زمان آگاهی و غرب شناسی شیخ فضل الله نوری
.... از اینکه مرقوم فرموده بودید که مجلس محترم شورای ملی روبه استحکام و مزید قوت است، فوق العاده اسباب مسرت کافه دعا گویان و ایرانیان مقیمین پاریس گردید، چرا که این تصدیق از مثل بندگان حضرت مستطاب عالی، در حکم نص قاط و برهان ساطع است. و همچنین از پیشرفت تشکیل بانک ملی که آراء در باب آن در اینجا مختلف بود، کمال امیدواری به بقاء استقلال وطن عزیز و مزید تقویت دین حنیف اسلام گردید.
تمام اینها از تفضلات وجودهای محترم حجج اسلامیه طهران متعنا الله بطول بقائهم، علی الخصوص بندگان حضرت مستطاب عالی و حضرت مستطاب آقای آقا میر سید محمد طباطبایی و حضرت مستطاب آقای آقا سید عبدالله ادام الله ظلهما می باشد.
و این مسئله خیلی در اینجا مطرح گفتگو در روزنامها [کذا] شد که چگونه رؤساء روحانیین اسلام، قائد ملت به اصلاح گشتند و حال آنکه رؤساء مذهب عیسوی تا آخر نفسی که داشتند در مقاومت با اصلاحات مقتضیه عصر، مقاومت نمودند، تا کار الان به آنجا کشدیه است که حکومت فرانسه در یک ماه قبل، تمام اموال و اراضی و مستغلات و ابنیه و مدارس و صوامع و کنایس و ادیره (1) و غیرها که در تصرف قسیسین و راهبان بود، بتمامها از ایشان گرفت و بعضی از رؤسا مذهب که قدری مقاومت نمودند یک فوج ژاندارم فرستاد و ایشان را در روز روشن از خانه بیرون آورده، در .... راه آهن جای داده، از سرحد فرانسه اخراج کردند و تمام مردم توی کوچه به ایشان نگاه می کردند و اصلا از کسی حرکتی در همراهی با ایشان صادر نشد.
والعابرون بمنظر وبمسمع لاجازع منهم و لامتوجع
... مخصوصا خیلی اسباب رقت بود وضع رئیس اساقفه (2) پاریس که پیرمردی بود 90 ساله و موی ابروان و مژگانش مانند پنبه سفید و .... پشتش را روزگار مقوس (3) کرده وضعف ... بی اندازه در وی اثر کرده، جمعی از اجله رجال فرانسه به صومعه [ای] که پنجاه سال بود در آنجا منزل داشت رفته حکم دولت را در باب اخراج او به وی رسانیدند. کشیشان معتبر، پیرمرد نود ساله را به زحمت از زمین بلند کرده دو نفر از عظماء اساقفه زیر بازویش را گرفته و باقی قیسین و و شمامسه (4) اطراف او را نگاهداشته ... بیرو ن آوردند و قریب 5000 نفر از مرد و زن جمع شده بودند.
وقتی که دم پلکان رسید سربه زیر افتاده اش را به زحمت بلند کرد و مویهای ابروان را از روی چشم عقب زد و روی به مردم آورده با صدائی بغایت ضعیف مانند صدای شخص محتضر گفت: فرزندان من، خداوند برکات خود را بر شما نازل کند.
غالب مردها اشک از چشمشان جاری گردید و زنها به آواز بلند گریه می کردند. با همین حال، سر دست، پیرمرد نحیف سقیم را بردند و... اعوان حکومت فورا صومعه و اموال آن را تصاحب نمودند.
سیاسییون اروپا گمان می کردند که علمای اسلام نیز از این سنخ اند و الله الحمد و المنة که علما و حجج اسلامیه طهران متع الله المسلمین بطول حیاتهم به عقلاء اروپا ثابت نمودند که لایستوی الظل و الحرور و لا الظلمات و النور. نور فرقان را با ظلمت صلیب چه نسبت، و ایمان فطری توحید را با کفر مصنوعی تثلیث چه مُقایست[؟]... (5)
شعار اصلی انقلاب (به اصطلاح) کبیر فرانسه، این بود: نه قانون، نه شاه! نه خدا! (Ne Roi,Ne Loi ,Ne Dieu) نیز شعار می دادند: تا وقتی روده های آخرین فرمانروای مستبد، با آخرین کشیش به دار کشیده نشود، مردم به آزادی نخواهند رسید! (6) و جناب قزوینی هنگام نگارش این نامه، نمی دانست که نفوذ رگه های فرهنگ «اومانیستی – فراماسونی» انقلاب فرانسه در میان جناح تندرو مشروطه، نهایتا کار را به جایی خواهد رساند که مخاطب عالیمقام وی را در این نامه (شیخ فضل الله)، سرنوشتی بمراتب بدتر و فجیعتر از رئیس اسقفان پاریس خواهد یافت!
بهر روی، شیخ با مبانی فرهنگ و تمدن غرب، و اصول موضوعه فکری و سیاسی آن، آشنایی کلی اما عمیق داشت و این امر، بوضوح از تحلیلهای وی درباره نظام فکری و حقوقی مغرب زمین بر می آید.
شیخ، با دقت ویژه اش، که آشنایی کامل با فقه و اصول شیعه، و تبحر در معارف اسلامی بدان عمق و ژرفایی بیشتر بخشیده بود، از سطح ظاهر امور، و از مرتبه ظاهر بینی و ظاهر پرستی در گذشته بود و نگاهی ژرف کاو و کنه یاب داشت. او اهل پرسش از ماهیات بود و به باطن حوادث و عواقب امور نیک توجه داشت. از همین رو، با هشیاری تمام، اهداف «دنیا پرستانه» و «دین ستیزانه» مکتبهای نوظهور و واراداتی عصر را خوانده و شعارهای «متشابه و فریبا» ی آنان را دریافته بود.
اشاراتی که جابه جا درباره «خرد گسسته از وحی» اروپاییان عصر خویش دارد و تحلیل عمیقی که از ماهیت مکاتبی چون نیهیلسیم، ناتورالیسم، سوسیالیسم و آنارشیسم به دست می دهد و آنها را به رغم اختلاف در لفظ، معنا متحد شمرده و سر و ته یک کرباس می شناسد، دلیلی است روشن بر عمق درک او از «بنیان واحد» ایدئولوژیهای غرب جدید: اومانیسم. فی المثل می فرماید: غربیها،
مهمی جز تکمیل حس ظاهر و قوای نکرویه ندارند و عقولشان مغطی به اعطیه کثیره شده. (7)
در این عصر ما فرقه ها پیدا شده اند که بالمره منکر ادیان و حقوق و حدود هستند. این فرق مستحدثه را، بر حسب تفاوت اغراض، اسمهای مختلف است: آنارشیست، نیهیلیست، سوسیالیست، ناطورالیست، بابیست و... (8)
از این اشارات بر می آید که شیخ، کمابیش، دریافته بود عصر جدید (که با رنسانس آغاز می شود) عهد تازه ای را نیز – میان بشر و خدای عالم و آدم – با خود دارد، و با این عهد تازه، به لحاظ آرا و عقاید و آمال و اعمال، بشر جدیدی پا به عرصه وجود گذاشته که عهد عبودیت حق را گسسته و به طاعت نفس مستکبر گردن نهاده است. بشری که از «عدمیت ذاتی» خویش غافل شده، مظهریت خود نسبت به حق را فراموش کرده، و از یاد برده است که «جدای از لطف و عطای حق» ، هیچ و پوچ، و عین عجز و نقص و ظلمت و تباهی است.
در نتیجه این غفلت و فراموشی، ذات اقدس حق را «غیر»! انگاشته و به زعم واهی و غرور شیطانی خویش، آزادی را ملازم با قطع رشته های تعلق به حق پنداشته، و بند بندگی حق را از دست و پای خود گسسته است: لیبرالیسم. اصالت را دیگر نه به حق متعال، که به نفس اماره و تمنیات آن می دهد: اومانیسم. سیاستش، ساز جدایی از دین می زند: لائیسیته و سکولاریسم. وطن حقیقی را نه در «قرب حق» و «خانه انس و همزبانی با ساحت قدس»، که در همین خاکدان، و صرفا بر روی مشتی خاک تقطیع شده و مرزبندی گشته جستجو می کند: ناسیونالیسم (9) و نمی داند که «جان گرگان و سگان از هم جداست» و اتحاد بر محور نژاد و جنسی که نه از سنخ فطرة الله پاکان از خود رسته و به حق پیوسته است – عین «تفرق» بوده نهایتا جز راه به جهان وطنی، و در واقع: بیوطنی [= کاسموپولی تیسم] نیم برد (10) و...
بدین اسن، بنای عالم جدیدی را گذارده که در آن، باطن دین – که «طاعت» و «تسلیم» و «توکل» و «رضا» است – مهجور است و ظاهر دین نیز که رعایت احکام شرعی است – بیوجه و تحمیلی می نماید! عالمی که همه چیز است آن، از اخلاق و فرهنگ و هنر گرفته تا مناسبات اقتصادی و اجتماعی و سیاسی، به ساز نفس اماره می رقصد و صبغه مادی و نفسانی دارد و هر یک از آنها، جلوه ای از افول حقیقت شرق [شرق معنوی] را در چاه ظلمانی نفس اماره [مغرب حقیقت] باز می نماید. (11)
پیداست که چنین عصر و عهد و عالمی چه مقتضیاتی دارد، و «مقتضیات چنین عصری» چگونه باشور و شعور دینی بیگانه است و با ادب و هنر و سیاست و اقتصاد برآمده از شرع محمدی علیه السلام ناسازگار؟! بنابراین، کسانی که از تغییر و تبدیل احکام الهی به طراز قامت مقتضیات عصر دم می زنند، اگر به معنا و لوازم کلام خویش، دقیقا آگاه و ملتزم باشند فاتحه ظاهر و باطن دین را خوانده و منادی اضمحلال آیین شده اند!
البته آنچه که فوقا در باب «مقتضیات زمان» (زمان ظلمانی و اومانیسم زده پس از رونسانس) و ضدیت اساسی آن با «اسلام» و منظومه همساز «تفکر، فرهنگ و تمدن دینی» گفتیم (و توضیح کامل آن، فرصتی دیگر می طلبد) هرگز نباید با مسئله فقهی «تبدل موضوعات»، که مستلزم «تعییر قهری احکام» آنهاست، خلط و اشتباه گردد. تشریح اجمالی مطلب، آن است که:
در فقه و اصول شیعه، این مسئله کاملا تنقیح و ثابت شده است که هر حکمی از احکام شرعی، موضوعی خاص و متناسب با خود دارد (مثلا آشامیدن شراب، از نظر شرعی امری حرام و به اصطلاح فقهی، موضوع حکم حرمت است، و بالعکس آشامیدن سرکه، موضوع حلیت). و موضوع مزبور- که همواره فعلی از «افعال اختیاری» مکلفین است – چنانچه به هر دلیل، خارجاً، تغییر و تحول پذیرد (که این تحول، حتی میتواند به صرف تغییر و تحول یکی از اجزا و شرایط مؤثر در حکم آن موضوع باشد) مثلاً سرکه مبدل به شراب گردد، حکم سابق خویش را به طور قهری از دست داده و حکم جدیدی متناسب با موضوع تازه خواهد یافت. گاه نیز چه بسا موضوع همان موضوع سابق است، منتها اکنون عنوانی از عناوین عارضی و ثانوی موقت را به خود گرفته که نتیجه قهری آن، باز تغییر حکم سابق و پیدایش حکم جدید است.
بنابراین، چنانچه بر ضرورت آشنایی فقیه با «زمان» و «مکان» موضوعات و مسائل مورد ابتلاء تاکید می رود، دقیقاً به همین علت آن را – با جمیع شرایط و خصوصیات مؤثر در حکم آن- دقیقا و یقینا تنقیح و احراز کند (که البته احراز موضوع، راههای مختلفی دارد: هم می تواند به نحو مستقیم، و به اصطلاح مباشرتا و توسط شخص خود فقیه صورت گیرد و هم به طور غیر مستقیم و از طریق وسائط امین و خبره) و احراز موضوع به عناوین اولیه یا ثانویه آن نیز، در گرو آشنایی با خصوصیات و شرایط گوناگون موضوع، و از آن جمله: شرایط و خصوصیات زمانی و مکانی آن است (که باز این آشنایی نیز، می تواند به دو گونه مستقیم و غیر مستقیم محقق گردد) و گرنه از خلط و خطای در تطبیق «احکام ثابت و کلی شرعی» بر «موضوعات متنوع و تغییر پذیر خارجی» مصون نخواهیم بود. (12)
شیخ، خاصه در اواخر عمر، با قاطعیت هر نوع انفعالی در برابر امواج فکری و سیاسی جدید را محکوم می کرد و شریعت جاوید نبوی علیه السلام را، تحت هیچ عنوان و بهانه ای نظیر عنوان فریبای «مقتضیات عصر»، تغییر پذیر نمی دانست. سخن او این بود که: «من حکم خدا و رسول را می نویسم، نه مقتضیات عصر را». (13) چنانکه می نویسد:
اگر کسی را گمان آن باشد که مقتضیات عصر، تغییر دهنده بعض مواد قانون الهی است یا مکمل آن است، چنین کس.... از عقاید اسلامی خارج است. به جهت آنکه: پیغمبر ما خاتم انبیاست و ... خاتم، آن کسی است که آنچه مقتضی صلاح حال عباد است الی یوم الصِّور (14) به سوی او وحی شده باشد و دین را کامل کرده باشد. پس بالبدیهه، چنین اعتقاد، کمال منافات را با اعتقاد به خاتمیت و کمال دین او دارد و انکار خاتمیّت، به حکم قانون الهی، کفر است. (15)
والله، ابدا گمان آن نداشتم که کسی جعل قانون [جدید در برابر قانون الهی] را امضا کند و از برای مملکت اسلام، قانونی جز قانون الهی بپسندد و مقتضیات عصر را مغایر بعضی مواد قانون الهی بداند؛ و مع ذلک او معتقد به خاتمیت و کمال دین محمد صلی الله علیه و آله و سلم باشد... (16)
برای درک اشارات و تعریضات فوق، بایستی دیدگاهها و اظهارات جناج مقابل شیخ را در نظر گرفت، تا معلوم شود که وی، با این عبارات، چه دیدگاهی را هدف گرفته بود. دهخدا در 15 نوامبر 908 از پاریس به دوستش در لندن می نویسد: در اینجا با یک خانم فرانسوی طرفدار مشروطه ایران، مشغول تهیه متن کنفرانسی هستیم حاوی بحث «از موافقت تامه ای که اسلام حقیقی با اصول عصر حاضر دارد و نیز از تغییرات که ایران به اسلام داد و آن را موافق حال و مشرب خود کرد.. از اولین نهضت ایرانیان به طرف اخذ اصول عصر جدید که از زمان میرزا تقی خان امیر شروع شده و از سید جمال افغان و میرزا آقاخان کرمانی ... و پرنس ملکم خان و.. گذشته به ابتدای شورش اخیر ختم می شود...» (17) در خطابه افتتاحیه مجلس دوم (که چندی پس از شیخ ایراد شد) از «اصول جدیده سیاسی و اجتماعی » عصر و آغاز «عهد تجدد» و «دوره ترقی» سخن رفت که به ادعای آنان «با اساس دین مبین اسلام ... موافقت تامه دارد». (18)
روشنتر است از همه فتوای مشهور تقی زاده به لزوم فرنگی مآبی تمام عیار ایرانیان در مجله کاوه (19)، و نیز این سخن او در همان مجله (ش 41، 1920م) است که می نویسد: ما ایرانیها ... مادة و معناً، در علم و ادب، در صنعت و ذوق، در موسیقی و شعر، در عادات و آداب، در زندگی و مردگی، در جسم و روح، در اداره و سیاست.. از ملل متمدن فرنگ صدهزار فرسنگ عقب افتاده ایم و باید... پشت سر فرنگیها بدویم و اجتهادات بی معنی اخذ نکنیم و بلا شرط تسلیم تمدن مغرب بشویم... [!]
بدین گونه، شیخ، اصولا و عمدتا خود را در ستیز با کسانی می دید که «غربزدگی» و تعلق خاطر به «اصول موضوعه و مبانی فکری – سیاسی – اقتصادی... غرب» (آن هم به طور دربست و بدون هیچ گونه اعمال نظر شرقی در آن) دل و جانشان را ربوده و شیفته قوانین بشریشان کرده بود. کسانی چون تقی زاده صدر مشروطه که حرف دلش «تشبه» کامل به غرب بود و مجلس شورا را جز رونوشتی از پارلمان لندن، و تبعا جز دکانی در برابر ملی – دینی نمی انگاشتند. تأکید شیخ بر نکاتی چون:
کمال، جامعیت و جاودانگی اسلام؛ بی نیازی مسلمین از قوانین جدید؛ تضاد اعتقاد به خاتمیت پیامبر با این عقیده که مقتضیات عصر را با تغییر دهنده قانون الهی یا مکمل آن می داند؛ لزوم هماهنگی بین نظم معاش و امر معاد (20).
در حقیقت، ناظر به نفی اصول موضوعه و قوانین بر ساخته بشری در غرب جدید پس از رنسانس است. (21) فسوسا که عصر شیخ، دوران شور هجمه غرب، و ضعف ونکس دینداری بود و هنوز چون زمانه ما، کشتی فرهنگ و تمدن جدید اینچنین به گرداب «پوچی» (ابسورد absurd) نخورده بود (هر چند که امروز نیز، همچون مرغی بسمل شده، تلاشی مذبوحانه لیکن پر تحرک و چشمگیر دارد!) لذا فریاد شیخ را ، در میان غربزدگان، گوش نیوشا نبود. (22)
مشروطه، ورود ما به جهانی دیگر بود؛ جهانی، درست، به وارونه آنچه که قرنها بل هزارها سال در این کشور (بلکه تمامی عالم) رواج داشت. در این جهان، «انسان» - به پندار خام خویش – جای «خدا» می نشست و سرنوشتش را، خود رقم می زد؛ بی هداست «انبیا» و بی معونت «وحی». سیاستش جدای از «دین» بود، و انسانش «بی پیر»«لاکتاب» ... قبول این جهان، تحول، همه چیز ما را در هم می ریخت.... یا باید «متحول» می کردی، یا باید «متحول» می شدی. یا باید «انقلاب» می کردی یا باید «منقلب» می شدی ... و راه دیگری نبود!
در برابر این طوفان، جمعی «تسلیم» شدند، چونان پر کاه درباد. جمعی، از در «توجیه» در آمدند، و غافل شدند از چرخه تند و کوبان آن، که همه چیز را در می نوردید و جز به «تسلیم محض» قانع نبود. جماعتی نیز که جان در کمند دین داشتند، ایستادند: ایستادنی سترگ، بسان کوه در غرش طوفان، و سرخم نکردند به امواج درشتناک آن....
شیخ فضل الله، از این جماعت، بل پیشوای آنان بود. زلزله را، پیش از آنکه رخنه در ارکان افکند، دید و هشدار داد... گوش روزگار، اما، کر بود از شنیدن فریاد سوزناک آن پیرپیش بین. 70 سال، زمان می برد تا ایرانی، در جهان نو، طرح «انقلاب» افکند و به تسخیر و تصرف آن برآید....
شیخ را، به اعتبار تضاد «اصولی» اش با فرهنگ و تمدن «اومانیستی» غرب، بایستی نظریه پرداز و پیام آور «انقلاب» (انقلاب «اسلامی») شمرد، که ملت ایران، 70 سال پس از وی، به پیامش پاسخ مثبت گفت.
پی نوشت ها :
1. صومعه ها و کنیسه ها و دیرها: معابد مسیحیان ویهودیان و مراکز راهبان.
2. اسقف ها
3. قوس دار و منحنی
4. قیس به معنی کشیش، و شمامسه نیز جمع شماس، به معنی خادم کلیساست.
5. آلبوم اسناد آقا ضیاءالدین نوری، فرزندشیخ شیهد
6. دموکراسی و مردم، احمد بنی احمد، ص 90
7. یعنی دیده عقل و جشم بینش شان را، پرده های تیره ای از مادیت و نفسانیت پوشانده است
8. همان: 1/ 265-266، نیز در نامه به مجتهد بزرگ مازندران، می نویسد (خاطرات و اسناد ظهیرالدوله، به کوشش ایرج افشار، ص 400)
9. البته اشتباه نشود تا پیش از حکومت جهانی واحد به رهبری ولی عصر (عج)، به گفته ظریفی تا جهانخوران، برج و باروهای بلند و مستحکم خویش را حفظ می کنند، ما نیز با چنگ و دندان، این چینه های خویش را پاس خواهیم داشت. چرا که در اینجا، مرزهای میهن اسلامی، «ظریف بقا و حفظ» ملیت دینی و نظام حاکمت اسلامی ماست.
10. اصولا بایستی توجه داشته که«وطن » خانه انس و همزباین، و مسنک جایگاه سکونت نفس و محل آراش و اطمینان است، و جز این هر جا و هر جمعی، دیار غربت و آوارگی، و برهوت پریشانی و بیخانمانی. اگر به - گفته ی ارباب تفکر قدسی- «وطن حقیقیِ» انسان، قُربِ حق و جوار رحمت الهی است، ازینروست که بشر، در عمق جان خویش نسبتی با حق دارد و به حکم فطرت خداجوی، تنها در ربط با اصل و مبدء خویش است که گمشده اش را بازیافته و آرام می گیرد و به صلح و سِلم و امن و اطمینان می رسد و بر این قرار، اتحاد راستین و پایدارش نیز تنها با کسانی است که در طریق قرب به حق، همدل و همزبان و همراه اویند. چنانکه اصولاً اگر به منطقه ای جغرافیایی نیز، عنوان «وطن» اطلاق می شود، از آن جهت است که در آن، و بر روی آن، جمعی گرد آمده اند که به علت اشتراک در برخی شرایط و سوابق تاریخی و اقلیمی و فرهنگی و ...، به گونه ای از همزبانی و همدلی رسیده اند.
پس اصل و اساس مسئله، وجودِ «همدلی و همزبانی» بین افراد است و آن نیز بی «وَلایت و وِلایت دینی» ممکن نیست و متاعِ همدلی و همزبانی - اگر در ظلماتِ اعراض از حق به دست آید (که فرضی ناشدنی است) لااقل دیرپا نیست، و صلح و سِلمِ دنیاپرستان، به آرامش صوری و زودگذرِ گرگان هار و گرسنه ای می مانَد که در سرمای سخت زمستان گرد هم حلقه زده و همگی منتظرند که یکی را، در آن میانه، چرتی در رسد تا همگروه بر او بتازند و هر چه دارد به غارت دارند! (صلح مسلّم!) و دردِ «آوارگی و غربتِ» بشر غربزده معاصر در شهرهای «شلوغ و پرهیاهوی» امروزی، از همین جاست که «نفس اماره»- این مایه «شقاق و تفرّق» را - به غلط رشته اتحاد انگاشته است!
11. در باب رونسانس و تحولات فکری – هنری و سیاسی- اجتماعی غرب در سه چهار قرن اخیر، و تاثیرات آن در کشورمان ر. ک. سیر تفکر جدید در جهان وایران، محمد رجبی؛ انقلاب اسلامی و وضع کنونی عالم، رضا داوری؛ حکمت معنوی و ساحت هنر ،و تجدد و دین زدایی...، و نیز مقاله تاملاتی در باب اندیشه های بنیادی مشروطه (مندرج در نهضت مشروطه ایران، ج 1) محمد مددپور.
12. مع الاسف می بینیم که میان ایندو مبحث – مبحث «اسلام و نسبت آن با مقتضیات فکری فرهنگی، سیاسی، اقتصادی عصر جدید» و مبحث «تبدل موضوعات و تغیر قهری احکام آنها» - خاصه در مقام تفسیر برخی از کلمات متشابه مرحوم امام خمینی، از سوی عناصر تجدد زده یا ناآشنا به مبانی مسلم فقهی، خلط شده است و بعضا از تاکیدات بجای ایشان بر لزوم آشنایی با دو عنصر زمان و مکان، ضرورت تغییر فقه سنتی موروثی شیعه به قامت مقتضیات مزبور را نتیجه گرفته اند! مدعای اساس انقلاب کبیر اسلامی ایران آن بوده و هست که، به جای آنکه در اسلم سنتی 14 قرنه دست برده و درمقام اصلاح! و برش ان به قامت اقتضائات عصر جدید برآییم، باید در مبادی وغایات، و محتوا و جهت فرهنگ و اقتصاد و سیاست عالم جدید، غور و تامل کنیم و ان همه را، چنانچه قابل اصلاح و انطباق با مبانی نظری و عملی اسلام، و حدود و احکام شریعت جاوید محمدی (ص) است «اصلاح و تعدیل» نماییم و اگر نیست سقف بشکافیم و بنیادش فرو ریزیم و (به طرز دیانت خانم، و الگوی اخلاق وسیاست و اقتصاد اسلامی) طرحی نو در نظام فرهنگ و سیاست و اقتصاد و دیگر شئون تمدن حاکم بر بشر امروز دراندازیم. به قول اقال لاهوری: مغرب زتو بیگانه، مشرق همه افسانه / وقت است که درعالم، طرح دگر اندازیم!
13. روزنامه خاطرات عین السلطنه
14. تا روز دمیدن شدن صور اسرافیل یعنی تا روز بازپسین.
15. رسائل، اعلامیه ها...، ترکمان، ص 57، نقل از تذکرة الغافل
16. همان: ص 58
17. نامه های سیاسی دهخدا، ص 23
18. یادداشتهای تاریخی....، ص 314، اسناد مشروطیت ....، صص 81-82.
روزنامه ایران نو، ارگان حزب دمکرات تقی زاده، در رمضان 1327 ق (ش 26، ص 3) مقاله ای با عنوان «مکتوب وارده» درج کرد که صراحتاً اشعار می داشت: «وزرای ما باید بدانند که بدون اخذ اصول مملکت داری فرنگ، نه تنها مثل فرنگی لشگر نخواهیم داشت، بلکه محال خواهد بود که بتوانیم مثال فرنگی آهنگر و نجار داشته باشیم. آیین ترقی همه جا بالاتفاق حرکت می کند.»
19. دوره جدید غزه جمادی الاخر 1338 ق/22 ژانویه 920 م. ص 2. متن این فتوا را در «آخرین آواز قو» (پایان بخش اول) آورده ایم.
20. برای سخنان شیخ در این زمینه، ر. ک. به دو بخش آخر همین کتاب.
21. توجه شود که شیخ با آن نوع مشروطه ای مخالف بود که مقرر می داشت. «منخبین از بلدان، به انتخاب خود رعایا، در مرکز مملکت جمع شوند و اینها هیئت مقننه مملکت باشندو نظر به مقتضیات عصر بکنند. و قانونی مستقلا مطابق با اکثر آرا بنویسند موافق مقتضای عصر، به عقول ناقصه خودشان، بدون ملاحظه موافقت و مخالف آن با شروع اطهر...» (رسائل، اعلامیه ها...، ترکمان، ص 64)
22. به قول فیلسوف هندی: «افسوس که... مردم به طلایی که خود دارند همچون برنز می نگرند و برنز بیگانگان برایشان طلاست»! (سه مقاله دیگر، جلال آل احمد، ص 19).
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}