نویسندگان: حسین شکرکن و دیگران




 

کارن هورنای(1)(1952-1885)به عنوان یک روان تحلیل گر فرویدی در برلین آموزش یافت. او یک روان تحلیل گر غیرفرویدی به حساب نمی آید، بلکه، کارش شامل اصلاح و گسترش نظریه های فروید بوده است.
هورنای در هامبورگ آلمان به دنیا آمد. از دوران کودکیش اطلاعات بسیار کمی در دست است. در سال 1913 از دانشکده طبّ دانشگاه برلین به دریافت درجه نائل آمد. از سال 1914 تا 1918 عهده دار آموزش روان تحلیلی در مؤسسه روانکاوی برلین بود. او در سال 1919 در حالی که عضو دانشکده طب بود به کار خصوصی خود پرداخت. هورنای بیش از پانزده سال به نگارش و چاپ مقالات متعددی همت گماشت که اکثر آنها در ارتباط با مسائل شخصیت زن و توضیح علل مخالفتش با برداشتهای مشخص فروید بود.
در سال 1932 به آمریکا رفت. به عنوان دستیار در انستیتوی روانکاوی شیکاگو به کار اشتغال ورزید. در سال 1934 در حالی که به کار آموزش در انستیتوی روانکاوی نیویورک مشغول بود، اقدام به تأسیس مطب شخصی خود کرد. همکاری وی با انستیتوی فوق، به دلیل گسترش نارضاییها از نظریه های فروید، قطع شد. بعد از این هورنای وارد مؤسسه آمریکایی روانکاوی شد و تا زمان مرگ(1952)در این مرکز به همکاری و آموزش ادامه داد.
پیش از تشریح نظام هورنای، به نکات مورد اختلاف وی با فروید می پردازیم. هرچند هورنای خود را یکی از هواداران فروید می دانست و پاره ای از اصول اساسی مطرح شده توسط فروید، مورد پذیرش وی نیز بوده است. خود او می گوید:
«گرچه اصول اساسی آموزشی فروید را حفظ کرده ام، اما آنچه از تشخیص من برمی آید این است که پژوهش من برای دریافت بهتر آرای فروید مرا به جهاتی که نتیجه آن باعث اختلاف با فروید گردیده رهنمون شده است.»(2)
از طرفی بخشهایی از نظام هورنای کاملاً با نظام فروید تفاوت دارد. به طوری که قرار دادن آن در چارچوب فرویدیسم به اشکال برمی خورد.
هورنای احساس کرد که برخی از پیش فرضهای فروید متأثر از زمانی است که او در آن زندگی و کار کرده است. درواقع سالهای 1930 و 1940، یعنی سالهای بنیانگذاری نظام فروید مسائل و شرایطی کاملاً دگرگونه داشت. رسوم فرهنگی و جوّ روشنفکرانه تغییر کرده بود. مثلاً درباره جنسیت و عوامل مربوط به آن برخوردها و بازخوردها دچار دگرگونی شده و حتی بسیاری از نظریه های فروید برحسب زمان، قوام و اعتبار خود را از دست داده بود.
هورنای با فروید در این مسأله که رشد شخصیت وابسته به نیروی غریزی است موافقت نداشت. او موقعیت برتر عوامل جنسی، روایی نظریه ادیپ، مفهوم(3) لیبیدو و ساخت شخصیت از دیدگاه فروید را انکار می کرد و معتقد بود که این مفاهیم به روانکاوی تحمیل شده اند.
فروید و هورنای به طور اساسی، در مورد ماهیّت انسان، با هم اختلاف نظر دارند. البته، در این میان، اختلافات دیگری هم به چشم می خورند. اما، نکته مهم این است که هورنای در عین ردّ بسیاری از گفته های فروید، برخی از آنها را نیز می پذیرد. از جمله اینکه، جبرگرایی مطلق، مفهوم انگیزش ناخودآگاه و وجود محرکهای هیجانی و غیرمنطقی از دیدگاه هورنای مقبولیت یافته اند.

1- نظام هورنای

مفهوم اساسی در نظریه هورنای اضطراب اساسی است که «به احساس یک کودک منزوی و درمانده تعریف می شود که در یک دنیای خصمانه زیست می کند.»(4) این اضطراب اساسی می تواند نتیجه ای از تظاهرات متفاوت بازخوردهای پدر و مادر و رفتارها در رابطه با کودک باشد. به عنوان مثال، می توان از تسلط، فقدان حمایت، عدم گرمی و صمیمیت و رفتارهای متلون نام برد. به طور خلاصه، هر عاملی که ارتباطات توأم با امنیت کودک و والدینش را دچار اختلال سازد، توان ایجاد اضطراب را خواهد داشت. باید به یاد داشته باشیم که این اضطراب ذاتی انسان نیست. بلکه، از نتایج عوامل محیطی و محصول زیست اجتماعی است.
در حالی که، از دیدگاه فروید، نیروهای محرک اساسی، غرایز مرگ و زندگی هستند، هورنای درماندگی نوزاد را مطرح می کند که در جستجوی یافتن امنیت در دنیایی خصمانه و تهدید کننده است. به اعتقاد وی، نیروی محرکه انسان، همان نیاز به سلامت، آزادی و امنیت از ترس و تهدید است.
هورنای با این نظر فروید که شخصیت در سالهای اولیه کودکی شکل می گیرد، موافقت دارد. اما، در آنجا که فروید به تشریح مراحل روانی جنسی رشد توجه دارد، هورنای به رشد کودک که ماحصل رفتار والدین است می پردازد و مراحل غریزی نظیر؛ مرحله دهانی و یا عقده ادیپ را انکار می کند. هورنای معتقد است که، رشد احتمالی تمایلات دهانی یا مقعدی یا تناسلی از نتایج رفتار والدین است. او هیچ فرایندی را در رشد کودک به عنوان یک فرایند عام و کلی نگاه نمی کند، بلکه، هر پدیده ای را در رابطه با فرهنگ و عوامل محیطی- اجتماعی می داند. هورنای می کوشد تا نشان دهد که چگونه تمام تعارضات رشد، که فروید به عنوان منابع غریزی برمی شمارد، از نیروهای اجتماعی نشأت می گیرند.
بنابراین، هورنای، بر اهمیت تجارب و ارتباطات والدین با کودکان در سالهای نخستین کودکی مهر تأیید می زند. این گونه تجارب و ارتباطات می توانند بعدها به ارضاء یا عدم ارضاء نیاز کودک برای سلامت و امنیت مؤثر افتند. چگونگی آمادگی محیط و روش و کنش نسبت به آن، ساخت شخصیت انسان را شکل می دهد.

2- نظریه روان نژندی هورنای

مفهوم اصلی نظریه هورنای اضطراب اساسی است که از ارتباطات کودک با والدین مایه می گیرد. زمانی که عوامل اجتماعی و یا محیطی منجر به ایجاد اضطراب یا افزایش آن در کودک می شود، در او استراتژیهای رفتاری، در جهت کوشش در توزیع احساسات، عدم امنیت و درماندگی، رشد می کند. بنابراین، کودک شخصیت خود را به گونه ای می سازد که بتواند به خواستهای ویژه محیطش پاسخ دهد، وقتی یکی از این استراتژیهای رفتاری بخش ثابت شخصیت را تشکیل می دهد، خود به عنوان یکی از نیازهای روان نژندانه مطرح می شود. هورنای بر ده نیاز تأکید دارد.
برخی از این نیازها شامل، نیاز به محبت و تصویب وجهه، پیشرفت شخصی، کمال و استقلال است. می توان کلیه این نیازهای روان نژندانه را در یک یا سه عنوان خلاصه کرد:
1-حرک به سوی مردم، به عنوان نیاز به محبت و دوست داشتن.
2- حرکت به دور از مردم، به عنوان نیاز به استقلال.
3-حرکت در مقابل مردم، به عنوان نیاز به قدرت.
حرکت به سوی مردم شامل پذیرش کمک و یاری آنان است که خود کوششی است در جهت کسب محبت دیگران و وابستگی به آنها. در رابطه با دیگران، این نیاز تنها روشی است که به فرد احساس امنیت می دهد.
حرکت به دور از مردم، شامل جدایی گزینی و دورماندن از دیگران و اجتناب از هر موقعیت وابسته است.
حرکت در مقابل مردم، شامل پذیرش خصومت، تمرّد و پرخاشگری نسبت به دیگران است.
هورنای، احساس می کرد که هیچیک از این نیازها، روشهای واقع گرایانه کاهش اضطراب به حساب نمی آیند، بلکه آنها خود به افزایش تعارضهای اساسی، که منجر به ناسازگاری می شود، کمک می رسانند. زمانی که شخص به تأسیس روشهای رفتاری در جهت انطباق با اضطراب می پردازد. رفتارش منجر به توقف و ایستایی می شود. به عنوان مثال، هرگاه رفتار تثبیت شده انسان در یک موقعیت ویژه، نامناسب باشد، توانایی تغییر آن را بنا به درخواستهای آن موقعیت نخواهد داشت.
هورنای همچنین به مفهوم تصویر از خود آرمانی روان نژندانه(5)اشاره دارد. این مفهوم باعث می شود تا تصویر کاذبی از شخصیت برای انسان حاصل شود. این گونه تصویر به منزله نقاب کاذب و ناقصی است که منجر به عدم آگاهی و پذیرش خودواقعی روان نژند خواهد شد. وقوع این جریان در صورتی است که نور وتیک وجود تعارضات داخلی را انکار می کند. از آنجا که این تصویر برای روان نژند یک تصویر واقعی است، بنابراین، این باور در او قوت می گیرد که بر دیگران برتری و رجحان دارد.
به اعتقاد هورنای، تعارضات اساسی روان نژندانه، نه ذاتی است و نه غیرقابل اجتناب بلکه برخاسته از موقعیتهای ناخواسته اجتماعی در دوران کودکی است و می توان از آن به وسیله آگاهی، امنیت، محبت و صمیمیت برحذر ماند.

پی نوشت ها :

1.Karen Horney
2.Horney,1945,p.13
3.Concept
4.Honrey,1945,p.41
5.Nevrotic Idealized self-image

منبع مقاله: شکرکن، حسین؛ و دیگران (1369)، مکتبهای روانشناسی و نقد آن(1)، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها(سمت)، مرکز تحقیق و توسعه علوم انسانی.