کاش کار به همین جا ختم می شد!
هدفمان، بررسی واقعیت بشقاب های پرنده در وهله نخست، از لحاظ پدیدارشناسی روان شناختی است، دلایلی که وادارمان می کرد تا این چنین تحقیق کنیم، کم نبود و باورهای متناقض و «ناممکن»ی که شایعات می پراکندند، مستقیماً ما را به
نویسنده: کارل گوستاویونگ
مترجم: جلال ستاری
مترجم: جلال ستاری
پدیده بشقاب های پرنده در چشم اندازی غیر روانشناختی
هدفمان، بررسی واقعیت بشقاب های پرنده در وهله نخست، از لحاظ پدیدارشناسی روان شناختی است، دلایلی که وادارمان می کرد تا این چنین تحقیق کنیم، کم نبود و باورهای متناقض و «ناممکن»ی که شایعات می پراکندند، مستقیماً ما را به اتخاذ چنین روشی فرا می خواند. چنین تأییداتی که عقل سلیم آنها را بر نمی تابد، به حق، انتقاد و شک و تردید و حتی به وضوح مخالفت برمی انگیزند و بنابراین باید به کسی که این شایعات را توهّماتی می داند که موجب تشویق اذهان در سراسر جهان می شوند و فقط مخالفت و عقلاً حساسیّت و کج خیالی بر می انگیزد، حق داد و با وی همدل و همنوا بود. بی گمان می توان به نوع تبیین روان شناختی ای که ما عرضه داشتیم، کاملاً بسنده کرد و این واقعیت بدیهی را پذیرفت که خیالبافی آگاهانه یا ناخودآگاه که با قصه بافی و دروغ زنی همراه است، در شکل گیری این شایعه، سهمی تعیین کننده دارد. در آن صورت، دیگر باید این داستان را جزء ماجراهای خاتمه یافته دانست.
اما اگر چنین کنیم، موقعیت را آنچنان که امروزه رخ می نماید، به درستی نشناخته ایم. بدبختانه دلایل مستحسنی وجود دارد که به ما اجازه نمی دهد این مسأله را به سادگی رها کنیم. بنا به اطلاعاتی که من گرد آورده ام، نمی توانیم این موقعیت مبتنی بر بسیاری مشاهدات را انکار کنیم که بشقاب های پرنده را نه تنها بسیاری به چشم دیده اند، بلکه ردّ آنها بر صفحه رادار نیز ضبط شده است و نیز بعضی، به ندرت، از آنها عکس گرفته اند. من در اینجا به گزارشهای همخوان Ruppelt و Keyhoe استناد می کنم که نمی باید بی بررسی و مداقه، در صحّت آنها شک کرد و نیز به این واقعیت که پروفسور Menzel، متخصص در فیزیک نجومی، به رغم همه کوششهایش، نتوانست به طریقی خردپسند، حتی یکی از آن گزارشهای تأیید شده را تبیین و توجیه کند. پس آنچه باید روشن کرد این است که آیا فرافکنی های روانی در رادار انعکاس می یابند یا برعکس، ظهور اجسام واقعی و عینی می تواند فرافکنی های اساطیری برانگیزد؟!
توجه داشته باشیم که بشقاب های پرنده، حتی اگر واقعیت مادی داشته باشند، فرافکنی های روانی مطابق با آنها، آفریده خود بشقاب های پرنده نیست، بلکه بشقاب های پرنده آن فرافکنی های روانی را برانگیخته اند.
زیرا تأییدات اسطوره ای در باب بشقاب های پرنده را در هر دورانی می توان یافت چه با بشقاب پرنده و چه بی آن، با این اختلاف که پیش از دوران مشاهده بشقاب های پرنده، این اندیشه به ذهن هیچ کس نمی رسید که زمینه اسطوره ای را با مشاهدات خرجی قیاس کند. نمود و تجلّی و بیانِ اسطوره ای در وهله نخست بر پس زمینه های بس غریب روانی یعنی بر ناخودآگاهی جمعی متکّی است و این پس زمینه ها همواره فرافکنده شده اند. زیرا اشکال کروی آسمانی، تنها اشکالی نیستند که بر آسمان فرافکنده شده باشند، بلکه اشکال فرافکنده دیگری نیز هست. اما فرافکنی این اشکال کروی با زمینه روان شناختی عمومی آن که موجب بروز شایعه مورد بحث است، خصیصه اعلای زمانه ماست. ظهور ظفرمند تصور یک میانجی، خدایی به شکل انسان، در روزگاران پیشین، اندیشه چند خدایی را که پذیرفته و رایج بود، پس راند، اما امروزه آن تمثال و صورت ذهنی در شرف نابودی است. میلیون ها تن که به اصطلاح مسیحی اند، ایمان به میانجی ای واقعی و زنده را از دست داده اند، اما مؤمنان مسیحی می کوشند این ایمان را برای جماعاتِ بدوی، مقرون به واقعیت و حقیقت و قابل قبول کنند، حال آنکه بسیار سودمندتر، واجب تر و مهم تر می بود که این کوشش ها به نفع انسان سفیدپوست صورت گیرد.
اما همواره بسی ساده تر و آسان تر و هیجان انگیزتر است که از موضعی برتر با مردمی فرودست سخن گفت و رفتار کرد. پولس قدیس با مردم آتن و رُم سخن می گفت. مگر آلبر شوایتزر (Albert Scheweitzer) در لامبارنه (Lambarene) کار دیگری می کند؟ حضور شخصیتی چون او در اروپا بیشتر مورد نیاز است.
هیچ مسیحی، منکر اهمیتِ شایانِ اندیشه ای چون ایمان به میانجی و شفیع نیست. همچنین عواقبِ فقدان این ایمان و ردّ چنین تصوری را انکار نمی کند. تصورّی قدرتمند چون تصور وجود میانجی ای الهی، از نیازمندی های عمیق روح و روان آدمی است و این نیاز، وقتی شرح و بیانش، فرسوده و بی اثر می شود، از بین نمی رود. پس در این صورت، آن انرژی ای که آبشخور این تصور بود و آن را زنده نگاه می داشت و ضامن تأثیرش بر روح و روان بود، چه می شود؟ حقیقت است که تخالف و درگیری سیاسی و اجتماعی و دینی ای که نظیرش، بدین پایه و میزان، هرگز در جهان دیده نشده بود، وجدان مردم زمانه ما را دو پارچه کرده است. وقتی تضادها و تخالف هایی چنین بی سابقه، ظهور می کنند، به حق می توان انتظار داشت که نیاز به وجود میانجی گری و شفاعت، احساس شود. اما خواست نومیدانه ظهور میانجی و واسطه ای، مردم پسند و مقبول نیست، زیرا خردگریز و نامعقول و خلاف و روحیّه علمی است. دوران ما که شیفته آمارگیری و ارقام است، چنین چیزی را نمی پذیرد. ازینرو، نیاز به وجود یک میانجی که ناشی از اضطراب بس عمیق آدمی است، فقط سربسته ممکن است بیان شود و به علاوه هیچ کس نمی خواهد اقرار کند که شکاک است، بدانگونه که نخستین مسیحیان بودند، زیرا خوش بینی حسن تصادف («kepp smiling»)، پایه و مبنای آرمان قهرمانی دنیای آمریکایی است. حتی سایه ای از شک و تردید، دالّ بر نیّات خرابکاری تلقی می شود، حال آنکه چنین پیداست که تنها پذیرش معقول شک، موجب می شود که در باب همه چیز و خود تأمل کنیم. حیاتی منحصراً تصنّعی و شتابزده و خواسته و دانسته خوش بینانه و پر جنب و جوش، مانع از آن نمی شود که در ژرفای روان، نیاز به میانجی، ببالد و قوت و قدرت گیرد. هزار بار مشاهده کرده ایم که در روان چنانکه در طبیعت، تنش میان اضداد، توان و قوه مکتومی پدید می آورد که در هر لحظه ممکن است به صورت فوران انرژی، ظاهر گردد یعنی به فعلیّت بیانجامد. سنگ از بالا به زیر فرو می افتد و آبشار را از بلندی به پستی می ریزد، اما میان گرمی و سردی، مبادله ای پرجوش و خروش، صورت می گیرد. همچنین میان قطب های مخالف و متضاد در روان، «رمزی وحدت بخش» که نخست ناخودآگاهست، پدید می آید. امروزه این فرایند در ناخودآگاهی انسان معاصر، به تحقق پیوسته است. یعنی میان قطب های مخالف، به گونه ای خودجوش، رمز وحدت و جامعیت چون رشته اتصال تنیده شده است، چه آدمی بدان هشیار باشد و چه نباشد. به محض آنکه در جهان خارج، چیزی غیرعادی و شگفت مربوط به حیات انسان و چیزها یا اندیشه ها، به وقوع پیوندد، ناخودآگاهی به یک چشم زد، در آن، انباز یعنی فرافکنده می شود و چون جرقّه ای در آن می افتد. ازینرو ظرف یا مخزن فرافکنی، مجهّز و مسلّح به قوای اساطیری، یعنی همان قوای اساطیریِ محتویات ناخودآگاهی که فرد آنها را فرا می افکند، در نظر وی، مقدس و بهت آور (numineux) می نماید. از آن پس این محتویات، به گونه ای شگفت و هراس انگیز، در روان به شدت تأثیر می کنند و به افسانه هایی چنگ می زنند که خصائص اصلی شان از کهن ترین ایّام، تکرار شده است.
بشقاب های پرنده، بهانه ای برای ظهور و تجلّی چنین محتویات روانی بوده اند.
از بشقاب های پرنده تنها چیزی که با اندکی اطمینان می دانیم اینست که سطحی دارند که به چشم دیده می شود و صحنه رادار امواجش را بسان پژواک صوت، ضبط می کند. از این که بگذریم، بقیه چیزها به قدری نامطمئن است که مادام که اطلاعات تجربی دیگری کسب نکرده ایم، باید عجالتاً، امکانات غیرقابل وارسی و شایعات تلقی شوند. نمی توان گفت که بشقاب ها، ماشین هایی با سرنشین اند یا نوعی از موجودِ زنده، انسان یا حیوان، که معلوم نیست از کجا به جوّ کره ما می آیند. احتمال ندارد که شهاب سنگ یا سنگ های آسمانی باشند، زیرا حرکات این اشیاء به گونه ایست که به هیچوجه احساس نمی کنیم با پدیده ای فیزیکی سر و کار داریم. حرکات آنها دلخواه است و به تصور ما حاکی از عکس العمل های مثلاً دالّ بر گریز و پرهیز یا شاید تهاجم و دفاع از خود. این اشیاء در فضا به خط مستقیم حرکت نمی کنند و سرعت شان چون سرعت شهابسنگ ها ثابت نیست، بلکه حرکتی نامنظم چون پرواز حشرات است با سرعتی که از صفر تا هزاران کیلومتر در ساعت تغییر می کند.
شتاب گیری و تغییر جهت دادن این اشیاء چنان است که هیچ موجود زمینی آن شتاب و نیز گرمایی را که می باید بر اثر اصطکاک و مالش پدید آید، تحمل نمی تواند کرد.
مشاهده این اشیاء به چشم و نیز همزمان با رادار، خود، دلیل کافی بر اثبات وجود واقعی آنهاست. اما بدبختانه گزارش های موّثق، این محاسبات را به هم می زنند بدین معنی که در بعضی موارد، آنها را چشم دیده، ولی صحنه رادار، ضبط نکرده است و برعکس، رادار ظهور بعضی اشیاء را بی هیچ تردید ضبط کرده ولی چشم چیزی ندیده است. گزارشهای شگفت انگیزتری هم هست حاکی از گواهی های مهم که من نقل نمی کنم، زیرا به قدری شگرف و عجیب اند که عقل به سختی آنها را باور می تواند کرد.
اگر این اشیاء به گونه ای واقعیت داشته باشند- و این چیزیست که بنا به حکم و قضاوت انسانی، در آن باره شک نمی توان داشت- باید یکی از این دو فرضیّه را به ناچار پذیرفت. فرضیه بی وزنی و یا فرضیه ماهیت روانی پدیده را. من نمی توانم مسأله را فیصله دهم، اما در این اوضاع و احوال به نظرم چنین رسید که دست به آزمونی زده جنبه روانی پدیده و بشقاب های پرنده را بررسی کنم تا شاید به روشن تر شدن مسأله کمکی کرده باشم و چنانکه دیدیم، به بررسی چند نمونه تا حدّ امکان روشن پرداختم و بدبختانه پس از ده سال تلاش، نتوانستم مشاهدات کافی گرد آورم تا بتوان به نتائج متقنی دست یافت و به ناچار فروتنانه تنها به خاطر نشان ساختن جهاتی بسنده کردم که پیگیری آنها در تحقیقات آتی، سودمند خواهد بود. اما نتیجه تحقیق برای تبیین و توجه پدیده از لحاظ روانی، تقریباً هیچ است، هر چند که جنبه روانی در این مسأله، چنان نقشی دارد که نمی توان از آن غافل ماند و بحث در آن باب همانگونه که شرح داده ام به مسائل روانی ای می انجامد مشتمل بر امکانات یا فقدان امکاناتی که به اندازه امکانات یا نبود امکاناتی که ملاحظات فیزیکی در باب بشقاب های پرنده، رو می کنند، حیرت انگیزند. اگر مقامات نظامی مجبور شده اند که دفاتر و اداراتی برای گردآوری و بررسی مشاهدات مربوط به بشقاب های پرنده، تأسیس کنند، روان شناسی به نوبه خود، نه تنها حق، بلکه وظیفه دارد که به روشن کردن این داده های تاریک یاری دهد.
من باید رسیدگی به مسأله ظاهراً ضدنیروی ثقل (یا جاذبه) بودن پدیده بشقاب ها را آن چنان که از حرکت و گردش آنها مستفاد می شود، به فیزیک دانان واگذار کنم و تنها فیزیک می تواند بگوید تا چه اندازه احتمال دارد که این فرضیه به اثبات برسد یا نرسد. اما این نظر که بشقاب ممکن است چیزی روانی برخوردار از بعضی خواص جسمانی باشد، کمتر محتمل می نماید، زیرا باید دانست که چنین چیزی از کجا می آید؟ اگر پذیرش فرضیه بی وزنی، بسی مشکل است، تصور عاملی روانی که مادی شده، به کلی بی اساس است. بی گمان، فراروان شناسی با مسأله مادی شدن (امری روانی) آشناست، اما چنین واقعیتی، بسته به حضور یک یا چند واسطه (medium) است که گویا چنان چیزی (یعنی امری روانی و بی وزن) از ذات یا ماده ثقیل شان می تراود و چنین پدیده ای فقط در محیط دمِ دستشان روی می دهد. می دانیم که جان یا روان توانایی جنبانیدن جسم را دارد، اما این جنبش، تنها در چارچوب ساختار زنده (در محیط پیرامون موجود زنده) امکان پذیر است، ولی اینکه عنصر روانی، صاحب خواص مادی و بار نیروزای کلانی باشد آنچنان که بتوان بدون حضور واسطه، از راه بسیار دور، در آسمان، مشاهده اش کرد، امری است که عقل، از درکش، عاجز است. دانش مان در اینجا می لنگد و بدین جهت، تأمل در باب این مسأله مطلقاً بیهوده است.
به نظرم چنین می نماید (با رعایت همه جوانب احتیاط) که امکان سومی هم وجود دارد و آن اینکه بشقاب های پرنده، تجلیات و نمودهایی مادی، ذواتی با طبیعتی ناشناخته باشند که محتملاً از سماوات می آیند و شاید ساکنان زمین دیرزمانی است که آنها را می دیده اند، ولی چون میان آن ها و انسان ها، وجه مشترک یا طبیعت مشترکی نبوده است، امکان شناسایی شان وجود نداشته است. در سالهای اخیر و در زمانی که دیدگان انسان ها به آسمان دوخته شده است، از سویی به سبب خیالبافی در باب سفرهای فضایی و کیهانی بین کرات که البته امکان پذیر شده است و از سوی دیگر، به جهت آنکه هستی مردم در زمین، مورد تهدید و در خطر نابودی است، محتویات ناخودآگاهی بر تجلیات و نمودهای آسمانی توجیه ناپذیری فراافکنده شده اند و به آنها معنایی نسبت می دهند که کاملاً بی وجه است. و چون ظهور بشقاب های پرنده از جنگ جهانی دوم به بعد، فراوان تر از گذشته شده است، ممکن است این ظهور، پدیده ای از مقوله همگانی (synchronistique) یعنی تقارنی پر معنی باشد. میان موقعیت روانی بشر از یک سو و پدیده بشقاب ها به عنوان واقعیتی فیزیکی از سوی دیگر، هیچ گونه رابطه علّی قابل تشخیص وجود ندارد، اما چنین پیداست که آن دو، همزمان و متقارن اند و این همزمانی و تقارن، بسیار پر معنی است و این رابطه پُر معنی، هم ناشی از فراافکنی است و هم مربوط به اشکال گرد یا استوانه شکل که با محتوای فرافکنده شده (ناخودآگاهی) ارتباط دارد و از وقتی که انسان می زید، آن اشکال مدّور یا استوانه ای، نمودار جمع اضدادند. یک قرانِ «اتفاقی» دیگر، انتخاب علامتی است که بر هواپیماها در روسیه و آمریکا، نقش شده است که در روسیه ستاره سرخی پنج پر است و در ممالک متحده، همان ستاره اما سفید. طی هزار سال، قرمز، رنگ نرینه بود و سفید، رنگ مادینه.
کیمیاگران از «غلام سرخ» (servus rubens) و «زن سپید» (femina candida) سخن گفته اند و معتقد بودند که وصلت آنان، موجب اتحاد قطب های متضاد خواهد شد. وقتی از روسیه سخن به میان می آید، به «پدر مهربان» تزار یا به «پدر مهربان» استالین اشاره می شود. همچنین هنگامی که از آمریکا، سخن می رود، حتماً به استناد این واقعیت که بزرگترین بخش سرمایه در آمریکا، در دست زنان است، به مادر سالاری در آمریکا، نیش می زنند. لطیفه کیسلرینگ (keyselring)را نیز از یاد نبریم که می گوید زنان «مورچگان ملّت» اند. محتملاً به خطا نمی رویم که فرض کنیم چنین تشبیهاتی هیچ گونه ارتباطی با انتخاب رمزها، دست کم از لحاظ علّیت خودآگاه، ندارند. اما گذرا، ذکر این نکته بی لطف نیست که قرمزی و سفیدی، رنگهای زناشویی است و این معنی به روسیه در نقش عاشق سرکش و افراطی «زن سفید» («femina candida») در کاخ سفید، حالتی شوخ و مفرّح می بخشد و ای کاش کار به همین جا ختم می شد!
منبع: یونگ، کارل گوستاو؛ (1382)، اسطوره ای نو، نشانه هایی در آسمان، جلال ستاری، تهران: نشر مرکز، چاپ چهارم 1390.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}