نویسنده: گی روشه
مترجم: دکتر هما زنجانی زاده



 

نظام کنش و خرده نظامهایش

مفهوم کنش

نقطه آغازین تحلیل پارسنزی کنش یعنی تمامی رفتار انسانی، اعم از فردی یا جمعی، آگاه یا خودآگاه است. بنابراین اصطلاح کنش و رفتار انسانی باید در اینجا به معنای خیلی وسیع کلمه در نظر گرفته شود که نه فقط شامل رفتارهای بیرونی قابل مشاهده بلکه شامل تفکرات، احساسات، تمایلات، امیال و غیره می شود.
کنش همواره در چهار «زمینه» قرار می گیرد:
- زمینه زیستی یعنی ارگانیسم عصبی - جسمی با نیازها و خواسته های مربوط به خود؛
- زمینه روانی که همان شخصیت مورد مطالعه روان شناس است؛
- زمینه اجتماعی یعنی کنش متقابل بین بازیگران اجتماعی و گروهها که بخصوص توسط جامعه شناس مورد مطالعه قرار می گیرد؛
- زمینه فرهنگی یعنی هنجارها، مدلها، ارزشها، ایدئولوژیها و شناخت که بخصوص مورد مطالعه مردم شناس است.
هر کنش محسوس و ملموسی همواره جامع و ترکیبی است، یعنی در آن واحد در چهار زمینه قرار می گیرد و نتیجه کنش متقابل و یا تحت تأثیراتی است که از هر یک از این زمینه ها نشأت می گیرد. تمیز و تشخیص بین این چهار زمینه فقط در سطح تحلیلی یا نظری امکان پذیر است. هر یک از «علوم انسانی» همواره باید زمینه یا بخش تخصصی مورد تفحس خود را نسبت به آنچه که پارسنز چهارچوب مرجع کنش می نامد در نظر بگیرد. چون این چهارچوب در عین عمومی بودن تنها چیزی است که به طور تجربی و نظری دارای اعتبار است. بنابراین چهارچوب مرجع کنش زمینه مشترکی است که در آن تمامی علوم انسانی به یکدیگر می پیوندد.

مفهوم نظام

شاخص مشترک دیگری که علوم انسانی را به یکدیگر متصل می کند، مفهوم نظام است که از نظر پارسنز «مفهومی حیاتی برای تمامی علوم است... مفهوم نظام چیزی جز کاربرد انسجام منطقی گفتارهای جامع نیست» (1). بنابراین تحلیل نظاممند یا «نظاممند سازی» یعنی تبدیل داده تجربی به گفتارهای جامع یا نظری ای که دارای پیوستگی و وابستگی متقابل منطقی هستند.
این مرحله توسعه شناخت علمی در زیست شناسی و همچنین روان شناسی تحقق یافته است و اکنون لازم است در مردم شناسی و جامعه شناسی نیز بدان رسید. بنابراین می توان گفت که چهار «زمینه» کنش از نظرگاه تحلیلی به عنوان چهار نظام در نظر گرفته می شوند و یا باید در نظر گفته شوند که عبارتند از: نظام زیستی، نظام روانی، نظام اجتماعی و نظام فرهنگی.

چهار خرده نظام کنش

هر یک از این نظامها دارای منطق درونی خاص خود است و در نتیجه مرزهایی دارد که آن را از دیگران متمایز می کند - چیزی که امکان می دهد به طور نظری آن را جدا نمود و مورد تحلیل قرار داد - و در ضمن نظامی است که به روی دیگران «باز» است. چهار نظام بین خود روابط وابستگی متقابل و اِکمال متقابل دارند، به نحوی که در تحلیل هر نظام همواره باید لااقل وجود سه نظام دیگر که محیط آن را می سازد، مدنظر قرار گیرد.
مشاهده می شود که پارسنز از همان ابتدا نظام اجتماعی و جامعه شناسی را در ابعاد بسیار کلی یعنی کنش انسانی و مجموعه علوم انسانی در نظر می گیرد. می توان گفت که پارسنز در اثر خود به این چشم انداز وفادار مانده است و می توان مطمئن بود که پارسنز از معدود جامعه شناسانی است که سعی کرده است نگرشی وسیع از رفتار انسانی و اجتماعی و علوم انسانی داشته باشد. نخستین اثر مهم او دقیقاً درباره «ساخت کنش اجتماعی» (2) است (البته پیش از آنکه ساخت گرایی مد روز شود). او همچنین بخش مهمی از اثرش را به تحلیل شخصیت (3) و تحلیل اقتصادی و سیاسی اختصاص داده است. (4) بی فایده نیست که متذکر شویم که پارسنز یکی از جامعه شناسانی است که جامعه شناسی برایش همواره شاخه ای از علوم انسانی است که موضوع مطالعه آن به طور تحلیلی از درون مجموعه ای از داده هایی مجزا می شود که دارای ابعاد متعدد متفاوت اما مکمل است.

سلسله مراتب خرده نظامهای کنش

خصوصیت دیگری که چهار نظام را به یکدیگر متصل می سازد، نظم مبتنی بر سلسله مراتب کنترل سیبرنتیک است که چهار نظام مذکور در رده های مختلف آن قرار دارند و این نکته ای است که اخیراً در تفکر پارسنزی به چشم می خورد و جایگاه مهمی را بخود اختصاص داده است.

سیبرنتیک

پارسنز در اینجا از سیرنتیکی الهام می گیرد که می دانیم کاربردهای فراوان یافته است. سیبرنتیک از مطالعه تطبیقی ماشینهای الکترونیک خودکار و اساساً کامپیوتر و نظام عصبی - انسانی به وجود آمده است. خصلت مشترک هر دو مکانیسم سبب پیدایی یک نظریه کنش و فنون سازمان و کنترل این کنش شده است. در واقع نمی دانیم که آیا سیبرنتیک واقعاً یک علم است یا صرفاً یک تکنیک. لوئی کوفینیال در نهایت آن را به عنوان «هنر مؤثر کردن کنش» (5) تعریف می کند. منظور از کنش در اینجا کنش انسانی یا ماشینی است که جایگزین آن می شود.
به منظور مؤثرتر کردن کنش، در سیبرنتیک بخصوص دو عنصر در نظر گرفته می شود: ارتباط یعنی انتقال اطلاعات و دیگری مکانیسمهای متفاوت فرمان یا هدایت یا کنترل کنش. می دانیم منظور از ارتباط چیست. اما در مورد کنترل کنش، کوفینیال آن را این گونه تعریف می کند: «کنترل عبارت است از مقایسه نتایج به دست آمده با پیش بینیها. در صورت تفاوت، عملیات تصحیح کننده می تواند به کار رود». (6)

سلسله مراتب سیبرنتیکی چهار خرده نظام

در مورد رفتار انسانی می توان گفت که چهار خرده نظام کنش هر یک مکانیسمهای هدایت یا کنترل کنش را دربر دارند: نیازهای فیزیولوژیک، انگیزه های روانی، هنجارهایی که کنش متقابل بازیگران اجتماعی را توصیف می کنند و ارزشهای فرهنگی همه مکانیسمهایی هستند که در مورد هدایت یا کنترل کنش به کار می روند یعنی بدان یک «تمایل» می بخشند (برحسب اصطلاحی که ما در نخستین فصول (جلد اول) به کار گرفته ایم). اما آنچه که به این مکانیسمهای کنترل خصلت سیبرنتیکی می دهد آن است که همه آنها در یک سطح قرار نگرفته اند. چهار خرده نظام از نظر کنترلی که بر کنش اِعمال می کنند برحسب سلسله مراتب نظم یافته اند. نظام زیستی در پایین سلسله مراتب قرار دارد، سپس نظام شخصیتی و پس از آنها نظام اجتماعی و نظام فرهنگی یکی پس از دیگری قرار گرفته اند.
در واقع، در سلسله مراتب سیبرنتیکی، یک نظام اگر از نظر اطلاعاتی غنی باشد در بالای مقیاس و اگر از نظر انرژی غنی باشد در پایین مقیاس قرار می گیرد. نظام فرهنگی که اساساً از عناصر نمادین (شناختها، ارزشها و ایدئولوژیها) تشکیل شده است، با اطلاعاتی که در اختیار دارد راهنمایی و کنترل کنش را عهده دار است و در بالای سلسله مراتب قرار می گیرد. برعکس، نظام زیستی کنش را به وسیله انرژی ای که دربر دارد و آزاد می کند تحت هدایت و کنترل قرار می دهد و بنابراین در پایین مقیاس قرار می گیرد.
براساس این تفاوت، نظامی که در سلسله مراتب بالا قرار گرفته است با اطلاعاتی که فراهم و منتشر می کند کنترل و تسلطی بر نظامهای پایینتر دارد. بدین سان، شخصیت یک نظام کنترل بر سازمان زیستی است، نظام اجتماعی یک نظام کنترل بر شخصیت و فرهنگ یک نظام کنترل بر نظام اجتماعی. نتیجه آن می شود که نظام اجتماعی از طریق شخصیت ارگانیسم زیستی را کنترل می کند و فرهنگ از طریق نظام اجتماعی. هرچه که نظام در سلسله مراتب، مرتبه بالاتری داشته باشد کنترل بیشتری بر نظامهای کنش اعمال می کند.
اینک، بر آن گفته پیشین خود (چهار خرده نظام، نظام عمومی کنش با یکدیگر وابستگی متقابل دارند) می افزاییم که این به معنی وابستگی متقابل «افقی» نیست و به علاوه وابستگی متقابل به معنای پریشانی یا پاشیدگی نظم نمی باشد. سلسله مراتب سیبرنتیکی این امر را روشن می کند که این یک ساخت وابستگی متقابل است بر این پایه که مکانیسمهای کنترل کنش متوالیاً بر روی هم قرار گرفته است.
نظم سیبرنتیکی از نظر پارسنز این مزیت را دارد که با «تقلیل گرایی» که در علوم انسانی منشأ خطاهای بسیار شده است مقابله می کند، به بیان دیگر از تقلیل تبیین تمامی کنش اجتماعی و انسانی به یک مکانیسم واحد کنترل جلوگیری می کند. برای مثال اشاره می کنیم به موردی که می خواهد تمامی رفتار انسانی را از طریق چند نیاز فیزیولوژیک یا روانی تبیین کند. تبیین کامل کنش اجتماعی جامع مستلزم آن است که بتوان به چهار خرده نظام استناد کرد. نظم سیبرنتیکی کنترل یادآور این امر برای ماست.

نظام اجتماعی و نظام فرهنگی

تمایز بین نظام اجتماعی و فرهنگی
دو نظامی که در پایین سلسله مراتب سیبرنتیکی کنترل است در سطح فردی است و دو نظام دیگر مربوط به جمع می شود. و بدون شک این دو نظام آخری (نظام اجتماعی و فرهنگی) در اینجا بخصوص مورد نظر ماست.
به علاوه ملاحظه شد که مفهوم پارسنزی نظام اجتماعی تمامی واقعیت اجتماعی را دربر نمی گیرد. واقعیت اجتماعی به طور تحلیلی در دو نظام متمایز جای می گیرد: نظام اجتماعی و نظام فرهنگی. نظام فرهنگی شامل ارزشها، شناخت، و ایدئولوژیهاست؛ یعنی به شیوه ای عام مجموعه دستگاه نمادین که هر کنش اجتماعی از آن الهام می گیرد. نظام اجتماعی به نوبه خود به «شرایط دربرگیرنده کنش متقابل واقعی افراد انسانی که جماعاتی واقعی و متشکل از اعضای معین است، برمی گردد» (7). در جمع محسوس و ملموس، هر اندازه که باشد، خواه گروه کوچک و خواه جامعه کل، این دو نظام ضرورتاً در یکدیگر نفوذ می کنند. یک نظام اجتماعی نمی تواند بدون یک نظام فرهنگی وجود داشته باشد، نظام فرهنگی عناصر نمادین اساسی برای نظام اجتماعی را فراهم می کند،‌ از سوی دیگر نظام فرهنگی بدون نظام اجتماعی یک «تمدن مرده» محسوب می شود. تمدن مصر قدیم یا امپراتوری روم از این نوع است.

نهادی شدن

مفهوم کلیدی که بین دو نظام هم پیوستگی و هم تمایز به وجود می آورد، نهادی شدن (institutionnalisation) است. نهادی شدن یعنی بیان و تجلی عناصر عام فرهنگی (ارزشها، آرا، نمادها) در هنجارهای کنش، نقشها، و گروههایی که کنترل مستقیم و بی واسطه بر کنش اجتماعی و کنش متقابل اعضای یک جمع دارند. مثلاً ارزش عام عدالت در نقش قاضی، در دستگاه قضایی، در مجموعه قوانین نهادی می شود. پس نهادی شدن نوعی عینیت یافتن عناصر فرهنگی و نوعی جابجایی در صور قابل کاربرد و کاربردی است.
بنابراین سازمان اجتماعی در معنایی که در فصل اول بدان اشاره کردیم به طور تحلیلی مجموعه پیچیده یک نظام اجتماعی در یک نظام فرهنگی است که بی واسطه با آن پیوسته است. در آنچه ما سازمان اجتماعی می نامیم، هر دو نظام آنچنان حضور دارند که یکدیگر را می پوشانند و از یکدیگر جدا ناپذیرند هر چند به لحاظ نظری قابل جدا کردن هستند. آن طور که پارسنز آنها را جدا کرده است.
در صفحات بعد ما سازمان اجتماعی را تنها از لحاظ نظام اجتماعی مورد ملاحظه قرار می دهیم و بدین سان تحلیلی را که پارسنز انجام داده است دنبال می کنیم، و برای آنکه تا آنجا که ممکن است کاملترین ایده از سازمان اجتماعی را ارائه دهیم، آن را به ترتیب در ابعاد ساختی و الزامات فونکسیونی مورد ملاحظه قرار می دهیم و سپس به روند تغییرات می پردازیم.

ساخت نظام اجتماعی

مفهوم پارسنزی ساخت
در فصل گذشته، پارسنز را به عنوان نماینده فونکسیونالیسم ساختی معرفی کردیم و به طور اجمالی چهار الزام فونکسیونی نظریه او را بررسی کردیم. حالا به تفصیل به این مورد می پردازیم.
اگر پارسنز را منسوب به فونکسیونالیسم ساختی می دانیم از آن جهت است که او نظام اجتماعی و سازمان اجتماعی را برحسب ساخت و فونکسیون تحلیل کرده است. اما او به این مفاهیم معنایی بخشیده که خاص خود اوست. پس از مفهوم ساخت آغاز می کنیم.
پارسنز نخست ساخت را به شیوه ای عام تعریف می کند و می گوید که ساخت شامل مدلهای نهادی شده فرهنگ هنجاری است. (8) پس به نظر می رسد که ساخت نظام اجتماعی کاملاً به نظام فرهنگ پیوسته است. حتی می توان گفت که مفهوم ساخت در مرکز بین دو نظام قرار دارد. در واقع ساخت، نتیجه فرایند نهادی شدن است که قبلاً تعریف کردیم، یعنی از عناصر فرهنگ تشکیل شده است که در مدلهای کنش اجتماعی انتقال می یابد.
از آنجا که ساخت در مدلهای نهادی شده وجود دارد، پس نسبتاً ثابت است؛ و این دقیقاً جنبه ای است که پارسنز برای آن اهمیت ویژه ای قائل است. در واقع ساخت شامل «آن دسته از عناصر سازمانی نظام است که می توانند از نوسانات کم دامنه و کوتاه مدتی که از روابط بین نظام و محیط بیرونی آن منتج می شود مستقل بمانند» (9). ملاحظه می شود که پارسنز نمی گوید که اینها عناصری هستند که تغییر نمی کنند بلکه عناصری از نظام هستند که تا اندازه ای ثابت هستند و به منظور اهداف تحلیل بدون تغییر در نظر گرفته می شوند. اما در واقعیت ملموس، عناصری از نظام که به عنوان ساخت در نظر گرفته می شوند تغییر می کنند و این تغییر می تواند کند یا گاهی تند باشد (در صفحات بعد به این موضوع خواهیم پرداخت). به طور کلی و به استثنای ادوار دگرگونیهای سریع و عمیق اجتماعی، عناصر نظام به آهستگی تغییر می یابند. بنابراین در آغاز تحلیل جایز است که آنها را بدون تغییر در نظر بگیریم. بدین سان عناصر ساختی مجموعه عناصر ثابتی هستند که به نحوی پایه تحلیل نظام به شمار می روند.

اجزای ساختی نظام اجتماعی

اینک می توان پرسید که دقیقاً کدام اجزای نظام اجتماعی هستند که در طول زمان تقریباً ثابتند و می توان آنها را به عنوان اجزای ساختی نظام به حساب آورد؟ پارسنز چهار گروه اجزای ساختی نظام اجتماعی را از یکدیگر متمایز می کند که عبارتند از:
- نقشها که شیوه های وابستگی و مشارکت افراد با جماعات مختلف نظام را معین می کند (نقشهای پدر، استاد، شهردار و غیره)؛
- جماعات که پیرامون ارزشها، آرا، و ایدئولوژیهای معینی شکل می گیرند و آنها را نهادی می سازند؛
- هنجارها که نزد پارسنز تقریباً همان است که ما آن را در فصول نخستین مدل نامیدیم؛
- ارزشها که تمایلات مطلوب برای کل نظام را مشخص می کنند، یعنی در جستجوی آن چیزهایی است که باید باشد، باید انجام گیرد یا بشود.
برشماری اجزای ساختی فهم بهتر تعریفی را که پارسنز برای ساخت ارائه کرده است امکان پذیر می سازد. به عبارت دیگر «مدلهای نهادی شده فرهنگ هنجاری» اجزای ساختی، در واقع چهار کانال را تشکیل می دهند که فرهنگ از طریق آنها می گذرد تا در زندگی ملموس و محسوس یک جامعه و اعضایش تحقق و تجلی یابد. از طریق این کانالها، فرهنگ خاصِ یک جامعه معین و اجزا و اعضایش می شود و این دقیقاً حاصل روند نهادی شدن است.

مجموعه های ساختی ملموس و محسوس

روند نهادی شدن به وسیله شکلبندی «مجموعه های ساختی ملموس و محسوس» نیز تحقق می یابد که اغلب دقیقاً آن را «نهادهای اجتماعی» نامیده اند. مثل خانواده و خویشاوندی، ساخت اقتصادی، دستگاه سیاسی، و مدیریت قضایی. در هر ساخت ملموس و محسوس از این نوع، همیشه چهار عنصر ساختی پایه را می توان یافت: نقشها، جماعات، هنجارها و ارزشها. اما سخن گفتن از ساخت به منظور مشخص کردن این نهادها، به کارگیری آن در معنایی ملموس و محسوس است و نه در معنای تحلیلی که قبلاً بدان اشاره شد.
سلسله مراتب سیبرنتیکی در اجزاء ساختی
بالاخره، باید به تبعیت از پارسنز خصلت دیگری از اجزای ساختی را اضافه کرد و آن سلسله مراتب سیبرنتیکی است که بین چهار خرده نظام کنش می توان یافت. در نظمی که ارائه کردیم نخستین اجزای ساختی (نقشها، جماعات) در پایین مقیاس کنترل، و دو جزء ساختی دیگر (هنجارها، ارزشها) در بالای مقیاس قرار دارند. ارزشها و هنجارها در واقع از نظر اطلاعاتی بسیار غنی هستند و در واقع بیشتر در دو حد نظام اجتماعی و فرهنگی می باشند. حتی می توان گفت که این دو جز، یعنی ارزشها و هنجارها، در آن واحد به نظام فرهنگ و نظام اجتماعی تعلق دارند. این زاویه بررسی است که آنها را متعلق به نظام فرهنگی یا نظام اجتماعی می نماید. بدین معنا که وقتی محتوا و بیان نمادین آنها را مورد تحلیل قرار می دهد به زمینه نظام فرهنگی مربوط می شوند، و وقتی جهتی به کنش اجتماعی می دهند و کنترل هنجاری بر آن اعمال می کنند به نظام اجتماعی تعلق دارند.
برعکس، دو جزء اولیه (نقشها و جماعات) از نظر انرژی چنان غنی هستند که تذثیری عاجلتر و سر راست تر از هنجارها و ارزشها بر اشخاص و گروهها دارند. به عبارت دقیقتر نقشها و جماعات با ایجاد چهارچوب ملموس و شیوه های عملی کنش متقابل به سازمان دهی جمعی مردم یک جامعه (10) کمک می کنند.

تحلیل کارکردی نظام اجتماعی

مفهوم پارسنزی فونکسیون
در حالی که اجزای ساختی برای تحلیل نظام، اساسی از عناصر ثابت فراهم می کند، مفهوم فونکسیون دیدگاه پویاتر و متحرکتری را به همراه دارد. در واقع پارسنز فونکسیونها را در نظام اجتماعی همچون «شیوه های منظم تطابق نظام تعریف می کند که در روابط همواره متغیر بین مدلهای نهادی شده ساخت نظام و اجزاء محیط بیرونی وجود دارد» (11).
نظام اجتماعی همچنان که ملاحظه کردیم یک نظام باز و بنابراین دائماً با محیط خود در ارتباط است. این محیط می تواند شامل محیط فیزیکی چون شرایط جغرافیایی، اقلیمی و غیره باشد. اما وقتی پارسنز از محیط نظام اجتماعی سخن می گوید نخست لازم است قبل از هر چیز سه خرده نظام دیگر نظام عمومی کنش، یعنی ارگانیسم بیولوژیک، شخصیت و فرهنگ را در نظر گرفت. هر یک از این خرده نظامها تحول خاصی دارند و هر سه بر یکدیگر تأثیر متقابل می گذارند و بی وقفه برای ساخت نظام اجتماعی، مسائل سازگاری یا تطابق را مطرح می کنند. ساخت نظام اجتماعی به لحاظ نظری در آغاز، ثابت در نظر گرفته شده است و این از کارکردهای سازگاری است که در ساخت تغییراتی به وجود می آورد و تغییرات اجزای متفاوت ساختی را سبب می شود.

چهار الزام فونکسیونی

بر طبق نظر پارسنز می توان چهار مسأله اصلی سازگاری را که هر نظام اجتماعی با آن روبرو می شود از یکدیگر تمیز داد. این چهار مسأله سازگاری را پارسنز الزامات فونکسیونی نظام اجتماعی می نامد به این معنا که هر نظام اجتماعی باید بی وقفه این مسائل را حل کند تا تبواند هستی یابد و خود را حفظ کند. در نتیه می توان در درون نظام اجتماعی، چهار فونکسیون را متمایز ساخت که هر یک به منظور پاسخ دادن به یکی از این مسائل است. این چهار فونکسیون عبارتند از:
1. فونکسیون ثبات هنجاری (حفظ الگو، Pattern maintenance)، که ایجاب می کند ارزشهای جامعه توسط اعضا به رسمیت شناخته شوند و اعضا برای پذیرفتن این ارزشها و سرخم کردن در برابر خواستها آنها برانگیخته شوند. همان طور که پارسنز متذکر می شود ثبات هنجاری مستلزم یک حالت ایستا نیست. تغییرات نیز مستلزم ثبات هنجاری یعنی وجود «نظم در تغییرات» هستند. با وجود این پارسنز متذکر می شود که این نخستین کارکرد پویایی کمتری از کارکردهای دیگر دارد، زیرا وظیفه اش حفظ و حمایت نظم هنجاری است. پارسنز حتی آن را با مفهوم بی حرکتی در مکانیک مقایسه می کند. سه فونکسیون دیگر بسیار پویاتر هستند و بی وقفه مسائل ثبات هنجاری را مطرح می کنند.
2. فونکسیون انسجام، که هماهنگی لازم بین واحدها یا اجزای نظام را تضمین می کند، بخصوص آنچه که به سهم و سازمان و کارکرد مجموعه مربوط می شود.
3. فونکسیون هدف یابی (Goal-attainment)، که همچنان که از نامش برمی آید مربوط به تعریف و یافتن اهداف برای کل نظام و یا برای واحدهای تشکیل دهنده آن است.
4. فونکسیون تطابق (Adaptation)، که بخصوص مربوط به مجموعه وسایلی می شود که نظام و اعضای آن باید در تعقیب اهداف بدانها متوسل شوند.

سلسله مراتب سیبرنتیکی فونکسیونها

این چهار فونکسیون نیز خصلت نظم سلسله مراتب سیبرنتیکی را برحسب درجات کنترل سیبرنتیکی دارا هستند. دو فونکسیون اول (ثبات هنجاری و انجسام) با توجه به آنکه قبل از همه از نظام فرهنگی الهام می گیرند در بالای مقیاس کنترل قرار دارند و در فونکسیون دوم (هدف یابی، تطابق) به دلیل اینکه در ارتباط مستقیم با واقعیات ملموس و محسوس سازمان اجتماعی هستند در پایین مقیاس کنترل قرار دارند.
بنابراین بین نظم مبتنی بر سلسله مراتب فونکسیونها و نظم مبتنی بر سلسله مراتب اجزای ساختی که قبلاً بیان کردیم همسویی وجود دارد:
- با فونکسیون ثبات هنجاری، اجزای ساختی ارزشها مطابقت می کند؛
- با فونکسیون انسجام، اجزای ساختی هنجارها مطابقت می کند؛
- با فونکسیون هدف یابی، اجزای ساختی جماعات مطابقت می کند؛
- با فونکسیون تطابق، اجزای ساختی نقشها مطابقت می کند.

فونکسیون و مجموعه های ساختی ملموس و محسوس

می توان باز هم این همسویی را توسعه داد و ملاحظه کرد که با هر فونکسیون یک مجموعه ساختی ملموس و محسوس مطابقت می کند. به عبارت دیگر مجموعه ساختی خاصی وجود دارد که در نظام اجتماعی قبل از هر چیز هر یک از فونکسیونهای اساسی را ایفا می کند. بدین سان:
- ساختهای اجتماعی شدن (خانواده، آموزش و پرورش) به فونکسیون ثبات هنجاری پاسخ می دهد؛
- حقوق و دستگاه قضایی به فونکسیون انسجام پاسخ می دهد؛
- ساخت سیاسی به فونکسیون هدف یابی پاسخ می دهد؛
- ساخت اقتصادی به فونکسیون تطابق پاسخ می دهد.
با وجود این بین هر یک از این مجموعه های ساختی و هر فونکسیون انطباق کلی و جامع وجود ندارد. یک مجموعه ساختی ملموس و محسوس هرگز نمی تواند به کمال و به تنهایی به یک الزام فونکسیونی پاسخ دهد. الزام فونکسیونی خصلتی بسیار عمومی دارد و در ضمن از نظر تحلیلی در همان سطح قرار نمی گیرد که انطباق بتواند کامل باشد. بنابراین موضوع انطابق بیشتر مسأله تأکید است تا هماهنگی کامل. مثلاً تعریف و هدف یابی طبیعتاً و صرفاً کار ساخت سیاسی نیست، اما مسئولیتی است که به قدرت سیاسی نسبت داده می شود یا قدرت سیاسی به شیوه ای خاص آن را به خود نسبت می دهد. برای هر یک از ساختهای دیگر نیز در ارتباط با هر یک از فونکسیونهای اساسی در درون نظام نیز چنین است.

الزامات فونکسیونی در نظام کلی کنش

نکته دیگری وجود دارد که پارسنز بدان اهمیت زیادی می دهد، و لازم است اشاره ای به آن شود. چهار الزام فونکسیونی که بیان کردیم صرفاً خاص نظام اجتماعی نیستند. همین الزامات فونکسیونی را در نظام عمومی کنش نیز می توان یافت که به منظور متمایز کردن چهار خرده نظام به کار می رود.
- با فونکسیون ثبات هنجاری در نظام عمومی کنش، خرده نظام فرهنگ مطابقت می کند؛
- با فونکسیون انسجام خرده نظام اجتماعی مطابقت می کند؛
- با فونکسیون هدف یابی، خرده نظام شخصیت مطابقت می کند؛
- با فونکسیون تطابق، خرده نظام ارگانیسم زیستی مطابقت می کند.
برای فهم نظام کلی کنش و خرده نظام اجتماعی، ویژگیهای اصلی مدل تحلیل پیچیده را که توسط پارسنز تدوین شده، در جدولی ارائه می کنیم. در این جدول می توان همسویی نظم سلسله مراتب کنترل سیبرنتکی و شیوه ای که خرده نظام اجتماعی با نظام عمومی کنش یگانگی می یابد مشاهده نمود.

تحول اجتماعی

مع ذلک نظام اجتماعی که به طور خلاصه فونکسیون و عناصر ساختی آن را بیان کردیم، یک نظام ایستا نیست و تغییر می کند. این نظام را در دو چشم انداز می توان تحلیل کرد: - چشم انداز تحول گرا و چشم انداز تغییرات اجتماعی به معنای خاص.

تفکیک فونکسیونی و ساختی

از دیدگاه تحولی، موضوع اصلی تفکیک فونکسیونی و ساختی تشدید شونده است که موجب می شود جوامع «پیشرفته تر» شوند. در این معنای خاص، جوامع پیشرفته تر تبدیل به جوامع «پیچیده» می شوند.
تفاوت جامعه سنتی و جامعه پیچیده در آن است که در جامعه اول، چهار خرده نظام فونکسیونی کمتر متمایزند و بخصوص همین مجموعه ساختی در آن واحد چیزی بیش از یک فونکسیون را ایفا می کند. مثلاً جماعت مذهبی در عین حال جامعه سیاسی است و گاهی هم اقتصادی. این نکته در مورد قرون وسطی صادق است که کلیسای کاتولیک یک قدرت سیاسی بود و فعالانه در مبارزات بین ملل و امپراتوریها شرکت می کرد و به واسطه قلمروهای وسیعی که در اختیار داشت در عین حال یک جماعت اقتصادی محسوب می شد. بنابراین کلیسای کاتولیک در ضمن اینکه تا حدود زیادی در ثبات هنجاری سهم داشت، فونکسیونهای انسجام، هدف یابی و تطابق را ایفا می کرد. می توان مورد دیگر اتحاد قدرت سیاسی و دستگاه قضایی در دست قدرتهای واحد را نیز ذکر کرد. بدین سان در یک جامعه سنتی، رئیس قبیله، ارباب یا شاهزاده خود یا به وسیله زیر دستانش عدالت را اجرا می کردند.
در جوامع پیشرفته تر است که همواره تمایزی بین چهار فونکسیون و بین مجموعه های ساختی که با آنها مطابقت می کنند، به وجود می آید. مثلاً می توان از تفکیک روز افزون بین جماعت مذهبی از سویی و جوامع سیاسی، اقتصادی و قضایی از سوی دیگر نام برد. در اینجا نیز با استفاده شیوه ای تحلیلی به پدیده ای می رسیم که پیش از این در مقایسه جامعه سنتی و جامعه تکنولوژیکی بیان کردیم (فصل دوم).

دو فرایند تفکیک و تمایز

پارسنز متذکر می شود که پدیده تفکیک از طریق دو فرایند متفاوت تقطیع (segmentation) و تخصیص (specification) عمل می کند. تقطیع شامل پیدایی و تکثیر خرده جماعتهای جدید است که فونکسیونهایی را که قبلاً توسط یک جمع صورت می گرفت بین خود توزیع می کنند. مثلاً نهاد آموزشی از توزیع مجدد فونکسیون آموزشی که قبلاً به خانواده تعلق داشته است به وجود آمده است و اتحادیه کارگری با به عهده گرفتن فونکسیونهای اقتصادی که قبلاً در اختیار صنف یا ارباب بود، شکل گرفته است.
متناسب با تقطیع، نوعی تخصیص فرهنگ هنجاری به وجود می آید. هر خرده جماعت در واقع عناصر فرهنگی معینی را مجدداً تعریف می کند، به نحوی که مشخص و خاص باشد؛ مثلاً تعریف مجدد ارزشها و هنجارها برای نقشهای جدیدی که در خرده جماعتهای جدید به منظور اهداف تازه ای که دارند، به وجود می آید. جامعه پیچیده که به وسیله فرهنگی کمتر همگن به وجود می آید از جامعه سنتی متمایز می شود. فرهنگ جامعه پیچیده به علت تکثیر ساختهای عینی، جماعات و خرده جماعات متنوع است.
فرایند تقطیع ساختها و تخصیص فرهنگ طبعاً مسائل انسجام و یگانگی را مطرح می کند. هر بار که ساختهای نوین به وجود می آیند شیوه هایی نوین برای هماهنگی به دست می آید، همچون هماهنگی بین نقش جدید و نقشهای کهن، بین جماعت جدید و جماعاتی که قبلاً بوده اند. در تحول جوامع پیچیده، خصلت همیشه «پویای» فونکسیون انسجام اهمیت بسیار زیادی می یابد. آنچه که تحول «هماهنگ و موزون» نامیده می شود بستگی به موفقیت فونکسیون انسجام دارد.

تغییرات اجتماعی

دیدگاه تحول گرا تغییراتی را که در دراز مدت رخ می دهد تحلیل می کند، تغییراتی که معمولاً از زندگی یک نسل فراتر می رود. وقتی دیدگاه تغییرات را اتخاذ کنیم، که اغلب دیدگاه جامعه شناختی است، تحلیل در مورد کوتاه ترین ادوار است و بنابراین نمی تواند همان روش را اتخاذ کند.

مفهوم تعادل

از نظر پارسنز، نقطه آغاز اساسی با مفهوم تعادل فراهم می شود که «یک نقطه مرجع اصلی برای تحلیل فرایندهایی است که به وسیله آنها یک نظام خود را با پیامدهای ناشی از تغییر در محیط سازش می دهد، بدون آنکه دچار تغییرات مهم ساختی شود، یا موفق به سازش نشود. بنابراین فرایندهای دیگری آغاز می شود مثل تغییرات ساخت یا فروپاشی آن به عنوان کلیت نظاممند (مشابه مرگ در ارگانیسم) یا تغییر و تبدیل یک ویژگی منفی که رشد ساختهای ثانوی با خصلت بیمارگونه را سبب می شود (12)». پارسنز را به خاطر چنین تعبیری از مفهوم تعادل در تحلیل تغییرات اجتماعی مورد انتقاد و سرزنش قرار داده اند. زیرا از آن جامعه شناسی وضع موجود را نتیجه گرفته است، قضاوتی که عجولانه به نظر می رسد. در حقیقت باید قبول داشت که مفهوم تعادل از نظر پارسنز یک فرایند روش شناختی است که او معتقد است جامعه شناسی باید همانند دیگر علوم به آن دست یازد. تعادل به معنی آنچه که دیگران در آمار بدان فرض پوچ می گویند در نظر گرفته می شود. در نظر گرفتن تعادل به این معنا به منظور درک بهتر تغییر و اندازه گیری آسانتر آنهاست. بدین گونه که فرض می شود ساخت یا عناصر ساختی در یک لحظه زمانی، ثابت و بدون تغییر هستند. این ثبات ساختی به لحاظ نظری یک نقطه تعادل بین نظام اجتماعی و محیط آن و همچنین در درون نظام اجتماعی به وجود می آورد. در برابر بی نظمی، گرایش طبیعی هر نظام حفظ تعادل و یا باز یافتن نظم است. در نظام اجتماعی بخصوص فونکسیون ثبات هنجاری است که به حفظ تعادل کمک می کند. ارزشهای درونی شده در جریان اجتماعی شدن همانند یک عامل تعادل در برابر الزامات تغییر قرار می گیرند.

دو نوع تغییرات

با وجود این، تعادل معمولاً در عمل به هم می خورد و در نتیجه تغییری در نظام به وجود می آید. از این رو پارسنز دو مورد را تشخیص می دهد که دو نوع تغییرات را به وجود می آورد.
در مورد نخست، تعادل به هم می خورد تا جای خود را به تعادل جدیدی بدهد بی آنکه خود نظام دستخوش تغییر شود. نظام به عنوان واحد یا مجموعه تغییر نمی یابد و به دنبال تغییرات در بعضی از بخشها تعادل جدیدی به وجود می آید بی آنکه تغییرات مهمی در کل نظام رخ دهد. در این حال پارسنز از تغییر تعادل سخن می گوید، پدیده ای طبیعی و جاری و حتی همیشگی در حیات همه نظامها بخصوص نظام اجتماعی.
اما اگر نیروهای تغییر بسیار قدرتمند باشند و اگر فشاری که از خارج یا داخل بر نظام اعمال می شود بسیار قوی باشد، در نظام تغییراتی گسستگی تعادلی به وجود می آورد که انباشت آن ایجاد وضعیت متفاوتی از موقعیت پیشین را که به عنوان نقطه آغاز در نظر گرفته شده بود به همراه دارد. بنابراین می توان در نظر گرفت که تغییراتی متفاوت با تغییرات قبلی صورت می گیرد، یعنی دیگر فقط تغییر در تعادل نیست بلکه تغییر در ساخت است که ماهیت کل نظام را دربرمی گیرد.

تفاوت بین دو نوع تغییرات

میان دو نوع تغییر، سه تفاوت اساسی وجود دارد. نخست تغییرات ساختی به انباشت تنش (strains) همواره قوی در بطن نظام اجتماعی می انجامد. این تنشها به عدم تطابق متیزاید بین دو یا چند واحد ساختی یا خرده نظام منجر می شود. تنش آنچنان می شود که روابط کهن بین این واحدهای ساختی یا این خرده نظامها بیش از پیش ناپایدار و غیر قابل قبول می شود. بنابراین تغییر ساخت تنها شیوه ی تطابق ممکن برای کاهش یا به حداقل رسانیدن تنش رو به افزایش است. برعکس، تغییرات تعادل، تنشهای ناشی از سازگاری را بدون وقفه از بین می برد، به نحوی که تنشها تقریباً نامحسوس می شوند.
دومین تفاوت ناشی از شدت تغییرات است. تغییرات تعادل فقط واحدهای نظام را تحت تأثیر قرار می دهد و در واقع این کیفیات تطابق نظام است که بدان امکان می دهد خود را حفظ کند و تحول پذیرد. تغییرات ساخت به نوبه خود ماهیت نظام، تماس آن و شیوه سازماندهی و یا همه اینها را با همدیگر تحت تأثیر قرار می دهد. تفاوت میان دو نوع تغییر را به شیوه زیر می توان روشن نمود: یک رژیم استعماری موفق می شود با تطابقهای پیاپی، یعنی به وسیله دسته از تغییرات تعادل که نه ماهیت و نه تمایل و جهت کلی رژیم را تغییر دهد خود را با موقعیت جدید و با مسائل جدید سازگار کند. اما وقتی رژیم استعماری منهدم شود تا جای خود را به یک یا چند جامعه ملی مستقل بدهد تغییرات عمیق ساختی به وجود می آید که نظام اجتماعی قدیم را به نظام نوین تغییر می دهد. با وجود این باید افزود که تغییرات ساختی دیگری وجود دارند که نمود و تظاهر کمتری دارند اما آهسته و اغلب عمیق صورت می گیرند مثل دموکراتیزه کردن یک جامعه یا کاهش زاد و ولد.
بالاخره تغیی ساخت نمی تواند بدون دخالت بالاترین سطح در سلسله مراتب سیبرنتیکی کنترل به وجود آید. منبع تأثیری که نظام اجتماعی تحمل می کند هرچه باشد، خواه یک پدیده اشاعه دهنده فنون جدید یا آرای نوین یا اختلال در محیط فیزیکی، تغییر ساخت همواره مستلزم تغییر و تحول در سپهر فرهنگی ارزشها و در فونکسیون ثبات هنجاری است. به عبارت دیگر لااقل بخشی از اعضای جامعه ارزشهای جدید را که امکان دارد در ساختهای جدید نهادی شده باشد باید بپذیرند و درونی کنند. با توجه به وسعت کنترلی که بدین ترتیب بر دیگر خرده نظامها اعمال می کند، فونکسیون ثبات هنجاری بخصوص در تحلیل تغییرات ساخت برحسب جهتی که می گیرد بسیار مهم است: خواه قدرت بی حرکتی یا مقاومت نسبت به تغییر باشد و خواه نیروی فعال تحول ساخت.

مقاومت در برابر تغییر

از فونکسیون ثبات هنجاری نتیجه می شود که در مورد تنشهای قوی درونی، مقاومت نسبت تغییرات به نحوی است که تمامی تحولات ساختها در نظام اجتماعی را متوقف می سازد. بنابراین نظام می تواند سعی کند منبع اختلال را کنار نهد یا آن را بی اثر سازد. در این صورت است که ملاحظه می شود یک خرده نظام موازی مخالف با نظام بیرونی یا درونی به وجود آمده است که در جستجوی آن است که از طریق زور یا خشونت تغییرات ساختی ناخواسته را به دست آورد، نمونه ی آن جنبشهای انقلابی یا هرج و مرج طلب، گروههای افراطی، و چریکی است یا خرده نظام موازی رفتاری را پیش می گیرد که جامعه آن را «پاتولوژیک» تلقی می کند مثل بزه کاری نوجوانان کت چرمی سیاه، دسته های خلاف کار، دغل کاران سیاسی، و یک خرده جماعت غیر همنوا.

تحلیل نظاممند و پویایی اجتماعی

ملاحظه می شود که پارسنز به طور جدی سعی کرده است تغییرات و تحول را در مدل نظری خود از سازمان اجتماعی جای دهد. به پارسنز ایراد گرفته اند که در بعضی از تدوینهای بعدی مدل نظام اجتماعی، تغییرات را به عنوان یک «تصادف» در زندگی طبیعی نظام در نظر گرفته است (13). اما او در مقالات بعدی خود بهتر توانسته است تغییر اجتماعی را چون عنصر ذاتی نظام اجتماعی در نظر گیرد.
پارسنز با این عمل، ایستار نظری مورد قبول محققان را که ما قبلاً در فصل گذشته ملاحظه کردیم رها نمی کند یعنی تحلیل تغییرات نمی تواند ارزش علمی داشته باشد مگر در زمینه تحلیل نظاممند که نقاط مرجع ثابتی را فراهم می کند، باشد. او در این مورد به شیوه ای روشن اظهار می دارد: «در مدل نظری ما، تحلیل پویا باید بر پایه های مورفولوژیک (ریخت شناسی) مبتنی باشد، در غیر این صورت خطر انحراف از سمت و سوی اصلی وجود دارد. قبول اینکه واقعیت تجربی همواره متغیر است شاید از نظر مابعدالطبیعی درست باشد،‌ اما اغلب از آن یک دکترین که از نظر علمی غیر قابل قبول است نتیجه می شود که براساس آن باید هرگونه اعتبار در مورد اصل موضوع اکتشافی نقاط مرجع از نظر ساختی معین را کنار گذاشت، به بهانه اینکه چنین اصل موضوعی ضرورتاً محقق را به نفی سیال بودن واقعیت تجربی می کشاند... با وجود این خصلت خاص شناخت علمی به توانایی ایجاد نقاط مرجع، و از نظر ساختی نسبتاً ثباتی بستگی دارد که به منظور تحلیل منطقی این مسائل لازم است. پذیرفتن این امر که هر اصل موضوع در مورد ساخت از نظر علمی غی قابل قبول است چون هر چیزی بی وقفه تغییر می کند، به معنای نفس مشروعیت علمی است. در هر علم، بخصوص در جامعه شناسی مفهوم تغییر معنایی ندارد، مگر آنکه در ارتباط با چیزی قابل تعریف یعنی قابل توصیف به زبان ساختی باشد». (14)
بدیهی است می توان از جهات مختلف مدل پارسنزی و شیوه ای را که پدیده های پویا را در آن جای می دهد مورد بحث قرار داد. با وجود این باید در تأیید پارسنز گفت که او از طریق مدل نظام اجتماعی اش بهتر از اکثر جامعه شناسان توانست سه نوع تغییر اجتماعی را که اغلب درهم آمیخته می شوند تشخیص بدهد؛ این سه نوع تغییر عبارتند از: تحول در دراز مدت، تغییر تعادل و تغییر ساخت. شاید بیشتر بحثها درباره تغییر اجتماعی پرثمرتر می بود اگر تفکیک و تشخیص بهتری از انواع مختلف تغییرات که مورد بحث قرار دادیم، وجود می داشت.

نظریه نظامها

مدل نظاممند پارسنز که ما به اختصار بیان کردیم بدون شک در بین تحقیقات جامعه شناختی که تحلیل نظری و منطقی سازمان اجتماعی در آنها بسیار پیش رفته است،‌ قرار دارد. (15) به همین دلیل فکر می کنیم بی فایده نیست که در اینجا این مدل به شیوه ای ارائه شود که لااقل نشان دهد تحقیقات معاصر به منظور تدوین مدلهای تحلیلی صوری (مدلهایی از آن نوع که ما در فصل پیشین از آن سخن گفتیم) در کدام جهات گام برمی دارند.

جامعه شناسی و نظریه نظامها

آثار پارسنز (همانند آثار هومنز) از سوی دیگر خصلتی را نشان می دهد که در جامعه شناسی جریان تحقیقات نظری را به وجود آورده است و در حال حاضر عمومیت بسیار یافته و به طور کلی تحت عنوان نظریه نظامها از آن یاد می شود. موضوع تلاش فکری درباره اجزاء عمومی نظامهاست، آن گونه که این مفهوم در شناخت علمی به کار می رود. با استفاده از پیشرفتهای کنونی در حوزه سیبرنتیک، در نظریه اطلاعات و ارتباطات، در ریاضی، و تحقیق کاربردی، به منظور شناخت علمی به طور عام و همچنین در حوزه های معینی از تحقیق سعی می شود استنباطات نظری تحلیل نظاممند تصریح شود و توسعه یابد.
تاکنون، در بعضی از علوم فیزیکی، زیست شناسی، روان شناسی و بخشهای متنوع کاربردی تکنولوژی، که نظریه نظامها چشم اندازهای پرثمر و همچنین آرا و مکاشفات نوینی را به همراه داشته است، بعضی از محققان برآنند که تحلیل نظام اجتماعی - فرهنگی نیز در پرتو تحقیقات و دستاورد نظریه نظامها از بازنگری و تجدید طریقه بهره مند خواهد شد.
والتر باکلی جامعه شناس یکی از این محققان است (16). او که از تحلیلهای نظاممند پارسنز (17) و هومنز آغاز می کند، علاقه مند است که ضرورت تدوین مجدد مفهوم نظام را که در جامعه شناسی به کار می رود به شیوه ای دقیق و همچنین عامتر متذکر شود.

از نظام ساده به نظام پیچیده

باکلی از بررسی خود نتیجه می گیرد که در تحلیل نظاممند تداوم و عدم تداوم وجود دارد. منظور از تداوم این است که شیوه واحد تحلیل که بر پایه اصول موضوعه مشابه قرار دارد و اهداف مشابهی را دنبال می کند، در تمامی سطوح واقعیت خواه ارگانیک و خواه سپهر فرهنگی - اجتماعی به کار گرفته می شود و این تا حدودی آرزوی بزرگ کنت یعنی وحدت دانش علمی بر پایه هدف واحد و روش شناسی واحد است که در همه حوزه های علمی در حال تحقیق یافتن است. اما این تداوم در شناخت علمی با یک عدم تداوم همراه است، به این معنی که مدل واحد نظام در تمامی سطوح واقعیت قابل کاربرد نیست. گذر از یک سطح به سطح دیگر مستلزم کنار گذاشتن یک مدل نظام ساده به سود یک مدل نظام پیچیده است.
گذر از نظام ساده به نظام پیچیده بخصوص برای تحلیل واقعیت اجتماعی - فرهنگی ضروری است. اما به عقیده باکلی، جامعه شناسی هنوز نتوانسته است آن را انجام دهد. نظریه جامعه شناختی حق داشت که از مدل نظاممند استفاده کند. نقص آن تا به حال این بوده که به یک مفهوم نظام بسیار نزدیک به مدل مکانیک و مدل ارگانیک بسنده کرده است. باکلی بخصوص مدل نظاممند پارسنز را از این نظر مورد انتقاد قرار می دهد که از مفاهیم تعادل در مکانیک و تمایل به حفظ سکون داخلی در زیست شناسی سخت متأثر است. این مفاهیم در تحلیل نظامهای ساده مانند مکانیک و یا نظامهای بسته همانن زیست شناسی معتبرند. اما وقتی که در مواردی چون تحلیل یک نظام پیچیده زنده و باز چون نظام اجتماعی - فرهنگی و یا به نظام کنش انتقال می یابند به طور خطرناکی محدود کننده و منحصر کننده می شوند. تحلیل چنین نظامهایی لازم است در مدلهایش پدیده هایی را که در دیگر سطوح واقعیت یافت نمی شود بخصوص پدیده های ارتباطی به صور مختلف، کاربرد و نقش نمادها در کنش و کنش متقابل و شاید بخصوص خصلت غایت گرای کنش انسانی فردی و جمعی را وارد کند. بنابراین باکلی به منظور ساختن یک یا چند مدل نظام پیچیده که قادر به درک تمامی امور واقعیت اجتماعی - فرهنگی بشود، پیشنهاد می کند بیش از گذشته از سیبرنتیک، نظریه اطلاعات و مبادله الهام گرفته شود.
در اینجا، در پایان این فصل، مسأله اساسی روش شناسی و نظری یعنی مسأله گذر نهایی از مدل مادی به مدل صوری را مجدداً‌ مطرح می کنیم. تحلیل نظاممند پارسنز مطمئناً سهم مهمی در آن دارد. در واقع ملاحظه کردیم که پارسنز در آخرین تدوینهای مدل خود سعی کرده است از سیبرنتیک و نظریه اطلاعات سود جوید. اما انتقاد باکلی این مزیت را دارد که ما را در برابر بعضی از منابع الهام طرح پارسنزی که بیش از اندازه ارگانیسم گراست محتاط می سازد. اما با وجود این هنوز قضاوت در مورد اینکه نظریه نظامها واقعاً تا چه حد می تواند برای تحقیق نظری در جامعه شناسی ثمری داشته باشد زود است.
تدوین یک مدل صرفاً صوری از نظام اجتماعی که بتواند تمامی عناصر ایستا و پویای واقعیت را تفسیر و تبیین کند و پیش گوییهای قابل بررسی را فراهم کند کاری است که توسط محققانی چون پارسنز، هومنز، باکلی و دیگران صورت گرفته است و باید تکمیل شود.

نتیجه

حال بهتر در می یابیم که در جامعه شناسی توافق پیرامون یک نظریه عام مورد قبول همه وجود ندارد. چنین نظریه ای هنوز در دوران جنینی است. سنت تحلیلی که ما خطوط اصلی آن را در فصل پیشین نشان دادیم در نهایت به باغچه ای منظم و آراسته منتهی نمی شود، بلکه به محل کاری دشوار و بی فایده می رسد که تنها معدودی محقق منزوی در آن مشغول کارند.
درست است که پیمودن راه دشواری که به این محل کار منتهی می شود برای خواننده این احساس را به وجود می آورد که از مسائل ملموس و متعددی که جوامع معاصر با آن مواجهند و می توان باور داشت که جامعه شناس نخست باید توجه و دانش خود را بدان معطوف دارد، بسیار دور شده است،‌ با وجود این جامعه شناسی هنوز بدون داشتن یک چهارچوب نظری این خطر را تجربه می کند که تا مدتها صرفاً مجموعه ای از مطالعات تجربی نسبتاً ناپیوسته باشد و نتایج آن که تصور می رود علمی باشد در معرض این خطر قرار داشته باشد که به جای روشنگر بودن، فریب دهنده باشد. هیچ حوزه دانشی وجود ندارد که شناخت علمی آن از چند آزمایش در آزمایشگاه و یا با صرف تجمع نامرتب چیزی که تصور می رود «واقعیت» است حاصل نگردد. به علاوه تمام داده های بدقت تألیف شده هرگز به یک علم جامعه شناختی منتهی نمی شود مگر در یک چهارچوب تحلیلی به طور منطقی ساخت یافته و منسجم شده باشد. علم نیازهای قاطعانه ای دارد: با دقت روشهای مشاهده باید دقت برابر تفکر منطقی و قیاسی مطابقت کند. جامعه شناسی نمی تواند این جاه طلبی علم شدن را صادقانه برآورده سازد بی آنکه این ریاضت را تحمل کند.

پی نوشت ها :

1. Theories of Society, volume 1. p. 32.
2. T. Parsons, The Structure of Social Action, New York, McGraw-Hill, 1939.
3. En particulier, outre un grand nombre d'articles, Social Structure and Personnality, New York, The Free Press, 1964, et Family, Socialization and Interaction Process (en collaboration avec R. Bsles et autres). New York, The Free Press, 1955.
4. On trouve l'analyse economique de Parsons notamment dans l'etude qu'il a publiee avec Neil Smelser, Economy and Society, Londres, Routledge and Kegan Paul, 1956. Les analyses politiques se trouvent dans un certaun nombre d'articles, en particulier: "The Distribution of Power in American Society" dans World Politics, vol. 10 (octobre 1957), p. 123-143; "Authority, Legitimation, and Political Action", dans Authority, sous la direction de C. J. Friedrich, Cambridge, Harvard University Press, 1958; "On the Concept of Political Power", Proceedings of the American Philosophical Society, vol. 107, juin 1963.
5. L. Couffignal, La Cybernetique, Paris, Presses universitaires de France. Collection "Que sais-je?", 1966. p. 23.
6. L. Couffignal, La Cybernetique, p. 118.
7. Theories of Society, vol. I. p. 34.
8. Theories of Society, vol. I. p. 36.
9. Theories of Society, vol. I. p. 36.
10. Societies, p. 18.
11. Theories of Society, vol. I. p. 36-37.
12. Parsons, Theories of Society, vol. I. p. 37.
13. این بخصوص در مورد کتاب سیستم اجتماعی، 1951، صادق است.
14. Theories of Society, vol. I. p. 70.
عبارت تأکید شده از نویسنده است.
15. در میان محققانی که ره آوردهای نظری داشته اند تحقیقات جرج هومنز شایان توجه است. در این مورد بخصوص به اثر او تحت عنوان:
The Human Group, New York, Harcourt, Brace and World, Inc., 1961.
مراجعه شود. این فصل از کتاب وقتی به پایان رسید که ما آگاهی یافتیم تحلیل جالب هانری ژَن تحت عنوان نظام اجتماعی منتشر شده است:
Henri Janns, Le Systemes Social. Essai de therorie generale, Bruxelles Institut de sociologie de l'universite libre de Bruxelles, 1968.
16. Walter Buckley, Sociology and Modern Systems Theory, Englewood Cliffs, N. J., Prentice-Hall, Inc., 1967.
17. با وجود این جای تأسف است که با کلی صرفاً تدوین قدیمی مدل پارسنزی، بخصوص مدل The Social System را در نظر گرفته است.

منبع: روشه، گی، (1375)، مقدمه ای بر جامعه شناسی عمومی سازمان اجتماعی، دکتر هما زنجانی زاده، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت) مرکز تحقیق و توسعه ی علوم انسانی، پنجم.