تقدیس موجودات زنده در عرب جاهلی
ترجمه و تحقیق: منیژه عبداللهی و حسین کیانی
تقدیس انسان
اعراب پیوندهای خویشاوندی را پایه ی اجتماعات دینی می شمرده اند و انجام وظایف خویشاوندی بخشی از دین به شمار می رفته است (1). شاید داستان بت های پنج گانه- بت های قوم نوح- اشاره ای به همین اعتقاد باشد. آیا آنان همان افراد صالحی نبودند که مردم پس از مرگ تصویر آنان را تراشیدند و مورد پرستش قرار دادند؟ هم چنین داستان مرگ عامر بن طفیل دیگری ست برای این که در میان اعراب بزرگ داشت در گذشتگان و مردگان رواج داشته است. چنان که ابوعبیده می گوید:بعد از مرگ عامر بن طفیل که پس از برگشتن و انصراف از پیامبر(ص) روی داد، بنی عامر بر مزار او به فواصل معین، سنگ نشانه هایی نصب کردند تا حفاظی باشد که هیچ چهارپایی برای آن عبور نکند و نتواند بر آن چرا کند و هیچ سوار یا پیاده ای بر آن گام ننهد.
یکی از افراد قبیله به نام حیان بن سلمی که در زمان مرگ عامر غایب بود، پس از بازگشت از مردم پرسید:
این ها چیست؟ گفتند: آن ها را برای محافظت از قبر عامر نصب کرده ایم. گفت: عرصه را بر ابوعلی تنگ کرده اید! او از سایر مردمان به سه صفت متمایز بود: تا وقتی شتر تشنه نمی شد او نیز تشنه نمی شد، و تا وقتی ستاره راهش را گم نمی کرد او نیز راهش را گم نمی کرد، و تا وقتی سیل بی پروا و نترس بود او نیز بی پروا و نترس بود (2).
بنابراین می توان گفت اعراب نیز هم چون سایر مردمان که پادشاهان خود را تا حد پرستش بزرگ می داشتند، بزرگان و رؤسای قوم را محترم و بزرگ می داشتند و تنها تفاوت در این میان مربوط به شیوه ی زندگی آن ها و مقتضیات آن بوده است. در حقیقت اعراب هیچ گاه به وسیله ی یک خدا یا ایزد با یکدیگر مرتبط نشدند و هیچ دین و مذهبی فراتر از پیمان های قبیله ای که برای آنان به منزله ی عروه الوثقی بوده است، آنان را به گرد خود جمع نکرده بود، از این رو آیا طبیعی نیست که بزرگان و رییسان قوم را بزرگ بداند و مقدس بشمارند و حتی مقام آن ها را تا مرحله ی پرستش بالا ببرند؟ و البته در میان این بزرگان قوم، کسانی نیز یافت می شدند که [در دوران حیات] تا این مرحله ی پرستش پیش رفته باشند چنان که به آن هنگام که بسیاری از مردم اسلام آورده بودند، از ابن طفیل خواستند که او نیز مسلمان شود. در پاسخ گفت: «سوگند خورده ام که عمر خود را به پایان نرسانم مگر آن گاه که قوم عرب را به دنبال خود کشانده باشم، پس آیا [از من می خواهید] که این جوان قریشی را تبعیت کنم؟ (3)»
هم زمان با عامر بن طفیل، شخص دیگری بود که گفته شده گروهی از قبایل به عنوان حج به خانه ی او می رفتند، نام این شخص زِبرِقان بن بدر بود. جارم از قول سهیلی نقل می کند که: «برای زبرقان خانه ای از دستارها و لباس ها برافراشته می شد و زعفران و بوی خوش بر آن می پاشیدند و بنی تمیم برای حج به آن خانه می رفتند (4)».
و زِبرِقان شاعر خوب چهره ای بود- بنا به آن چه طبری نقل کرده - نام او حصین بود و به لقب ماه نجد (قمر نجد) شهرت داشت. او از بزرگان و اشراف بنی تمیم بود و در بیتی مفاخره آمیز به این نکته که عرب برای حج به خانه ی او می آمده اند، اشاره دارد:
نحن الکرام فلاحی یعادلنا
منا الملوک و فینا تنصب البیع (5)
(ما همان بزرگوارانی هستیم، که هیچ قبیله ای با ما برابری نمی کند. پادشاهان از ما هستند و در میان [قبیله ی] ما خانه های مقدس [کنیسه ها] برپا می شود).
هم چنین از آن چه درباره ی عمرو بن لحی و بدعت های دینی او در جاهلیت به ما رسیده است، این نظر را تأیید می کند که اعراب بزرگان و رؤسای قوم را بزرگ می داشتند و تقدیس می کرده اند. چنان که ارزقی در مورد این کاهن می گوید:
در مکه و در میان اعراب جاهلی به پایه ای رسیده بود که هیچ عربی قبل و بعد از او به آن نرسید ... مقام و شرف او به حدی بود که سخن او در میان اعراب هم چون کلام مذهبی پیروی می شد و کسی خلاف آن عمل نمی کرد (6).
حتی گروهی از این هم فراتر رفته اند و گفته اند:
او [عمرو بن لحی] برای قوم عرب هم چون پروردگار شد و آنان تمام نوآوری ها و بدعت های مذهبی وی را هم چون امری شرعی می پذیرفتند، زیرا او در ایّام حج مردم را اطعام می کرد و به آنان جامه می پوشاند و بسیار گفته شده که او در موسم حج ده هزار شتر قربانی می کرد و ده هزار کس را جامه می پوشاند (7).
از این رو برای بیابان کشی که پایه های اعتقادی بسیار سستی داشت و چه بسا اصولاً بی دین بود، عجیب نیست که عمرو بن لحی را تا حد پرستش و مقام الوهیت بالا ببرد ... بر آن چه گفته شد، باید مقام کهانت خزاعه را نیز [بر مقام های عمرو بن لحی] افزود و چنان که گفتیم- او هم زادی [رئی] از جن داشت و همین امر برای عرب جاهلی کافی بود که این کاهن را به ویژه اگر رهبر باشد، مقدس بپندارد یا او را به مرتبه ی پرستش بالا ببرد.
تقدیس حیوان
گفته شده است عمرو بن لحیِ کاهن علاوه بر تغییر دین ابراهیم- چنان که گمان می رود- و برپا داشتن بت و رواج بت پرستی اولین کسی ست که بحیره، سائبه، وصیله و حام را نیز رواج داد. (8)بحیره فرزند ماده ی سائبه است و سائبه به معنی شتر ماده ای ست که دوازده شتر ماده بزاده است بی آن که در میان آنان نری باشد و به همین جهت رها کرده می شد و هیچ کس بر آن سوار نمی شد و پشم آن را نمی بریدند و هیچ کس از شیر آن نمی خورد و تنها به مهمانان داده می شد و از آن به بعد اگر بار می گرفت و شتری ماده می زایید، گوش آن شتر را می شکافتند و در میان سایر شتران رهایش می کردند که با مادرش باشد و به همان ترتیب بر او بار نمی گذاشتند و پشمش را نمی چیدند و از شیر آن تنها به میهمانان می دادند و آن را بحیره می نامیدند.
وصیله، گوسفندی ست که در پنج نوبت زایمان، ده گوسفند ماده به دنیا آورد، بی آنکه نری در میان آنان باشد. در مورد او می گفتند: وصلت [:رسید]. بعد از آن اگر گوسفندی به دنیا می آورد، فقط برای استفاده ی مردها بود، تا این که یکی از آن ها بمیرد، از آن پس مردها و زن ها در خوردن آن شریک می شدند (9). حامی، شتر نری ست که از آن ده شتر ماده پیاپی به دنیا آید، بی آن که نری در میان آن ها باشد. در این حال برای سوار شدن از او استفاده نمی شد و در میان شتران رها می شد تا فقط برای باروری شتران از آن استفاده شود. (10)
افزون بر آن چه بسا حیوانی که از گله ای سرقت می شد یا خود از گله دور می افتاد و در قلمرو یکی از خدایان متعدد پناه می گرفت، در این صورت از همان مزایای آزادی که خاص بحیره و سایر حیوانات مقدس بود، بهره مند می شد و گاه جزو دارایی های آن خدا به حساب می آمد (11)، در حدیثی مربوط به مالک بن کلثوم، با پرده دار بت قبیله ی طَیّ به همین موضوع اشاره شده است؛ چنان که این پرده دار که به نام صیفی معروف بود، شتری از آنِ زنی از قبیله ی کلب را تا قلمرو خود براند و این زن از همسایه ی معروف خود مالک بن کلثوم، تقاضای کمک کرد. آن پرده دار تقاضای مالک را با این جمله که «شتر از آنِ پروردگار توست»، رد کرد. (12)
در سوره ی انعام، آیه ی ذکر شده که از این نوع حیوانات مقدس و آن چه اعراب درباره ی آن ها گمان می کرده اند، سخن به میان آورده است: و قالوا هذه انعام و حَرثٌ حِجر لا یطعمها الّا من نشاءُ بِزعمهم ... (13) (و به زعم خودشان گفتند: این ها دام ها و کشت زار [های] ممنوع است که جز کسی که ما بخواهیم نباید از آن بخورد، و دام هایی ست که [سوار شدن بر] پشت آن ها حرام شده است و دام هایی [داشتند] که [هنگام ذبح] نام خدا را بر آن [ها] نمی بردند ...).
و بیضاوی می گوید:
«حجر در این آیه، به معنی حرام است و منظور از کسی که ما بخواهیم (:نشاء)، «خدمتکاران بت ها و گروه مردان» است و منظور از «حرمت ظهورها» بحیره و سائبه و حامی است و منظور از «لا یذکرون اسم الله علیها» آن بوده است که به هنگام ذبح، نام بت ها را بر زبان می آورده اند». (14)
و در سوی المائده آشکارا این اعتقاد آن ها تقبیح شده و ناپسند دانسته شده است، آن جا که می گوید: «ما جعل الله من بحیره و لا سائبه و لا وصیله و لا حام (15)».
از داستان مالک بن کلثوم، می توان دریافت که این شتران حرام دانسته شده [یعنی شترانی که به مناسبت های مذکور یا به سبب پناهنده شدن به قلمرو بت ها از ذبح و سایر مشقات معاف می شده اند]، گاه حرمت آنان فروگذاشته می شد و حلال می شدند، چنان که در همین داستان که در بالا ذکر شد، مالک نیزه ی خود را در برابر پرده دار گرفت و ناقه را بازپس ستاند و آن را حلال اعلام کرد و به آن زن برگرداند. در داستانی دیگر گفته شده که گروهی بر گله ی شتر جریه بن اوس حمله بردند و همه ی شتران را به جز ناقه ای که مردم جاهلی از سوار شدن بر آن اکراه داشتند، به غارت بردند. پس همه ی شتران را بردند مگر آن شتر حرام را که نمی خواستند در میان گله ی شتران باشد. چون این خبر به جریه رسید، به خواهرزاده اش گفت: آن شتر [حرام داشته شده را] بیاور تا بر آن سوار شوم و به دنبال آن گروه بروم. جواب داد: سواری بر آن شتر حرام است. پس جریه گفت: «حرام آن شتری ست که کسی ناروا بر آن سوار شده باشد»...، پس بر این شتر سوار شد و به دنبال گله ی خود شتافت و آن را به دست آورد. از آن جا این عبارت [حرامه یُرکب من لا حلال له] ضرب المثل شد(16).
می دانیم که عبدالمطلب در حین حفر مجدد چاه زمزم مجسمه ی دو غزالی پیدا کرد، و نیز می دانیم در بین خدایان عرب، تعدادی خدا با نام حیوانات دیده می شود، هم چون اسد (شیر) و عوف (کفتار، گرگ) و یعقوب (اسب) و نسر و ... و این آخری که پرنده است ما را به یاد کبوترهای حرم در مکّه می اندازد که مقدس شمرده می شدند تا آن حد که در آن جا به وجود خدایی که آن را (مطعم الطیر) می نامیدند و پیکره ی آن را در کوه مرو قرار داده بودند، اعتقاد داشتند و به همین ترتیب در آن میان، بت هایی بوده اند که برای دانه های جو و گندم به آن ها هدیه داده می شد. (17)
حقیقت آن است که یافته های ما بر پایه ی روایت ها موجود بسیار اندک است. و در مورد ویژگی های این حیوانات دینی و نمودها و آیین های مربوط به آن ها تقریباً چیزی نمی دانیم و تنها می توان گفت که از ذهنیت عرب دور نیست که فرض شود این حیوانات به عنوان مشتری یا مهمان بر بت ها و خدایان وارد می شدند. هم چنین به نظر می رسد اطعام این حیوانات. در آیین بت پرستی وظیفه شرعی و دینی بوده است، بخصوص در مصر که حتی سگان نیز بزرگ داشته می شدند و برای آن ها خوراک های مقدس فراهم می کرده اند. آیا انوببس خدایی مقدس به صورت سگ نیست(18)؟ این نکته هنوز بر ما آشکار نیست که آیا مقام و مرتبه ی این حیوانات مقدس در جاهلیت به همان اندازه و منزلت آنوبیس در مصر رسیده بود؟ و آیا آن ها به رتبه ی گوساله ی بنی اسراییل که در قرآن آمده، دست یافته بودند؟ «و اتخذ قوم موسی من بعهده من حُلّیهم عجلاً جسداً له خُوار (19)»، (و قوم موسی پس از [عزیمت] او، از زیورهای خود مجسمه ی گوساله ای برای خود ساختند که صدای گاو داشت...).
علاوه بر آن جارم به نقل از سهیلی حدیثی درباره ی فرستادگان قبیله ی طی برای دیدار نبی اکرم در مدینه، رهسپار شدند. چون به آن جا رسیدند، شترهایشان را به آستانه ی در مسجد بستند و سپس در مکانی نزدیک به رسول نشستند تا بتوانند سخنان او را به خوبی بشنوند. همین که نظر رسول بر آنان افتاد، گفت: من برای شما از عزّی و لات و شتر سیاهی که آن را به جای خداوند می پرستید، بسی بهترم. هم چنین در همان منبع در مورد عمرو بن حبیب و یورش او بر بنی بکر ذکر شده که برای نشان دادن خشم و خشونت خود شتر جوانی را که بنی بکر به جای خداوند تعالی می پرستیدند، نحر کرد و گوشت آن را خورد (20). اگر این روایت ها صحیح باشد، در میان اعراب نیز به میزان زیادی، نوعی توتم پرستی رواج داشته است.
توتم (Totem) یا حیوان مقدس به هیچ وجه به عنوان خوراک استفاده نمی شده مگر در موارد استثنایی و آیین مناسک خاص دینی و هنگامی که زندگی و حیات قبیله به آن بستگی داشته و اتحاد و اشتراک مردم قبیله به وسیله ی [خوردن گوشت] این حیوان دوباره حاصل می شده است. در جای دیگر گفته خواهد شد که گاه خدایان به شنیدن رایحه ی گوشت قربانی با بوی خون او که بر سر بت ها و انصاب ریخته می شد، اکتفا می کردند. در این صورت اعراب خوردن آن گوشت را جایز می دانستند.
گروهی معتقدند توتم پرستی در میان قبایلی که بعضی افراد یا تیره های آن با نام حیوانات نامیده می شدند، رواج داشته است و حقیقت آن است که اعراب به نام های حیوانات و نیز نام های پرندگان و خزندگان و حشرات، نام گذاری می شدند و در میان آنان اسامی چون عنبس، حیدر، اسامه و هرثمه به معنی شیر رواج داشته است و نیز اوس، ذؤاله و نهشل به معنی گرگ، و هم چنین کلثوم به معنی فیل و اسامی دیگری چون الحنش و الاراقم نام های مارها، وجود داشته است.
علاوه بر آن، هوزه به معنی مرغ سنگ خوار، قطامی به معنی باز، یعقوب به معنی کبک نر، هیثم به معنی جوجع عقاب، عکرمه به معنی کبوتر، رایج بوده است و به همین ترتیب جندب به معنی ملخ، الذر به معنی نوع کوچک مورچه، العلس به معنه کنه، الفرعه به معنی شپش (21) ، شایع بوده است، ... .
با این همه تا امروز به طور قطع و یقین معلوم نیست که به چه دلیل این افراد و قبایل به این نام ها نامیده می شدند و تنها به همین یک دلیل [یعنی نام گذاری با اسامی حیوانات] نمی توان برای وجود توتم پرستی در میان اعراب، حکم قطعی صادر کرد و کسانی که معتقدند در میان اعراب نوعی ارتباط خویشاوندی و خونی میان انسان و حیوان برقرار بوده، نتوانسته اند دلایل دیگری علاوه بر آن چه ذکر شد، ارایه دهند (22). جرجی زیدان از گروهی ست که این اعتقاد را نمی پذیرد و در کتاب کوچک نساب العرب آن را رد کرده است(23).
تقدیس گیاه
برای اعراب جاهلی، گیاهان نیز به همان اندازه ی حیوانات تقدس داشتند؛ و بویژه در مورد درخت نخل که پایه و ستون اصلی زندگی اعراب را تشکیل می داده است، مسلم است که به دلیل همین ویژگی زندگی جنبه ی قداست داشته است (24) و بعید نیست در سرزمینی که بخش اعظم آن صحرای برهوت است، درختان گرامی و مقدس پنداشته شوند و به صورت مستقیم و غیرمستقیم برای ادای نوعی از عبادت، زیارت شوند. امروز می دانیم که واحه ها و آبگیرهایی که زمینه ای مساعد برای مراکز تجاری پدید آورده بودند و در روزگاران پیش از اسلام در صحرا بر سر راه های تجاری مهمی قرار داشتند، مسلّماً به عنوان اماکن مقدس از اطراف به زیارت آن ها می آمده اند. اسمیت (Smith) از این هم فراتر رفته و می گوید که آیین های دینی تنها در بین صحرانشینان اصیل نبوده است، بلکه از همین آبادی های زراعی و تجاری- متشکل از اقوام سامی و یمنی و آرامی- که اعراب بادیه نشین به عنوان حج و ادای فریضه ی دینی و گزاردن نذرهای خود به آن جا می رفته اند، آیین های مذهبی به میان صحرا رفته است (25).دلیل مهم دیگری که بر تقدس درختان نزد اعراب دلالت می کند، حدیثی ست که در مورد عمر بن خطاب در مورد درخت حدیبیه، نقل می شود. بر اساس آنچه یاقوت گفته است به خلیفه خبر داده شده که بر اقبال مردم به درخت و زیارت و تبرک آن افزوده شده است، از این رو بیمناک شد که مبادا مردم آن را هم چون لات و عزی پرستش کنند. پس دستور داد آن را قطع و نابود کردند تا آن جا که دیگر نشانی از آن دیده نشد و این درخت همان است که در آیه ی «لقد رضی الله عن المؤمنین اذا یبایعونک تحت الشجره (26)»، (به راستی خدا هنگامی که مؤمنان زیر آن درخت با تو بیعت می کردند، از آنان خشنود شد...). از آن سخن به میان آمده است و بر اساس تفسیر بیضاوی آن درخت سدر یا سمره بوده است (27).
ابن اسحاق در توضیح ابتدای شیوع نصرانیت در نجران می گوید: اهل نجران در روزگاری که بر دین اعراب بودند، درخت نخل بلندی را که در میان آنان بود، می پرستیدند و در هر سال در موسم عید آن درخت، هر پوشش زیبایی که می یافتند بر آن می بستند و زنان آن را تزیین می کردند، سپس به سوی آن می رفتند و یک روز در جوار آن می گذراندند. (28)
این شیوه ی عبادت به نجران و سایر اقوام ساکن جنوب منحصر نمی شود، چنان که در کتاب سیره ی ابن هشام نیز آمده است:
کفار قریش و دیگر اعراب، درخت سبز بزرگی داشته اند که به آن ذات انواط می گویند و هر سال به نزد آن می رفتند و سلاح های خود را بر آن می آویختند و در برابر آن قربانی می کردند و یک روز را در کنار آن می گذراندند [اعتکاف می کردند (29)].
و نیز حارث بن مالک اللیثی که از جمله کسانی بود که همراه با رسول به سمت حنین رفت، می گوید:
ما همراه با رسول عازم حنین بودیم. در میان راه در مورد عهد جاهلیت سخن گفتیم. در این بین درخت سبز بزرگی را دیدیم، پس از هر طرف رسول را مخاطب ساختیم و به او گفتیم برای ما نیز هم چون آنان، درخت [شبیه به] ذات انوط پدید آور. پس رسول (ص) گفت: الله اکبر، قسم به کسی که جان محمّد به دست اوست، شما همان چیزی را گفتید که قوم موسی به او گفتند که برای ما نیز خدای بیاور چنان که آنان نیز خدایی برای خود دارند (30).
و به این ترتیب روایت ما درباره ی عزّی از این اشاره خالی نیست که عزّی به وسیله ی درختی مقدس پرستش می شد یا حتی خود او درختی بوده است ... .
توجه به این نکته نیز سودمند است که پرستش درختان میان بت پرستان سریانی جایگاه بلندی داشته است، چنان که در سرزمین یونان نیز داستان های بسیاری درباره ی تحول و تبدیل خدایان به درختان یا درباره ی رویش درخت از خون خدا یا خدایان، شایع بود.(31)
در هر حال، تقدیس درختان در بلاد عرب تا روزگار حاضر نیز ادامه دارد، چنان که اسمیت از دوتی Doughty نقل می کند (32) که این درختان مقدس نزد اعراب «مناهل» نامیده می شوند و به آن هنگام که از آن صدایی به گوش می رسد یا به جنبش درمی آید (هم چون خواننده یا رقصنده ای) نشان از آن دارد که فرشتگان یا اجنه بر آن ها فرود آمده اند. و اگر شاخه ای هرچند کوچک از آن شکسته شود، خطری بزرگ در پی دارد. بزرگ داشت این درختان به وسیله ی تقدیم قربانی یا آویختن گونه هایی از گوشت بر آنان، اجرا می شود. هم چنین بر آن ها مهره های رنگین یا تکه های پارچه می آویزند. گفته می شود که اگر بیماری در زیر این درختان خوابانده شود، در خواب راهی به او نشان داده می شود تا سلامتی خود را بازیابد و به این ترتیب شفا می یابد.(33)
گروهی از اعراب جزیره بر دین ابراهیم (ع) بودند و آن را از پسرش اسماعیل، فراگرفته بودند ... ابراهیم پیامبری بود که نامش را به اعراب حجاز اعطا کرد و دین خود را در میان آنان منتشر کرد، تا به خدای واحد و روز قیامت ایمان آوردند و فرایض دین را اجرا کردند، خانه ی کعبه را بزرگ داشتند و حج و عمره و طواف خانه را برپا داشتند. آنها همچنین سعی میان صفا و مروه، توقف در عرفه و مزدلفه و قربانی و تهلیل گفتن و سایر مناسک دین را انجام دادند. مسلماً این گروه که بر دین حنیف بودند، عبادت سنگ ها را ناپسند می شمردند و خود را از این که خدا را به صورت سنگ تجسم کنند، دور می داشتند.
هر دو دین یهود و نصرانی در جزیره العرب مدّت ها پیش از اسلام شناخته شده بود، و نیز کم نبودند افرادی که بصیرت کافی در امر ادیان داشتند، و به وجود خدای بزرگ معترف بودند و پرستش سنگ ها را خوار می داشتند، و به وجود خدای بزرگ معترف بودند و پرستش سنگ ها را خوار می داشتند. این گروه اگرچه به داشتن مذهبی خاص معروف نبودند، می توان گفت معتقد به دین بوده اند. پس از آن، به سنگ های خدای مانند از جمله بت ها و سنگ ها و انصاب (اصنام و اوثان و انصاب) پرداختیم و درباره ی بسیاری از خدایان عرب قبل از اسلام شرحی، به دست دادیم.
در رجوع به قرآن و تفسیر و تحلیل آیاتی که درباره ی بت پرستان آمده، این نتیجه حاصل می شود که گروه بزرگی از آنان در عبادت کردن بت ها، عبادت «الله» را در نظر داشته و معتقد به خدای بزرگ بودند: ... و الذین اتخذوا من دونه اولیاءَ ما نعبدهم الا لیقربونا الی الله ... (34) (... و کسانی که به جای او دوستانی برای خود گرفته اند [به این بهانه که] ما آن ها را جز برای این که ما را هرچه بیش تر به خدا نزدیک کرده اند...).
و در آیه ی دیگر آمده است: و ما یؤمن اکثرهم بالله الّا و هم مشرکون (35) (و اکثرشان به خدا ایمان نمی آوردند جز این که [با او چیزی را] شریک می گیرند). هم چنین قبلاً گفته شد که قریش در هنگام طواف کعبه می گفتند: «و اللات و العزی، و مناه الثاله اخری، فانهن الغرانیق العلی، و ان شفاعتهن لترتجی».
آیاتی که دلالت دارد بر این که اعراب ایمان داشتند که خداوند بزرگ خالق آنان و خالق آسمان ها و زمین و گرداننده ی امور هستی ست، بسیار زیاد است و چنان که خواهیم دید این گونه اعتقادات، دلایلی در اختیار کسانی می گذارد که معتقدند اعراب [در آغاز] بر دین اسماعیل بودند. سپس طول زمان و دوری از دوره ی آغازین نبوت موجب شد که به پرستش سنگ ها روی آورند و از مکّه به میان سایر سرزمین ها کوچ کنند. به احتمال زیاد- اگرچه آن چه گفتیم درست باشد- پیشامدهای روزگار همه ی اعتقادات کهن را از میان نبرد. آنان بت ها را پرستیدند اما در میان شان بقایایی از اعتقادات کهن عهد اسماعیل و ابراهیم برجا مانده بود و آن ها را اجرا می کردند.
پی نوشت ها :
1. R.Smith:Religion of the Semites، ص 47-48.
2. الاغانی، ج15، ص 139.
3. الاغانی، ج15، ص 137.
4. الجارم، ادیان العرب فی الجاهلیه، ص 124.
5. تاریخ الطبری، ج1، ص 1712-1713 و 2358.
6. اخبار مکّه، ص 58.
7. الحلبی، السیره الحلبیه، ج1، ص 12.
8. محمدبن اسحاق، السیره، ص 51.
9. معنی دقیق این اصطلاحات مورد اختلاف است. مثلاً شوقی ضیف درباره ی وصیله گفته است: «گوسفند یا شتری بود که هفت شکم زاییده بود، اگر این هفتمی نرینه بود، ذبحش می کردند و مرد و زن از آن می خوردند و اگر مادینه زنده می ماند و اگر دوقلو زاییده بود- یکی نر و یکی ماده- ذبح آن نر را نیز حرام می شمردند و می گفتند وصلت اخاها ...»، (شوقی ضیف، تاریخ ادبی عرب، ترجمه ی فارسی، ص 104) و نیز ر.ک. مقاله های «شتر» و «گوسفند» در: فرهنگ نامه ی جانوران در ادب پارسی، منیژه عبداللهی.
10. برای شرح این موضوع به تفسیر الطبری، ج7، ص 3 مراجعه شود. و هم چنین از ابن اسحاق و ابن هشام اقوالی در این زمینه نقل شده است که در جوهر آن تفاوتی با آن چه ذکر کردیم ندارد. ر.ک. السیره، ص 57-58.
11. Smith: Religion of the Smithes، ص 149.
12. اصل داستان را می توان در کتاب الاصنام، ص 60، ملاحظه کرد. (ترجمه ی فارسی، ص 155).
13. سوره ی 6، آیه ی 138.
14. البیضاوی، انوارالتنزیل و اسرارالتاویل، ج1، ص 311.
15. سوره ی 5، آیه ی 103.
16. الضبی، امثال العرب، ص 19.
17. اخبار مکّه، ص 78.
18. ر.ک. Smith: Religion of the Semites، ص 225-226.
19. سوره ی 7، آیه ی 148 و ر.ک. سوره ی 2، آیه ی 47، 51، 51، 86 و سوره ی 4، آیه ی 152 و سوره ی 7، آیه ی 151 و سوره ی 20، آیه ی 90.
20. الجارم، ادیان العرب فی الجاهلیه، ص 124.
21. ر.ک. ادب الکاتب، ص 70-74.
22. Enc.of Rel، ج9، ص 251.
23. بهتر است قبل از مراجعه به کتاب جرجی زیدان، منبع زیر را مطالعه کرد:
R.Smith: Kinship and Marriage in Early Arabia.
افزون بر آن چه گفته شد، می توان این نکته را نیز در نظر گرفت که گاه بر بت ها نیز نام حیوانات می نهاده اند، چنان که پرستش «نسر» به معنی کرکس در شمال رواج داشته اما در اصل معبود حمیر بوده است و نیز از قول طبرسی نقل شده که یغوث به صورت شیر و یعوق به صورت اسب، تصویر می شده است. (نقل از تاریخ ادب جاهلی، ترجمه ی فارسی، ص 100).
24. R.Smith: Religion of the Semites، ص 109.
25. همان.
26. سوره ی 48، آیه ی18.
27. البیضاوی، ج2، ص 269.
28. محمّد بن اسحاق، السیره، ص 22 و نیز نگاه کنید به تاریخ الطبری، ج1، ص 922.
29. السیره، ص 844.
30. السیره، ص 844 و اخبار مکّه، ص 82-83.
31. Religion of the Smites، ص 186 و 191.
32. Travelers in Arabia Deserta، ج1، 448.
33. Rel.of the Semites، ص 185-186.
34. سوره ی 39، آیه ی 3.
35. سوره ی 12، آیه ی 106.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}