نویسنده: حسن جمشیدی




 

5-4) فرشتگانی که مردم می پنداشتند بال دارند و دخترند

«و برای او بعضی از بندگان را جزء قرار دادند. به راستی که انسان ناسپاس آشکار است. آیا از آن چه می آفریند خود دخترانی برگرفته و به شما پسران را اختصاص داده است؟ و چون یکی از آنان را به آن چه به خدای رحمان نسبت می دهد خبر دهند چهره ی او سیاه می گردد، در حالی که خشم و تأسف خود را فرو می خورد. آیا کسی را شریک خدا می کنند که در زر و زیور، پرورش یافته و در مجادله بیانش غیر روشن است. و فرشتگانی را که خود بندگان رحمانند مادینه پنداشتند. آیا در خلقت آنان حضور داشتند؟ گواهی ایشان به زودی نوشته می شود و پرسیده خواهند شد» (زخرف، 15-19).
خداوند در این آیه به رفتارهای ناشی از باورهای متناقض اشاره دارد. اگر دختر کشتن خوب است چرا به خدا نسبت می دهند و اگر دختر داشتن خوب است پس چرا می کشد. آنها مدعی می شوند که خداوند دختران را برای خود می آفریند و همین که خود دختردار می شوند و به آنها خبر می دهند که بانوان تان دختر زاده است رنگ می بازند و سرخ و سیاه می شوند که چرا همسرم دختر زائیده است. آفریدن دختر توسط خدا گویا خوب است، اما زادن دختر آن هم توسط خودشان و همسران شان به نظر می رسد نکوهیده است.
در آیه به نکته ای اشاره شده است که کم تر مورد توجه قرار می گیرد. از یک سو به خداوند نسبت می دهند که دختران را برای خود آفریده است و از سوی دیگر خود این ها، دختران شان را می کشند. اگر خداوند دختران را برای خود آفریده و جنس فرشتگان اگر دختر است، پس دختر بودن باید ارزش افزوده باشد، نه ضد ارزش. دختر بودن فرشتگان و تقرب آنها به خداوند به منزله ی منزلت و ارزش هر جنس زنان است. چگونه است که این ها علی رغم باور خود، دختران شان را می کشند؟
البته مخاطب آیه ی شریفه از یک طرف همان کفار مکه است، ولی به نظر می رسد، چنان که پیشتر بیان گردید آنها باعث و عامل این سخن هستند و شاید هم مخاطب نخست و اولیه ی آیه ی شریفه، نه مخاطب اصلی و نهایی، بلکه مخاطب اصلی خود مسلمانان اند. می خواهد با مسلمانان سخن بگوید و آن هم به کنایه که چیزهای نامعقول و نادرست را به خداوند نسبت ندهند. چنان که همین معنا را به بیان و زبان دیگر در آیات مائده و نساء نیز بیان داشت. این مورد و مصداقی از همان موارد غلو و گزافه گویی است. دقت شود علی رغم تأکید و تصریح آیه که دیگران می پندارند که فرشتگان زن هستند و این باور را با شدت تمام، سرزنش و نکوهش می کند، هم اینک تمامی تصاویری که از فرشتگان کشیده می شود نیز زنانه است.

5-5) فرزند داری خداوند

«و گفتند خداوند فرزندی برای خود اختیار کرده است او منزه است بلکه هر چه در آسمان ها و زمین است از آن اوست [و] همه فرمانپذیر اویند» (بقره، 115 و 116).
«و برای خدا شریکانی از جن قرار دادند با این که خدا آنها را خلق کرده است و برای او بی هیچ دانشی پسران و دخترانی تراشیدند او پاک و برتر است از آن چه وصف می کنند. پدید آورنده ی آسمان ها و زمین است؛ چگونه او را فرزندی باشد، در صورتی که برای او همسری نبوده و هر چیزی را آفریده و او به هر چیزی داناست» (انعام، 100 و 101).
در این آیه به چند مشکل اشاره می کند:
1) شریک قرار دادن برای خداوند که این باوری غیر عقلایی است؛
2) شریک خدا را جن پنداشتن که از بند یک غیر عقلایی تر است.

5-6) پیروی از پیشینیان

بعضی از پیامبران که مردم را فرامی خواندند، آنها مدعی می شدند که پدران ما چنین وضعی را داشته اند. قرآن صرف پیروی از پدران را نکوهش می کند. مهم نیست که پدران چه باور و اعتقادی را داشته باشند، مهم صرف تقلید و پیروی است. قرآن صرف تقلید را نکوهش می کند. آیه ی شریفه ی مورد نظر حتی خداپرستی تقلیدی و شیعه بودن تقلیدی و مسلمان بودن تقلیدی و مسیحی بودن تقلیدی را سرزنش می کند. باورها باید مستدل و عقلانی باشد. درست است که آیه ی شریفه مورد آنها و داستان دیگران را نقل می کند، اما صرف نقل داستان و بدون هدف بودن آن، لغو و بیان گر غیر حکیم بودن گوینده ی آن خواهد بود. خداوند حکیم سخنی که می گوید و داستانی که بیان می کند به دلیل هدف و تأثیری است که می تواند داشته باشد. چون پدران و اجداد من شیعه بودند پس من هم شیعه هستم، دقیقاً همان معنایی را می دهد که دیگری بگوید چون پدران من بت می پرستیدند....
«و چون به آنان گفته شود از آنچه خدا نازل کرده است پیروی کنید می گویند نه بلکه از چیزی که پدران خود را بر آن یافته ایم پیروی می کنیم هر چند پدرانشان چیزی را درک نمی کرده و به راه صواب نمی رفته اند» (بقره، 170).
«و چون به آنان گفته شود به سوی آنچه خدا نازل کرده و به سوی پیامبر[ش] بیایید می گویند آنچه پدران خود را بر آن یافته ایم ما را بس است آیا هر چند پدرانشان چیزی نمی دانسته و هدایت نیافته بودند» (مائده 104).
«گفتند آیا به سوی ما آمده ای تا ما را از شیوه ای که پدرانمان را بر آن یافته ایم بازگردانی و بزرگی در این سرزمین برای شما دو تن باشد ما به شما دو تن ایمان نداریم (مورد نظر موسی و هارون است)» (یونس، 78).
«و در حقیقت پیش از آن به ابراهیم رشد [فکری] اش را دادیم و ما به [شایستگی] او دانا بودیم. آنگاه که به پدر خود و قومش گفت این مجسمه هایی که شما ملازم آنها شده اید چیستند. گفتند پدران خود را پرستندگان آنها یافتیم» (انبیاء، 52-54).
«و بر آنان گزارش ابراهیم را بخوان. آنگاه که به پدر خود و قومش گفت چه می پرستید. گفتند بتانی را می پرستیم و همواره ملازم آنهاییم. گفت آیا وقتی دعا می کنید از شما می شنوند. یا به شما سود یا زیان می رسانند. گفتند نه بلکه پدران خود را یافتیم که چنین می کردند. گفت آیا در آنچه می پرستیده اید تامل کرده اید. شما و پدران پیشین شما» (شعرا، 69 تا 76).
«و چون به آنان گفته شود آنچه را که خدا نازل کرده پیروی کنید می گویند [نه] بلکه آنچه که پدرانمان را بر آن یافته ایم پیروی می کنیم آیا هر چند شیطان آنان را به سوی عذاب سوزان فراخواند» (لقمان، آیه 21).
«و می گویند اگر [خدای] رحمان می خواست آنها را نمی پرستیدیم آنان به این [دعوی] دانشی ندارند [و] جز حدس نمی زنند. آیا به آنان پیش از آن [قرآن] کتابی داده ایم که بدان تمسک می جویند. [نه] بلکه گفتند ما پدران خود را بر آیینی یافتیم و ما [هم با] پی گیری از آنان راه یافتگانیم» (زخرف، آیه 22).
«و چون کار زشتی کنند می گویند پدران خود را بر آن یافتیم و خدا ما را بدان فرمان داده است بگو قطعاً خدا به کار زشت فرمان نمی دهد آیا چیزی را که نمی دانید به خدا نسبت می دهید» (اعراف، 28).

5-7) سحر و جادو

یکی از مواردی که شاید برخی آن را خرافات بدانند سحر و جادو است. در قرآن به نظر می رسد نه تنها انکار سحر و جادو نکرده، بلکه تأثیر آن را بر زندگی انسان ها مورد تأیید قرار داده است. در سوره ی فلق تصریح شده است که از "شر" باید به خدا پناه برد، آن گاه سه شر را برمی شمارد؛ شر شب، شر سحر و جادو و شر حسد.
«بگو پناه می برم به پروردگار سپیده دم. از شر آنچه آفریده. و از شر تاریکی چون فراگیرد. و از شر دمندگان افسون در گره ها. و از شر حسود، آن گاه که حسد ورزد» (فلق، 1-5).
در رابطه با آیه ی چهارم وَ مِن شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِی العُقَدِ دو رویکرد رایج است:
یکی رویکرد ساحرانه است، بدین معنا که جادوگرانی هستند که سحر کرده و در گره ها علیه مسحور خود می دمند و به این وسیله مسحور را جادو می کنند. البته این جادوگران، زنان هستند. اگر چنان چه از میان جادوگران، خصوص زنان را نام می برد، برای آن است که ساحری و جادوگری در بین زنان رواج بیشتری دارد تا مردان (تفسیر المیزان، ج 20، ص 682 و نیز پرتوی از قرآن، قسمت دوم جزء سی ام، ص 308).
دیگری رویکرد دسیسه و توطئه است. در این صورت عقد در آیه به معنای رأی و نظر است. چنان که بعضی از مفسران گفته اند: آیه نظری به سحر و جادو ندارد، بلکه مرادش از دمیدن در گره ها، آن زنانی است که با عشوه گری های خود توانایی تصمیم را از شوهران خود می گیرند و آنان را نسبت به تصمیم خود سست می کنند و رأی شوهران خود را متمایل به آن جانبی می کنند که خود صلاح می دانند و دوست دارند. چنان که فخر رازی می گوید: زنان از آن رو که محبت شان در دل همسران شان کاملاً نفوذ دارد، از این نفوذ در رأی و نظر آنها تصرف و نیز بهره برداری می کنند (تفسیر فخر رازی، ج 32، ص 196).
نویسندگان تفسیر نمونه رویکرد نخست را برنمی تابند، بلکه آیه را به معنای دوم می گیرند:
باید توجه داشت که قطع نظر از شأن نزول سابقه، نشانه ای در آیه نیست که منظور از آن خصوص سحر ساحران باشد. و به فرض که آیه را چنین تفسیر کنیم دلیل بر صحت آن شأن نزول نمی باشد، بلکه تنها دلیل بر این است که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از شر ساحران به خدا پناه می برد. درست مثل این که افراد سالم از بیماری سرطان به خدا پناه می برند هر چند هرگز مبتلا به آن نشده باشند» (مکارم شیرازی و دیگران، 1366، ج 27، ص 461).
علامه طباطبایی رحمه الله در ادامه می نگارد: از این آیه استفاده می شود که قرآن کریم تأثیر سحر را فی الجمله تصدیق می کند (طباطبایی، بی تا، ج 20، ص 682). نظیر این آیه در تصدیق سحر، دو آیه ی زیر است که در داستان هاروت و ماروت می فرماید:
«و آنچه را که شیطان ها در سلطنت سلیمان خوانده بودند، پیروی کردند و سلیمان کفر نورزید لیکن آن شیطان ها به کفر گراییدند؛ به مردم سحر می آموختند و آن چه بر آن دو فرشته هاروت و ماروت در بابل فروفرستاده شده بود پیروی کردند با این که آن دو هیچ کس را سحر نمی آموختند مگر آن که پیشتر می گفتند ما آزمایشی برای شما هستیم. پس زنهار کافر نشوی و آنها از آن دو چیزهایی می آموختند که به وسیله آن میان مرد و همسرش جدایی بیفکنند هر چند بدون فرمان خدا نمی توانستند به وسیله آن به احدی زیان برسانند و چیزی می آموختند که برای شان زیان داشت و سودی بدیشان نمی رسانید و قطعاً [یهودیان] دریافته بودند که هر کس خریدار این متاع باشد در آخرت بهره ای ندارد وه که چه بد بود آن چه به جان خریدند اگر می دانستند» (بقره، 102).
«گفتند او و برادرش را در بند دار و گردآورندگان را به شهرها بفرست. تا هر ساحر ماهری را نزد تو بیاورند. پس ساحران برای موعد روزی معلوم گردآوری شدند. و به توده مردم گفته شد آیا شما هم جمع خواهید شد. بدین امید که اگر ساحران غالب شدند از آنان پیروی کنیم. و چون ساحران پیش فرعون آمدند گفتند آیا اگر ما غالب آییم واقعاً برای ما مزدی خواهد بود. گفت آری و در آن صورت شما حتماً از [زمره] مقربان خواهید شد. موسی به آنان گفت آنچه را شما می اندازید بیندازید. پس ریسمان ها و چوبدستی هایشان را انداختند و گفتند به عزت فرعون که ما حتماً پیروزیم» (شعرا، 36-44).
در رابطه با سحر و جادو روایاتی وارد شده است که پیامبر و یا حسنین متأثر از سحر و جادوی دیگران، دچار بیماری شده و یا با بهره گیری از دعا و آیات قرآن، سحر و جادوی دیگران، باطل و دفع اثر می شده است. مرحوم علامه طباطبایی رحمه الله در المیزان به این روایات اشاره کرده است (طباطبایی، بی تا، ج 20، ص 682 و 683).
بعضی به نقد این روایات پرداخته و نسبت به صحت آن تردید روا داشته اند. مبنای استدلال آنها این است که: گرچه بعضاً مدعی اند که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تحت تأثیر سحر و جادو قرار می گیرد؛ ولی این ادعا با صریح آیه ی قرآن نمی سازد:
«و ستمکاران گفتند جز مردی افسون شده را دنبال نمی کنید. بنگر چگونه برای تو مثل ها زدند و گمراه شدند در نتیجه نمی توانند راهی بیابند» (فرقان، 8).
علامه طباطبایی رحمه الله در پاسخ می گوید: منظور از آیه آن نیست که سحر و جادو بر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اثر نمی گذارد، بلکه مراد این است که آنها پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را مسحور می خواندند که خود سحر و جادو می کند. خداوند چنین نسبت ناروایی را انکار و نکوهش می کند، نه آن که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مورد سحر و جادو قرار نمی گیرد و از گزند هر حادثه ای مصون است (طباطبایی، بی تا، ج 20، ص 683).

5-8) تفأل یا تطیر (فال خیر زدن و فال شر زدن)

بعضی از افراد مثبت گرا هستند و همیشه دهانشان به خیر باز می شود. هر امر و حادثه ای را به خیر تعبیر می کنند و بعضی به عکس، افراد منفی باف و ناامیدی هستند، حتی امور خیر را به بدی معنا می کنند، تا چه رسد به اموری که بی معنا و یا چند پهلو باشد. این افراد فقط معنای منفی آن را می گیرند. استکان از دست بچه می افتد و می شکند؛ یکی آن را به فال نیک می گیرد و از آن دفع بلا می فهمد و آن دیگری به فال بد می گیرد و از آن نزول بلا می فهمد. عطسه ای که فرد می کند؛ یکی آن را به شکیبایی و بردباری و اصرار به کار معنا می کند و دیگری، آن را بر بازدارندگی و نحوست.
در این که فال نیک و بد در بین مردم فراگیر است تردیدی نیست. البته از آن تعبیرهای متفاوتی دارند. مثلاً بعضی از افراد را به پای سبک (با برکت) یا پا سنگین (بی خیر و برکت) می شناسند. یا بعضی از دست ها را سبک و بعضی از دست ها را سنگین می دانند. در این که این باور در بین همه ی ملل وجود دارد تردیدی نیست؛ مصادیق و موارد آن متفاوت است. ممکن است چیزی در فرهنگ ما نماد برکت باشد و در فرهنگ دیگری نماد بی برکتی. نگاه قرآن به این پدیده چگونه است؟
در این که در بسیاری از روایات، از چیزهایی نامبرده شده که آثار منفی دارند تردیدی نیست؛ مانند: کلاغ، دم تکان دادن سگ، بانگ جغد، زوزه ی گرگ، زوزه ی حیوان درنده، الاغ گوش بریده، عبور آهو (ر.ک: خصال، کافی و محاسن برقی).
البته هر کدام از موارد بالا در جای خاصی اثر نحس و بد خواهد داشت، ولی تردیدی نیست که به اثر آن توجه شده است.
«و به راستی به سوی ثمود برادرشان صالح را فرستادیم که خدا را بپرستید پس به ناگاه آنان دو دسته متخاصم شدند. [صالح] گفت ای قوم من چرا پیش از [جستن] نیکی شتابزده خواهان بدی هستید چرا از خدا آمرزش نمی خواهید باشد که مورد رحمت قرار گیرید. گفتند ما به تو و به هر کس که همراه توست شگون بد زدیم گفت سرنوشت خوب و بدتان پیش خداست بلکه شما مردمی هستید که مورد آزمایش قرار گرفته اید» (نمل، 45).
«پاسخ دادند ما حضور شما را به شگون بد گرفته ایم اگر دست برندارید سنگسارتان می کنیم و قطعاً عذاب دردناکی از ما به شما خواهد رسید» (یس، 18).
«موسی به قوم خود گفت از خدا یاری جویید و پایداری ورزید که زمین از آن خداست آن را به هر کس از بندگانش که بخواهد می دهد و فرجام [نیک] برای پرهیزگاران است. [قوم موسی] گفتند پیش از آنکه تو نزد ما بیایی و [حتی] بعد از آن که به سوی ما آمدی مورد آزار قرار گرفتیم گفت امید است که پروردگارتان دشمن شما را هلاک کند و شما را روی زمین جانشین [آنان] سازد آنگاه بنگرد تا چگونه عمل می کنید. و در حقیقت ما فرعونیان را به خشکسالی و کمبود محصولات دچار کردیم باشد که عبرت گیرند» (اعراف، 128-131).
«هر کجا باشید شما را مرگ در می یابد هر چند در برج های استوار باشید و اگر [پیشامد] خوبی به آنان برسد می گویند این از جانب خداست و چون صدمه ای به ایشان برسد می گویند این از طرف توست بگو همه از جانب خداست [آخر] این قوم را چه شده است که نمی خواهند سخنی را [درست] دریابند. هر چه از خوبی ها به تو می رسد از جانب خداست و آنچه از بدی به تو می رسد از خود توست و تو را به پیامبری برای مردم فرستادیم و گواه بودن خدا بس است» (نساء، 78 و 79).
«پس هنگامی که نیکی [و نعمت] به آنان روی می آورد می گفتند این برای [شایستگی] خود ماست و چون گزندی به آنان می رسید به موسی و همراهانش شگون بد می زدند آگاه باشید که [سرچشمه] بدشگونی آنان تنها نزد خداست [که آنان را به بدی اعمال شان کیفر می دهد] لیکن بیشترشان نمی دانستند» (اعراف، 131).
بدبختی ها و بلایا یا ناشی از امور عادی و طبیعی است و یا ناشی از رفتار بد خود انسان هاست.
«گفتند شومی شما با خود شماست آیا اگر شما را پند دهند [باز کفر می ورزید] نه بلکه شما قومی اسراف کارید» (یس، 19).
«و هر انسانی، اعمال اش را بر گردنش آویخته ایم؛ و روز قیامت، کتابی برای او بیرون می آوریم که آن را در برابر خود، گشوده می بیند! (این همان نامه اعمال اوست) و به او می گوییم: کتابت را بخوان، کافی است که امروز، خود حسابگر خویش باشی» (اسراء، 13-14).
در آیه تصریح دارد که کرم درخت از خود درخت است. اگر بدی به شما می رسد از خود شما است.

5-9) نیکبختی و بدشگونی روزها

در بین مردم حتی اقوام و ملل مختلف روزها و ساعات به روزها و ساعات خوب و بد تقسیم می شود. البته در نظر بعضی چه بسا ساعات و لحظاتی خوب باشد و دیگری همان لحظه و ساعت را بد بداند. بعضی غروب آفتاب و سپیده دمان را لذت بخش می دانند و بعضی آن را دلگیر. پائیز را بعضی با شکوه می دانند و بعضی نفرت انگیز. از هوای بارانی بهار، بعضی لذت می برند و در چنین هوایی پیاده روی می کنند و بعضی تاب تحمل آن را ندارند. در این که لحظات و ساعاتی را مردم خوب و یا بد می دانند تردیدی نیست. این که چرا این روزها خوب و یا بد است، چندان معلوم نیست. آیا سعد و نحس ایام، ذاتی خود آنهاست یا به جهت حوادث و رویدادهایی است که در چنین روزهایی اتفاق می افتد؟ هرچه باشد نگاه قرآن به سعد و نحس ایام، مثبت است.
با توجه به این که رویکرد ما قرآنی است نسبت به مقوله ی سعد و نحس ایام به بررسی آیات قرآن می پردازیم.
در آیات قرآن هم از روزهای نحس نامی به میان آمده است و هم از روزهای سعد.
«ما بر [سر] آنان در روز شومی به طور مداوم تندبادی توفنده فرستادیم» (قمر، 19).
«پس بر آنان تندبادی توفنده در روزهایی شوم فرستادیم تا در زندگی دنیا عذاب رسوایی را بدانان بچشانیم و قطعاً عذاب آخرت رسواکننده تر است و آنان یاری نخواهند شد» (فصلت، 16).
آیات مذکوره اشاره دارد به داستان قوم عاد که تندباد به عنوان عذاب الهی بر آنها فرود آمد. در آیات بالا از روز نحس و روزهای نحس نامبرده شده است.
«ما آن را در شبی فرخنده نازل کردیم [زیرا] که ما هشدار دهنده بودیم» (دخان، 3).
«ما [قرآن را] در شب قدر نازل کردیم و از شب قدر چه آگاهت کرد. شب قدر از هزار ماه ارجمندتر است» (قدر، 1-3).
«ماه رمضان [همان ماه] است که در آن قرآن فروفرستاده شده است [کتابی] که مردم را راهبر و [متضمن] دلایل آشکار هدایت و [میزان] تشخیص حق از باطل است» (بقره، 185).
در آیات بالا از شب مبارک نام برده شده است. نسبت به ماه رمضان هم می فرماید ماهی که در آن قرآن نازل شده است. به نظر می رسد امتیاز و اعتبار شب و ماه به اعتبار نزول قرآن نیست، بلکه خود این شب ها و روزها دارای امتیاز و اعتباری بوده اند بدان جهت، قرآن نازل شده است. بنابراین نمی توان ادعا کرد که روز و شب، لا بشرط هستند بلکه هر یک ارزش و اعتبار خاص خود را دارد. در سنت نیز در این باره روایات فراوان وارد شده است که این روایات مجموعه ای از جعلیات و مرسلات و ضعیف است که در لابه لای آن کم و بیش روایات قوی و دارای اعتبار دیده می شود. این روایات نیز سعد و نحس ایام را تأیید می کند. البته نکته ی مهم، راه پیش گیری از نحوست و تبدیل ایام نحس به سعد است که راه حل هایی در روایات بیان شده است:
1) تعبیر به سعد یا مثبت گرایی؛
2) توکل به خداوند؛
3) خواندن قرآن.
نکته ی اساسی در این رابطه آن که نگاهمان را به هستی و جهان و پیرامون خود دگرگون سازیم و بخش های پر لیوان را بیشتر ببینیم تا بخش های خالی را؛ نگاهمان را مثبت بکنیم. به نظر می رسد ریشه ی اساسی تعبیر به نحس ناشی از نوعی حقد و کینه و حسادت است. اگر این آفت های روحی از درون زدوده شود، سعد ایام فراروی همگان خواهد بود.
نکته ی آخر در این باره آن که فال بد زدن امر نکوهیده ای است و فال خوب زدن و تعبیر به خوبی و نیکی از جمله سیره ی پسندیده ی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می باشد و خود قرآن نیز گاه تفأل به خیر زده است (ر.ک: تفسیر نوین، سوره ی لیل، ذیل عسر و یسر).

5-10) فرشته دانی پیامبران

یکی از اموری که قرآن با آن برخورد شدید می کند و در برابر آن موضع جدی و تندی گرفته، مسأله ی هویت پیامبران است که مردم تمایل دارند که آنها را موجودات ماورایی و آسمانی و همچون فرشته بدانند و آیات الهی تصریح دارد و اصرار می کند که ایشان بشرند.
«و گفتند تا از زمین چشمه ای برای ما نجوشانی هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد. یا [باید] برای تو باغی از درختان خرما و انگور باشد و آشکارا از میان آنها جویبارها روان سازی. یا چنان که ادعا می کنی آسمان را پاره پاره بر [سر] ما فرو اندازی یا خدا و فرشتگان را در برابر [ما حاضر] آوری. یا برای تو خانه ای از طلا [کاری] باشد یا به آسمان بالا روی و به بالا رفتن تو [هم] اطمینان نخواهیم داشت تا بر ما کتابی نازل کنی که آن را بخوانیم بگو پاک است پروردگار من آیا [من] جز بشری فرستاده هستیم. و [چیزی] مردم را از ایمان آوردن باز نداشت آنگاه که هدایت برایشان آمد جز این که گفتند آیا خدا بشری را به سمت رسول مبعوث کرده است. بگو اگر در روی زمین فرشتگانی بودند که با اطمینان راه می رفتند البته بر آنان [نیز] فرشته ای را به عنوان پیامبر از آسمان نازل می کردیم» (اسرا، 90-92).
مردم در پی امور خارق عادت و نامرسوم هستند. حتی می خواهند که فرشته ی آسمانی بیاید و حلال مسائل و مشکلات آنها شود. یعنی ظرفیت ذهنی و فکری بشر به گونه ای بوده است که امور غیر عادی و غیر طبیعی را بهتر و راحت تر می پذیرفتند تا امور عادی و طبیعی؛ چنان که در آیه ی دیگر نیز بدان اشارت دارد؛
«و گفتند این چه پیامبری است که غذا می خورد و در بازارها راه می رود چرا فرشته ای به سوی او نازل نشده تا همراه وی هشدار دهنده باشد. یا گنجی به طرف او افکنده نشده یا باغی ندارد که از [بار و بر] آن بخورد و ستمکاران گفتند جز مردی افسون شده را دنبال نمی کنید» (فرقان، 7 و 8).
و در آیه ی دیگر صریحاً انکار آنها را نسبت به بشر بودن بیان می فرماید:
«و آنگاه که [یهودیان] گفتند خدا چیزی بر بشری نازل نکرده بزرگی خدا را چنان که باید نشناختند» (انعام، 91).
«پیامبرانشان گفتند مگر درباره خدا پدید آورنده آسمان ها و زمین تردیدی هست او شما را دعوت می کند تا پاره ای از گناهانتان را بر شما ببخشاید و تا زمان معینی شما را مهلت دهد گفتند شما جز بشری مانند ما نیستید می خواهید ما را از آنچه پدرانمان می پرستیدند باز دارید پس برای ما حجتی آشکار بیاورید» (ابراهیم، 10).
و پیامبران اصرار و تأکید بر این دارند که ما بشر هستیم:
«پیامبرانشان به آنان گفتند ما جز بشری مثل شما نیستیم ولی خدا بر هر یک از بندگانش که بخواهد منت می نهد و ما را نرسد که جز به اذن خدا برای شما حجتی بیاوریم و مؤمنان باید تنها بر خدا توکل کنند» (ابراهیم، 11).
«بگو من هم مثل شما بشری هستم که بر من وحی می شود» (کهف، 10).

5-11) مخالفت با گسترش دامنه ی قداست ها

«خدا [چیزهای ممنوعی از قبیل] بحیره و سائبه و وصیله و حام قرار نداده است ولی کسانی که کفر ورزیدند بر خدا دروغ می بندند و بیشترشان تعقل نمی کنند. و چون به آنان گفته شود به سوی آنچه خدا نازل کرده و به سوی پیامبر[ش] بیایید می گویند آنچه پدران خود را بر آن یافته ایم ما را بس است آیا هر چند پدرانشان چیزی نمی دانسته و هدایت نیافته بودند» (مائده، 103).
در آیه بخشی از افکار و اندیشه ی پیشینیان را بیان می کند که بدان مباهات می ورزیدند و خداوند تمامی آنها را رد می کند. برای فهم آیه بایسته است معنا و مفهوم بحیره و سائله و وصیله و حام روشن شود:
این لغات اصطلاح است برای حیواناتی که اهلی بودند و خدمات بیش از اندازه برای صاحب اش داشته اند. بحیره به حیوانی گفته می شود که پنج بار زائیده و سائبه شتری را گویند که ده و بیشتر زائیده باشد و وصیله گوسفندی که هفت بار زائیده باشد و حام نام حیوانی است که از آن برای تلقیح و تکثیر استفاده می کردند. در تمامی این موارد نکته ی اساسی آن بوده که این حیوانات به جهت خدمات شایانی که انجام می داده اند به گونه ای مورد لطف و عنایت صاحب خود قرار می گرفتند. تا اندازه ای که صاحب و نیز به تبع او، دیگران، آنها را گرامی می داشتند و آزادشان وامی نهادند. از سویی چون خدمت کرده بودند بدین جهت وانهاده می شدند و چون دیگر نمی توانستند به جهت اعتقادی از آنها بهره بگیرند عملاً تبدیل به کالای پر هزینه ی بی فایده شده بودند، لذا به آنها رسیدگی نمی شد. آیه ی شریفه ریشه ی چنین باورهای بی بنیان و اساسی را از ذهن جامعه ی اسلامی دور می سازد. آن چه در آیه بیان شده، بیان مصداق است و هر مورد دیگری که همانند آن باشد را در بر خواهد گرفت. نکته ی عجیب آن که این باورهای نادرست را به خداوند نسبت می دادند و بدان رنگ و لعاب الهی می زدند. با درنگ بر آیه ی شریفه پاره ای از باورهای بی بنیاد موجود نیز زیر سؤال برده خواهد شد.

5-12)چشم زخم

یکی از بحث های دیگری که بیان می شود مسأله ی چشم زخم، چشم شور، چشم بد و تعبیرهای مشابه آن است که بعضاً گفته می شود که قرآن بدان تن در داده و پذیرفته است. همچون داستان یعقوب و فرزندانش:
«و گفت ای پسران من [همه] از یک دروازه [به شهر] درنیایید بلکه از دروازه های مختلف وارد شوید و من [با این سفارش] چیزی از [قضای] خدا را از شما دور نمی توانم داشت فرمان جز برای خدا نیست بر او توکل کردم و توکل کنندگان باید بر او توکل کنند» (یوسف، 67).
این که یعقوب به فرزندان خود می گوید از یک در وارد نشوید، بلکه برای ورود به مصر از درهای گوناگون درآیید، برخی این بیان از قرآن را به معنای چشم زخم گرفته اند و یعقوب خواسته تا فرزندان اش از گزند چشم شور مصریان در امان بمانند. البته چنین برداشتی از آیه دور می نماید چنان که بار پیش نیز فرزندان به مصر وارد شده بودند. به نظر می رسد پیشنهاد یعقوب بیش از آن که بیان گر در امان بودن فرزندان اش از چشم بد و حسودان باشد، نگهداری فرزندان اش از دست دشمنان و انسان های بد بوده که مبادا به جمع فرزندانش اش خلل و آسیبی برسانند.
در ارتباط با چشم بد و بدخواهی برای دیگران آیه ی زیر صراحت دارد:
«و آنان که کافر شدند چون قرآن را شنیدند چیزی نمانده بود که تو را چشم بزنند و می گفتند او واقعاً دیوانه ای است» (قلم، 51).
در آیه شریفه دو معنا به نظر می رسد یکی آن که کفار ممکن است پیامبر را چشم بزنند. این همان معنای رایج است. معنای دیگری هم به نظر می رسد و آن نگاه تند و تیز و خیرگی است. گاه بعضی از افراد نگاهشان به دیگری نگاه تحقیر آمیز و شکننده است. گاه بعضی چنان نگاه های خشن و تندی دارند که طرف مقابل بر خود می لرزد. در این صورت دیگر بحث از چشم زخم نخواهد بود، بلکه آیه بیان گر نگاه های تند و خشن و متکبرانه ی کفار است.
و نیز این آیه:
وَمِن شَرَّ حَاسِدٍ إذَا حَسَد (فلق، 5).
افراد حسود به جهت حسادتی که دارند فرد مورد توجه را در تیررس نگاه بد خود قرار داده و او را چشم می کنند. البته این یک معنای از آیه است و معنای دیگر و بلکه لایه ی دیگرش آن است که افراد حسود به جهت حسادت تا به فرد مورد نظر آسیب نرسانند دست بردار نیستند. آن کرم درونی هم چنان فعال است تا جایی که بتواند نیش اش را بزند و زهرش را بریزد. پس لازم نیست که با چشم کردن باشد، بلکه با تلاش های رایج و معمولی و حتی با افترا و تهمت و... می کوشد تا طرف را خراب کند.
علی رغم همه ی آنچه در ذیل این آیات بیان شد، باید اعتراف کرد که چشم زخم چیزی نیست که به راحتی آن را بتوان نادیده انگاشت. ممکن است من و شما، و یا دیگری چشم زخم را منکر شویم و بدان تن در ندهیم، ولی بسیاری از مردمی که ما در کنار آنها و با آنها زندگی می کنیم با همین باورها زندگی می کنند. انکار من و یا دیگری، سبب تغییر واقعیت و آثار عینی و واقعی آنها نخواهد شد. چشم زخم از اموری نیست که بتوان با برهان و یا تاریخ و دیگر امور رد یا اثبات کرد. بسیاری از مردم نسبت به چشم زخم و چشم بد و چشم حسود و بخیل، تجربه های وحشتناکی دارند.
در روایات نیز در این باب اشاراتی دارد و نیز حساسیتی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم داشت نسبت به امام حسن و امام حسین علیهماالسلام و دور داشتن ایشان از گزند چشم بدخواهان که نمی توان به سادگی از این روایات عبور کرد.

واکنش قرآن در برابر خرافات

نسبت به مقوله ی خرافات و بازتاب آن در قرآن باید به نکته ای اساسی توجه داشت. بعضی از رویکردها که بسیاری از حوادث تاریخی را بر نمی تابند و آنها را خرافه می پندارند به نظر می رسد ناشی از کم توجهی یا بی توجهی به تغییر و تحولات بنیادی زمانه و زمینه است.
اگر چنان چه آیات قرآن و یا دیگر متون مقدس را واکاوی کنیم و مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم به این اصل اساسی پی خواهیم برد که بین گذشته های دور و وضعیت کنونی ما، شکاف تاریخی بس بزرگی ایجاد شده است. به لحاظ تاریخی هرچه به عقب برمی گردیم، به میزانی که از آگاهی بشر کاسته می شود، بشر از عقلانیت کم تری برخوردار است و امدادهای غیبی و امور خارق العاده بیشتر اتفاق می افتد. هرچه به سمت جلوتر و دوران معاصر نزدیک می شویم، هم عقلانیت بشر افزوده می شود و هم امور خارق عادت کم تر اتفاق می افتد و یا حتی رخ نمی دهد و شاید هم بتوان گفت جنس آنها متحول می شود و امور خارق العاده در پوشش و بسته های جدید اتفاق می افتد. در گذشته های دور، درخت و آدم بود؛ آتش و ابراهیم؛ کشتی و نوح؛ باد و سلیمان؛ ماهی و یونس؛ ناقه و صالح؛ چاه و یوسف؛ مریم و عیسی، نیل و موسی، گوساله و هارون، گوسفند و اسماعیل و... تمامی این حوادث در بخش خاصی از کره ی زمین و دوره ی خاص تاریخی رخ داده است.
هرچه شما تاریخ را پشت سر بگذارید و به جلوتر بیایید آن نوع از امور خارق عادت رخ نمی دهد. بدین جهت هم شاید متکلمان گفته اند، معجزه ی پیامبران به اقتضای زمینه و زمانه است. معجزه ی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم از آن رو قرآن کریم است که فضای پیرامونی آن را شعر و حماسه و ادبیات فصیح و بلیغ در بر گرفته بود و نفس نزول قرآن، بیان گر فضایی است که قرآن می خواهد در آن فضا، تحول بیافریند. از طرفی بعد از دوره ی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به جهت بلوغ عقلی بشر تا اندازه ای امور بشر به خود و به درایت و به تعبیر دینی آن، به عقل حجت درونی وانهاده شده است. ائمه علیهم السلام نیز به این فضا دامن می زدند و در جهت هرچه شکوفاتر شدن عرصه های گوناگون عقلی، همت می داشتند.
بدین جهت پس از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دیگر خبری از زایش فرزند بدون پدر، گذر از رود و دریا، و بسیاری از معجزاتی که در گذشته اتفاق می افتاد نیازی نبود. نه آن که معجزه ای رخ نمی دهد، بله نه داعی نبوتی وجود دارد و نه نیازی به معجزه پیدا می شود و نه کسی هست که چنین ادعاهایی را بربتابد و بپذیرد.
این بدان معنا نیست که پس داستان عیسی و موسی و ابراهیم و لوط و یوسف و یعقوب و نوح و آدم علیهم السلام و... ساختگی است؛ خیر. این ها امور واقعی بوده اند که در دوره ی خاصی از تاریخ بشر اتفاق افتاد و مردم نیز به اقتضای طبع و طینت خود، یا پذیرای آن بودند و یا انکارشان کردند و گاه به قتل و غارتشان پرداختند. ولی هم اینک کسی نیست بدین ادعاها تن در دهد. گرچه در گوشه و کنار گاه شیادانی پیدا می شوند که چنین ادعاهایی داشته باشند، اما توسط خود مردم و یا دین مداران و روحانیان در نطفه خفه می شود. چه بسیار افرادی که در بین شیعیان، مدعی دیدن امام زمان علیه السلام بوده و هستند، به جز افراد ساده لوح، کسی سراغ این افراد را نمی گیرد و مدعیات آنها را نمی پذیرد، بلکه بیشتر، این ها را شیادان دینی و تاجران معنوی معرفی می کنند.
شوربختانه بسیاری از امور که می خواهد مورد تجزیه و تحلیل قرار بگیرد، از ظرف و زمانه و زمینه ی خودش بیرون کشیده می شود و در خلأ مورد مطالعه قرار می گیرد. مثال معروف و شایع آن بحث چند همسری در قرآن کریم است. برای مردمان غرب و نیز فارسی زبانان، چند همسری امری نکوهیده است. اما همین چند همسری در بین اعراب، نه تنها عمل ناپسند نیست، بلکه عملی ارزشمند و حاکی از توانمندی خانواده است. نکته ی جالب تر آن که در بسیاری از کشورهای عربی، از این که بعضی، چند همسری را نمی پسندند و آن را نکوهش می کنند بسیار شگفت زده می شوند. پس بایسته است به این دوگانگی های فرهنگی دقت بیشتری شود، نمی توان از فضای خاص فرهنگی، فضای دیگری را که با آن بیگانه و ناآشنا هستیم، مورد نقد قرار دهیم.

بستر شکل گیری و رشد خرافه

نطفه ی خرافه در بستری شکل می گیرد و رشد می یابد که اصل و حقیقت، بی رنگ و یا کم رنگ شده باشد. هر کجا که حقیقت دچار آسیب شود و مردم از بازشناسی آن باز بمانند، به جای آن، چیزی را خواهند نشاند. اگر به حقیقت دسترسی نداشته باشند سراغ خیالات و اوهام و بر ساخته های ذهنی خود خواهند رفت. خرافات همان عرصه ای است که به جهت دوری از حقیقت، مردم بدان دامن زده اند.
مردم جزیره العرب، به ویژه اهالی مکه، بیش از ششصد سال است که آموزش الهی و دینی ندیده اند. بین مردم و منبع و منشأ وحی فاصله ی زیادی افتاده است. این مردم در دوره ی فطرت قرار گرفته اند، دوره ی تعطیلی نبوت. یعنی قدر متیقن از زمان عیسی علیه السلام دیگر پیامبری برانگیخته نشده است. در سال 622 میلادی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از مکه به مدینه هجرت می کند؛ پس در 609 میلادی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به مقام نبوت برانگیخته می شود. سن عیسی، اگر سی سال هم باشد نزدیک به 580 سال در این جامعه پیامبری نبوده است. این تاریخ آخرین پیامبر الهی است و این عرب ها خیلی بیشتر از زمان هم پیامبر نداشتند؛ از علم و آموزه های دینی و حقایق الهی دور بوده اند. دوری از حقایق سبب شده که به بی راهه و کژراهه بروند. حقیقت خودش عامل اصلی بازدارندگی از رفتن سراغ خرافه است.
چنان که گفته آمد در زمان جاهلیت مردم هنگامی که می خواستند کاری انجام بدهند و آینده اش را نمی دانستند تطیر می زدند. به نظر می رسد برای آنها خبر از آینده خیلی مهم بوده است. آنها تمایل شدید داشتند که بدانند چه وضعیتی را خواهند گذراند. نگران بودند، دچار دلهره و اضطراب شده بودند. چون دسترسی به اهل حقیقت نداشتند. این ها برای آن که بتوانند از اضطراب های خود بکاهند راه حل هایی از پیش خود درآوردند. مرغ هایی داشتند که آنها را پرواز می دادند. طبیعی است که این پرنده ها در زمان اوج گرفتن به سمتی و جهتی می رفتند. این جهات برای آنها معنا و مفهوم پیدا می کرد. اگر مرغ به راست می رفت پس کار ما رو به راه خواهد بود. اگر به سمت چپ می رفت کارشان را به بدی تعبیر می کردند. البته این نوع از تفأل برای کسانی فراهم بود که خود از امکاناتی برخوردار بودند و توانایی نگهداری پرندگان را داشتند. بعضی ها بودند که پرنده نداشتند. این ها نمی توانستند نسبت به آینده ی خود و آنچه که پیش رو دارند بی تفاوت باشند. این افراد ملاک و میزانشان پرنده های آسمان بود. به صحرا نگاه می کردند و منتظر پرنده ها می شدند. اگر پرنده و یا پرنده هایی را از سمت راست می دیدند که می آید برای آنها خوب و خوش یمن بود و اگر از سمت چپ می آمد آن را به فال بد تعبیر می کردند. از پریدن پرندگان، آینده و کار خوب و بد خود را رقم می زدند.
این مردمان کم کم پا را از پرنده ها فراتر گذاشته، سراغ اشیا و اشخاص و اسم ها رفتند. همه چیز را به دو پاره کردند بعضی را خوب و بعضی را بد می دانستند. حتی از اسم افراد هم نگذشتند و آن را به فال خوب و یا فال بد می زدند.
از جمله اشخاصی که محور تطیر قرار گرفت و در نگاه مردم سرشت آنها را با بدی عجین و آمیخته می دیدند، پیامبران الهی بودند. در چنین جوامعی از پیامبران الهی به افراد بد یمن و بدشگون تعبیر می کردند. آمدن پیامبران را سبب بدی و شرور و بدبختی خود می دانستند. حال آن که منشأ بدبختی برای چنین جوامعی یا وضعیت عادی و طبیعی بود و یا خود آنها بودند.
اگر ارزش های واقعی نباشد طبیعی است که ارزش های برساخته ی بشری جایگزین آن خواهد شد. انسان تشنه ی جهان معنوی و مینوی، اگر از چشمه ی زلال حقیقت آب گوارا ننوشد، این عطش را با خرافات فرو خواهد نشاند. تا جایی که مردم به این سرچشمه ها نزدیک بوده و از این آبشخورها بهره می برده اند. از آن جهت که آب را از سرچشمه می نوشیدند عطش حقیقت جویی آنها فروکش می کرد و اگر باز تشنه می شدند از سرچشمه کام می گرفتند. به هر میزان که از سرچشمه دور می شدند، بستر برای بهره گیری از تخیلات و ابهامات فراهم تر می شده است.
راهی که قرآن در مقابله با اوهام و خرافات در این میانه می نمایاند، که راه رهایی و سعادت مندانه ای نیز هست، بیان حقیقت است. انبیا علیهم السلام آمده اند تا حقیقت را بازگو کنند و چیزی جز بیان حقیقت، در این عرصه ناکارآمد است. چه سخت در اشتباه اند آنان که برای پیشبرد دین و امور دینی از راه کارهای غیر دینی و غیر اخلاقی یاری می جویند؛ بدانند که اثری جز بدبینی نسبت به دین ندارد. و اینک ما خود نیز شاهد واکنش های تند و شدید در برابر گرایش های دینی هستیم. چنان که گفته شد راهی جز بیان حقیقت نداریم. چشم به راه آن نباشیم که همگان حقیقت را بشنوند و بدان تن در دهند، بلکه بیشتر کفورند و کم تر شکور. با بازگو کردن مدام حقیقت، همین اقلیت شاکر بر اکثریت ناسپاس غلبه پیدا خواهند کرد.

نتیجه گیری

خرافه در بستری شکل می گیرد و رشد می یابد که حقیقت، بی رنگ و یا کم رنگ شود. هر کجا که حقیقت دچار آسیب گردد و مردم از بازشناسی آن بازبمانند به جای آن چیزی را خواهند نشاند. اگر به حقیقت دسترسی نداشته باشند سراغ خیالات و اوهام و برساخته های ذهنی خود خواهند رفت. خرافات همان عرصه ای است که به جهت دوری از حقیقت، مردم بدان دامن زده اند.
ستیزه جویی قرآن با خرافات، درگیری بسیار شدید و غیر قابل مسالمت با بت پرستی و شرک بود. این بدان معنا نیست که قرآن خرافه ای را بر نمی تابد و می کوشد تا آن را برچیند و خرافه ی دیگری جایگزین کند؛ بلکه قرآن می کوشد تا خرافه را بنیان برکند و طومارش را برچیند.
فضایی که قرآن در صدد ایجاد آن است فضای عقلانی است، چنان که پیشتر در عقلانیت و پرسشگری بیشتر بدان پرداخته شد (جمشیدی، ش 148 و 149) به نظر می رسد نه قرآن و نه آورنده ی آن یعنی محمد بن عبدالله خرافه را برنمی تابد.
اگر چنان چه آیات قرآن و یا دیگر متون مقدس را واکاوی کنیم، پی خواهیم برد که بین گذشته های دور و وضعیت کنونی، شکاف تاریخی بس بزرگی ایجاد شده است. به لحاظ تاریخی هر چه به عقب برمی گردیم، به میزانی که از آگاهی بشر کاسته می شود، بشر از عقلانیت کم تری برخوردار است و امدادهای غیبی و امور خارق العاده - معجزه - بیشتر اتفاق می افتد و هر چه به سمت دوران معاصر نزدیک می شویم، عقلانیت بشر افزوده می شود، امور خارق عادت کم تر رخ می دهد و شاید هم بتوان گفت جنس آنها متحول می شود و امور خارق العاده در پوشش و بسته های جدید اتفاق می افتد. هرچه به جلوتر بیاییم آن نوع از امور خارق عادت رخ نمی دهد. بدین جهت شاید متکلمان گفته اند، معجزه ی پیامبران به اقتضای زمینه و زمانه است.

- قرآن کریم.
1) طباطبایی، سید محمد حسین (1362)، تفسیر المیزان، ترجمه ی محمد باقر موسوی همدانی، تهران، انتشارات محمدی، بنیاد فکری و علمی علامه طباطبایی، ج 20.
2) فخر رازی، محمد بن عمر (1411 ق)، التفسیر الکبیر، بیروت، دارالکتب العلمیه.
3) مکارم شیرازی، ناصر و دیگران (1366)، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه.
4) قرطبی، محمد بن احمد (1387 ق)، تفسیر القرطبی، قاهره، دارالکاتب العربی للطباعه و النشر، ج 11.
5) ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی (1407 ق)، تفسیر ابن جوزی، بیروت، المکتب الاسلامی.
6) سالم، احمد موسی (1977)، قصص القرآن فی مواجهه ادب الروایه و المسرح، بیروت، دارالجیل.
7) الطریحی، فخرالدین (بی تا)، مجمع البحرین، قم، دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
8) قرشی، سید علی اکبر (بی تا)، قاموس قرآن، تهران، دارالکتب الاسلامیه.
9) ابن هشام، عبدالملک بن هشام (1356 ق)، سیره النبی صلی الله علیه و آله و سلم، القاهره، المکتبه التجاریه الکبری، ج 1.
10) طبرسی، فضل بن حسن (1398 ق)، مجمع البیان، تهران، المطبعه الاسلامیه.
11) شفائی، محسن (1323)، خصال، تهران.
12) شریعتی مزینانی، محمد تقی (1344)، تفسیر نوین، تهران، شرکت سهامی انتشار.
منبع مقاله: دوماهنامه ی پ‍ژوهشهای اجتماعی اسلامی، سال هفدهم،‌ شماره ی چهارم، مهر و آبان 1390.