حادثه عام الفیل
ابن کلبی در کتاب الاصنام، از کنیسه ای نام میبرد که ابرهة الاشرم بر دروازهی صنعاء بنا نهاد تا اعراب را از مکّه منصرف کند (1). یاقوت نیز از آن یاد کرده و گفته است:
نویسنده: محمود سلیم الحوت
ترجمه و تحقیق: منیژه عبداللهی و حسین کیانی
ترجمه و تحقیق: منیژه عبداللهی و حسین کیانی
ابن کلبی در کتاب الاصنام، از کنیسه ای نام میبرد که ابرهة الاشرم بر دروازهی صنعاء بنا نهاد تا اعراب را از مکّه منصرف کند (1). یاقوت نیز از آن یاد کرده و گفته است:
آن گاه که ابرهه ساختمان القلیس را به پایان رساند، به نجاشی چنین نوشت: ای پادشاه، من برای تو کنیسه ای ساختم که برای هیچ پادشاهی پیش از تو ساخته نشده است و [این کار را] به پایان نخواهم برد مگر آن که حج اعراب را به سمت آن بکشانم ... داستان این نامه بر سر زبان اعراب افتاد و یکی از سران [عرب] بر او خشم گرفت و زنی را فرستاد که آن جا را آلوده سازد و به ابرهه گفته شد که این کار را کسی از اهل کعبه ای کرده است که اعراب در مکّه به حج آن میروند؛ پس ابرهه را خشم فراگرفت و داستان فیل به وجود آمد (2).
ابن اسحاق این داستان را تکمیل کرده است و می گوید: ابرهه به سپاه حبشه فرمان داد تا مهیا شود و ابرهه با سپاه خود به همراه فیل روانه شد؛ همان فیلی که اعراب هنوز صدای گام هایش را نشنیده، از آن به شگفت می آمدند [و ترسیدند].
بر سر راه مردی از اشرف یمن که او را «ذونَفر» می خواندند و به جنگ با ابرهه برخاست تا از حرکت او به مکه جلوگیری کند. ابرهه او را اسیر کرد ... و چون به سرزمین قوم خَثعم درآمد، نُفَیل بن حبیب خثعمی به همراه دو طایفه از قبیله ی خثعم به نام های «شهران و ناهس» و به سایر طایفه های وابسته به آن ها به مقابله با او برخاست که او نیز به سرنوشت ذونفر دچار شد.
ابرهه به حرکت خود ادامه داد تا به طائف رسید. در آن جا قوم ثقیف به پیش باز او آمدند و اظهار اطاعت کردند تا توجّه ابرهه را از عبادت گاه خدای خود یعنی لات منصرف کنند... و ابورغال را برای نشان دادن راه مکه با او فرستادند و چون به جایی که آن را مُغَمِّس می خواندند، رسیدند ابورغال وفات یافت. از آن به بعد اعراب هرگاه از آن مکان رد می شوند، قبر او را سنگ سار می کنند.
چون ابرهه نزدیک شد، فردی حبشی (الاسود بن منصور) را فرستاد تا اموال تهامه (حوالی مکّه) را غارت کند. - [زیرا] مردم این ناحیه کسی را که ابرهه [قبلاً] فرستاده بود تا ندا کند و مردمان را به حج «القلیس» فراخواند، به قتل رسیده بودند - و در آن میان دویست شتر عبدالمطلب مهتر و پیشوای قریش به غارت رفت ... . مردمان قریش و کِنانه و هُذَیل و سایر کسانی که در اطراف حرم می زیستند، تصمیم گرفتند با ابرهه بجنگند اما [به زودی] دانستند که توان مقابله با او را ندارند. بعد از آن ابرهه پیشوای قریش را خواست تا به او اعلام کند که هدف او تنها ویران کردن خانه ی کعبه است و قصد جنگیدن با آن ها را ندارد ... عبدالمطلب به دیدار او رفت، و ابرهه او را با خوش آمدگویی پذیرفت و میان آن دو همان ماجرایی اتفاق افتاد که پیش از این ذکر شد که عبدالمطلب چون خود را صاحب شترها می دانست، تنها خواستار بازپس گرفتن آن ها شد و دفاع از خانه ی کعبه را که صاحب آن را پروردگار می دانست، به خداوند واگذاشت.
عبدالمطلب با شترهای خود از نزد ابرهه بازگشت و به مردم قریش فرمان داد تا در شکاف کوه ها پناه بگیرند و خود با تنی چند به خانه ی کعبه رفت تا دعا کند و در مقابله با ابرهه از پرودگار خود طلب یاری کنند؛ سپس او نیز از مکه بیرون آمد و به کوه رفت تا ببیند ابرهه چه می کند.
ابرهه به لشکر فرمان داد تا برای حمله آماده شوند و فیل خود را که «محمود» نام داشت، بیاراست. در این میان نفیل بن حبیب پیش آمد و گوش فیل را گرفت و به او گفت: «ای محمود زانو بزن و به همان سویی که آمده ای، بازگرد؛ تو اینک در سرزمین خدا و در حرم الهی هستی». سپس گوش فیل را رها ساخت و فیل زانو زد و نفیل خود از میانه گریخت و به کوه رفت.
هرچه بر فیل ضربه زدند تا برخیزد، برنخاست. هم چنین آنان بسیاری روش های دیگری را نیز به کار بستند تا فیل را به سمت خانه ی کعبه برانند، اما همگی بیهوده بود و برعکس همین که او را به سمت یمن برمی گرداندند، برپا می خاست و به سرعت به آن سمت روان می شد، هم چنین روی او را به هر سمت که می گرداندند و به همان طرف می رفت، الاّ به سمت مکه که چون روی او را به مکه می گرداندند، زانو می زد و پیش نمی رفت.
پس خداوند پرندگانی را از دریا برانگیخت که هم چون پرستو بودند، هر پرنده سه سنگ به اندازه ی نخود و عدس داشت که یکی را به منقار و دو سنگ دیگر را با دو پا حمل می کرد. هر کس که آن سنگ ها به او اصابت می کرد، هلاک می شد زیرا همین که به سر کسی برخورد می کرد، تمام تن او را سوراخ می کرد.
لشکر ابرهه به دنبال نجات بودند ولی کو گریزگاه؟ [از صفوف لشکر] بیرون آمدند [و به هزیمت شدند] و به هر سو می افتادند، تا این که [سنگی] به تن ابرهه اصابت کرد و او را به کندی، انگشت انگشت، از پادرآورد، تا وقتی که به صنعاء رسیدند، تمام تن او هم چون جوجه ای که تازه از تخم بیرون آمده است، [ریزیده و پوسیده] شده بود و همان جا مرد (3). در مورد این حادثه خدای تعالی می گوید: «الم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل... (4)»
آن گاه که ابرهه ساختمان القلیس را به پایان رساند، به نجاشی چنین نوشت: ای پادشاه، من برای تو کنیسه ای ساختم که برای هیچ پادشاهی پیش از تو ساخته نشده است و [این کار را] به پایان نخواهم برد مگر آن که حج اعراب را به سمت آن بکشانم ... داستان این نامه بر سر زبان اعراب افتاد و یکی از سران [عرب] بر او خشم گرفت و زنی را فرستاد که آن جا را آلوده سازد و به ابرهه گفته شد که این کار را کسی از اهل کعبه ای کرده است که اعراب در مکّه به حج آن میروند؛ پس ابرهه را خشم فراگرفت و داستان فیل به وجود آمد (2).
ابن اسحاق این داستان را تکمیل کرده است و می گوید: ابرهه به سپاه حبشه فرمان داد تا مهیا شود و ابرهه با سپاه خود به همراه فیل روانه شد؛ همان فیلی که اعراب هنوز صدای گام هایش را نشنیده، از آن به شگفت می آمدند [و ترسیدند].
بر سر راه مردی از اشرف یمن که او را «ذونَفر» می خواندند و به جنگ با ابرهه برخاست تا از حرکت او به مکه جلوگیری کند. ابرهه او را اسیر کرد ... و چون به سرزمین قوم خَثعم درآمد، نُفَیل بن حبیب خثعمی به همراه دو طایفه از قبیله ی خثعم به نام های «شهران و ناهس» و به سایر طایفه های وابسته به آن ها به مقابله با او برخاست که او نیز به سرنوشت ذونفر دچار شد.
ابرهه به حرکت خود ادامه داد تا به طائف رسید. در آن جا قوم ثقیف به پیش باز او آمدند و اظهار اطاعت کردند تا توجّه ابرهه را از عبادت گاه خدای خود یعنی لات منصرف کنند... و ابورغال را برای نشان دادن راه مکه با او فرستادند و چون به جایی که آن را مُغَمِّس می خواندند، رسیدند ابورغال وفات یافت. از آن به بعد اعراب هرگاه از آن مکان رد می شوند، قبر او را سنگ سار می کنند.
چون ابرهه نزدیک شد، فردی حبشی (الاسود بن منصور) را فرستاد تا اموال تهامه (حوالی مکّه) را غارت کند. - [زیرا] مردم این ناحیه کسی را که ابرهه [قبلاً] فرستاده بود تا ندا کند و مردمان را به حج «القلیس» فراخواند، به قتل رسیده بودند - و در آن میان دویست شتر عبدالمطلب مهتر و پیشوای قریش به غارت رفت ... . مردمان قریش و کِنانه و هُذَیل و سایر کسانی که در اطراف حرم می زیستند، تصمیم گرفتند با ابرهه بجنگند اما [به زودی] دانستند که توان مقابله با او را ندارند. بعد از آن ابرهه پیشوای قریش را خواست تا به او اعلام کند که هدف او تنها ویران کردن خانه ی کعبه است و قصد جنگیدن با آن ها را ندارد ... عبدالمطلب به دیدار او رفت، و ابرهه او را با خوش آمدگویی پذیرفت و میان آن دو همان ماجرایی اتفاق افتاد که پیش از این ذکر شد که عبدالمطلب چون خود را صاحب شترها می دانست، تنها خواستار بازپس گرفتن آن ها شد و دفاع از خانه ی کعبه را که صاحب آن را پروردگار می دانست، به خداوند واگذاشت.
عبدالمطلب با شترهای خود از نزد ابرهه بازگشت و به مردم قریش فرمان داد تا در شکاف کوه ها پناه بگیرند و خود با تنی چند به خانه ی کعبه رفت تا دعا کند و در مقابله با ابرهه از پرودگار خود طلب یاری کنند؛ سپس او نیز از مکه بیرون آمد و به کوه رفت تا ببیند ابرهه چه می کند.
ابرهه به لشکر فرمان داد تا برای حمله آماده شوند و فیل خود را که «محمود» نام داشت، بیاراست. در این میان نفیل بن حبیب پیش آمد و گوش فیل را گرفت و به او گفت: «ای محمود زانو بزن و به همان سویی که آمده ای، بازگرد؛ تو اینک در سرزمین خدا و در حرم الهی هستی». سپس گوش فیل را رها ساخت و فیل زانو زد و نفیل خود از میانه گریخت و به کوه رفت.
هرچه بر فیل ضربه زدند تا برخیزد، برنخاست. هم چنین آنان بسیاری روش های دیگری را نیز به کار بستند تا فیل را به سمت خانه ی کعبه برانند، اما همگی بیهوده بود و برعکس همین که او را به سمت یمن برمی گرداندند، برپا می خاست و به سرعت به آن سمت روان می شد، هم چنین روی او را به هر سمت که می گرداندند و به همان طرف می رفت، الاّ به سمت مکه که چون روی او را به مکه می گرداندند، زانو می زد و پیش نمی رفت.
پس خداوند پرندگانی را از دریا برانگیخت که هم چون پرستو بودند، هر پرنده سه سنگ به اندازه ی نخود و عدس داشت که یکی را به منقار و دو سنگ دیگر را با دو پا حمل می کرد. هر کس که آن سنگ ها به او اصابت می کرد، هلاک می شد زیرا همین که به سر کسی برخورد می کرد، تمام تن او را سوراخ می کرد.
لشکر ابرهه به دنبال نجات بودند ولی کو گریزگاه؟ [از صفوف لشکر] بیرون آمدند [و به هزیمت شدند] و به هر سو می افتادند، تا این که [سنگی] به تن ابرهه اصابت کرد و او را به کندی، انگشت انگشت، از پادرآورد، تا وقتی که به صنعاء رسیدند، تمام تن او هم چون جوجه ای که تازه از تخم بیرون آمده است، [ریزیده و پوسیده] شده بود و همان جا مرد (3). در مورد این حادثه خدای تعالی می گوید: «الم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل... (4)»
پی نوشت ها :
1. کتاب الاصنام، ص 46-47.
2. معجم البلدان، ج4، ص 172.
3. ر.ک. السیره، ص 30-29.
4. سوره ی فیل، برای اطلاع بیشتر از داستان و تفسیر آن، ر.ک. تفسیرالطبری، ج30، ص 164-189 و الکشاف، ج2، ص 486 و الکامل فی التاریخ، ج1، ص 320-324.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}