نویسنده: دکتر محمود افشار یزدی
مترجم: ضیاء الدین دهشیری



 

«آینده ما بر روی دریا است»
«ویلهلم دوم، قیصر آلمان»
پس از جنگ فرانسه و آلمان در سال 1870 آلمان می خواست در وهله اول بنیاد وحدت ملی خود را تحکیم کند. سیاست شرقی و استعماری چندان مورد توجه او نبود. شاهزاده بیسمارک حتی اعلام کرده بود که مسأله شرق به اندازه «استخوانهای یک سرباز نارنجک انداز اهل پومرانی» ارزش ندارد. این «صدراعظم آهنین» حتی پنداشته بود که می باید سیاست استعماری فرانسه و توسعه طلبی روسیه را در خاور دور تشویق و ترغیب کند.
ولی رشد قابل ملاحظه صنعت آلمان و افزایش جمعیت آن به زودی این کشور جوان را به سیاستی استعماری و به قول خودشان (Weltpolitik) (سیاست جهانی) کشانید. (1) در سال 1897 در خاور دور، در کیائوچائو جای پائی برای خود در چین باز کرد. در سال 1899 شاهزاده بولو، صدراعظم آلمان، اعلام می کرد که: «چنانکه کره ارض بار دیگر تقسیم شود آلمان به هیچ دولت بزرگ اجازه نخواهد داد او را لگد مال کند یا از هیچ دولت بزرگ عقب بماند.
با این وصف تنها در اوایل قرن بیستم آلمان اداره مستعمراتی مستقلی تأسیس کرد.
سیاست و اقتصاد آلمان به ویژه در جهت بالکان و امپراتوری عثمانی برای کسب نفوذ در پی فعالیت بود. آلمانیها می خواستند در آناطولی و بین النهرین آنچه را «هندوستان آلمانی» می خواندند بنیان گذارند. در این قسمت آنان با یک «مرد پیر» و یک «آدم بیمار» روبرو بودند که مقصود امپراتوری های رو به زوال «اتریش - هنگری» و عثمانی باشد. این جاه طلبی عظیم و عجیب در این کلمات ساده خلاصه می شد: «پیش راندن به سمت شرق». (2) امپراتوری آلمان خود را حامی «مرد پیر» و پزشک «آدم بیمار» اعلام کرد. در واقع در سال 1879 پیمان اتحادی با اتریش بسته بود که می بایست طرف معامله خود را در برابر «مرد نیرومند» یعنی روسیه حمایت کند. و همیشه حاضر بود که هرگاه بحران جدیدی در احوال طرف دیگر معامله اش، عثمانی، پیش آید، به بالین او حاضر گردد. ولی چون در کار خود ناشی بود،‌ سرانجام یکی را کشت و دیگری را مسموم کرد.
سرانجام زیارت امپراتور ویلهلم دوم از شرق نزدیک دیگر هیچگونه تردیدی در باب اغراض تازه سیاست آلمان باقی نگذاشت. قیصر سابق آلمان در نطق خود در دمشق، در سال 1898، خود را حامی بی غرض و وارسته عالم اسلام اعلام کرد. اما در پشت این سیاست «خیال پرستانه» «سیاست واقع بینانه» (3) معروف، به نحوی بیش و کم نمایان، نهفته بود. نخست در سال 1899 و سپس به طور قاطع در سال 1902، آلمان امتیاز راه آهن بغداد را تحصیل کرد که در باب آن شاهزاده بولو صدراعظم سابق امپراتوری آلمان در کتاب معروف خود «سیاست آلمان» (4) چنین بیان مقصود می کند:
«طرح راه آهن بغداد بروی نفوذ و روحیه اقدامات آلمان در بین مدیترانه و خلیج فارس و نیز در کناره های شطوط تاریخی فرات و دجله زمینه هائی می گشاید که از نظر حاصلخیزی و امیدهای آینده بی همتا است...» همین صدراعظم در 19 مارس 1903 اظهار می داشت که «آلمان در مشرق زمین هیچگونه سیاست فعالی اجراء نمی کند!»
راست است که آلمانیها به عنوان جهانگشایان به ترکیه وارد نمی شدند. آنان در آنجا آنچه را «مهاجر نشین دوستی»، «مبتنی بر حسن نیت آلمان» می خواندند، بنیان می نهادند. و برای باورانیدن این موضوع به مردم، ‌شیوه استعمارگری انگلیسیها را ذکر می کردند.
اسپرینگمان می نویسد:
«امپراتوری استعماری انگلیس بر دروغ و انقیاد و برده کردن مردم پایه نهاده شده است. انگلستان در هند مسلمان را برضد هندوها تحریک می کند و هر قبیله هندو را علیه قبیله مجاور خود برمی انگیزد، سربازان خود را از یک قبیله برمی گزیند و به جنگ قبیله ای دیگر وا می دارد...» (5)
به هر صورت شیوه های آلمانیها و یا انگلیسیها در استعمارگری هرچه باشد ولی این نکته محقق است که آلمان در پی فتح اقتصادی امپراتوری دیرینه سمیرامیس و هارون الرشید با یک گردش قلم سیاسی بود... و با این عمل درصدد بود که، دور از اروپا، انگلستان را آنهم در حساس ترین نقطه امپراتوری او، در دروازه های هندوستان، سراغ بگیرد.
بالطبع اینگونه فتوحات نمی توانست دیرزمانی از گزند مصون بماند، مگر آنکه آلمان نیز خود قدرت عظیم دریائی گردد. امپراتور ویلهلم هم با درک این نکته که آینده امپراتوری او به دریا بسته است، رمز شریعت جدید سیاسی را چنین اعلام کرد:
«آینده ی ما بر روی دریا است.»
انگلیسیها مردمی نبودند که بگذارند هرکس هرچه خواست با آنان بکند. بلافاصله درصدد برآمدند که از خطر جلو بگیرند. در سال 1904 به یکی از دشمنان دیرینه و چند قرنی خود، یعنی فرانسه،‌ نزدیک شدند، و بعدها خود را برای ائتلاف با دشمن قدیمی دیگر خود روسیه آماده نشان دادند. ادوارد هفتم پادشاه انگلیس که هیچ گونه رأفت و عطوفتی در حق «ویللی» خویش خود نداشت، برای جلوگیری از پرواز «عقاب» پروس عصر «سیاست ادواردی» (6) به قول آلمانی ها، و با یه اصطلاح معروف سیاست «احاطه و محاصره» را افتتاح کرد. بنابراین مباحثه و مشاجره ای جدی بین دو دولت آغاز گردید. آلمانیها به هزاران شیوه این «درام» جدید سیاسی را بسط و شرح دادند. آنان می گفتند که انگلیسیان، که بر امپراتوری «که در آن آفتاب هرگز غروب نمی کند» حکومت می کنند، با عزم جزم و از روی عمد در راه توسعه مستعمراتی آلمان مانع می تراشند و یا بنابر اصطلاحی که بیشتر بدان علاقه داشتند: «فضای آزاد و آفتاب را از آلمانیها گرفته بودند.»
انگلیسیها هم به سهم خود جواب می دادند که بریتانیای کبیر نه فقط راه را بر توسعه و رونق تجارت آلمان سد نکرده است، بلکه با سیاست مبادله آزاد خود بدان مساعدت نموده و در نتیجه امپراتوری بریتانیا بهترین مستعمرات برای آلمان بوده است...
ما قصد نداریم در این مشاجرات آلمانیها و انگلیسیها دخالت کنیم. تنها متذکر می شویم که ایران هر چند موضوع مشاجره نبود مع الوصف ناگزیر شد عواقب نزدیکی روس و آلمان را، که رقابت انگلیس و آلمان علت آن بود، تحمل کند.

پی نوشت ها :

1. جمعیت آلمان که در سال 1870 چهل میلیون بیش نبود در سال 1904 از 60 میلیون تجاوز کرد و تجارت خارجی آلمان که در سال 1890 نه میلیون بود. در سال 1903 به رقم 14 میلیارد بالغ شد و مرتبه دوم را در جهان یافت. (مقام اول از آن انگلستان بود). در سال 1906 تجارت خارجی آلمان به قریب 17 میلیارد و نیم رسید.
2. Drang nach Osten
3. Realpolitik
4. Die Deusche Politik
5. به نوشته Grumbach «آلمان توسعه طلب» ص 259 و بعد نیز رجوع شود.
6. dieedwardschepolitik

منبع مقاله: افشار یزدی، محمود؛ (1358)، سیاست اروپا در ایران: اوراقی چند از تاریخ سیاسی و دیپلماسی به انضمام چند گفتار دیگر از مؤلف و بعضی اسناد و نامه ها، ترجمه ضیاءالدین دهشیری، تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدی، چاپ هشتم