نویسنده: حجت الاسلام دکتر ابوالفضل کیاشمشکی




 
برای بررسی وجوه کارآمدی دین در مدیریت جامعه، طبیعی است که ابتدا باید تصویری واضح و دقیق از دین و مدیریت ارائه شود. با توجه به تلقی های مختلفی که درباره ی دین و زندگی و به طور کلی وجوه زندگی از جمله مدیریت به طور خاص وجود دارد، نتایج به دست آمده در این باره متفاوت می باشد.
یک برداشت در این زمینه، چارچوب دین را به امور شخصی و فردی منحصر می داند؛ مانند تلقی هایی که در غرب و به طور مشخص در جریانات اگزیستانسیالیسم دینی مشاهده می کنیم. در این نگرش عملاً دین محدوده و قلمرویی را دربرمی گیرد که به ارتباط فرد با امر مقدس یا خدا مربوط می شود و حالات، ویژگی های شخصی و آرزوهای فرد و تلقیاتش از انسان و جهان، به رابطه با آن امر مقدس یا خدا بستگی دارد. در این نگرش، سخن از کارآمدی دین در اداره ی جامعه امری بیهوده است؛ زیرا پرواضح است که اگر تلقی از این دین محدود به احوال فرد و رابطه اش با خدا باشد، دیگر صحبت از دین در حوزه زندگی و حیات جمعی و ابعاد آن مثل مدیریت، قابل طرح نخواهد بود. بنابراین باید پایه بحث را بر دینی بنا نهاد که براساس آن بتواند به وجوه مختلف کارآمدی دین در مدیریت جامعه پرداخت.
هدف از طرح این مقدمه، کمک به روشن شدن ابعاد بحث بود. لذا ضروری است که قبل از هر کاری، ابتدا تعریف دین را مشخص کنیم. البته در این نوشتار به طور مختصر و در حد گنجایش نوشته به این بحث می پردازیم. در اینجا اشاره ای می کنیم به بعضی از تعاریفی که در نتیجه نهایی بحث تأثیر گذارند. یکی از تعریفات دین، برابر دانستن آن با فقه است که منظور از فقه، احکام و قوانین و مقررات دینی است.
این برداشت با وجود صحیح بودن، کامل نیست. وقتی ادعا می کنیم دین در زندگی عموماً، و در بخش خاصی مثل مدیریت خصوصاً، نقش دارد و می تواند حضور پیدا کند و تأثیرگذار باشد، و می توان به این اعتبار مدیریت دینی و غیردینی داشت، مقصودمان از دین، چیزی فراتر از فقه است؛ امری که فقه را نیز در بر دارد.
تصور دیگر از دین برابر دانستن آن با آموزه های نقلی است. طبق این برداشت، دین حوزه گسترده تری را شامل می شود. مقصود ما از آموزه های نقلی، آموزه هایی است که از متون دینی مثل قرآن و روایات به دست می آید. طبق این تعریف، کارکرد دین در حوزه مدیریت بر پایه مؤلفه هایی است که از قرآن و روایات استخراج می شود. باید دانست که آموزه های نقلی نیز قسمتی از دین را تشکیل می دهند، ولی در تأثیر و نقش دین در مدیریت، مقصود ما فقط شامل آموزه های نقلی نمی شود.
در گزینه سوم، منظور از دین یک الگوی معرفتی خاص است که در آن حوزه هایی مانند جهان شناسی، انسان شناسی و خصوصاً اخلاق و ارزش ها گرد هم آمده اند و تمام ابعاد حیات و معیشت را چه در بعد اعتقادی، چه در بعد حقوقی و چه در بعد اخلاقی دربرمی گیرد. منظور ما از دین، چنین الگویی است؛‌ الگویی که منابع مختلفی را می توان برای آن تصور کرد. در شکل گیری این الگو می توان از منابع نقلی، شهودی و عرفانی استفاده کرد. در نتیجه، این مورد، گزینه مناسبی برای تعریف دین در بحث هایی از قبیل نقش دین در مدیریت زندگی است. در این مجموعه نیز از فقه و آموزه های نقلی استفاده می شود؛ ولی علاوه بر آنها از مجموعه وسیعی از آموزه های نقلی، عرفانی و شهودی نیز بهره برده می شود. این نظریه تا حدودی در سخنان بزرگان حوزه خصوصاً حضرت آیت الله جواد آملی بازتاب داشته است. ایشان در برخی از بیانات خود دین را اعم از عقل و نقل می دانند و دین را مقابل عقل قرار نمی دهند. مراجعه به منابع مهم دینی، مثل قرآن این نظریه را تأیید می کند؛ زیرا قرآن در بسیاری از موارد انسان را به عقل و عقلانیت ارجاع می دهد. به بیان دیگر، مراجعه به عقل و دستاوردهای عقلی بخشی از دین اسلام محسوب می شود. از آنجا که علم محصول عقل است، هنگامی که سخن از عقل می شود، هم حوزه های فلسفی را پوشش می دهد، هم حوزه های علم را؛ حال این عقل چه عقل نظری فلسفی باشد، چه عقل تجربی که به آن علم می گوییم. در حقیقت، تمام این موارد بخشی از دین ما را شکل می دهند.
در مدیریت دینی، منظور از دینی یعنی نگرشی خاصی به جان و انسان. حال ممکن است خاستگاه این نگرش آیات و روایات باشد، ممکن است عقل حکیمانه یا شهود و مکاشفه عرفانی باشد. عاملی که آن را دینی می کند، الگو و تصویر خاصی است که ما از جهان، انسان و جامعه داریم، نه منبع معرفیت که از آن بهره برده ایم.
هدف از بیان این موارد، مشخص نمودن مقصود ما از دین است که البته به صورت گذرا مطرح شد. چرا که در مباحثی از این دست، گه گاه مغالطاتی، هم از جانب طرف داران دخالت دین در مدیریت صورت می گیرد و هم از جانب مخالفان. گاهی اوقات دین داران معنای خیلی خاصی از دین مدنظرشان است؛‌ مثلاً‌ دین را برابر فقه می دانند. در نتیجه حوزه دین را بسیار ضیق در نظر می گیرند که اتفاقاً این محدودیت در نگرش، در نهایت، به ناکارآمدی دین منجر می شود. هرچه مبنا وسیع تر گرفته شود، توانایی دین برای حل مشکل بیشتر می شود. نکته ی جالب توجه اینکه بسیاری از متفکران غیرمسلمان، ولی باانصاف، اظهار می کنند که در بین ادیان شناخته شده و مهم، هیچ دینی به اندازه اسلام روی عقل و تعقل تأکید نکرده است. این حقیقی است که در نظریه حضرت آیت الله جواد آملی این گونه انعکاس یافته است که اساساً عقل حقیقت یاب بخشی از دین ما است و به این اعتبار ادعا می کنیم که حکمت ملاصدرا حکمت اسلامی است. با اینکه یک پایه حکمت ملاصدرا عقل و برهان است؛‌ ولی آن عقل را عقل حکیمانه می دانیم که بخشی از دین اسلام محسوب می شود.
بنابراین مقصود ما از دین منحصر به آیات و روایات نمی شود؛‌ بلکه مقصود از دین هرچیزی است که متعالی و در ارتباط با امر قدسی باشد و انسان را به کمال برساند. ویژگی های اصلی انسان اسلامی را آیات و روایات ترسیم می کنند؛ اما تفصیل و فروعاتش برعهده ی علما و متفکران اسلامی است. دانشمندان اسلامی در حوزه های مختلف، اغلب در حوزه ی متافیزیک، کار کرده اند که امروزه دستاوردهای آنان نیز به کار می آید؛ اما در زمینه ی امور اجتماعی و دنیوی کمبودهایی ایجاد شده بود که به برکت انقلاب اسلامی و رهبری امام خمینی(ره) تحقیقات در این عرصه ها بسیار گسترده تر از قبل شده است.
شایان ذکر است که بسیاری از علومی که در ارتباط با زندگی دنیوی سامان پیدا کرد، حتی در بلاد غیردینی، محصول عقل است. اگر این آموزه ها را در تضاد با دین ببینیم، به دین جفا کرده ایم. به خصوص آنکه در منابع دینی ما از عقل به نبی درون تعبیر شده و یکی از منابع دینی محسوب شده است. در واقع، محصول عقلی، محصولی دینی نیز است. بنابراین مقصود از دینی شدن مدیریت، تکذیب و کنار گذاردن تمام دستاوردهای بشر نیست. چه اینکه با این کار خود را از بخشی از دین محروم کرده ایم که همان بخش عقلی آموزه های دینی است. اکنون در جامعه ما این ضرورت حس می شود که همان طور که در حوزه متافیزیک و فلسفه، دین را بسط دادیم و به الگویی مثل الگوی فلسفه صدرایی رسیدیم، در حیات اجتماعی نیز باید دین را بسط داد. در این صورت بسط دین به منبع عقلی خیلی وابسته است؛ چرا که در آیات و روایات مستقیماً درباره ی اداره ی جامعه مطلبی وارد نشده است. در واقع، هنگامی که از آیات و روایات الهام می گیریم، با شاخص های آیات و روایات به دنبال مدل های عقلی اداره جامعه می رویم. سپس سازگاری آن مدل ها را با ارزش های آیات و روایات می سنجیم و در این صورت می توان به یک الگوی دینی رسید.
دینی بودن این الگو به معنای استخراج تمام مؤلفه های آن از متون دینی نیست؛ بلکه به معنای عدم مغایرت با ساختاری است که قرآن و روایات معرفی می کنند. بنابراین به نظر می آید که باید گستره دین را وسیع در نظر گرفت و آن را به بعضی از منابع منحصر نکنیم. با توجه به این تعریف از دین، اشاره ای به پیشینه این بحث در جوامع اسلامی بکنیم.
در گذشته حکمای اسلامی، به تبع حکمای یونان، حکمت را به دو شاخه نظری و عملی تقسیم می کردند. حکمت نظری را نیز به طبیعیات، ریاضیات و مابعدالطبیعه تقسیم می کردند و حکمت علمی را به تدبیر منزل، سیاست مدن و اخلاق. سیاست مدن همان چیزی است که امروزه از آن به مدیریت و اداره جامعه تعبیر می کنیم. شیوه هایی را که برای اداره جامعه مورد استفاده قرار می گرفت، حکمت می دانستند و حکمای مسلمان، پس از فارابی، دقیقاً همان الگو را در حوزه اسلامی بازسازی و با آموزه های دینی سازگار کردند. در واقع، آنان نخستین کسانی بودند که الگوی مدیریت دینی را پایه گذاری کردند. در بحث حکمت عملی در حوزه سیاست مدن، کسانی مانند خواجه نصیر،‌ فارابی، ملاصدرا و بوعلی سینا برای اداره جامعه الگو ارائه کردند و با آنکه الگویشان پایگاه های فلسفی و عقلی داشت، مسلمانان این الگوها را اسلامی می دانستند به این علت که عقل و فلسفه را جزئی از منابع دین محسوب می کردند.
گفتنی است که در گذشته نیز به دلیل برداشت نادرستی که از فقه شده، این تصور به وجود آمده است که مدیریت کلان جامعه اسلامی به عهده فقه است. این در حالی است که فقه بخشی از این مدیریت را به عهده دارد؛ چرا که برای حکومت به حکمت نیاز داریم و در بحث ولایت فقیه نیز ولایت فقیه حکیم مدنظر است و فقه، یکی از ابزارها و نهایتاً روش ها یا بال های این مدیریت است. استفاده از عقل و حکمت در سطوح دیگر مدیریت نیز ساری و جاری است. تمام ارکان حکومت از جمله وزرا، معاونان وزرا، مدیران سازمان ها و مؤسسات نیز اگر بخواهند عملکردشان در چارچوب دین باشد، باید روش حکیمانه را در مدیریت خود در پیش گیرند. این حکمت یک پایه اش قوانینی است که براساس شریعت وضع می شود. البته این سخن به این معنی نیست که عیناً قوانینی را که به آن نیاز داریم، در آیات و روایات وارد شده باشد. ممکن است اصول آن در متون دینی آمده باشد و ما فروعش را استنباط کنیم که این کار برعهده ی مجتهدین صاحب صلاحیت است. در حوزه سیاست گذاری کلان نیز جهت گیری های ارزشی باید حول محور بحث های اخلاقی باشد، یعنی اخلاق دینی هم باید در جامعه حضور پیدا کند.
حال به سراغ تأثیر یا کارکرد دین در حوزه مدیریت می آییم. این تأثیر از چند جهت است. اگراین جهات را از یکدیگر تفکیک کنیم، بهتر می توانیم تأثیر دین را بررسی نماییم؛ خصوصاً‌ در مقایسه با مدیریت های غیردینی و سکولار. با این قیاس می توان وجوه شباهت و تفاوت این دو نوع مدیریت را بهتر مشاهده کرد. کارکرد دین را می توان در سه بعد بررسی کرد. یک بعد نگرش ما به مقوله جامعه است. بالطبع انسانی که تحت تأثیر آموزه های دینی قرار گرفته، در قیاس با کسی که با آموزه های دینی بیگانه است، دارای نگرش متفاوتی به جامعه و امور مرتبط با جامعه مثل مدیریت است. برای بیان این تفاوت دیدگاه، یک تمثیل ذکر می شود که شاید اغراق آمیز به نظر رسد، ولی دور از حقیقت نیست. در قرآن تصریح شده که انسان و جامعه غیردینی مثل حیوانات می مانند: «اولئک کلانعام بل هم اضل». بنابراین قرآن در اینجا یک حقیقت بسیار مهم و ضروری را بیان می کند. در نظام های غیردینی تصویری که از جهان و انسان دارند، یک تصویر صرفاً مادی است و نیازهای فرد و جامعه صرفاً در نیازهای مادی خلاصه می شود؛ زیرا نگرش آنها به حیات یک نگرش کاملاً مادی است. نگرش مادی فقط به نیازهای حیوانی توجه دارد؛ نیازهایی که بین انسان و حیوان مشترک است؛ مانند خوردن، پوشیدن، ازدواج کردن و لذت بردن. در واقع،‌ انسان در مواردی ماهیتاً با حیوانات تفاوت چندانی ندارد. این گفته ی قرآن را فلاسفه ی غربی به صراحت گفته اند؛ امثال هیون، هابس، فروید، دارونییست ها. این افراد و گروه ها بر این باورند که انسان تافته جدابافته ای از حیوانات نیست. حتی در دارونیسیم اعتقاد دارند که انسان زاده حیوانات است. لذا تصویری که از انسان ارائه می دهند، مبتنی بر نیازهای حیوانی است. طبیعی است که مدیریت این جامعه مثل اداره یک اصطبل می ماند. مثل چوپانی می ماند که می خواهد گله گوسفندرا اداره کند. این مدیریت مقتضیاتی دارد. برای آنکه از گوسفندان به بهترین نحو استفاده کرد، باید شرایط خوبی برای چرای آنها فراهم آورد، مکان مناسبی برای خواب داشت و به بهداشتشان رسیدگی کرد تا نهایتاً بتوان شیر و گوشت بیشتری از آنها به دست آورد. مدیریت غیردینی متأسفانه ارزش جامعه را در حد یک اصطبل پایین می آورد و نهایتاً‌ به نیازهای حیوانی افراد توجه می کند؛ چرا که نگرش بسیار سطح پایینی به انسان، جهان و جامعه دارد. حال آنکه نخستین کار دین در حوزه مدیریت، تغییر نگرش افراد است.
در مدیریت اسلامی تقلی مدیر از جامعه، تلقی افرادی مانند هابس نیست که اعتقاد داشت آدم ها مانند گرگ هستند و در نتیجه، جامعه نیز مثل حیات اجتماعی گرگ ها عمل می کند. اما در دیدگاه دینی، حکومت، اداره کردن مشتی گرگ نیست؛ بلکه انسان موجود ملکوتی مجهز به روح الهی و فطرت مفطور به روح اخلاقیات و معنویت است. این تلقی از عالم و انسان، نگاه ما را به جامعه و مدیریت آن تغییر می دهد. در مقام قیاس می توان گفت مدیریت غیردینی مثل رسیدگی به یک گله است؛ اما مدیریت دینی همانند اداره کردن یک مدرسه است. در سیستم مدیریت دینی تربیت مدنظر است و قرار است انسان ها پرورش یابند تا به کمال مطلوبشان برسند. در این نگرش افراد جامعه همانند محصلین می مانند و نظام اداری باید زمینه شکوفا شدن استعدادها را فراهم کند تا آنان به کمال مطلوبشان برسند و تعالی پیدا کنند. بنابراین مدیریت دینی نگرش ما را به جهان، جامعه و خودمان تغییر می دهد. در این نگرش، اساسً نقش مدیر با نقش کسی که در یک ساختار غیردینی مدیریت دارد، بسیار متفاوت است. لذا یک جهت از جهات تأثیرگذاری دین بر افراد، تأثیر در نگرش است. در این دیدگاه جهان منحصر به ماده، طبیعت و نیازهای مادی نمی شود. انسان دارای بعد ملکوتی است و حیاتش منحصر به حیات طبیعی نیست؛ بنابراین نیازهای مادی اش اصالت ندارند؛ نه اینکه نادیده گرفته شوند؛ ولی همه ی نیازهای انسان در مادیات خلاصه نمی شود. در چنین جامعه ای معنویت نقش اصلی را بازی می کند و مدیر تلاش می نماید در کنار رفع نیازهای معیشتی مردم، نیازهای ملکوتی و معنوی شان را برآورده کند و جامعه محیط مناسبی شود برای تعالی افراد.
جنبه دوم تأثیرگذاری دین، در حوزه ارزش ها است. دین اساساً به جهان و انسان نگاه ارزشی دارد. اخلاق در منظومه ی دین از جایگاه رفیعی برخوردار است و بخش عمده ی آموزه های دینی در ادیان ابراهیمی که در قرآن نیز انعکاس یافته، به اخلاقیات اختصاص دارد. اخلاق به قدری مهم است که پیامبر هدف بعثت خود را اتمام اخلاق معرفی کردند و فرمودند: «انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» با توجه به این روایت، دین اسلام در تمام ابعاد خود به اخلاق جایگاه کلیدی می دهد. اخلاق باید در همه ی ابعاد زندگی، چه فردی و چه اجتماعی، حضوری پررنگ پیدا کند. مقام معظم رهبری در خراسان شمالی، به این بحث اشاره و از منظری نظام و تمدن اسلامی را تحلیل کردند که تا به حال کمتر بدان پرداخته شده است. ایشان اذعان کردند که برای رسیدن به تمدن و جامعه ی مطلوب اسلامی، باید در دو بعد پیش می رفتیم: نخست علم و فناوری و تکنولوژی که بعد سخت افزاری است. در این بعد بیشتر از منبع عقل استفاده می کنیم و در این مورد شاید با یک جامعه غیردینی تفاوت چندانی نداشته باشیم. در جوامع غیردینی از برق، انرژی هسته ای و دیگر تکنولوژی ها استفاده می شود که جامعه دینی نیز از آنها استفاده می نماید. بعد دوم، بخش نرم افزاری تمدن اسلامی است که ایشان در این باره فرمودند که عمده آن به اخلاقیات برمی گردد. سپس اشاره کردند که متأسفانه در سی سال گذشته، در این جهت کمتر کار شده است و در این زمینه فرهنگ رانندگی را مثال زدند. و فرمودند «چرا در زمینه فرهنگ رانندگی در خیابان ما مردمان منضبطی به طور کامل نیستیم» (1) فرهنگ رانندگی در ایران که کشوری اسلامی است، وضعیت مطلوبی ندارد. البته اسلام درباره ی فرهنگ حمل و نقل به طور مستقیم مطلبی را نقل نکرده است؛ اما یک کشور اسلامی باید در رعایت قانون و احترام به قوانین، ممتاز و در سطح دنیا نمونه باشد. مواردی از این دست عمدتاً در حوزه ارزش های اخلاقی قرار می گیرد و زیبنده جامعه شیعی و اسلامی نیست که در این حوزه از کشورهای دیگر عقب تر باشد.
بنابراین یکی از زمینه هایی که باید در عرصه ی مدیریت جامعه بدان توجه شود، تأثیرگذاری دین در حوزه مدیریت از طریق اهرم اخلاق است. امروزه غرب متوجه شده است برای اینکه نهادها و سازمان ها به کارآمدی حداکثری خود برسند، ترسیم یک الگوی اخلاقی و التزام به آن ضروری است. منتها نهایتاً طراحی آنها در حوزه حیات دنیوی است و به بعد ملکوتی انسان توجهی ندارند. اما در ایران ناچاریم فضا را بازتر بگیریم؛ یعنی باید در سیاست و مدیریتمان، جنبه های ملکوتی را هم لحاظ کنیم. همان طور که مطرح شد، مدیر در جامعه ی اسلامی قرار نیست فقط برای رفع نیازهای معیشتی تلاش کند، بلکه باید زمینه را برای اوج گیری و رسیدن افراد به علام ملکوت نیز فراهم کند.
بعد سوم تأثیرگذاری دین، بعد روش است؛ البته این تأثیرگذاری به اندازه دو حوزه قبلی نیست. پرواضح است که اداره و تدبیر جامعه، به روش های ویژه ای احتیاج دارد. در حوزه روش بیشتر از منبع عقلی استفاده می کنیم. از آنجا که روش ها براساس شرایط زمانی و مکانی تغییر پیدا می کنند، شاید در آیات و روایات روش های مناسب با شرایط امروز یافت نشود. البته اصول اخلاقی و نگرش های کلان را می توان از آیات و روایات به دست آورد؛ ولی روش های خاص حل مسائل و مشکلات امروز جامعه با روش های خاص زمان ائمه (علیهم السلام) تفاوت های بنیادین دارد. بر این اساس، در این عرصه عقل اهمیت دو چندانی پیدا می کند. حال مزیت دخالت دادن عقل در تعریف دین روشن می گردد. درواقع، در بخش دینی بودن ساختار جامعه تا حد زیادی مدیون عقل حکیمانه هستیم. عقل منور به نور وحی می تواند در این جهت در روش ها به ما کمک کند.
بنابراین در این سه حوزه دین در نظام مدیریتی تأثیر دارد و تفاوت ما را با یک جامعه غیردینی رقم می زند و حتی در حوزه روش که ممکن است جامعه دینی با جامعه غیردینی شباهت داشته باشد، این تفاوت را می توان دید. مثلاً در بحث جنگ که در متون دینی از آن با عنوان جهاد یاد می کنیم. جوامع اسلامی در شیوه های جنگیدن با جوامع غیردینی تفاوتی ندارند. دین داران نیز مانند دیگران از روش هایی استفاده می کنند که بشر با عقل خود به آن رسیده است. آنچه باعث می شود جنگ مقدس شود، ارزش های حاکم بر جنگ است و نگرش های حاکم بر کسانی که می جنگند. انسان معتقد، «فی سبیل الله» می جنگد. می جنگد تا جهانی ملکوتی داشته باشد و نقش ابلیس و نیروهای شر در جهان کاهش یابد. ارزش حاکم بر جهاد است که باعث می شود جنگ جنبه تقدس پیدا کند.
مدیریت نیز از این قاعده پیروی می کند. بدین معنا که لزومی ندارد در ضوابط و الگوهای مدیریتی، مثلاً در نحوه تخصیص بودجه در برنامه ریزی، به منابع دینی رجوع نمود؛ زیرا عقل می تواند مواردی از این دست را استخراج کند. ولی ارزش های حاکم بر این رفتار و الگوها می تواند صبغه ی دینی به خود بگیرد. مثلاً در بحث رانندگی، اگر کسی به منظور خدمت به خلق و قرب به خدا رانندگی کند، این عمل او عملی دینی محسوب می شود. لذا در حوزه روش ها دست عقل بسیار باز است و نباید خود را محدود کنیم. باید از روش های عقلی، که چه بسا در بسترهای غیردینی پدید آمده اند، استفاده کنیم؛ منتها باید این روش ها را بومی و اسلامی و با الگوهای ارزشی و نگرش خودمان سازگار کنیم.
از یک منظر دیگر می توان کارکرد دین در حوزه مدیریت را دارای سه جنبه دانست: یکی در جنبه قوانین مدیریتی؛ یعنی قوانینی که مدیر قرار است آنها را اجرا بکند که در این حوزه فقه ما بسیار تأثیرگذار است. مدیریت دینی باید مبتنی بر احکام فقهی باشد؛ یعنی اصول و چارچوب خود را از فقه بگیرد؛ اما فروعات را می توان از عقل و دستاوردهای علمی اتخاذ کرد.
جنبه دوم، جنبه اخلاقی است. از منظر دیگر حضور دین در حوزه اخلاق حضور مهمی است و مدیریت اخلاقی، مدیریت دینی است. مدیریت غیراخلاقی، مدیریت ماشینی و مدیریت مبتنی بر رفع نیازهای صرفاً مادی، از حوزه مدیریت دینی خارج هستند. سومین جنبه در حوزه جهان بینی و اعتقادات و نگرش است. به نظر می آید در این جنبه ها اگر آموزه ها و تعالیم دینی را در مفهوم عامش، یعنی نگرش مرتبط با امر قدسی که از نقل، عقل و شهود و عرفان استفاده می کند، اجرا کنیم،‌ می توان ادعا کرد که مدیریت دینی اعمال شده است. ضمن اینکه وقتی ساختاری را با این اصول طراحی کردیم، مدیران نیز باید دین دار و متعهد به این نظام باشند.
احتیاج بشر به چنین مدیریتی کاملاً روشن است. الگوی این مدیریت، بنا به اعتقاد شیعه، در زمان امام زمان (عج) تحقق پیدا می کند و در نظام جمهوری اسلامی، هدف این است که با توجه به شاخصه های مطرح شده، تا حد امکان به آن الگو نزدیک شویم.

پی نوشت ها :

1- بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با جوانان استان خراسان شمالی

منبع: خردنامه ی همشهری، شماره ی 104