خویشتن یاری
«کلام حق یا مژده خوش به موجب اسمایلز»، که بینشی است دلگرم کننده و خوش، و در کتاب خویشتن-یاری(1859) ابراز شده است، در اروپا و همچنین در خارج، از اقبال عظیمی برخوردار بود. درباره دکتر ساموئل اسمایلز(1904-18129
نویسنده: ساموئل اسمایلز
مترجم: کامبیز گوتن
مترجم: کامبیز گوتن
خویشتن یاری(*)
مقدمه
«کلام حق یا مژده خوش به موجب اسمایلز»، که بینشی است دلگرم کننده و خوش، و در کتاب خویشتن-یاری(1859) ابراز شده است، در اروپا و همچنین در خارج، از اقبال عظیمی برخوردار بود. درباره دکتر ساموئل اسمایلز(1904-18129 گاهنامه ادبی- هنری آتینیومThe Athenaeum ضمن درج خبر مرگ وی چنین نوشت: «شمار سالهایی که عمر وی را می ساخت مهم است. چه، وی کشیده شدن راههای آهن را به چشم دیده، همچو بسیاری از کسان باور داشت این خطوط که مناطق خوش منظره انگلستان را به هم مرتبط می ساختند برای جمعیت کشور مایه ثروت و سعادت گشته، و اینکه کشتی های بخار باعث شده اند مردم با جزایر فرخنده تماس و آشنایی حاصل کنند، و علم مکانیک مفهومش شُکوه و پایداری هزار ساله می بود.» اسمایلز پزشک بود، سردبیری لیدز تایمزLeads Times را برعهده داشت، نویسنده چندین کتاب پرخواننده بود نظیر کتاب خویشتن -یاری.
« خدا آنانی را کمک می کند که به خودشان کمک کنند، » این پند را، که حاصل تجربه عظیمی است در بیانی فشرده و نغز، چه بهتر که ما آویزه گوش خود سازیم. روح خویشتن- یاری در فرد، ریشه هر رشد واقعی است. و چنانچه در زندگی بسیاری به منصه ظهور درآید، منبعِ واقعیِ شادابی و قدرت می گردد. کمکی که از خارج برسد تاثیرات تضعیف کننده ای دارد، ولی کمکی که از درون برآید تقویت کننده است و حیات آرزو. هر آنچه بهر انسانها یا طبقات مردمان انجام شود تا حدودی انگیزه و ضرورت چاره کار خویش کردن را از آنان می گیرد، و هر کجا که آدمیان مورد راهنمایی زیاده از حد و تحت سرپرستی مفرط قرار گیرند گرایش ناپرهیختنی این خواهد بود که به افراد نسبتا بی چاره و درمانده ای تبدیل شوند.
حتی بهترین تشکیلات نیز نمی توانند کمکی فعال به انسان کنند. شاید بالاترین کاری که بتوانند کنند این باشد که آزادش گذارند تا کمال حاصل نموده و وضع فردی خویش را بهتر سازد. ولی در تمامی روزگاران، آدمیان به این باور گرایش داشته اند که سعادت و سلامتشان از طریق تشکیلات قابل تامین است و نه همت شخصی؛ از همین رو، ارزش قانونگذار را به عنوان عامل پیشرفت بشری همیشه خیلی افزوده تر از حد تخمین زده اند. جزیی از هزاران هزار تن بودن، و هر سه سال یا پنج سالی به یکی یا دو نفر رای دادن، هر اندازه هم که چنین وظیفه ای از روی وجدان صورت گیرد، تاثیر چندان فعالی بر هستی یک انسان و یا شخصیت وی نخواهد داشت. به علاوه، هر روز روشن تر از گذشته در می یابیم که عملکردِ حکومت، منفی و دست وپاگیر است، و نه مثبت و کارآمد: آن هم در حیطه اصلی وظیفه اش که حراست باشد، - حراست زندگی، آزادی و دارایی. لذا« اصلاحات»اصلی پنجاه سال گذشته عمدتا انحلال ها و لغو مصوبات را در برمی داشته است. هیچ قانونی از آنچنان توانمند نیست که از فرد کاهلی انسانی کوشا بسازد، کوته فکر کشف گشاده ای را دور اندیش کند، یا مست لایعقلی را هشیار نماید؛ در حالی که هر فردی می تواند هر یک از اینها و یا جمله اینها شود چنانچه خودش اداره کند، آن هم با کاربرد قدرتهای آزاد از برای عمل، و یا با از خودگذشتگی. در واقع تمام تجربه موید این است که ارزش و توانایی یک کشور خیلی بیشتر بستگی به همّت و شخصیت مردانش دارد تا نوع تشکیلاتی که به آنها متکی است. چه، مملکت فقط از مجموعه شرایط فردی است که درست شده است، و تمدن چیز دیگری نیست مگر تکامل حاصل نمودن در امر شخصی.
پیشرفت ملی حاصل تلاش، توان، و سربلندی فردی است، و انحطاط ملی حاصل کاهلی، خودپرستی، و رذیلت فردی. آنچه را که عادت داریم به عنوان پلیدیهای بزرگ اجتماعی به باد مذّمت گیریم چه بسا زاده حیات ننگ آلوده خود ماست؛ و هر چند بکوشیم از طریق قانون تقلیل شان دهیم و یا از میانه براندازیم، باز همانها به شکل دیگر و با جلا و طراوت بیشتر دوباره برمی جوشند، مگر آنکه شرایط فردی زندگی انسانی و درون- مایه او اصلاح اساسی شوند. اگر درستی این نظر را قبول داشته باشیم، پس باید نتیجه بگیریم که بالاترین نوع میهن پرستی و انسان دوستی در این است که کمک کنیم و انسانها را برانگیزیم که برای تعالی و تکامل پیدا کردن به همت آزاد و مستقل خویش توسل جویند، و این که کمتر در اندیشه عوض کردن قانون و تغییر دادن تشکیلات باشیم.
بخت را اغلب سرزنش می کنند که کور است؛ ولی بخت آنقدرها کور نیست که آدمیان کوراند. آنانی که به زندگی عملی نگاه می اندازند درمی یابند که بخت همواره یار و همدم کسانی است که ساعی هستند، همان گونه که بادها و امواج، دریانوردان کارکشته را همره و یاراند. موفقیت بر پاشنه های هر تلاشی که درست است راه پیموده و می خرامد. هر چند امکان این است که بر نقش بخت ارزش زیاده از حد قائل شد و او را تا حدّ الوهیت ستود، چنانچه بعضی از کسان می کنند، با این حال، در هر جهد و تلاش ارزشمندی بخت حقی است که به حقّدار می رسد. برای نیل به موفقیت برخورداری از صفات خارق العاده هیچ لازم نیست. در اکثر مواقع، تنها داشتن دو صفت می تواند کارآمد باشد، - عقل سلیم و پشتکار. در این امر داشتن نبوغ ضروری نیست، هر چند نبوغ در بالاترین نوعش هم از کاربرد آن دو صفت معمولی عار ندارد. بزرگترین مردان جزو کسانی بوده اند که به قدرت نبوغ کمترین باور را داشته اند، و عقل دنیوی و پشتکارشان به همان اندازه ای بوده است که افراد موفق نوع عادی تر بهره برده اند. برخی نبوغ را حتی به مفهوم عقل سلیم تقویت شده گرفته اند. معلم برجسته ای و رئیس دانش سرایی از آن به عنوان نیروی تلاش ورزی و کوشیدنها یاد نموده است. جان فاستر John Foster آن را نبوغ شعله ور کردن آتش درون آدمی تلقی می کرد. بوفون Buffon درباره نبوغ می گفت،- همانا که شکیبایی است.
تلاش عملی چنانچه عاقلانه و با جان و دل انجام بگیرد همواره فرجام خوشی خواهد داشت. تلاشی این چنین، آدمی را به جلو برده به او تعالی می بخشد، شخصیت فردی او را آشکار نموده و با نیرومندی روح عمل را در دیگران برخواهد انگیخت. همگان ممکن است به میزانی برابر بالا نیابند، با این همه هر یک، سرانجام، تا آن حدی که سزاوار است بالا خواهد رفت. به قول ضرب المثل توسکانی، «هرچند همگان را زیستن در پیاتزاPiazza مقدور نباشد، اما از آفتاب هر کس سهم و بهره ای خواهد برد.»
پیش از این به برخی از افراد برجسته برخاسته از میان مردم عادی اشاره کردیم که به یمن همت و تلاش خود به مدارج بالا رسیده بودند؛ ما حتی می توانیم به خودِ گروه والارُتبگانPeerage در انگلستان اشاره کنیم که نمونه های آموزنده ای را ارائه می دهند. یکی از دلایلی که چرا والارتبگان انگلستان، برخلاف والارتبگان کشورهای دیگر، قادر شده اند نیروی حیاتی و حالتِ انعطاف پذیری خویش را به نحوی نیکو حفظ کنند این است که هر چند گاه بهترین خونی، که ثمره کار و کوشش است و صنعت، در شریانهایشان جریان یافته است- اینان از جمله همان کسانی بوده اند که «جگر، قلب، و مغز بریتانیا را» می ساخته اند.. بخش اعظمی از والارتبگان ما، تا جایی که به مقام و عنوان مربوط می شود، افرادی نسبتا جدیدا ند و پشتوانه اشرافی دیرینه ندارند؛ ولی نجابت اینان، که بسیاری از میان پیشه داران صنعت و هنر به والارتبگی رسیده اند، از گذشتگان کمتر نیست. در روزگاران گذشته، ثروت و تجارت لندن، که آن را افراد پرتوان و صاحب همت اداره می کردند، چشمه پرجوشی برای پروردن والارتبگان بود. بدینسان ناحیه امیرنشین کُرن والیس Cornwallis را شخصی به نام تامس کُرن والیسThomas Cornwallis که بازرگانی در چیپ سایدCheapside بود تاسیس نمود. ناحیه امیرنشین اِسِکسEssex را ویلیام کیپِل William Capel ، که بزاز بود، بنیان نهاد؛ و امیرنشین کِری-وِنCraven را تاجر و خیاطی به نام ویلیام کِری- وِن تاسیس کرد. امیرِ جدید واریک Warwick Earl of از نوادگان اشرفای« شاه سازKingmaker » نیست بلکه از نوادگان ویلیام گِرویلW. Creville پشم فروش است؛ همچنین سردودمان دوکهای جدید نورت هامبرلندNorthumberland به پِرسی هاPercies نمی رسد بلکه به هیو اسمیت سان Hugh Smithson می رسد که دارو فروش محترمی در شهر لندن بود.
پرورش اینچنین خصلّتی حائز اهمیت است؛ تصمیم پایدار، درپی جویی آرمانهای با ارزش، جانمایه هر عظمت راستینی در شخصیت آدمی است. نیرو و توان آدمی را قادر می سازد که راهش را از میان مشغله های جانکاه و جزئیات خشک و کسالت زا باز کند و او را در هر مرحله ای از زندگی به جلو برد و به والایی رساند. در پی گیری هر آرمانی به استعداد فوق العاده ای نیاز نیست تا موفقیت را تضمین کند، بلکه قصد، مهم است و پایمردی؛- قدرت دستیابی صِرف داشتن آنقدرها مهم نیست که کوشیدنِ پرشور مهم است وپشتکار نشان دادن. از همین رو نیروی اراده را می توان به قدرت مرکزی شخصیت در آدمی تعبیر کرد؛- به عبارت دیگر آدمی را شخصیت و یا نیروی اراده اش است که می سازد. این نیرو است که بر هر عمل انسان شور و تحرک می بخشد و بر هر کوشش وی روح سرزنده و جان. امید راستین را نیروی اراده شالوده است،- و این امید است که به هستی عطر دل آویز و واقعی می بخشد.
اراده است، - نیروی قصد و نیّت، - که آدمی را قادر می سازد که چه باشد و به چه کاری بپردازد. مرد مقدسی تکیه کلامش این بود، « هر چه را آرزو می کنید، همان هستید: چه این است نیروی اراده مان، به گونه ای جدّی و با خلوص نیّت، در ارتباط با خداوند، که هر آنچه را که آرزو می کنیم همان می شویم. هیچ کس با شور و حرارت آرزوی مطیع و شکیبا و متواضع بودن و آزاداندیشی را در سر نمی پروراند چنانچه نیل به این آرزو برایش مقدور نباشد.» حکایتی نقل می شود درباره یک نجّار که دیدندش روزی به کار تعمیر کرسیِ قضاوت کلانتر شهر مشغول بود، و چون در این کار دقت و سعی وافر می کرد دلیلش را از او پرسیدند؛ جوابی که او داد این بود: «برای اینکه می خواهم چنان محکم باشد و دوام آورد که آن روزی که خودم به عنوان کلانتر و قاضی بر آن نشستم دیگر نیازمند تعمیر نباشد.» و عجیب اینجاست که او چنان عمری کرد که سرانجام بر آن کرسی به قضاوت نشست.
منطق تراشان، درباره ی آزادی اراده، هر استنتاج تئوریک یا نظری که میلشان است بکنند، ولی هر فردی عملا احساس می کند که آزاد است بین نیک و بد یکی را برگزیند، - به عبارت دیگر آدمی صرفا پرکاهی نیست که بر آب افتاده باشد و فقط در جهت جریان آب رانده شود، بلکه در خود قدرتی دارد که همچو یک شناگر ورزیده سینه به امواج آب کوبد و تا حد زیادی در مسیری که خودش می خواهد پیش بتازد. محدودیت مطلقی برای اراده ورزیهایمان مقرّر نشده است، و ما احساس می کنیم و می دانیم که در جولانگه اعمال خود نه در حصار تعیین شده ای گرفتاریم و نه در قید افسونی اسیریم. همه تمایل به والایی در ما فلج می شد اگر به گونه ای عکس این می اندیشیدیم . تمامی نحوه برخورد و رفتارمان باهستی، با قواعدی که در مورد خانواده، ترتیب های اجتماعی و همچنین تشکیلات عمومی رعایت می کنیم ناشی از این باور استوار است که اراده آزاد است. بدون این چنین باورِ استواری آیا هیچ حس مسئولیتی بجا می ماند؟- آیا تعلیم، راهنمایی، اندرز، گلایه و توبیخ اثری می داشت؟ قوانین به چه کار می خوردند چنانچه چاره ساز نمی بودند، و به چاره سازی آن، همه باور نمی داشتند؟ چه، این حقیقتی است همه جا گستر که آدمیان به قوانین تن در می دهند و یا سر از اطاعت برمی تابند آنگونه که خود شخصا آن را تشخیص داده و تصمیم می گیرند. در هر لحظه ای از حیاتمان وجدان ندا در می دهد که اراده ما آزاد است. این تنها چیزی است که تماما از آنِ ماست، و فقط شخصا بستگی به خودمان دارد که بدان جهتی درست بدهیم و یا آن را در مسیری نادرست بیاندازیم. عادات یا وسوسه هایمان اربابان ما نیستند، بلکه این ماییم که بر آنها سَروَری داریم. حتی به هنگام کوتاه آمدن نیز، وجدان به ما می گوید که مقاومت ورزیدن رواست، و چنانچه تصمیم می داشتیم مقهورشان کنیم، برای آن کار به عزمی جزم تر از آنچه در خودمان داریم نیاز نمی داشتیم.
هر طبقه ای از آدمیان که هستی خود را در گرو قرص نانی واسپرده است همواره طبقه دون و وازده ای خواهد بود. آدمیانی که گدامنشانه بر دامن جامعه آویخته اند هرگز از ناباروری و مسکنت رهایی نخواهند یافت، و همواره بازیچه ایام و فصول چهارگانه سال خواهند بود. اینان چون برای خودشان حرمتی قائل نمی باشند. به جلب حرمتِ دیگران نیز موفق نمی گردند. در شرایط بحرانهای اقتصادی این کسان به ناگزیر همگی نگون بخت اند وخانه خراب. چون دوراندیشی نمی کنند و پس انداز، حتی اندکی، هم به کنار نمی نهند که به وقت پریشان روزی به کارشان آید؛ از همین رو دریوزگان رحم و عطای این و آن می گردند، و چنانچه احساس درستی در وجودشان باشد از آینده تیره ای که در انتظار زنان و فرزندانشان نشسته به هراس و لرزش تن می افتند. آقای کابدِن Cobden خطاب به کارگران هادِرز فیلدHuddersfield روزی اینچنین گفت: «دنیا همیشه به دو طبقه از مردمان تقسیم شده است، - آنانی که اندوخته اند و کسانی که خرج نموده اند،- مقتصدان و ولخرجان. و من خودم کلاّشی بیش نمی بودم چنانچه به طبقه ای وعده می دادم که اگر ریخت و پاش و گشاده بازی بکنند، بی فکری بنمایند و تنبلی پیشه سازند پیشرفت خواهند کرد.
نصیحتی هم که آقای برایت Bright به گروهی از کارگران راچدِیل Rochdale به سال 1847 کرد نیز به همان اندازه نیکوست. وی ضمن ابراز عقیده اش که «در خصوص شرافت می توان به این نتیجه رسید که به میزانی نسبتا برابر در همه طبقات یافت می گشته است، «به سخنانش چنین ادامه داد: «برای هر انسانی، یا هر گروهی از انسانها، تنها یک راه امن و مطمئن وجود دارد که به یمن آن می توانند موقعیت کنونی خود را چنانچه خوب باشد حفظ کنند، و یا اگر بد بود بدان بهبود بخشند،- و آن به کار گرفتن توانایی های سخت کوشی، صرفه جویی، اعتدلال، و صداقت و پاکی است. به غیر از به کارگرفتن چنان توانایی هایی راه پرفرّ وشکوه دیگری وجود ندارد که آدمیان بتوانند در آن پیش بخرامند تا از موقعیت ناراحت و ناخوش فکری و جسمانی برهند و روی به سلامت آورند. جانمایه طبقه متوسط در کشورمان را چه چیزی است که می سازد؟ آیا به غیر از آن توانایی های باروری است که به آنها اشاره کرده ام؟ روزگاری بود که حتی بالاترین طبقه در انگلستان هم حال و روزی بهتر از فقیرترین افراد امروزین نداشت. پس چگونه است که هزاران هزار مردم طبقه متوسط در کشورمان از نعمت سواد، آسایش، سعادت و استقلال برخوردارند، یعنی چیزهایی که نیاکانمان هیچ بدانها خو نگرفته و عادت برایشان نبود؟ دلیلش کاربرد همان توانایی های باروری است که قبلا برشمردیم؛ زیرا مرا عقیده بر این است که در هیچ عصری درگذشته این توانایی ها هرگز تا این حد یافت نمی شده اند که امروز در میان انبوه طبقه متوسط کشورمان می توان یافت. وقتی از طبقه متوسط حرف می زنم، منظورم آن طبقه ای است که میان ثروتمندان ممتاز و تنگدستان جامعه قرار دارند؛ و من به یکایک انسانها توصیه می کنم که به خامه فرسایان و حرّافان ولوله انداز متعلق به هر قماش و دار و دسته ای هیچ وقعی ننهند، وقتی اعلام می دارند که این طبقه و یا آن طبقه، این قانون و یا آن قانون، این دوست و یا آن دوست قادر است برایشان چنین وچنان بکند. پس از تعمّق طولانی و مشاهده بسیار، به شما اطمینان می دهم که برای طبقات کارگر در این کشور راه درست دیگری برای بهبود وضعشان وجود ندارد مگر همین راهی که بسیاری اینک در پیش گرفته اند و می پیمایند - یعنی، راهی که با کاربرد توانایی های ذکر شده، و اعتماد به خویشتن داشتن ها، می توان چاره مشکلات را گشود.
کتابهای پرخواننده متعددی نوشته شده اند تا عوامُ الناس را بگویند که راز بزرگ پول درآوردن چیست. ولی همان گونه که از ضرب المثل های ملتها به خوبی برمی آید. در دل این امر هیچ نوع رازِ نهفته ای نیست. « ازچندین کم، کلان به وجود می آید.»- «مواظب پنی هاPennies (پولهای خُرد)باش که پوندهاPounds (اسکناسها) از خودشان مراقبت خواهند کرد.»- «یک پنی پس انداز شده یک پنی ثواب است و عایدی.»- «مال اندیشی، مادرِ بخت است و خوش اقبالی.»- «نابرده رنج گنج میّسر نمی شود.»- «مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد.»-« کلید تهی دستی، تنبلی است.»-« کار میکُن تا کامروا بشوی.»- «کسی که کار نکند، غذا نیز نصیبش نخواهد شد.»- «جهان از آنِ کسی است که سخت کوش و شکیبا باشد.»- «نقدینه چو تماما زدست رفت، با آه چه سودایی توان کرد.»- «بی شام به بستر رفتن بهتر از مقروض بپاخاستن است.»- «ساعت صبحگاهی، طلا اندر دهان دارد.»- « اعتبار است که ره گشاست.» اینها نمونه هایی از ضرب المثل های حکمت آمیزند که جملگی ذخیره تجربه نسلهای متعدد را می نمایانند و بهترین حربه های پویندگی و تلاش در جهان می باشند. اینها خیلی پیش تر از آنکه کتابها ابداع شوند وِرد زبانهای مردم بود؛ و همچو ضرب المثل های مشهور دیگر جزء دستورات اخلاقی محسوب شده و همگان بدان عمل می کردند. افزون بر این، اینها با گذشتِ روزگاران دراز همچنان تا به امروز دوام آورده اند و تجربه روزانه بر درستی و قدرت و سلامتشان شهادت می دهد.
پی نوشت ها :
Samuel Smiles: self-help (Boston: Ticknor and Fields, 1860), pp, 15-17, 67-8, 167-9, 189, 191-2, 265-7, 279.
منبع: فرانکلین، لوفان باومر؛ (1389)، جریان های اصلی اندیشه غربی جلد دوم، کامبیز گوتن، تهران، انتشارات حکمت، چاپ دوم، 1389.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}