نویسنده: سید حسین نصر
مترجم: احمد آرام



 

تاریخچه کیمیاگری

کیمیا، به صورت کلی، و بدان گونه که در طول تاریخ دراز آن فهمیده و عمل شده، تنها با جنبه مادی هستی سرو کار نداشته، بلکه با جنبه لطیفتر یعنی جنبه روانی و روحانی آن نیز مربوط بوده است. باید میان کیمیای روحانی، که موضوع آن روح و هدف آن تبدل آن است، و کیمیای «مادی» که با مواد مختلف و بالخاصه فلزات سرو کار دارد و مورد استعمال صنعتگری و دستورزان و افراد پیشه ور بوده است، تفاوت قائل شویم. ولی، هر دو دسته رموز و زبان مشترکی را به کار می بردند؛ از این گذشته، هر دو با پیوندی به یکدیگر مربوط می شوند که مراتب مختلف وجود را به یکدیگر اتصال می دهد.
در میان نویسندگان درباره کیمیا، بعضی اساساً با تغییرات درونی سرو کار داشته اند، و بعضی دیگر با تبدلات شیمیایی؛ ولی گروه سومی نیز بوده است که عملیات خارجی را همچون تکیه گاهی برای تحولات درونی روح به کار می برده اند. مثلاً، در میان آثار کیمیایی اسلامی، نوشته های عراقی بیشتر به دسته اول مربوط است، و آثار رازی به دسته دوم، و آثار جابر غالباً از دسته سوم است، و این مطلب از منتخباتی از آثار ایشان که در این مقاله خواهیم آورد، آشکار می شود. و نیز نمونه هایی از تبدل کیمیایی به توسط مرشدان و پیران صورت گرفته است که شکل تصرف معجزه مانند دارد، و به همین جهت باید آن را به عنوان حالت خاصی در سنت کیمیایی تلقی کنیم. بنابراین کیمیا را، با آنکه با شیمی ارتباطی دارد، نمی توان همچون مقدمه و پیش درآمد شیمی به شمار آورد. اگر غرض ما تنها تجسس در مبادی شیمی باشد، همان اندازه که به کتابهای کیمیا باید مراجعه کنیم، به منابع مربوط به فنون صناعت نیز باید نظر داشته باشیم، چه در کیمیا با علمی روبه رو هستیم که موضوع بحث آن هم روح است و هم جهان اجسام معدنی.
ولی، با در نظر گرفتن تمایز کلی میان کیمیا به عنوان یک علم النفس و کیمیا به عنوان پیش درآمدی از علم شیمی، باید این مطلب را نیز به یاد داشته باشیم که مردمان قرون قدیم، نظام مادی و نفسانی و روحانی را، بدان صورت که در زمان حاضر میان ما مرسوم است، از یکدیگر متمایز نمی شناخته اند. روحیه انسان مقدم بر قرون جدید، «سادگی» خاصی داشته است که برای او «ترکیب کردن» زمینه های مادی و نفسانی را ممکن می ساخته، وبدین جهت آن گونه مردمان به نمودهای فیزیکی به معنایی عمیق تر از واقعیتهای عینی ساده توجه داشته اند. همین اعتقاد به حالات مضاعف وجود و پیوستگیهای آنها به یکدیگر و امکان انتقال از یک مرتبه وجود به مرتبه دیگر، قالب کلی سنت طولانی کیمیا را، که آغاز آن به دوران ما قبل تاریخ می رسد، فرا گرفته است. رمزها و تمثیلات اصلی کیمیا از دوره های کهن تاریخ بشری سرچشمه گرفته و به علت خصلت انضمامی خود خصوصیت اصیل و جاویدان این طرز نگرش را جلوه گر می سازند. انسان قدیم، در طول هزاره های پیش از تاریخ مدون، فلزات را طبقه خاصی از موجودات می دانسته است که به محیط طبیعی «نژاد آدمی» تعلق ندارند، قدیمیترین آهن شاید از آسمانسنگهایی به دست آمده که، به علت فرو افتادن از آسمان، به تصور آن مردم، دارای خاصیتها و قوای خاص بوده است. استخراج فلزات را در زمانهای قدیم به صورت عملی شبیه مامایی می دانستند که با آن عمل میوه ای را که زهدان زمین به بار آورده است، پس از رسیدن، بیرون می آورند. اصناف فلزگران بابلی و هندی و چینی مانند همکاران معاصر ایشان در قبایل آفریقایی- آداب و شعائر خاصی داشتند تا بدان وسیله خود را از خطر قدرت مهلک مخفی در فلزات در امان نگاه دارند. و خود ایشان نیز گروهی هستند که دیگران باید از ایشان، به خاطر قدرتی که از تسلط بر جهان فلزات پیدا کرده اند، بترسند و پاس ایشان را نگاه دارند.
ولی کیمیا به صورت علم تنظیم یافته خاص، در دوره متأخر تاریخ پیدا شد. تقریباً تا زمان تولد مسیح، در شرق و غرب هیچ کدام به کیمیا همچون یک علم یا یک «فلسفه طبیعی» نظر نمی شده است. این مطلب آشکار است که در مغرب زمین، تولد کیمیا در اسکندریه صورت گرفت، و در این شهر بود که معتقدات جهانشناختی سنت مصری منسوب به هرمس یا تحوت، با زبان فلسفه یونانی، به خود شکل گرفت. در واقع می توان دو مکتب قدیمی کیمیایی را در نظر گرفت. که یکی مصری بود و وابسته به اولومپیودوروس، و دیگری نوافلاطونی و منسوب به ستفانوس.
با کنار گذاشتن کیمیای چینی و هندی، که هر یک نوشته های فراوان مخصوص به خود دارد، و نیز بسیاری از معتقدات جهانشناختی که با کیمیای غربی و اسلامی شباهت دارد، می توانیم مکاتب کیمیایی منشعب از اسکندریه را، که بعدها وارد جنبه های باطنی اسلام و مسیحیت شد، به چهار شاخه تقسیم کنیم: بوزنتی، عربی و فارسی(اسلامی) لاتینی، و پس از قرون وسطایی در غرب.
کهنترین متنهای کیمیای اسکندرانی موجود، بوزنتی است و به زبان یونانی نوشته شده. معمولاً آنها را منتسب به این اشخاص می دانند: زوسیموس، بولوس دموکریتوس، کوسماس کاهن، و نیکفوروس. مجموعه هرمسی از خدای مصری، هرمس مثلث (تریسمگیستوس) نام گرفته است که، نویسندگان آثار کیمیایی و فیلسوفان قرون وسطی عموماً، وی را با یکی از پیغمبران پیش از طوفان نوح، یعنی ادریس ( به عربی اخنوخ) یکی دانسته اند؛ در این مجموعه منابع مهم کیمیای بوزنتی و نیز عربی و لاتینی جمع است، و متونی همچون اندرزنامه کامل و پاپیروس طیبه ای در آن وجود دارد. ولی لوح زمردین معروف که معمولاً به هرمس نسبت داده می شود، محتملاً مبدأ متأخرتری دارد.
در کیمیای اسلامی، که به زودی پس از ظهور اسلام در قرن اول/هفتم، پیدا شده، و سنتی پیوسته تا زمان حاضر دارد، متون فراوان در دست است که در دوازده قرن گذشته تألیف شده و در همه مراحل این صناعت بحث می کند. مهمترین مجموعه از جابربن حیان کیمیاگر است که، نه تنها در جهان اسلام، بلکه در مغرب زمین نیز به نام جبر (Geber) بزرگترین حجت در کیمیا به شمار می رود.
در قرن ششم/دوازدهم، پس از ترجمه شدن متون کیمیایی از عربی به لاتینی، علاقه به کیمیا در مغرب زمین لاتینی رشد پیدا کرد، و این توجه تا قرن هفدهم و حتی قرن هجدهم مسیحی ادامه یافت. کهنترین متن شناخته شده لاتینی توربافیلوسوفوروم Turba Philosophorum(انجمن فیلسوفان) است که آن را از عربی ترجمه کرده بوده اند؛ در میان قدیمیترین پژوهندگان در کیمیا که در این باب تألیفی داشته اند، باید از راجربیکن، آلبرتوس ماگنوس، آرنولد ویلانووایی، ریموند لولی، و کمی بعدتر از نیکولاس فلامل نام ببریم.
حتی پس از پایان یافتن تمدن قرون وسطایی در غرب نیز توجه به کیمیا ادامه یافت؛ در واقع بسیاری از چیزها که تا آن زمان سری باقی مانده بود، به تدریج در اروپا آشکارا در نوشته ها راه یافت. در این مرحله، زبانهای اروپایی محلی-بالخاصه فرانسه و آلمانی و انگلیسی- به موازات زبان لاتینی برای بیان اندیشه های کیمیایی به کار می رفت، و این کیفیت تا قرن هفدهم ادامه داشت. در میان کیمیاگران نامدار این دوره، باید از پاراسلسوس، آگریپا، بازیل والنتین، میکائل مایر و رابرت فلد (هر دوازده فرقه باطنی برادران صلیب گل سرخ) نام برد. هرمسیگری، که یکی از «موارد انطباق» آن کیمیاگری است، نه تنها با قبّاله مربوط می شد، بلکه با نهضت باطنی صلیب گل سرخ و انگلستان نیز بستگی داشت. در طول قرن هفدهم- حتی پس از طلوع «فلسفه مکانیکی»- بسیاری از فیلسوفان و دانشمندان زمان علاقه شدیدی به کیمیا پیدا کردند؛ و گواه بر آن است نوشته های کیمیایی فراوانی که از نیوتن بر جای مانده است. در همین قرن هفدهم بود که پینه دوز حیرت انگیز آلمانی که عارف نیز بود، یا کوب بومه، مشاهدات عرفانی خویش را به زبان کیمیا تعبیر می کرد. سنت کیمیایی و هرمسی، در قرن هجدهم، در انگلستان باقی ماند، ولی در این زمان جهان بینی آن به کلی در محافل علمی «رسمی» مطرود شمرده می شد. در قرن نوزدهم، پژوهندگان معدودی که در مسائل کیمیایی باقی مانده بودند، به شهر فاس، در مغرب (مراکش) هجرت کردند تا با سنت کیمیایی قدیم تجدید عهد کنند.
در طول این تاریخ دراز، اصول کیمیا تقریباً بدون تغییر باقی ماند. چون کیمیا را به معنای اساسی آن در نظر بگیریم، پیوسته علمی روحانی بوده، و در درجه اول با تحول و استحاله روح سرو کار داشته، و برای تأیید خود از اعمال صنعتگری و دستورزی برای تهیه فلزات و نیز از تمثیل و رمز مملکت معدنیات مدد می گرفته است. این امر که استحاله فلزات پست به سیم و زر از لحاظ شیمیایی غیر ممکن است، درست همان چیزی است که ثابت می کند قلمرو روح برهمان قوانین ثابت و لایتغیر جهان مادی بنا نشده است، چه نفس، در نتیجه تلاقی با روح محض، می تواند خود را از تعلقات «مادی» خویش برهاند، و این رهایی چندان شگفت انگیز است که طلا شدن مس به بهترین صورت می تواند آن را مجسم سازد.
ممکن است پرسیده شود که این علم روحانی چه اختلافی با تصوف دارد. عملاً کیمیا با تصوف از آن جهت مربوط است که هدف آن تحقق «حالت حضرت آدم» یا «حالت بهشتی» است، و به این جهت شبیه است به «اسرار صغیر» ازمنه باستانی، در صورتی که تصوف یا عرفان شبیه است به «اسرار کبیر»، منظور از هر عمل روحانی این است که انسان سقوط کرده را از رؤیایی که در آن به سر می برد بیدار کند: پیوسته در رؤیای حالت فردی خویش است، و در رؤیای صور گوناگونی از جهان خارجی که خود را بر وی عرضه می کنند؛ برای خود بهشتی از اوهام بنا می کند تا غیبت خدا را از یاد ببرد. برای آنکه نفس آدمی بار دیگر به دیدار جهان روحانی نایل شود،لازم است که این رؤیا و این جریان بی توقف تصاویر، که انسان سقوط کرده به صورت حالت متعارفی هر روزه ی خود آگاهی خویش به آنها نظر می کند، کشته شود. بنابراین سیر و سلوک و روشهای روحانی در پی آن است که این خواب را بکشد و این جریان تصاویر را قطع کند، خواه بدان گونه که میان پیروان ودانت و بعضی از مذاهب تصوفی مرسوم است- با پرسیدن اینکه «من که هستم؟» باشد، یا با مداومت بر ذکر یکی از اسماء الاهی، که روش اصلی صوفیان است و نظایری در سایر ادیان نیز دارد.
کیمیا، از طرف دیگر، خود رؤیا را برای تعالی یافتن از آن به کار می برد. رؤیای نفس فردی را چندان بزرگ می کند که به ابعاد کیهانی برسد، و زندان هستی فردی را با عشق به زیبایی طبیعی می شکند. رؤیای نفس فردی رؤیای نفس عالم می شود، و محتوی این رؤیا که تا آن زمان ظاهر محسوس اشیاء بود، طبیعت بکر دارای صفای اولیه و فطری آن می شود. از این راه انسان ارتباطی را که میان آدم ابوالبشر- پیش از آن حادثه معنوی که نام سقوط و هبوط آدم به آن داده شده- و سراسر آفرینش وجود داشت، باز می یابد. در پایان کار، آنگاه که فلز پست به زرناب تبدیل شود، کیمیاگر بر این حقیقت وقوف پیدا می کند که در واقع او نیست که شاهد رؤیاست، بلکه مبدأ الاهی جهان است که به جهان چون رؤیایی می نگرد.
به معنایی کلیتر، کیمیا علمی است که جز عنصر روحانی عناصر دیگری را نیز فرا می گیرد. می توان در دوران قدیم سه نوع متمایز از این عوامل و عناصر را در نظر گرفت: یک کیمیای روحانی که اساسیترین سیمای کیمیاست؛ نوعی از شیمی که با اصطلاحات کیمیایی بیان می شد، ولی در حقیقت به تاریخ شیمی و فنون صناعت مربوط است؛ و یک کیمیای متعارفی، که واقعاً در آن کوشش می شد تا از راههای شیمیایی محض طلا بسازند. و کسانی که به آن اشتغال داشتند، توسط خود کیمیاگران، «زغالسوزان» و«دمندگان» نامیده می شدند.
ولی باید دانست که، بر خلاف تصور بعضی از مکاتب، کیمیای روحانی تنها یک علم النفس آدمی به صورتی مستقل از زمینه مادی نیست. جدا کردن کامل نفس یا عنصر روحی از طبیعت، بدفهمی کامل طرز دید کیمیایی است. کیمیای صحیح «علم تقدس» مواد خاکی است- علمی است که با تبدل عناصر خاکی سروکار دارد، و در آن جوهر های مادی شرافت و «قدسیت» پیدا می کنند. بدین ترتیب، کیمیا به جنبه مادی اشیاء همچون واقعیتی مستقل نمی نگرد، بلکه آن را «تراکم» حقایق نفسانی و روحانی از مرتبه های بالاتری از وجود می داند. کیمیاگر در صدد آن نیست که طبیعت را در پرتو خود آن بشناسد، بلکه می خواهد آن را در روشنی چیزی برتر از آن بشناسد. کتاب قرون وسطایی چهارمین کتاب افلاطون (Liber Platonis Quartorum) به روشنی سلسله مراتبی را که کیمیادان از آن راه می خواهد به معرفت دست یابد، نشان می دهد:
بدان که هدف علم پیشینیان (شناختن) چیزی است که همه چیزها از آن پدیدار شده است- خدای نادیدنی و تغییرناپذیر، که با اراده او عقل در وجود آمده است. از اراده و عقل، نفس در وحدت خود وجود پیدا کرده است، از نفس طبایع متمایز تولد یافته که آن نیز به نوبه خود سبب پیدایش اجسام مرکب بوده است. بدین ترتیب معلوم می شود که شناختن یک چیز تنها از راه شناختن آنچه بر آن تفوق دارد میسر است. نفس بر طبیعت تفوق دارد، و از راه نفس است که طبیعت را می توان شناخت. عقل بر نفس تفوق دارد، و از راه عقل است که نفس را می توان شناخت. بالاخره، عقل نمی تواند ما را به آنچه فوق است رهبری کند، یعنی به خدای واحدی که بر همه چیز محیط است و ذات او دریافتنی نیست.
هنگامی که آدمی در اسرار طبیعت نفوذ می کند، «واقعیتهای طبیعت» همچون رموزی شفاف می شوند که «قوای آلاهی» و حالت «فرشته ای» را که انسان هبوط کرده از دست داده است، آشکار می سازند، که تنها وقتی انسان می تواند برای لحظه ای آن را بازیابد که مسحور جذبه زیبایی موسیقی یا صورت زیبایی شده باشد. در چنین لحظات، انسان خود محدود خویش را فراموش می کند، و رؤیای فردی را از یاد می برد، و در رؤیای کیهانی شرکت می کند، و بدین وسیله از زندان نفس اماره خویش آزاد می شود. برای کیمیادان، طبیعت به صورت تن و جسم «کلمه» و جنبه مؤنث فعل الاهی در می آید. اکنون طبیعت جسمی زنده و تقدیس یافته است، انسانی کبیر است شبیه به عالم صغیر، انسانی که «نفخه الاهی» به عنوان اصل محرک و جانبخش در همه جای آن وجود دارد. در نظر کیمیادان، تناظرها- همچون تناظر میان هفت سیاره و هفت فلزی که در زمین در تحت تأثیر آنها پیدا شده، یا هفت مرکز حیات در بدن که بر گرد خورشید قلب در گردشند، و هفت نغمه میزان موسیقی که «موسیقی خاموش طبیعت» را متجلی می سازد- گونه های مختلفی است که کلمه واحد الاهی، از لحاظ عالم صغیری یا عالم کبیری تجسد پیدا کرده است. کیمیادان، در همان طبیعتی که حجاب خدا می شود، طبیعتی را که مایه تجلی خداست اکتشاف می کند.
کار کیمیا تکامل روحانی و جذب طبیعت است؛ یا، چنانکه مایسترا کهارت می گوید، «رسوب گوهرها درابوت ربانی» است، چه «طبیعتی که در خداست به چیزی جز صورت خدا نظر ندارد». ولی امکان این تحول برای تمام طبیعت در این لحظه از زمان بسیار بعید است، چه آفرینش از وضع ابتدایی خود- فردوس یا مرحله بهشتی- دور افتاده است، و هنوز وقت آن نرسیده است که آنچه در مسیحیت به نام اورشلیم آسمانی» نامیده شده، و برای اسلام هنگام تجدید حیات خلقت، هنگام ظهور مهدی (ع) است، بار دیگر استقرار پیدا کند. بنابراین، تحول و تغییر شکل طبیعت مستقیماً تنها در قلب آدمی صورت می گیرد، که همچون افزاری برای عرفان- می تواند در فلزات پست طلا را «ببیند». از این قرار، هدف کیمیا آن است که در آدمی احساس حضور خدا را در همه جا، حتی در قلمرو ماده که کمتر توقع حضور در آن می رود، بیدار کند.
پس، از دید کیمیایی، تبدل فلزات پست به طلا به دست کیمیاگر را می توان نسخه بدل تبدل نفس تباه شده ای به دست پیر و مرشدی دانست. کیمیاگری که در کارخود به درجه استادی رسیده، در فلز پست، امکان «شرافت و تقدیس یافتن» و طلا شدن را «می بیند». بعلاوه، رؤیت او «عملی» است، چنانکه در پیر و مرشد که نه تنها به صورت نظری بلکه به صورت عملی در نفس تباه شده تبدل ایجاد می کند، نیز چنین است.
هنگامی که سنت کیمیایی هنوز زنده بود، کیمیادان نقش کسی را داشت که به طبیعت، که با سقوط انسان «دچار خفقان شده بود»، «نفخه حضور ربانی بدمد»، تا از این راه تصفیه شود. به علاوه، وی در مواد این جهان طبیعت واقعی آنها را بیدار می کرد، و از آنها اکسیری می ساخت که به نفس قوت می بخشید. بنابراین، وی پادشاه واقعی ولی پنهانی طبیعت و سرچشمه فیض آن بود. اگر بنا باشد اصطلاحات مسیحی را به کار بریم، باید بگوییم که نقش وی آن بود که «آیین قدّاسی را به جای آورد که مصالح آن تنها نان و شراب نیست، بلکه کل طبیعت است.» (1)
برای دستورز، هر فرایند، همچون ساختن شیشه شفاف از مواد کدر، که مایه ترفیع رتبه و شرافت ماده می شود. همچون «قداسی» بوده است که در آن گوهر مادی «تقدس می یابد» و جزئی از رب النوع روحانی خود می شود. در تصور صنعتگران قرون قدیم و وسطی، گداختن کانه سیاه و تبدیل کردن آن به فلز درخشان، یا تشکیل شیشه و چیزهای شفاف دیگر، و نیز ساختن چیزهایی بنابر اصول هنرسنتی، فرایندی کیمیایی بوده است که در آن ماده تشریف پیدا می کرده و «مقدس» می شده است. کیمیا تنها تبدیل فلز پست به طلا نبود، بلکه به معنایی وسیعتر هر تبدلی از ماده را شامل می شد که از طریق «حضور معنوی» ماده را پاکتر و شریفتر می کند و آن را رمز و تمثیل مستقیمتر و معقولتر جهان روحانی قرار می دهد.
متنهای کیمیایی، که بیشتر اطلاعات ما درباره کیمیا از آنهاست، عنوان مکملی برای تعلیمات سنتی یا شفاهی داشته است؛ کیمیا پیوسته فنی محرمانه بوده و تنها به کسانی تعلیم می شده که قابلیت فهم آن را داشته باشند و بتوانند به اسرار آن راه پیدا کنند. به همین جهت است که متون کیمیایی غامض و غالباً غیر قابل فهم است؛ تنها با مطالعه آنها نمی توان از طریقه ها و روشهای کیمیا آگاه شد، و به همین جهت عمده اعمال فنی کیمیا بر ما پوشیده مانده است.
با این همه، کیمیا یک «فلسفه طبیعت» دارد که شناختن آن برای ما امکانپذیر است و امروز اهمیت درجه اول دارد، ولو اینکه نتوانیم اعمال کیمیاگری را چنانکه شایسته است فهم کنیم. همه مکاتب کیمیایی در داشتن نظر خاصی نسبت به عالم به یکدیگر شرکت داشتند: و این نظر زمینه کیمیای روحی و کیمیای حرفه ای هر دو بود. کیمیا، به عنوان علم جهانشاختی که از اسکندریه برخاسته بود، به بلوری می مانست که چون در نور معنویت زنده اسلام و مسیحیت قرار گرفت، با جلای خاصی درخشیدن یافت. تکامل آن در اسلام و مسیحیت- همچون خواهرش علم احکام نجوم- سبب پیدایش تغییراتی در صورتبندی آن شد، ولی اصول دید روحانی آن نسبت به طبیعت به همان صورت قدیم باقی ماند. هدف کیمیا، پیش از هر چیز، فراهم آوردن زبان کاملی بود برای سیر کمال نفس از حالت پریشانی و نابسامانی به حالت اشراق و درخشندگی نهایی آن، یعنی همان سیر کمال که غزالی و ابن عربی به نام «کیمیای سعادت» خوانده اند. دیگر اینکه، رمز کیمیا، در اسلام و مسیحیت هر دو، وارد حلقه های سری و آیینی مربوط به اصناف و حرف شد، و برای صنعتگران قدیم این فرصت را فراهم آورد که بتوانند از کاردستی سود روحانی به دست آورند: تحول اشیاء بیشکل به آثار هنری، عنوان مؤیدی خارجی برای تحول درونی صاحب حرفه پیدا کرد.
در جهان مسیحیت، که زمینه را برای کیمیای مغرب زمین فراهم آورد، مکتب هرمسی، که کیمیا شاخه ای از آن بود، تا دوره گوتی عنوان مکملی از مسیحیت را داشت. مسیحیت بر پایه نفرت از شهوت و دنیاپرستی بنا شده. از آن جهت به دنیا توجه ندارد که دنیا را جای ماندن نمی داند و آدمی باید دنیا را ترک کند. مکتب هرمسی به صورت کمکی برای منطقی کردن مسیحیت با قلمرو «نفسانی و کیهانی» در آمد، بدان سان که، به مدد مکتب هرمسی، مسیحیت توانست به صورت یک مجموعه ای درآید و بر همه شئون تمدن فرمانروایی کند. مکتب هرمسی، با دادن رنگ «اسرار صغیری» به پیشه ها و هنرها و علوم و پهلوانی، مراتب مختلف اجتماع را به صورت اجزاء «اسرار کبیر» مسیحیت درآورد. به علاوه، مفهوم معنوی برای طبیعت ایجاد کرد که چنان مفهومی در مسیحیت وجود نداشت، مخصوصاً در علم الاهی سن تومایی که با «دنیوی کردن طبیعت» زمینه را برای جدایی علوم طبیعی از دین مسیحی مهیا ساخت.
میان کیمیا و شیمی جدید یک نوع پیوستگی موضوع بحث وجود دارد، و شاید از لحاظ بعضی از راه و رسمهای عمل نیز شباهتهایی داشته باشد؛ ولی از لحاظ طرز دید و هدف نهایی، فاصله زیادی میان آن دو وجود دارد. در کیمیا، طبیعت مقدس است؛ بنابراین، همه اعمالی که از طرز کیمیاگر بر روی طبیعت صورت می گیرد، از جهت شباهت عالم صغیر با عالم کبیر، تأثیری بر نفس وی دارد. شیمی، برعکس، تنها وقتی جنبه تقدم پیدا کرد که موادی که کیمیاگر با آن سروکار داشت رنگ قدسی خود را از دست دادند، و چنان شد که اعمالی که بر روی آن ها انجام می گرفت تنها در خود آن مواد مؤثر می افتاد.
کیمیا، مانند بسیاری از علوم سنتی دیگر، و برخلاف شیمی جدید، جنبه رمزی و نمادی دارد؛ پایه آن این کلام منسوب به هرمس است که: «آنچه فروتر است نشانه و رمزی است از آنچه برتر است»- بدین معنی که سیماهای محسوس و بلاواسطه اشیا رموزی هستند از قلمرو برتر عقل کلی که بالاتر از قلمرو متوسط قوا و ملکات فردی بشری مانند عقل استدلالگر جای دارد.
بنابراین، علوم مبتنی بر محسوسات شایستگی آن را دارند که در بالاترین مراحل، استفاده عقلی از آنها بشود، و مقصود از کلمه «عقلی» در اینجا تنها «استدلالی» نیست بلکه «مبتنی بر عقل کلی» است که معرفت آن بیواسطه است فه غیرمستقیم.
در دوران قدیم، تحقیق در کیمیا ارتباط نزدیک با علم احکام نجوم داشت، در واقع می توان آن دو را مکمل یکدیگر دانست، که کار یکی به آسمان مربوط می شد و کار دیگری به زمین، به همان معنی که دو کلمه زمین و آسمان از لحاظ کیهانی مورد توجه بود. احکام نجوم بر پایه منطقه البروج و سیارات متکی است، و کیمیا بر پایه عناصر و فلزات. منطقه البروج جهان ارباب انواع است، یعنی جهان پنهانی که در عین حال وجود محضی را که در ماورای آن و برتر از عالم است متجلی می سازد. سیارات همچون صورتهای «مادی» عقل کیهانی هستند که به ترتیب نزولی واسطه هایی را میان «بودن» و «شدن» تشکیل می دهند؛ علم احکام نجوم راه نزولی از قطب معنوی و برتر عالم به قطب مادی و فروتر آن است. کیمیا، برخلاف، از «زیر» و از جوهر یا «ماده اولی» آغاز می کند که قطب فروردین عالم است، و با صعود به طرف قطب برین به کمال می رسد. با چهار کیفیت – قطبیتهای اساسی طبیعت- و با هفت فلز سرو کار دارد که در دوره های باستانی با آنها کار می کرده است. فلزها را می توان صور «معقول» مواد ارضی دانست، درست به همان گونه که سیارات مرئی صور «مادی» عقول فلکی هستند. در میان این دو درجات مختلف وجود کیهانی قرار دارد.
هفت رمز، که هم برای فلزات به کار می رود هم برای سیارات، محل تلاقی چشم اندازهای کیمیایی و احکام نجومی را جلوه گر می سازد: فلزات «نشانه هایی» از سیارات بر روی زمینند، که پیدایش آنها در دل زمین در نتیجه تأثیرات سیاره ها بوده است:

این رموز از سه جزء اصلی ترکیب شده اند. دایره o، که رمز اصل مذکر و فعال است، نشانه گوگرد است؛ نیمدایره، که رمز اصلی مؤنث و منفعل است، نشانه جیوه است؛ و چلیپا +، که رمز چهار کیفیت یا چهار عنصر است، نماینده انواع دگرگونیهای «مادی» است. بنابراین، طلا متناظر با ذات (معنی) یا گوگرد است، و نقره متناظر با جوهر (ماده) یا عطارد. تنها در طلای دارای علامت دایره است که همه چیز تکامل پیدا کرده و به صورت رب النوع درآمده است؛ همه فلزات دیگر کمابیش «حاشیه ای» هستند و به صورت جزئی و غیر ذاتی نمونه متعالی را منعکس می کنند. طلا و نقره را که دو فلز شریفند، می توان همچون سیماهای ثابت «ایستان» دو اصل گوگرد و جیوه دانست؛ ولی گوگرد شیمیایی و جیوه سیماهای متحرک «بالان» همین دو اصلند، و این امر از خاصیت سوزندگی گوگرد و لغزندگی جیوه آشکار می شود.
و اما از فلزات دیگر، آنها که نشانه نیمدایره دارند، اصل جیوه بر آنها غالب است، و آنها که نشانه دایره دارند، گوگردشان بیشتر است. وضع این نشانه ها نسبت به چلیپا، ساختمان درونی هر فلز را معین می کند. مثلاً ، در رمز سرب، چلیپا بر نیمدایره مسلط است، بنابراین سرب بیشتر مشوش و «خوائی» است، چه «خواه» یک دگرگونگی امکانی جوهر جیوه ای را خنثی کرده است. از طرف دیگر، در رمزمس، گوگرد بر دگرگونی غلبه دارد؛ و به همین جهت مس پایدارتر از سرب است، گرچه ثبات آن از ثبات و پایداری فطری طلا کمتر است. در آهن، پیکان که نقش چلیپا را دارد، بر اصل گوگرد غالب است، و به همین جهت این فلز نیز خوائی است، و با آنکه از لحاظ گوگرد غنی است بسیار انعقادپذیراست.
تنها در نماد (رمز) جیوه، است که هر سه عنصر رمزی دیده می شود؛ در اینجا هر سه اصل با هم وجود دارند بی آنکه یکدیگر را جذب کنند. نیمدایره یا اصل قمری، نمی تواند کاملاً بر چلیپای تشخص «مادی» غلبه کند، مگر آنکه سبب انحلال شود و این در نتیجه خاصیت «فراریت» جیوه است. از طرف دیگر، جیوه بالضروره تضادهای در «ماده» را منحل نمی کند، و این از جهت عمل «مصوری» او است که با آن به اشیاء صورت می بخشد. وضع قرار گرفتن این سه رمز در سلسله مراتبی که دارند، نشان می دهد که اصل جیوه بر دیگران غلبه دارد. چون این اصل، بنا به خاصیت انفعالی آن متناظر با جوهرپذیرا است، رمز جیوه تصویر منطقی جوهر کیهانی می شود که حاوی همه صور است. استفاده از جیوه را در صنایع برای جذب کردن فلزات دیگر می توان نمونه ای از اجرای این اصل در عالم جسمانی دانست.
گوگرد و جیوه، دو اصل فاعل و منفعل، با چهار کیفیت یا چهار مزاج به صورت ذیل ارتباط دارند (شکل 6):

در آن کیفیات، که به هر دو قلمرو جسمانی و روحانی تعلق دارند، گوگرد و جیوه هر دو سهیمند، بدانسان که پیوسته میان آنها جاذبه و دافعه وجود دارد. عناصری که حاوی چهار طبع اساسی هستند، و هم یک خاصیت تقابلی دارند که با هر ترکیبی مقاومت می ورزند، و هم یک خاصیت مکملی که چنین ترکیبی را ممکن می سازد. گوگرد و جیوه، یا دو اصل مذکر و مؤنث، خواستار آنند که به رب النوع مشترک خود واصل شوند. بنابراین، در عین آنکه به طرف یکدیگر جذب می شوند، تلاش می کنند تا از یکدیگر جدا شوند. اتحاد مرد و زن، گوگرد و جیوه، روح و بدن، و عمل الاهی و طبیعت جهانی- که همه آنها به معنی اصولی کیهانی هستند که در مراتب مختلف هستی عمل می کنند- تصویر آن نمونه متعالی را که همه قطبیتها از آن برخاسته است، از نو می سازد. در مملکت معدنیات، طلا رمز ازدواج این اصول است، و همه فلزات دیگر میل رسیدن به آن را دارند.
عمل کیمیایی را که متون غالباً از آن یاد می کنند، باید از دید عالم صغیری و عالم کبیری هر دو همچون تلاشی دانست برای همچشمی با طبیعت و برای غلبه کردن بر موانعی که اوضاع منفی ادواری بر سر راه آن عمل قرار داده است. از جهت «افقی» با کشش اضداد، با جذب و دفع، و با «مهر» و «کین» سر و کار دارد که از خصوصیت قلمروهای انسانی و کیهانی است؛ از جهت «عمودی» به تجلی کیهانی کمال می بخشد و آن را به اصل الاهی آن ارتقا می دهد. از لحاظ عالم صغیر، عمل کیمیایی نفس را بار دیگر در وضع نخستین آن مستقر می سازد، و به حالت و فطرتی باز می گرداند که در آن نفس همچون طلا تعادل کامل دارد و پاک و فسادناپذیر است. این عمل، خواه درونی باشد خواه بیرونی، با حل کردن چیزها در «ماده» و سپس «احیا کردن» آنها بنا بر نظم جهان صوری انجام می شود- یعنی ابتدا اشیا به صورت ماده اولی در می آیند که رمز قطب اسفل یا مادی (جوهری) کیهان است، و سپس دگرگونی پیدا می کنند و به حالتهای کاملتر در می آیند.
ماده اولی جوهر نفس نیز هست که در آغوش آن مخفی است، و باید آن را، پیش از آنکه نفس بتواند در پرتو عقل کلی تغییر شکل پیدا کند، بیابند. سنگ یا حجر «محرمانه» کیمیا همان ماده اولی است که در آن واحد، از آن جهت که سرچشمه کثرت است، منفی است، و از آن جهت که آینه ای است که ذات اصل الاهی جهان در آن انعکاس پیدا می کند- و این تنها راهی است که شناسایی ذات را در قلمرو کیهانی امکانپذیر می سازد- مثبت است. به ماده اولی، بنابر سیماهای مختلف حقیقت آن، نامهای گوناگونی داده اند؛ مثلاً آن را «دریا» نامیده اند، از آن جهت که همه صور را شامل است؛ و «درخت» گفته اند، از آن جهت که شامل میوه عمل کیمیایی است؛ و «دوشیزه» گفته اند، از آن جهت که پاک و خالص است؛ و «روسپی» گفته اند، از آن جهت که پذیرای همه صور است. چون به خودی خود مورد ملاحظه واقع شود، تاریک و کدر است؛ آنها را تنها وقتی می توان شناخت که با صورت شبیه شده باشد و در نتیجه پیدا شدن کمال دوباره در ذرات تکامل یافته باشد.
«عمل بزرگ» هرمسی مبتنی است بر آهنگ و نظم «انحلال» و «انعقاد»، که آن را می توان به صورت انبساط و انقباض نیز تصور کرد، یا با دو مرحله تنفس شبیه دانست. از دیدگاه زایش جهان، گام اول انعقاد است که از آن تجلی و ظهور تولد پیدا می کند؛ پس از آن انحلال است که تجلی را به حالت عدم تجلی باز می گرداند. این جریان را همچنین می توان در هر ترازی از هستی کیهانی کشف کرد؛ در حقیقت، آنچه نسبت به یک قطب هستی قبض است، نسبت به قطب دیگر بسط است. هر «تبدل» کیمیایی به این منظور است که آنچه را به حالت «عقد» است به حالت «حل» درآورند، و آنچه را به حالت «حل» است به حالت «عقد» درآورند و این دو حالت در واقع دو سیمای یک فرایند به شمار می روند. چنانکه کیمیاگران قرون وسطی گفته اند: «حل جسم عقد روح است». عمل کیمیایی به معنی انعکاس نسبتهای «متعارفی» و استقرار مجدد هماهنگی اصلی اجزاءاست؛ و نیز به معنی پیوند کردن گوگرد (اصل درونی) با جیوه (اصل بیرونی و محیط لطیف) با یکدیگر است به منظور ایجاد ملح ( که نماینده حالت فردی جدیدی است). فعل و انفعال کیمیا مستلزم آن است که کیفیات متقابل قبض و بسط و حل و عقد را چنان با هم بیامیزند که یکدیگر را خنثی کنند و حالت تعادل کامل حاصل شود. و نیز در عین حال «علم میزان» است که به صورتی صریح در کیمیای جابری طرح شده- میزان و توزین تمایلات نفس عالم که نفس فردی می خواهد به آن برسد و خود را به کمال برساند-و هنر ازدواج دوگانگیهای کیهانی است، بدان صورت که به طور رمز توسط جیوه و گوگرد معرفی می شود.
در بسیاری از متون کیمیایی، عمل کیمیایی به دو مرحله تقسیم شده است. نخست مرحله ریاضت و نفسکشی، یا هبوط و انحلال در «آبها» و تسلیم به نفس عالم است- یعنی، عالم، که به صورت اصل مادینه به آن نظر شود، که فرزند خود یعنی فطرت فردی بشری را می بلعد. این مرحله غلبه ماده را بر نر و ماه را بر خورشید نشان می دهد، تا آن زمان که نفس به حالت دوشیزگی و صفایی برسد که در آن حالت از روی روح که سرچشمه نورانی آن است نقاب بردارد. در مرحله دوم «فرزند» از نوزاده (احیا) می شود: ماه در برابر خورشید و ماده در برابر نر سر اطاعت فرود می آورد. «فرزند» یا نفس کیمیاگر، که در مرحله نخستین توسط «مادر»کیهانی بلعیده شده بود، اکنون بر آن تسلط پیدا می کند، و با «زنای فلسفی» چنان می کند که «مادر» وی «همسر» و «دختر» او شود. چنانکه در کتاب توربافیلوسوفوروم آمده:«مادر فرزند را می زاید، و سپس فرزند مادر را می زاید، و او را می کشد.» روانشناسان جدید، این مراحل را تنها از لحاظ روانشناختی تفسیر کرده اند، و به انحلال نفس در حالت خلوص و صفا به عنوان تلاشی ذهنی در «ضمیرناخودآگاه» نظرمی کنند. ولی همه این گونه تفسیرها جزئی و غیر کامل است، چه عنصر روحانی را که بر جان نورافشانی می کند، و از قلمرو روانی و مادی هر دو برتر است، از نظر دور می دارند.
در متون دیگر، عمل کیمیایی به سه مرحله تقسیم شده است: عمل «سیاه» عمل «سفید»، و عمل «سرخ» که خود شامل دو عمل «زرد» و «سبز» است. در عمل «سیاه»، انسان خود را از فریب کیهانی می رهاند، و در اقیانوس کیهانی غوطه می خورد، که در اینجا به آن به صورت زنی نظر می شود. این مرحله از عمل کیمیایی نوعی مرگ است و «سقوط در دوزخ» آماده کردن جیوه است که ماده لطیف جهان است. انسان، با این دور کردن خود از فعالیتهای عقلی و جسمی، در آن هنگام که مجذوب ماده اولی شده، به سطح آب بیحرکتی شبیه می شود. این انجذاب درست معکوس تولد جهانی است که در سفر پیدایش آمده است: انحلال مرتبه صوری و مخلوق در «آبهای» بدون صورت است. در این هنگام، انسان بدن خود و طبیعت را همچون سیماهایی از «بازی» کیهانی می بیند که دیگر فردیت خاص او تصویری بر آن نمی اندازد. حالت عقلی، که از لحاظ آفرینش جهان «عقدی» از نفس جهانی بود، اینک بار دیگر در نفس جهانی جذب می شود. انسانی به ریشه ماده و به جیوه فرار باز می گردد تا آن را منبع تولد جدید خویش سازد. این «سقوط در دوزخ» که اشاره به آن در این جمله لاتینی آمده است- Visita Interiora Terrae Rrctificando Invenies Occultum Lapidem (به دیدار قسمتهای درونی زمین برو؛ با تصفیه کردن آنها می توان به سنگ اسرار آمیز دست یابی)(2)، غالباً به صورت رمزی سفر شبانه در زیر دریا، همچون ملاقات یونس با غول (ماهی) تعبیر شده است. این غول همان ماری است که به دم خود نیش می زند، و همان است که پاسبان نیروی پنهانی موجود در ماده است.
در عمل «سفید»، کیمیاگر از جنبه های لطیفی که بالقوه در ماده موجود است استفاده می کند تا به نور عقل کلی برسد. با دریافت جنبه «لطیف» و نه تنها جنبه «کثیف» طبیعت، وی به اصول سه مملکت حیوان و نبات و جماد عارف می شود، و به فهمیدن «زبان مرغان» آغاز می کند. در برابر وی، در صفای دوشیزگی نفس جهانی، «ماده» کیهانی شفاف می شود، و به رؤیت طبیعت «از درون» می پردازد و پاکیزگی فردوسی آن را احساس می کند. چنانکه بومه در کتاب دوسیگناتورار روم De Signatura Rerum (مهرو امضای اشیاء) گفته است، «فرودس هنوز بر روی زمین وجود دارد، ولی آدمی، تا وقتی که تولد دوباره پیدا نکرده، از آن بسیار دور است». بنابراین، عمل «سفید» یک مرحله متوسط است، همان گونه که نقره در وسط فلزات پست و طلا جای گرفته است. درست به همان گونه که رنگ سفید ترکیب همه رنگهاست، همان گونه هم عمل «سفید» تکمیلی است که ماده را برای تبدل نهایی روحانی آن آماده می سازد.
عمل «سرخ» نماینده آخرین حالت تصفیه نفس است، که بر اثر پرتو روح که از درون بر آن تابیده، مبدل به طلا شده است. آتشی که طلا در آن ساخته می شود. رمز دخالت مستقیم اصل متعالی در قلمرو کیهانی است. بنابراین، عمل «سرخ» مرحله «ازدواج کیمیایی» نهایی است که در آن گوگرد جیوه را «عقد» می کند، خورشید با ماه متحد می شود، و روح به همسری نفس در می آید.
عمل کیمیاگر در واقع نسخه بدل «روش کار» طبیعت است، که همان روش قدرت الاهی و اصل واحدی است که در سراسر عالم عمل می کند. درست به همان گونه که صنعت کیمیا به کار طبیعت مدد می رساند، به همان گونه هم طبیعت به یاری صنعت بر می خیزد. هنگامی که دو اصل جیوه و گوگرد در «حالت بیشکل» ماده بیدار شدند، نخست تعارض خود را نشان می دهند؛ سپس به تدریج که نمو می کنند، به آن می پردازند که یکدیگر را در آغوش گیرند و مکمل یکدیگر شوند. به همین دلیل است که کیمیادان می گوید:«طبیعت با طبیعت تفریح می کند؛ طبیعت حاوی طبیعت است؛ و طبیعت قابلیت آن را دارد که بر طبیعت غالب شود». گوگرد و جیوه متحد می شوند تا حالت برتری از وجود را بسازند که در آن تعارض آنها در ترکیبی عالیتر از میان رفته است.
کیمیا، که با عالم لطیف و نفسانی به عنوان اصل آنچه جسمانی است سروکار دارد، عملی است بر روی ماده که هماهنگ با طبیعت صورت می گیرد نه بر ضد آن؛ انجام این عمل متوافق با قدرتی است که بر جهان فرمان می راند، و بر پایه هماهنگی انسان با عالم متکی است. بنابراین، کیمیا کلیدی به دست می دهد که با آن فهم آن قطبیت فاعلی و منفعلی که قلمرو کیهانی را هم از لحاظ جسم و هم از لحاظ روان مشخص می سازد، امکانپذیر می شود. بعلاوه، جنبه رمزی آن می تواند به شناخت عالم معنی رهبری کند، و این به علت شباهت مستقیم و غیرمستقیمی است که میان حالتهای مختلف هستی وجود دارد.
برای ما صورتبندی کردن صریح روشهایی که در عمل کیمیایی به کار می رفته است ممکن نیست، بدان جهت که منتها- که به عمد در مورد روشها مبهم نوشته شده- در این مورد از سایر موارد پیچیده تر است. آنچه در اینجا راجع به روشها گفته شده، لزوماً کلی می ماند.
کیمیاگران نه تنها فلزات را برای واقعیت فیزیکی و شیمیایی آنها به کار می بردند، بلکه آنها را تکیه گاه تأمل و مراقبه عرفانی خویش قرار می دادند، و مخصوصاً از سیماهای مواد کانی همچون رنگ و شفافیت و سایر خصوصیات محسوس استفاده می کردند که، از زمان گالیلئو و دکارت، به نام «صفات ثانوی» شناخته شده، و روی هم رفته در فیزیک و شیمی جدید به آنها توجهی نمی شود. کیمیاگر در بند آن است که ابعاد کیهانی نفس خویش را باز شناسد، و نیز «ماده» کیهانی را خالص و شریف سازد؛ این دو وظیفه سیماهای مکمل آن تبدل مفرد روحانی است که کیمیاگر، به میانجیگری آن، به صورت «بیضه جهان» در می آید که حجرالفلاسفه در داخل آن است.
وسیله اصلی برای این تبدل «خیال» است که کیمیاگران سخت میان آن و خیالبافی، که امروز بیشتر به معنی این کلمه نسبت می دهند، تفاوت قائل بوده اند. به همان گونه که جهان در آخرین تحلیل چیزی نیست جز صوری که با «خیال الاهی» یا «رؤیای نفس عالم» ایجاد شده ( یا چنان که شکسپیر می گوید:« ما از همان قماشیم که خواب از آن ساخته شده»)، قوه تخیل در آدمی نیز وسیله ای است که کیمیاگر به مدد آن « فعل و انفعالات لطیف» طبیعت و رب النوعهای الاهی آنها را می بیند. همین قوه است که سیماهای رمزی زمان و مکان را ادراک می کند؛ همان است که کیمیاگران «ستاره» انسان می نامیدند و پاراسلسوس نیز اختر(astrum) نامیده است. پس از آنکه در محیط عالم نفوذ کرد، و از این راه «رمز آن را گشود»، بار دیگر آن را در جهان روحانی جذب می کند. انسان هبوط کرده جهان را تنها از جنبه خارجی آن می بیند؛ کیمیاگر جهان را از درون و در رؤیای نفس جهانی مشاهده می کند.
کیمیاگران- یا کلیتر بگوییم:هرمسیان- به طبیعت همچون آهنگ دم الاهی می نگرند؛ ابن عربی طبیعت را «نفس الرحمان» خوانده است. بدون شک منظورشان این بوده است که تنفس آدمی را دستاویز تحقق بخشیدن «نفس الهی» در درون خویش قرار دهند. ولی اکتشاف درست این امر که چگونه استعمال این تشابه میان نفس آدمی با نفس قدسی را با آهنگ و نظم حل و عقدی که عمل شیمیایی بر آن بنا می شد، مطابقت می دادند، دشوار است. با وجود این، مورد استعمال نفس در آداب لیه- یوگه (Laya-yoga) ( که، به عنوان شاخه ای از مکتب تنترا (Tantrism)، از بسیاری جهات به مکتب هرمسی شباهت دارد) مؤید این اعتقاد است که دوره های تنفس آدمی نقش مهمی در روشهای کیمیاگری دارد.
در این گزارش اجمالی که از «فلسفه طبیعی» عمومی کیمیا آوردیم، مقصودمان این بود که بعضی از اصول کلی آن را، که هم به قلمرو روحانی تعلق دارد هم به قلمرو مادی، بیان کرده باشیم. هدف دیگر اشاره به این امر بود که کیمیا، به عالیترین معنای خود، راه و رسمی بوده است برای آزاد کردن نفس از بندهای مادی آن، و این آزادی از آن راه صورت می گرفته است که نفس به این امر عارف شود که جهان رشته ای از تصاویر و رؤیاهای روان فردی نیست، بلکه رؤیایی از نفس کلی یا نفس جهانی است که نقس بشری باید در آن شرکت جوید. بنابراین کیمیا راهی برای هشیاری از فریب غفلتی است که آن را «جهان» می نامیم، و این هشیاری به میانجیگری مشاهده زیبایی اصلی طبیعت و سهیم شدن در رؤیای نفس عالم، از طریق ازاله سدهای محدود کننده روان فردی حاصل می شود.

منبع: نصر، سید حسین؛ (1351) علم و تمدن در اسلام، ترجمه احمد آرام، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ چهارم.