نویسنده: دکتر محمود افشار یزدی
مترجم: ضیاء الدین دهشیری



 
اندک زمانی پس از کناره گیری هیأت دولت ایران که بر اثر دسایس انگلستان در جنوب ایران روی داد، وزیر امور خارجه بریتانیا لرد کرزن در جلسه مورخ 22 ژانویه 1918 مجلس اعیان اظهارات مهمی کرد.(1)
نخست باید ببینیم که آن دسایس و اسباب چینی ها چه بوده است:
1- عملیات انگلستان در خوزستان، نزد شیخ محمره، به منظور جدا کردن این استان زرخیز از ایران و تبدیل آن به «دولتی مستقل» نظیر سلطان نشین... و محتملاً در آینده، سلطان نشینهای اصطلاحی... و غیره که در حقیقت چیزی به جز از مستعمرات انگلستان نخواهد بود. چون لرد کرزن در سخنرانی خود بدین مبحث مهم وارد نشده است، به نظرم ایراد چند کلمه ای در این باب سودمند باشد.
در جریده «تان» مورخ 10 دسامبر 1917 چنین آمده است: «امیر (این واژه شاید لقبی باشد که انگلستان به شیخ محمره ارزانی داشته است) - در تحت ریاست خود مجلس مؤسسانی تشکیل داده است تا تشکیلاتی را که باید برای امیرنشین خود ترتیب بدهد بررسی کند... و فرمان امیرانه (؟) نتایج حاصله از آن جلسه را اعلام می دارد...»
و بعد تان می نویسد: «امیرنشین محمره، واقع در کنار خلیج فارس، از شط العرب تا جنوب ایران گسترده است.
در نظر اروپائیانی که کمتر از این مناطق خبری دارند، یا تصور می کنند که انگلستان حق کشورهای بیطرف را محترم می دارد، ممکن است چنین بنماید که آن ناحیه هم استرالیای جدیدی است که (کوک) جدیدی تازه کشف کرده، یا یکی از آن سرزمین های ترک است که سرداران و ژنرالهای انگلیسی فتح کرده اند. مع الوصف نه این است و نه آن، بلکه مقصود ایالت زرخیز دولت بیطرفی است (یعنی کشور ایران) که تنها جرم آن این است که نیرومند نیست، یعنی زورگو نمی باشد. این ایالت، از عهد باستان، بخشی از کشور شاهنشاهی ایرانیان بوده و یکی از شهرهای آن به نام «شوش» مقر داریوش و جانشینان وی بوده است (در حدود قرن پنجم پیش از میلاد).
لرد کرزن، در جائی گفته است که خلیج فارس یک «دریاچه انگلیسی» است هر چند انگلستان در آنجا فقط صاحب جزایر بحرین است که به زور از چنگ ایران بیرون کشیده است. بلا تردید، هدف سیاست انگلستان در خلیج فارس تحقق بخشیدن بدین ادعای بلند پروازانه است. ولی من امیدوارم که خلیج فارس به جای اینکه (دریاچه انگلیسی) لقب بگیرد «اقیانوس ایرانی» عنوان بیابد که از نظر تاریخی و جغرافیائی با گذشته آن مطابق و آینده آن را در خور و زیبنده است.
2- تشکیل فوجی از (تفنگداران انگلیسی - ایرانی) به توسط سرپرستی سایکس که مطبوعات تهران به حق آن را «قزاقهای جنوب» خوانده اند.
لرد کرزن، مربوط بدین قضیه، از جمله چنین گفته است: «... حکومت ایران رسماً پیشنهاد حکومت بریتانیا را دائر بر اینکه جمعی از افسران انگلیسی را به خدمت ایران درآورد «پذیرفته! است...» این واژه «پذیرفته» به معنی این است که حکومت انگلیس، به موجب زور و قدرت خود، بر مبنای یادداشت مورخ 14 اوت 1916، ایران را مجبور و ملزم ساخته است تا فوجی 11/000 نفری تحت فرماندهی افسران انگلیسی، در جنوب ایران تشکیل بدهد. سپس ژنرال سایکس سراسر کشور را درنوردید و جراید انگلستان هم این «راه پیمائی ظفرنمون را» نظیر عقب نشینی «ده هزار نفری» گزنفون وصف می نمودند.
ما با مسرت از این اظهار اتخاذ سند می کنیم که می گوید «امیدوارم این سپاهیان هر آنچه در بدو امر بوده اند یعنی نیروئی ایرانی، همواره خواهند بود.» ولی نمی توانیم قبول کنیم آنچه اندکی بعدتر گفته است:
«بریتانیای کبیر موثق ترین تضمین ها را برای خلوص نیات خود می دهد که آماده است با یک هیأت دولت ایران، که احساسات دوستانه داشته باشد در باب آینده تفنگداران جنوب ایران و به منظور حفظ استقلال کامل این فوج پس از جنگ به مذاکره بپردازد».
ما خواستار انحلال فوری این فوج تفنگداران با تشکیلات فعلی آن می باشیم که با استقلال ملی ما مغایرت دارد. ما خودمان نیروی ژاندارمری راهها را تشکیل خواهیم داد و اگر به وجود مشاقان یا ارباب فنون خارجی نیازی داشته باشیم، مانند گذشته، در سوئد، از سوئیس و هر کجا پسند خاطرمان باشد به سراغ آنها خواهیم رفت.

قرارداد 1907 انگلیس و روس

لرد کرزن در پاسخ به سئوال لرد لامینگتون در موضوع قرارداد 1907 انگلیس و روس، اظهار داشته است که هدف این موافقت نامه ضربه زدن به تمامیت ارضی و استقلال ایران نبوده است. این مطلب را در مقدمه قرارداد مذکور نیز می بینیم همچنان که در جمیع عهدنامه های منعقد بین دول بزرگ، از نظر تضمین تمامیت ارضی کشور چین و ترکیه، در حالی که این عهدنامه ها مانع از آن نشده است که این امپراتوریها بارها قطعه قطعه شوند. بنابراین، این گونه اطمینان دادن ها و ضمانت ها کاغذ پاره هائی است که هیچگونه ارزشی ندارد، زیرا قضایای واقع به نحوی قاطع، این گفتارها و نوشته ها را تکذیب می کنند.
فی الواقع عجب استهزا و سخریه ایست! آیا در سال 1909 یعنی کمتر از دو سال پس از امضاء عهدنامه سنت پطرزبورگ (1907) نبود که روسها آذربایجان و اندکی بعد از آن ایالات دیگر شمالی را تا اصفهان تصرف کردند؟ و انگلیسها نیز خود به بوشهر و سایر نقاط خلیج فارس داخل شده تا به شیراز پیش راندند؟ آیا هم اکنون در محمره به منظور ربودن و انتزاع این ولایت ثروتمند از ایران به دسیسه و فتنه انگیزی نمی پردازند؟ آیا نظارت بر امور مالی و دخالت در شئوون داخلی یک کشور و حتی کار را بدانجا رسانیدن که نوعی انحصار در سازمان ارتش آن کشور اعمال کردن، آیا اینها احترام گزاردن به استقلال آن کشور است؟ آیا غصب قسمتی از اراضی آن کشور و تبدیل آن به دولتی به اصطلاح مستقل، محترم داشتن تمامیت ارضی آن کشور است؟... بگذارید بخندم یا بهتر است که بگریم! شما آقای وزیر در باب بیطرفی ما سخن می گوئید، شما می خواهید که ما تا پایان جنگ بیطرف بمانیم. بسیار خوب! این موضوع را که ما بیش از هر چیز بدان مایل می باشیم. ولی این دولت شما است که به همین بیطرفی تجاوز کرده و باز هم مشغول نقض آنست. باز هم باید به مخاطب عالی مقام خود متذکر شوم که بدون مستقل بودن، بیطرف ماندن امکان پذیر نیست. امیدوارم که لرد شریف نخواسته باشد که ما را با سخنانی در ظاهر دوستانه فریب دهد. ما پس از مشاهده تراژدی الحاق مصر در سال 1914 با وجود اطمینان دادن های بزرگترین رجال سیاسی انگلیسی، و پس از جمیع تجارب که خود در سالیان اخیر به عمل آورده ایم، دیگر نمی توانیم این سخنان دیپلماتیک را زیاده از حد گران بخریم.
وی اندکی بعد اظهار می کند که حوادث اخیر که در روسیه رخ داده است به حکومت بریتانیا مجال مساعدی می دهد تا خلوص و صداقت خود را در این باب به منصه ثبوت برساند. ولی درست پس از انقلاب روسیه است که «قرارداد 1907» مخصوصاً اثر نامبارک خود را از لحاظ عمل بریتانیا به بار آورده است. آیا می توانیم بپذیریم که لرد کرزن که مقدم بر هر امر یک ایران شناس است و کتابی در باب ایران به رشته تحریر درآورده از آنچه در ایران می گذرد بیخبر است؟
ما این قسمت از سخنان وزیر را با مسرت می پذیریم که در آن اعلام می دارد که حکومت لندن قرارداد مذکور را از این پس معلق و موقوف الاجرا تلقی می کند و حاضر و آماده است تا تمام این مسأله را مورد مطالعه مجدد قرار بدهد. ولی من به دو مورد اعتراض و ایراد دارم:
اولاً - معلق و در حال تعلیق بودن به معنی نسخ شدن نیست. ثانیاً مورد مطالعه مجدد قرار دادن بسیار مبهم است. فی الواقع این مسأله، در دوران جنگ، مورد مطالعه مجدد قرار گرفته است، ولی برای درخواست الحاق منطقه بیطرف به حوزه عمل انگلستان (2) (رجوع شود به اسناد محرمانه بایگانی های روسیه که به توسط بلشویکها منتشر شده است).
همانطور که لرد کرزن خود اعتراف دارد، تغییر اساسی حاصله در اوضاع و احوال پس از تحولات روسیه، خصلت ذاتی قرارداد 1907 را که عبارت بود از پایان دادن به رقابت انگلیس و روس در آسیای میانه، از آن سلب کرده است. درنتیجه آن قرارداد دیگری دلیل وجودی ندارد. اگر حکومت (لایدجرج - کرزن) به حقیقت می خواهد مطمئن ترین و موثق ترین تضمین ها را در باب خلوص نیات خود بدهد، آنطور که خود مدعی است، نباید منتظر آن باشد که روسیه به طور کامل تجدید سازمان بیابد تا با آن در باب مسأله ایران به بحث بپردازد. بلکه به خصوص باید بیدرنگ با دولت ایران وارد مذاکره شود و فقط و فقط و بدون قید و شرط قرارداد 1907 را نسخ کند. ممکن است بپرسند که چطور؟ از آنجا که این معاهده تعهدی است بین دو طرف و چون برای عقد آن رضای خاطر دو جانبه طرفین متعاهدتین لازم بوده است، تنها بر مبنای قصد و اراده یک طرف نمی تواند ابطال گردد و درنتیجه چون حکومت انگلستان هنوز رسماً با دولت افراطی روسیه روابط دیپلماتیک برقرار نکرده، کاری نمی توان کرد و باید منتظر ماند. این نظر همان راه حل پیشنهادی لرد کرزن است. من چون فرض می کنم که حکومت روسیه آماده است تا این موافقت نامه را نسخ کند، پس اگر اجازه داشته باشیم، راه حل دیگری را پیشنهاد می کنم که به الغاء آن منجر می گردد بدون آنکه حکومت اعلیحضرت پادشاه انگلستان خود را به خاطر مذاکره با کارگران بلشویک ناراحت کند.
از آنجا که قرارداد منعقده بین دو طرف متعاهدتین تنها مربوط است به طرف سوم و بدون رضایت او، هر کدام به طور جداگانه، در طی یادداشتی که به دولت ایران می فرستند، اعلام می دارند که از امتیازاتی که عهدنامه مذکور بدانان می داده است صرف نظر می نمایند.
بالاخره موضوع به همین جا خاتمه نمی پذیرد. اعم از اینکه قرارداد 1907 ابطال شود یا نشود، رؤیای تقسیم ایران خوشبختانه برای همیشه برباد رفته است و آنهم نه فقط به سبب وقوع انقلاب در روسیه بلکه به ویژه بدان جهت که ما مصمم شده ایم که از استقلال خود تا آخرین مرحله دفاع کنیم. اگر انگلستان حاضر باشد این قرارداد را لغو کند، بدان سبب است که اجرای آن قرارداد محال شده است و ما تصور می کنیم که صرف نظر کردن از مقاصدی که تحقق ناپذیر گردیده است امتیاز دادن نمی باشد.
برای اینکه ابطال این معاهده بتواند اثر حقیقی و کامل به بار آورد، لازم است حکومت های انگلستان و روسیه از امتیازاتی که نتایج و عواقب اجباری آن قرارداد بوده است از قبیل: نظارت بر مالیه کشور ما، بر تشکیلات ارتش ما و غیره. علاوه بر این ملت ایران خود را بدین تعهدات که به ضرب اتمام حجت ها و زور سر نیزه ها بر او تحمیل گردیده است پای بند نمی داند. مثلاً اتمام حجت کذائی سال 1911 تنها پس از چندین هفته اعتصاب و تحریم کالاهای روس و انگلیس، انحلال مجلس شورا، اعلام حکومت نظامی، پیشروی سپاهیان و قزاقان دولت روسیه به سوی پایتخت ایران و بالاخره تبعید و حبس جمعی کثیر از وطن پرستان و نمایندگان مجلس مورد قبول واقع شد. آیا روش عاقلانه تر این نخواهد بود که حکومت انگلستان خود پیشقدم شده از این امتیازات سرمایه داری - امپریالیستی که به وسیله ارتشاها و نیرنگها، در عهد نظام مطلق العنانی شاهان قاجار و بعداً از راه زور کسب کرده است، چشم بپوشد؟ اگر انگلستان از این کار سر بتابد آخرین راه چاره ای که برای ما باقی می ماند آن خواهد بود که برای باز گرفتن مقدس ترین حقوق خود، به اسلحه دست ببریم. این امر امکان پذیر است که دشمن بتواند در پرتو نیروی نظامی و تفوق شماره خود مزایائی نظامی در زد و خورد مسلحانه به دست آورد، ولی این امر طبعاً برای او کم و بیش مخارجی به بار خواهد آورد ولی چیزی را به نفع او تغییر نخواهد داد و اوضاع را عوض نخواهد کرد، زیرا مسأله نه فقط حل نمی شود بلکه پیچیده تر می گردد و به نحوی جدی تر در کنگره صلح طرح خواهد گردید. بدین ترتیب، مسأله ایران روز به روز بیشتر تابع حوادثی خواهد گردید که در دشتهای نبرد اروپا روی می دهد و چون این انگلستان نیست که شرایط صلح را بنابر هوی و هوس خود مقرر می دارد، ما می توانیم امیدها داشته باشیم. (3)
بدیهی است که ما مقاصد و اهداف بلندپروازانه به هر صورت که باشد نداریم و تنها حق خود را طلب می کنیم: حق آزاد و مستقل زیستن. مطالبات ما چنان نیست که مایه ناراحتی و نگرانی همسایگان ما گردد، بلکه مربوط است به حقوق غصب شده ما، نظیر تخلیه سرزمین ما، الغاء کاپیتولاسیون یعنی حق قضاوت نمایندگان خارجی در ایران، ابطال قرارداد تقسیم وطن ما و لغو امتیازاتی که بر دوش ما تحمیل گشته بود و راه را بر رشد و تکامل و رفاه و عمران میهن ما سد کرده است، زیرا بالاخره استقلال یک مملکت، اگر آن کشور حق نگاهداری ارتش نداشته باشد در حالی که کشورهای دیگر ارتشی دارند، یا نتواند وامهائی بگیرد، یا مشاورانی خارجی بدون اجازه همسایگان به خدمت خود آورد، معنی و مفهومی ندارد.

آئین «مون روئه» ما

من از یک جانب نگرانی خاطر حکومت بریتانیا را بر سر عملیات آینده آلمان در مناطق آسیای مرکزی، که از این پس نه تنها در جانب غرب بلکه علاوه بر آن در سمت شرق پیش خواهد راند، به خوبی درک می کنم و می دانم که به خاطر مستملکات خود در آسیا تا چه پایه تشویش دارد.
قبل از هر کار علاقه دارم بگویم که اگر ما می خواهیم خود را از چنگ نفوذ انگلستان، که مانع و رادعی خطیر بر سر راه رشد و تکامل ما است، برهانیم برای آن نیست که خود را به دام آلمان گرفتار سازیم و تغییر ارباب بدهیم. قطعاً چنین نیست! ما برای خود آئین مون روئه ای داریم که عبارتست از اینکه: ایران از آن ایرانیان است و بدون دخالت خارجی. تجارب روزمره به ما می آموزد که هرگونه «احساساتی بودن» و دستخوش عواطف آنی شدن را به کناری بگذاریم. وانگهی، به درستی درک نمی کنم که چرا باید فرانسویان را بر آلمانیان یا اینان را بر انگلیسیان، براساس احساسات محض، ترجیح بدهیم. ما دارای همان وضع و موقعیت مردم سویس نیستیم که پیوندهای زبانهایشان، پیش از مصالح و منافعشان، آنان را به جانب اینان یا آنان سوق می دهد و مجذوب می سازد. به نحوی لرد کرزن از «آلمان دوستان» ما سخن گفته، که گوئی تظاهر می کند به این که نمی داند به چه سبب ایرانیان «هواخواه» آلمان می باشند. این آلمان دوستان همان کسانند که قریب ده سال پیش «انگلیس دوستان» بوده اند. موجب انگلیس دوستی آنان در آن عهد ترس از روسیه بود و علت آلمان دوستی امروزه آنان همانا خطر انگلیس است. اگرچه حکومت لندن، در پرتو رفتار و نحوه سلوک خویش، مستحق انزجار ما شده است، ولی تا به حال حاضر، ما هیچگونه نظر مخالفی با خلق بریتانیا نداریم، که ایران در بین آنان دوستانی چند دارد نظیر ادوارد براون پروفسور عالیقدر، که از هر نظر حق دارند که ما دلداده آنها باشیم. از طرف دیگر، ملت ما کینه جو نیست. ما بیش و کم از هم اکنون بدرفتاری های روسیه را از خاطر برده ایم. ولی این امر نباید وثیقه ای برای انگلستان باشد که به آزار کردن ما ادامه بدهد. زیرا آنجا، در روسیه حکومتی غیر مسؤول وجود داشت، که دیگر وجود ندارد، ولی اینجا، در انگلستان، «دموکراسی منظمی» وجود دارد که در آن مردم شریک مسؤولیت اعمال و افعال رهبران خویش می باشند.

ایران و رقابت انگلیس و آلمان در آسیا

انگلستان به دو علت ممکن است طالب استقلال ایران نباشد یا دست کم بخواهد که ایران ضعیف بماند:
1- ترس از اینکه وجود ایران مستقل و نیروند مستقیماً خطری برای مستملکات و مستعمرات انگلیس در خلیج فارس و در دریای عمان باشد.
2- اینکه ایران راه نفوذ آلمان یا ابزار و وسیله ای برای سیاست «پیش به جانب شرق!» (4) گردد که ممکن است نه فقط به سوی هندوستان بلکه علاوه بر آن به طرف افغانستان و ترکستان حتی چین گسترش یابد. من این دو مورد را بر سبیل ایجاز بررسی می کنم.
1- ایران که کشوری است تقریباً چهل برابر سویس از نظر وسعت خاک تنها دارای 9 میلیون سکنه می باشد. زمین و منابع زیرزمینی ایران سرشار و غنی است. صنعت و نیروی کار در آن ناچیز است. کشاورزی توسعه نیافته و معادن مورد بهره برداری واقع نشده است. از نظر مادی مانند کشورهای امریکای جنوبی است و در حالت اولیه یا تقریباً اولیه می باشد. ملتی که در چنین کشوری ساکن است کشوری که هیچ چیز کم ندارد، پیش از اینکه طمع به مستعمراتی داشته باشد باید زمین خود را آباد کند. ویرانیهای امپراتوری روسیه هنوز موجود است و عواقب چنین طمع ورزی را به ما نشان می دهد. بنابراین همسایگان جنوبی ما می توانند برای همیشه از چنین نگرانی خاطر آسوده بمانند.
2- خطر غیر مستقیم: خطر آلمان که از طریق ترکیه و شاید از راه روسیه، بتواند سیادت و تفوق تجاری انگلستان را در بازارهای مرموز آسیای میانه تهدید کند، یعنی در آنجا که انگلیسیان تاکنون توانسته اند نوعی انحصار داشته باشند، به طرزی که فردا این مناطق که تا دیروز عرصه رقابت روسیه و انگلستان بوده است، میدان فعالیت تجاری و سیاسی آلمان گردد - چه کسی خبر دارد، شاید هم میدان جنگ حقیقی بشود که بین امپراتوری انگلوساکسون و امپراتوری آلمانی درگیرد. با همین نوع اندیشه ها است که صدراعظم آلمان، فن هرتلینگ اعلام کرده است که: «تمامیت ارضی ترکیه جزئی از منافع و مصالح حیاتی آلمان است» و نیز تمایل سیاست انگلستان در ایجاد دولتهای حائل جدیدی است که بین النهرین (عراق)، محمره، ارمنستان و غیره خواهند بود. اما من از خود می پرسم که آیا یک ایران ناتوان، با چنین فرضی خطرناکتر نخواهد بود، نظیر پیکر ضعیف در برابر هجوم میکرب های بیماری؟ این در واقع سیاست آسیای مرکزی سرادواردگری در قبال خطر روسیه بود: سیاست شوم برای انگلستان که در بریتانیای کبیر نیز مخالفانی داشت. اگر ایران کشوری نیرومند بود، خطر اسلاو که مدت یک قرن رجال سیاسی انگلستان را نگران کرده بود وجود نمی داشت. آیا در واقع به نفع امپراتوری بریتانیا و برای سد کردن راه بر این خطر جدید نخواهد بود که در ایران بنیاد سیاست خود را همان قرار بدهد که لرد لندس داون (5) سازنده اتحاد انگلیس و ژاپن در سال 1905 پیش گرفته بود. من آن را «سیستم» لندس داون می نامم. آیا این سیاست بیش از سیاست (سرادواردگری) عاقد قرارداد 1907 روس و انگلیس ثمربخش نخواهد بود؟ اگر اشتباه نکنم لرد کرزن خود در آن زمان مخالف لرد گری بوده است. نمی دانم (مستر بالفور) وزیر امور خارجه فعلی انگلستان در این باب چه می اندیشد؟ - سیاست سرادواردگری حیثیت و اعتباری را که انگلستان توانسته بود در سراسر آسیای اسلامی و به ویژه در دو امپراتوری عثمانی و ایران تحصیل کند، در وضع ناهنجاری قرار داده است.
مقدم بر هر امر، ما فقط پای بند استقلال خود می باشیم و بس. به عبارت دیگر، ما دلایل خاصی نداریم که علیه مصالح انگلستان باشیم. اگر انگلستان از سیاست کنونی خود که همان سیاست تضعیف روز بروز بیشتر ما است دیده برنگیرد، ما مجبور می باشیم که خود را به آغوش آلمان بیفکنیم. و بدین ترتیب یک «آسیای میانه (6)» چون به «اروپای میانه (7)» بپیوندد، موجب خرابی امپراتوری بریتانیا خواهد بود که بسا، علاوه بر آن، در جبل الطارق، در مالت، در سوئز، در عدن و غیره نیز بنیادش متزلزل شود. فی الحقیقه، این امپراتوری مستعمراتی بزرگ شبیه به دایره ایست بر روی آب که به نسبتی که رو به توسعه نهد رو به نابودی می گذارد. ظاهراً در لندن کسی متوجه عواقب چنین سیاستی نمی باشد.
خوب به خاطر داشته باشید که من هیچگونه اتحادی بین انگلستان و ایران را توصیه نمی کنم. ولی اگر انگلستان بی عدالتی هائی را که در حق ما کرده است جبران کند و متعهد گردد که دیگر در امور خانگی و داخلی یا خارجی ما دخالت نکند ما هم در سرزمین خود تحریکات ضد انگلیسی را روا نخواهیم داشت، و این کاری است که ما می توانیم با همه همسایگان و دوستان خود به طور متقابل انجام بدهیم. من آرزومندم که میهن من، از نظر بین المللی، وضع و موقعی نظیر سویس داشته باشد: یعنی بیطرفی مطلق و دائم. به علاوه اگر این نظر و عقیده عموم ایرانیان هم نباشد، عقیده اکثریت آنان است (رجوع شود به: ندای مردم ایران به کنگره سوسیالیستی در استکهلم در سال 1917). (8)
ما نه می خواهیم برای پادشاه پروس کار بکنیم نه برای امپراتوری هندوستان. اگر نگذارند نیرو و فعالیتی را که باید در راه پیشرفت و رفاه کشور خود صرف کنیم به کار اندازیم، آنرا دو برابر کرده برضد دشمنان خود به کار خواهیم برد. و از من باور کنید که ایران امروز هندوستان یک قرن پیش نیست و انگلستان در آنجا مخالفانی خواهد یافت وحشت انگیزتر از آنچه فکرش هم نکرده است. برده کردن ملتی که به حق برگذشته افتخارآمیز خود می بالد غیر ممکن است. شاید چنین چیزی برای کشورهائی که از سالیان دراز در زیر یوغ بندگی اجنبی به سر می برند و بدین امور خوی گرفته اند امکان داشته باشد. با این وصف من خود درباره همه آنها چنین عقیده ای ندارم.
به هر صورت اگر عذاب دهندگان ما به آزارهای وحشیانه که بر مردم بوئر (هلندیهای افریقای جنوبی) و هندی و ایرلندیان و مصریان و آن همه اقوام و ملل دیگر که در زیر یوغ اسارت بریتانیا ناله می کنند، روا داشته اند، ما را هم تهدید کنند، خلاصه ما هم به نوبه خود، در حق آنان قانون کذائی حمورابی را به مرحله اجراء درخواهیم آورد: چشم عوض چشم سر عوض سر. (9)
در پایان گفتار یادآور می شوم که اعمال و افعال سنگ محک مقاصد یک حکومت را تشکیل می دهند، وگرنه، این سخنان ریاکارانه که بالاخره در آن اثری از دوستی دیده نمی شود، تنها بر عدم اعتماد و سوء ظن ما می افزاید و بس. ما در زبان فارسی ضرب المثلی داریم که چنین می گوید: مار گزیده از ریسمان سیاه می ترسد (افعی گزیده می رمد از شکل ریسمان).

معاهده سنت پطرزبورگ، مورخ 1911

در این روزگاران اغتشاش و افتراء که اغلب روشنفکرترین مردمان سرگردان ترین مردمانند، من در مقاله خود واقع بینی و حقیقت نگاری کامل را برگزیده ام. نخواسته ام پسند طبایع باشم. برای اینکه تردیدی در مورد بیطرفی من وجود نداشته باشد - زیرا حملات من برضد انگلستان پر خشم و هیجان بود - باید نکته ای را علیه آلمان انتقاد کنم، و آن در باب معاهده سنت پطرزبورگ 1911 می باشد که می خواهم از آن سخن برانم. در طی ملاقات بین تزار نیکلای دوم و قیصر ویلهلم دوم، در پوتسدام، در ماه نوامبر سال 1910، مسأله ایران به مورد بحث درآمد و از این دیدار امپراتوران، معاهده ای زاده شد که در تاریخ 19 اوت 1911 در پطروگراد به امضاء رسید. آلمان در این معاهده «مصالح و منافع ویژه روسیه» در ایران را در ازاء امتیازاتی بر سر راه آهن بغداد و پیوستن این راه آهن به راههای آهن ایران که طرح آن را ریخته بودند، به رسمیت شناخت. این عهدنامه هر چند دارای اهمیت درجه دوم بود - زیرا آلمان تنها عمل انجام شده ای را تأئید و قبول می کرد - ضربتی هولناک بود که بر پهلوی ما وارد آوردند و جراحت آن هنوز هم التیام نیافته است، در صورتی که در آن زمان ما خود را بین انگلستان و روسیه، نظیر میان پتک و سندان در فشار می دیدیم.
ولی از طرف دیگر ما از اقدامات و تدابیر دوستانه امپراتوری های مرکزی در طی مذاکرات صلح (برست لیتوسک) در آنچه به ایران مربوط است و علی الخصوص سخنان محبت آمیز (کوهلمن) وزیر خارجه آلمان سپاسگزاریم. من امیدوارم که وزارت خارجه آلمان فرصت را مغتنم شمرده خود را نسبت به مصالح ما مساعد نشان بدهد، یعنی اینکه الغاء کاپیتولاسیون (حق قضاوت قونسولهای خارجی) را که دولت ایران نباید بیش از این در اعلام آن تأخیر کند، قبول نماید.

اهمیت مسأله ایران و راه آهن سرتاسری ایران

پس از اینکه این سخنان تلخ و شیرین را ادا نموده و بدین منوال کار یک دیپلمات غیر ماهری را با صحبت کردن علیه این و آن انجام داده ام، لرد کرزن محترم، وزارت امور خارجه انگلستان و وزارت امور خارجه آلمان را رها کرده به سوی باقی جهان باز می گردم که بدین موضوع ذی علاقه می باشد. فی الواقع، مسأله ایران در جهان فردا اهمیتی اساسی دارد. کافی است گوشه چشمی به نقشه بیفکنیم تا ببینیم که کوتاهترین راه زمینی بین اروپا و هندوستان کدام است: بی تردید این راه فلات ایران است. «راه آهن معروف بغداد» (10) نمی باشد، بلکه راه آهن سراسری ایران است که در آینده باید نقش عمده را در حمل و نقل و آمد و رفت بین هندوستان و اروپا ایفاء کند. زیرا راه آهن بغداد در بصره متوقف می گردد و از آنجا کالاها باید راه دور و دراز دریائی را پیش گیرند تا به هندوستان برسند.
بنابراین یک مسأله جهانی بدین وسعت و اهمیت نمی باید یک راه حل انگلیسی صرف یا آلمانی محض قبول کند. (11)
محمود افشار
دانشجوی حقوق

پی نوشت ها :

1. خلاصه این کنفرانس، به صورت مقاله، در صفحه اول شماره 12 مورخ اول مارس 1918 مجله (لوب) L' Aube لوزان چاپ شده است. چون آن از این کنفرانس مختصرتر است عین فرانسه آن به پیوست چاپ می شود و بعد از شصت سال به خاطرم نمانده است که آیا خودم کنفرانس را خلاصه کردم و به صورت مقاله برای آن مجله فرستادم یا اداره مجله خود این اختصار را کرده است: به هر حال ترجمه و چاپ آن در حال حاضر برای نشان دادن احساسات شورانگیز وطنی بی شائبه جوانان آنروز است.
2. توضیح آنکه قرارداد 1907 روس و انگلیس ایران را به سه منطقه تقسیم کرده بود: شمال - منطقه نفوذ روس، جنوب - از آن انگلیس، وسط - بیطرف. پس از انقلاب 1917 روسیه، روسها خود یکطرفه قرارداد را عملاً بی اثر کرده اند. حال کرزن می گوید ما حاضریم آنرا معوق بگذاریم و تجدیدنظر بدان بکنیم تجدیدنظرشان گویا همان قرارداد انگلیس و ایران است که در 1919 بستند (سطر آخر را در 2536 شاهنشاهی برابر 1978 م بر ترجمه اضافه کردم - افشار)
3. بعضی از این سخنان تند از قبیل دست به اسلحه بردن، حاکی از شر و شور جوان 23 ساله بوده است. زیرا این کنفرانس را در ابتدای سال 1918 در ژنو دادم و آن وقت 23 سال داشتم. اگر اکنون ترجمه آنرا در این کتاب می آورم به قصد اینست که نشان بدهم جوانهای شصت سال پیش چه علاقه و عشق و شوری برای وطن داشتیم. به واسطه همین عشق و علاقه و شور و شوق برای ایران بود که همان موقع که هنوز دانشجو بودم، نه دانش آموخته، و لیسانس هم نگرفته بودم ولی در فکر نوشتن رساله دکترا بودم، که این کتاب ترجمه همانست، برای تمرین نویسندگی و تهیه رساله مقاله نویسی می کردم. اگر خدمتی که آرزو داشتم میسر نشد که به وطنم بنمایم شکر خدا را هنوز زنده ام و در سن 84 سالگی می توانم این سطور و کتابهائی که در دست نگارش دارم، از جمله کتاب تاریخ (افغان نامه) را بنویسم که امیدوارم به زودی آنرا هم به چاپ برسانم. این چند سطر اضافی را برای پای صفحه نوشتم که جوانهای امروز را به خدمت وطن شایقتر و راغبتر بنمایم، زیرا وطن عزیز ما به جوانان خود نیازمند است.
(افشار - آبان 2536 ش)
4. Drang nach Osten (درانگ ناخ استن)
این اصطلاحی بود که نه تنها در آلمان و به زبان آلمانی برای سیاست توسعه طلبانه شرقی آلمان استعمال می شد بلکه در کشورها و زبانهای دیگر هم با همین الفاظ آلمانی مصطلح بود. ما هم عیناً آوردیم.
5. Lord Lansdowne
6. Mittel - Asien
7. Mittel - Europa
8. در این کنگره تقی زاده شرکت داشت و اعلامیه ای که چاپ کرده بودند برای من فرستاد که به کتابخانه ایرج افشار دادم.
9. به قول حافظ:
محتسب خم شکست و من سر او
سن بالسن و الجروح قصاص
و به موجب احکام قرآنی: العین بالعین و الانف بالانف و الاذن بالاذن...
(مترجم)
10. Bagdadbahn
11. اکنون که ترجمه این کنفرانس خیلی تند و تیز ایام جوانی خود را می خوانم تعجب می کنم که چگونه مرحوم علی اکبر داور که ده دوازده سالی از من بزرگتر و مجرب بود و با حضور او این کنفرانس صورت گرفت در طبع و نشر آن که در خرجش نیز شرکت داشت موافق بوده است. این نیست مگر محیط آنروز و آنجا که بودیم (داور چند سال بعد در ایران را) نباید با (علی اکبر خان چند سال قبل از آن در سویس) با هم اشتباه کرد. این توضیح را بدهم که داور تا سال 1920 هنوز اسم خانوادگی داور نداشت و او را میرزا علی اکبر خان خطاب می کردیم و او هم نامه های خود را (علی اکبر) و مقالات خویش را (عین - لام - بر) امضاء می کرد (برای تفصیل به صفحه 453 مراجعه شود).
این بود تفاوت داور اروپا با داور ایران... اما نگارنده، به گفته ی نظامی گنجوی:
در آن ره که خود را نمودم نخست
قدم داشتم تا به آخر درست.
در همین کنفرانس و مقاله در شصت سال پیش انتقاد از معاهده 1907 و اظهار نگرانی از قرارداد هنوز منعقد نشده 1919 و پیش بینیهائی نسبت به راه آهن سرتاسری ایران کرده ام. (فروردین 2537 ش- افشار)

منبع مقاله: افشار یزدی، محمود؛ (1358)، سیاست اروپا در ایران: اوراقی چند از تاریخ سیاسی و دیپلماسی به انضمام چند گفتار دیگر از مؤلف و بعضی اسناد و نامه ها، ترجمه ضیاءالدین دهشیری، تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدی، چاپ هشتم