آفریقای مسلمان
مترجم: محمّدحسین وقار
ادغام دین و حکومت
رژیم ممالیک (1) (1517ــ 1250)، بعد از پیروزی نخستین رهبر بزرگشان، سلطان بَیبَرس (حکومت 77 ــ 1260) بر فرنگیان (1249) و مغولان (1260)، در مصر و سوریه شکل گرفت.(2) ممالیک، در مقام حافظان مکه و مدینه، به بزرگترین قدرت سنی تبدیل شدند و بیش از هر حکومت اسلامی تأثیرگذار، دوام یافتند. این وضعیت، پس منظر سیاسی مناسبی برای آخرین دو نابغه شاخص اندیشه سیاسی اسلام ابن تیمیّه و ابن خلدون، فراهم آورد.نظام سیاسی ممالیک، نه بر سلسله حاکم، که بر گروههای (3) اشراف نظامی تکیه داشت. هر گروه در چهارچوب رفاقت و وفاداری شخصی به ارباب (4) خود، و در قالب یک رابطه قوی حامی و محمی، به گروه دیگر پیوند می خورد. قدرت در قاهره متمرکز شده بود؛ حکومت بر ایالات در دست سپه سالاران مملوک بود. ممالیک کافران سابق بودند که به عنوان برده از مرزهای شمال و شمال شرقی دارالاسلام منتقل شده و به ازدواج دختران برده وارداتی درآمده بودند؛ این تجارت نیازمند روابط خوب با بیزانس و ایل طلایی بود. ممالیک طبقه خاصی ایجاد کردند، بدان معنی که آنان به خاطر حرفه سپاهیگری، آموزش سخت، پوست روشن، نامهای غیر اسلامی، تکلم به زبان ترکی، و نشانه های آشکار منزلت اجتماعی، مانند لباس و راندن بر اسب، از بقیه جمعیت متمایز بودند. "طوائف" مملوک قدرت اقتصادی خود را از طریق مالکیت زمینهای دولتی، که به صورت اقطاع در اختیار داشتند، و ظرفیت مصرفی عظیم آنها، اعمال می کردند. این تشکیلات را دولت ترک، و سلطانها را ملوک ترک می نامیدند. اعیان محلی، از جمله علما، زیردست آنان بودند.
این وضعیت موجب تشدید جدایی نژادی جامعه نظامی از غیر نظامی گردید؛ و این گام دیگری بود در جهت پایه گذاری قدرت دولت بر انسانهای فاقد پیوندهای خانوادگی یا محلی.(5) این وضعیت ناشی از نیاز قابل تصور به طبقه ای بود که خود را تماماً وقف آرمان سپاهیگری به منظور دفاع از اسلام در برابر مسیحیان و مغولان بنماید. ابن خلدون ممالیک را ناجیان اسلام می دانست.
پیروزی سلطان بیبرس بر مغولان در عین جالوت (1260)، یک قرن ثبات و آبادانی را برای مصر، به عنوان انبار ترانزیت تجارت شرق ــ غرب در زمینه ادویه، ابریشم (6) و دیگر کالاها، به ارمغان آورد. آن گاه طاعون از راه رسید، که کاهش جمعیت را در پی داشت. این حادثه به خصوص به طبقه مملوک ضربه سختی وارد ساخت، زیرا آنان از ترک قاهره خودداری نمودند. در سال 1382، ممالیک چَرکسی (7) قدرت را از ترکان گرفتند؛ جنگ داخلی بروز کرد. تیمور سوریه را درنوردید. اقتصاد افول کرد؛ مصر با صادرات ناچیز، در مقابل اروپا، تراز تجاری منفی را تجربه نمود. واکنش حکومت، تنظیم قیمت ها و انحصارهای دولتی بود؛ که به نوبه خود همانند نصب تجار دولتی (8) ــ "که ادامه دیوان سالاری به تجارت بود"(9) ــ موجب بدتر شدن اوضاع گردید. در سال 1517، عثمانیان مصر را فتح نمودند، اما حاکمیت خود را از طریق اشراف مملوک که تا زمان ناپلئون بار دیگر عملاً مستقل شده بودند، اعمال می کردند.
از منظر تئوری، سلاطین مملوک، نه بر مبنای خویشاوندی (10)، که از طریق انتخابات برگزیده می شدند. اما روش معینی وجود نداشت؛ لازم بود قابلیت فردی آشکار باشد. بحرانهای جانشینی همچنان وجود داشت. جایگاه سلطان بر "بیعت" با "حاکم به عنوان پادشاه ... و سوگند به حمایت از شخص او" استوار بود.(11) گفته می شد، سلطان جایگاه خود را به عنوان خلیفه از طریق بیعت با "امیرالمؤمنین"، خلیفه عباسی و با "موافقت انتخاب کنندگان، علما و مقامات عالیه دولت مفخم، و رضایت حضرات امیران و سپاهیان مؤید به عون الهی" کسب می کند.(12) اما ممکن است تعهدات متقابل در سوگند سلطان گنجانده شود، و او را کم و بیش مانند نفر اول در میان همتایان طبقه حاکم بسازد؛ این تحول جدیدی بود، و با ویژگیهای پادشاهی در اروپا (13) مشابهت داشت.
در ایام ممالیک، نقش دینی ــ سیاسی سلطان مورد تأکید و توسیع قرار گرفت. سلطان، قبل از هر چیز، یک شاه جنگجو بود، که او را کانون توجه اقدامات دینی می ساخت. در مورد بیبرس گفته شد،
خداوند به دست تو اسلام را از انحطاط حفظ و آن را تأیید نمود ... شمشیر توزخمهای درمان ناپذیری بر قلوب کافران وارد ساخته است ... در جهاد در برابر دشمنان خدا رهبر باش، نه پیرو. از آرمان وحدت حمایت کن.(14)
بدین ترتیب، علما بیش از پیش در رژیم ادغام شدند. آنان رهبران اخلاقی بومی بودند.(15) جوامع مسیحی قربانی طغیان خشم مردم (16) شدند؛ تصوف در قلمرو مملوک، حرکتی حاشیه ای باقی ماند. علما در نتیجه رابطه حمایتی، خویشاوندی و ازدواج، با طبقه حاکم ارتباط یافتند. بسیاری از آنان معیشت خود را از راه تجارت کسب می کردند. قضات شرع از این طبقه انتخاب می شدند، و خانواده علمای برجسته می توانستند از طریق شبکه مدارس دینی در نصب آنان اعمال نفوذ نمایند. قضات برای اجرای احکام، به "شرطه" (17) متکی بودند. علما که مردم را می شناختند، می دانستند چگونه کارها را به انجام رسانند؛ و سلاطین با آنان مشورت می کردند. در ایام قیام یا بحران جانشینی، فتوای آنان می توانست نقش مهمی در ثبات سیاسی ایفا نماید. آنان بر امر تحصیلات و رفاه اجتماعی، که از سوی اعیان مملوک تأمین مالی می شد، تسلط داشتند.
سلطان خود از طریق دیوان مظالم، نقش قضایی گسترده ای ایفا می نمود؛ این، "السیاسة" (18) نامیده می شد. اجرای عدالت نیز طبقاتی شد، زیرا دیوان مظالم مشخصاً به امور مربوط به شکایات از ممالیک و اقطاع داران می پرداخت. در این دیوان، قانون غیردینی نقش مهمی ایفا می نمود؛ در مواردی که هر دو طرف آن مملوک بودند اغلب "قضاوت، نه طبق ... شریعت، که طبق قوانین یاسای (19) مغول بود."(20) هرگاه شریعت مبهم بود، سلطان می توانست با فرمان خود در مورد قضیه صدور رأی کند. بدین ترتیب، حیطه عمل "عدالت سلطانی یا عرف غیراسلامی"(21) رو به گسترش نهاد.(22)
سلطان ــ خلیفه
رابطه میان خلیفه و سلطان تغییر کرد. سه سال بعد از انقراض خلافت در بغداد، بیبرس عضو فرودستی از خانواده عباسی را به عنوان خلیفه در قاهره نصب کرد (1261). از این خلیفه خواسته شد که بیبرس را جنگجوی مقدس خوانده و همه سرزمینهای مسیحیان و مغولان که باید فتح نماید، به او تفویض کند. خلیفه ادامه داد: "من مصالح همه مسلمین را به شما وامی گذارم و همه آنچه را در امور دینی به عهده من است، به شما تفویض می نمایم."(23) این عمل هنگام نصب سلاطین بعدی نیز تکرار شد، مثلاً، (24) در سال 1341 و در سال 1412، "همه آنچه خداوند از مصالح اسلام و مسلمانان به من تفویض نموده ... به شما تفویض می کنم تا شما اجرای قوانین اساسی شرع حق را تضمین نمایید."(25) بدین ترتیب، خلیفه وظائف دینی و فقهی خود را به سلطان منتقل نمود. یکی از اهداف این عمل، ارتقای ادعای مملوک به عنوان حاکمان پان اسلامی بود. از همه مهمتر، اینک سلطان ضامن قراردادها، ازدواج و شریعت در سرزمین خود بود: اینها اعمال شرعی حساسی بود که در گذشته مشروعیت دینی آن به خلیفه بستگی داشت. موسم سلطان ــ خلیفه فرا رسیده بود.در این زمان، تحولات مشابهی در اندیشه دینی ــ سیاسی مسیحیان اروپا شکل می گرفت؛ این تحولات در نتیجه کسب استقلال فزاینده از کرسی پاپ توسط کلیساهای ملی و منطقه ای تحت تسلط شاهان یا دوکها بود. این تحولات در نهضت اصلاحات دینی به اوج خود رسید؛ حاکم به عنوان "رئیس کلیسا" در قلمرو خود تقریباً شبیه سلطان ــ خلیفه به نظر می رسید. اما شباهتی میان قدرت مورد ادعای کرسی پاپ و قدرت مورد ادعای شاهان و قدرتهای منسوب به خلیفه اسلام وجود نداشت.
ابن جماعه و توجیه قدرت مبتنی بر زور
سلطان ــ خلیفه در نتیجه نوشته های فقهی ابن جماعه (مصر 1333 ــ سوریه 1241)، قاضی القضات شافعی مذهب قاهره، مشروعیت یافت؛ ابن جماعه با رژیم روابط خوبی داشت؛ او (26) با برخورداری از مواجب دولت بازنشسته شد. ابن جماعه، در کتابی با عنوان تحریرالاحکام فی تدبیر اهل الاسلام، (27) "اصل حاکمیت" (28) را مطرح ساخت. شگفت انگیزترین استدلال او توجیه قدرت قاهره غصب شده به عنوان شکلی از وزارت تفویض شده، یا امارت کل بود. در حالی که ماوردی این اصطلاح را برای قدرت بالفعل حاکمان ولایات به کار برده بود، (29) ابن جماعه از آن برای توجیه شغل امامت استفاده کرد:وقتی امامی وجود ندارد و شخص فاقد صلاحیتی در طلب امامت است و مردم را با توسل به زور و ارتش خود مجبور می سازد، بدون آنکه بیعت یا جانشینی وجود داشته باشد، در آن صورت بیعت او به شکلی معتبر اخذ شده و اطاعت از او واجب است، تا وحدت مسلمانان حفظ و توافق میان آنان باقی ماند. حتی اگر طبق بهترین نظرات، او بربر و شریر باشد، باز هم این نظر صادق است. وقتی بدین ترتیب امامت با توسل به زور و سپاه بر نفر اول فائق می آید، در این صورت، همان طور که گفتیم، در جهت مصالح مسلمین و حفظ وحدت آنان، نفر اول خلع و نفر دوم امام می شود.(30)
مسلماً ابن جماعه قصد نداشت این نظر را به عنوان توصیف سلطنت فعلی ممالیک ابراز دارد. اما می تواند دستیابی هر حاکمی را به خلافت توجیه نماید. این دیدگاه، دستیابی سلاطین به اختیارات خلافت را تأیید و به تضمین پذیرش آنان از سوی علمای سنت گرا کمک می کرد. و دکترین عدم مقاومت و دیدگاه (31) اقتدار دینی ــ سیاسی را قویاً تقویت می نمود. امروزه، متفکران اسلامی، ابن جماعه را نمونه فساد اندیشه اسلامی در شرایط نامناسب تاریخی تلقی می کنند.
همه با نظر ابن جماعه موافقت نکردند. تاریخ خلافت (32) نوشته سُیُوطی (1505ــ 1445) بر نقش خلیفه به عنوان نقشی متمایز از نقش سلطان در سراسر تاریخ اسلام، و در دولت فعلی ممالیک تأکید دارد، با این استدلال که تداوم مستقیمی میان نخستین خلیفه و خلیفه فعلی عباسی در قاهره وجود داشت. رژیم فعلی تنها یکی از فراز و نشیب های تاریخی است که خلافت پشت سر گذاشته است. سیوطی اصرار داشت خلیفه تنها حاکم دارای مشروعیت کامل است، و تنها او می تواند به حاکمان دیگر مشروعیت بخشد. سیوطی می خواست بعض زیاده رویهای رژیم ممالیک را محدود سازد. او با نظر مساعد، تقوای صلاح الدین، مجدد تسنن در مصر، را در برابر حاکمان فعلی قرار داد. فقها، قضات شرع، صوفیان و عرفا مورد ستایش او قرار گرفتند؛ او مقاومت قهرمانانه قاضی در برابر بیبرس را مورد تأیید قرار داد؛ و سیوطی شمه ای از "مقاومت پارسایان" سنی را، در تقابل با خلق و خوی دولت و نفرت از قدرت آن را ارائه می نماید.
پی نوشت ها :
1.جمع مملوک در لغت به معنی برده و به خصوص برده سفید پوست؛ منظور سرباز بردگان، یا سربازانی است که در اصل برده بوده اند.
2.EI s.v. Mamluk.
3.در اصل، طوائف.
4.در اصل، استاذ.
5. Lapidus 1988: 35.
6.در این زمان، تجارت ابریشم منفعتی استثنایی داشت.
7.منطقه غرب و شمال کوههای قفقاز.
8.در اصل، تجّارالسلطان.
9.Petry, Carl F., The Civilian Elite of Cairo In the Later Middle Ages (Princeton: Princeton University Press, 1981), p. 31.
10.به اعتقاد آنها خویشاوندی عقیم است.
11.Holt, P.M. (1975), "The position and Power of Mamluk Sultans", Bulletin of the School of Oriental and African Studies 38, p. 241.
12.Holt, P.M. (1977), "The Structure of Government in Mamluk Sultanate", in P.M. Holt (ed), The Eastern Mediterranean Lands in the period of the Crusades, Warminster, Aris & phil – lips, p. 45.
13.و احتمالاً در ونیز.
14.Holt 1977: 47.
15.Lapidus, Ira M. (1984), Muslim Cities in the later Middle ages, 2nd edn, Cambridge: Cambridge University Press, pp. 134-42.
16.نائره جنگهای صلیبی هنوز مشتعل بود.
17.پلیس حکومتی.
18.یعنی حکومت.
19.قانون مردم.
20. Ayalon,David (1977), Studies on the Momluks of Egypt, London, Ashgate, p. 324.
21.در اصل، عادة سلطانیة.
22.اگرچه ابن تیمیه از آن منزجر بود.
23.Tyan, E. (1954-6), Institutions du droit public musulman vol. 2: Sultanat et Califat, Paris Sirey, p. 200.
24.Holt 1975: 244 .
25.Tyan 1954-6: vol. 2, p. 200.
26.برخلاف ابن تیمیه، شخصیت بسیار جالب معاصر او.
27.(Kofler Hans (trans). "Handbuch des islamischen staats – und Verwallungsrechts", Islamica 6 (1934), pp. 349-414.
28.در اصل، الاحکام السلطانیة.
29.ن. ک. ص 141 .
30.با شباهت بسیار به نظرات هابس
31. Lewis 1988: 102.
32.(Garcin, J.C., Espaces, pouvoirs et ideologies de l’Egypte medievale (London: Ashgate, 1987.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}