نویسندگان: حسین شکرکن و دیگران




 

فروید، یکبار یونگ(1961-1875) را وارث مسلم نهضت روان تحلیلی نامید و به او لقب «شاهزاده تاجدار» داد. ارتباط دوستانه یونگ با فروید، در سال 1914 قطع شد و او به تأسیس نظریه ای پرداخت که به روانشناسی تحلیلی شهرت یافت.

1- زندگی یونگ

یونگ، در دهکده ای در کشور سوییس و در میان خانواده ای تحصیلکرده متولد شد. در آغاز تمایل داشت که باستان شناس شود. از آنجا که خانواده اش در فقر و تنگدستی به سر می برد تنها توانست تحصیلات خویش را در دانشگاه بال که در آن زمان فاقد دوره هایی در باستان شناسی بود، شروع کند.
یونگ به جای باستان شناسی، پزشکی را برگزید و در سال 1900 در این رشته فارغ التحصیل شد و سپس به روانپزشکی روی آورد. او فعالیت حرفه ای خویش را در کلینیک روانپزشکی دانشگاه زوریخ که به وسیله اوژن بلولر اداره می شد، آغاز کرد. بلولر روانپزشکی بود که به سبب مطالعات زیادش درباره بیماری اسکیزوفرنی از شهرت فراوانی برخوردار بود.
در سال 1905 یونگ، به عنوان استاد روانپزشکی دانشگاه منسوب شد. اما، چند سال پس از آن، از این شغل کناره گرفت و کوششهای خویش را در جهت نگارش، پژوهش و مطالعات شخصی به کار برد.
در سال 1900، یونگ پس از مطالعه کتاب «تعبیر رؤیا»ی فروید که آن را به عنوان یک شاهکار تلقی کرده بود، به فروید علاقه مند شد. در سال 1906 بین یونگ و فروید ارتباط برقرار گردید و یک سال بعد یونگ برای ملاقات فروید عازم وین گردید. در نخستین دیدار که توأم با شادی و حرارت زیادی بود نزدیک سیزده ساعت با هم به بحث نشستند. گرچه این ملاقات آغازی هیجان انگیز داشت، اما، تنها ارتباط دوستانه ای بود که دیری نپایید در سال 1909، یونگ، با فروید به آمریکا سفر کرد و هر دو در دانشگاه کلارک به ایراد سخنرانی پرداختند.
این نکته حائز اهمیت است که برخلاف برخی دیگر از پیروان فروید، یونگ پیش از این ارتباط،‌ روانپزشک صاحب نامی بود که علاوه بر تألیف، در نخستین دیدارش با فروید دارای عقاید مشخصی نیز بود. بنابراین، او احتمالاً انعطاف پذیری و تلقین پذیری کمتری در مقایسه با جوانی که هنوز دانشجو و نیز نامطمئن از هویّت حرفه ای خویش است، نشان می داد. اگرچه یونگ به عنوان یکی از پیروان فروید به حساب می آمد، اما، هرگز و حتی در ملاقات اولیه اش به طور دربست پذیرای نظریه های فروید نشد. به طوری که در آن اوائل لب به بیان انتقاداتی گشود و زمانی که دست به انتشار کتاب روانشناسی ناخودآگاه در سال 1912 زد، قطعاً به این مسأله هم توجه داشت که احتمالاً انتشار این اثر باعث قطع یا سرد شدن ارتباط دوستانه اش با فروید خواهد گردید، از این رو، به مدت دوماه از نشر این اثر امتناع ورزید و در این مدت نگران آن بود که فروید چه بازتابی خواهد داشت. سرانجام این کتاب منتشر شد و حادثه نیز به وقوع پیوست.
در سال 1911، به واسطه کوششهای فراوان فروید و علی رغم مخالفتهای شدیدی که از جانب همکاران وینی ابراز می شد، یونگ به عنوان نخستین رئیس انجمن بین المللی روان تحلیلی منصوب گشت. فروید ظاهراً بر این باور بود که هرگاه یک یهودی در رأس گروه قرار گیرد، ممکن است جریان ضد یهودیّت، موجبات ایستایی نهضت را فراهم آورد و این باور بدین جهت وجود داشت که اکثریت قریب به اتفاق اعضای انجمن را یهودیان تشکیل می دادند، انتصاب یونگ در رأس مجمع روان تحلیلی، ‌احتمالاً باعث رنجش سایر اعضا می شد، ‌زیرا، اکثراً از پیران نهضت بودند. در حالی که یونگ دوران جوانی را سپری می کرد.
زمان کوتاهی پس از انتخاب یونگ، دوستی بین او و فروید، علائم گسستگی خود را نشان داد. «یونگ» هم در کتابش در سال 1912 و هم در مجموعه سخنرانیهایش در دانشگاه فوردهام(1)، اهمیت نقش جنسیت را در گستره شخصیت، کاهش می داد و مفهوم متفاوتی از «لیبیدو» عرضه می کرد.
اختلاف دیدگاهها در سال 1912 به اوج خود رسید. در این سال یونگ و فروید موافقت کردند که با یکدیگر ملاقات کرده و به منازعات به وجود آمده خاتمه دهند. با این وجود، در سال 1914 روابط به طور کامل قطع شد و این زمانی بود که یونگ از ریاست انجمن روان تحلیلی استعفا کرد و کاملاً کناره گیری کرد. اگرچه دیگر، هیچگاه یونگ و فروید یکدیگر را ملاقات نکردند، ولی، یونگ همواره به تحسین خویش از فروید ادامه می داد.
در جهت علاقه به شناخت اساطیر، یونگ، مسافرتهای متعددی به آفریقا، آریزونا و نیومکزیکو انجام داد و در این مسافرتها می کوشید تا به مطالعه در فرایندهای روانی انسانها بپردازد.
در سال 1932، به عنوان استاد در دانشگاه پلی تکنیک فدرال در زوریخ مشغول به کار شد و این سمت را تا سال 1942، که به واسطه ضعف مزاج مجبور به کناره گیری گردید، ادامه داد. در سال 1944 کرسی روانشناسی پزشکی در دانشگاه «بال» برای وی تأسیس گردید. اما، به علت ادامه بیماری نتوانست کمی بیش از یک سال در این موقعیت باقی بماند. یونگ در طیّ هشتاد و شش سال زندگی اکثراً به عنوان دانشمندی فعّال و خلاق در زمینه های تحقیق و تألیف شناخته می شود. او در طیّ حیاتش جوایز و درجه های افتخاری از دانشگاههای هاروارد و اکسفورد دریافت داشت. نام او به عنوان روانشناسی قابل احترام برای دنیا نامی آشناست و در روانشناسی علمی دارای جایگاه ویژه ای است.

2- نظام یونگ: روانشناسی تحلیلی

شاید بتوان گفت که مهمترین عامل تمایز دیدگاههای یونگ و فروید، همان ماهیّت «لیبیدو»ست. در حالی که فروید اغلب «لیبیدو» را در قالب اصطلاحات جنسی می آورد، یونگ آن را یک «انرژی حیاتی تعمیم یافته» می داند که جنسیت تنها یک بخش از آن را تشکیل می دهد. از دیدگاه یونگ، این انرژی حیاتی لیبیدویی، در رشد و بلوغ انسان تظاهر می نماید و همانند سایر انواع فعالیت ویژگی بازتولیدی(2) دارد.
امتناع یونگ از توجه به انرژی حیاتی در بُعد جنسی محض، این امکان را به وجود آورد تا بتواند تعبیرات متفاوتی نسبت به رفتار انسانی ارائه دهد و برخلاف فروید تنها در قالب جنسی محدود نشود. به عنوان مثال در آغاز 3 تا 5 سالگی(یونگ این مرحله را ماقبل جنسی می نامد)، بر طبق دیدگاه یونگ، انرژی لیبیدویی در خدمت کنشهای تغذیه و رشد قرار می گیرد و این باور برخلاف مفاهیم فرویدی است که تأکیدی جنسی بر آن دارد. یونگ، همچنین مفهوم «عقده ادیپ» ‌را ردّ می کند و چنین شرح می دهد که تعلق فرزند به مادرش به جهت نیاز وابستگی همراه با ارضای نیازهاست و اینکه کنش تهیه غذا در رابطه با مادر مطرح می شود.
بتدریج که کودک رشدش افزایش می یابد و در کنش وری جنسی(3) بالغتر می شود، کنشهای تغذیه ای پوشش یافته و با احساسات جنسی ترکیب می شوند. از دیدگاه یونگ انرژی لیبیدویی تنها پس از بلوغ، شکل علاقه به جنس مخالف را پیدا می کند.
این توجه حایز اهمیت است که یونگ، روی هم رفته، وجود عوامل جنسی را منکر می شود. به عبارت دیگر، او نقش جنسیّت را تنها به یکی از سایقهای مشمول لیبیدو کاهش می دهد.

3- ساختار شخصیّت

یونگ اصطلاح روان(4) را در اشاره به ذهن مورد استفاده قرار می دهد و معتقد است که روان دارای سطوحی سه گانه است: خودآگاه، ناخودآگاه شخصی و ناخودآگاه جمعی. در مرکز خودآگاهی، «من» قرار دارد که به طور کلی در رابطه با مفهوم شخص از خویشتن اوست. خودآگاهی شامل ادراکات، یادها(5) و فرایندهای مشابه دیگری است و می توان آن را مجری ارتباط با واقعیّت دانست که انسان را در سازگاری با محیط خویش توان می بخشد. یونگ بر این باور است که باید بر خودآگاهی تأکید فراوان داشت، زیرا، پس از ناخودآگاه در مرتبه دوم اهمیت قرار می گیرد. بُعد خودآگاه روان شبیه بخش آشکار یک جزیره است و بخش بزرگتری که به صورت ناشناخته وجود دارد در زیر قسمت قابل رؤیت قرار می گیرد. یونگ بر این بخش پنهان مرموز بسیار تأکید می ورزد.
یونگ بر این اعتقاد است که «ناخودآگاهی» دارای دو بخش و یا سطحی دوگانه است که دقیقاً در زیر خودآگاهی قرار دارد:
«ناخودآگاه شخصی» تعلق به فرد دارد و شامل تمام انگیزه ها، آرزوها، ادراکات ضعیف و برخی از تجاربی است که یا سرکوب شده و یا به دست فراموشی سپرده شده اند. رویدادهای ناخودآگاه شخصی می تواند به آسانی به حیطه آگاه خودآگاهی راه یابد و این نشانگر آن است که چنین رویدادهایی در سطح نه چندان عمیق ناخودآگاهی قرار دارند.
در زیر ناخودآگاه شخصی، سومین سطح روانی را «ناخودآگاه جمعی» تشکیل می دهد که این عمیقترین سطح، برای انسان ناشناخته بوده و شامل تجارب جمعی تمام نسلهای گذشته، اجداد ابتدایی انسان است.
«ناخودآگاه جمعی مخزن اثرات وراثتی یا نهفته اجداد گذشته انسان است. گذشته ای که شامل نه تنها تاریخ نژادی انسان به عنوان نوعی مجزا، بلکه، تاریخچه اجدادی ماقبل بشری یا حیوانی است. ناخودآگاه جمعی، ریشه روانی رشد تکاملی انسان است. مخزنی که اندوخته هایش بازتاب تجارب تکرارشده در طول نسلها به شمار می آید.»(6)
یونگ احساس می کرد که «نظریه تکاملی» با اثبات شباهت در ساختار مغز در همه نژادهای انسان، می تواند بیان علّت کلیّت ناخودآگاه جمعی نیز باشد.
در مثال مربوط به جزیره، خاطرنشان می شود که تعداد جزایر کوچکی که از سطح آب فراتر رفته اند نشانگر خودآگاهیهای انسان است و می توان مناطقی را که در زیر آب جا دارند و با جزر و مدّ دریا گاه در معرض دید انسان قرار می گیرند در حکم «ناخودآگاه شخصی» پنداشت و کف اقیانوس را که تمام جزایر بر آن استوارند، «ناخودآگاه جمعی» تصور کرد. یونگ بر نیروهای قدرتمندی اشاره دارد که در ناخودآگاه جمعی حضور دارند. از این رو باور داشت که این نیروها بیشترین سهم را در رشد روانی دارند. او گرایشهای وراثتی در ناخودآگاه جمعی را صورت نوعی می نامید و بر این اعتقاد بود که آنها تعیین کننده های قبلی تجربه ذهنی هستند که انسان را در روش رفتاری همانند، که به وسیله اسلاف نژادیش در رو به رو شدن با یک موقعیت مشابه تظاهر یافته است، مستعدّ می سازند. یونگ معتقد بود که صورت نوعی به عنوان هیجانات و تصوّرات ذهنی تجربه می شوند و نوعاً در رابطه با تجارب معنی دار انسان نظیر تجربه تولد و مرگ بوده و یا با مراحل ویژه زندگی(به عنوان مثال؛ مرحله بلوغ) و عکس العملهای انسان، به موقعیتهای خطرناک مربوط می شوند.
پژوهشهای وسیع یونگ در زمینه فرآورده های هنری و اساطیری تمدنهای مختلف، باعث کشف نمادهای مشخص شد. این نمادها در تمام تمدنها، حتی در فرهنگهایی که به طور وسیع از تأثیر احتمالی مستیم به دور بوده اند، رایج هستند. یونگ در کارهایش با بیماران توجه یافت که نشانه های مشخص از تصورات اساطیری در رؤیاهایشان وجود دارد.
یونگ دریافت که از میان صورتهای نوعی، به نظر می رسد که چهار صورت نوعی بیش از دیگران رخ می دهند و برای انسان بار معنی دار هیجانی به همراه دارند و با توجه به بنیانهای گوناگون اسطوره های تاریخی باستانی قابل ردیابی هستند. این صورتهای نوعی چهارگانه اصلی که یونگ به عنوان نظامهای شخصیتی می شناسد عبارتند از: پرسونا(7)، آنیما(8)، آنیموس(9) و شادو(10) یا سایه.
پرسونا(نقاب) یا بُعد بیرونی شخصیت، خود واقعی انسان را پنهان می دارد و آن را می توان به منزله نقابی دانست که یک فرد در برخورد و تماس با دیگران از آن به عنوان پوشش استفاده می کند و خود را آنچنان که می خواهد به جامعه نشان می دهد. بنابراین، امکان رابطه با شخصیت حقیقیش وجود ندارد. مفهوم پرسونا به نحو بارزی یا بُعد جامعه شناختی ایفای نقش، که انتظار می رود انسان به گونه ای عمل کند که فکر می کند دیگران از او انتظار دارند، مربوط می شود.
صورتهای نوعی ‌آنیما و آنیموس،‌ بازتاب مفهومی است که بر طبق آن مردان و زنان تمایلات مردانگی و زنانگی را با هم ظاهر می سازند. آنیما اشاره بر ویژگیهای زنانگی در مردان دارد، در حالی که، آنیموس نشانگر خصلتهای مردانگی در زنان است. همانند سایر صورتهای نوعی، آنیما و آنیموس برخاسته از گذشته ابتدایی انواع(11) است که در آن مردان و زنان برخی از گرایشهای هیجانی و رفتاری جنس مخالف را وانمود می کردند.
صورت نوعی شادو(سایه)، بخش پست و شبه حیوانی(12) شخصیت و وراثت نژادی بشر از اشکال پست تر حیات است، از جمله،‌ کلیه تمایلات، فعالیّتهای غیراخلاقی و هواهای نفسانی و ناشایست را شامل می شود. یونگ می گوید که «شادو» جهت تحقق تمایلات فوق که ما معمولاً به خود اجازه فعلیّت آن را نمی دهیم انگیزشی در ما به وجود می آورد.
بخش نهایی نظام یونگ، مفهوم او از «خود»است که بیشترین اهمیت را برای آن قائل است. در مقایسه با تمام ابعاد ناخودآگاه، «خود»، وحدت و ثبات ساختار شخصیت را تأمین می کند. در جهت ارائه تمامیّت انسان، کوشش دارد تا یکپارچگی و انسجام کامل شخصی را فراهم آورد. و می تواند به عنوان یک سایق یا انگیزه در جهت «تحقیق خود»(13) گام بردارد. یونگ معتقد است که این نوع تحقق نمی تواند تا پیش از میانسالی به واقعیت بپیوندد. نمادی که یونگ آن را کراراً در فرهنگهای مختلف یافته است. «ماندالا»(14) یا حلقه سحرآمیز(15) نامیده می شود. از نظر یونگ، «ماندالا» نمادی از وحدت و تمامیّتی است که کوشش همه انسانها به سوی آن است.

4- رشد شخصیّت

یکی از ویژگیهای بارز نگرش یونگ که به طور بنیانی از دیدگاه فروید هم تفاوت می یابد مفهوم رشد شخصیت انسان است. فروید با نگاهی به گذشته دست به تعیین عواملی می زند که در شکل بخشی شخصیت یک انسان بالغ، در زندگی اولیه او، وجود داشته است. از دیدگاه او، شخصیت به وسیله رویدادهای گذشته زندگی تعیین می شود.
به اعتقاد یونگ، رویدادهای گذشته در تاریخچه نژادی و نوعی فرد و نیز در زندگی فرد مؤثّر بوده و به شخصیت او شکل می دهد. درواقع، او از این دیدگاه فراتر می رود و نه تنها شخصیت انسان را محصول گذشته بلکه، آینده را نیز با تمام اهداف و آرزوهایش در آن مؤثّر می داند. انسان همیشه در حال رشد بوده و کوشش او در جهت رسیدن به چیزی در آینده است. و هدف نهایی را «تحقّق خود» می داند. منظور یونگ از طرح این اصطلاح، هماهنگی و تمامیّت همه ابعاد شخصیت و رشد کامل «خود» است.

5-درون گرایی- برون گرایی

یونگ، احتمالاً بیشترین شهرت خود را با بحث درون گرایی- برون گرایی(16) به دست آورده است که در جهت نیروی حیاتی موردتعریف قرار می گیرند. او به آنها به عنوان دو بازخورد یا شیوه رسیدن به موقعیتهای ویژه توجه دارد.
برون گرایی «خود» را به سوی رویدادهای بیرونی، مردم و موقعیتها هدایت می کند. شخص برون گرا، به شدت تحت تأثیر نیروهای محیطش قرار می گیرد. بعلاوه او بسیار اجتماعی است و در موقعیتهای فراوان، اعتماد به نفس نشان می دهد.
در درون گرا، لیبیدو به درون هدایت شده است. انسان درون گرا، بیشتر متفکر، خویشتن نگر، و مقاوم در برابر تأثیرات بیرونی است. اعتماد به نفس او در ارتباط با دیگران و محیط پیرامونش کم است و گرایشش در جهت غیراجتماعی بودن و خجولی است.
یونگ معتقد است که؛ این بازخوردهای متضاد، در دامنه وسیعی در هر انسان وجود دارد اما معمولاً یکی از دو بازخورد دارای غالبیّت است و نیز، هیچ فردی درون گرا و برون گرای کامل نیست و حتی گاه بازخورد غالب در یک انسان می تواند به وسیله یک موقعیّت تحت تأثیر قرار گیرد. به عنوان مثال، شخص درون گرای بهنجاری ممکن است در یک حالت برانگیختگی،‌ از خود شخصیّتی کاملاً اجتماعی و صریح عرضه کند.
بر طبق دیدگاه یونگ، تفاوتهای شخصیتی از طریق کنشهایی انعکاس می یابند که به ما، در رابطه با جهان عینی برونی و دنیای ذهنی درونی، جهت می دهند. کنشهایی نظیر: احساس(17)، تفکر، احساسات(18) و شهود(19).
«احساس» عبارت است از ادراک آگاهانه اشیاء مادّی. «تفکر» فرایند ادراکی است که متضمّن معنی و درک می باشد. «احساسات» فرایند ذهنی بها دادن و ارزش گذاری بود(20). و «شهود» شامل دریافت در یک وضعیّت ناخودآگاهی است.
یونگ معتقد است که تفکر و احساسات صور منطقی پاسخ دادن هستند که متضمن عقل و قضاوتند، ‌در حالی که، احساس و بصیرت غیرعقلایی می نماید، زیرا، وابسته به امور عینی و دنیای محرک ویژه ای می باشند. در درون هر زوج، تنها یک شیوه می تواند در یک زمان غالبیّت یابد. این غالبیّت کنش امکان دارد با استیلای درون گرایی یا برون گرایی انواع شخصیتی متنوعی را به وجود آورد.

6- تداعی کلمه

یونگ به ساخت آزمون تداعی کلمات به عنوان ابزاردرمانی پرداخت. در این آزمون، ‌فهرستی از کلمات برای بیمار خوانده می شد و بیمار با نخستین کلمه ای که به ذهنش می گذشت پاسخ می گفت. به علاوه یونگ زمان لازم برای پاسخ به هر کلمه و همچنین تغییرات در تنفس را اندازه گیری می کرد و با استفاده از گالوانمتر، هدایت الکتریکی پوست را مورد سنجش قرار می داد. او این اندازه های فیزیولوژیکی را به عنوان نشانه های عکس العملهای هیجانی به محیط پیرامون تلقّی می کرد. هرگاه کلمه خاصی، زمان پاسخ را طولانی می کرد و باعث بی نظمی در تنفس و تغییراتی در الکتریسیته پوست می شد، یونگ آن را به عنوان وجود یک مشکل هیجانی ناخودآگاه، در رابطه با کلمات محرک و یا پاسخ آن، تلقی می کرد.

7- اظهارنظر

یونگ نه تنها روانشناسی و روانپزشکی، بلکه مذهب، تاریخ، هنر و ادبیات را هم تحت تأثیر قرار داده است. آرنولدتوین بی، فیلیپ ویلی(21) و لوئیس مامفورد(22) در میان دیگران از یونگ ستایش کرده و او را منبع الهام دانسته اند(23).
روانشناسی علمی در بُعد وسیعی، روانشناسی تحلیلی یونگ را به بوته فراموشی سپرد. از طرفی تا سال 1966 اکثر کتابهای یونگ به زبان انگلیسی ترجمه نشده بود. شاید دلیل این امر آن بود که شیوه نگارش وی کمتر روشن و قابل هضم می نمود. دیگر اینکه، تحقیر یونگ از روشهای علمی مرسوم باعث شد تا دیدگاه روانشناسان تجربی را نپذیرد. بعلاوه، یونگ در مقایسه با فروید از جاذبیّت کمتری برخوردار بود، زیرا در نوشته هایش، مطالب مذهبی و اساطیری زیادی به چشم می خورد.
برخی از انتقادات که بر فروید وارد آمده، در مورد یونگ هم صادق است، زیرا،‌ او هم بر مشاهدات بالینی و تعبیرات بیماران متکی بود و به پژوهشهای آزمایشگاهی کنترل شده توجه نداشت. با این وجود، روانشناسی تحلیلی در مقایسه با «فرویدسیم»، در زمینه روشهای پژوهشی انتقادات کمتری را دریافت کرده است. دلیل این امر را باید، احتمالاً، در مرتبه پرنفوذ و قدرتمند فروید در روان تحلیلی جستجو کرد که، به این ترتیب، ‌یونگ را از چشمان تیزبین منتقدان دورنگهداشت و در مقام دوم توجه قرار داده است. مع هذا، این امر باعث آن نیست که اهمیت و برجستگی یونگ نادیده انگاشته شده و به فراموشی سپرده شود. عقاید یونگ جدید و منبعث از تفکر خلّاق اوست. او نظر خوش بینانه ای نسبت به انسان ارائه می دهد و این در مقایسه با فروید تعبیر مطلوبی تلقی می شود.
یونگ پژوهشگری است با شخصیت، سرزنده که به پیروانش صداقت و ثبات قدم را الهام می دهد و ما در سالهای اخیر، نشانه های تأثیر یونگ را که در حال رشد است به ویژه در نزد جوانان، مشاهده می کنیم.
توجه یونگ به زمینه هایی چون؛ نهان گرایی(24) (علم غیب)، عرفان(25)، خودآگاهی و خودکامروایی(26)، علاقه بسیاری از جوانان دنیای غرب را به خود جلب کرده است.

پی نوشت ها :

1.Fordham
2.Reproduction
3.Sexual functioning
4.Psyche
5.Memory
6.Hall & Lindzey,1970.p.8
7.Porsona
8.Anima
9.Animus
10.Shadow
11.Species
12.Animal-like
13.Self-Realization
14.Mandala
15.Magic Circle
16.Introversion-Extraversion
17.Sensation
18.Feeling
19.Intuition
20.Feeling is a subjective process of weighing and valuing
21.P.Wylie
22. L. Mumford
23.Inspiration
24.Occultism
25.Mysticism
26.Self-Fulfilment

منبع مقاله: شکرکن، حسین؛ و دیگران (1369)، مکتبهای روانشناسی و نقد آن(1)، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها(سمت)، مرکز تحقیق و توسعه علوم انسانی.