نویسنده: محمود سلیم الحوت
ترجمه و تحقیق: منیژه عبداللهی و حسین کیانی



 
تعداد خدایان جاهلیِ عربی چنان زیاد است که نمی توان تمام آن ها را برشمرد در مورد آن ها در آثار ابن کلبی، ابن هشام، یاقوت و دیگران در کتاب های سیره، تفسیر و تاریخ و ادبیات و زبان و لغت و فرهنگ های مختلف اطلاعات گسترده ای وجود دارد... هم چنین آثار ولهاوزن، آلوسی، جارم و سایر افراد و نویسندگان معاصر ما را از ذکر آن ها و توصیف صفات و ویژگی های آن ها در این بخش کتاب بی نیاز می سازد. با این حال نمی توانیم بر اساس منابعی که در دست داریم، به راحتی از ذکر چهار بت اصلی عرب، مَنات، لات و عُزّی- که اغلب نامشان با هم ذکر می شود- به علاوه ی هُبَل چشم پوشی کنیم. در این جا از قدیمی ترین آن ها شروع می کنیم که منات است.

منات

یاقوت در شناختن ریشه ی این اسم، کوشش بسیاری به کار برده است و می گوید: «شاید از ریشه «المنا» باشد که به معنی قَدَر و تقدیر است، چنان که در این شعر است:
و لا تقولن لشییءٍ سوف افعله
حتّی تبیَّن ما یمنی لک المانی (1)
(به هیچ وجه نگویید کاری را فردا انجام خواهم داد، تا آشکار شود که تقدیر برای شما چه چیز در نظر گرفته است).
«ما یمنی لک المانی» یعنی آن چه که سرنوشت تو خواهد بود ... وی هم چنین می گوید:
منات می تواند از ریشه ی «المنا» باشد به معنی مرگ، یا از «مناه الله بحبها» یعنی خداوند او را به عشق مبتلا ساخت و نیز می تواند به صورتِ «منوت الرجل و مَنیته اذا اختبرته منیته یعنی او خبیر است»، معنی می شود. یاقوت در همان جا بیان می دارد که هیچ کس درباره ی وجه اشتقاق این کلمه، سخن نگفته است.
شباهت عجیبی میان منات عربی و کلمه ی مناتا Menata از زبان آرامی و منوت Manot عبری وجود دارد. چنان که شباهتی میان «المانی» در بیتی که یاقوت نقل کرد و منی(2) Meni خدای تقدیر یا خدای مرگ وجود دارد. بیش ترین گمان بر این است که منات خدایی کنعانی بوده است ... و در لغت، منیه به معنی مرگ یا اجل است. (3)
بر اساس رأی ابن کلبی، منات قدیمی ترین بت است. «و بر ساحل دریا در ناحیه ی مُشَلَّل در قُدَید میان مکّه و مدینه، برپا شده بود (4)». و چه بسا از آن جهت که این بت در روزگاران کهن برپا شده و به عنوان الهه پرستیده می شده، سبب شده است تا اصل آن و تفصیل آیین ها و آداب و فهم ویژگی های حقیقی آن ناشناخته بماند.
کلمه ی منات به صیغه ی جمع در سنگ نوشته های نبطی آمده است (5). آخرین روزگار برپایی دولت نبطی ها به سال 106 میلادی باز می گردد، بعد از زمانی که امپراتور روم «تراژان» به نبطی ها حمله برد و آنان از ایستادگی در برابر وی درماندند. تراژان بر شهر غلبه کرد و پیوند آن ها را گسست. به این ترتیب دولت نبطی منحل شد و مردم آن با سایر اقوام درآمیختند (6) [از این رو آخرین اسناد درباره ی منات به حدود سال 106 باز می گردد].
بر اساس نظر «بوهل»، هُذَلی ها منات را بر سنگی سیاه می پرستیدند (7) [ولی مطابق نظر کلبی]: «همه ی اعراب آن را بزرگ می داشتند ... اما نزد اوس و خزرج بیش از همه ی قبایل از احترام برخوردار بود (8)» و به او هدایایی می دادند و او را زیارت می کردند، به همان ترتیبی که قریش عُزّی و قبیله ی ثقیف لات را مختص خود می دانستند (9) و پیوسته وضع بر این منوال بود تا آن که رسول (ص) در سال 8 هجری (عام الفتح) از مدینه خارج شد ... و هنگامی که به اندازه ی چهار یا پنج منزل از مدینه دور شده بود، علی(ع) را فرستاد (در این جا روایت هایی ست که انهدام آن بت را به ابوسفیان بن حرب یا سعد بن زید اشهلی نسبت می دهند) تا آن را [منات] را نابود کرد و هرچه را که متعلق به او بود، برگرفت. در میان اموال بت دو شمشیر قرار داشت که حارث بن شمر غَسّانی-یکی از پادشاهان غسانی که نولدکه به وجود آنان معتقد است، و [این پادشاه] در سال 569 میلادی وفات یافت-آن ها را به منات هدیه داده بود؛ یکی از آن ها مِخدَم و دیگری رَسوب نام داشت و علقمه آن ها را در شعر خود آورده است:
مظاهر سربالی حدید علیهما
عقیلا سیوف: مخذم و رسوب (10)
(پوشنده ی دو جامه ی آهنین که بر آن ها دو شمشیر مِخذَم و رَسوب بسته است).
هم چنین گفته می شود که علی (ع) آن دو شمشیر را در نزد فَلس، بت قبیله ی طَیّ یافت (11) و کلبی می گوید که منات که قرآن کریم در سوره ی نجم از آن یاد کرده است (12) - به و جز آن در جایی دیگر از آن یاد نکرده است- همان بت متعلق به هُذَیل و خُزاعه است. به هنگام گفت و گو در مورد منات گفت و گو دارند، آیا از تعدد قبایل و از نشانه های زیادی که در دست است، می توان نتیجه گرفت که پرستش آن بت در بیش از آن دو قبیله شیوع داشته؟ این امر محتمل است، زیرا انتشار نام اشخاصی که با نام این بت ترکیب شده، هم چون زید مناه و عبد مناه، در میان قبایل مختلف، و نیز گزارش های حاکی از بزرگداشت این بت در میان سایر اعراب، نظر بالا را تأیید می کند. آن چه گفته شد ذهن را به این گمان فرا می خواند که پرستش این خدایی که به عنوان یکی از دختران خداوند تعالی محسوب می شده، در قسمت های زیادی از سرزمین اعراب عمومیت داشته است.

لات

لات، الهه ی عربی دیگری ست که آن نیز اگرچه قدیمی ست، اما بر اساس رأی کلبی از منات (13) جدیدتر است و قدمت آن به روزگار بادیه نشینی و دوران کفر بازمی گردد، چنان که در نقوش نبطی و تَدمُر از آن یاد شده است. معنی لات، الهه است و گفته می شود که نامِ خورشید است (14). نولدکه معتقد است الیلات Alilat که هرودت ذکر کرده است، در دیانت اعرابی که در شبه جزیره ی سینا و مناطق مجاور آن سکنی داشته اند، باید مقام والایی به دست آورده باشد. نام هایی مرکب با لات در میان نبطی ها و تدمری ها مرسوم بوده است، چنان که در یکی از نقوش متعدد نبطی لات به عنوان ام الآلهه، The Mother of Gods خوانده شده است (15) نولدکه همان گونه که ولهاوزن نظر داده، عقیده دارد که لات همان خدای خورشید نبطی ست که در نزد آن قوم به نوعی خاص تقدیس می شده است. اما بر اساس نظر اعراب، لات منسوب است به سنگی که یهود بر آن سُوَیق (سبوس یا ساقه ی گیاه) می کوبیدند و آن سنگ لات نامیده می شده است (16) و این داستان [کوبیدن سبوس...] افسانه ای بیش نیست و اعراب به دلیل عدم شناخت اصل این بت و چگونگی ورود و نفوذ آن در شبه جزیره تا آن گاه در نواحی طائف مکانت یافت، برای آن چنین داستانی برساخته بودند که در واقع از تمایل اعراب برای یافتن علتی برای این بت، حکایت می کند.
کوشش یاقوت برای یافتن معنی برای لات به این برداشت اعراب [یعنی افسانه سرایی برای یافتن ریشه ی عربی برای لات] نزدیک است، زیرا او نیز چند موجب برای این بت و نام آن برمی شمارد، و از آن جمله می گوید: ممکن است لات از ریشه ی «لانه یلیته» باشد که به معنی او را از چیزی منصرف گرداند [صرفه عن الشیء] باشد، چنان که اعراب از این نام چنین اراده می کنند که لات آن ها را از شر منصرف می کند. (17)
و معلوم نیست آیا این دسته از محققان از روی جهل است که گمان می کنند اعراب با همسایگان خود ارتباطی نداشته اند و هیچ گونه تأثیر و تأثری میان قوم عرب و دیگران نبوده است، یا به این امر تجاهل می ورزند.
مطابق شواهد تاریخی، قوم عرب همسایه های خود را می شناخته است، پس-اگر عدم توجّه محققان به این واقعیت از روی جهل باشد- می توان این سبب را ذکر کرد که تاریخی جامع از احوال عرب و حقایق اثبات شده در مورد آن ها- حداقل اعراب جاهلی- ثبت و تدوین نشده است که خود نسبت شده است بسیاری از اخبار قوم عرب به ویژه در پنج قرن اول میلادی از میان برود. به عنوان مثال در مورد لات تنها مطلبی که می توان گفت آن است که اصل آن از عرب نیست و از سمت شمال به وسیله ی قافله های تجاری و غیره به جزیره العرب وارد شده است و بی تردید الهه ی نبطی ست. اما این موضوع که نبطی ها عرب بودند یا آرامی، موضوعی ست که ما آن را به محققان تاریخ باستان واگذار می کنیم. اگر این قوم از نژاد عرب باشند، پس این خدا از عرب به عرب منتقل شده است و می توان گفت که در اصل آن الهه ی عرب است که از حجاز دور بوده است و بعدها از مناطق شمالی به حجاز آمده است.
معروف است که لات بر سنگی چهارگوش بوده است که در طائف پرستیده می شده است و بنایی بر روی آن ساخته بوده اند و قریش و همه ی اعراب آن را بزرگ می داشتند و با نام او نام گذاری می کرده اند: زیداللات، تَیم اللات(18). و لات همانی است که با عزّی که منات نیز به آن دو افزوده می شده است، چنان که در قرآن نیز به همین گونه آمده است.
قبلاً ذکر کردیم که چگونه فرستادگان ثقیف از پیامبر درخواستند که «الطاغیه» یعنی لات را فرو گذارد و آن را ویران نکند و پیامبر نپذیرفت. و ابوسفیان و مغیره بن شعبه را برای انهدام آن فرستاد، پس آن دو به طائف وارد شدند و مغیره از ابوسفیان خواست که او زودتر وارد شود و نپذیرفت و گفت تو بر خانه و خویشانت وارد شو و مغیره وارد شد و به سمت لات رفت و آن را برداشت و با کلنگ آن را شکست و آن چه را که از طلا و سایر زیورآلات بر آن بود، برگرفت. (19)
و از لطایفی که در مورد انهدام آن نقل شده آن است که عموم اهل ثقیف تصور نمی کردند که آن بت منهدم شود و می پنداشتند که می تواند از نابودی خود جلوگیری کند و هنگامی که مغیره برای نابودی آن آماده شد، کلنگ را برگرفت و به یارانش گفت: شما را از قوم ثقیف به خنده می افکنم و با کلنگ به آن سنگ زد، سپس بر زمین افتاد و پاهایش را تکان می داد. اهل طائف شگفت زده، به ناگهان فریادی از شادی سر دادند که مغیره را-که خداوند تعالی نابودش کند- الهه او را کشت. سپس تمسخرکنان به یاران مغیره گفتند: هر کس مرگ می خواهد به بت نزدیک شود. در این موقع مغیره برخاست و گفت: قسم به خدا ای گروه ثقیف این چیزی نیست مگر فرومایه ای در هم شکسته از سنگ و گِل. پس به عافیت و سلامت به خدای بزرگ روی آورید و او را بپرستید، سپس بر در خانه ی آن بت ضربه زد و آن را شکست و بر بام رفت و سایر مردان نیز با او رفتند و آن خشت به خشت ویران می کردند تا با خاک یکسان شد. و پرده دار آن خانه که هنوز از انتقام بت مایوس نشده بود، می گفت: اساس و شالوده ی بنا خشم خواهد گرفت و حتماً آن ها را نابود خواهد کرد. مغیره که این را شنید به خالد گفت: مرا بگذار که شالوده ی این بنا را نیز برکنم و آن را حفر کرد تا حدی که خاکش را بیرون آورد. سپس به سوی پیامبر بازگشت و او اموال بت را میان مسلمانان تقسیم کرد (20).
آن چه شیخو از لات نقل کرده، چنین است:
امروز باستان شناسان بر این عقیده اند که لات، همان زهره است و شهادت هرودوت این عقیده را تقویت می کند که در تاریخش گفته است: اعراب زهره ی آسمانی را می پرستند و آن را الیتّا Alitta می نامند و در جای دیگر این نام را تصحیح کرده و آن را الألات Alilat نامیده که آن مختصر شده ی الألاهت است، چنان که اسم خداوند تعالی را نیز به همین صورت مختصر کردند و الاِله را الله گفتند، سپس الألات را نیز مختصر کردند و گفتند اللات. و اللات نه فقط در طائف که نویسندگان عرب به عنوان پرستش گاه آن ذکر کرده اند، بلکه در بسیاری از جاهای جزیره العرب به عنوان معبود پرستیده می شده است. باستان شناسان نوشته های متعددی یافته اند که در آن ها نام لات آمده است به ویژه در سرزمین نبط در حجر و در صلخد و البصری که در آن ها معابدی برای لات برپا بود و نیز در اطراف حوران و حتی در تدمر نیز معابدی وجود داشت و در آنجا با القابی نامیده می شد که بر اهمیت مقام آن دلالت داشت هم چون اللات العظمی یا ام الآلهه. در مواردی دیگر بر نام او نام مکانی را که در آن بزرگ داشته می شد، اضافه می کردند و می گفتند: لات صلخد و لات حیران و ...» و شیخو هم چنین می گوید: «نام لات میان صحرانشینان و میان ساکنان حوران که با زبان یونانی تکلم می کردند، وارد شد و آن ها نامش را به یونانی به صورت «اثینی» [آتنا] که نزد یونانیان خدای حکمت است برگرداندند اما اوصاف آن در نوشته های قدیمی ثابت می کند که آن همان زهره بوده است. و از جمله دلایلی که بر انتشار آن در میان اعراب دلالت دارد، کثرت اسامی مرکب با آن است هم چون وَهبَ اللات، تَیم اللات، عمرو اللات، زید اللات و ... که در آثار و نام های خاص کهن یافت می شود (21)».
شیخو بر این باور است که این لات همان منات است و مناه خود اسمی است از اسامی عزّی ست و عزّی همان زهره است که به اقتضای چگونگی ظهور آن بعد از غروب خورشید و قبل از طلوع آن، به اسامی مختلفی شناخته شده است.
اما، با نظر شیخو موافق نیستیم و لات و منات و عزّی را اسامی مختلف یک الهه، نمی دانیم و عقیده داریم که آن ها سه نام برای سه الهه ی مجزا هستند که حداقل در بلاد عرب پرستیده می شدند.

عُزّی

از سخنی که ابوالفرج (22) ذکر می کند مبنی بر آن که منذر چهارم پادشاه حیره به لات و عزّی سوگند می خورده است، در می یابیم که عزّی - که پیامبر گوسفندی سرخاسفید به آن هدیه داد (23) و آن بر اساس دین قومش بود (24)- در میان بنی لَخم نیز پرستیده می شد، همان خانواده ای که در قسمت شمال شرقی ملعبه ی دست پادشاهان ایرانی بودند، چنان که ملوک غسان در نواحی شرقی شام ملعبه ی امپراتوران روم بودند (25). از روایت هایی که در مورد دشمنی این دو حوزه ی حکمرانی یعنی بنی لَخم و غسانی ها ذکر شده، سخن تاریخ نگار قدیمی سریانی ست، به این ترتیب که منذِر، پسر حارث جفنی پادشاه غسان را که اسیر او بود، و نیز چهارصد راهبه ی اسیری را که در بعضی دیرهای عراق به عبادت مشغول بودند برای عزّی قربانی کرد (26)؛ این خبر اگر صحیح باشد دردناک است و ما آن را در می یابیم که عبادت این ستاره ی زیبایی با قساوت همراه بوده است. با این حال این قساوت، ظاهراً به بخش های داخلی سرزمین های عربی وارد نشده است، اگرچه محتمل است که بسیاری از ویژگی های این الهه قسی القلب فراموش شده یا برای ما شناخته شده نباشد. گفته شده است: العزی، مؤنث الاعز است، هم چون الکبری که مؤنث الاکبر است. و الاعز به معنی العزیز است و العزی به معنی زن العزیزه است (27) و عزّی از لات و منات جدیدتر است و مطابق رأی کلبی اعراب به نام های لات و منات قبل از عزّی نامیده می شدند و «[پرستشگاه] عزّی در وادیی از «نخله شامیه» بود که به آن حُراض می گفتند و در برابر غُمیر و بر سمت راست کسی که از عراق به مکّه می رود، واقع شده بود. این وادی بالای «ذات عِرق» به سمت «بستان» در فاصله ی نه منزلی قرار داشت. مردم قریش به عزّی که مهم ترین بت نزد آنان بود دره ای را از وادی حُراض که «سُقام» نامیده می شد، اختصاص داده بودند و آن را مانند حرم کعبه می دانستند (28)». و این «نخله شامیه» دو وادی متعلق به قبیله هُذَیل بود که در فاصله ی دو منزلی مکّه قرار داشت، چنان که کُثَیِّر می گوید: «حلفتُ برب الموضعین عشیه (29)»، (شبانگاه به خدای دو مکان قسم خوردم).
و حسان بن ثابت این دو وادی را در شعر خود آورده است:
و ان الذی بالجزع من بطن نخله
و من دانها فل عن الحق معزل (30)
(و آن [بتی است] که در کنار صحرای نخله است و هر کس به آن نزدیک شود، از نیکی خالی و از حق برکنار می شود).
و این بیت شاهدی ست بر این که منظور [از پروردگار دو موضع] «عزّی» بوده است.
و عزّی با سه درخت گز [بزرگ و به هم پیوسته] در نخله عبادت می شد، جایی که گمان می رفت به مناسبت گرمای «تهامه» زمستان را در آن جا می گذراند چنان که تابستان را نیز به مناسبت لطافت هوای طائف در کنار «لات» در آن جا می گذراند(31).
و عبادت عزّی به صورت تمثیلی و با این سه درخت خلاصه نمی شد و افزون بر آن صنمی [پیکره ای-بتی] داشت که عبادت می شد و خانه ای حرم مانند که در آن انواع آیین ها و آداب برپا می شد. (32) چنان که در داستان حرکت خالد بن ولید برای نابودی آن بت از قول کلبی آمده که خالد درخت را قطع کرد و خانه و حرم بت را ویران نمود و آن را شکست (33). ظاهراً عبادت عزّی در اواخر عهد جاهلی رو به کاهش نهاده بود اگرچه در آن زمان هنوز کسی بود که مشتاقانه آن را پرستش می کرد. و از جمله در این مورد آمده است که ابولهب برای عیادت سعید بن عاص که در بستر مرگ بود، بر او وارد شد و او را در حالی یافت که می گریست، پس گفت: ای ابوحَیحَه چه چیز تو را می گریاند؟ آیا از مرگ می گویی، که از آن چاره ای نیست؟ گفت: نه، اما می ترسم بعد از من عزّی پرستیده نشود، ابولهب گفت: قسم به خدا، در حایت تو او به خاطر تو پرستیده نمی شد و از مگر تو نیز عبادت او [به خاطر تو] ترک نمی شود. ابو احیحه گفت: اکنون دانستم که مرا جانشینی هست. (34)
و ابن کلبی ادعا می کند قریش در طواف کعبه می گفت: «واللات و العزی، و مناه الثالثه الاخری، فانهن الغرانیق العلی، و ان شفاعتهم لترتجی (35)».
ملاحظه می شود که شباهتی میان این تهلیل [جاهلی] و میان آن چه که در سوره ی النجم آمده، دیده می شود و به همان ترتیب این خدایان سه گانه [یک جا] جمع شده اند. جمع میان لات و عزّی در [کلام عرب] بسیار است، چنان که زید بن عمرو می گوید:
«لات و عزّی گوشه گرفتند...» و هم چون سخن قریش در مورد زنی ست که نابینا شده بود و گفتند بینایی اش را «لات و عزّی» از بین برده اند و او گفت: دروغ می گویند، قسم به خانه ی خدا که «لات و عزّی» زیان نمی رسانند و نیز سخن کعب بن مالک که گفت:
و تنسی اللات و العزی و ود
و نسلبها القلاید و الشنوفا (36)
(لات و عزّی و ود فراموش می شوند و ما گردن بندها و گوشواره ها را از آن ها برمی گیریم).
[در میان اعراب جاهلی] باور به لات و عزّی، همراه با هم، زیاد دیده می شود. چنان که در جنگ احد، ابوسفیان در حالی که لات و عزّی را حمل می کرد به پیش می آمد. (37)
و خلاصه آن که اعراب از این بت های سه گانه که به گمان آن ها دختران خدای بودند، شفاعت می خواستند، اما این نظر و بزرگداشت را نسبت به سایر بت ها نداشتند. و این ماجرای بت های سه گانه به ناچار ما را به خلاصه ای از داستان غرانیق می کشاند که کاملاً با این خداوندان سه گانه مربوط است:

داستان غرانیق:

برای محمّد (ص) در آغاز دعوت، دور شدن قومش از او نیز آن که قادر هستند به مسلمانان سخت ترین آزار را برسانند و نپذیرفتن از آن چه که از نزد خدا برای آن ها آورده، سخت دشوار بود و در دل خود آرزو می کرد که خداوند بر او چیزی فرود نفرستد که قومش را از او دور کند زیرا دوست داشت که میان او و قریش نزدیکی ایجاد شود و نیز به دلیل آن که سخت دوست داشت که ایمان بیاورند. روزی در جمعی از مجامع قریش نشسته بود که سوره ی «النجم اذا هوی» بر وی نازل شد و شروع کرد تا آن را بر آنان بخواند تا آن جا که به کلام حق تعالی رسید که: «افرأیتم اللات و العزی و مناه الثالثه الاخری...» و آن چه را که همواره در آرزویش بود و در جانش آویخته بود [علاقه به جلب محبّت قریش صحواً] بر زبانش جاری شد و گفت «تلک الغرانیق و شفاعتهن لترتجی» پس سران قریش از شادی به شگفت آمدند و از آن که الهه های آن ها در کلام محمد(ص) ذکر شده است تهلیل گفتند... و رسول بر همین منوال سوره را به پایان رساند و در آخر سجده کرد و مسلمانان نیز با او سجده کردند و هم چنین جماعت بسیاری از مشرکان نیز سجده کردند مگر ولید بن مغیره که مردی کهن سال بود و نمی توانست سجده کند، پس مشتی خاک را برداشت و به سمت پیشانی خود برد و بر آن سجده کرد ... سپس مردم پراکنده شدند و قریش شاد از آن که محمد(ص) از خدایان آن ها به بهترین وجه یاد کرده، خارج شدند و [گفتند]: آیا او بر این گمان نیست که [خدایان] غرانیق العلی هستند و شفاعت آن ها مایه ی امید است؟
[داستان] این سجده به یاران رسول در حبشه رسید... و در میان آن ها شایع شد که قریش ایمان آورد و گروهی از آن ها پذیرفتند و بعضی دیگر آن را نپذیرفتند.
پس جبرئیل به سوی محمد(ص) آمد و گفت: ای محمّد، چه کردی؟ آیا بر مردم چیزی را تلاوت کردی که من آن را بر تو نیاورده بودم! سپس پیامبر (ص) جزع و بی تابی کرد، اما خداوند به او مهربان بود و بر او آیه های دیگری نازل ساخت که آن چه را که شیطان بر زبان او جاری ساخت نسخ کرد؛ پس قریش گفتند: محمّد(ص) به دلیل منزلت خدایان ما نزد خدا پشیمان شده است و آن چه را که بر او فرستاده شد، تغییر داده است. سپس به دور شدن از او ادامه دادند و به آزار اصحابش پرداختند. پیامبر نیز به روش اولیه ی خود که بدگویی و نفی بت ها بود، بازگشت. (38)
و این خلاصه ی داستان غرانیق بود، این که آیا ساختگی ست یا اصل موضوع صحت دارد مطلبی ست که ما آن را بر عهده ی پژوهندگان قدیم یا معاصر که در تأیید یا تکذیب آن مطالبی گفته اند وامی گذاریم. برای اطلاع از دلایل و حجت های آن ها مراجعه به فصل ششم از کتاب زندگانی محمّد (39)، مفید خواهد بود (40).
به داستان عزّی باز می گردیم با این که بیان که ظهور آن به صورت تمثال (پیکره) یا رمزی بوده است که قریش در جنگ ها حمل می کرده است و ما پیش از این ذکر کردیم که چگونه ابوسفیان در جنگ احد، پیگره های لات و عزّی را حمل کرد و می گفت: الا لنا العزی و لا عزّی لکم، (عزّی از آنِ ماست و شما عُزّی ندارید) و مسلمانان به او پاسخ می دادند: الله مولانا و لا مولی لکم (خداوند سرور ماست و شما را سروری نیست (41)). پس می توان گفت که عزّی خدایی بوده است که در جنگ ها شرکت می کرده، اگرچه این شرکت او منحصر به برانگیختن شجاعت و حمیت پرستندگانش بوده است. لامنس در مورد خدایان سنگی نظری خلاف نظر ولهاوزن بیان می کند. ولهاوزن می گوید: «قبایل ابتدایی از مکانی به مکان دیگر منتقل می شدند، اما موضوع عبادت آن ها [بت ها و حرم آن ها] منتقل نمی شده است...». لامنس در این مورد و برای رد کردن این نظر به همین داستان [یعنی حمل بت ها در جنگ احد] استناد می کند. وی هم چنین به سخن دیگر ولهاوزن اشاره دارد که به این اساس، لامنس گفته است: «به خطا نرفته ام که در این بیت از شعر کمیت اشاره ای به این عادت دیده ام»، کمیت گفته است:
و قد آلت قبائل لا تولی
مناه ظهورها متحرفینا (42)
به گواهی تاریخ «خالد» همان مشرکی که در جنگ احد دوشادوش ابوسفیان شرکت داشت، بعدها با همان خالد با ایمانی که مظاهر و نشانه های عزّی را نابود کرد، همان بتی که پدرش ولد- به شهادت خود خالد- بهترین شتران و گوسفندان را نزد او می برد و برایش قربانی می کرد و سه روز نزد او می ماند و شاد و مسرور باز می گشت (43). از داستان های مربوط به انهدام عزّی آن است که پیامبر روز فتح مکّه همین خالد را برای نابودی آن فرا خواند و او به سوی وادی نخله رفت و درختان سه گانه را قطع کرد و در سومین درخت زنی حبشی با موهای پریشان یافت که دستش را بر گردنش نهاده بود دندان می سایید و در پشت آن دُبَیَّه السلمی پرده دار آن بود که آن [بت، زن، درخت] را علیه خالد برمی انگیخت و می گفت:
اعُزّای شَدی شدَّهً لا تکذبی
علی خالد، ألقی الخمار و شمری
فانک لم تقتلی الیوم خالداً
تبوئی بذل عاجلاً و تنصری
(هان ای عزّی حمله کن بر خالد، حمله ای سخت، و مترس؛ سرانداز (چارقد) را از سر باز گیرد، و دامن برچین (برای جنگ مهیا شو) و اگر تو امروز خالد را نکشی، به زودی به خواری بازگردی و نصرانی شوی).
در این هنگام پشت خالد لرزید، امّا سپس برای غلبه بر آن خود را چنین تشجیع کرد:
یا عُزَّ کفرانکِ لا سبحانکِ
انی رایتُ قد اهانکِ
(ای عزّی بر تو کفر باد و هرگز پاک و منزه نباشی که دیده ام که خداوند بزرگ تو را خوار کرده است).
سپس بر آن شمشیری نواخت و سرش را انداخت و پرده دار آن را کشت و خانه ی وی را خراب و خود بت را منهدم کرد، و به سوی پیامبر بازگشت و او را از آن چه انجام داده بود، آگاه گردانید؛ پس پیامبر گفت: آیا [زن] عزّی بود و بعد از او عرب عُزایی ندارد و هرگز پس از امروز پرستیده نخواهد شد. (44)
و این چنین بود پایان کار عزّی در دیار عرب و به آن همان رسید که به سایر بت های فراوان عربستان رسید و داستان های مربوط به آن همگی از بین رفتند بدون آن که حتی اندکی از ویژگی ها و ریشه های آن باقی گذارند. گروهی از مستشرقین کمبود حقایق تاریخی را در حیات عرب جاهلی در نظر داشته اند، چنان که اولیری در این مورد می گوید:
از آن جا که آثار حقیقی مربوط به عادات بت پرستی از بین رفته است، بنابراین در نوشته های اعراب نه تنها نزدیکی نسبی منابع به زمان رویداد ملاحظه نمی شود، بلکه این نوشته ها هم که بر جا مانده است به صورت پالایش یافته و آماده شده تحریر شده است تا با آن چه که در قرآن آمده، منطبق باشد. (45)
و به این ترتیب قابل توجه است که عزّی به روزگاران کهن است اگرچه راویان، آن را از لات و منات جدیدتر دانسته باشند. چنان که ذکر کردیم این بت در حیره عبادت می شد و منذر (در نیمه ی اول قرن ششم) اسیرانش را برای آن قربانی می کرد و تقریباً یک قرن قبل از آن شاعری سریانی که اسحاق الانطاقی [انطاکی] نامیده می شد، نامِ عزّی را در شعر خود آورده است و از این جا در می یابیم که آن بت در آن زمان میان اعراب پرستیده می شد. اسحاق در شعر خود به گونه ای از عزّی یاد کرده است که گویی همان زهره Venus است... هم چنین گفته می شود که در نوشته های نویسندگان یونانی که در قرن چهارم میلادی می زیسته اند، نام عزّی وارد شده است. پس وجود این بت بدون تردید به روزگاری بس کهن تر باز می گردد و کتیبه هایی که در شبه جزیره ی سینا یافته شده است به پرده دار این الهه اشاره دارد، چنان که منابع دیگر به وجود یا شیوع نام عبدالعزی اشاره دارد که در حوالی قرن دوم میلادی موجود بوده است (46). زهره بر حسب ظهورش قبل از طلوع خورشید و بعد از غروب آن به نام های متعدد خوانده شده است، چنان که ستاره ی غروب را عتر می نامیدند و نیز «استار» Astare یا «عترعتا» Atargatis. و ستاره صبح نام عزّی یا الهه ی والامقام (الالهه السامیه) است و از آن به نام ستاره ی زیبایی در شعر اسحاق انطاکی آمده و تصریح کرده است که آن همان زهره است ... هم چنین از سایر اسامی زهره، «کبر» است که نویسنده ی یونانی افتیموس آن را یکی از خدایان عرب دانسته است (47).

هُبَل

داستان هبل به داستان آورده شدن بت ها از شام «مآب» یا از عراق «هیت» باز می گردد. هبل بر اساس رأی یعقوبی اولین بتی ست که در مکه قرار گرفت (48) و یاقوت برحسب عادت در مورد ریشه یابی و اشتقاق واژه ی هبل (49)، تلاش های بی فایده ای انجام می دهد (50) و این تلاش به دلیل جهل نسبت به ریشه ی نام این بت است زیرا هبل اسمی برای مسمایی بیگانه است، از این رو نیازی به تاویل ندارد. این بت همان است که ابوسفیان در جنگ احد در سال سوم هجری او را با این سخنان مورد خطاب قرار داد: اُعلُ هبل، اعل هبل... و یاران پیامبر در جواب می گفتند: الله اعلی و اجل (51). بر اساس رأی ابن کلبی هبل از بزرگ ترین بت هایی بود که قریش آن را در داخل کعبه نصب کرده بودند و صنمی از عقیق سرخ بود که بر صورت انسان ساخته شده بود و دست راست آن شکسته بود، قریش آن را به همان صورت یافته بود و برای آن دستی از طلا گذاشته بود(52).
و نسینک Wensink می گوید: «ما شاید بتوانیم آن را خدای مکّه یا خدای کعبه بنامیم (53)» و هبل بر چاهی در داخل کعبه قرار داده شده بود (54). نام این چاه بر اساس گمانه زنی ارزقی «اخف» (55) بوده است که عرب چنان که گفته اند آن را اخشف نیز می نامیده اند (56). هبل خزانه ای برای تقدیم قربانی ها داشته است چنان که تعداد آن ها صد شتر بوده است و وقتی که قربانی به نزدش می آورده اند، با تیرهای آن قرعه می زده و می گفته اند:
انا اختلفنا فهب السراحا
ثلاثه یا هبل فصاحا
المیته و العذره و النکاحا
و المرء فی المرضی و الصحاحا
ان لم تقله فَمُرَّ القِداحا (57).
(ما اختلاف و سرگردانی داریم، آن را واضح گردان و در سه چیز ای هبل واضح بگو، در مورد مرگ و ختنه و ازدواج، و [نیز] انسانی که بیمار است در مورد بهبودی او [بگو] و اگر خود نمی گویی، پس به تیرهای قرعه فرمان بده [تا آن ها حقیقت را بگویند]).
بر اساس اطلاعات از آیین های دیگر مربوط به هبل اخبار چندانی در دست نیست (58). بسیار محتمل است که در اصل هبل خدایی آرامی باشد و شگفت آن که برخلاف روایت های عربی اندکی که در مورد بت ها در دست است، از هبل یادی نشده است و تنها در کتیبه ی نبطی که گفته می شود به همراه ذی الشری و منات بوده از آن یاد شده است (59) برای زیدان این امر واضح است که هبل خدایی فینیقی یا کنعانی بوده است و او در این مورد دلایلی دارد که آن ها را چنین برمی شمارد:
1. بنا به گفته ی اعراب این بت از «موآب» [مؤاب] در سرزمین «بلقاء» آورده شده است.
2. لفظ هبل به این معنا در زبان عربی اشتقاقی ندارد و ریشه ای غیرعربی دارد و به نظر ما واژه ای عبرانی یا فینیقی ست که اصل آن «هبعل» بوده است که نام بزرگ ترین بت های فینیقی یا کنعانی و سایر اقوام مجاور آن ها بوده است ... فینیقی ها ده خدا داشته اند که از میان آن ها دو خدا متمایز بوده اند: یکی مذکر به نام هبعل و دومی مؤنث به نام عشتروت. معنی بعل در زبان عبرانی به معنی سرور یا خدا است و «هاء» در این زبان حرف تعریف است هم چون «ال» در زبان عربی، و این «هاء» که بر بعل اضافه شده [هبعل] به نشانه ی آن است که خدای بزرگ را مراد کرده اند. ظاهراً هبل [هبعل] با همان نام عبری خود، به مکّه آورده شده است اما حرف «عین» زائده می تواند مخفف شود و سپس به دلیل کاربرد زیاد حذف می گردد، به ویژه در مورد لفظ بعل هم که کلدانی ها آن را به صورت «بل» تلفظ می کرده اند یعنی با فرو گذاشتن «ع». و نام این خدا در میان آن ها به همین صورت بوده است و چه بسا که خود اهالی «موآب» نیز آن را به صورت هبل تلفظ می کرده اند تا آن که عمرو بن لُحَی آن را به همان صورت که بود، به جزیره العرب آورد.
3. شیوه هایی که اعراب هبل را عبادت می کرده اند، شبیه است به شیوه ای که اهالی موآب هبعل را عبادت می کرده اند. آن ها آن بت را بر روی تل های بلند یا سقف های خانه ها می گذاشتند و برای آن قربانی هایی از انسان و حیوانات ترتیب می داده اند و در اطراف آن چیزهایی را می سوزانده اند و با آن استخاره می کرده اند و آن را از سایر خدایان خود برتر می دانستند و چنان که هبعل بزرگ ترین بت اعراب مؤاب و سایر پیروان آن ها بود، به همین ترتیب هبل نیز از بزرگ ترین بت هایی عرب بود و آن را بر بالای کعبه نصب کرده بودند. (60)
با آن که هبل شهرتی زیاد داشته است، ما اندیشه ای روشن درباره ی آن نداریم که شاید علّت آن کمی اخبار در مورد او و سایر خدایان باشد. بخش زیادی از همین مقدار اخبار اندک نیز از انتهای عصر بت پرستی آغاز می شود، یعنی در زمانی که خود راویان عرب نیز اطلاع کافی نداشته اند.

پی نوشت ها :

1. معجم البلدان، ج4، ص 652.
2. در متن «مانی» نوشته شده است، (مترجم).
3. در جلد دوم کتاب «تفسیر کتاب الله» از تفسیرهای کهن زیدیه تألیف ابوالفضل بن شهردویر، ضمن تفسیر سوره ی نجم، درباره ی ریشه ی لغوی «منات» چنین آمده است: «مناه مفعله من النوء کانهم کانوا یستمطرون عندها الانواع تبرکاً ... و کان سمیت مناه لان دماء للنسائک تُمنی عندها ای تراق»، (ج2، ص 286).
به این ترتیب، نویسنده ی کتاب بر ارتباط میان منات و اجرام آسمانی و نیز ریزش باران و نعمت و فراوانی تأکید کرده است و هم چنین عبارت ذکر شده شاهدی ست بر آن که برای این مراسم قربانی برپا می شده خون قربانیان را بر آن می ریختند.
4. کتاب الاصنام، ص 13.
5. Enc.of Islam...، ج3، ص 331.
6. زیدان، العرب قبل الاسلام، ص 86.
7. Enc.of Islam، ج3، ص 331.
8. کتاب الاصنام، ص 13.
9. همان، ص 27.
10. السیره، ص 55 و تاریخ الطبری، ج1، ص 1649.
11. العرب قبل الاسلام، ص 186.
12. سوره ی 53، آیه ی 20.
13. کتاب الاصنام، ص 16.
14. Enc.of Islam...، ج3، ص 18.
15. Enc. of Rel. and Ethics، ج 1، ص 661.
16. کتاب الاصنام، ص 16 و اخبار مکّه، ص 79.
17. معجم البلدان، ج4، ص 334.
18. کتاب الاصنام، ص 16.
19. السیره، ص 917.
20. البدایه و النهایه، ج5، ص 33-34.
21. النصرانیه و آدابها بین عرب الجاهلیه، ص 10.
22. الاغانی، ج2، ص 21.
23. جماعت شیعه به حکم کریمه ی «و لا انا عابدٌ ما عبدتم» این گفته ی هشام را باور ندارند؛ زیرا پیامبران را پیش از بعثت و بعد از بعثت معصوم می دانند، اما غالب اهل سنت و جماعت قایل به عصمت انبیا از زمان بعثت اند. (نقل از حاشیه ی کتاب الاصنام، ص 115).
24. کتاب الاصنام، ص 12.
25. در دوران پیش از اسلام، در نواحی شمال شرقی عربستان و در مجاورت مرزهای ایران و روم، دولت های کوچک عربی پدید آمده بودند که امیران آن ها دست نشاندگان ایران و روم بودند. از آن جمله دولت غسّانی در مشرق فلسطین و دولت لخمی در کناره ی رود فرات، به ترتیب تابع روم و ایران بودند. غسانی ها آیین نصارا داشتند و در حدود دمشق، مرزهای روم را در مقابل اعراب بادیه نشین حفظ می کردند. درباره ی امیران غسانی اطلاعات دقیقی در دست نیست، با این حال مشهورترین آن ها حارث بن جبله بوده است که حدود 570 میلادی درگذشته است. وی با منذر سوم امیر حیره زد و خورد داشته است که یکی از مشهورترین این برخوردها «یوم حلیمه» نام گرفته و در باب آن مثل زده شده است که «ما یوم حلیمه بسر» یعنی جنگ حلیمه پنهانی کردنی نیست. امراء غسانی از جانب روم فیلارخوس (philarchos) یعنی محب سلطان، لقب داشتند و بعضی از آن ها نیز با سیلوس (Basilus) یعنی مَلک خوانده می شدند. برخی از شاعران عرب مانند نابغه ی ذبیانی و اعشی و مرقش اکبر، امراء غسانی را ستایش کرده اند. جنگ های خسروپرویز در نواحی دمشق و بیت المقدس حکومت غسانی ها را به تحلیل برد و اواخر دولت آن ها با هرج و مرج توأم بود. آخرین ملک غسانی، جبله بن ایهم بود که در سال سیزدهم هجرت تسلیم شد و سپس به مدینه نزد عمر رفت و گویند چون مردی از بنی فزاره را که از غفلت پای بر دامانش نهاده بود مشت زد، عمر دستور داد وی را ادب کنند. او نیز از آن جا گریخت و به قسطنطنیه رفت و همان جا وفات یافت.
در مورد ملوک لخمی گفته شده است که ولایات آنان، حیره، در یک فرسخی جنوب کوفه قرار داشت. (واژه ی حیره به معنی خرگاه و خیمه گاه است و در آغاز محل سکنای گروهی از اعراب بوده است که از بادیه به آن جا کوچیده بودند، اما پس از آن که به شهر تبدیل شد، هم چنان این نام را حفظ کرد) منطقه ی حیره حاصلخیز و خوش آب و هوا بود، بنابراین ملوک لخمی در آن جا باغ ها و کاخ ها ساخته بودند که از آن جمله قصرهای خورنق، ابن بخیله و سدیر معروف بوده است. امیران لخمی خود را از جانب مادر به پادشاه افسانه ای حیره موسوم به جذیمه ابرش منسوب می داشتند. گفته شده است عمروبن عدی اولین امیر خاندان خواهرزاده ی این جذیمه و وارث او بود. امیران لخمی از اواخر قرن سوم تا اوایل قرن هفتم میلادی در حیره فرمان راندند. اینان در اوایل بر دیانت بدویان و بت پرست بودند و برای عزّی قربانی انسانی تقدیم کردند، اما بعدها به مذهب نسطوری متمایل شدند. در هر حال آنان همواره دست نشانده و خراج گزار ایرانیان بودند. در مورد امرای این گروه نیز اخبار دقیقی در دست نیست و اغلب تاریخ آن ها با داستان آمیخته شده است. در هر حال نعمان اول معروف به اعور با یزدگرد اول پادشاه ساسانی معاصر بوده و گفته شده قصر خورنق را او ساخت. هم چنین گفته شده در پایان عمر جامه ی رهبانی پوشید و به سیاحت پرداخت. پس از وی پسرش منذر به امارت حیره رسید و مداخله ی وی به نفع بهرام گور ساسانی معروف است. پس از او چند تن دیگر حکومت داشتند تا نوبت به منذر سوم رسید که او را «ابن ماء السماء» می نامیدند. ماجرای ظهور مزدک در همین دوران روی داد و چون منذر به رغم میل قباد از مزدک جانبداری نکرد، گروهی از امراء «کنده» که از دیرباز با بنی لخم رقابت داشتند، فرصت را غنیمت یافتند و به قباد نزدیک شدند. قباد نیز حارث کندی را به امارت حیره گماشت و او منذر را از آن جا براند، اما در دوران انوشیروان دیگر بار به امارت حیره بازگشت و پس از وی پسرش عمروبن منذر که او را به نام مادرش عمربن هند نیز خوانده اند حکومت را به دست گرفت، وی امیری درشت و بدخو بود و به همین جهت به دست عمروبن کلثوم تغلبی کشته شد، پس از چند تن دیگر، نوبت به نعمان بن منذر رسید که در عهد هرمزد چهارم و خسروپرویز می زیست. خسرو در شکستی که از بهرام چوبینه خورد، وی را مقصر می دانست، پس او را به درگاه خواند و به قولی به پای پیل درافکند. وی آخرین ملوک بنی لخم بود و پس از وی حیره به دست فرمانروایان ایرانی اداره می شد. برخی از مورخان بر این عقیده اند که برچیده شدن ملوک حیره، سیاستی اندیشیده نبوده است، زیرا سپر بازدارنده میان مرزهای ایران و اعراب بادیه نشین برداشته شد. (نقل از تاریخ ایران بعد از اسلام، عبدالحسین زرین کوب، ص 225 تا 230).
26. Enc. of Islam...، ج4، ص 1069.
27. معجم البلدان، ج3، ص 665.
28. کتاب الاصنام، ص 17-19.
29. معجم البلدان، ج4، ص 769.
30. اخبار مکّه، ص 82.
31. همان، ص 79.
32. تفسیر الطبری، ج 27، ص 31-32.
33. کتاب الاصنام، ص 27.
34. همان، ص 23.
35. همان، ص 19.
36. السیره، ص 145، 206، 871.
37. تاریخ الطبری، ج1، ص 1295.
38. ر.ک، التفسیر الطبری، ج17، ص 119-122 و النیسابوری، تفسیرالقرآن و رغائب الفرقان، ج17، ص 102.
39. محمدحسین هیکل، حیاه، محمد، ص 123-131.
40. بنا به نظر استاد بهاء الدین خرمشاهی، افسانه ی غرانیق را از جهات تاریخی، قرآنی و عقلانی می توان مورد بررسی قرار داد و سستی و بی اعتباری آن را نشان داد. (بهاء الدین خرمشاهی، قرآن پژوهی، ص 1506-1511)
41. تاریخ الطبری، ج1، ص 1418.
42. مجله المشرق، 36، ح 1، ص 2، 6 و 10.
43. اخبار مکه، ص 81.
44. کتاب الاصنام، 24-27.
45. o 'leary: Arabia Before Muhammad، ص 192.
46. Enc. of Religion and Ethics، ج1، ص 660.
47. النصرانیه و آدابها بین العرب الجاهلیه، ص 9-11.
48. تاریخ الیعقوبی، ج1، ص 295.
49. گفته می شود هبل، مرکب است از ه+بل. «ه» برای اشاره به نزدیک است و «بل» در زبان اهل یمن به معنی خدای بزرگ بوده است (بر اساس نظر وهب بن منبه) چنان که بل و بیل در میان مردم بابل، و بعل در میان مردم کنعان به معنی همسر و زوج است. اصطلاح الزراعه البعلیه در سرزمین های عربی به معنی زمین دیم یا زمینی ست که آبیاری آن بسته به آسمان و بارش باران است و مطابق اعتقادات کهن ایران، سرزمین ها به خداوند (بعل) تعلق دارد و او خود آن ها را سیراب می کند. چنان که در یکی از سرودهای کنعانی به نام «ملحمه بعل» صفات و افعال این معبود چنین ذکر شده است:
«بعل همان کسی ست که صاعقه ها را فرو می فرستد / بعل باران را عطا می کند/ و پُرآبی را/ و ندایش را در میان ابرها می افکند / و برق و رعدش را بر زمین [فرو می فرستد]/ پس باید [ساخت] معابدش را [و] با چوب ارز (سرو؟) تکمیل کرد».
هم چنین در برخی از کتاب های لغت، باران «بعل الارض» یا شوهر زمین نامیده شده است، (موسوعه اساطیر العرب عن الجاهلیه و دلالتها، ص 199).
50. معجم البلدان، ج4، ص 949.
51. تاریخ الطبری، ج1، ص 1417-1418.
52. کتاب الاصنام، ص 27-28.
53. Enc.of Islam، ج2، ص 591.
54. السیره، ص 54.
55. در صفحه ی 96 ترجمه ی فارسی کتاب اخبار مکّه، «اَخسَف» ثبت شده است که به نظر درست تر می رسد. ضبط فوق مطابق متن کتاب حاضر است (مترجم).
56. اخبار مکّه، ص 73.
57. همان، ص 74.
58. گویا سرتراشیدن در برابر هبل نیز از آیین های رایج در دوران پیش از اسلام بوده است، چنان که در کتاب «مغازی» ضمن گفت و گو درباره ی جنگ احد آمده است که: «چون دو سپاه از یکدیگر جدا شدند، ابوسفیان آهنگ بازگشت به مکّه کرد. او در حالی که سوار بر مادیان سیاهی بود، پیش آمد و خطاب به اصحاب پیامبر(ص) که در دامنه ی کوه بودند، با صدای بلند گفت: هبل دوباره مقام خود را یافت و ارجمند شد ... . عمر گفت: خداوند برتر و شکوهمندتر است»، (المغازی، ص 214) هم چنین در ادامه آمده است که «چون ابوسفیان به مکّه رسید. هنوز به خانه ی خود نرفته پیش هبل رفت و به او گفت: نعمت دادی و مرا یاری کردی و انتقام مرا از محمّد و اصحاب او گرفتی. آن گاه ابوسفیان سر خود را [در برابر هبل] تراشید»، (همان، ص 216).
59. Enc. of Islam ...، ج2، ص 327.
60. انساب العرب القدماء، ص 71-73.

منبع: سلیم الحوت؛ محمود، (1390)، باورها و اسطوره های عرب پیش از اسلام، منیژه عبداللهی و حسین کیانی، تهران، نشر علم، چاپ اول.