صابئیان کیستند؟
ترجمه و تحقیق: منیژه عبداللهی و حسین کیانی
از این فرقه در زمره ی اهل کتاب (2) یاد شده است و همین امر محققان را بر آن داشته است که آن ها را به دو بخش مؤمن و کافر تقسیم کنند. با این حال بسیاری از کسانی که این تقسیم بندی را قبول دارند، نظریه ی کارا دیوو مستشرق را نپذیرفته اند که ظاهراً بر این عقیده است که گروه اوّل [یعنی مؤمنان]، مسیحیان پیرو یوحنای تعمید دهنده در عراق هستند؛ [او معتقد است] لفظ صابئه از ریشه ی عبری مشتق شده است که معادل معنی Baptists است، یعنی کسانی که غسل تعمید را اجرا می کنند. او هم چنین نظر می دهد که گروه های بت پرستی نیز که با این آداب مذهبی کاملاً بیگانه بوده اند، ممکن است اسم صابئه را بر خود نهاده باشند تا از تسامح قرآن درباره ی اهل کتاب بهره مند شوند. (3) ملاحظه می شود که ابوریحان بیرونی قبل از دیوو این نظر اخیر را ابراز کرده و گفته است:
این نام [صابئان] به حرانی ها اطلاق می شده است... و بیش از سایر گروه ها به این نام شهرت یافتند، اگرچه آنها در دولت عباسی در سال 228 بود که برای آن که در زمره ی اهل ذمه درآیند و [مطابق قانون اهل ذمه] از آنان [مالیات] گرفته شود، خود را به این نام نامیدند و شهرت یافتند. این گروه قبل از آن به نام های حنیفان، وثنی ها و نیز حرانی ها، نامیده می شدند (4).
شهرستانی در الملل و النحل می گوید:
از نظر لفظی، عبارت «صباالرجل» به معنی کسی که منحرف می شود و چشم می پوشد، آمده است و به حکم آن که این گروه از سنّت های الهی و از روش انبیاء خود را کنار نگه داشته اند، به آن ها «صابئه» گفته می شود (5).
ابن العِبری در تحقیق خود درباره ی دین صابئان، چنین نظر داده است: «نماز و عبادت آن ها عیناً شبیه عبادت کلدانی های کهن است و قبله ی آن ها به سمت قطب شمالی ست. (6)
نکته ی قابل ذکر آن که مدار مذهب این گروه بر طرفداری و جانبداری از «روحانی» ها می چرخد و از روحانی، معنای فرشتگان آسمانی را استنباط می کنند. آنان معتقدند که جهان خالق و آفریننده ای دارد، اما از جمله امور واجب نزد آنان اعتقاد به این امر است که انسان از وصول به جلال و عظمت آن خالق عاجز است؛ از این رو به واسطه هایی برای نزدیکی به خداوند توسل می جویند و این روحانی ها از لحاظ جوهر [ذات]، فعل، و حالت مطهر و مقدس هستند (7).
منظور از «جوهر»، آن است که موجودات «روحانی» از جهت جوهره ی وجود و به طور ذاتی، مطهر سرشته شده اند و بر اساسِ تقدس خلق شده اند، می توان به آن ها تقرب جست و توکل کرد. این موجودات روحانی به منزله ی ایزدها و الهه ها و میانجی ها و شفیع های آن ها در نزد خداوند بودند و خداوند بزرگ، خدای خدایان و رب الارباب، نامیده می شد (8).
و مقصود از «فعل» آن است که این موجودات «روحانی»، واسطه گردش و اداره ی امور هستند و نیروی خود را از نیروی خداوند کسب می کنند و آن را به موجودات خاکی می بخشند. این گروه روحانی اداره کنندگان هفت سیاره هستند. هم چنین در نظر صابئان، ستارگان قالب و تجسم موجودات روحانی هستند، هر موجود روحانی قالبی دارد و برای هر قالب یا تجسم، فلکی وجود دارد و به طور کلی آن جوهره ی روحانی به این قالبِ تجسم یافته یا ستاره ای که مخصوص آن است، نسبت داده می شود؛ چنان که روح به جسم نسبت داده می شود (9).
و امّا «حالت»، به این معنی ست که موجودات «روحانی» در جواب رب الارباب، مطیع او هستند و از امر او سرپیچی نمی کنند (10).
مادام که انسان [برای پرستش خداوند] به واسطه ای نیاز دارد، آن واسطه نیز به ناگزیر باید دیده شود و مورد توجّه واقع شود، از این رو به هنگام دعا و نیاز، به این تجسم ها (هیاکل یا ستارگان هفت گانه) روی می آورده اند و آن ها را بر اساس منازل و محل طلوع و غروب و سایر صفات و حرکاتشان می شناختند و آن ها را رب النوع و الهه می نامیدند... و بر این قیاس برای تقرب به موجودات «روحانی» به آن ها [سیارگان، یعنی تجسم های موجودات روحانی] تقرب می جستند. زیرا به اعتقاد صابئان ستارگان تجسم یا جسم و بدن روحانیات بودند و روحانی ها نیز به نوبه ی خود وسیله تقرب به خداوند بودند(11)؛ و گاه که این ستارگان غروب می کردند و تا مدتی دیده نمی شدند، پیکره هایی را با عنوان بت و بر مثال این هیکل های هفت گانه (هفت ستاره) ساخته بودند و هنگامی که به صورت و کالبد مجسم آن ها نیاز داشتند، آن پیکره ها را در برابر خود نصب می کردند عبادات خود را به آن ها تقدیم کنند (12).
به همین جهت است که گروهی میان کسانی که ستارگان را بی واسطه پرستش می کردند و کسانی که بت هایی از تمثال های ستارگان را می پرستیدند، تفاوت قائل شده اند. حقیقت آن است که میان این دو گروه تفاوتی نیست... ظاهراً آنان همراه با [پرستش] سیارگان هفت گانه (شمس، قمر، زهره، مشتری، مریخ، عطارد و زحل) برج های دوازده گانه را نیز بزرگ می داشتند. آنان حلول هر سیاره را به برج خودش عید می گرفتند، هم چنین هرگاه هلال ماه ظاهر می شد و خورشید در یکی از برج های مذکور قرار می گرفت، در نظر آن ها موسم جشن بود (13)
شناخت اعراب از ستارگان
ظاهراً صابئان علم افلاک و نجوم را از استادان کلدانی خود فراگرفته بودند و چنان که گذشت، مذهب آن ها عیناً شبیه مذهب کلدانیان قدیم بود. آن ها به رصد ستارگان و تحقیق در علم افلاک توجّه داشتند و از طبایع و خوی های ستارگان و احکام مربوط به آن آگاهی داشتند (14). بنابراین بعید نیست که در برخورد با ساکنان مناطق هم مرز، بخش هایی از علم نجوم صابئان در میان عرب ها رواج یافته باشد. زیرا اعراب صابئان را از دیرباز می شناختند و بعدها برای آن ها منزلتی هم چون اهل کتاب قائل شدند. به همین ترتیب عجیب نیست که آیین هایی از پرستش ستارگان با علم ستاره شناسی همراه شده و در میان اعراب نفوذ کرده باشد.بدیهی است که آشنایی اعراب با علم نجوم، تنها از طریق صابئان و اقوام دیگر حاصل نشده است، بلکه آن ها خود درباره ی شناخت صورت های فلکی و محل آن ها در آسمان روش هایی داشته اند (15). ابن قتیبه در این مورد به طرزی اغراق آمیز نظر می دهد که: «اعراب از همه ی مردمان نسبت به ستارگان و محل طلوع و غروب آن ها، داناتر هستند (16)». و ابن رشیق نیز بر همین عقیده است که می گوید: «اعراب بیش از همه ی مردم به منازل ماه و ستارگان آگاهی داشتند (17)» بیرونی بعد از آن که نظر ابن قتیبه را با روش علمی قاطع رد کرد، اعتراف می کند که اعراب بر دیگران این مزیت را داشتند که آن چه را که می دانستند یا حدس می زدند چه درست و چه نادرست، در اشعار و ارجوزه ها و کلام مسجع آهنگین، جاودانه می کردند (18).
در این صورت، این اشعار و ارجوزه ها و سخنان آهنگین کجا هستند؟ این مستنداتی که بر اساس نظر ابوریحان جاودانه شده اند، کجاست؟ اعراب از علم افلاک و ستاره شناسی چه می دانستند آن آثار از میان رفته است و جز مقدار بسیار اندکی از آن ها باقی نمانده است، اما همین اندک ثابت می کند که اعراب درباره ی ستارگان و محل طلوع و غروب آن ها و صورت ها و نام ها و انواع آن ها حرف هایی داشته اند و از سایر پدیده های آسمانی، باران ها و بادها و سرما و گرما و نشانه های ترسالی و خشکسالی اطلاع داشته اند. گفته ها [یا پیش بینی های] اعراب در این موارد، مطابق نظر قزوینی، از دیگر اقوام صحیح تر بوده است (19) و ممارست آن ها در این گونه امور، شگفت نیست. طبیعت صحرایی از اسرار ستارگان که از آن ها برای یافتن مسیر در طی سفرها راهنمایی می خواستند و نیز از زمان ماندن یا کوچ، پرده برمی دارد و همین معنی در قرآن کریم آمده که: «و بالنّجم هم یهتدون (20)».
از جمله ویژگی های اختصاصی آن ها چنین است که نام ستارگان هفت گانه را از صفات آن ها مشتق کرده و بر همان اساس نام گذاری کرده بودند، چنان که در کتاب های لغت نیز می توان این معانی را یافت (21). پس «الخُنَّس الجوارِ الکنّس (22)»، (اختران گردان، که نهان شوند و از نو برآیند)، که در قرآن ذکر شده- و آن سیاره است که با ستارگان (نوردهندگان) تفاوت دارد- از این رو به نام «خنس» نامیده شده که هم چون خورشید و ماه در برج ها و منازل مختلف سیر می کند و سپس «تخنس» یعنی برمی گردد، و هنگامی که آخر برج دیده شود دیگر بار به جای اوّل باز می گردد. و هم چنین «کنس» نامیده شده زیرا «تکنّس» یعنی پنهان می شود، چنان که آهو در لانه پنهان می گردد (23). و نمی دانیم که اعراب و سایر اقوام از چه رو ستارگان را با نام های حیوانات و سایر اشیاء زمینی نامگذاری کرده اند، زیرا چه در شب مهتابی و چه در شب تاریک، هنگامی که به آسمان می نگریم، در آن جا نه شتری می بینیم و نه مردی و زنی. قزوینی در این مورد می گوید که این نام ها بر ستارگان نهاده شده تا شناخته شوند و خواص آن ها دریافته شود (24). و چه بسا این ویژگی مربوط به این اصل است که انسان همواره میل داشته است که آن چه را برتر از حواس پنج گانه ی اوست، تشخیص ببخشد (جان دارپنداری کند) و همواره میل داشته است آن ها را به نحل موجودات، اعم از انسان و حیوان و نبات و جماد یعنی اشیایی که پیرامون او را فراگرفته اند، قرار دهد. پیش از این گفته شد که صابئان برای خدایان خود جسم و کالبد قرار می دادند تا همواره در میان آن ها و در برابرشان باشند تا بتوانند انواع عبادات را به پیشگاه آنان تقدیم کنند. همین سخن در مورد بت های عرب نیز صادق است. بنابراین وقتی که ملت های کهن مجموعه هایی از ستارگان را به نامی می نامیدند، در واقع نوعی جان دارپنداری (تشخص بخشیِ) معنوی انجام می دادند تا تصور آن موجودات در مغز و عقل آن ها متمکن و مستقر شود.
آشکار است که صفاتی را که اعراب به ستارگان نسبت می دادند، در اشتقاق نام آن ها تاثیر داشته است. به عنوان نمونه اگر ثریا را در نظر بگیریم، می پنداشتند که بارانی که در پرتو آن ببارد، موجب ثروت است (25). در این صورت بعید نیست که اسم آن از «ثراء» به معنی ثروتمندی مشتق شده باشد. در لسان العرب آمده است: «ثریا» از کواکب است و به علت این که در موسم آن باران فراوان فرو ریخته می شود، به این نام نامیده شده است (26) و در کتاب العمده از ابن رشیق آمده: «[ثریا] به این نام نامیده شده، زیرا در بارانی که در موسم آن نازل می شود، ثروت و فراوانی و غنا وجود دارد (27)».
از نظر اعراب «انواء (28)» پیوندگونه ای با عبادت و بزرگداشت ستارگان داشته است. و ایمان آنان به انواء، باعث می شد تا به تاثیر آن در رفتار و حرکات و سکنات انسان معتقد باشند. آن ها گاه این امور را به خود ستارگان نسبت می دادند و می گفتند که این تأثیرات به خودِ اجرام کواکب و طلوع و غروب آن ها بستگی دارد (29). یکی از امثال اعراب «اخطأ نوؤک» است که برای کسی که نمی توانست نیاز خود را برطرف کند، گفته می شد.(30)
«نوء» ستاره چه در طلوع باشد و چه در غروب، باران می بارانید؛ از این رو گفته می شد «مطرنا بنوء کذا» یعنی بارانی که بر ما بارید از نوء فلان ستاره بود (31).
هم چنین گفته شده ستاره وقتی غروب می کند، فاصله ی میان فرو رفتن اولی و فرو رفتن بعدی آن، «نوء» است و آن در سیزده روز اتفاق می افتد و در این سیزده روز باران یا باد یا گرما و سرمایی که حاصل می شود، نوء آن ستاره غروب کننده محسوب می گشت (32). پس اگر ستاره ای غروب می کرد، اما بارانی به دنبال نداشت، گفته می شد: «خوی نجم کذا و کذا» یعنی آن ستاره خالی ست(33).
گروهی از اعراب می گفته اند: «نوء در حقیقت متعلق به طلوع ستارگان است و نه فرورفتن آن ها و گروهی تأثیر طلوع را بارح و تأثیر فرو رفتن یا غروب را نوء (34) می نامیدند و دیگری حاسبه ی نوء را در شعری سروده است، به این ترتیب:
والدهر، فاعلم، کله ارباع
لکل ربع واحد، اسباع
و کل سبع لطلوع کوکب
و نوء ساقط فی المغرب
و من طلوع کل نجم یطلع
الی طلوع مایلیه اربع
من اللیالی ثم تسع تتبع (35)
(بدان که روزگار همه اش چهار قسم است و برای هر یک از آن ها، هفت تقسیم بندی ست/و هر یک از آن هفت گانه اختصاص به طلوع ستاره ای دارد و نوء ستاره ی فرورونده در مغرب است/ و از طلوع هر ستاره ای که طالع می شود تا طلوع [ستاره ای] که به دنبال آن می آید، چهار شب است و سپس نه شب دیگر).
و این قطعه شعر در واقع با حساب النوء منطبق است. در کتاب العمده آمده است: «سال چهار بخش است و هر بخش آن هفت نوء دارد و هر نوء سیزده روز است، مگر نوء «الجبهه» که چهارده روز است(36)» هم چنین از آن جا که طلوع و غروب «بنات النعش» نوء نداشته است، شاعری آن ها را به خاندان خود تشبیه کرده است و منظورش هجو است که خیری در آن ها ندیده است.
اولئک معشری کبنات نعش
خوالف لا تنوء مع النجوم (37)
(آن ها خاندان من هستند هم چون بنات نعش/ناهم سازی که بارانی در ستارگان آن نیست).
و از نوء هایی که اعراب آن را بدشکون می دانسته اند، نوء دبران است و آن ستاره ی سرخ درخشانی ست که اعراب از آن می ترسیدند و آن را شوم می دانستند و گمان می بردند که در «نوء» آن بارانی نخواهد بارید، و خشک سالی در پی خواهد داشت و در نوء آن گرما شدّت می یابد و بادهای گرم وزیدن می گیرند. از جمله درباره ی طلوع آن گفته شده: «اذا طلع الدبران، توقدت الحزان، و کرهت النیران، و استعرت الونان، و یبست الغدران (38)».
پس عجیب نیست که آن را مثالی برای شومی و بدیمنی می دانند و می گویند: «اشأم من حادی النجم» که [حادی النجم] نام دیگری برای دبران است(39).
و خواهیم دید این کوکبی که بعد از ثریا می آید، اعراب به ترس از آن اکتفا نمی کنند، بلکه گروهی از آن ها آن را می پرستیدند، چنان که اجرام سماوی دیگر را می پرستیدند. قوم عرب چنان که دیدیم، نسبت به آسمان آگاهی داشتند، اما این شناخت در میان آن ها متفاوت بود و «گفته اند بنی ماریه بن کلب و بنی مرّه بن همان بن شیبان، بیش از همه از نجوم آگاه بودند (40)» چنان که پرستش ستارگان در میان برخی اقوام بیش تر و شدیدتر از دیگران بوده است.
پی نوشت ها :
1. البیرونی، آثار الباقیه عن القرون الخالیه، ص 318.
2. نام صابئیان در قرآن کریم ضمن سوره های بقره، آیه ی 62، مائده، آیه ی 69، حج آیه ی 17 در کنار نام نصاری و مجوس ذکر شده است. صابئیان به زعم خود آیین خویش را در اصل از محاسن همه ی ادیان جهان گرفته اند و هرچه را که در گفتار و کردار زشت و ناپسند است به کنار نهاده اند و به همین علت نیز به آنان «صابئان» یعنی «خارج شوندگان» گفته اند؛ زیرا که از پایبندی به کلیت هر دینی خود را بر کنار داشته اند. گفته می شود که صابئیان به دو گروه مومن و کافر تقسیم می شوند؛ صابئیان مؤمن حنیفان هستند و صابئیان کافر، مشرکان. صابئیان مشرک ستارگان و برج های دوازده گانه را بزرگ می شمردند و برای هر ستاره ای که مورد پرستش آنان بود معبدی ساخته بودند و تصویر آن را در آن جا رسم کرده بودند. به عنوان مثال خورشید، ماه، زهره، مریخ هر یک دارای معبد جداگانه ای بودند. گروه صابئیان مؤمن در اعتقاد به آیین حنیف با مسلمانان مشترکند؛ در حالی که مشرکان صابئی با بت پرستان اشتراک عقیده دارند، (تاریخ عرب قبل از اسلام، ص 384).
3. Enc.of Islam، ج4، ص 21.
4. آثار الباقیه عن القرون الخالیه، ص 318.
5. الشهرستانی، الملل و النحل، ج2، ص 95.
6. ابن العبری، تاریخ مختصر الدول، ص 266.
7. الملل و النحل، ج2، ص 95-96.
8. همان، ج2، ص 96.
9. همان، ج2، ص 97.
10. همان، ج2، ص 98.
11. همان، ج2، ص 147-146.
12. همان، ج2، ص 148.
13. تاریخ مختصر الدول، ص 12 و الالوسی، بلوغ الارب فی معرفه احوال العرب، ج2، ص 224.
14. تاریخ مختصر الدول، ص 82.
«صروف» در کتاب «بسائط علم الفک»، ص (104)، نظر داده که نام های برج ها را اعراب از یونانی ها اقتباس کردند و یونانی ها از کلدانی ها. و می گوید: «اگر اعراب به نام های قدیمی که ستاره شناسان و دانندگان «نوء» می دانستند اکتفا کرده بودند، نمی بایست مشابهتی میان نام گذاری های آن ها و نام های صورت های فلکی کنونی مشاهده می شد».
15. القزوینی، عجائب المخلوقات، ص 38.
16. البیرونی، ص 238.
17. ابن رشیق، العمده، ج2، ص 196.
18. البیرونی، ص 239.
(در توضیح سخن بیرونی، می توان گفت که عرب های باستان، نشانه های رویدادهای جوی را برای سهولت حفظ، در اشعار و جملات مسجع به صورت حکمت و قاعده بیان می کردند. این گونه اشعار به سبب دربر داشتن الفاظی نامأنوس، حتی در اوایل عصر اسلامی نیز چندان مفهوم نبوده اند، از این رو مؤلفان کتاب های انواء، ناگزیر به شرح و توضیح دشواری های آن ها پرداخته اند. (ابن قتیبه، 7-8؛ بیرونی، الآثار، 337-338، التفهیم، 109-110؛ مرزوقی، 94-95؛ قزوینی، 48)).
19. القزوینی، ص 42.
20. سوره ی 16، آیه 16.
21. النویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج1، ص 38-39.
22. سوره ی 81، آیه ی 15 و 16.
23. ابن قتیبه، ادب الکاتب، ص 95 و البیضاوی، انوار التنزیل و اسرار التأویل، ص 389.
مطابق تفسیر مجمع البیان، «الخنس» آن ستارگانی هستند که روز پنهان می شوند و شب ظاهر می شوند. «الجواری» صفت خنس است زیرا آن ها در مدار و افلاک خود سیر می کنند «الکنس» نیز از صفات آن ستارگان است که متواری و پنهان در بروج خود می شوند، چنان که آهوان در لانه های خود پنهان می شوند. حضرت علی علیه السلام می فرماید آن ها پنج ستاره هستند: 1. زحل، 2. مشتری، 3. مریخ، 4. زهره، 5. عطارد، (ترجمه و تفسیر مجمع البیان، ج26، ص 336).
24. القزوینی، ص 29.
25. القزوینی، ص 35-36.
26. لسان العرب، ج8، ص121.
27. ابن رشیق، العمده فی صناعه الشعر و نقده، ج2، ص 199.
28. انواء، جمع نوء است. این واژه از اضداد است و هم به معنی برخاستن به دشواری و هم به معنی خم شدن به فروافتادن به سبب همراه داشتن بار سنگین یا هر علت دیگر است و در قرآن کریم (القصص 76/28) نیز آمده است. انواء اصطلاحی در نجوم قدیم نزد عرب ها است به معنی غروب هر یک از منازل قمر در باختر و (یا) طلوع منزل مقابل آن در خاور به هنگام سحرگاه پیش از سپیده دم، یعنی پیش از آن که ستارگان در روشنایی خورشید از دید محو شوند (ابن قتیبه 6-7؛ ازهری 536/15-537؛ جوهری؛ 78/1...) عرب های باستان هر یک از این رویدادها را عامل یا نشانه ی یک پدیده ی جوی مانند باد، باران، گرما یا سرما می شمردند و از آن ها برای تعیین آغاز و پایان فصول سال و ترتیب و تنظیم کارهای مربوط به کشاورزی بهره می گرفتند. در منابع دوره ی اسلامی درباره ی این مسأله که نوء به طلوع یا غروب ستارگان مربوط می شود، اختلاف نظرهایی دیده می شود. گروهی نیز برخی پدیده ها مانند باد را به طلوع ستارگان، و برخی دیگر مانند باران و سرما را به غروب آن ها مربوط می شمرده اند... باید توجه داشت که در این جا، منظور از طلوع و غروب منازل، پدیدار شدن و ناپدیدشدن آن ها در لحظات پیش از سپیده دم، یعنی هنگامی ست که خورشید هنوز آن ها را تحت الشعاع قرار نداده است (ابن قتیبه، 9-12؛ بیرونی، التفهیم، 114). (محمدعلی مولی، نقل از دایره المعارف بزرگ اسلامی، ج10، انواء) هم چنین مراجعه فرمایید به تاریخ نجوم اسلامی، ص 159 تا 161).
29. البیرونی، ص 338.
30. در زمینه ی رابطه میان ستارگان و حرکات آن ها و وضع آن ها نسبت به یکدیگر از یک سو و دگرگونی های جوی از سوی دیگر؛ دو دیدگاه کاملاً متفاوت وجود داشته است. در دیدگاه نخست، مواضع ستارگان تنها نشانه های رویدادهای جوی هستند، در حالی که در دیدگاه دوم، علّت فاعلی و موجد آن ها به شمار می روند... روایتی که از پیامبر (ص) در نکوهش اعتقاد به انواء و برابری آن با ایمان به کواکب و کفر به خداوند نقل شده است، به دیدگاه دوم مربوط می شود (بخاری، 205/1- 206؛ مسلم، 83/1- 84؛...).
31. المیدانی، الامثال، ج1، ص 202.
32. القزوینی، ص42.
33. أدب الکاتب، ص 88 و البیرونی، ص 339.
34. المعده، ج2، ص 197.
35. البیرونی، ص 339.
36. المعده، ج2، ص 196.
37. البیرونی، ص 242.
38. الآلوسی، ج3، ص 237-238.
39. القزوینی، ص 36 و 43-44.
40. البیرونی، ص 341.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}