مترجم: کامبیز گوتن




 

پرسشنامه یونسکوUNESCO در مورد جدالهای ایده ئولوژیک در ارتباط با دموکراسی(* )

مقدمه


به سال 1947 یونسکو(سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی ملل متحد) رأی بر این دارد که منازعات جهان را که به ایده های بنیادین سیاسی مربوط می شد تحت بررسی قرار دهد. سال بعد مطالعه ای را در زمینه ایده دموکراسی آغاز نمود. پرسشنامه ای که آن را پروفسور آرنه نائسArne Naess استاد دانشگاه اُسلو تهیه کرده بود به بیش از پانصد متخصص مختلف فرستاده شد. جوابهای جمع آوری شده به سال 1951 به چاپ رسید. گزیده زیرین شامل بخشی از آن پرسشنامه است که بدان برخی از نتیجه گیری های نائس بر اساس تحلیل جوابها افزوده شده است. پرسشنامه که به منازعه بین «شرق» و «غرب» اشارت دارد مبین این است که میان آنها لااقل توافقی لفظی در مورد اهداف کلی وجود دارد. آن طور که کمیته متخصصان اظهار می دارد، «اتفاق آرایی که در خصوص بیان اهداف وجود دارد باعث شگفتی است. برای نخستین بار در تاریخ جهان هیچ نظریه ای ارائه نشده که خود را دمکرات نخواند».
مردمان جهان، از افراد عادی گرفته تا متخصصان امور، به وجود تضاد عقاید زیاد پس از جنگ جهانی دوم بیش از پیش پی برده اند.
منازعات ایده ئولوژیکی در همه جا حضور دارند، بین ملتها، درون ملتها، بین افکار، در درون افکار.
در این منازعات واژه های نادری نقشی عظیم تر از کلمه «دموکراسی» ایفاء نموده است. «دموکراسی» به چه معنایی است، متضمن چه برداشتی است و به چه اشارت دارد؟ آیا مفهومش برای همه و هر کس یکی است، یا فقط القاءگر چیزی است که هر کس آن را به ظنِّ خود ارزیابی کرده و قابلش می داند که برایش مبارزه کند؟
«دموکراسی» در دو جنگ جهانی ورد زبان همگان بود. پیروزی نوامبر1918، پیروزی دموکراسی خوانده می شد. هدف مشترک قدرتهای متفق در جنگ جهانی دوم، آنگونه که در کنفرانس تهران در دسامبر 1943 توسط روزولت، استالین و چرچیل بیان شد برقراری «خانواده دمکرات جهانی ملتها» بود. اعلامیه های یالتا در فوریه و پوتسدامPotsdam در اوت 1945، هر دو بر همان اصلِ پذیرفته شده در کنفرانس تهران تأکید داشت: قدرتهای بزرگ قصد خود را در جهت مقابله با مسائل سیاسی و اقتصادی اروپای آزاد شده که با اصول دمکرات وفق کند ابراز داشتند؛ این اصول، مبنای سیاست مشترک آنها در آلمان قرار گرفت.
آیا وقتی آنها واژگان«دموکراسی» یا «دمکرات» را به کار می بردند مفهوم و منظوری یکسان را در سر داشتند؟ آیا فقط به طور ضمنی توافق داشتند، یا در جوهر و محتوا نیز هم عقیده بودند؟
وقایعی که بعداً رخ می دهند: اختلافات در مورد انتخابات در اروپای شرقی، اختلافات در مورد «دموکراسی های نوع نوین»، « دموکراسی های خلقی» که در این کشورها برقرار شده بودند، عدم توافق عمومی در درون سازمان ملل متحد همگی گواه بر این امر بود که واژگان ذکر شده دارای معیار روشن و قاطعی، که در صورت به کارگیری عملیِ اصولِ اعلام شده در بیانیه های قدرتهای بزرگ، بتوان بر آن توافق داشت نبودند.
این اختلافات منجر به یک رشته طویل از انتقادات ایده ئولوژیک و ضد انتقادی شدند؛ برای اینکه نمونه هایی از نظریات خام را در این مورد ارائه دهیم، از طرفی می بینیم که ادعا شده« دموکراسی» در جایی که تبعیض نژادی، استثمار توده های زحمتکش مردم مستعمره نشین وجود دارند نمی تواند بارور گردد، از طرفی دیگر، اینکه «دموکراسی» نمی تواند در آن جایی وجود داشته باشد که فقط حزب یگانه ای در انتخابات شرکت می جوید و مخالفین سرکوب می شوند.
سابقه این اختلافات شدید چه می بوده است؟ تفاوتهای کاربردی و تفسیر واژه «دموکراسی» را چگونه می توان روشن کرد؟
این رشته از مسائل دارای سری دراز است. موضوع فقط به مفهوم واژه «دموکراسی» محدود نمی شود. سابقه آن در تضادهای تکامل تاریخی، شرایط اجتماعی، شکل گیری های سیاسی، ساختارهای ایده ئولوژیکی، نحوه تشکیل افکار عمومی، تعلیم و تربیت نهفته است. در انبوه عظیمی از مسائل، که برخاسته از تأثیر تکنولوژی و تمدن صنعتی بر زندگی مردمان جهان است گره خورده است؛ بخشی از دشواری کلی، آمیزشِ جهانی مردم تحت شرایطی بی سابقه در تاریخ بشر می باشد. این فقط یک مسئله فلسفی که در آن رابطه های درست بین فرد و دولت در مدنظر باشد نیست، بلکه مسئله ای است که به جنگ یا صلح ربط می یابد.
مقالات فراوان، رساله ها و کتابهای متعددی از زمان جنگ جهانی دوم به این طرف به چاپ رسیده که سعی داشته اند مسئله را چاره کنند. فیلسوفان، اومانیست ها، جامعه شناسان، عالمان سیاسی، ژورنالیست ها، دولتمردان کوشیده اند به تحلیل اختلاف نظرها پرداخته و علل و مسئولیتهای مربوط به این عدم سازشها را که در کاربرد ملموس آن اصولی که روزی از صمیم دل نسبت به آنها توافق وجود داشت مورد بررسی و گفتگو قرار دهند.
اما مسئله هنوز در سطح بین المللی و در چهارچوب کوشش جمعی برای نیل به تفاهم جهانی چاره جویی نشده است.
برای چاره جویی چنین کمبودی است که یونسکو، به عنوان هدفی مرکزی، آن را سرلوحه کار کمیته پژوهشی قرار داده است، تا بتواند بحثهای فلسفی آزاد بین ملتها، و بین جبهه های مخالف ایدئولوژیک را مقدور سازد: با تبادل نظرهای بین المللی، تفاوتهای کاربردی و تفسیری را روشن ساخته، شالوده های این تفاوتها را تجزیه و تحلیل نموده، تا عملاً بتواند زمینه ای را برای آشتی فراهم سازد.
در این مرحله، آن طور که به نظر می رسد این بررسی بر چهار گروه از مسائل که در بروز اختلاف نظر نقش عمده ای دارند تمرکز یافته است:
نخست، مسئله کلی ابهام و شعارگونگی واژه «دموکراسی» است. آیا این واژه مفاهیم مختلفی را در ذهن القاء می کند؟ معیارهایی که در سوء استفاده از آن به کار می رود چیست؟ چه بن پایه ای از لحاظ تاریخی وجود دارد که با آن بتوان به یک کاربرد و مفهوم درست بسنده کرد و بقیه را حذف نمود؟
دوم، مسئله کلی رابطه بین « وجه صوری» دموکراسی است، که منحصراً به عنوان ایده ای سیاسی به کار گرفته می شود، و دموکراسی «واقعی» که در بر گیرنده ایده وسیع اجتماعی و سیاسی است: آیا « دموکراسی» فقط معنای حق رأی برابر و جهانی را القاء می کند، یا اینکه القاء کننده حقوقی دیگر برای دستیابی به برابری است- مثلاً در امور آموزشی، و اقتصادی؟
سوم، مسئله تساهل، و قائل شدن حق اظهار عقیده و نظر برای گروه مخالف است: آیا «دموکراسی» به مفهوم حق ابراز عقیده و شرکت داشتن در زندگی سیاسی و نفوذگذاری بر طرز تفکر عمومی است، یا اینکه این حقوق باید دارای مرز و حدودی باشند، و اینکه اندازه این حدود چیست؟ آیا «دموکراسی» ضرورتاً ایجاب می کند که احزاب متعددی وجود داشته باشند؟ آیا «دموکراسی» وظیفه دارد با هر گروه «ضد دمکرات» بستیزد؟
چهارم، همانا مسئله شالوده های اصولی اختلاف نظرهاست در کاربرد و تعبیری که از منازعات کنونی می شود: آیا این اختلاف نظرها نشانگر جدالهای آشتی ناپذیر در ارزشهاست، یا اینکه توافقهای عمیق تر پنهانی برای برقرار ساختن آشتی است؟

دموکراسی اجتماعی در تقابل با دموکراسی سیاسی

تضاد بین ایده سیاسی«محدود» و ایده اجتماعی «گسترده» در «دموکراسی» برای نخستین بار در بحران سیاسی سال 1848 اروپا به گونه ای شدید بروز نمود. مسائلی که در آن زمان پیش آمده بود بر محور عواقب حق رأی همگانی دور می زد. سوسیالیستها و کمونیست ها التزاماً و از روی منطق تراشی، «دموکراسی» را به مفهوم بسط برابری حقوق از جایگاه سیاسی به پهنه اجتماعی و اقتصادی می گرفتند، یعنی، به مفهوم از میان بردن امتیازات، تقلیل تمایز طبقاتی، و حتی سوسیالیزه نمودن وسایل تولید. واکنش در میان لیبرالها و محافظه کاران تا حد زیادی جنبه لفظی داشت. آنها می کوشیدند ثابت کنند که واژه «دموکراسی» منحصراً جنبه سیاسی داشته و اینکه ضرورتی وجود ندارد که آن را به حوزه اجتماعی و اقتصادی تعمیم داد. آلکسی دوتوکوویل Alexis de Tocqueville در سخنرانی معروفی که در 12 سپتامبر 1848 در مجلس مؤسسان Assemblee Constituante ایراد نمود موضع را بدین گونه مطرح ساخت: « نخیر، آقایان، دموکراسی و سوسیالیسم الزاماً با یکدیگر همپیوندی ندارند. آنها نه تنها متفاوت هستند بلکه حتی مخالف هم. نکند شما می خواهید به من بگویید که دموکراسی این است که با آن بتوانید دولتی دردسرزا، مخل تر و تحمیل گرانه تر از هر نوع دولت دیگری را به وجود آورید، با این فرق که بتوانید توده مردم را به رأی دادن وادارید و چنین وانمود کنید که به نام مردم عمل می نمایید؟ ولی در این صورت مگر کاری بجز این نموده اید که به جباریت و استبداد رنگ و لعابی قانونی که قبلاً نمی داشته داده اید و بدان نیرو و استقلالی بخشیده اید که بیش تر فاقد آن بوده. دموکراسی به مفهوم بسط استقلال فردی است، در حالی که سوسیالیسم به ضد آن نظر دارد. دموکراسی برای هر انسانی ارزش کامل قائل است، در حالی که سوسیالیسم از هر انسانی یک کارگزار، یک وسیله، و یک صفر قلقلی می سازد. دموکراسی و سوسیالیسم را البته فقط با کلمه «برابری» و یا «مساوات» می توان بهم چسباند؛ ولی به تفاوت بین آن دو بنگرید: «دموکراسی طالب برابری در آزادی است، سوسیالیسم خواهان برابری در تحمل فشار است و بردگی... .
تفاوتی که توکوویل بر آن تأکید نموده است در رساله های متعدد خوبی مربوط به فلسفه سیاسی و علم سیاست با شور وافر دنبال شده است. در اثر کلاسیک خود راجع به دموکراسی های مدرن، لُرد برایسBryce فقید نظر خود را چنین بیان داشته است: «...دموکراسی - که صرفاً نوعی حکومت است، نه توجه به اهدافی که یک دولت ممکن است تمایل بدان نشان بدهد- هیچ ربطی به برابری اقتصادی ندارد، چیزی که ممکن است تحت هر فُرمی از دولت وجود داشته باشد، و اینکه احتمالاً بتواند با سهولتی بیشتر در شکلی دیگر از دولت عمل کند... برابری سیاسی می تواند در جوار برابری مالی و ملکی و یا جدا از آن وجود داشته باشد... .
علیه این نوع طرز فکر، حملات شدید کم نبوده است.
تصور«صوریformal » دموکراسی توسط سوسیالیست ها و کمونیست ها، آنارشیستها و سندیکالیست ها به طور سوزش آوری مورد بررسی و تحلیل قرار گرفته است. یکی از بارزترین این حملات توسط لنین در کتاب دولت و انقلاب انجام گرفته است: « در جامعه کاپیتالیستی، تحت مطلوبترین شرایط تکاملش، ما در یک جمهوری دموکرات، با دموکراسی کم وبیش کاملی روبروییم. ولی این دموکراسی همیشه در چهارچوب تنگ استثمار کاپیتالیستی تحت محدودیت قرار دارد و در نتیجه همواره به شکل یک نوع دموکراسی برای اقلیت، برای اقلیت صاحب سرمایه، اقلیت توانمندان، باقی می ماند. آزادی در جامعه کاپیتالیستی همیشه تقریباً همان چیزی باقی می ماند که در جمهوریهای یونان باستان وجود می داشته است: آزادی برای برده داران. به سبب وجود شرایط استثمار کاپیتالیستی، بردگان مزدور مدرن نیز از فرط استیصال و فقر چنان سرکوب شده اند که «یارای آن را ندارند که به سیاست توجهی بکنند»؛ در روند عادی و صلح آمیز امور، اکثریت جمعیت از شرکت در زندگی اجتماعی و سیاسی محروم می مانند.»
استالین نیز در سخنرانی مربوط به پیش- نویس قانون اساسی 1936 به نحو مشابهی دموکراسی بورژوایی را با دموکراسی کمونیستی مقایسه می کند: « آنها از دموکراسی حرف می زنند. ولی دموکراسی چیست؟ دموکراسی در کشورهای کاپیتالیستی، جایی که طبقات متخاصم با هم جمع آمده اند، در تحلیل نهایی، چیزی نیست مگر دموکراسی برای قدرتمندان، دموکراسی برای اقلیت صاحب ملک و دارایی. برعکس، در اتحاد جماهیر شوروی، دموکراسی آن چیزی است که برای کارگران وجود دارد، یعنی، دموکراسی برای همگان».
تفاوتهای عمده بین نوع استدلالهایی که توکوویل و برایس می کنند و حرفهایی که لنین و استالین می زنند تصور می کنید در چیست؟ آیا توکوویل و لنین در مورد رابطه بین «دموکراسی» و «آزادی» اختلاف نظر دارند؛ اگر جواب مثبت باشد، در آن صورت ماهیت اختلاف شان چیست؟

نتیجه گیری ها

فرمولی که لینکُلنLincoln ارائه نموده نقطه مناسبی است که تحلیل اتفاق نظرهای ایده ئولوژیکی درباره «دموکراسی» را از آنجا بیآغازیم. اتفاق نظری که کلاً وجود دارد این است که برای خدمت کردن به خلق در مفهوم گسترده آن، و سرانجام خدمت کردن به تمامی مردم جهان، تنها حقانیتی است که می توان برای دولت قائل شد. به علاوه کلاً پذیرفته شده که خدمت به خلق از طریق دادن امکاناتی میسر است که با آن هر عضوی از جامعه بتواند ظرفیتهای شخصی خود را بی اینکه موجب اجحاف برای دیگران شود تماماً تکامل بخشد.
از لحاظ مرامی در این مورد توافق نظر کلی وجود دارد که دولت باید «برآمده از مردم باشد»، یعنی اینکه باید کاری نمود که در آماده ساختن، تصویب و اجرای تصمیمات مهم مربوط به رفاه عمومی گروه بسیار کثیری از شهروندان شرکت جویند. ولی همچنین توافق وجود دارد که چنین مشارکتی فقط در صورتی امکانپذیر است که حداقل ضروری آموزش، آسایش خاطر و رمق و توان برای بررسی و مطالعات این نوع امور وجود داشته باشد که بتوان مسئولیت تصمیم گیری را به مردم واگذار نمود. و نیز این توافق نظر هست که در زمانهای بحرانی و دشوار، شرکت جمعی باید کم و بیش کاهش باید و از فرصتهای تغییر دادن دولت از توسل به خشونت جلوگیری به عمل آید.
از اتفاق نظری که در مورد رعایت اصل برابری در بهره جویی از امکانات جهت دسترسی به ارزشهای اقتصادی، آموزشی وجود دارد این توافق حاصل می گردد که هیچ فردی نباید اجازه داشته باشد که با زرنگی ها و ترفندهای ویژه خود دیگران را به خودش وابسته سازد و یا به طور مستمر آنها و فرزندانشان را از دسترسی به ارزشهای اقتصادی، آموزشی، و فرهنگی باز دارد.
از تعابیر پذیرفته جامع در مورد واژه «مردم »چنین مستفاد می شود که باید نژادگرایی، تبعیضات بر مبنای رنگ پوست، نوع مذهب، طیف گرایی های فلسفی، و خام پنداریهای خونی و اشرافی را کنار نهاد.
مرامهایی که حکومت مردم را قبول دارند و برای مسائل مربوط به سیاست از علم بهره می جویند، رهبریت بر مبنای فراست رازگونه و عارفانه نخبگان را رد نموده و کسی را به نام پیشواfuhrer و نیز قوم گراییGefolgschaft بر اساس «غرایز مبتنی بر خون پاک و اصیل» را قبول ندارند.
در مورد این که در تمامی جبهه های ایده ئولوژیک مردمانی هستند که صمیمانه آن مرامها را می پذیرند و سعی دارند از عهده تکالیف دشوار آن برآیند، ولی اینکه متأسفانه هنوز نتیجه چندانی به دست نیاورده اند، اختلاف نظری به چشم نمی خورد.
مواردی را که به عنوان اتفاق نظرها یاد کردیم به اما امکان می دهد انتقاد تندی را بیان داریم بی اینکه زمینه مشترکی را برای مرامهای پذیرفته شده فراهم آوریم. انتقاد اصلی این است که یکرنگی و همدلی پایداری در میان نیست.
حتی اگر قبول می داشتیم، که در مورد آرمانها و اصول مشترک با هم تعارف و تظاهر به توافق می کنیم در حالی که صداقت امری استثنایی است و نه قاعده، قانون سازی هایی که از آنها می شود و یا توسل رو به افزایش بدانها در سراسر دنیا توسط افراد در سطح سازمانهای ملی و بین المللی، به آنانی که می خواهند پذیرش صادقانه خود را اشاعه دهند وسیله ای یگانه را در اختیار می نهد که باید مصراً به یاری پژوهش و انگیزه های آموزشی جهان گستر تکامل بیابد.

پی نوشت ها :

*From Democracy in a World of Tensions, edited by Richard Mckeon, pp. 511-14, 517-18. copyright 1951 by The United Nations Educational, Scientific and Cultural Organization.

منبع: فرانکلین، لوفان باومر؛ (1389)، جریان های اصلی اندیشه غربی جلد دوم، کامبیز گوتن، تهران، انتشارات حکمت، چاپ دوم، 1389.