بشر بکار گیرد، ترقی و تکامل تکنیکی این امر را هرچه واقعی تر امکان پذیر می گرداند. ولی این، نوعی امکان پذیری است که با عقلانیت دستگاه که مبتنی بر موانع و محدودیت های تولیدی است در تناقض می باشد. به موجبی که این تناقض تبدیل به امر غیرعقلائی و برخورد رودر رو می شود، بایستی بوسیله شکل تازه ای از استیلاء از بین برود، البته اگر بنا باشد که این استیلاء ادامه حیات یابد. دموکراسی دور از دسترس که نتیجه ترقی تکنیکی است – و تمایلات مساوات گرائی که نتیجه رشد تولیدی است – بوسیله کنترل و تحدید دموکراسی خنثی و عقیم می ماند. غلبه بعنوان امتیاز ویژه منافع، و خود متعین بعنوان منافع عمومی، در واحد اجباری جمع آمده اند، تجلی کلاسیک حل تناقضهای اجتماعی عبارت از دموکراسی از طریق مراجعه به آراء عمومی است که در آن مردم مجرب رهبر خودشان را انتخاب کرده و برای مدت معینی و تحت شرایط ویژه ای که بطور دقیق کنترل می شود، قدرت وی را تأئید و سیاست وی را تصویب می کنند. (25) بنابراین برای وبر حق انتخاب عمومی نه تنها نتیجه سلطه و غلبه نیست، بلکه وسیله استیلاء در مدت زمان تکامل تکنیکی خود است. دموکراسی از طریق مراجعه به آراء عمومی است که تحت فشار عقل سیاسی مبدل به عدم عقلانیت می شود.
تجلی خارجی این روند عقل (عقل نظری) در رشد و توسعه سرمایه داری چیست؟ قدرت بی پایه سرمایه داری در برابر قدرت کراماتی مقاومت می کند، و وبر در استعمال لفظ کرامت در جامعه صنعتی معاصر محتاطانه قدم بر می دارد، گرچه موضع و عقاید وی در طول زمان جنگ اول و علیه انقلاب در برابر اوهام کراماتی سر فرود می آورد. ولی واقعیت چیز دیگری است: عقل نظری دستگاه مدیریت که از نظر تکنیکی به کمال رسیده تابع غیر عقلانیت می شود. تجرید و تحلیل وبر از بوروکراسی تحت نفوذ توهمات ایدئولوژیکی وی قرار می گیرد. وی در زمان خود خصوصیات هذیانی دموکراسی مدرن را با بیانیه تلفیقی و سازگار جلوه دادن تضادهای طبقاتی تصویر نمود. مدیریت بوروکراتیکی سرمایه داری صنعتی مدرن گرچه نه ظاهر ایجاد تعادل و تساوی می کند، ولی «پدیده قاطع و نهائی تقریباً منحصر به ایجاد تساوی بین طبقه تحت سلطه و طبقه حاکم است که بطور بوروکراتیک در گروهی سازمان یافته‌ اند. و در وضع جدید رسماً و عملاً دارای موقعیت فرمانروائی مطلقی هستند». (26) بارها وبر تأکید می کند که دستگاه عالی مدیریت که به دلیل عقلانیت نظری خود به کمال تکنیکی رسیده «وسیله ی عالی قدرت برای آنهائی است که دستگاه بوروکراسی را در اختیار دارند.» وی می نویسد:
«وابستگی سرنوشت مادی توده خلق به کارکرد صحیح و درست تشکیلات سرمایه داری خصوصی که همواره در حال رشد بوده و بطریق بوروکراسی هماهنگ و تعدیل می شود. فکر از میان برداشتن این تشکیلات سرمایه داری هرچه بیشتر تبدیل یوتوبیا می شود.» (27)
وابستگی کامل به وظیفه مطلق دستگاه بوروکراسی «پایه های تمامی نظام» اجتماعی را تشکیل می دهد، و از این رو دیگر دستگاه خود مورد سؤال قرار نمی گیرد. «تعیین جهت رفتار زیردستان نسبت به این نظم» اجتماعی استخوان بندی تابعیت طبقه تحت کنترل را که دیگر چندان آگاهی ندارند تشکیل می دهد، چرا که نظم اجتماعی بطور کامل منطقی و بطور خیره کننده با کفایت و کارآمد جلوه می کند. بدین معنی که بوروکراسی چنان کامل و محاسبه شده تمامی وظایف جامعه جهانی را اداره می کند که دیگر هیچ فرد منفردی نمی تواند بدون آن قادر به زندگی بوده و یا نسبت به آن نظر انتقادی داشته باشد. متأسفانه ماکس وبر زنده نماند تا ببیند که چگونه سرمایه داری رشد یافته در کفایت عقلائی را از طریق عقلانیت خود به قدرت عظیم غیرعقلائی مردم را نابود کرده و امکانات شغلی و موفقیت و پیروزی کسب می کند، و چگونه جنون و دیوانگی نه تنها پایه و اساس ترقی سرمایه داری، بلکه هرچه بیشتر شرایط زندگی را تشکیل می دهد. وی زنده نماند تا شاهد «جامعه مرفه»ی شود و ببیند که چگونه سرمایه داری منافع تکنیکی، مادی و فرهنگی را بر باد داده و از آنها سوء استفاده می کند. و چگونه در تهیه و بسیج جنگ، انسانیت را به نسیان سپرده، و بدبختی، ظلم، و ستمکاری برنامه ریزی شده ای را خلق می کند، حتی قبل از رشد قدرت عمل، وبر خطر تسلیم مدیریت بوروکراسی عقلائی را از طریق عقلانیت خود به قدرت عظیم غیرعقلائی تذکر داده بود.
سرمایه داری با تمام عقلانیت خود – یا نسبتاً بخاطر عقلانیت ویژه خود – به نوعی عدم عقلانیت می انجامد نه تنها از نظر اقتصادی، بلکه حتی از نظر مدیریت بوروکراسی دستگاه دولتی، ارزش این را دارد که در اینجا از فلسفه حقوق هگل یادآوری کنیم. هگل معتقد بود که در رأس هرم دولت بورژوازی عقل مطلق قرار دارد که عبارتست از شخص خود «سلطان» مقتدر که بطور تصادفی به آن مرحله رسیده است. بدین معنی که بطور تصادفی و احتمالی در آن خانواده متولد شده است. فلسفه هگل و تئوری وبر در تجزیه و تحلیل عقل بورژوازی محدودیتهای خود را فاش می کنند: بورژوازی خود را با تکامل بخشیدن به پایان می رساند. (28)

تکنولوژی و آزادی

حال بر می گردیم به مراحل روند توسعه ای اندیشه وبر و اهداف آن، برای وبر سرمایه داری غرب تحت سیستم هدف جوئی قدرت سیاسی، اقتصادی و اجتماعی نضج پیدا کرده است: یعنی قدرت امپریالیستی، مدیریت ذاتی این سیستم به طور نظری عقلائی است: یعنی اقتدار و استیلای بوروکراسی این مدیریت سلطه شیء بر بشر را تحقیق می بخشد: یعنی وسایل تکنیکی عقلائی و مستقل و مصون از تأثیر ارزش ها، جدائی بشر از وسایل تولید، و تابعیت بشر از جبر و کفایت تکنیکی در درون چارچوب سرمایه گذاری خصوصی، اینجا ماشین و ابزار تصمیم می گیرد، (29) ولی «ماشین جمود و بی روح غول منجمدی است که قدرت غلبه بر بشر را دارد: چرا که دارای قدرتی است که بشر را مجبور به اطاعت و بندگی می کند.» (30)
و اما اینکه «ماشین غول منجمدی» است، بدین دلیل است که بشر بر بشر فرمانروائی می کند. بنابراین، این تکنیک و عقل برده داری را دوباره زنده می کند. تابعیت از این تکنیک در واقع تحت سلطه قرار گرفتن است، عقلانیت تکنیکی نظری تبدیل به عقلانیت سیاسی مادی می شود. آیا عقل تکنیکی از همان آغاز شروع استیلاء سرمایه گذاری خصوصی بر «کار آزاد» بود؟ تقدیری که وبر در یکی از فرمول بندیهای جبری خود پیش بینی می کرد، به مقیاس وسیعی، به وقوع پیوست: «تشکیلات بوروکراسی با دستگاههائی در دست ساختن خانه های بندگی است، که در آن ها امکانات بشر روزی شبیه دهقانان زمان دولت مصر کهن راضی، خشنود و بی قدرت باشند، زمانیکه چیز تکنیکی صرف، یعنی مدیریت و استقرار صرف و عقلائی تبدیل به تنها و آخرین ارزشی می شود که مسیر و جهت امورشان را با اقتدار تمام تعیین می کند.» (31)
ولی در همین صریح ترین و دقیق ترین نقطه است که تجزیه و تحلیل و برخورد به انتقادی از خود تبدیل می شود، این مسأله روشن است که وبر به چه ژرفائی با دیگر خصوصیات خود درآمیخته و تحت تأثیرشان قرار دارد: ایجاد تعادل بین عقل تکنیکی و عقل سرمایه داری، این نوع اعتقاد مانع از آن بود که وی بتواند ببیند که عقل تکنیکی «ناب و خالص» و صرف و نظری نبوده، بلکه عقلی بود حاکم و غالب که «خانه های بندگی» را بنا می کرد. آیا کمال بخشیدن به عقل تکنیکی می تواند بسادگی وسیله ای برای آزادی بشر باشد؟ به بیان دیگر، تجزیه و تحلیل وبر از سرمایه داری به حد کافی مصون از تأثیر ارزشها و باورکردهای وی نیست، چرا که وی در تعریف عقلانیت صرف و نظری معیارها و ارزشهای ویژه سرمایه داری را وارد کرده است. از همین جا بود که تناقض این عقلانیت اساسی و عقلانیت نظری بوجود آمد. بی طرفی عقل تکنیکی علیه تمام ارزشهای اساسی بیرونی، این بی طرفی عقل تکنیکی بود که به وبر فرصت داد تا قبول کند که منافع (مادی) ملت و قدرت سیاسی آن بعنوان معیارها و ارزشهائی است که به عقل تکنیکی حاکم به آن فرمان می دهد.
مفهوم تکنیکی عقل شاید خود ایدئولوژیکی بود. نه صرفاً اعمال آن، بلکه تکنیک خود بر طبیعت و بشر حاکم و مسلط است. اهداف و منافع ویژه استیلاء چیز «مضاف» و تحمیلی بر آن نیست، بلکه آن خود در درون ساختمان دستگاه تکنیکی وجود دارد. چرا که تکنولوژی خود نتیجه پروژه تاریخی – اجتماعی است، و در این پروژه طرح ریزی شده که متضمن منافع گروه حاکم است معلوم نیست از بشر و طبیعت چه می خواهند بوجود آورند. همچو «اهداف» استیلاء «ذاتی و اساسی» هستند و به همین دلیل به خود عقل تکنیکی متعلق می باشند.
ماکس وبر مفاهیم خود را از عینیات مادی اجتماعی اجتناب ناپذیر انتزاع کرد. ما قبلاً درباره صحت عمل تجرد وی در تجزیه و تحلیل عقل سرمایه داری بحث کردیم. تجرد تبدیل به انتقاد از این عقل می شود، چرا که نشان می دهد که تا چه اندازه عقلانیت سرمایه داری خود که از فعالیت بشر انتزاع شده، بی تفاوت به نیازهای بشری است، و این بی تفاوتی هر چه بیشتر تولیدی و قابل محاسبه و سیستماتیک است. و از اینجاست که «خانه های بزرگی» را هر چه «مزین تر و عالی تر» بنا می کند. طوریکه به تمامی بندگان شامل شود بنابراین عمل تجرد وبر چنان با شواهد مادی آغشته و انباشته است که جامعه مبادله ای عقلائی را قضاوت عقلائی اعلام می دارد. ولی این جامعه در رشد و توسعه خود تمایل به انهدام شرایط مادی خود دارد، سرمایه داری خصوصی دیگر موضع عقلانیت اقتصادی نیست، و «کارآزاد» دیگر بنده های تحت فشار و تهدید به «شلاق گرسنگی» نیستند، جامعه مبادله ای که در آن همه چیز آزاد و منطقی جلوه می کند. تحت کنترل انحصارات سیاسی و اقتصادی قرار دارد. بازار و آزادی آن، که خصوصیت ایدئولوژیکی آن را ماکس وبر به اندازه کافی تصویر کرده است، تابع قواعد مؤثر و موحش قرار می گیرد که در آن منافع عمومی به وسیله منافع ویژه غالب به شدت و دقت تعیین شده و تخصص می یابد. مادیت یافتن منهدم شده است ولی در یک روش فریبنده، جدائی کارگران از وسایل تولید، که وبر آن را نتیجه ضروری تکنیکی می داند، تابع برنامه مدیریت جامعه صنعتی پیچیده می شود. عقلانیت صرف سرمایه داری موفقیت بزرگ خود را در کامپیوترهای الکتریکی که قادر به خدمت به هر نوعی هستند، جشن می گیرید. این کامپیوترها وسایل قدرتمندی در دست سیاستمداران حرفه ای انحصار طالب هستند که قادر به محاسبه برد یا باخت با منتهای اطمینان و یقین می باشند. حتی قادر هستند که شانس نابودی تمامی سیستم سرمایه داری را با مراجعه به محاسبه جمعیت مطیع ارزیای کنند. دموکراسی توده خلق تبدیل به مراجعه به آراء عمومی در اقتصاد و جامعه میشود: بدین معنی که توده خلق رهبران خود را در خانه های بندگی انتخاب می کند.
ولی اگر عقل تکنیکی بعنوان عقل سیاسی تجلی یابد، این بدان دلیل است که عقل تکنیکی و عقل سیاسی از همان آغاز چنین بودند، بدین معنی که در منافع ویژه استیلاء و اقتدار محدود و متعین بودند. مانند عقل سیاسی، عقل تکنیکی نیز تاریخی است. اگر جدائی کارگران از وسایل تولید ضرورت تکنیکی است، «بندگی» ناشی از این وضع ضرورتی نیست. بر پایه موفقیتهای حاصله، یعنی بر پایه مکانیکی کردن تولید و محاسبه، این جدائی محتوی عقلانیتی است که از نظر کیفی متفاوت است، و در جدائی کارگر از وسایل تولید تبدیل به جدائی وی از کار می شود که از نظر اجتماعی ضروری است. در قرنی که تولید در آن ماشینی شده، احتمالاً با انسانهائی که از کار آزاد شده اند به تعبیری ارزشهای ذاتی و نظری دیگر نیازی به داشتن تناقض در اصول خود نیستند چرا که «غول منجمد» ذهنیتی دیگر بی طرف نیست. عقل تکنیکی حال عقل غالب اجتماعی شده است که شاید تبدیل به ساختمان خود شود. عقل تکنیکی، می تواند تکنیک آزادی نیز باشد.
برای ماکس وبر این امکان پذیری حکم یوتونیا را داشت. امروزه به نظر می رسد که وی حق داشت، ولی زمانیکه جامعه صنعتی بر امکانات تاریخی خود فائق آید، آن دیگر عقل بورژوازی وبر نیست که پیروز می شود. خیلی مشکل است که در «خانه های بندگی» دنبال نوعی عقل گشت، یا شاید هم در مفهوم وبر از عقل نوعی استهزا وجود دارد، ولی خود او منکر آن است. آیا وی به نوعی می خواهد بگوید: این همان است که تو عقلش می خوانی؟

پی‌نوشت‌ها:

1- مقاله ی ذیل برای نخستین بار در آلمان در کتاب Max weber und die so ziologie heute و بعد ترجمه انگلیسی آن در New left review شماره 30 به چاپ رسید، برای سومین بار در مجموعه مقالات هربرت مارکوزه H. Marcuse به نام Negations ترجمه و تألیف شاپیرو J.J. Shapiro آمده است. پروفسور هبرمی J. Habermas ضمن تجزیه و تحلیل کارهای وبر در مقاله علمی تحت عنوان Thechnology and Science as ''Ideology'' به پاسخگویی به مقاله انتقادی مارکوزه درآمده است. مقاله پروفسور هبرمی در مجموعه مقالات وی تحت عنوان Towards a Rational society چاپ شده است. (تمام زیرنویسها و تأکید بر کلمات از خود نویسنده مقاله می باشد. مگر آن که با حرف (م) - مترجم- مشخص شده باشند.)
2-ما شاید از خود بپرسیم که اگر وبر می دید که آن غرب نبود که عالی ترین شکل عقلانیت غرب را تحت عنوان سوسیالیسم بکار برد بلکه شرق بود، چه می گفت؟
3- Gesammelte Aufsatze zur Soziologic and Soziolpolitik, Tubigen (Mohr), 1942, p. 419.
4- همان، ص، 402.
5- دیباچه بر جلد اول، ص1.
Gesammelte Aufsatze Zur soziologic…
6- فرقه ای از پروتستانهای انگلستان در زمان الیزابت اول که علیه سنن مذهبی قیام کرده و طرفدار زهد و تقوای باطنی و سادگی و پاکی در نیایش بودند. (م)
7- همان، ص 5-4.
8- این مسأله به روشنی و با شواهد عینی بوسیله ولف مومسن W.Mommsen در کتاب
Max Weker und die deutsche politik, 1950. بررسی شده است.
9- Gesammelte Politisghe schriften, Munehen (Drei Masken Verlag) P.20.
10- همان، ص 27.
11- همان، ص 29.
12-Wirtschaft und Geselschaft, 1922, p. 8.
13- همان، ص 49.
14- همان، ص 60.
15- همان، ص 44.
16- همان، ص 45-44.
17- Gesammelte Aufsatze zur Soziologic … P. 501.
18- همان، ص 502.
19- همان، ص 511.
20- و بر سه نوع استیلاء و غلبه تشخیص می دهد، استیلاء بر پایه سنن Traditional domination استیلاء بر پایه کرامت Charismatic domination و استیلاء بر پایه قانون Legitimate domination وی بین «قدرت» power «استیلاء و غلبه» Domination فرق می گذارد، و گاهی Authority را مترادف Domination به کار می برد. (م)
21- Wirtsehaft und Gesellschaft, pp 19-23.
22- همان، ص، 128.
23- همان، ص 129.
24- همان، ص 762.
25- همان، ص 156.
26- همان، ص 667.
27- همان، ص 669.
28- مقایسه کنید با جمله معروفی از بنیانگذاران فلسفه علمی که در کتاب معروف خود به این مسأله اشاره کرده اند: «سلاحی که بورژوازی با آن فئودالیسم را نابود کرد، اکنون در اثر رشد و توسعه به سوی خود بورژوازی متوجه شده است.» - (م)
29- آیا فیلم ادیسه فضائی، سال 2001 تجسم این گونه نظریه است؟ (م)
30- Gesammelte Politische… P. 151.
31- همان، ص 151.

منبع مقاله: مجلّه ی نگین، شماره ی 162، دی 1357، صص 42-15