نویسنده: ورونیکا ایونس
مترجم: باجلان فرخی



 

به اعتقاد مردمان دوره برهمنی گردش دورانی آفرینش و زمان ویرانگری جهان هر یک دوره ئی کامل و به اندازه صد سال از زندگانی برهما است. در پایان این دوران همه جهان، برهما، خدایان، فرزانگان، اهریمنان، انسان ها، حیوانات و اشیاء در انحلال بزرگ جهان (مهاپرالایه) (1) حل می شوند. هر انحلال بزرگ صد سال درهمی (2) به دنبال دارد و با پایان گرفتن آن برهمائی دیگر زاده می شود و با زاده شدن برهمای نو گردش دورانی جدید آغاز می شود. این نظام به بخش ها و دوره های فرعی بسیاری تقسیم می شود که مهمترین آن کالپه (3) است. هر کالپه برابر یک روز تمام از زندگی برهما و برابر 4/320 میلیون سال زمینی است. با بیدار شدن بر همه سه جهان (آسمان، فضای میانه و بخش زیرین) دیگر بار آفریده می شوند و به هنگام خواب برهما به درهمی باز می گردند. در پایان هر روز برهما همه موجودات رهائی نیافته [از چرخ زایش] مورد قضاوت قرار می گیرند و به تناسب استحقاق برای تولدی دیگر در روز دیگر و به هنگام بیدار شدن برهما آماده می شوند. هر کالپه به هزار دوران بزرگ (مهایوگا) (4) و هر مهایوگا به چهار دوره یا یوگا (5) یعنی کریتا(6)، ترتا (7)، دواپارا (8) و کالی (9) تقسیم می گردد.
کریتایوگا دوره زرینی است که 1728000 سال به طول می انجامد و طی آن دَرمه (10)، خدای عدالت و وظیفه بر چهار پای خود راه می سپرد؛ مردمان خشنود، تندرست و دارای فضیلت اند و تنها خدائی سپیدفام را نیایش می کنند.
ترتایوگا دوره ئی است که 1296000 سال به طول می انجامد. در این دوره درمه بر سه پا ره می سپرد و فضیلت ها و شادمانی نسبت به دوران گذشته یک چهارم کاهش می یابد. در این دوران مردمان با آن که وظیفه خود را انجام می دهند برای آنان این وظایف در مرتبه دوم اهمیت قرار دارد و بیش تر ستیزه جویند. در این دوره شمار برهمنان بر خطاکاران پیشی دارد و خدای مورد نیایش رنگی سرخ فام دارد.
دوره دواپارایوگا 864000 سال به طول می انجامد. در این دوره درمه بر دو پا راه می سپرد و فضیلت و تقوا نسبت به دوران اول نصف می شود. در این دوران خدای مورد نیایش زرد رنگ است و ناخشنودی، ستیز و دروغ رواج دارد. با این همه بسیاری از مردمان پیرو راه راست اند و برهمنان (11)، کشتریه (12) و ویشیه ها (13) وظایف خود را انجام می دهند.
کالی یوگا یا دوره انحطاط زمانی است که ما در آن زندگی می کنیم. در این دوره درمه بر یک پا راه می سپارد و بی یاور است و همه هنرها و فضیلت ها مگر یک چهارم آن ها از میان رفته است. در این دوران که 432000 سال به طول می انجامد خدای مورد نیایش رنگی سیاه دارد و اکثر مردمان سودره (14) یا برده اند. مردمان این دروه گناهکار، ستیزه جو و چون گدایان بداقبال و سزاوار اقبالی نیستند، چیزهای بی ارزش را ارج می نهند، آزمندانه می خورند و در شهرهائی زندگی می کنند که پر از دزدان است. زنانشان کوته بین، پرگو و هرزه اند و بر آنان تسلط دارند و بسیار بچه می زایند از شاهان خود ستم می بینند و خرابی ها ناشی از قهر طبیعت، قحطی و جنگ غلبه دارد. درماندگی این مردمان تنها با ظهور کالکی (15) ویرانگر پایان می یابد.
تباهی با علائمی دهشتبار که پیش از آن پدیدار می شود آغاز می گردد: پس از صد سال خشکسالی و قحطی هفت خورشید بر آسمان پدیدار می گردد و همه آب ها را می خشکاند. آتش و در پی آن باد سراسر زمین را جارو می کشد و زمین و جهان زیرین را ویران می سازد. بر آسمان ابرهائی چون پیل نمایان و تندر غریان می گیرد، دوازده سال پی در پی باران می بارد و همه جهان را در خود غرق می کند. برهما در دورن نیلوفری آبی شناور بر امواج با باد می رود و می خسبد، تا زمانی که هنگام بیدار شدن او فرا رسد و دوباره همه چیز آفریده شود. در این دوره خدایان و انسان ها موقتاً در برهمن و روح جهان جذب می شوند.
آفرینش آینده در بر دارنده همان عناصر پیشین و تبدل آنها است و چنین می نماید که از نظر جغرافیائی این جهان اسطوره ئی اندکی دیگرگون می شود. زمین چون چرخی می شود در میانه هفت قاره تو در تو. کوه مرو (16) در وسط جهان قرار دارد. قله این کوه 84000 فرسنگ ارتفاع دارد و قله آن جایگاه آسمان برهما است. کوه مرو را رود گنگ (17) در میان گرفته است و
جایگاه ایندرا و دیگر خدایان است. بر دامنه کوه مرو خانه ارواح نیکخواه چون گندهروه (18)ها [(مطربان بهشتی)] ساکن اند و دره های این کوه مأوای اهریمنان است. جهان بر تاج اژدماری بزرگ به نام ششا (19) که خود بر پشت لاکپشتی شناور چنبره زده است استوار است و در روایات دیگر به روایتی بر روی چهار فیل یا چهار غول استوار گشته است؛ و خسته شدن تکیه گاه های زمین و جا به جائی آن موجب پیدائی زلزله است.
در آغاز هر گردش دورانی افرینش نو در این زمینه متفاوت است. مشهورترین این اسطوره ها از روایات ودائی است که طی آن تخم زرین جهان (نماد آتش) هزار سال بر آب ها شناور بود. پس از هزار سال تخم زرین جهان منفجر و سرور جهان از آن پدیدار شد، سروری که روح او همانا روح جهان بود و بدان سبب که نخستین کسی بود که گناهان را با آتش نابود کرد پوروشه (20) نام گرفت. پوروشه درون تخم کیهان تنها بود و با خود سخن می گفت و هم آن گاه که از تخم برآمد به پیرامون خود نگریست و احساس تنهائی کرد - و بدین دلیل است که انسان تنها می ترسد-. پوروشه با این اندیشه که تنها موجود جهان است خود را تسلی داد و ترس از میان برخاست. پوروشه شادمان نبود- و بدین دلیل است که انسان تنها شادمان نیست -؛ پس آرزو کرد جز او دیگری نیز باشد و چنین بود که خود را به دو نیمه کرد، نیمه ئی نر و نیمه ئی ماده و بدان دلیل که یک نبود با نیمه دیگر خود جفت شد و چنین بود که آم ویکا (21) یا ویراج (22) پیش از زادن آدمیان زن او شد. پس پوروشه و ویراج به هیأت گاوان، اسبان، خران، بزها، گوسفندان و همه موجودات حتی مورچگان نر و ماده درآمدند و موجودات بسیاری در بطن ویراج هستی یافت.
در روایتی دیگر از این اسطوره خاستگاه و آفریننده همه موجودات نارایانا (23) نام دارد که به روایتی نارایانا همانا برهما و به روایت دیگر ویشنو است. در این روایت نارایانا دیرزمانی بر اقیانوس آغازین شناور بود، نارا بر برگ انجیری هندی که به پای او چسبیده بود، (نماد جاودانگی )، بر آب شناور بود. با خود بود و جهان به خواست او آفریده شد و شکل گرفت. از دهانش کلام زاده شد؛ وداها از اخلاط تنش آفریده شد؛ اَمریت (24) (آب حیات) از زبانش؛ فلک از بینی اش؛ آسمان و خورشید از مردمک چشمانش؛ زیارتگاه ها از گوش هایش؛ ابر و باران از مویش؛ رخشندگی آذرخش از ریشش؛ صخره ها از ناخنانش و کوه ها از استخوان هایش پدید آمدند.
در روایتی دیگر سخن از اسطوره هائی است که شاید به زمان اجرای قربانی و به ویژه قربانی کردن انسان باز می گردد. این اسطوره نیز در بردارنده اسطوره توفان بزرگ است و در آن از آفرینش جهان توسط ایندرا، وارونا، یا ایندرا – اگنی و ماروت ها سخنی نیست. این اسطوره نیز از آفرینش جهان از ماده و تبدل آن سخن می گوید و با اسوره های اکس نی هیلو (25) یا آفرینش از هیچ تفاوت دارد. در این اسطوره روح جهان در انسان غولی به نام پوروشه نمایان می شود و خدایان او را برای آفریدن جهان قربانی می کنند. بدین روایت بهار روغن قربانی، تابستان هیمه سوختن و خزان مخلفات قربانی بود. از سر پوروشه آسمان پدید آمد، از نافش هوا و فضای میانه، و از پاهایش زمین. از مغزش ماه شکل گرفت، از چشمش خورشید، از گوش هایش چهار رکن، از دهانش ایندرا و اگنی و از دمش وایو زاده شد. چهار کاست یا طبقه که رنگ های نمادین آن با رنگ های چهار خدای یوگا (عصر) پیوند دارد از پوروشه پدید آمدند. برهمنان از دهانش، کشتریه از دستانش، ویشیه از ران هایش و سودره از پاهایش آفریده شدند. در اسطوره های بعدی برهما جای پوروشه را می گیرد و از او به عنوان روح جهان یاد می شود. در این زمینه اگر چه برهما در اصل مفهومی انتزاعی و فلسفی است، روح جهان کلید رهائی و رستگاری است که در قالب خدائی نمایان می شود و در دوره های بعد از این، برهما خاستگاه طبقات یا کاست های هندو می گردد.
از نظر زمانی در اسطوره های بعد از اسطوره پوروشه آفرینش جهان با برهما پیوند می یابد: بدین روایت سرور جهان هزار سال بر تخمی کیهانی و بر اقیانوس آغازین خفته است. از ناف سرور جهان نیلوفری رخشان و به سان هزار خورشید سر بر می زند و همه جهان را در بر می گیرد. برهما از درون این نیلوفر، خود آفریده و متأثر از قدرت های سرور جهان، پدیدار می شود. برهما آفرینش را آغاز می کند و از آنجا که دانای کامل نیست چند خطا از او سر می زند. برهما نخست نادانی را می آفریند و با عبث یافتن آن به دورش می افکند؛ و نادانی که به هیأت زنی است زنده می ماند و از او موجودات شب پدیدار می شوند. برهما که نتوانسته است چیز دیگری بیافریند در برابر این موجودات قرار می گیرد و آنان برهما را برای رفع گرسنگی از هم می درند. برهما از آنان می خواهد که پدر خویش را نخورند و گروهی از آنان که از پدر فرمان نمی برند راکشس (26) نام می گیرند. راکشس ها دشمن انسان اند و برادران آن ها که کم تر تشنه خون اند یکشه نام دارند. یکشه ها (27) نیز گاه به دشمنی با انسان بر می خیزند و گاه یاور اویند. برهما پس از این ماجرا و تجربه اندوزی اسوراها را از مفصل ران خویش می آفریند و در این ماجرا زمین از پاهایش و دیگر موجودات از بخش های دیگر تن او هستی می یابند.
در روایتی دیگر برهما به گونه ئی دیگر به آفرینش جهان می پردازد: در این روایت برهما ملول از خطای خویش چهار عارف فرزانه یا مونی (28) ها را می آفریند و آفرینش جهان را بدانان وا می گذارد. مونی ها به جای پرداختن به آفرینش به نیایش واسودوا (29)، یا واسودیو، (روح جهان و نام بعدی کریشنا) می پردازند. برهما از ریاضت پیشگی مونی ها خشمگین می گردد و از خشم او رودره نیرومند هستی می یابد و برهما را در آفرینش جهان یاری می دهد.
[روایت رساله های براهمانا (30)] و قانون مانو (31) درباره آفرینش ترکیبی است متأثر از اسطوره های یاد شده که طی آن سیمائی جدید به نام مانو پدیدار می گردد. مانو نخستین انسان عارف و فرزانه ئی است که بعد از انحلال بزرگ (در پایان عصر بزرگ) زنده می ماند تا دیگر بار جهان را هستی بخشد. در آئین برهمنی و قانون مانو فرزانگان عارف و ریاضت کشیده می توانند به قدرتی برتر از خدایان، که در پایان هر عصر مجذوب روح جهان می شوند، به دست آورند. بدین روایت مانو روح خود آفریده ئی است که با آرزوی آفرینندگی آفریننده می شود؛ (که در این نقش چون خدای عشق یا آرزو کامه (32) است). مانو با آروزی آفرینش نخست نارا (33) یا اقیانوس آغازین را از تن خود هستی بخشید. در اقیانوس آغازین دانه ئی افشاند و از این دانه تخمی زرین و درخشان چون خورشید پدید آمد. پس روحی خود آفریده که او را نارایانا می نامند و در درون تخم جای گرفت. (نارایانا پس از راه یافتن به درون تخم جهان برهما و گاه پوروشه نام می گیرد.) پس از یک سال برهما تن خود را به دو پاره تقسیم کرد، نیمه ئی نر و نیمه دیگر ماده. از نیمه ماده موجودی نر موسوم به ویراج و از ویراج مانو هستی یافت و مانو جهان را آفرید. نیز می گویند هر تخم در خود مانوئی دارد و این که این مانوها یکی است یا نه؟ روشن نیست. دنباله این استادانه این اسطوره گویای آن است که مانوی خود آفریده دست کم در دو تخم هستی داشت. به روایت از فرزانه عارف مارکاندیا (34)، مانو ریشی (35) بزرگ یا عارف و حکیمی خود نجات یافته بود که در عصر گذشته از اضمحلال بزرگ جان به در برد.
مانو پس ده هزار سال ریاضت در شکوهمندی به مقامی همانند برهما دست یافت. مارکاندیا می گوید وقتی مانو روزی بر ساحل رودی در تأمل بود ماهئی سر از آب در آورد و از او خواست او را پناه دهد و در برابر ماهئی که او را دنبال می کرد حمایت کند. مانو ماهی را در کوزه ئی نهاد و او را نجات داد. ماهی بزرگ شد و کوزه را کوچک یافت و از مانو خواست او را به رود گنگ بیاندازد. مانو چنان کرد و ماهی بزرگ و رود گنگ را کوچک یافت. مانو ماهی را به اقیانوس افکند و ماهی که همانا برهما بود در اقیانوس آرام یافت. پس ماهی از توفانی که فرا می رسید خبر داد و از او خواست که کشتی بزرگی بسازد و خود و هفت ریشی و
دانه ئی از آنچه بود با خود به کشتی برد و خود را نجات دهد و مانو چنان کرد توفانی ویرانگر آغاز شد و جز کشتی و آنچه در آن بود همه چیز ویران شد. کشتی بر قله امواج قرار گرفت و با طنابی که به شاخ ماهی بشته شده بود به قله هیمالیا حمل شد و در آنجا مانو کشتی خود را به تنه درختی کشن بست. پس از سال ها توفان فرو نشست و مانو و کشتی او به دره ها فرود آمد و مانو به آفرینش جهان پرداخت. مانو پس از نیایش ماهی و پرداختن به ریاضت روح جهان را با فدایائی از روغن، ماست و آب پنیر شادمان کرد. پس یک سال فدایای او به زنی زیبا بدل شد و زن به پیشگاه مانو شتافت و خود را دختر او نامید. زن مانو را هدایت کرد قربانی دهد و مانو چنان کرد و صاحب فرزندان و گاوان بسیار و همه آروزهای او برآورده شد.
با تحول فلسفه هند و پیشی گرفتن اندیشه های فلسفی توجه به زیستن خاستگاه درماندگی های انسان تصور می شود، و این اندیشه ها در اسطوره های آفرینش نیز تاثیر می گذارد. نمونه این مکتب بدبینی داستان پرجاپتی یا برهماپرجاپتی است که خود خویش را با اندیشیدن می آفریند: بدین روایت وقتی پرجاپتی از اقیانوس آغازین برخاست به پیرامون خود نگاه کرد و گریست، از سرشکی که از چشمان او فرو افتاد هوا و فضای میانه پدید آمد، از سرشکی که در اقیانوس فرو افتاد زمین هستی یافت و از سرشکی که رو به بالا جستن زد آسمان شکل گرفت. پس پرجاپتی پوسته های تن خود را فرو افکند و از این پوسته ها اسوراها آفریده شد؛ تاریکی زاده شد؛ انسان؛ نور ماه؛ فصل ها؛ بامداد و شامگاه؛ خدایان؛ روزها و سرانجام مرگ پدید آمد.

پی نوشت ها :

1- Mahaprlaya
2- Chaos
3- Kalpa
4- Mahayuga
5- Yuga
6- Krita
7- Treta
8- Dwapara
9- Kali
10- Dharma
11- Brahmins
12- Kshatriyas
13- Vaisyas
14- Sudra
15- Kalki
16- Meru
17- Gang
18- Gandharva
19- Shesha
20- Purusha
21- Amvika
22- Viraj
23- Naryana
24- amrita
25- exnihilo
26- Rakshas
27- Yaksha
28- Muni
29- Vasudeva
30- Brahmana
31- Manu
32- Kama
33- Nara
34- Markandeya
35- Rishi

منبع مقاله: ایونس، ورونیکا؛ (1373)، شناخت اساطیر هند، باجلان فرخی، تهران: انتشارات اساطیر، چاپ دوم: 1381.