نویسنده: حسین شکرکن و دیگران




 

الف) مشخصات شخصیت سالم

مشخصات شخصیت سالم از دیدگاه مزلو صحیح به نظر می رسد، ولی می توان به مشخصات و ویژگیهای دیگری اشاره کرد، که در اخلاق اسلامی از آنها یاد شده است (و خوانندگان را به آن منابع ارجاع می دهیم). از سوی دیگر، فردی را واقعاً بالنده و صاحب شخصیت باید دانست که بر اساس اندیشه و تفکر صحیح و ارزشهای والای انسانی، چهارچوب زندگی و روابط آن را ترسیم، و بایدها و نایدها و ارزشها و ضد ارزشها و هدفها و ابزارها را در زندگی درک کرده، روابط خود را بر آن اساس تنظیم کرده باشد.

ب) انگیزش در سلسله مراتب نیازها

مزلو نیازهای انسان را دسته بندی می کند و بین آنها رابطه ی طولی قایل است. وی عقیده دارد زمانی نوبت به نیازهای بالاتری می رسد که تا اندازه ای نیاز پایین تر تأمین شده باشد. در ارتباط با مطلب فوق ذیلاً به نکاتی اشاره می شود:
1. مطلب یاد شده درباره ی غالب افراد معمولی درست به نظر می رسد، ولی دارای کلیت نیست و بستگی به آن دارد که شخص چگونه و چه مقدار با نیازهای خود کار کرده و روی آنها ارزش گذاری کرده است؛ از این رو ممکن است فردی واقعاً از نظر نیازهای فیزیولوژی و جسمانی خود سخت تحت فشار باشد، ولی برخی نیازها و انگیزه ها برای او با اهمیت تر و ارزشمندتر باشند و ارضای آنها را بر ارضای نیازهای پایین تر ترجیح دهد که ما نمونه ی این حقیقت را در فرهنگ خود چه در گذشته و چه در حال بسیار تجربه کرده ایم.
2. مشکل می توان نظام طولی را در برخی انگیزه ها واقعی دانست، همانطور که نیاز به دانستن و فهمیدن در مقایسه با دیگر نیازها نیز اینگونه است، و گویا مزلو هم نتوانسته جایگاه آن را در پنج مرتبه ی طولی نیازها بخوبی توضیح دهد؛ از این رو آن را به عنوان ضمیمه مطرح کرده است.
3. ظاهراً نیاز به تحقق خود چیزی غیر از کمال خواهی نیست، ولی آنچه در این رابطه نباید از نظر پوشیده بماند آن است که باید کمال واقعی انسان را از آن نظر که انسان است شناخت، وگرنه صرف دستیابی به هر فعلیتی هر چند در سطح حیوانی و نباتی باشد، کمال انسان و فعلیت انسانی محسوب نمی شد، بلکه گاهی رشد و بالندگی جنبه ای از انسان، مانع و مزاحم جنبه ی اصلی انسانی می گردد، همانگونه که گاهی رشد شاخ و برگ زیاد درخت به میوه و رشد و بالندگی آن آسیب می رساند.
4. از انگیزه های انسانی و در پی آن، از نیازهای انسانی، می توان انگیزه ی زیبایی خواهی، قدرت طلبی، انگیزه ی بقا و بالاخره انگیزه ی خداجویی را مطرح کرد. شعاع این انگیزه ها بسیار گسترده است و گویا انسان را به بی نهایت مربوط می سازد؛ به دیگر سخن، این انگیزه ها و نیازها در وجود انسان همچون عقربه ی مغناطیسی است که انسان را به سمت بی نهایت می کشاند؛ از این رو، هر اندازه که به آنها پاسخ گفته شود نه تنها به سیری و خاموشی آنها نمی انجامد، بلکه تقاضای آنها بیشتر می شود، و بی جهت نیست که اهل معرفت این امر را حقیقتی دانسته اند که در وجود انسان تعبیه شده است تا انسان را به وجودی صرف و بی نهایت دعوت کند تا با وصول به جمال بی نهایت، قدرت بی نهایت و علم بی نهایت و.... عطش اصلی انسان فرو نشیند و به شور و شوق و لذتی نایل آید که برای کسی قابل توصیف نیست.

ج) اعتماد به نفس و رابطه ی آن با سلامت روانی

هر چند اطمینان به نفس را همانگونه که مزلو مطرح کرده است، می توان یکی از مشخصات انسان سالم دانست، ولی مزلو در این قسمت به چند ویژگی دیگر اشاره می کند که یکی از آنها سنت شکنی بیشتر و غیر مذهبی تر بودن است. جای شگفتی است که چگونه مزلو دین و مذهب را که برای تکامل انسانها آمده تا آنان را از بند شهوات و هوسها برهاند و به شاهراه هدایت و کمال رهنمون باشد، اینگونه معرفی می کند تا جایی که غیر مذهبی تر بودن را نشانه ی شخصیت سالم قلمداد کرده است! آیا این نشانه ی آن نیست که اینان هویت باورها و ارزشهای دینی را درک نکرده و به رسالت ادیان الهی واقف نشده اند، و الگوهایی که از دین باوران خود دارند الگوهای زیبایی نیست که بتوان جلوه ی انسان کامل را در آنها و زندگی آنها مشاهده کرد؟ و آیا این نمودار آن نیست که آنچه را در جوامع خود به نام دین می شناسند، دین واقعی نیست، بلکه دینی است که با تحریفها درآمیخته است؟
انسان بریده از خدا و وحی، انسانی است تجزیه شده،‌ انسانی است که از خود و اصلش جدا شده، انسانی است که تنها به بخش کوچکی از وجودش پرداخته و به آن ارزش مطلق داده است. او چشمش تنها به دنیایی دوخته شده که لذتها و خوشیها و ارزشهای آن که با مشکلات و ناکامیها و محرومیتها آمیخته است، هر لحظه به انسان هشدار می دهند که ما رفتنی و تمام شدنی هستیم. از سوی دیگر مزلو، سنت شکنی بیشتر را یکی از خصیصه های انسان سالم معرفی کرده است. در این خصوص نیز یادآور می شویم که طبعاً باید منظور وی از سنت، سنتهای غلط و نادرست باشد وگرنه چگونه می توان شکستن سنتهایی که قرنها پشتوانه ی موفق تجربی در زندگی انسان دارند، نشانه ی شخصیت سالم دانست؟

ویژگیهای انسان کامل یا خودشکوفا

مزلو یکی از خصلتهایی را که برای انسانهای خودشکوفا بیان می کند، آن است که آنان خود و دیگران و جهان را آنطور که هست می پذیرند، ولی باید ملاحظه کرد که منظور وی چیست؟ اگر منظور این است که فرد شکوفا هر کس را با هر فکر و عقیده ای پذیراست و به فکر و عقیده شخصی او کاری ندارد، این صحیح به نظر نمی رسد؛ زیرا ما در بحثهای فلسفه ی اخلاق اثبات کرده ایم که رابطه ی ما با خدا، نقش محوری نسبت به سایر روابط - خود،‌ همکیشان، دیگر افراد جامعه، ملتها، طبیعت و... - دارد؛ از این رو تعاون و ایثاری را که ما نسبت به یک فرد مؤمن بر خود فرض می دانیم، با دیگر افراد لاابالی قابل مقایسه نخواهد بود. گاهی فردی که ضد ارزشها بر او حاکم است و در برابر ارزشهای انسانی - الهی مقاومت می کند یا در مقام اصلاح خود نیست و نمی خواهد این حقیقت را بپذیرد، از این روست که ما با او قطع رابطه و تعاون می کنیم و به تعبیر دیگر، روابط گرم و صمیمانه ی ما با او قطع می شود. آری اگر منظور این باشد که باید با انسانها به گونه ای برخورد کرد که بتوان به هدایت و رشد آنها کمک کرد، و آنان را از خطاها و ضد ارزشها دور ساخت، این مطلب درستی است، ولی به نظر می رسد مقصود مزلو جز این باشد.
یکی دیگر از ویژگیهایی که مزلو برای انسانهای خودشکوفا ذکر می کند این است که «اکثر آنها دارای تجربه های روحانی و معنوی هستند که لزوماً خصیصه مذهبی ندارد».
اگر منظور او از مذهب، مذهب تحریف شده باشد ما هم با او همصدا هستیم، وگرنه همانطور که قبلاً‌ نیز یادآور شدیم، اساساً مذهب برای هدایت انسانها به سوی کمال و رستگاری است و آمده است تا آنها را به شکوفایی و رشد و کمال لازم برساند. همانطور که در بحثهای معرفت النفس (1) (خودشناسی) اسلامی مذکور است، کمال واقعی انسان در قرب و نزدیکی است به خدا حاصل می شود و راه قرب هم در پرتو عبادت همه جانبه ی خداوند تحقق می یابد و این راه را انسان بدون اتکا به تعالیم انبیا نمی تواند بپیماید. در پرتو این راه است که انسان تمام استعدادهای وجودیش به فعلیت می رسد و به دیگر خصیصه های انسانی که مزلو برخی از آنها را برشمرده، به طور کامل دست می یابد. با توجه به آنچه در بالا اشاره شد، معلوم می گردد که بدون تجارب معنوی و عرفانی، انسان به کمال واقعی انسانی نایل نمی گردد؛ از این رو تعبیر «اکثر» در سخن مزلو نیز نادرست به نظر می رسد.

ه‍) تجارب اوج

لازم به تأکید است که مقصود از تجارب اوج، ضرورتاً جذبه های شهودی و تجربه های عرفانی اهل معرفت نیست، هر چند بین این تجارب و مطلق تجربه ی اوج، وجوه اشتراکی هم باشد؛ مثل لحظات شور و انجذابهای شدید، به گونه ای که انسان، زمان و گذر آن و مکان را از یاد ببرد. از این رو در توضیح تجربه ی اوج آمده است:
خواستاران تحقق خود، گاهی وجود سرور و حیرتی عمیق و چیره گر نظیر تجربه های ژرف دینی را تجربه می کنند، خود از این تجربه های اوج که مزلو آن را در همه موضوعهای آزمون سالمش مُشترک دیده است، استعلا می یابد و شخص احساس قدرت، اعتماد به نفس و قاطعیتی می کند که گویی چیزی نیست که نتواند انجام دهد یا بدان تبدیل شود، بعلاوه، ابعاد شور و هیجان هر فعالیتی که بدان مشغول است - خواه کار، خواه لذت از موسیقی، هنر عشق ورزی، یا حتی تماشای غروب آفتاب، یا شکوفایی باغی در بهار - به اوج عظمت خود می رسد. (2)
بنابر آنچه در متن آمده است، مزلو تصریح می کند که:
تجربه ی اوج از راههای دیگر چون استعمال مواد مخدر، تمسک به مناسک و تمرینات سکوت و تفکر عرفانی، به آسانی صورت می گیرد، اما این راهها چون صوری و ظاهری هستند، دارای ارزش حقیقی نخواهد بود و بمرور، ناامیدی ناشی از این وضع به نگرشی سطحی و به بی تفاوتی می انجامد و تمایلی برای حرمت زدایی یا عاری کردن زندگی از کیفیات عالی و معنوی ایجاد می کند. (3)
درباره ی توضیحات فوق نکاتی چند در خور توجه است:
1. تجربه ی اوج بدانگونه که مزلو آن را توضیح می دهد، نباید به افراد خودشکوفا اختصاص داشته باشد و شاهد بر این حقیقت آن است که از راه استعمال مواد مخدر نیز حاصل می شود، ولی به دلیل عواقب آن باید از آن پرهیز کرد؛ از این رو نباید هر تجربه ی اوجی را نشانه ی خودشکوفایی دانست.
2. روشن نیست منظور مزلو از این که سکوت و تفکر عرفانی را در عرض استعمال مواد مخدر دانسته چیست؟ شاید این ناظر به دسته ی خاصی از اعیان این راه باشد که کارشان به حرمت زدایی و به بی تفاوتی می انجامد؛ وگرنه صرف تفکر عرفانی را نه تنها نمی توان در عرض سایر تجارب اوج دانست، بلکه باید به طور مسلم آن را از نشانه های فرد خودشکوفا محسوب کرد.
3. همانگونه که در بحثهای معرفه النفس (خودشناسی) اسلامی به اثبات رسیده است، تنها می توان یک نوع از تجارب اوج را واقعاً نشان دهنده خودشکوفایی انسان از آن جهت که انسان است، دانست و آن تجارب اوج دینی و عرفانی است؛ وگرنه دیگر تجارب اوج یا دارای ارزش منفی هستند، یا دارای ارزش نیستند یا ارزش آنها آلی و نسبی است که تفصیل آن در این مختصر نمی گنجد.
4. بار دیگر تأکید می شود مفاهیم تجربه عرفانی یا تجربه ی اوج در تفکر مزلو با آنچه ما در فرهنگ غنی اسلامی داریم بسیار متفاوت، بلکه مغایر است که تفصیل آن در این مختصر نمی گنجد و دانش پژوهان را به مطالعه ی کتابهایی که در این رابطه نوشته شده دعوت می کنیم. (4)

ز) آرمان شهر روانی

آرمان شهر روانی آنگاه تحقق می یابد که بر سطح و عمق جامعه ارزشهای الهی - انسانی حاکم شود و بر آن مبنا ارزشهای فردی و اجتماعی شکل گیرد تا در این چهارچوب انسانها بتوانند هرچه بهتر زندگی معنوی و انسانی خود را رقم زنند؛ وگرنه صرف وجود آزادی مطلق، نتیجه ای غیر از غوطه ور شدن انسان در شهوات و از خودبیگانگی و بالاخره از دست دادن ارزشهای والای انسانی، نخواهد داشت.

ح) انسان روان نژند

مزلو مفهوم جدیدی از سلامت و بیماری روانی را ارائه کرده که بر مبنای چند پیش فرض استوار است که برخی از آنها قابل نقد و بررسی است:
1. مزلو می گوید: انسان دارای ماهیتی درونی است که مبنای بیولوژیکی دارد. اگر مقصود این باشد که انسان تنها موجودیتی زیست شناختی دارد، بدون اینکه دارای روحی غیر مادی باشد، این پیش فرض نادرست است؛ زیرا فلاسفه ی اسلامی خلاف آن را با براهین قوی فلسفی به اثبات رسانیده اند.
2. پیش فرض دیگری که بر آن تأکید شده این است که «چون ماهیت درونی انسان ذاتاً و لزوماً بد نیست، بدیها واکنشهای خشونت آمیزی هستند که به علت ناکامی نیازها، عواطف و قابلیتهای ذاتی بروز می کند، ولی به نظر می رسد علاوه بر اینکه همه بدیها ضرورتاً ماهیت خشونتی ندارد تا واکنشی باشند، در برابر ناکامی نیازها و عواطف، گاهی وابستگی خاص انسان نسبت به ارضای برخی انگیزه های مادی از یک سو، و عدم تربیت و رشد انگیزه های معنوی و انسانی از سوی دیگر، سبب می شود تا برخی انگیزه ها و ارزشهای مادی بیش از اندازه رشد کند و انسان در پاسخ به آنها دچار افراط شود، و ارزشهای معنوی و اخلاقی دیگر در انسان رشد لازم را نداشته باشند و این حالت در وجود انسان تثبیت شده، جزء ساختار شخصیتی او می شود و به صورت ناهنجاریهای شخصیتی نمودار می گردد.
3. مزلو پس از بیان پیش فرضهای خود چنین نتیجه می گیرد: اگر مفروضات یاد شده درست باشند، نوید بخش اخلاقی علمی و نظام طبیعی ارزشیابی برای تعیین خوب و بد و حق و باطل است.
به نظر می رسد زمانی «تحقق خود» واقعاً حاصل می شود که ابعاد معنوی و الهی انسان شکوفا شوند و محور رفتارهای ارادی و اختیاری او قرار گیرند. این امر با بینشها و رهنمودهای عقلی آغاز می شود و سپس عقل، وحی و دین راستین را به کمک می طلبد، وگرنه انسان بدون وحی و شریعت نمی تواند این راه را طی کند و به خود واقعی اش که همان خود الهی است برسد و ابعاد انسانی اش به بار بنشیند.

ط) وجدان

در نقد مکتب روان تحلیلی، وجدان بدانگونه که فروید مطرح کرده بود، مورد بررسی قرار گرفت و آن را که مزلو مطرح کرد، هر چند از نظر محتوا می تواند صحیح باشد، ولی دشوار است که بتوان اثبات کرد که وجدان بخشی از قوا درونی یا یکی از قوای نفسانی انسان باشد. انسان دارای نفس و روان از این رو که دارای اندیشه و تفکر است و از تواناییهای روانی و عاطفی مختلفی برخوردار است، نسبت به آنها نیز اشراف دارد و می تواند ارزشها و ضد ارزشهای اخلاقی را بشناسد، بر رفتارها و پشتوانه های انگیزشی و عاطفی آن آگاهی و اشراف داشته باشد؛ می تواند رفتارهای خود را براساس ارزشهای متعالی تنظیم و آن را ارزیابی کرده، در مواقع ضرور خود را سرزنش و تنبیه کند. به چنین انسانی گفته می شود که دارای وجدان اخلاقی است.

پی نوشت ها :

1. ر. ک.: مصباح یزدی؛ خودشناسی برای خودسازی؛ انتشارات در راه حق.
2. روانشناسی کمال.
3. همان.
4. ر. ک.: ابراهام اچ. مزلو؛ انگیزش و هیجان؛ ترجمه ی احمد رضوانی، انتشارات معاونت فرهنگی آستان قدس رضوی، ص 229-231.

منبع : شکرکن، حسین و دیگران، (1372) مکتبهای روانشناسی و نقد آن (جلد دوم)، تهران، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، مرکز تحقیق و توسعه ی علوم انسانی، چاپ ششم 1390.