محال نبودن دستیابی به آرمان های دین
قبل از ارایه مباحث درباره کارآمدی دین برای اداره جامعه، ناگزیر از طرح یک مقدمه هستیم. کمتر کسی است که به این نکته اذغان نداشته باشد که انسان ساحت های مختلفی دارد؛ اما برخی از اندیشمندان غربی، به ویژه نظریه پردازان مادی
نویسنده: دکتر علی رمضانی
قبل از ارایه مباحث درباره کارآمدی دین برای اداره جامعه، ناگزیر از طرح یک مقدمه هستیم. کمتر کسی است که به این نکته اذغان نداشته باشد که انسان ساحت های مختلفی دارد؛ اما برخی از اندیشمندان غربی، به ویژه نظریه پردازان مادی گرا، تک بعدی هستند و فقط به جنبه جسمانی انسان نظر دارند. برخلاف اسلام که قائل به نگرش دو ساحتی به انسان است؛ یعنی انسان را مرکّب از روح و بدن می داند که از میان این دو بعد، قطعاً روح انسان را صاحب اصالت برمی شمرد. البته این موضوع به معنای نادیده گرفتن جسم و نقش آن در رسیدن به کمال نیست. جسم مرکبی است که انسان را به سرمنزل مقصود می رساند. از این رو اسلام درباره ی رسیدگی به آن سفارش های بسیاری کرده، ضربه زدن به جسم را حرام خوانده و بهداشت بدن را واجب و ضروری دانسته است. با این حال از منظر اسلام، روح و جان اصیل است؛ چرا که ابدی و فناناپذیر است و «من» واقعی و شخصیت حقیقی انسان وابسته به روح و جان وی است.
لذا برای بررسی کارآمدی دین باید هر دو عرصه را با هم در نظر گرفت؛ یعنی دین در صورتی کارآمد است که علاوه بر اداره جسم، پرورش روح را نیز مدنظر داشته باشد.
علت این مقدمه چینی بیان تمایز میان دو مکتب بزرگی است که ادعای اداره ی دنیا را دارند. امروزه انقلاب اسلامی ایران به دنبال تمدن سازی و در پی ایجاد یک تمدن عظیم اسلامی است. در برابر ایران، تمدن غرب قرار دارد. اساس این دو تمدن مبتنی بر دو اندیشه و دو تفکر آشتی ناپذیر است. بنابراین صحبت از کنار آمدن انقلاب اسلامی با دنیای غرب امری بیهوده است؛ چرا که ماهیت و هویت انقلاب اسلامی با ماهیت و هویت تمدن غرب قابل جمع نیست. نوع نگاه آنها به جهان، انسان، جامعه و کمال انسانی، با نگاه ایران که مبتنی بر اسلام می باشد، کاملاً متفاوت و حتی در تضاد است. جهان بینی و انسان شناسی دنیای غرب متفاوت و متمایز از جهان بینی اسلامی است. از حیث غایت شناختی هم، نوع نگاه آنها و اهداف و سرمنزلی که تمدن غرب به آن سمت سوق می دهد، با غایتی که اسلام برای انسان تعریف می کند، متفاوت و متمایز است. بنابراین برای تعیین کارآمدی دین ابتدا باید موضع خود را مشخص کنیم که آیا از منظر اسلام به جامعه، انسان و مقوله هایی از این دست می نگریم یا ملاک ما برای کارآمدی برگرفته از مبانی غرب است.
یکی از مسائلی که طرف داران غرب مطرح می کنند این است که اگر هدف از ایجاد تمدن، رسیدن به آرامش، آسایش و رفاه است، تمدن غرب این هدف را برآورده کرده است؛ لذا دیگر صحبت از یک تمدن جدید ضروری نیست؛ مخصوصاً اینکه تمدن غرب عالمگیر و فراگیر شده است.
جواب این شبهه با مقدمه بالا مشخص می شود. اساساً مبنای ما در مباحث انسان شناختی متفاوت از مبنای تمدن غرب است؛ از این رو اگر درباره ی کارکرد دین در مدیریت جامعه بحث می کنیم، قبل از هر چیز باید منظور خود را از جامعه مشخص کنیم. آیا مقصود ما جامعه ای است که انسان در آن اصل است یا جامعه ی خدامحور؟ هنگامی که می گوییم انسان، انسان از دید اومانیست ها منظور است که اصالت برای او خواهش های نفسانی است یا انسان اسلامی؟
شایان ذکر است که نیازهای انسان به دو دسته فردی و اجتماعی تقسیم می شود. البته تقسیم بندی های دیگری نیز وجود دارد که ما در این نوشته این نوع تقسیم بندی را لحاظ می کنیم و از آنجا که بحث مدیریت جامعه مطرح است، بر نیازهای اجتماعی متمرکز می شویم. خالق انسان بهتر از هر شخص دیگری نیازهای انسان و نحوه ی رفع آنها را می داند؛ بنابراین بهترین قانون و برنامه، برنامه ای است که خالق انسان طراحی کرده است. به همین علت مسلمانان وحی و آموزه های وحیانی را بهترین قانون برای اداره ی فرد و جامعه می دانند. ضمن اینکه دستورهای دینی انسان را از افتادن در ورطه آزمون و خطا می رهاند. برای نمونة، الغای مالکیت خصوصی، ضربات بسیاری را بر جامعه و افراد وارد کرد. این قانون زیان بار علاوه بر امور مالی، در حوزه خانواده نیز تسری داده شد. در نتیجه فرزندان بلاتکلیف فراوانی به وجود آمدند که مشکلات فراوان روحی، روانی و اجتماعی بیشماری را به وجود آورد؛ مشکلاتی که به هیچ وجه نمی توان آنها را جبران نمود. علت این ضایعه این است که قانون گذاران در این جوامع افراد متخصص و انسان شناس نبودند. آنها ابعاد مختلف روحی و روانی انسان را نشناختند، اما برای دستیابی انسان به سعادت قانون وضع کردند. تاوان عدم مراجعه به متخصص را گاهی یک جامعه و گاهی مردم جوامع مختلف می دهند؛ لذا بهترین واضع قانون، خداوند متعال است. زیرا از تمام ابعاد مخلوق خود آگاهی کامل دارد. مثالی دیگر در این زمینه به روشن تر شدن بحث کمک می کند. در حوزه مباحث فردی، در انسان حسی وجود دارد به نام حس «کرنش و پرسش». این حس فطری است، اما گاهی اوقات افراد در تشخیص مصداق آن اشتباه می کنند؛ لذا در طول تاریخ افراد فراوانی در مقابل ماه، خورشید، ستاره و بت کرنش کردند. حتی امروزه نیز در هندوستان کسانی یافت می شوند که گاو یا موش را مقدس می دانند. بنابراین مصداق پرستش را خدا باید مشخص کند تا این نیاز به بهترین شکل ممکن برطرف بشود.
بنابراین فقط دین صلاحیت وضع قانون جهت رفع نیازهای فردی و اجتماعی انسان را دارد. این امر تمام وجوه زندگی انسان، اعم از کوچک و بزرگ را دربرمی گیرد. حتی تعیین قوانین تغذیه، که امری کاملاً فردی و مادی به نظر می رسد، از عهده ی بشر خارج است؛ چراکه شناخت کاملی از خود ندارد. این عدم شناخت تا جایی است که بشر با آنکه از مضرات شراب آگاه است، آن را حلال و جایز اعلام می کند؛ شرابی که افزون بر ضررهای جسمانی، عقل را زایل می کند و آثار منفی بسیاری در رسیدن انسان به کمال و قرب الهی دارد؛ آثاری که شاید برای انسان عادی قابل کشف نباشد. علت نیاز به انبیا نیز همین است که عقل نمی تواند مصالح و مفاسد همه ی امور را درک کند؛ بنابراین در مواقعی، اموری را تجویز می کند که به ضرر انسان تمام می شود.
در اینجا مطلبی به ذهن خطور می کند و آن اینکه تجربه تاریخی بشر نشان داده است که در زمان حاکمیت دین، دین مداران نتوانستند جامعه را به طرز شایسته مدیریت کنند و زمانی که غرب دین را کنار گذاشت، به پیشرفت های فوق العاده ای دست پیدا کرد.
برای بررسی دقیق این موضوع باید اشاره ای داشته باشیم، البته به صورت مختصر، به حوادثی که در دنیای غرب مسیحی اتفاق افتاد. قرون وسطا، از قرن چهارم تا چهاردهم یا پانزدهم به طول انجامید. ویژگی اساسی این دوران حاکمیت کلیسا است. امروزه روشن فکران مطرح می کنند که طی این ده قرن حاکمیت دین، جز بدبختی و سیه روزی چیز دیگری عاید بشر نشده است.
این ادعا باید از جوانب مختلف بررسی شود. آیا بشر امروز که از جهت مادی و تکنولوژیکی به پیشرفت هایی دست یافته، بشر سعادتمند نامیده می شود؟ اگر در دوران قرون وسطا، غرب دچار مشکلاتی بوده، امروز گرفتاری های دنیای مدرن اگر بیشتر نشده باشد، کمتر نیز نشده است؛ منتها شکل ظاهری اش تغییر کرده و در مواردی نیز مخفی است.
دوران قرون وسطا دوران حاکمیت کلیسا است؛ اما کلیسایی که از متون وحیانی اصیل مسیحیت فاصله گرفته است. جان بایر ناس که خود کشیش است، در کتاب تاریخ جامع ادیان و توماس میشل در کتاب کلام مسیحی، تصریح کرده اند که مسیحیان قائل به تحریف اناجیل اربعه هستند. به این ترتیب که چهار نفر از حواریون برای حفظ آموزه های عیسی مسیح آن آموزه ها را به نگارش درآوردند. به همین علت روشن فکران غرب بحث نقد تاریخی کتاب مقدس را مطرح می کنند. طبیعی است که وقتی منبع دینی دست نوشته بشر باشد، به راحتی می توان در آن دست برد و بسیاری از مطالب آن را به دلخواه خود تغییر داد. لذا در کتاب مقدس که مبنای عمل کلیسای قرون وسطا است، تحریف هایی رخ داده که به راحتی می توان آن را ثابت کرد. مثلاً بحث که تثلیث با مبانی قویم فلسفی و عقلی ناسازگار است و برهان توحید آن را نفی می کند. مباحثی همچون «فروش غفران نامه»، «فروش بهشت و جهنم» و «دخالت کلیسا» همگی بر اثر تحریف دین مسیحیت مطرح شدند. در مدارس اسکولاستیک علومی می بایست تدریس می شد که مورد تأیید کلیسا باشد. کلیسا اعتقاداتش را بر هیئت بطلمیوس بنا کرده بود که به افلاک و فلک الافلاک و افلاک هفتگانه اعتقاد داشت. در چنین زمانی دانشمندان طبیعی مثل گالیله، کپلر و نیوتن در حوزه های اخترشناسی نظریاتی دادند که معروف ترین آن نظریه گالیله مبنی بر گردش زمین به دور خورشید بود. حال آنکه بر مبنای هیئت بطلمیوس کلیسا اعتقاد داشت که زمین ثابت است و خورشید به دور آن می گردد. در نتیجه بسیاری از دانشمندان را به علت عدم سازگاری نظریاتشان با اعتقادات مدارس اسکولاستیک وابسته به کلیسا محاکمه، تبعید و وادار به توبه کردند.
بنابراین نباید از رویگردانی مردم غرب از دین تعجب کرد. ضمن اینکه ذکر این نکته ضروری است که دین آمیخته به خرافات در واقع دین نیست؛ لذا در دوره قرون وسطا پایبندی به دین وجود نداشت تا عده ای بخواهند ادعا کنند که در دوران حاکمیت دین، در جامعه پیشرفتی حاصل نشد. با این حال، اخلاق قرون وسطا در همان دوران سیاه، در حوزه هایی از دین مسیحیت که تحریف رخ نداده بود، به مراتب سالم تر از دنیای مدرن بود. دنیای غرب به کلیسا و مسیحیت تحریف شده پشت پا زد و در حوزه علوم تجربی پیشرفت کرد؛ اما این ترقی لزوماً به پیشرفت در حوزه مباحث انسانی منجر نشد. وضعیت خانواده در غرب، بحران خانواده، بحران اخلاقی، بحث همجنس بازی و مفاسدی از این قبیل، شواهدی هستند که نشان می دهند غرب در حوزه ی مباحث انسانی همچنان با مشکل روبه رو است.
بنابراین غرب با کنار گذاشتن مسیحیت تحریف شده، در حوزه علوم تجربی به پیشرفت هایی حیرت انگیز رسید که این پیشرفت طبیعی بود. اما نکته اینجا است که این پیشرفت ها در سایه دین نیز حاصل می شود. دین داری با کسب علم منافاتی ندارد. هر جامعه ای در صورت تلاش و کوشش موفق خواهد شد و برای رسیدن به موفقیت لزومی به حذف دین از عرصه ی جامعه نیست.
از سوی دیگر این اتفاقات در دنیای مسیحیت روی داد، اما ساحت اسلام از این نوع اعتقادات خرافی بری است. اسلام بر مبنای عقاید قویم و محکم عقلانی استوار شده است و عقلانیت در اعتقادات اسلامی موج می زند. نکته ی جالب اینکه دنیای غرب به مسیحیت تحریف شده پشت پا زد و در حوزه علوم طبیعی پیشرفت کرد، اما در جوامع اسلامی پیشرفت در سایه توجه به اسلام اصیل حاصل شد. عمده پیش قراولان تمدن اصیل اسلامی، علاوه بر تسلط بر معارف الهی، دستی در علوم طبیعی نیز داشتند. همچنین امروزه در جمهوری اسلامی به همت جوانان مؤمن، پیشرفت های عظیمی در حوزه های صنعتی و نظامی به وجود آمده است. بنابراین دین در مدیریت جامعه می تواند کارایی داشته باشد.
امروزه برای اداره جامعه مدیریت، اقتصاد، روان شناسی، جامعه شناسی، علوم تربیتی، فلسفه و علوم دیگر نیاز است. علومی که دین درباره ی آنها حرف و نظریه دارد. برای اثبات این سخن ابتدا باید دین را تعریف کرد. دین در تعریف متداولی که مورد پذیرش باشد، مجموعه آموزه هایی است که خدای متعال برای هدایت بشر توسط پیامبرش فرستاده است که این آموزه ها شامل عقاید، احکام، اخلاق و... می شود و همان طور که اشاره شد، تنها کسی که صلاحیت فرستادن این آموزه ها را دارد، خدای متعال است.
از سوی دیگر سیاست دو معنای متفاوت دارد. سیاست به معنای خاص و سیاست به معنای عام. معمولاً افراد از سکولاریسم جدایی دین از سیاست به ذهنشان متبادر می شود و منظورشان از سیاست، حاکمیت بر قوای سه گانه است. در حالی که این یک بخش از سیاست است. سیاست در نگاه اسلام تمام شئون بشر را دربرمی گیرد. در واقع حاکمیت قوای سه گانه یک بخش از سیاست است نه همه ی آن. جامعه بخش های مختلفی دارد: هنر، اقتصاد، ورزش، امور نظامی و... . سیاست اسلامی برای تمام این موارد برنامه دارد. امروزه متأسفانه به دلیل برداشت های نادرست از اسلام، بر بسیاری از این بخش ها سکولاریسم سایه افکنده است. برای نمونه، جامعه ی ورزشی ما در قبال حوادث مختلف جامعه واکنش نشان نمی دهد؛ چرا که برای خود وظیفه ی سیاسی و اجتماعی قائل نیست. حال آنکه پیامبر اکرم(ص) می فرماید: «هر کس به امور مسلمانان اهتمام نداشته باشد، مسلمان نیست». این حدیث شامل هنرمندان، ورزشکاران و تمام اقشار جامعه می شود. اما برداشت غلط از اسلام موجب شده که مردم، فقط از مسئولان و دست اندرکاران امور سیاسی انتظار واکنش در قبال حوادث مختلف را داشته باشند. مورد دیگر انتشار فیلم اهانت آمیز به پیامبر(ص) بود؛ فیلمی که هر مسلمان غیوری را به واکنش وامی داشت. پس سکولاریسم در همه ی حوزه ها می تواند وجود داشته باشد. اگر دین را این گونه تعریف کردیم، باید در همه ی عرصه های فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، بین المللی، ورزشی و نظامی برنامه داشته باشد. در حوزه علوم هم همین گونه است. بحث مقام معظم رهبری در اسلامی سازی علوم و جنبش نرم افزاری، بحث بومی سازی و تولید علم، بر این اساس طرح شده است. در حوزه علوم، علوم ما سکولار است. اسلام در زمینه ی جامعه شناسی، روان شناسی، علوم تربیتی، فلسفه، اقتصاد و دیگر علوم انسانی دیدگاه های خاص خود را دارد. مثلاً محوریت اقتصاد اسلامی بر عدالت اجتماعی است؛ برخلاف اقتصاد سرمایه داری که برپایه تکاثر ثروت شکل گرفته است. البته در اقتصاد اسلامی تکاثر ثروت هم مطرح است؛ اما ثروتی مطلوب است که عادلانه توزیع شود.
پس از حیث نظری دین کامل و خاتم نمی تواند در حوزه ی امور اجتماعی بشر نظری و برنامه ای نداشته باشد.
اما علت شکل نگرفتن جامعه شناسی، اقتصاد و دیگر علوم اسلامی این است که تا پیش از انقلاب این مباحث مطرح نبود؛ لذا با عقب ماندگی شدیدی در این زمینه مواجه هستیم. پس از انقلاب اسلامی عملاً نه فقط جامعه ی ما، بلکه دنیا این پیام جدید را دریافت کرد که می توان با تکیه بر دین جامعه را اداره کرد. لذا حضرت امام(ره) بعد از انقلاب با وجود حملات گروهک ها و دیگر مشکلات، درصدد ایجاد انقلاب فرهنگی بودند. به اعتقاد نگارنده انقلاب اسلامی تا هنگامی که نتواند جامه ی عمل به این هدف خود بپوشاند، نمی تواند اهداف عالی خود را در سطح دنیا محقق کند.
البته رسیدن به این هدف، یعنی اسلامی سازی علوم، بسیار مشکل است؛ اما پیشرفت های پس از انقلاب که با وجود تمام موانع به وجود آمد، نشان می دهد که دستیابی به این هدف محال نیست.
منبع: خردنامه ی همشهری، شماره ی 104
لذا برای بررسی کارآمدی دین باید هر دو عرصه را با هم در نظر گرفت؛ یعنی دین در صورتی کارآمد است که علاوه بر اداره جسم، پرورش روح را نیز مدنظر داشته باشد.
علت این مقدمه چینی بیان تمایز میان دو مکتب بزرگی است که ادعای اداره ی دنیا را دارند. امروزه انقلاب اسلامی ایران به دنبال تمدن سازی و در پی ایجاد یک تمدن عظیم اسلامی است. در برابر ایران، تمدن غرب قرار دارد. اساس این دو تمدن مبتنی بر دو اندیشه و دو تفکر آشتی ناپذیر است. بنابراین صحبت از کنار آمدن انقلاب اسلامی با دنیای غرب امری بیهوده است؛ چرا که ماهیت و هویت انقلاب اسلامی با ماهیت و هویت تمدن غرب قابل جمع نیست. نوع نگاه آنها به جهان، انسان، جامعه و کمال انسانی، با نگاه ایران که مبتنی بر اسلام می باشد، کاملاً متفاوت و حتی در تضاد است. جهان بینی و انسان شناسی دنیای غرب متفاوت و متمایز از جهان بینی اسلامی است. از حیث غایت شناختی هم، نوع نگاه آنها و اهداف و سرمنزلی که تمدن غرب به آن سمت سوق می دهد، با غایتی که اسلام برای انسان تعریف می کند، متفاوت و متمایز است. بنابراین برای تعیین کارآمدی دین ابتدا باید موضع خود را مشخص کنیم که آیا از منظر اسلام به جامعه، انسان و مقوله هایی از این دست می نگریم یا ملاک ما برای کارآمدی برگرفته از مبانی غرب است.
یکی از مسائلی که طرف داران غرب مطرح می کنند این است که اگر هدف از ایجاد تمدن، رسیدن به آرامش، آسایش و رفاه است، تمدن غرب این هدف را برآورده کرده است؛ لذا دیگر صحبت از یک تمدن جدید ضروری نیست؛ مخصوصاً اینکه تمدن غرب عالمگیر و فراگیر شده است.
جواب این شبهه با مقدمه بالا مشخص می شود. اساساً مبنای ما در مباحث انسان شناختی متفاوت از مبنای تمدن غرب است؛ از این رو اگر درباره ی کارکرد دین در مدیریت جامعه بحث می کنیم، قبل از هر چیز باید منظور خود را از جامعه مشخص کنیم. آیا مقصود ما جامعه ای است که انسان در آن اصل است یا جامعه ی خدامحور؟ هنگامی که می گوییم انسان، انسان از دید اومانیست ها منظور است که اصالت برای او خواهش های نفسانی است یا انسان اسلامی؟
شایان ذکر است که نیازهای انسان به دو دسته فردی و اجتماعی تقسیم می شود. البته تقسیم بندی های دیگری نیز وجود دارد که ما در این نوشته این نوع تقسیم بندی را لحاظ می کنیم و از آنجا که بحث مدیریت جامعه مطرح است، بر نیازهای اجتماعی متمرکز می شویم. خالق انسان بهتر از هر شخص دیگری نیازهای انسان و نحوه ی رفع آنها را می داند؛ بنابراین بهترین قانون و برنامه، برنامه ای است که خالق انسان طراحی کرده است. به همین علت مسلمانان وحی و آموزه های وحیانی را بهترین قانون برای اداره ی فرد و جامعه می دانند. ضمن اینکه دستورهای دینی انسان را از افتادن در ورطه آزمون و خطا می رهاند. برای نمونة، الغای مالکیت خصوصی، ضربات بسیاری را بر جامعه و افراد وارد کرد. این قانون زیان بار علاوه بر امور مالی، در حوزه خانواده نیز تسری داده شد. در نتیجه فرزندان بلاتکلیف فراوانی به وجود آمدند که مشکلات فراوان روحی، روانی و اجتماعی بیشماری را به وجود آورد؛ مشکلاتی که به هیچ وجه نمی توان آنها را جبران نمود. علت این ضایعه این است که قانون گذاران در این جوامع افراد متخصص و انسان شناس نبودند. آنها ابعاد مختلف روحی و روانی انسان را نشناختند، اما برای دستیابی انسان به سعادت قانون وضع کردند. تاوان عدم مراجعه به متخصص را گاهی یک جامعه و گاهی مردم جوامع مختلف می دهند؛ لذا بهترین واضع قانون، خداوند متعال است. زیرا از تمام ابعاد مخلوق خود آگاهی کامل دارد. مثالی دیگر در این زمینه به روشن تر شدن بحث کمک می کند. در حوزه مباحث فردی، در انسان حسی وجود دارد به نام حس «کرنش و پرسش». این حس فطری است، اما گاهی اوقات افراد در تشخیص مصداق آن اشتباه می کنند؛ لذا در طول تاریخ افراد فراوانی در مقابل ماه، خورشید، ستاره و بت کرنش کردند. حتی امروزه نیز در هندوستان کسانی یافت می شوند که گاو یا موش را مقدس می دانند. بنابراین مصداق پرستش را خدا باید مشخص کند تا این نیاز به بهترین شکل ممکن برطرف بشود.
بنابراین فقط دین صلاحیت وضع قانون جهت رفع نیازهای فردی و اجتماعی انسان را دارد. این امر تمام وجوه زندگی انسان، اعم از کوچک و بزرگ را دربرمی گیرد. حتی تعیین قوانین تغذیه، که امری کاملاً فردی و مادی به نظر می رسد، از عهده ی بشر خارج است؛ چراکه شناخت کاملی از خود ندارد. این عدم شناخت تا جایی است که بشر با آنکه از مضرات شراب آگاه است، آن را حلال و جایز اعلام می کند؛ شرابی که افزون بر ضررهای جسمانی، عقل را زایل می کند و آثار منفی بسیاری در رسیدن انسان به کمال و قرب الهی دارد؛ آثاری که شاید برای انسان عادی قابل کشف نباشد. علت نیاز به انبیا نیز همین است که عقل نمی تواند مصالح و مفاسد همه ی امور را درک کند؛ بنابراین در مواقعی، اموری را تجویز می کند که به ضرر انسان تمام می شود.
در اینجا مطلبی به ذهن خطور می کند و آن اینکه تجربه تاریخی بشر نشان داده است که در زمان حاکمیت دین، دین مداران نتوانستند جامعه را به طرز شایسته مدیریت کنند و زمانی که غرب دین را کنار گذاشت، به پیشرفت های فوق العاده ای دست پیدا کرد.
برای بررسی دقیق این موضوع باید اشاره ای داشته باشیم، البته به صورت مختصر، به حوادثی که در دنیای غرب مسیحی اتفاق افتاد. قرون وسطا، از قرن چهارم تا چهاردهم یا پانزدهم به طول انجامید. ویژگی اساسی این دوران حاکمیت کلیسا است. امروزه روشن فکران مطرح می کنند که طی این ده قرن حاکمیت دین، جز بدبختی و سیه روزی چیز دیگری عاید بشر نشده است.
این ادعا باید از جوانب مختلف بررسی شود. آیا بشر امروز که از جهت مادی و تکنولوژیکی به پیشرفت هایی دست یافته، بشر سعادتمند نامیده می شود؟ اگر در دوران قرون وسطا، غرب دچار مشکلاتی بوده، امروز گرفتاری های دنیای مدرن اگر بیشتر نشده باشد، کمتر نیز نشده است؛ منتها شکل ظاهری اش تغییر کرده و در مواردی نیز مخفی است.
دوران قرون وسطا دوران حاکمیت کلیسا است؛ اما کلیسایی که از متون وحیانی اصیل مسیحیت فاصله گرفته است. جان بایر ناس که خود کشیش است، در کتاب تاریخ جامع ادیان و توماس میشل در کتاب کلام مسیحی، تصریح کرده اند که مسیحیان قائل به تحریف اناجیل اربعه هستند. به این ترتیب که چهار نفر از حواریون برای حفظ آموزه های عیسی مسیح آن آموزه ها را به نگارش درآوردند. به همین علت روشن فکران غرب بحث نقد تاریخی کتاب مقدس را مطرح می کنند. طبیعی است که وقتی منبع دینی دست نوشته بشر باشد، به راحتی می توان در آن دست برد و بسیاری از مطالب آن را به دلخواه خود تغییر داد. لذا در کتاب مقدس که مبنای عمل کلیسای قرون وسطا است، تحریف هایی رخ داده که به راحتی می توان آن را ثابت کرد. مثلاً بحث که تثلیث با مبانی قویم فلسفی و عقلی ناسازگار است و برهان توحید آن را نفی می کند. مباحثی همچون «فروش غفران نامه»، «فروش بهشت و جهنم» و «دخالت کلیسا» همگی بر اثر تحریف دین مسیحیت مطرح شدند. در مدارس اسکولاستیک علومی می بایست تدریس می شد که مورد تأیید کلیسا باشد. کلیسا اعتقاداتش را بر هیئت بطلمیوس بنا کرده بود که به افلاک و فلک الافلاک و افلاک هفتگانه اعتقاد داشت. در چنین زمانی دانشمندان طبیعی مثل گالیله، کپلر و نیوتن در حوزه های اخترشناسی نظریاتی دادند که معروف ترین آن نظریه گالیله مبنی بر گردش زمین به دور خورشید بود. حال آنکه بر مبنای هیئت بطلمیوس کلیسا اعتقاد داشت که زمین ثابت است و خورشید به دور آن می گردد. در نتیجه بسیاری از دانشمندان را به علت عدم سازگاری نظریاتشان با اعتقادات مدارس اسکولاستیک وابسته به کلیسا محاکمه، تبعید و وادار به توبه کردند.
بنابراین نباید از رویگردانی مردم غرب از دین تعجب کرد. ضمن اینکه ذکر این نکته ضروری است که دین آمیخته به خرافات در واقع دین نیست؛ لذا در دوره قرون وسطا پایبندی به دین وجود نداشت تا عده ای بخواهند ادعا کنند که در دوران حاکمیت دین، در جامعه پیشرفتی حاصل نشد. با این حال، اخلاق قرون وسطا در همان دوران سیاه، در حوزه هایی از دین مسیحیت که تحریف رخ نداده بود، به مراتب سالم تر از دنیای مدرن بود. دنیای غرب به کلیسا و مسیحیت تحریف شده پشت پا زد و در حوزه علوم تجربی پیشرفت کرد؛ اما این ترقی لزوماً به پیشرفت در حوزه مباحث انسانی منجر نشد. وضعیت خانواده در غرب، بحران خانواده، بحران اخلاقی، بحث همجنس بازی و مفاسدی از این قبیل، شواهدی هستند که نشان می دهند غرب در حوزه ی مباحث انسانی همچنان با مشکل روبه رو است.
بنابراین غرب با کنار گذاشتن مسیحیت تحریف شده، در حوزه علوم تجربی به پیشرفت هایی حیرت انگیز رسید که این پیشرفت طبیعی بود. اما نکته اینجا است که این پیشرفت ها در سایه دین نیز حاصل می شود. دین داری با کسب علم منافاتی ندارد. هر جامعه ای در صورت تلاش و کوشش موفق خواهد شد و برای رسیدن به موفقیت لزومی به حذف دین از عرصه ی جامعه نیست.
از سوی دیگر این اتفاقات در دنیای مسیحیت روی داد، اما ساحت اسلام از این نوع اعتقادات خرافی بری است. اسلام بر مبنای عقاید قویم و محکم عقلانی استوار شده است و عقلانیت در اعتقادات اسلامی موج می زند. نکته ی جالب اینکه دنیای غرب به مسیحیت تحریف شده پشت پا زد و در حوزه علوم طبیعی پیشرفت کرد، اما در جوامع اسلامی پیشرفت در سایه توجه به اسلام اصیل حاصل شد. عمده پیش قراولان تمدن اصیل اسلامی، علاوه بر تسلط بر معارف الهی، دستی در علوم طبیعی نیز داشتند. همچنین امروزه در جمهوری اسلامی به همت جوانان مؤمن، پیشرفت های عظیمی در حوزه های صنعتی و نظامی به وجود آمده است. بنابراین دین در مدیریت جامعه می تواند کارایی داشته باشد.
امروزه برای اداره جامعه مدیریت، اقتصاد، روان شناسی، جامعه شناسی، علوم تربیتی، فلسفه و علوم دیگر نیاز است. علومی که دین درباره ی آنها حرف و نظریه دارد. برای اثبات این سخن ابتدا باید دین را تعریف کرد. دین در تعریف متداولی که مورد پذیرش باشد، مجموعه آموزه هایی است که خدای متعال برای هدایت بشر توسط پیامبرش فرستاده است که این آموزه ها شامل عقاید، احکام، اخلاق و... می شود و همان طور که اشاره شد، تنها کسی که صلاحیت فرستادن این آموزه ها را دارد، خدای متعال است.
از سوی دیگر سیاست دو معنای متفاوت دارد. سیاست به معنای خاص و سیاست به معنای عام. معمولاً افراد از سکولاریسم جدایی دین از سیاست به ذهنشان متبادر می شود و منظورشان از سیاست، حاکمیت بر قوای سه گانه است. در حالی که این یک بخش از سیاست است. سیاست در نگاه اسلام تمام شئون بشر را دربرمی گیرد. در واقع حاکمیت قوای سه گانه یک بخش از سیاست است نه همه ی آن. جامعه بخش های مختلفی دارد: هنر، اقتصاد، ورزش، امور نظامی و... . سیاست اسلامی برای تمام این موارد برنامه دارد. امروزه متأسفانه به دلیل برداشت های نادرست از اسلام، بر بسیاری از این بخش ها سکولاریسم سایه افکنده است. برای نمونه، جامعه ی ورزشی ما در قبال حوادث مختلف جامعه واکنش نشان نمی دهد؛ چرا که برای خود وظیفه ی سیاسی و اجتماعی قائل نیست. حال آنکه پیامبر اکرم(ص) می فرماید: «هر کس به امور مسلمانان اهتمام نداشته باشد، مسلمان نیست». این حدیث شامل هنرمندان، ورزشکاران و تمام اقشار جامعه می شود. اما برداشت غلط از اسلام موجب شده که مردم، فقط از مسئولان و دست اندرکاران امور سیاسی انتظار واکنش در قبال حوادث مختلف را داشته باشند. مورد دیگر انتشار فیلم اهانت آمیز به پیامبر(ص) بود؛ فیلمی که هر مسلمان غیوری را به واکنش وامی داشت. پس سکولاریسم در همه ی حوزه ها می تواند وجود داشته باشد. اگر دین را این گونه تعریف کردیم، باید در همه ی عرصه های فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، بین المللی، ورزشی و نظامی برنامه داشته باشد. در حوزه علوم هم همین گونه است. بحث مقام معظم رهبری در اسلامی سازی علوم و جنبش نرم افزاری، بحث بومی سازی و تولید علم، بر این اساس طرح شده است. در حوزه علوم، علوم ما سکولار است. اسلام در زمینه ی جامعه شناسی، روان شناسی، علوم تربیتی، فلسفه، اقتصاد و دیگر علوم انسانی دیدگاه های خاص خود را دارد. مثلاً محوریت اقتصاد اسلامی بر عدالت اجتماعی است؛ برخلاف اقتصاد سرمایه داری که برپایه تکاثر ثروت شکل گرفته است. البته در اقتصاد اسلامی تکاثر ثروت هم مطرح است؛ اما ثروتی مطلوب است که عادلانه توزیع شود.
پس از حیث نظری دین کامل و خاتم نمی تواند در حوزه ی امور اجتماعی بشر نظری و برنامه ای نداشته باشد.
اما علت شکل نگرفتن جامعه شناسی، اقتصاد و دیگر علوم اسلامی این است که تا پیش از انقلاب این مباحث مطرح نبود؛ لذا با عقب ماندگی شدیدی در این زمینه مواجه هستیم. پس از انقلاب اسلامی عملاً نه فقط جامعه ی ما، بلکه دنیا این پیام جدید را دریافت کرد که می توان با تکیه بر دین جامعه را اداره کرد. لذا حضرت امام(ره) بعد از انقلاب با وجود حملات گروهک ها و دیگر مشکلات، درصدد ایجاد انقلاب فرهنگی بودند. به اعتقاد نگارنده انقلاب اسلامی تا هنگامی که نتواند جامه ی عمل به این هدف خود بپوشاند، نمی تواند اهداف عالی خود را در سطح دنیا محقق کند.
البته رسیدن به این هدف، یعنی اسلامی سازی علوم، بسیار مشکل است؛ اما پیشرفت های پس از انقلاب که با وجود تمام موانع به وجود آمد، نشان می دهد که دستیابی به این هدف محال نیست.
منبع: خردنامه ی همشهری، شماره ی 104
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}