نویسنده: محمود سلیم الحوت
ترجمه و تحقیق: منیژه عبداللهی و حسین کیانی



 
حج پیش از اسلام چگونه بوده است؟

پیشگفتار

بهتر است قبل از آن که بخواهیم مطلبی را درباره‌ی مناسک اعراب بنگاریم، بیانی احتیاط آمیز [به منظور پیش گیری از هرگونه شبهه ای] در پیش گیریم و با این نکته آغاز کنیم که چه بسا در آن درباره‌ی تاریخ عرب قبل از اسلام به ویژه از جنبه‌ی مذهبی بیان می‌کنیم، باید محتاطانه برخورد شود. به عبارت دیگر، مراد ما آن است که در این موارد با کمبود مأخذ و منابع موثق و تنگنای روایت‌های اسلامی روبه رو هستیم. به عنوان نمونه، خوب است به ذکر قطعه ای از ابن قتیبه بپردازیم که وقتی از او خواسته شده بود تا رساله ای درباره‌ی «المسیر و القداح» [چوبه های قرعه کشی] تألیف کند، چنین نوشت:
رحمت خدای بر تو باد که بر من تکلیف دشواری عرضه کردی و مرا در تنگنا قرار دادی، زیرا میسر از امور جاهلی ست که خداوند بزرگ با اسلام آن را متوقف کرد و در میان مردم عرب جز پاره های اندک از آن بر جای باقی نمانده است و دانشمندان نیز به جز آن چه که در شعر قدیم به آن پرداخته شده، مطلب مهمی در دست ندارند و به جز اخباری که به صورت متواتر و پی در پی از یکدیگر نقل کرده‌اند یا روایت‌های نه چندان مستند و اغلب شبهه آمیز، چیزی نیافته اند. اما شعر نسبت به کلام منثور در تنگنای وزن و قافیه است و به همین جهت در اشعار آنان [جاهلی] مطلب مهمی که بر ارزشمندی و یا سودمندی میسر دلالت کند، نیافتم حتی شعرای بسیارگو نیز جز دو سه بیتی در این مورد عرضه نداشته‌اند و بیش‌تر آنان از ذکر آن روی برتافته‌اند و در این مورد به اندازه ای که به توصیف شتر و الاغ وحشی، و شترمرغ و آهوان و مرغ سنگ خواره [القطاه] و صحراها و حشرات پرداخته شده، توجه نشان نداده‌اند. در میان این شاعران، تنها ابن مقبل و سپس الطرماح را یافتم که در مورد «القداح» ذکری به میان آورده‌اند و اگر همه‌ی مواردی را که در این باره در شعر یکی از آنان آمده جمع شود، به اندازه‌ی یک دهم آن چه درباره‌ی الاغ وحشی یا شتر ماده آمده، نمی‌شود. (1)
البته سخن تنها در مورد «میسر و قداح» نیست، بلکه این واقعیت در تمام امور جاهلی و به طور کلی و مناسک مذهبی به طور خاص، صادق است. و میسر همان گونه که ابن قتیبه گفته، تنها یک مورد از آن موارد است. ما نیز به همان ترتیبی که او تلاش کرد و تمام نوشته های مربوط به المیسر و القداح را گرد آورد، می‌کوشیم تا مطلبی که جلب نظر کند بیابیم تا شاید برای پژوهندگان این موضوع راه‌ها و افق‌های تازه ای بگشاید و آنان را به نگارش رساله‌ها و کتاب‌هایی که مباحث گسترده تر و مطالب دقیق‌تری در آن ذکر شده، هدایت کند که در این صورت کوشش آنان فایده‌ی عام خواهد داشت.
تردیدی نیست که مکّه و اطراف آن از دیرباز مکان‌هایی در حجاز بوده‌اند که در مواقع معینی از سال، اعراب برای حج از هر سو به آن جا می‌آمده اند و عادت بر این بوده است که برای بحث و تبادل نظر درباره‌ی منافع مشترک خود، مجالسی برپای دارند. از این رو این موسم فرصت مهمی را برای اهل حجاز، به ویژه قبیله‌ی قریش، فراهم می‌آورده تا سیادت و برتری خود را در بسیاری از امور تثبیت کند، هم چون انتشار زبان [لهجه] و نیز فراگیر شدن آداب و مناسکی که در آن‌ها در برابر بت‌ها و سنگ‌های مورد پرستش خود اجرا می‌کردند. در این مورد یعقوبی می‌گوید:
اعراب [بادیه نشین] چون به حج می‌رفتند، بت‌ها را می‌دیدند و از قریش و خزاعه درباره‌ی آن‌ها سؤال می‌کردند و آنان می‌گفتند: ما آن‌ها را عبادت می‌کنیم تا ما را به خداوند نزدیک گردانند. و اعراب که چنین دیدند، [هر طایفه ای] برای خود بتی اختیار کردند و هر قبیله ای بت خود را در آن جا نهاد و برای تقرب جستن به خداوند [الله] آن را عبادت کرد. (2)
ظاهراً اعراب اعیاد زیادی داشته‌اند که یا «زمانی» بوده است، هم چون جشن و شادی کردن در زمان‌هایی که بر دشمن پیروز شده بودند، و بر رقیب و خصمی غلبه کرده بودند- که جشنی قبیله ای بوده است، و دیگران در آن شرکت نداشته‌اند- و یا این آیین‌ها و جشن‌ها «جشن‌های مکانی» بوده است که مهم‌ترین آن‌ها چنان که گفته شد، در شهرها برپا می‌شد. چنان که «منات»- همان طور که در احوال عرب آمده- مربوط به اهل مدینه بوده است و «لات» بت اهل طائف بوده و «عزّی» به مردم مکّه متعلق بوده است. و بیش‌ترین مسافران و قافله‌ها به این سه مکان یاد شده، روی می‌آوردند. و برای آن‌ها ارزشی همانند کعبه قایل بوده‌اند. هر کدام از این بت‌ها پرده دارانی داشته‌اند که به آن‌ها خدمت می‌کرده اند، به ویژه در مواعقی که پرستندگان گرد آن‌ها جمع می‌شدند و در اطراف آن‌ها طواف می‌کردند و برای آن‌ها قربانی می‌کرده اند (3).
تقریباً تمام کتاب‌های اولیه ای که به بت پرستی اعراب پرداخته‌اند، به این نکته نیز اشاره کرده‌اند که اعراب چه بیابان گرد و چه صحرانشین، در عین بزرگ داشت بت‌ها به برتری و عظمت خانه‌ی کعبه معترف بوده‌اند، زیرا خانه‌ی کعبه برای آن‌ها - چنان که دایماً ذکر می‌کردند- خانه‌ی پدرشان به شمار می‌آمده است. از این اشاره، این نکته را در می‌یابیم که تقریباً همگی این منابع، در مورد انتشار دین حنفی- چنان که قبلاً گفته شد- در سرزمین‌های اعراب، سخن گفته‌اند... آن چه بر ما کاملاً معلوم نیست، علت این اندازه اصرار و پافشاری نویسندگان آن کتاب‌ها بر این اندیشه است که اعراب کهن دین حنفی داشته‌اند. ظاهراً علت اصلی «اسلامیِ محض» است که تمایل دارد خصوصیات اعراب جاهلی را به دین حنفی کهن و به «اندیشه‌ی اسلامی» که قبل از اسلام رواج داشته ... و به اسماعیل و ابراهیم مستند کند. حقیقت آن است که ما نمی‌توانیم به همین گونه- که در این کتاب دیده می‌شود- رأی می‌دهیم و بر این باور باشیم که این گسترش وسیع [دین اسلام] از آن تعالیم [کهن] و از اندیشه‌ی [جاهلی] پرستش خدای یکتا، پدید آمده باشد. اگر چنین باشد چگونه می‌توان آن آزارهایی که قوم عرب بر پیامبر خود در آغاز دعوت او وارد آوردند، تفسیر کنیم و نیز آن جنگ‌هایی که سال‌های آغازین تاریخ هجری به آن‌ها اختصاص یافته، چگونه تعبیر می‌شوند؟
از آن گذشته، چگونه می‌توان آیه‌ی: «اَجعل الآلهه الهاً واحداً ان هذا لشیءٌ عجاب (4)»، (آیا خدایان [متعدد] را خدای واحدی قرار داده؟ این واقعاً چیز عجیبی ست) را تأویل کرد؟
از این رو توحید تنها در میان عده‌ی قلیلی، به نسبت اکثریت بت پرست، رواج داشته است. چنان که از بحث امیرعلی در مورد دختران خدا، چنین برمی آید که پرستش این بت‌ها در درجه‌ی نخست، تمثیلی از نیروهای زاینده‌ی طبیعت است و ویژگی‌های آن به دیانت سامی‌های کهن و فینیقی‌ها و بابلی‌ها شبیه است. با این حال کثریت امت عرب، به ویژه قبایلی که به شعبه های مختلف قبیله‌ی مضر منتسب بودند، به نوع ساده ای از دین فیتیش پرسی پای بند بوده‌اند و حیواناتی چون غزال، اسب و شتر، گیاهانی چون نخل، و مواد غیرآلی هم چون قطعه‌هایی از صخره‌ها و سنگ‌ها برای آن‌ها از جمله‌ی مهم‌ترین معبودها و اصلی‌ترین اشیاء برای پرستش محسوب می‌شده است. و اندیشه‌ی پرستش خدای بزرگ یکتا نیز در میان اقلیت محدودی از اعراب که خود را از قید بت پرستی رهانیده بودن و یا متأثر از عقاید اقوام مجاور چون صابئان و یهود و نصارا، رواج داشته است. (5) خدایان سنگیِ اعراب اشکال مختلفی داشتند و چنان که ذکر شد برخی از آن‌ها قابل نقل و انتقال بودند و برخی دیگر در یک مکان معین قرار داشتند، هم چون آن‌هایی که در بخشی از یک صخره ثابت بودند؛ و گروهی دیگر- هم چون حجرالاسود- که قرار گرفتن آن در میان سایر سنگ‌ها برای پرستندگانشان کفایت نمی‌کرد، در بناهایی کوچک تعبیه و محاط شده بودند. (6)
طرف داران و مقیمان بناهای مقدس [دیگر] هم چون رضی، القلیس، کعبه‌ی نجران، سنداد، رئام، بیت العزی (که برخی از آن‌ها مسیحی بودند) آن‌ها را به شکل کعبه یا حرم مکّه درمی آوردند که برای تمام اعراب از قبایل مختلف و با معتقدات و آیین‌های متفاوت، مقدس بود. پس از آن جا مکه چنین مقام ارجمندی در قلب اعراب جاهلی (و در عقاید جهان اسلام در دوران بعد از جاهلی) داشته است، ضروری می‌نماید در این جا به آن بپردازیم و در مورد آن گفت و گو کنیم.

مکه و کعبه

مکه تا دوره‌ی نبی اکرم و حوالی ولادت او در نیمه اول قرن ششم میلادی، از غبار اساطیر و خرافات رهایی نیافته بود و مباحثی که از مکّه و کعبه در این جا پیش می‌آوریم و روایاتی را که نقل می‌کنیم، در حوالی همین دوران و پیش از آن چرخ می‌زند؛ از این رو هرگونه روایت و اخباری که جست و جو می‌کنیم از هر طرف در خرافه پیچانده شده است. به عبارت دیگر، می‌توان گفت ما در انبوهی از داستان‌های اسطوره ای درباره‌ی مکّه قرار گرفته‌ایم.
از تاریخ تأسیس یا بنا نهادن مکّه، اطلاع دقیقی در دست نیست. با این حال، این احتمال چندان دور نیست یا حتی به واقعیت کاملاً نزدیک است که ده‌ها یا حتی صدها سال قبل از میلاد مسیح، این شهر وجود داشته است. اگر اجازه داشته باشیم اسطوره ای که بنای آن را به مضاض بن عمرو جرهمی، داماد اسماعیل نسبت می‌دهد در نظر بگیریم، در این صورت پیدایش مکه هزاران سال پیش از میلاد مسیح صورت گرفته است.
از نظر تاریخی، بطلمیوس جغرافی دان اولین کسی ست که به مکّه اشاره کرده است و ظاهراً آن را با نام مکورابا Macoraba (7) می‌شناخته است و یاقوت در معجم البلدان درجه های طولی و عرضی مکه را از او نقل کرده است (8). بر اساس آنچه بطلمیوس ذکر کرده، می‌توان نتیجه گرفت مکّه در قرن دوم میلادی شهری آباد بوده است. اگر چنین باشد، لازم می‌آید که این شهر مدت‌ها پیش از این تاریخ موجود بوده باشد.
دکتر اسنوک هورگ رونج Snouck Hurgunje (9) معتقد است وجود چشمه‌ی زمزم در سرزمینی خشک، موجب شده است که آن جا مکانی مقدس به حساب آید (10). و این معنی چندان دور از ذهن نیست، زیرا واحه ها و مناطقی از صحرای عظیم شبه جزیره که میزان باران در آن جا بیش‌تر بوده است، تأثیری اساسی بر زندگی مادی و معنوی صحرایی داشته است (11). قرآن مجید از زبان ابراهیم، وقتی با هاجر و اسماعیل به مکه رسید، درباره‌ی مکه چنین یاد کرده است: «ربنا انی اسکنت من ذریتی بوادِ غیر ذی زرع عند بیتِک المُحَرَّم رَبَّنا لِیُقیمُوالصَّلوهَ فاجعل اَفئِدَهَ مِنَ النّاس تهوی الیهم و اَرزُقهم مِنَ الثَّمرات لَعَلَّهُم یشکرون (12)». (پروردگارا، من [یکی از فرزندانم ار در دره ای بی کشت، نزد خانه‌ی محترم تو، سکونت دادم ... پس دل‌های برخی از مردم را به سوی آنان گرایش ده و آنان را از محصولات [مورد نیازشان] روزی ده، باشد که سپاس گزاری کنند).
داستان [چگونگی پدیدار شدن آب زمزم] با نظر دکتر شنوخ هماهنگ است و پاسخی ست به دعای ابراهیم به آن هنگام که همسر و فرزندش را رها کرد:
گرما بر آن دو تن [هاجر و اسماعیل] سخت گرفته بود. هاجر در مکان چاه زمزم درختی را دید و پارچه ای بر آن آویخت تا در برابر شدّت تابش خورشید سایبانی بسازد، آب کوزه ای که با خود داشتند تمام شد و تشنگی بر آنان غلبه کرد. هاجر نمی‌دانست چه کند. در جست و جوی آب، یک بار به سمت صفا می‌دوید و بار دیگر به سمت مروه، و در این حال پیوسته می‌گفت: خداوندا ما را از تشنگی هلاک مگردان. پس جبرئیل بر او فرود آمد و مژده‌ی نجات به او داد. آن گاه به اسماعیل روی آورد که با انگشتانش در حال کندن و کاویدن زمین بود، که چشمه‌ی زمزم جوشید و هاجر برای سجود به درگاه خدای تعالی بر خاک افتاد. سپس اطراف چشمه را با سنگ جمع کرد تا آب پراکنده و پخش نشود و آن را زمزم خطاب کرد و به همین نام نیز نامیده شد. و اگر چنین نکرده بود، آن آب همه‌ی زمین را از شرق تا غرب فرا گرفت. پس در آن جا ماندند تا این که قافله ای که از یمن به شام می‌رفت، به آن حوالی رسید. [اهل قافله از دور] پرندگانی را که در کنار هاجر و فرزندش آشیان گرفته بودند، مشاهده کردند. به شگفت آمدند و گفتند: پرنده در جایی مسکن نمی‌گزیند مگر آن که آب و آبادانی باشد. پس به آن سمت آمدند و هاجر را با اسماعیل بر سر چشمه‌ی آبی گوارا دیدند. از او پرسیدند، جنی یا انس؟ پاسخ داد: من همسر ابراهیم خلیل الله هستم و این پسر من از اوست و این آب را خداوند برای فرزند من از دل زمین بیرون فرستاد. پس گفتند: اگر ما و خاندان ما در این جا با شما ساکن شویم، ما را از آب باز نمی‌داری؟ هاجر گفت: این آب از آنِ خدای است [که] خلق خدا از آن بنوشند. پس آنان برگشتند و خاندان و رمه‌هایشان را آوردند و در حرم فرود آمدند. (13)
داستان همسرگزیدن اسماعیل از آن طایفه و سپس ساختن خانه‌ی کعبه (14) به همراهی پدرش در آن زمان در مکه بنای مرتفعی وجود نداشت و نیز آموزش مناسک و آیین [مربوط به خانه] به وسیله‌ی جبرئیل و روی آوردن ابراهیم به قبله الی آخر، از جمله داستان‌هایی ست که برای ما نقل شده است. بنابراین و بر اساس این حکایت، پدیدار شدن مکه نتیجه‌ی استقرار آن قبیله است که بر آب زمزم فرود آمد و با اسماعیل و مادرش همسایه شد.
با این حال، اخبار و احادیث به این مقدار بسنده نکرده اند و در این مورد آمده است:
اولین جایی که خداوند بر روی زمین آفرید، مکان کعبه است؛ سپس زمین آن را گستراند و پهن کرد. پس کعبه ناف [مرکز] زمین و وسط جهان و ام القری ست (15).
و نیز گروه بسیاری در آفرینش مکه به خلقت آسمان‌ها رجوع کرده‌اند و به این امر قائلند که:
سنگی یافته شد که بر آن کتیبه ای نوشته شده که من خداوند، پروردگار مکه الحرام هستم که آن را همان روزی که خورشید و ماه را قرار دادم، پدید آوردم (16).
و چرا نه چنین باشد [زیرا مطابق بعضی قصص] اولین بار ملایکه آن را قبل از خلقت آدم ساختند، بل که چهل سال قبل از آفرینش زمین و یا اگر ادامه دهیم، هزار سال قبل [از آن (17)] هم چنین گفته شده که آن گاه که خداوند اراده کرد که جانشینی در زمین قرار دهد، فرشتگان چنین گفتند: «اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء (18)»، (... آیا در آن کسی را می‌گماری که در آن فساد انگیزد و خون‌ها بریزد؟ ...) و خداوند بر آنان خشم گرفت، پس به عرش بازگشتند و هفت مرتبه طواف کردند و رضای حق را طلبیدند تا خداوند از آنان راضی شد و به آنان فرمان داد برای او در زمین خانه ای بسازند تا هر کدام از فرزندان آدم که مورد خشم واقع شدند، به آن پناه جویند. فرشتگان خانه‌ی کعبه را در برابر بیت المعمور- که در زیر عرش قرار دارد- و به همان اندازه و به همان شکل، بنا کردند. سپس خداوند فرمان داد همه‌ی کسانی که در روی زمین هستند آن را طواف کنند، به همان ترتیبی که اهل آسمان بیت المعمور را طواف می‌کنند (19). و به این ترتیب، آیه‌ی: «ان اوّل بیت وضع للناس للذی ببکه مبارکاً و هدی للعالمین(20)»، (در حقیقت نخستین خانه ای که برای [عبادت] مردم نهاده شده، همان است که در مکّه است و مبارک و برای جهانیان [مایه‌ی] هدایت است) تفسیر می‌شود.
هم چنین گفته شده که فرشتگان قبل از آدمیان به حج [خانه‌ی کعبه] می‌رفتند (21). و آدم آن گاه که به عالم خاک هبوط کرد، اندوهش بسیار بود و بسیار می‌گریست. پس خداوند خیمه ای از خیمه های بهشتی را برای تسلای او در مکّه و در محل کعبه، قرار داد و رکن را به عنوان سکو و کرسی آدم نازل کرد و آن دو [یعنی خیمه و رکن] دو یاقوت از یاقوت‌های بهشت بودند ... و فرشتگان برای آدم از خیمه‌ی او حراست می‌کردند و ساکنان زمین را، که در آن روزگار جن و شیاطین بودند، از آن دور می‌کردند. پس به خاطر فرشتگان و وقوف آن‌ها، حرم تا امروز حرم نامیده شده [و حریم امن است] و نشانه‌ها و پایه های حرم در جاهایی که اقامت گاه فرشتگان بوده، قرار داده شده است و خداوند متعال ورود به حرم را برای حوّا به خاطر خطایی که در بهشت مرتکب شده بود، ممنوع کرد و هرگاه که آدم او را می‌طلبید از منطقه‌ی حرم به کلی بیرون می‌رفت (22).
بعد از آ که بنایی را که فرشتگان ساخته بودند ویران شد و با سطح زمین یکسان گشت، آدم (ع) بنیان خانه‌ی کعبه را بر اساس همان بیت المعموری که از آسمان نازل شده بود، بنا نهاد (23) پس او اولین بشری ست که خانه‌ی کعبه را برپا ساخت و در آن نماز گزارد و آن را طواف کرد (24). آن گاه که آدم وفات یافت، آن خیمه ای که خداوند برای تسلیت و آرامش او نازل کرده بود جمع کرده شد، پس فرزندان آدم در جای آن، خانه ای را از گل و سنگ بنا کردند که تا روزگار نوح(ع) همواره معمور و آبادان بود. سپس آب آن را فراگرفت و مکان آن تغییر کرد (25) [تا آن که برای ابراهیم (ع) جایگاه آن نشان داده شد]. بنا به روایتی دیگر، توفان آن را فرانگرفت، بلکه هفتاد هزار فرشته آن را به آسمان بردند و تنها پایه های آن بر زمین مانده بود و آب به خانه نرسید و تنها اطراف آن را فراگرفت و آن خانه به صورت معلق در آسمان باقی ماند (26). کشتی نوح چهل روز گرد خانه طواف کرد و سپس به سمت «جودی» روی آورد (27).
مردم حتی قبل از ابراهیم (ع) برای حج به مکّه و به جایی که محل خانه‌ی کعبه بود می‌رفتند (28) تا آن که خداوند جای خانه را به ابراهیم نشان داد (29) و به او در آن هنگام، ابراهیم در شام بود. (گفته شده در ارمنستان بود) بر براق نشست در حالی که «سکینه» در پی او روان بود و «سکینه» نسیمی ملایم بود- و یا هوایی خوش بو- که سر و چهره ای [هم چون آدمیان] داشت و سخن گفت و نیز دو بال داشت. (و در روایتی دیگر بادی سخت بود که دو سر مار مانند داشت که یکی از آن‌ها دیگری را دنبال می‌کرد) هم چنین به همراه آنان فرشته ای بود که آن‌ها را به محل خانه راهنمایی می‌کرد (30).
روایت شده است که آن گاه که ابراهیم (ع) قصد کرد خانه را بسازد، به آسمان برده شد و به مشرق و مغرب زمین می‌نگریست. به او گفته شد: انتخاب کن و او مکان را برگزید. پس فرشتگان گفتند: ای خلیل الله، تو مکان مکّه و حرم خداوند بر روی زمین را برگزیدی. سپس آن خانه را بنا نمود و پایه های آن را از سنگ‌های هفت کوه (پنج یا چهارکوه) قرار داد و فرشتگان آن سنگ‌ها را از آن کوه‌ها به نزد ابراهیم (ع) می‌آوردند (31). پس از چندی آن خانه ای که ابراهیم بنا نهاده بود، ویران گشت و [پادشاهان] عمالقه بعد از او آن را دوباره ساختند. سپس دیگر بار ویران شد و قبیله ای از جرهم آن را ساختند تا آن که روزگار «قصی (32)» و حکمرانی او بر خانه [کعبه] فرا رسید. او هزینه های لازم را گرد آورد و بنای قبلی خانه را ویران ساخت و سپس ساختمانی را بنیان نهاد که هیچ کدام از سازندگان پیشین مثل آن نساخته بودند.
گفته شده است [علّت این تجدید بنا آن بود که] زنی در کعبه بر روی آتش بخور می‌کرد، شراره ای از مجمر او در جامه‌ی کعبه افتاد و تقریباً تمام چوب‌های آن را سوزاند ... [و نیز] سیلی عظیم به خانه داخل شد و دیوارهای آن را فروریخت، سپس قریش آن را بازسازی کرد (33).
در این جا می‌توان برخی حقایق را اگرچه با آمیختگی‌هایی همراه باشد دریافت و بازگو کرد، از جمله آن که رسول الله وقتی سی و پنج ساله بود، خبر یافت که قریش برای [باز] ساختن و آباد کردن خانه‌ی کعبه، جمع شده‌اند ... دریا کشتی یکی از تاجران روم را [درهم شکسته] و به سمت جده کشانده بود، پس اهل قریش چوب‌های کشتی را برگرفتند ... و در مکّه مردی قبطی که به نجاری اشتغال داشت، برای اصلاح و تعمیر [خانه] آماده شد. تنها مانع در این میان آن بود که اهالی مکّه از ویران کردن خانه خوف داشتند. هم چنین چاهی در میان کعبه بود که آن چه را مردم هدیه می‌آوردند، در آن چاه ریخته می‌شد و مردم از اژدهایی [به عنوان نگهبان هدایا] که از آن چاه بیرون می‌آمد و بر دیواره‌ی کعبه ظاهر می‌شد، می‌ترسیدند (34). اگر کسی به آن جا نزدیک می‌شد، آن مار سر برمی آورد و با صدای خش خش بر زمین تن می‌کشید و دهانش را می‌گشود ... پس پرنده ای ناشناخته پدیدار شد و آن مار را شکار کرد و به این ترتیب خداوند رضایت خود را از آن چه قریش می‌خواستند انجام دهند، نشان داد. او برای این کار آن‌ها را در برابر مار حمایت کرد و برای آنان چوب و کارگر مهیا ساخت. پس همگی بر امر ویران کردن و دوباره ساختن خانه توافق کردند. [در حین کار] یکی از آنان سنگی را از کعبه برداشت، اما آن سنگ از دست او بیرون جهید و به جای خود بازگشت. پس چنین گفت: ای گروه قریش، در ساختن این خانه چیزی مگر کسب حلال و پاکیزه به کار نگیرید. در این خانه مال به ستم و معامله‌ی ربا و اجحاف نسبت به احدی از مردم، نمی‌تواند وارد شود. ولید بن مغیره نخست کسی بود که به ویران کردن آن پرداخت. مردم آن شب را صبر کردند و منتظر ماندند و گفتند تا ببینیم [چه می‌شود]، اگر آسیبی به او برسد، هیچ بخش از خانه را ویران نخواهیم کرد. و چون به ولید آسیبی نرسید، همگی به کمک او رفتند و خانه را منهدم کردند تا این که به شالوده و اساسی رسیدند که ابراهیم پی ریزی کرده بود و به سنگ‌های سبزی رسیدند که هم چون دندان‌ها هر کدام آن دیگری را گرفته و به یکدیگر متصل شده بودند... و مردی از قریش اهرمی میان دو سنگ فرو برد تا یکی از آن‌ها را از جا بکند، اما همین که سنگ حرکت کرد، تمام مکّه به لرزه درآمد. به همین جهت کار را همان جا خاتمه دادند ... در کتاب السیره روایاتی ذکر شده است که گویا در آن جا نوشته‌اند و کتیبه‌هایی یافته بودند- که برخی به سریانی بوده است- سپس ابن اسحاق می‌گوید:
همه‌ی طایفه های قریش برای این بنا سنگ فراهم کردند، هر طایفه ای به طور جداگانه به ساختن [بخشی از] خانه پرداختند تا بنا به جایی رسید که باید رکن را در آن کار بگذارند. هر طایفه تمایل داشت این کار را به تنهایی انجام دهد، از این رو در میان آنان مخاصمت و دشمنی پدیدار شد. (35)
سپس این داستان چنان که معروف است این گونه تکمیل می‌شود که قرار گذاشتند اولین کسی که بر آن‌ها وارد شود، میان آنان حکم کند ... و او [محمّد] امین بود.

رکن و مقام

حجرالاسود که قبایل قریش بر سر قرار دادن آن در مکان خود با یکدیگر خصومت کردند، در نظر گروهی بی تردید بازمانده‌ی آشکاری از سنّت پرستش سنگ‌ها بوده است. «ولهاوزن» معتقد است قداست خانه‌ی کعبه به وجود این رکن وابسته بوده است و «ونسنک» بر آن چنین افزوده است که جوهره‌ی دیانت اعراب کهن به پرستش سنگ‌ها استوار نبوده است (36). آن چه مسلم است حجرالاسود تنها سنگ مقدس در خانه‌ی کعبه نبوده است، و در آن جا بت‌ها و اوثان و انصاب بسیاری یافت می‌شده که به حدود 360 تمثال می‌رسیده است. چنان که مقام ابراهیم نیز از روزگار کهن سنگی مقدس بوده است(37).
خداوند تعالی می‌فرماید: و اذ جعلنا البیت مثابهً للناس و امناً و اتخذوا من مقام ابراهیم مصلّی و عهدنا الی ابراهیم و اسماعیل ان طهرا بیتی ... (38) (و چون خانه [کعبه] را برای مردم محل اجتماع و [جای] امنی قرار دادیم، [و فرمودیم:] در مقام ابراهیم، نمازگاهی برای خود اختیار کنید و به ابراهیم و اسماعیل فرمان دادیم که: خانه‌ی مرا برای طواف کنندگان و معتکفان و رکوع و سجودکنندگان پاکیزه کنید).
بعید نیست که رکن و مصلای مقام دو قطعه سنگ از جنس سنگ‌های آتش فشانی بوده‌اند که مردم می‌پنداشتند اجسام آسمانی‌اند و چه بسا این پندار مردم درست باشد و آن دو بقایای شهاب سنگ‌هایی باشند که بر زمین سقوط کرده‌اند. بر این اساس، تقدیس و بزرگ داشت این دو سنگ نزد اعراب و عبادت آن‌ها به همان دلیلی ست که ستارگان [و اجرام سماوی] را مقدس می‌داشتند و آن‌ها را پرستش می‌کرده اند. پس چندان شگفت نمی‌نماید که اخباری که روایت‌های بعدی، بر همین اساس قرار گرفته باشد و به این ترتیب رکن و مقام از جمله مقدسات عرب [کهن] است که بعد از اسلام نیز گرامی داشته شد، [یعنی اسلام از آن کفرزدایی کرده است].
نیازی نیست که این حقیقت ذکر شود که مسلمانان بعد از آن که آثار بت پرستی را محو کردند و آن را از تاریخ و ادب زدودند، دیگر در این باره گفت و گو نکردند و از ذکر حدیث‌های مربوط به بت پرستی خودداری کردند (39) و همین امر موجب شد ویژگی‌ها و آیین‌های جاهلی مربوط به این دو سنگ از بین برود و محو شود ... اما روایات اسلامی بسیاری به صورت‌های گوناگون درباره‌ی آن‌ها نقل شده است که همگی به جنبه‌ی تقدس آن‌ها بعد از اسلام نظر دارند (40) حتی گاه به بیان مقدس بودن آن‌ها بسنده نشده، بلکه گفته شده آن‌ها در اصل «دو یاقوت از یاقوت‌های بهشتی هستند که خداوند از فروغ و نور آن‌ها کاست که اگر چنین نکرده بود، نور آن دو همه‌ی آن چه را که میان شرق و غرب است، روشن می‌ساخت (41)» و نیز از ابن عباس نقل شده که:
در روی زمین هیچ چیز از بهشت نیست، مگر رکن [حجر] الاسود و مقام، که آن‌ها دو گروه از گوهرهای بهشت هستند و اگر مشرکان بر آن‌ها دست نسوده بودند، هیچ بیماری نبود که آن را لمس کند مگر آن که خداوند او را شفا دهد (42).
و حتی از این هم فراتر رفته و حدیثی را به پیامبر منسوب کرده‌اند که زمانی با عایشه به طواف کعبه رفته بود و هنگام استلام رکن، خطاب به او گفت: ای عایشه، اگر آلودگی‌ها و ناپاکی‌های جاهلی بر این سنگ سرشته نشده بود، من از آن شفای همه‌ی بیماری‌ها را طلب می‌کردم و آن را به همان گونه که خداوند فرو فرستاد می‌یافتم، یا این که خداوند خود آن را به همان شکل نخستین که یاقوتی سفید از یاقوت‌های بهشت است، باز می‌گرداند. اما خداوند آن را به سبب معصیت گناهکاران دگرگون کرد و زینت آن را از [چشم] ظلمت و گناه فرو پوشاند، زیرا آنان به دیدن چیزی که اصل آن از بهشت است، سزاوار نیستند. (43)
هم چنین درباره‌ی حجرالاسود گفته شده که در آغاز پادشاهی صالح (44) بوده است و به روز قیامت به همراه مقام خواهد آمد ... و هم چون ابوقبیس، [به سود] کسی که به حق آن دو وفا کرده باشد، شهادت خواهند داد (45).
و نیز از جمله اخباری که به جای دو سنگ، سه سنگ را از جمله سنگ‌های بهشت قرار داده، این است که محمّد بن علی گفت: «سه سنگ از بهشت است: حجرالاسود، مقام و حجر بنی اسراییل (46)».
[اندازه] حجرالاسود، چنان که یاقوت وصف کرده به اندازه‌ی سر انسان است (47). نقل شده است که به سال 317 هجری، هنگامی که ابوطاهر قرمطی مکّه را به قرمطیان واگذاشت، آن‌ها حجاج را به قتل رساندند و اموال آن‌ها را غارت کردند و حجرالاسود را از جای برکندند و آن را به هجر بردند و بیش از بیست سال نزد خود نگه داشتند، سپس آن را به جای خود بازگرداندند (48) و کسی که آن را دیده است، برای من نقل کرد از اثر کثرت لمس و بوسیدن گروه‌هایی که هنگام طواف برای تقدس آن را استلام می‌کنند، در طول دوران بر آن حفره ای بزرگ ایجاد شده است.
درباره‌ی مقام نیز روایت‌های گوناگونی آمده است که همگی بر این امر اتفاق نظر دارند که قداست آن از پیوستگی با ابراهیم (ع) ناشی می‌شود. از این روایت‌های یکی آن است که نقل می‌کنند مقام همان سنگی ست که ابراهیم (ع) هنگامی که دیوار خانه را می‌ساخت، بر آن ایستاده بود و یا گفته شده است که آن همان سنگی ست که او روزی که مردم را به حج خانه فرا می‌خواند، بر آن ایستاده بود. سپس آن سنگ برای ابراهیم قد کشید و بلند شد تا به بلندی کوه رسید و ابراهیم توانست بر همه‌ی اطراف خود اشراف یابد ... و چون از این کار فارغ شد، آن را به عنوان قبله قرار داد ... به این ترتیب اثر پاهای ابراهیم به اندازه‌ی هفت انگشت در آن سنگ فرو رفته است. وسط این سنگ از شدّت مسح [زایران] نازک شده است. این سنگ به اندازه‌ی یک زرع است و بر اساس آن چه یاقوت نقل کرده در میان حوضی مربع شکل که اطراف آن با سرب ساخته شده، قرار داشته است. از این رو مسلم است که از رکن بزرگ‌تر و هم چون آن سنگی سیاه است (49).
روشن است که مرتبه‌ی رکن از مقام بالاتر است زیرا رکن سوگند خدا در روی زمین است و کسی که به بیعت با پیامبر نرسیده، چون رکن را مسح کند، گویی با خدا و رسول خدا بیعت کرده است (50). این همان حجرالاسودی ست که از بهشت نازل شده و از شیر سپیدتر بوده است و چنان که گفته شد، گناهان بشر آن را سیاه کرده است و یا مطابق برخی گفته‌ها در جاهلیت زنان حایض آن را لمس می‌کردند (51) و به همین جهت سیاه شده است. ابوسعید خدری روایت می‌کند:
همراه با عمربن الخطاب (رضی الله عنه) به مکّه رفتیم و چون به طواف داخل شدیم در برابر حجر [الاسود] ایستاد و گفت: سوگند به خدا که می‌دانم تو سنگی بیش نیستی که نه زیان می‌رساند و نه سودی دارد و اگر خود ندیده بودم که رسول الله (صلی الله علیه و سلم) تو را می‌بوسد، بر تو بوسه نمی‌زدم. سپس سنگ را بوسید و برای طواف روان سد (52).

پی نوشت ها :

1. ابن قتیبه، المیسر و القداح، ص 30-31.
2. تاریخ الیعقوبی، ج1، ص 295.
3. الآلوسی، بلوغ الأرب فی معرفه احوال العرب، ج1، ص 346-347.
4. سوره‌ی 38، آیه‌ی 5.
5. ر.ک. کتاب: The spirit of Islam IXIVI-IXVII
6. H.Lammens: Islam Belife and Institutions، ص 18.
7. Enc.of Islam، ج3، ص 437.
8. معجم البلدان، ج4، ص 616.
9. این مؤلف، کتاب بزرگی در 393 صفحه به سال 1888 درباره‌ی مکّه (Mekka) تالیف کرده است.
10. Enc. of Islam، ج2، ص 586.
11. به جز چاه زمزم، در داستان‌های کهن عرب، از چاه های دیگری نیز سخن به میان آمده که نشانگر اهمیت آب و چاه در آن دیار است. از آن جمله است: بئر الهرم، بئر الأخسف، بئر برهوت. بئر الهرم چاهی در طایف بوده است که گفته می‌شد عبدالمطلب آن را حفر کرد و حیان از قیس علان بر سر چاه با او منازعه کرد و در دو طرف در ازای صد شتر از سطیح، کاهن مشهور، در این خصوص داوری خواستند. بقر الاخسف چاهی عمیق بوده که در کعبه در سمت راست ورودی آن قرار داشته و کالاهای اهدایی به کعبه هم چون ابریشم و طلا و نقره و بوی های خوش را به درون آن می‌انداختند. موقعیت این چاه که در برابر دو بت اساف و نائله قرار داشته، از چاه زمزم هم کم‌تر نبوده است. در مورد وجه تسمیه‌ی آن گفته‌اند که مردی از قبیله‌ی جرهم که به فساد و تباهی شهر بوده است، برای سرقت هدایا به داخل چاه رفت. پس خداوند او را در چاه فرو برد (خسف الله به). هم چنین گفته شده است که حدود پانصد سال در دوران جرهم و خزاعه و قریش، مار یا اژدهایی به نگهبانی بئر الاخسف مشغول بود و این امر تا تجدید بنای کعبه در دوران قریش ادامه داشت.
بئر برهوت گفته شده است چاهی بوده است که به عالم دیگر گشوده می‌شده است. (مرسوعه اساطیر العرب، ص 259 و 260).
12. سوره‌ی 14، آیه‌ی 37.
13. الکسائی، علی بن حمزه، قصص الانبیاء، ص 143.
14. گفته شده است که کعبه از پنج کوه (و در روایتی از هفت کوه) برافراشته شده است: طور سیناء، طور زیتا، لبنان، که کوهی در شام است-، جودی- که کوهی در میان رودان است- و کوه حراء در مکه که پایه‌ها و ستون خانه از آن ساخته شده است، (تاریخ طبری، ص 69). در روایتی دیگر ترتیب کوه‌ها، طور سینا، حراء، طور زیتا، لبنان، جودی، ثبت شده است و در روایت وهب بن منبه، ثبیر و احد به جای لبنان و جودی آمده است، (تاریخ الخمیس، ص 90، نقل از موسوعه اساطیرالعرب، ص 251).
15. معجم البلدان، ج4، ص 279.
16. همان، ج5، ص 619 (مطابق نظر اسحاق، این کتاب به سریانی بوده است- السیره، ص 124).
17. النهروالی، الاعلام به اعلام بیت الحرام، ص 23-25.
18. سوره‌ی 2، آیه‌ی 30.
19. الدیار بکری، تاریخ الخمیس فی احوال انفس نفیس، ج1، ص 100 و ر.معجم البلدان، ج4، ص 279.
20. سوره‌ی 3، آیه 96.
21. معجم البلدان، ج4، ص 281 و اخبار مکّه، ص 13.
22. اخبار مکّه، ص 8-9.
23. النهروالی، الاعلام به اعلام بیت الحرام، ص 27.
24. اخبار مکّه، ص 7.
25. النهروالی، ص 28-29.
26. تاریخ الخمیس، ج1، ص 101، 102، 104.
27. اخبار مکّه، ص 20.
28. معجم البلدان، ج4، ص 280.
29. سوره‌ی 22، آیه‌ی 27.
30. تاریخ الخمیس، ج1، ص 111-112.
31. معجم البلدان، ج4، ص 281 و اخبار مکّه، ص 13.
32. قصی بن کلاب در حوالی سال 400 میلادی می‌زیست. وی حبی دختر حُلیل بن حُبشیه از طایفه‌ی خزاعه را به همسری گرفت. پس از مرگ حلیل، کلیدداری کعبه که در اختیار او بود، به ابوغبشان رسید که مردی بی کفایت بود و کلید خانه را در ازای وجهی ناچیز به قصی فروخت. پس از چندی قصی به کمک قریش طایفه‌ی خزاعه را از مکه بیرون راند و خود فرمان روای شهر شد. از جمله اقدامات قصی آن بود که به مردم اجازه داد در مکّه و در محدوده‌ی حرم خانه بسازند، با این شرط که فضای کافی برای طوایف کعبه را در نظر بگیرند. هم چنین گفته می‌شود احداث دارالندوه در مکه از یادگارهای اوست. افزون بر آن رسم سقایت و رفادت برای حج گزاران از دوران قصی آغاز شد و قریش را موظف کرد تا قسط معینی از اموال خود را هر ساله در اختیار او بگذارند تا برای زایران فقیر و بی توشه غذا تهیه کند. قصی دو پسر به نام‌های عبدالدار و عبد مناف داشت که پس از مرگ او عبدالدار عهده دار وظایف او گردید. اما پس از مرگ عبدالدار میان فرزندان او و فرزندان عبدمناف بر سر مناصب مکه درگیری ایجاد شد تا آن که مقرر شد سقایت و رفادت با فرزندان عبد مناف باشد و تولید و بیرق داری کعبه و ریاست مکه در خاندان عبدالدار بماند و این رسم تا ظهور اسلام ادامه یافت.
33. النهروانی، ص 43 و ص 49-52.
34. به پانوشت صفحه‌ی 190 مراجعه شود.
35. السیره، ص 122-126 و اخبار مکّه، ص 109.
36. Enc.of Islam، ج2، ص 590-591.
37. همان، ج2، ص 591.
38. سوره‌ی 2، آیه‌ی 125.
39. ر.ک. هیکل، حیاه محمد، ص 43.
40. در کتاب حیاه الحیوان الکبری، زیرعنوان «صرد» گفت و گویی میان ابراهیم (ع) و کوه ابوقیس ثبت شده است، به این ترتیب: [وقتی کار ساخت خانه به پایان رسید ابراهیم] به فرزندش اسماعیل گفت: سنگی نیکو بیاور که برای مردمان نشان باشد. اسماعیل سنگی آورد و [پدر گفت:] سنگی بهتر از این بیاور. اسماعیل برای یافتن سنگی دیگر روانه شد، پس کوه ابوقبیس گفت که ای ابراهیم نزد من ودیعتی نهاده شده است. آن را بگیر. پس ابراهیم حجرالاسود را برگرفت و در جای خود قرار داد، (حیاه الحیوان الکبری، ص 62).
41. تاریخ الخمیس، ج1، ص 100.
42. معجم البلدان، ج2، ص 212.
43. النویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج1، ص 303.
44. تاریخ الخمیس، ج1، ص 103.
45. نهایه الارب فی فنون الأدب، ج1، ص 304.
46. معجم البلدان، ج2، ص 212.
47. همان، ج4، ص 280.
48. الکامل فی التاریخ، ج8، ص 153 و معجم البلدان، ج2، ص 213.
49. معجم البلدان، ج4، ص 588-589.
50. نهایه الادب فی فنون الادب، ج1، ص 304.
51. تاریخ الخمیس، ج1، ص 100.
52. نهایه الارب، ج1، ص 303 و صحیح البخاری، ج2، ص 183.

منبع: سلیم الحوت؛ محمود، (1390)، باورها و اسطوره های عرب پیش از اسلام، منیژه عبداللهی و حسین کیانی، تهران، نشر علم، چاپ اول.