نویسنده: گی روشه
مترجم: دکتر هما زنجانی زاده



 

در حالی که تأثیر اسپنسر در محیطهای انگلوساکسون کاملاً محسوس است و مکتب جامعه شناسی فرانسوی نیز تا حدودی مدیون اسپنسر است، دورکیم با اسپنسر در تضاد کامل قرار دارد، او بعضی از نظریات اسپنسر را تغییر داده و تصحیح کرده است و در نتیجه از آن چیزی به عاریت گرفته است. بنابراین درک کامل آثار جامعه شناختی دورکیم بخصوص نخستین آثار او بدون مراجعه به اسپنسر امکان پذیر نیست.

گذر از ساده به پیچیده

دورکیم در مورد طبقه بندی جوامع این نکته را متذکر می شود که «اسپنسر بخوبی دریافته است که طبقه بندی انواع اجتماعی با روش منظم گذر از ساده به پیچیده پایه دیگری نمی تواند داشته باشد». (1) خود او «اصل طبقه بندی» انواع اجتماعی را این گونه تعریف می کند که: «باید نخست اجتماعات را از روی میزان ترکیب آنها طبقه بندی کرد و اجتماع کاملاً بسیط و یک بخشی را اساس کار قرار داد. سپس در درون این طبقات برحسب به هم پیوستن یا نپیوستن کامل بخشهای نخستین به تشخیص انواع گوناگون پرداخت». (2) با وجود این، دورکیم اسپنسر را سرزنش می کند که چرا تصریح نکرده است که منظورش از «سادگی» جامعه چیست و جامعه ساده را با «نوعی ابتدایی بودن سازمان» یکی می پندارد. دورکیم تعریف خاص خود را چنین بیان می کند: «منظور از جامعه ی ساده یا بسیط باید جامعه ای باشد که شامل اجتماعات دیگری - ساده تر از خود - نباشد. جامعه ی بسیط جامعه ای است که نه تنها در حال حاضر یکپارچه است و شامل اجتماعاتن بسیط تر از خود نیست بلکه در آن هیچ اثری از تقسیمات قبلی دیده نمی شود». (3) اما به نظر می رسد که در واقع دورکیم در این تعریف، واضحتر از اسپنسر مفهوم اسپنسری «سادگی» را بیان کرده است.
دورکیم با تعریف معیار طبقه بندی جوامع در ساخت این طبقه بندی درگیر نمی شود، اما سریع چند نوع جامعه را برمی شمارد که با طبقه بندی اسپنسر چندان تفاوتی ندارد ولی این طبقه بندی کم و بیش کاملتر از طبقه بندی خود اسپنسر نیست.

دو نوع همبستگی

اما سهم دورکیم از نظرگاه دیگری دارای اصالت است. به خاطر داریم که اسپنسر دو طبقه بندی از جوامع ارائه داد که به نظر می رسد بین آنها هیچ ارتباطی وجود ندارد. لازم بود دورکیم نشان دهد که این دو طبقه بندی کاملاً به یکدیگر پیوسته اند، به بیان دقیقتر تحول تعاون و همکاری با پیچیدگی متزاید جوامع پیوستگی دارد. از نظر دورکیم اسپنسر بدرستی خودمختاری متزاید فرد را از طریق تحول اجتماعی دریافته بود اما دلایل و نتایج آن را بخوبی تحلیل نکرده بود.
در جوامع ابتدایی و کهن، شخصیت فرد تا حدود زیادی جذب جامعه می شود و یا به عبارت دیگر، به زبان دورکیم «وجدان جمعی» تقریباً کاملاً بر «وجدان فردی» مسلط است. انسان ابتدایی به شیوه ای که از طرف جمع به او تلقین می شود فکر، احساس و عمل می کند. فشاری که از بیرون بر فرد وارد می شود به قدری قدرتمند است که اجازه نمی دهد وجدان فردی رشد کند. اما وجدان فردی در جامعه نوین بسیار قوی است. انسان از فشار بسیار حاد و شدید جامعه ابتدایی رهایی یافته و در برابر وجدان جمعی حاشیه ای از خودمختاری فردی به دست می آورد.
اگر این توجیه درست باشد علتش - آن گونه که اسپنسر باور داشت - از آن جهت نیست که اقتدار بسیار قوی جامعه نظامی متمرکز به علت فواصل جنگها بتدریج ضعیف نیست که اقتدار بسیار قوی جامعه نظامی متمرکز به علت فواصل جنگها بتدریج ضعیف شده است. برعکس، تمرکز در جامعه ابتدایی کمتر از جامعه صنعتی است. دورکیم حتی می خواهد نشان دهد که این جامعه ابداً متمرکز نیست. جامعه ابتدایی در واقع ترکیبی از گروههای مشابه است. قبیله از تعدادی خانواده با کِلان تشکیل شده است که همگی ماهیتی یکسان دارند و کارکردهای مشابهی ایفا می کنند. بنابراین اصل پایه سازمان اجتماعی یک چنین اجتماعی دیگر تنوع گروهها و اشخاص نیست بلکه تشابه آنهاست. در نتیجه رابطه ای که سبب پیوستگی اشخاص و گروهها می شود نوعی همبستگی خاص است یعنی همبستگی ناشی از شباهت که دورکیم بدان همبستگی مکانیکی می گوید. با همبستگی مکانیکی ناگزیر یک وجدان جمعی قوی مطابقت می کند، زیرا چنین جامعه ای برای آنکه باقی بماند نمی تواند عدم تشابه، اصالت، و خصوصیت گرایی نزد افراد و همچنین گروهها را تحمل کند.
با پیشرفت تقسیم کار تغییراتی در جامعه دارای همبستگی مکانیکی به وجود می آید. اصل تقسیم کار تنوع اشخاص و گروههاست، اصلی که مستقیماً برعکس اصل همبستگی بر پایه شباهت قرار دارد. بنابراین پیشرفت تقسیم کار ناگزیر همبستگی مکانیکی را از بین می برد. اما برخلاف تصور اسپنسر، این امر منجر به همکاری و تعاون صرف و خود به خودی و ارادی نمی شود. بلکه تقسیم کار نوع خاصی از همبستگی را به دنبال دارد که بر پایه تکمیل اجزای متنوع است. برخورد منافع مکمل صرفاً یک اصل فردگرایی ناب، و آزاد از هرگونه فشار نیست، بلکه یک رابطه اجتماعی از نوع جدید و اصل دیگری از همبستگی است که اخلاق خاص خود را داراست و نوع خاصی از سازمان اجتماعی را در بردارد. از آنجا که این همبستگی بر پایه شباهت اشخاص و گروهها قرار نگرفته بلکه بر پایه وابستگی متقابل آنها قرار دارد، دورکیم آن را همبستگی ارگانیک می نامد؛ و از آنجا که پایه و اصل آن تنوع است،‌ این نوع همبستگی مستلزم و حتی ایجاب کننده یک نوع خودمختاری بیشتر اشخاص و یک وجدان فردی گسترده تر است.

انواع حقوق و انواع همبستگی

همبستگی و حالات وجدان فردی یا وجدان جمعی واقعیات روانی یا ذهنی هستند و آنها را نمی توان به شیوه ای ملموس مشخص و اندازه گیری کرد. بنابراین تمیز و تشخیص دو نوع همبستگی چگونه صورت می گیرد؟ از نظر دورکیم شاخص عینی این تمایز همانا حقوق است. متناسب با همبستگی مکانیکی و حالت قوی وجدان جمعی، نوعی حقوق مطابقت است. متناسب با همبستگی مکانیکی و حالت قوی وجدان جمعی، نوعی حقوق مطابقت می کند که دورکیم آن را زاجره یا تنبیهی می نامد، که در برابر آنچه که جامعه آن را جنایت تلقی می کند کارکرد و اثر بسیار مفیدی دارد. سلطه حقوق زاجره یا تنبیهی بیان انزجار نسبت به چیزی است که وحدت و هستی گروه را مورد تهدید قرار می دهد. برعکس، با همبستگی ارگانیک که نتیجه ی پیشرفت تقسیم کار است حقوقی مطابقت می کند که بدان جابره یا ترمیمی گفته می شود. هدف حقوق جابره، مجازات کردن نیست، بلکه بازگرداندن امورِ دگرگون شده به حالت اولیه است و نیز برگرداندن اجزا به حالتی که طبیعتاً باید باشند؛ یعنی به دور از هرگونه کاستی و نارسایی، قرارداد و حقوقی که از آن حمایت می کند مثال و نمونه متمایز آن است.
بنابراین پیشرفت حقوق جابره امکان می دهد که درجه تحول یک جامعه اندازه گیری شود و این خود نشان آن است که تقسیم کار به گونه ای بسیار پیشرفته صورت گرفته است و وجدان فردی بر وجدان جمعی فائق آمده، همبستگی ارگانیک جایگزین همبستگی مکانیکی شده است.

دو نوع جامعه

بدین سان، دورکیم با اخذ سنخ شناسی اسپنسر، موفق به ساختن چیزی می شود که آن را دو «نوع اجتماعی» می نامد، دو نوع جامعه ای که از جوامع نظامی و صنعتی اسپنسر نسبتاً متفاوتند. تفاوت اساسی بین دو سنخ شناسی در اصل نظم یا سازمان اجتماعی است که توسط دو مؤلف عنوان شده است. جامعه با همبستگی مکانیکی یک جامعه ابتدایی است که همانند جامعه نظامی، تقسیم کار در آن ابتدایی است و یا به طور ضعیفی توسعه یافته است. اما فشار و جبری که در آن مشاهده می شود آنچنان که اسپنسر تصور می کرد ناشی از اجبار و التزام اقتدار مرکزی با ماهیتی نظامی نیست، بلکه ناشی از یک وجدان جمعی قوی است که از شباهت اجزای تشکیل دهنده نشأت می گیرد و در حقوق به صورت زاجره یا جزایی منعکس می گردد.
از سوی دیگر، جامعه با همبستگی ارگانیک همانند جامعه صنعتی یک جامعه پیشرفته تر است چون تقسیم کار در آن پیشرفت کرده است. اما از نظر دورکیم، تنوع اجزایی که در آن مشاهده می شود قواعد اخلاقی نوینی را در بردارد که بر پایه تعاون و همکاری است،‌ این تعاون نه فقط خود به خودی است بلکه از واقعیت وابستگی متقابل اجزا ناشی می شود و حقوق جابره بیان حقوقی آن است. بنابراین همبستگی ارگانیک لزوماً آن طور که اسپنسر می خواست مستلزم انحلال اقتدار سیاسی و فقدان تدریجی تمامی مقررات نیست، بلکه بر عکس ایجاب می کند که مراجع متنوع اقتدار، مقررات وسیعتر و پیچیده تری را فراهم آورند که جامعه با همبستگی مکانیکی بدان احتیاج نداشته است.
بدین سان دورکیم موفق می شود که فردگرایی مورد نظر اسپنسر در جوامع صنعتی را با رشد قدرت دولت که اسپنسر حاضر به شناسایی آن نبود، آشتی دهد. دورکیم می نویسد: «مقام و موقع فرد بیشتر و مطلقیت قدرت دولت کمتر می شود. ولی ایرادی ندارد که در عین توسعه یافتن حوزه کنش فردی، حوزه کنش دولت نیز بزرگ شود و وظایفی که لزوماً تحت وابستگی دستگاه نظم دهنده مرکزی قرار ندارند همزمان با افزایش قدرت این دستگاه توسعه یابند.» (4)

خودمختاری اشخاص و سازمان اجتماعی

با اطمینان می توان گفت که یکی از ره آوردهای جامعه شناختی دورکیم این است که او نشان داده است خودمختاری روزافزون افراد که با پیشرفت تقسیم کار همراه است به یک نوع سازمان اجتماعی وابسته است. خودمختاری فردی آنچنان که اسپنسر تصور می کرد نتیجه فقدان هنجارها، مدلها و کنترل اجتماعی نیست. دورکیم در اثر خود بنام «خودکشی» بوضوح نشان داد که این بی هنجاری - که او آن را انومی (anomie) می خواند - برعکس، ماهیتاً دربرگیرنده واکنشهای آسیب شناختی است، همچون خودکشیها، جنایات، بزه کاریها و غیره. سازمان اجتماعی جامعه صنعتی خود به خودی نیست و جز بر تعاون دلخواه بر چیز دیگری نمی تواند تکیه کند. همکاری بین اعضا و گروهها متفاوت و مکمل مستلزم وفاق ارزشها، مدلها و بنابراین نوعی کنترل اجتماعی است. جامعه صنعتی چون دیگر جوامع بر پایه آزادی کامل اشخاص استوار نیست، آنچه که مشخصه آن است تفکیک اجتماعی کاملی است که به اعضا امکان می دهد میان هنجارهای متعدد و ارزشهای متعدد انتخاب کنند و به نظر خود جامه ی عمل بپوشانند. به علاوه تقسیم کار تنوع بین اشخاص و همچنین گروهها را ممکن می سازد و همچنین خواهان عدم شباهت است تا شباهت، و مکمل بودن تا یکسانی. اما این رشد خودمختاری افراد نتیجه مستقیم انحلال سازمان اجتماعی نیست بلکه نتیجه الزامات کارکردی نوع معینی از جامعه کلی است.

پی نوشت ها :

1. Emile Durkheim, Les Regles de la methode sociologique, Parsi, Presses universitaires de France, 11e edition, 1950, p. 81.
2. Emile Durkheim, Les Regles de la methode sociologique, p. 86.
[این نقل قول برگرفته از ترجمه کتاب قواعد روش جامعه شناسی امیل دورکیم است: امیل دورکیم، قواعد روش جامعه شناسی،‌ ترجمه علی محمد کاردان، انتشارات مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی، تهران، 1343، ص 111.]
3. Ibid, p. 85.
[همان، ص 107.]
4. Emile Durkheim, De la division du travail social, Paris, Presses universitaires de France, 7e edition, 1960, p. 199.

منبع: روشه، گی، (1375)، مقدمه ای بر جامعه شناسی عمومی سازمان اجتماعی، دکتر هما زنجانی زاده، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت) مرکز تحقیق و توسعه ی علوم انسانی، پنجم.