تاریخچه روش شناسی
تلاش انسان برای شناخت جهان و پدیده های آن و شناخت خود و محیط پیرامونش آغاز مشخصی ندارد. در متون دینی ما، بشر همزمان با پیدایش خود به این تلاش دست یازیده است. در نهایت، پیامبران الهی نیز علاوه بر علوم متعارف بشری، معارف دیگری را که به طرز خارق العاده ای از جانب پروردگار دریافت می کردند، در اختیار بشر می گذاشتند. پیامبران، با توجه دادن بشر به علومی که در سعادتش مفید بوده، وی را به احساس مسئولیت در مورد خود و دیگران، دعوت کرده اند. به بیان دیگر ایشان همراه با آگاهیهای ارائه شده، انسانها را به عمل و تلاش در جهت معارف یقینی و کاربرد آنها به منظور دستیابی به سعادت جاودانه فرا خوانده اند.(1)
تلاش بی وقفه بشر برای آشنایی با جهان اطراف خود و شناخت خویش، سبب تشکیل مجموعه معرفتی وسیعی شده است. این مجموعه گسترده از راههای مختلف و با وسایل گوناگون به دست آمده است؛ ولی چنانکه با توجه به منابع تاریخی موجود، نمی توان آغاز مشخصی برای دستیابی بشر به این سلسله معرفتهای یاد شده، نشان داد، با توجه به منابع موجود در استفاده آگاهانه بشر از روشهای مختلف شناخت و تکنیکهای گوناگون آن نیز تعیین آغاز دقیقی برای هر یک بسیار دشوار و نزدیک به محال است. هر چند در این مورد نیز می توان با توجه به منابع دینی از کاربرد روشها و تکنیکهای مختلف پرده برداشت.(2)
با اینهمه از طریق اینگونه اطلاعات تاریخی، در طول تاریخ علم، دوره هایی را مشاهده می کنیم که در آنها برخی از روشها و تکنیکهای مختلف بر سایر روشها سیطره و حاکمیت پیدا می کنند و محور و تکیه گاه تحقیقات در محافل علمی هستند؛ در نتیجه، اعتبار روشهای دیگر را تحت الشعاع قرار داده و حتی ارزش آنها را زیر سؤال برده یا به کلی نفی می کنند.
بررسی کامل این موضوع به فرصتی بیشتر نیاز دارد و بخشهای عظیمی از تاریخ علم را به خود اختصاص می دهد؛ اما به اختصار می توان گفت: در دوران پیش از قرون وسطی و بویژه در یونان باستان، روش تعقلی(3) بین دانشمندان آن دوران روش حاکم بر تحقیقات و بحثها و مناظره های علمی به شمار می رفت. فلاسفه و سوفیستها همواره با تکیه بر این روش به اثبات مدعای خویش می پرداختند. البته در بین فلاسفه آن عصر کسانی مانند افلاطون و ارسطو هم بودند که روش تجربی را معتبر می دانستند و در عمل نیز از آن استفاده می کردند.
دوران قرون وسطی در غرب را می توان دوران حاکمیت روش تعبدی دانست. در این دوره آباء کلیسا و متکلمان مسیحی با تکیه بر متون مذهبی و به منظور تأیید آنها به تحقیق پرداخته و معیار صحت و سقم نظریه های علمی را تطابق یا عدم تطابق با متون مذهبی می دانستند و در واقع، به روش تعقلی یا روشهای دیگر برای تأیید دستاوردهای روش تعبدی رو می آوردند. در این دوران کم نبودند آراء و نظریه هایی که به دلیل عدم تطابق با محتوای متون دینی مسیحیت و دیدگاههای آباء کلیسا مردود شناخت شدند و یا دست کم به فراموشی سپرده شدند.(4)
در همین دوران در جهان اسلام، با ارج نهادن به روش تعبدی، دانشمندان اسلامی از روشهای دیگر نیز استفاده کردند. آنان از یک سو بر اساس تحقیقات روش شناختی و شناخت شناسی خویش به اعتبار روشهای یاد شده ره یافته بودند و از سوی دیگر به دلیل اعتبار و تقدس دستاوردهای روش تعبدی معتقد بودند که متون و منابع مذهبی دستور به استفاده از هر یک از روشهای دیگر را نیز داده است. شکوفایی و گسترش کمی و کیفی دانش مسلمانان گواه روشن این مدعاست.
دوران پس از رنسانس را باید دوران سیطره روش تجربی دانست؛ زیرا در این دوران آمپریسم و شکل افراطی آن پوزیتیویسم بر محافل علمی حاکمیت می یابد و تا حد بی اعتباری سایر روشها و پوچی دستاوردهای روشهای دیگر پیش می رود. البته طولی نمی کشد که این تندروی مهار گشته و با ارج نهادن به روش تجربی، افراط در آن محکوم می شود. به این ترتیب حدود کارایی و قلمرو روش تجربی به طرز بسیار دقیقی شناخته شده و از بلند پروازیهای اولیه آن دوری می شود.
علم تجربی نیز در این زمینه توسعه یافته و به شاخه های مختلفی نظیر علوم فیزیکی، علوم زیستی و علوم اجتماعی تقسیم می شود که فصل مشترک همه آنها تعهدشان به روش تجربی به عنوان راه مناسب برای دستیابی به معرفت در حوزه امور طبیعی است.
برای روش سلوکی(5)- چنانکه طبیعت آن اقتضا دارد- در تاریخ علم، مقطع مشخص یا دوره خاصی را نمی یابیم که به عنوان روش حاکم بر تحقیقات علمی و مسلط بر سایر روشها تجلی کرده باشد. این امر معلول عواملی است که در صدد بررسی آن نیستیم.
به هر حال، چنانکه اشاره شد حاکمیت هر یک از این روشها در منطقه یا دوره خاصی نشان عدم اعتبار و عدم استفاده عملی از سایر روشها در همان دوره یا منطقه خاص یا حاکمیت آن روش بر کل محافل علمی جهان در آن دوره نیست. از این رو تئوریهایی نظیر تئوری اگوست کنت در مورد تاریخ تفکرات بشر برخلاف واقعیتهای تاریخی است.
در بین روشهای یاد شده؛ روش تعقلی و تجربی جنبه همگانی دارند و می توان آنها را روشهای عام بشری نامید. همان طور که قبلاً اشاره شد، علوم اجتماعی در گذشته، در عمل از این دو روش تغذیه کرده و رشد یافته است و هم اکنون نیز تحقیقاتی که در قلمرو این علوم صورت می گیرد با بهره گیری از این دو روش انجام می گیرد؛ به این دلیل در این مبحث با تکیه بر این دو روش- و بویژه روش تجربی که جامعه شناسی به عنوان یک علم برخاسته از آن و محصول آن است- به بررسی کوتاهی درباره روش جامعه شناسی خواهیم پرداخت.
برخی چنین پنداشته اند که دانشمندان گذشته تا پیش از رنسانس در تحقیقات خود بر روش تعقلی متکی بوده اند که از آن با روش قیاسی یاد می کنند. و فرانسیس بیکن را نخستین کسی می دانند که توجه دانشمندان را به روش تجربی، و به تعبیر ایشان روش استقرایی، جلب کرده است.(6) ولی این پندار برخلاف واقعیات تاریخی است و در سرتاسر تاریخ علم، ترکیبی از این دو روش ملاحظه می شود.
بررسی کامل این موضوع به فرصتی بیشتر نیاز دارد و محل مناسب آن نیز در روش شناسی و فلسفه علوم است؛ اما آنچه در اینجا به اختصار می توان گفت این است که فلاسفه قدیم در موضوعات طبیعی نظیر معدن شناسی، گیاه شناسی، حیوان شناسی و پزشکی حتی الامکان از روش تجربی استفاده می کردند؛ آنچنان که در تاریخ آمده است ارسطو به کمک اسکندر انواع فراوان و گوناگونی از حیوانات و گیاهان را گرد آورده بود و پرورش می داد و از تجارب به دست آمده استفاده می کرد.(7)
بهترین شاهد توجه فلاسفه به روش تجربی- گذشته از شیوه عملی آنها- طرح حسیات، حدسیات، تجربیات و غیره... در مقدمات برهان است. بنابراین روش تجربی در کنار روش تعقلی قرنها پیش از رنسانس مطرح بوده است، لیکن برای هر یک زمینه و محدوده خاصی در نظر گرفته شده است. این تصور که بیکن و امثال او مبتکر و مؤسس روش تجربی بودند، اشتباه محض است. آنان در این دوره، نسبت به قرون وسطی، توجه بشر را بیش از گذشته به مسائل تجربی جلب کردند و موجب رواج این روش شدند. پیشرفت علوم نیز معلول حسن انتخاب روش تجربی در موضوعات طبیعی است و ربطی به کنار زدن روش قیاسی و تعقلی ندارد.
البته از آنجا که علوم طبیعی پیش از رنسانس هنوز در سنین کودکی قرار داشتند و ابزار، وسایل و امکانات برای تجربه بسیار محدود بود، برخی از دانشمندان در آنجا که امکان بررسی تجربی پدیده را نداشتند به تحلیلهای عقلی محض دست می زدند تا نقص تجربه را جبران کنند و این کار نادرستی بود. همچنین در متون منطقی معمولاً به استدلال قیاسی قرار می دادند و چندان اعتنایی به آن نداشتند و اگر هم در عمل از استقرا استفاده می کردند، در مقام بحث چنین نبوده است. دلیل این موضعگیری آن است که به اعتقاد فلاسفه و علمای منطق، استقراء تام امکانپذیر نیست و استقراء ناقص هم به خودی خود نمی تواند قانون کلی را اثبات کند؛ به عبارت دیگر در آن بخش از منطق که سخن از قیاس، استقراء و تمثیل است، مقصود بیان روشهایی است که بوسیله آنها می توانیم از معلومات قبلی، علم جدیدی را کسب کنیم و به مجهولی دست یابیم و آنچه از استقراء صرف به دست می آید، کسب علم جدید از معلومات قبلی نیست و به اصطلاح منطق اکتساب نخواهد بود. اطلاعات حاصل به وسیله استقراء به نظر ایشان از بدیهیات است و اگر بخواهیم از این بدیهیات علم جدیدی را کسب کنیم، باید از روش قیاسی استفاده کنیم. و اطلاعات به دست آمده را در قالبهای قیاس برهانی قرار دهیم.(8) خلاصه آنکه چون بحث از طرق استدلال بود و جمع آوری اطلاعات از طریق استقراء نیاز به استدلال ندارد، بلکه بدیهی به نظر می رسد؛ از این رو به روش استقرایی اهمیت داده نمی شد؛ بنابراین، این موضوع نیز به طور کلی دلیل بی ارزش دانستن استقراء و روش تجربی نیست.
اگر چه در زمینه بررسی مسائل اجتماعی با استفاده از روش تجربی تا قبل از یونان باستان و نیز در سایر مناطق جهان در همان دوران، نوشته ها و آثار مهم و قابل اعتنایی نمی توان یافت؛ ولی انکار وجود چنین تفکراتی در آن دوران دور از انصاف علمی است؛ اما از اندیشمندان یونان باستان آثار قابل ذکری باقی مانده که شاهد گویای چنین بررسیهایی است. در سده های پیش از میلاد، برخی از فلاسفه یونان روش مقایسه ای را در مورد آداب و رسوم و شکلهای مختلف امور اجتماعی به قلمرو فلسفه- که شامل کلیه علوم بود- وارد کردند و آن را به حوزه فلسفه تمدن، یا مطالعه انسان به عنوان موجودی اجتماعی در قالب زبان، دین، هنر، ادبیات و سیاست نیز گسترش دادند. آنها سعی داشتند از راه تجربه به معرفت بیشتری در همه زمینه های زندگی دست یابند؛ ولی در مجموع حاکمیت روش تعقلی بر محافل علمی و حتی دستاوردهای روش تجربی را نمی توان از نظر دور داشت.
هرودت کار خویش را با سفرنامه نویسی آغاز کرد و مشاهدات خود را در طول سفرهایش به ایران، مصر، آتن و... به رشته تحریر در آورد. کار هرودت دامنه وسیعی از توصیف وضع آب و هوا تا شرح آداب و رسوم اجتماعی مردم و از جغرافی تا افسانه را در بر می گیرد و به همین جهت هم او را نخستین قوم شناس جهان نامیده اند.(9)
پس از هرودت، توسیدید، به شرح و توصیف حوادث زمان حیاتش پرداخته است. او بر دقت در مشاهدات و پرهیز از مداخله تعصبات شخصی در نقل مشاهدات تأکید فراوان کرده و نیاز به گردآوری اطلاعات دست اول را مطرح ساخته است. توسیدید می گوید:« در شرح رویدادهای جنگ بر اطلاعات تصادفی و آرا و پسند خویش تکیه نکردم. به توصیف چیزی نپرداختم مگر آنکه، خود شخصاً آن را دیده و یا با دقت و کند و کاوی خاص از دیگران گرفته باشم... (10)
حتی افلاطون نیز کوششهایی برای مطالعه علمی واقعیتهای اقتصادی و اجتماعی داشته و از اهمیت اوضاع جمعیتی، اجتماعی، اقتصادی و جغرافیایی بخوبی آگاه بوده است. ارسطو برای مشاهده استعداد درخشانی داشت و در بررسی مسائل اجتماعی به همین شیوه عمل می کرد. اتکای وی به روش تجربی و مشاهده در دو کتاب اصول حکومت آتن، و سیاست بخوبی نمایان است.(11)
فلاسفه و دانشمندان اسلامی نیز برای این دو روش اعتبار و اهمیت قائل بودند و با استفاده عملی از هر یک در حوزه خاص خویش به معارف درخشانی دست یافتند. توجه اندیشمندان اسلامی نسبت به استفاده از روش تجربی در امور طبیعی، به جهان غرب نیز نفوذ کرد. از پیشروان روش تجربی راجر بیکن است که چند قرن پیش از فرانسیس بیکن می زیست و به علوم طبیعی و تجربه و مشاهده مستقیم اهمیت می داد.(12) به تصریح دانشمندان اروپایی، راجر بیکن در بهره گیری از روش تجربی مدیون معلمان مسلمان خویش بوده است.(13)
نکته قابل توجه اینکه حتی فرانسیس بیکن که روش علمی تحقیق را متکی بر تجربه و مشاهده مستقیم رویدادها می داند، بر این باور است که:« استقراء به معنی شمارش ساده داده ها نیست و هیچ مجموعه ای از آمار و اطلاعات به خودی خود علم نمی سازد.»(14)
بنابراین، مشخص است که روش دانشمندان گذشته نیز خالی از مشاهدات و تجربیات عینی نبوده و به تناسب و در حد امکان از آن استفاده کرده اند. همچنانکه روش علمی جدید- حتی در شکلهای کمی و آماری آن که مورد استناد فراوان دانشمندان و محققان کنونی است- عاری از رگه های استنتاج قیاسی نیست. اما در گذشته، جو غالب بر طرح مسائل اجتماعی و نحوه ارائه تفکرات اجتماعی را بیشتر چهارچوب فلسفی و اخلاقی تشکیل می داد؛ یعنی، به عللی که ذکر شد در مسائل اجتماعی صحبت از سازمان اجتماعی و جامعه- آنچنان که باید باشد- بود و روش مورد استفاده را نیز استدلال و استنتاج قیاسی مجرد از مشاهدات تشکیل می داد. گر چه در این میان دانشمندانی نظیر ابن خلدون در بررسی موضوعات اجتماعی، روش مشاهده و تجربه را مورد توجه قرار داده اند، ولی از رنسانس به بعد الگوی قیاسی مجرد از تجربه، سلطه خود را به روش مشاهده و تجربه می دهد و کم کم در مباحث اجتماعی نیز این روش ادامه می یابد.
در غرب، اگوست کنت، برای نخستین بار به طور رسمی مسأله جدایی جامعه شناسی را از فلسفه اعلام کرد. وی معتقد بود که جامعه شناسی نیز همانند علوم طبیعی می تواند از روش علمی استفاده کند و با اتکا به تجربه و مشاهده به کشف قوانین و اصول حاکم بر زندگی و سازمان اجتماعی انسانها بپردازد. کنت اعلام داشت:« اکنون زمان آن رسیده که امور اجتماعی را با روش تحصلی بررسی کنیم و در زمینه جامعه شناسی انسانی، دانش تحصلی را از طریق مشاهده، آزمایش، مقایسه و روش تاریخی به دست آوریم.»(15)
از سوی دیگر در همان ایام، نخست ویلهام دیلتای و سپس برخی از مورخان و فلاسفه آلمان، این باور را تبلیغ می کردند که جامعه شناسی با علوم طبیعی سنخیتی ندارد و به تاریخ و فلسفه بیشتر شبیه است. آنها می گفتند بین طبیعت و جامعه تفاوتهایی وجود دارد که مستلزم به کار بردن روشهای تحقیق کاملاً متفاوتی است.
به نظر ایشان، عالم فعالیت انسانی را ( برخلاف عالم طبیعی) باید از درون مشاهده کرد و دریافت؛ چون عالم فعالیت انسانی (یا عالم اجتماعی و فرهنگی) صرفاً بدین دلیل است که ما خود به آن متعلقیم و با فرآورده های ذهنهایی مشابه ذهن خود سرو کار داریم؛ دیگر اینکه روابط بین پدیده های عالم انسانی- برخلاف عالم طبیعی که رابطه علی و مکانیکی است- روابط ارزشها و هدفهاست. پس به نظر دیلتای، مطالعات انسانی باید به شناخت انواع شخصیت و فرهنگ بپردازد تا این شناخت چهارچوبی برای فهم مقاصد و تلاشهای انسانی، در موقعیتهای تاریخی مختلف باشد.(16)
چنین شناختی تنها با اندیشه و تجربه عینی و برونی صرف امکانپذیر نیست و روش مطلوب آن استنباط یا تفهم زندگی است که جمیع نیروهای احساسی در آن به کار گرفته می شود.(17)
کارل مارکس، مثل اگوست کنت، هم خود را صرف توجه به مسائل اجتماعی کرد؛ اما وقتی کنت می کوشید تا جوامع بشری را با استفاده از روشها و اصول علوم طبیعی مطالعه کند، مارکس در روش علمی خود به کانونهای سیاسی و جمعی و مفاهیم طبقه اجتماعی و ستیز اجتماعی نظر داشت.
مارکس، با الهام از هگل، فیخته و پرودن با بینشی ماتریالیستی و با زیربنا قرار دادن اقتصاد نسبت به کلیه امور اجتماعی، حتی دین، سیاست و معرفت، روش دیالکتیکی را به عنوان روش نوین مطرح کرد. طبق دیدگاه مارکس، دیالکتیک که هم جهان بینی و هم روش شناخت است، برخلاف قدیم(18)، تناقض را قانون حاکم بر جهان و پدیده های آن و از جمله فکر و شناخت می داند. وی معتقد است که اگر همه پدیده های جهان دیالکتیکی است، واقعیت اجتماعی هم دیالکتیکی است و اگر پدیدارهای اجتماعی دیالکتیکی عمل کند، روش تحقیق آن هم باید دیالکتیکی باشد و جز با نگرش دیالکتیکی به امور اجتماعی، آن را نمی توان شناخت. تنها با چنین نگرشی به شناختی همگام و منطبق با تحول دیالکتیکی جهان دست خواهیم یافت.(19)
شاید امیل دورکیم، نخستین کسی باشد که نظریات کنت را در استفاده از روش علوم طبیعی در مطالعه پدیدارهای اجتماعی، عملاً به کار بسته است. دورکیم، روش آزمایش غیر مستقیم یا روش مقایسه ای را به عنوان تنها روش مناسب جامعه شناسی معرفی کرده و می گوید:« علیت، ارتباط ضروری بین حالات مقدم و مؤخر پدیده است و می توان آن را فقط از طریق مقایسه بین دو حالت معین کرد.»(20)
اما، دورکیم دریافته بود که کشف روابط متقابل علی واقعیتهای اجتماعی، تنها یکی از انواع کند وکاوهای جامعه شناختی است. به همین دلیل، برای مطالعه پدیدارهای اجتماعی روش کارکردی را پیشنهاد کرد. بر اساس این روش، واقعیتهای اجتماعی هنگامی به حد کافی تبیین می شوند که مفید بودنشان در قالب تأمین نیازهای بشر، محقق و آشکار شود. در چند دهه گذشته- برخلاف محققان اولیه جامعه شناسی که کل جوامع انسانی را محور تحقیق جامعه شناختی می دانستند- جامعه شناسان متعددی به دلیل تراکم بیش از اندازه دانش و عدم امکان انجام تحقیقات گسترده، دخالت در تصمیم گیریهای سیاسی و بویژه به دلیل پذیرش برداشت کارکرد گرایانه، درگیر مطالعه بخشهای بسیار کوچکی از جوامع ملی خویش بوده اند و در این مدت موضوع مطالعه آنان به طور بارز، خصیصه قوم مرکزی یا حتی محلی به خود گرفته است. نتیجه چنین رویکردی به روش کارکردی، طرد مطالعات تاریخی و مقایسه ای نیز بوده است.(21)
از سوی دیگر، جامعه شناسان رادیکال و انتقادی جدید و بویژه سی.رایت.میلز علاوه بر انتقاد از انتخاب موضوعات غیر اساسی از سوی جامعه شناسان کارکردگرا، جامعه شناسی کارکردی جدید را که حوزه عملش محدود و متکی بر آمار و ارقام است، سخت به انتقاد کشیده و عدم کفایت این نوع بینش جامعه شناختی و روشهای آن را برای تحلیل و تبیین پدیدارهای عمده اجتماعی اعلام داشته اند.
میلز روش تحقیق حاکم بر موضوعات اجتماعی را- که وی تجربه گرایی انتزاعی می نامد- انتقاد کرده و مدعی است که در این مکتب، جامعه شناس تنها به جمع آوری جزئیترین آمار و اطلاعات می پردازد و به شکل، کیفیت و ارتباط این آمار و اطلاعات با ساختارهای وسیعتر اجتماعی و تاریخی توجهی ندارد. وی تجربه گرایی انتزاعی را روش تحقیقی غیر نظری و غیر تاریخی می داند که بدون اینکه موجبات پیشرفت تحقیقات اجتماعی را فراهم کند، باعث ظهور نوعی دیوانسالاری در آن می شود.(22)
میلز می گوید: دانشمندان امروز، دیگر در قید ارائه تصویری از واقعیت به عنوان یک کل یا ارائه فهرستی واقعی از هدفهای بشر نیستند، و بسیاری از آنچه را که ما علم واقعی می پنداشتیم، تنها اجزاء پراکنده و تکه تکه شده ای از واقعیتهای اجتماعی بوده است.(23 ) وی معتقد است، چنانچه محققی بخواهد رسالت روشنفکرانه خود را انجام دهد، باید موضوعات مربوط به سرگذشت فردی، تاریخ و فصول مشترک آنها را در داخل جامعه و به طور دقیق بررسی و تحلیل کند.
ولی این نگرش، از یک سوی جامعه شناسان رادیکال را از مجموعه روشها و نظریه هایی که می توانست به کمکشان بیاید محروم ساخته و از دیگر سوی، جامعه شناسانی را که مورد انتقاد قرار می گیرند وا می دارد تا حتی به انتقادات منطقی و درستی که احتمالاً در بین نقدها به چشم می خورد اهمیت ندهند.
به هر حال، در دهه اخیر، اغلب تحقیقات جامعه شناختی بیش از پیش به سمت کمیت گرایی(24) متمایل شده است و اختلاف بین کمیت گرایان و غیر آنان همچنان ادامه خواهد داشت؛ اما امروزه به کمتر جامعه شناسی بر می خوریم که منکر شمارش، اندازه گیری و روندهای آماری باشد- یعنی فنون مطلوبی که در هر تحقیق کاربرد معقولی خواهد داشت.
البته جز در موارد استثنایی، همه کمیت گرایان در این امر به توافق رسیده اند که در تحقیقات جامعه شناختی، تعیین ضریب همبستگی یا دستیابی به فرمولهای ریاضی، هدف نهایی تحقیق نیست.
تعاریف جامعه شناختی بندرت به شکل افراطی عملی می شود؛ اما نظر بسیاری از جامعه شناسان مؤید آن است که باید تعاریف جامعه شناختی به صورت مناسبی عملی شود؛ چه درباره صفاتی که مستقیماً قابل مشاهده اند چه صفاتی که می توان به صورت غیر مستقیم و از طریق شاخصها به مشاهده و اندازه گیری آنها پرداخت(25)؛ اعم از آن که در سطوح رفتار بیرونی یا در سطح درون بینی و خویشتن نگری قابل بررسی باشند.(26)
نکته قابل توجه، افراط در ارج نهادن به فنون آماری- بویژه در غرب- است. در آنجا هرگونه تحقیق را با کمک آمار انجام می دهند و هر چه را که نتوان در قالبهای آماری جا داد، غیر علمی می دانند. این افراط تا حدی است که در مجله امریکایی جامعه شناسی مقاله بدون ارقام و جذرهای ریاضی بندرت یافت می شود.(27) همین زیاده روی که به بهای غفلت یا نادیده گرفتن عناصر کیفی در پدیده های انسانی اعمال می شود موجب گردیده که سیطره کمیت به عنوان یک امر نامطلوب در تحقیقات اجتماعی مطرح گردد(28 ) و با اصطلاح بحران کمیت گرایی از آن یاد شود.
حقیقت این است که بیان مشاهدات به زبان اعداد و ارقام تنها برای علمی بودن یک تحقیق کافی نیست و موفقیت نسبی روشهای کمی فقط بیانگر این نکته است که روش ریاضی به دلیل استفاده بیشتر از آن در مقام عمل، از لحاظ زمانی زودتر به دقت علمی نائل شده است؛ یعنی قضایای عددی دقیقتر و کاربرد علمیشان ثمربخشتر است. اما برتری آن بر سایر روشهای گردآوری اطلاعات، و انحصار دستیابی به نتایج علمی از طریق داده های آماری و ریاضی صحیح نیست.(29)
البته نبود یک نظریه عمده در جامعه شناسی سبب چنین تشتت و بحرانی در روش تحقیق شده است. چنانکه سی.رایت میلز می گوید:« هیچ نظریه کلان، هیچ طرح جهان شمولی وجود ندارد تا در قالب آن بتوان وحدت ساختار اجتماعی را شناخت و هیچ پاسخ واحدی برای مسأله کهنه و قدیم نظم اجتماعی در دست نیست.» البته، حتی امروز نیز که جامعه شناسی علم چندان پخته و کاملی نیست، نظریه جامعه شناختی آنچنان پیشرفت و توسعه ای یافته که می تواند بنیان بهتری را (نسبت به چند دهه پیش) برای تحقیق در زمینه های تخصصی ایجاد کند.
بنابراین، تفاوت جامعه شناسی با بسیاری از علوم طبیعی در این است که جامعه شناسی با پدیده هایی سرو کار دارد که اندازه گیری و محاسبه آنها یا اغلب مشکل و گاه غیر ممکن است یا بسختی می توان آنها را تبیین علی کرد. اما این تفاوت از اختلاف کامل روشهای پژوهشی ناشی نمی شود؛ بلکه تنها متضمن این نکته است که محدودیت های پژوهشی در جامعه شناسی را باید در نظر بگیریم و حاصل این پژوهش را با دیدی واقع بینانه برآورد کنیم. با وجود آنکه، هر یک از روشهای جامعه شناسی، در فراگرد تحقیقات و تجربیات خبرگان و متخصصان، توسعه و پیشرفت یافته و مشخصتر، دقیقتر و پیراسته تر شده است، به نظر می رسد، برای شناخت شکلهای مختلف پدیده اجتماعی و افزایش میزان دقت، اعتبار و تعمیم پذیری تحقیق، پیروی از نوعی تلفیق روشی، مفید و مطلوب باشد.
اگر بخواهیم در یک جمع بندی کلی جریان روش تحقیق اجتماعی، میزان دقت روشها و رشد فنون و ابزارهای علمی علوم اجتماعی را دسته بندی کنیم، می توان با صرف نظر از تفاوتهای اقلیمی موجود، نظیر توجه بیشتر به فنون عملی در آمریکا و توجه به منطق تحقیق در اروپا، آنها را به چهار مرحله تقسیم کرد:
1.پیش از جنگ جهانی اول در آمریکا تحقیقات به صورت پراکنده و غیر مداوم جریان داشته و از تشخص روشی چندانی برخوردار نبوده است.
2.در سالهای بین جنگ جهانی اول و دوم، فعالیت تحقیقاتی گسترش یافته و فنون مختلف روش تحقیق توسعه می یابد و هر یک به صورت یک فن مستقل در می آید.
3.بعد از جنگ جهانی دوم، اهمیت منطق علمی آشکار می شود و تحقیقات نهادی در زمینه بحرانها به جریان می افتد.
4.با شروع بحران جامعه شناسی و روشهای آن، موضوع مطالعات میان رشته ای و استفاده از فنون و روشهای مختلف مطرح می شود.(30)
پی نوشت ها :
1-پیامبران و ادیان آسمانی، در طول تاریخ در رشد و ارتقاء معرفت بشری نقش بسزایی داشته اند و در مقاطع مختلف تاریخ بشر، معارف و دانشهایی متناسب با رشد فکری انسان و فراتر از آنچه از راه عادی کسب می شود به وی عرضه کرده اند. پیروان ایشان نیز با الهام از آنان یا به استناد تعالیم ایشان، کاروان معرفت بشر را به پیش رانده اند. نقش اسلام و پیامبر گرامی آن در تاریخ علم شرق و غرب، گواه روشنی بر این مدعاست.
2-در میان مجموعه معرفت بشر به اموری بر می خوریم که از راههایی که حد لازم واقع نمایی را ندارند به دست آمده است.
3-توضیح هر یک از روشهای تعقلی، تعبدی، سلوکی و تجربی در بحثهای آینده خواهد آمد.
4-ر.ک:
-آموزش فلسفه؛ ج1، ص 32 و 38.
-ژیلسون، اتین؛ نقد تفکر فلسفی غرب؛ ص 42.
5-گر چه در مقطعهایی از تاریخ، روش عرفانی طرفدارانی بسیار و حلقه های قابل توجهی داشته است و حتی موجب پیدایش قشر اجتماعی «متصوفه» گردیده است؛ ولی به عنوان روش تحقیق حاکم بر محافل علمی که روش های دیگر را تحت الشعاع قرار دهد، مطرح نشده است. بنابراین، وجود متصوفه و گروه های پیرو این شیوه و حتی در مورد عرفان نظری، در صورتی که آن را جدا از روش تعقلی در نظر بگیریم با آنچه در متن آمده قابل بحث نیست.
6-در بحثهای آینده توضیح روش استقرایی و قیاسی خواهد آمد.
7-ر.ک: خراسانی، شرف الدین؛ از سقراط تا ارسطو؛ ص 101.
8-یعنی به گونه ای تنظیم و به کار گرفته شود که بتوان آن را در قالب قیاس برهانی ریخت.
9-Martindale Don; The Nature and Types of Sociological Theory;p.12
10-Thucydides; History of the Pelopannesian war; Tr.Benjamin Jowett, in Francis,R.B.Gedolphin(ed), The Greek Historians; Vol.I,New York. Random House:1942,p.576
11-ر.ک: روشهای علوم اجتماعی؛ ص 6.
12-ر.ک: سیر حکمت در اروپا؛ ص 73.
13-درباره تقدم دانشمندان مسلمان بر متفکران اروپایی و تأثیر آنها بر فرهنگ و تمدن و علوم اروپایی، رجوع کنید به: مونتگمری وات؛ تأثیر اسلام در اروپا؛ فصل پنجم و زین العابدین قربانی؛ تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی؛ و زیگفرید هونگه؛ فرهنگ اسلام در اروپا؛ ص 308-312.
14-Durant, Will; The History of Philosophy;pp.133-134.
15-Sociological Theory: Its Nature and Growth;p.23
16-باتومور، تی.بی.؛ جامعه شناسی؛ ص 43(نقل به اختصار).
17-کندوکاوها و پنداشته ها؛ ص 69.
18-در منطق قدیم تناقض محال است. استحاله تناقض مورد قبول همه اندیشمندان غیر مارکسیست و مبنای کلیه تحقیقات علمی به شمار می آید.
19-دیالکتیک یا سیر جدالی و جامعه شناسی؛ص158 و 190-191 و 198-199.
20-Sociological Theory:Its Nature and Growth;p.118
21-باتومور، تی.بی.؛ جامعه شناسی؛ ص 14.
22-The Sociological Imagination;pp.50-60
23-Ibid;pp.6-16
24-Quantitativism
25-عملی کردن یا عملیاتی کردن تعاریف در نظر این دانشمندان (Operationalists) از طریق کمی کردن و قابل اندازه گیری ساختن صورت می گیرد.
26-Sociological Theory: Its Nature and Growth;pp.379-320
27-Cf. Origins and Growth of Sociology;p.624
28-ر.ک: گنون، رنه؛ سیطره کمیت؛ فصل دهم (پندارآمار).
البته گنون در این مقاله به نامطلوب بودن آمار در خصوص جامعه شناسی یا علوم اجتماعی نمی پردازد، بلکه از آن در علم به طور مطلق سخن می گوید.
29-Cf:
-Sociologie de Max Weber;pp.36-38
-The Sociological Imagination;pp.64-65
30-در پایان جنگ جهانی اول، جامعه شناسی آمریکا از تحقیقات نظری دست برداشته به تحقیقات عملی رو می آورد؛ ولی در سال 1940 تقریباً همزمان با آغاز جنگ جهانی دوم علاقه به تئوریهای جامعه شناسی زنده می شود.
Cf: An Invitation to Sociology;p.9
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}