نویسنده: علی اکبر نوایی




 

‌ چکیده

در این نوشتار، به مقوله ی تحجرگرایی در گستره ی تاریخی و ذکر خصوصیات آن پرداخته شده است. تحجرگرایی همان بستگی ذهنی، جمود در افکار و سطحی نگری و عدم گذر از ظاهر به باطن امور است. پافشاری نابخردانه بر عقیده و فکری غلط است. رویگردانی از راهی مفید و عقلایی است و جاهلان، معدن و جایگاه تحجر و جمودند.
این تفکر غلط، در گستره ی تاریخ، در سطحی وسیع گسترده شده و ضربه های جبران ناپذیری را بر روند حرکت های اسلامی زده است. نقطه ی مقابل تحجر، بصیرت است که همان روشنایی خرد و ضمیر است که در قرآن مجید و متون دینی بر آن سفارش اکید شده است. از منظر شهید مطهری رحمه الله باید عقل غربال کننده باشد، نقاد باشد، با علم هماهنگ باشد و... فقدان بصیرت، نتیجه اش تحجر است. فصلی عمده از نوشتار، به ظهور تاریخی تحجر از منظر شهید مطهری رحمه الله در سه جریان تاریخی اختصاص دارد:
1) خوارج نهروان؛
2) اهل حدیث (سلفیه)؛
3) اخباریون.
در هر موردی مباحث مفصلی از منظر علامه شهید مطهری رحمه الله مطرح شده که از ناحیه ی این سه فرقه، ضربات مهلکی در تاریخ، بر جریان تفکر ناب اسلامی وارد گردیده است.
در بخش دیگر نوشتار، به خصوصیات متحجران پرداخته شده و صفات و خصلت هایی که دارای نمود هستند، مطرح گردیده است؛ نظیر فقدان درک قاعده مند مسائل و احکام اسلامی، جمود بر آراء و تعصب در آنها، ضعف بنیان های فکری، محدود بودن در افق نظر و گستره ی نگاه، حاکمیت جهل و خرافه بر آنها، توجه نکردن به توطئه ی دشمن، رفتن به سوی افراط و تفریط، جداسازی دین از تعقل، جداسازی دین از دولت، تواضع در برابر حاکمان، تخلف از فهم قضایای تاریخ، اخلاقی، اجتماعی. در بخش پایانی نوشتار به دوام تحجرگرایی در جامعه ی دینی معاصر پرداخته شده و مظهر و نماد آن را در انجمن حجتیه مورد بازشناسی و تبیین قرار داده ایم. اندیشه ی جدایی دین از سیاست، موضع گیری در برابر انقلاب اسلامی، اعتقاد به فراگیری ظلم و فساد، از جمله باورهای غلط آنان است.
واژگان کلیدی: تحجرگرایی، بصیرت، خوارج، سلفیه، اهل حدیث، اخباری گری، انجمن حجتیه، مهدویت، انقلاب اسلامی.

مقدمه

بستگی ذهنی، رکود در تأمل و درک و فهم و توقف در تطبیق مصادیق با حقیقت و عدم گذر از ظاهر به باطن، انعقاد ذهن در حالتی بسته، فقدان پرواز اندیشه، جمود در افکار، قضاوت سطحی، ارائه ی تفکر بدون معیار، پافشاری نابخردانه بر عقیده و فکری غلط، عدم توانایی بر ارزیابی و تشخیص سره از ناسره، همه ی این ها، نشان گر مقوله ی تحجرند. تحجر چنان که از لفظ آن نمودار است، شبیه حجر شدن و حجر نمایی کردن است. حجر، خود، فعال نیست و همواره منفعل است و می تواند ابزار دست قرار گرفته و بر سر حقیقت کوبیده شود. این مقوله، آفات و آسیب های بسیاری برای فرد و جامعه دارد. فرد را در حصاری بسته نگه می دارد. او از روزن حقیری به هستی و همه ی عالم می نگرد، که قطعاً چنین فردی به سرعت بازیچه می گردد، تعصب را باعث می شود، خشونت را به بار می آورد و به سهولت، می توان از چنین فردی ابزاری قرار داد برای قربانی کردن حقیقت.
حال اگر چنین افرادی تکثیر یابند و به جماعت و جامعه ای مبدل گردند، چه آثار سوء و عواقب زیان باری را در پی خواهد آورد که نمی توان عمق این فاجعه را درک کرد. افرادی که بینش های آنها سطحی و محدود است، خود می کشند و خود تعزیه گردانی می کنند؛ اهل لغزش اند و دیگران را به لغزش می خوانند؛ خود گمراهند و دیگران را به گمراهی سوق می دهند. متلون، اهل سالوس و ریا و متظاهر به ظواهر شریعت اند، در عین فاصله ی عمیق با آن.
این مقوله، در اندیشه های تابناک علامه شهید مطهری رحمه الله، که خود، کشته و شهید راه مبارزه با تحجرگرایی است،‌ از نقاط اصلی و محوری جهاد عقیدتی و مرامی این شهید بزرگ است. تمام نوشته ها و سخنرانی های این شخصیت علمی، روحانی و الهی، برای زدودن تحجر از پیکر جامعه است تا در پرتو آن، عقلانیت شکفته شود و بالندگی حاصل آید. این مهم را در این نوشتار، از منظر آن شهید فرزانه بررسی نموده و آفات آن را در حوزه ی فردی و اجتماعی باز می گوییم.

چیستی تحجر و تحجرگرایی

چنان که از واژه ی تحجر برمی آید، مرادف جهل و جمود است. در مفهوم تحجر چنین گفته شده است: «التحجر هو الامتناع من الطریقه المفیده العقلانیه مهما کانت معضده بحجج واضحه» (حر عاملی، 1376، 45)؛ تحجر عبارت است از روی گرداندن از راهی مفید و عقلایی، هر چند با براهین واضحی مورد حمایت واقع شده باشد.
تحجر، خود را شبه سنگ درآوردن، بدون تأمل و بسته بودن است، که همان مفهوم جمود را تداعی می نماید. حجر جنس جامد است. جایگاه چنین ذهنیتی افراد جاهل و نادان هستند. در همین زمینه گفته شده: «الاحمق الجاهل العنی هو معدن التحجر و الجمود» (قاضی نور الله شوشتری، بی تا، 218)؛ احمق جاهل و نادان بی مایه، معدن تحجر و جمود و بسته بودن است.
تحجر، همان جمود و فقدان تفکر است، که با هر فکر جدید و نو و بالنده ای به مخالفت برمی خیزد و جایگاه فتنه و توطئه می گردد. از دیدگاه علامه شهید مطهری رحمه الله، در خصوص افراد کوته اندیش نیز همین مفهوم به دست می آید که تحجر، دوری جستن از فکر و خرد و عقلانیت و اندیشه ورزی است. ایشان مصادیقی را که درباره ی خوارج و اخباریون و بسیاری از کوته اندیشان دیگر مطرح می نمایند، همین مفهوم به دست می آید.
این روش از تفکر قشری و بسته، به هر حال، به ناگزیر، انتشار گسترده ای در میان متوسطین در خرد در شیعه و سنی یافته، که مرتضی مطهری رحمه الله، بر این حالت، نام تحجر را نهاده، و تحجر را به معنای جمود و نابود کردن اظهار نظر گرفته و نیز به معنای رام بودن و تسلیم در برابر افکار غلط و انحرافی. این، حالتی در انسان است، وقتی که در او اندیشه و تفکر به نابودی می گراید و به هیچ گونه فکر جدیدی راه نمی برد. شخص موصوف به تحجر هم برای خود، اصولی ثابت را در نظر می گیرد و پیش خود فرض می کند که هیچ تغییری در افکار روا نمی باشد (آجینی، 1382، 112).

بصیرت دینی در اندیشه ی شهید مطهری رحمه الله

در اندیشه ی والای شهید مطهری رحمه الله، بصیرت در برابر تحجر قرار می گیرد. هنگامی که فرد از درون تاریکی های تحجر خارج شود و به نوعی از روشن اندیشی نائل شود، این روشن بینی و روشن اندیشی، در فرهنگ دینی، بصیرت نامیده می شود. البته بصیرت و روشن اندیشی را افراد اندکی دارند؛ افرادی که به مرحله ای از نورانیت ضمیر دست یافته باشند.
علامه شهید مطهری رحمه الله درباره ی انسان کامل توصیفی عالی دارد که تعبیرش چنین است:
کمال انسان در تعادل و توازن اوست. یعنی انسان با داشتن این همه استعدادهای گوناگون، هر استعدادی که می خواهد باشد، آن وقت انسان کامل است که فقط به سوی یک استعداد گرایش پیدا نکند و استعدادهای دیگرش را مهمل و معطل نگذارد و همه را در یک وضع متعادل و متوازن، همراه هم رشد دهد، که علما می گویند اساساً حقیقت عدل به توازن و هماهنگی برمی گردد. مقصود از هماهنگی در این جا این است که در عین این که همه ی استعدادهای انسان رشد می کند، رشدش هماهنگ باشد (مطهری، 1373، 41).
در ادامه ی همین بحث، علامه شهید مطهری رحمه الله، یکی از استعدادهای بشر را که باید رشد کند، استعداد عقلانی می داند که باید رشدی معقول و متناسب داشته باشد وگرنه دچار نادانی و یا نقطه ی مقابل اش، دچار فریب کاری و نیرنگ می شود. در این راستا نکات مهمی را در مطالب خودشان منعکس نموده اند، که می توان آنها را در چند نکته ی ذیل، که زاینده ی بصیرت اند منعکس نمود.
1) عقل، باید غربال کننده باشد؛ چنان که در قرآن مجید آمده: «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبَابِ» (زمر، 17)؛ بشارت ده به بندگانم، آنان که سخن ها را می شنوند و از بهترین اش پیروی می کنند. آنان اند که خدا هدایتشان کرده و آنان اند صاحبان خرد و اندیشه.
شهید مطهری رحمه الله در مضمون آیه می فرمایند:
نقادی می کنند، سبک و سنگین می کنند، ارزیابی می کنند، آن را که بهتر است انتخاب می کنند و آن بهتر انتخاب شده را پیروی می نمایند. یکی از بارزترین صفات عقل، همین تمیز و جدا کردن است؛ جدا کردن سخن راست از دروغ، سخن ضعیف از قوی، سخن منطقی از غیر منطقی... عقل آن وقت عقل است که به شکل غربال درآید؛ یعنی هر چه که وارد می شود سبک و سنگین کند، غربال کند (مطهری، 1373، 38).
2) عقل، نقاد سخن؛ نکته ی دیگر این است که عقل باید نقاد سخن ها باشد؛ «یعنی عناصر درست را از عناصر نادرست جدا نماید» (همان). «کونوا نقاد الکلام» (بحارالانوار، ج 2، ص 96)؛ نقاد سخن ها باشید.
3) آخربینی عقل؛ یکی دیگر از خواص عقل که تربیت عقل افراد باید بر این اساس باشد، مسأله ی آینده را به حساب آوردن است إذَا هَمَمْتَ بِأمْرٍ فَتَدَبَّرْ عَاقِبَتَهُ (بحارالأنوار، ج 68، ص 342)؛ هنگامی که تصمیم بر کاری داری، به عاقبت و آخر آن نگاه کن.
4) هماهنگی عقل و علم؛ «مسأله ی دیگر این است که عقل و علم باید با یکدیگر توأم باشد» (همان، 46).
5) آزاد کردن عقل از عادات اجتماعی؛ «مطلب دیگر، مسأله ی آزاد کردن عقل است از حکومت تلقینات محیط و به اصطلاح امروز از نفوذ سنت ها و عادت های اجتماعی» (همان).
6) پیروی نکردن از اکثریت: «آزادی از حکومت عدد و این که اکثر و اکثریت نباید ملاک باشد و نباید انسان این جور باشد که ببیند اکثر مردم کدام راه را می روند. این، همان تقلید است... دلیل اش این است که اکثر مردم پیرو گمان و تخمین اند» (همان، 48).
7) تأثیر ناپذیری از قضاوت دیگران؛ «مسأله ی دیگر، که مربوط به تربیت عقلانی است، این است که قضاوت های مردم نباید درباره ی انسان برای او ملاک باشد» (همان).
8) برخورداری از روح علمی؛ «باید همه ی قضاوت ها آمیخته با روح علمی و تحقیقی باشد» (همان). «این هاست که روح خالی از جمود و روح خالی از غرور ایجاد می کند، پس انسان نباید جمود داشته باشد و این ها روشنایی خردند» (همان، 54).
اگر بصیرت، در جان کسی خانه کند، به ظواهر حکم نمی کند و به سرعت فریب نمی خورد. علامه شهید مطهری رحمه الله در این زمینه، ماجرایی را از نهج البلاغه نقل می کند.
مردی از صحابه ی امیرالمؤمنین علیه السلام، در جریان جنگ جمل، سخت در تردید قرار گرفته بود. او دو طرف را می نگریست، از یک طرف علی علیه السلام را می دید و شخصیت های بزرگ اسلامی را که در رکاب علی شمشیر می زدند و از طرفی نیز، همسر نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، عایشه را می دید که قرآن درباره ی زوجات آن حضرت می فرماید: وَ أزْواجُهُ أمَّهاتُهُمْ (احزاب، 6)؛ همسران او مادران امت اند. در رکاب عایشه، طلحه را می دید، از پیشتازان در اسلام، مردی خوش سابقه و تیرانداز ماهر میدان جنگ های اسلامی و مردی که به اسلام خدمت های ارزنده ای کرده است و یا زبیر را می دید، خوش سابقه دارتر از طلحه، آن که حتی در روز سقیفه از جمله متحصنین در خانه ی علی علیه السلام بود.
این مرد در حیرتی عجیب افتاده بود که یعنی چه؟! آخر، علی علیه السلام و طلحه و زبیر از پیشتازان اسلام و فداکاران سخت ترین دژهای اسلام اند. اکنون رو در رو قرار گرفته اند؟ کدام یک به حق نزدیک ترند؟ در این گیرودار چه باید کرد؟ توجه داشته باشید، نباید آن مرد را در این حیرت زیاد ملامت کرد، شاید اگر ما هم در شرایطی که او قرار داشت، قرار می گرفتیم، شخصیت و سابقه ی طلحه و زبیر چشم ما را خیره کرد. او گفت: أ یمکن أن یجتمع زبیر و طلحه و عائشه علی باطل؟... علی در جواب سخنی دارد، که دکتر طه حسین دانشمند و نویسنده مصری می گوید: سخنی محکم تر و بالاتر از این نمی شود؛ بعد از این که وحی خاموش گشت و ندای آسمانی منقطع شد، سخنی به این بزرگی نشنیده است. فرموده: انک لملبوس علیک، ان الحق و الباطل لا یعرفان باقدار الرجال، اعرف الحق تعرف اهله و اعرف الباطل تعرف اهله؛ حقیقت بر تو مشتبه شده، حق و باطل را با میزان و قدر شخصیت و وجاهت افراد نمی توان شناخت حق را بشناس تا اهل اش را بشناسی و باطل را بشناس تا اهل اش را بشناسی (مطهری، 1368، 137).
آن فرد، اشخاص را معیار حق و باطل و قضاوت در تعیین مصداق آن قرار داده بود که علی علیه السلام مقیاس حقیقت و غیر حقیقت و شناسایی آنها را معیار شناخت افراد معرفی فرمودند، که البته لازمه ی آن برخورداری از بصیرت و روشن اندیشی است.

نمادهای تحجر در تاریخ اسلامی

علامه شهید مطهری رحمه الله نمادها و نمونه هایی را در تاریخ بشر ارائه می دهد که متحجرانه در تاریخ اسلامی ظاهر و مانع حرکت در مسیر اهداف عالیه ی دینی شده اند. این نمونه ها عبارتند از:
1) خوارج نهروان؛
2) اهل حدیث (سلفی ها)؛
3) اخباریون.
سه گروه و فرقه ی فوق، نماد تحجرگرایی در تاریخ اسلام شمرده می شوند که ضربات فراوانی بر پیکر اندیشه ی اسلامی وارد کردند و زمینه ی انحرافات گسترده ای را در تاریخ اسلام مهیا نمودند. در خصوص فرق سه گانه ی فوق، نکاتی را استاد شهید مورد اشاره و بررسی قرار می دهند.

1) خوارج نهروان

خوارج نهروان بر اثر کوته بینی و کوته اندیشی در جریان حکمیت، در جنگ صفین به وجود آمدند. پس از حیله و نیرنگ عمرو عاص و فقدان قدرت تجزیه و تحلیل مسائل سیاسی آن روزگار، در برابر علی علیه السلام جبهه ی جدیدی را گشودند و علیه امامت آن حضرت موضع گرفتند.
اولین جریان جمود آمیزی که در تاریخ اسلام پیدا شد، جریان خوارج بود. خوارج به اسلام، زیاد ضربه زدند و ضربه ی این ها نه تنها از این ناحیه بود که مدتی فساد کردند، یاغی شده و اشخاص بی گناهی از جمله امیرالمؤمنین علیه السلام را کشتند، بلکه غیر از این ها ضربه ی بزرگی به عالم اسلام وارد ساختند (مطهری، 1373، 114).
این جریان در جنگ صفین، پس از حیله و نیرنگ عمرو عاص که قرآن ها را بر سر نیزه کردند به وجود آمد. علی علیه السلام می فرمود:
اصلاً معاویه اهل قرآن نیست. عقیده به قرآن ندارد. تا احساس کرده که شکست اش قطعی است، برای این که جلوی جنگ را بگیرد، این کار را کرده است. گفتند: نه، هر چه باشد قرآن است. تو می گویی ما شمشیر به قرآن بزنیم؟ تو می گویی احترام قرآن را رعایت نکنیم؟ فرمود: ما به خاطر احترام قرآن دستور جنگ می دهیم. البته قرآن احترام دارد، اما قرآن واقعی که وحی خداست در دل من است. صفحه ی کاغذ که خط قرآن روی آن نوشته شده است هم در درجه ی چندم احترام دارد و باید احترام داشته باشد، اما نه در جایی که کار مهم تری است. این جا پای حقیقت قرآن در میان است و پای نوشته ی کاغذ، اما مگر این افراد جامد خشک مغز می توانستند این حرف را بفهمند؟ (مطهری، 1373، 117).
بالاخره همین افراد، دور علی علیه السلام را رها کردند و او را تنها گذاشتند و جریان حکمیت را در تاریخ به وجود آوردند و بعد از آن، به صورت یک فرقه ی خطرناکی در تاریخ اسلام، مطرح گردیدند.
نادانی و بی خبری همچون پرده ای سیاه جلو چشم عقلشان را گرفت و از حقیقت بازشان داشت. گفتند: ما علاوه بر این که با قرآن نمی جنگیم، جنگ با قرآن، خود، منکری است و باید برای نهی از آن بکوشیم و با کسانی که با قرآن می جنگند، بجنگیم (مطهری، 1368، 117).
به تدریج این جریان، برای خود اصول عقایدی درست کرد که اصول عقاید آنها هم کاملاً قشری و ارتجاعی بود. با امام بر حق به مبارزه برخاستند، حکومت را امری ضروری تلقی نمی کردند و با هر حکومتی درگیر می شدند، ولو حکومت حقی مانند علی علیه السلام. آنها در همین راستا:
روحیه ای مبارز و فداکار داشتند و در راه عقیده و ایده ی خویش سرسختانه می کوشیدند (مطهری، 1368، 145).
مردمی عبادت پیشه و متنسک بودند، شب ها را به عبادت می گذراندند و بی میل به دنیا و زخارف آن بودند (مطهری، 1368، 146).
خوارج به احکام اسلامی و ظواهر اسلام سخت پای بند بودند. دست به آنچه خود آن را گناه می دانستند نمی زدند. آنها از خود معیارهایی داشتند و به آن معیارها عمل می کردند (مطهری، 1368، 147).
مردمی تنگ نظر و کوته بین بودند. در افقی بسیار پست فکر می کردند. اسلام و مسلمانی را در چهار دیواری اندیشه های محدود خود، محصور کرده بودند. مانند همه ی کوته نظران دیگر مدعی بودند که همه بد می فهمند و یا اصلاً نمی فهمند؛ همگان راه خطا می روند و همه جهنمی هستند. این گونه کوته نظران اول کاری که می کنند، این است که تنگ نظری خود را به صورت یک عقیده ی دینی درمی آورند، رحمت خدا را محدود می کنند، خداوند را همواره بر کرسی غضب می نشانند و منتظر این که از بنده اش لغزشی پیدا شود و به عذاب ابد کشیده شود. یکی از اصول عقاید خوارج این بود که مرتکب گناه کبیره، مثلاً دروغ یا غیبت یا شرب خمر، کافر است و از اسلام بیرون است و مستحق خلود در آتش است. علیهذا جز عده بسیار معدودی از بشر همه مخلد در آتش جهنم اند (مطهری، 1368، 158).
در اثر این کوته بینی و کج فهمی بود که از سیاست قرآن به نیزه کردن گول خوردند و بزرگ ترین خطرات را برای اسلام به وجود آوردند و عملی را که می رفت تا ریشه ی تمام نفاق ها را برکند و معاویه و افکار او را برای همیشه نابود سازد، از جنگ بازداشتند و به دنبال آن چه حوادث شومی که بر جامعه ی اسلامی روی آورد (مطهری، 1368، 161).
تحجر و کوته اندیشی، صفت مشخص و ممیز خوارج نهروان بود که تدین، هرگز با تعقل جمع نشده و از یکدیگر کاملاً منفک می باشند.
علامه شهید مطهری رحمه الله، در معرفی بهتر خوارج کلامی را از مولا علی علیه السلام نقل می کند، که آن حضرت بهترین تصویر را از آنها ارائه فرموده است.
«جُفاةٌ طَغَامٌ و عبیدٌ أقزامٌ جُمعوا مِن کُل أواب و تُلُقَطُوا مِن کُل شوب مِمَن یَنبَغی أن یفقَّهَ و یُؤدَّبَ و یُعلَّمَ و یُدربَ و یُولی علیهِ و یؤخذ علی یدیه لیسوا مِن المُهاجِرینَ وَ الأنصار و لا مِن الذین تَبَوؤا الدَّارَ و الإیمان» (صبحی صالح، 1378، 357، خ 238)؛ مردمی خشن، فاقد اندیشه ی عالی و احساسات لطیف،‌ مردمی پست، برده صفت، اوباش که از هر گوشه ای جمع شده اند و از هر ناحیه ای فراهم آمده اند. این ها کسانی هستند که باید اول تعلیمات ببینند، آداب اسلامی به آنها تعلیم داده شود، در فرهنگ و ثقافت اسلامی خبرویت بیابند، باید بر این ها قیم حکومت کند و شمشیرها را در دست نگه دارد و راجع به ماهیت آنها مراقب باشد. آنان نه از مهاجرند و نه از انصار، که از خانه هایشان به خاطر اسلام مهاجرت نمودند.
در این مردم، جهالت و عبادت توأم بود. علی علیه السلام می خواست با جهالت آنها بجنگد، اما چگونه ممکن بود جنبه ی زهد و تقوا و عبادت این ها را از جنبه ی جهالتشان تفکیک کرد. بلکه عبادتشان عین جهالت بود، عبادت توأم با جهالت از نظر علی علیه السلام، که اسلام شناس درجه ی اول بود، ارزشی نداشت (مطهری، 1368، 153).

2) اهل حدیث (سلفیه)

مظهر دیگر جمود و تحجر اهل حدیث یا سلفیه هستند، که در افکارشان انعقاد و جمود و سطحی نگری خاصی نهفته است. رؤسای این تفکر قشری، احمد بن جنبل و مالک انس می باشند، که با استدلال های سطحی خود جمود بر احادیثی می نمودند که به لحاظ سند و منشأ صدور دارای اشکالات عدیده ای بود. حیات این فرقه ی متحجر هم ضربه ای شدید بر پیکر اسلامی وارد ساخت.
چنان که علامه شهید مطهری رحمه الله توضیح داده، فرقه معتزله تا اواخر قرن سوم و اوائل قرن چهارم مخالفتی نداشتند، اما از اوائل قرن چهارم رسماً مکتب اهل حدیث در برابر آنان شکل گرفت. در عین حال باید توجه داشت که بنیه های اصلی تفکر اهل حدیث مربوط به احمد بن حنبل است، که پیش از این ها شکل گرفته بود.
در حدود اواخر قرن سوم و اوائل قرن چهارم هجری پدیده تازه ای رخ داد و آن این که شخصیتی بارز و اندیشمند که سال ها در نزد قاضی عبدالجبار معتزلی مکتب اعتزال را فراگرفته بود و در آن مجتهد و صاحب نظر شده بود، از مکتب اعتزال روگرداند و به مذهب اهل السنه گرایید. چون از طرفی از نوعی نبوغ خالی نبود و از طرف دیگر مجهز بود به مذهب اعتزال، همه ی اصول اهل السنه را بر پایه ی استدلال خاصی بنا نهاد و آنها را به صورت یک مکتب نسبتاً دقیق فکری درآورد. آن شخصیت بارز ابوالحسن اشعری متوفا در حدود 330 هجری است (مطهری، 1368، 56).
پیروزی مکتب اشعری برای جهان اسلام گران تمام شد، این پیروزی، پیروزی جمود و تقشر بر حریت فکر بود (همان، 60).
چنان که می نگریم، علامه شهید مطهری رحمه الله، اهل الحدیث را، که حقیقت هم همان است، گروه قشری و متحجر می داند که در تاریخ اسلام ضربه ی گرانی را بر پیکره تفکر اسلامی و جریان کلی تاریخ اسلامی زده اند.
البته در خلال مباحثی که علامه شهید مطهری رحمه الله مطرح نموده اند، گروه دیگری را نیز در همین راستا قرار می دهند، یعنی جریان قشری دیگری در تاریخ شکل گرفت به نام مرجئه.
به عقیده ی علامه شهید مطهری رحمه الله، مرجئه را دست سیاست های حاکم به وجود آوردند تا بتوانند از قبل این جریان قشری به خواسته های سیاسی خود دست یابند.
گروه دیگری به وجود آمدند (یا آنها را سیاست ها به وجود آوردند) که به نام مرجئه خوانده می شدند. مرجئه می گفتند اساس کار این است که انسان از نظر عقیده و ایمان، که مربوط به قلب است، مسلمان باشد. اگر ایمان قلبی درست بود، مانعی ندارد که عمل انسان فاسد باشد. ایمان، کفاره ی عمل بد است. مرجئه صریحاً می گفتند پیشوا هرچه گناه کند مقام اش باقی است و اطاعت اش واجب است و نماز پشت سر او صحیح است (مطهری، 1368، 41).
منبع مقاله: دوماهنامه ی پ‍ژوهشهای اجتماعی اسلامی، سال هفدهم،‌ شماره ی چهارم، مهر و آبان 1390.